قم درواره ونقطه آغازین مکتب انسان ساز و ولایت مدار ایران عزیز اسلامی
واژه: شهرهای اسلامی، قم، القاب قم، حضرت معصومه سلام الله علیها، تاریخ قم، اماکن متبرکه قم
تاريخ قم به قرنها پيش از اسلام میرسد. با ورود اسلام و تشيع به ايران، قم مهد تشيع شد و چنان كه امام هفتم علیه السلام فرمود: "قم، آشيانه خاندان پيامبر و پناهگاه شيعيان ايشان است." در اين شهر بسياري از فرزندان ائمه اطهار علیهم السلام مدفونند كه در رأس آنها حضرت معصومه سلام الله علیها قرار دارد.
اقوال مختلفي در اين مورد وجود دارد كه به بعضي از آن ها اشاره میشود:
(مقصود لقبهائي است كه در عصر اسلامی بر آن اطلاق شده است)، قم از شهرهايي است كه لقبهاي متعدد به آن داده شده است و اين لقبها مانند لقبهايي كه به ديگر شهرهاي اسلامی دادهاند مفهوم ديني و مذهبي دارد. آن چهار القاب قم در آثار نويسندگان از دوره مغول به بعد به نظر نويسنده رسيده عبارت است از:
دارالمؤمنين، دارالعباده، دارالموحدين، خيرالمدقدمين (از يك سند جغرافيايي)، دارالعلم، خاك فرج، مدينه المؤمنين، بلده المؤمنين، دارمدينه المؤمنين. (لقب اخير در نوشتهاي به مهر و امضاي شاه سلمان صفوي ديده شده و داراي معني صحيحي نيست) پاره از القاب مزبور، به شهرهاي ديگر غير از قم نيز اطلاق شده است.[۳]
استان قم با وسعتى در حدود 11238 كيلومتر مربع در بخش مركزى ايران واقع شده است. اين استان از طرف شمال به استان تهران، از شرق به استان سمنان، و از جنوب به استان اصفهان و از طرف جنوب غربى تا شمال غربى به استان مركزى محدود مىگردد.
اين استان كمتر از يك درصد كل مساحت كشور، بيست و هشتمين و در واقع كوچكترين استان كشور محسوب مى شود. ارتفاع مركز شهرستان از سطح دريا 928 متر و ارتفاع بلندترين نقطه استان در مناطق كوهستانى، (كوه وليجا) با 3330 متر ارتفاع و پستترين نقطه آن در حاشيه درياچه نمك قم حدود 700 متر است.
استان قم از نظر تقسيمات كشورى در سال 1379 داراى يك شهرستان، 4 بخش، 5 شهر و 9 دهستان و 936 آبادى بوده كه از اين تعداد 356 آبادى داراى سكنه و 580 آبادى بدون سكنه بوده است.
امام صادق علیه السلام فرمودند: سلام بر مردم قم، خداوند شهرهاى آنان را با باران سيراب مىكند، بركتها را بر آنان نازل مىكند، و بديهاى آنان را به خوبى تبديل مىكند، آنها اهل ركوع و سجود و قيام و قعود هستند. آنان فقيه و دانشمند هستند. آنان اهل درك حقايق و روايت و عبادت نيكو هستند.[۴]
امام على علیه السلام فرمودند: مردى از قم، مردم را به سوى حق دعوت مىكند، گروهى با او همراه مى شوند كه همانند پارههاى آهن هستند، كه بادهاى تند آنان را نمىلغزاند و از جنگ خسته نمىشوند. به خدا توكل مىكنند و عاقبت خبر براى پرهيزكاران است.
عفان بصرى مى گويد: امام صادق علیه السلام به من فرمود: مىدانى چرا قم ناميده شد؟ گفتم: خدا و پيامبرش و شما آگاهتريد. فرمودند: قم ناميده شد چون اهل آن با قائم آل محمد صلی الله علیه و آله همراه مىشوند و با او قيام مىكنند و او را يارى مىكنند و استوار خواهند بود.[۶]
امام هفتم علیه السلام فرمودند: بهشت داراى هشت در است و يكى از آنها براى مردم قم است، و آنان در ميان مردم ساير شهرها بهترين شيعيان ما هستند، خداوند ولايت ما را در طينت آنان قرار داد.[۷]
امام صادق علیه السلام فرمودند: براى قم فرشتهاى است كه بالهايش را بر آن گسترده است، هيچ ستمگرى قصد آزار قم نمىكند مگر اين كه خداوند او را ذوب مىكند همانند ذوب شدن نمك در آب.[۸]
سلام خدا بر مردم قم باد و رحمت خدا بر آنان باد، آنان اهل ركوع و سجود و خشوع و نماز و روزهاند، آنان فقيهان و عالمان و هوشمندان هستند، آنان ديندار و دوستدار خاندان پيامبر و اهل عبادتهاى شايسته هستند درود خدا و رحمت و بركات او بر مردم قم باد.[۱۰]
در مورد قدمت شهر قم دو نظريه وجود دارد:
برخي گويند: تهمورث، سومين پادشاه سلسله پيشدادي ـ نخستين سلسله داستاني ايران به گفته فردوسي ـ آن را ساخته است. برخي سازنده آن را طليحه بن احوص اشعري میدانند. به هر حال، قرايني در دست است كه از قدمت و سوابق تاريخي قم حكايت میكند. از آن جمله اين كه، از زعفران قمی و نزهتگاه قم در عهد ساساني ياد شده است و فردوسي ـ كه مأخذ شاهنامه او به افسانههاي پيش از اسلامی میرسد ـ سه بار نام قم را در شاهنامه آورده است. دهكدهها، آسيابها، رودخانهها، پلها، آتشكده معروف آن در تاريخ قديم قم، همه دلالت بر اين سابقه تاريخي میكنند.
قرار داشتن شهر قم بر سر راه محورهاي اصلي ارتباطي كشور و عبور روزمره هزاران مسافر از اين شهر و مهاجرتهاي ديگر، رشد جمعيت، گسترش كشاورزي، محدود بودن برخي كالاها، مكانيزه شدن كشاورزي، صنايع، وجود حرم حضرت معصومه سلام الله علیها و بخصوص حوزههاي علمی و نيز گسترش صنايع مختلف در اطراف قم از عوامل مهاجرت و اهميت اين شهر در سطح كشور است.
قم در ادوار مختلف، گاه توسعه يافته و گاه به عللي، چون قحطي، بيماريهاي مْسري و جنگ از جمعيت خالي شده است. در تواريخ نوشتهاند كه، قم پيش از اسلام شهري زيبا و بزرگ بوده است. به هنگام حمله مسلمانان به ايران، هزاران سپاهي از قم در جنگ قادسيه و نيز در جنگ نهاوند به سرداري شرزاد شركت داشتهاند.
قم چنان آباد بوده است كه از يك ده، چهار هزار مرد بيرون آمد كه هر يك خدمتكار، مهتر، نانپز و آشپز به همراه داشت. قم در سال 23 هجري به دست ابوموسي اشعري فتح شد. از آن تاريخ به بعد مردم قم به تشيع معروف شدند. در طول زمان، اقوام مختلفي به قم مهاجرت كردند كه از آن جمله اعراب اشعري ـ كه اصالتاً يمني بودند ـ هستند.
در قرون دوم و سوم هجري (در زمان خلفاي عباسي) به ويژه در دوران هارون، مأمون، معتصم، واثق، متوكل، مستنصر، مستين و معتز به علت نافرماني مردم قم از پرداخت خراج و علاقهشان به اهل بيت علیهم السلام جنگهاي خونين ر ُخ داد. در اين نبردها، سرداران خليفه خانهها و باغها را خراب كردند و به كشتار مردم پرداختند.
در قرن سوم و چهارم هجري، قم چنان وسعت يافت كه 52 آسياب در آن گردش میكرده است. در قرن پنجم و ششم، دو سوي قم، بيش از سه ميل (يك فرسخ) فاصله داشت و در دو جاي آن نماز جمعه برگزار میشد. در سال 616 چنگيز، 6511 هلاكو و يك قرن و نيم بعد تيمور به اين شهر حمله كردند كه البته برخي حمله تيمور به قم را رد كردهاند. در دوره شاهرخ و تركمانان آق قويونلو و قرقويونلو، قم رونق يافت به طوري كه بيست هزار خانه در قم وجود داشت. در دوره صفوي جمعيت قم را، پنجاه هزار تن ذكر كردهاند.[۲۱]
طبق تحقيقات به عمل آمده امامزادگان مدفون در قم چهارصد و چهل نفر میباشند. در ضمن قبور بسياري از علما، شهدا و بزرگان در "مقبره شيخان" ـ خيابان آستانه ـ قرار دارد.
قم از همان آغاز اسلام مورد توجه ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ بوده است. در مورد اینکه آیا قم یک شهر اسلامی است و یا اینکه قبل از اسلام نیز وجود داشته، سخنان زیادی گفته شده است. «حموی» آنرا یک شهر اسلامی میداند. [۱]
اما کسان دیگری، آنرا شهری «قدیمی» دانسته و ادلهای نیز ارائه کردهاند.
ادلهای که دیگران به نقد و بررسی آنها نشستهاند [۲] [۳] و اینجا جای بحث از آنها نیست.
ساکنین
از مجموع حوادث مربوط به نفوذ اعراب اشعری در این منطقه که راوی اصلی آن «مؤلف تاریخ قم» است، چنین بر میآید که گروههایی از عجمان در این منطقه میزیستند.
اما اعراب ، پس از مدتی آنها را از آن نقطه بیرون کرده و از بین بردهاند. تاریخ قم در اطراف شهر، عجمانى بودهاند که عدهاى از آنها تا مدتها پس از آن نیز زردتشتى باقى ماندهاند. [۴] [۵] [۶] [۷]
عربهایی که به این منطقه آمدند از «اشعریها» بودند که اصل آنها از مناطق جنوب حجاز بود.
و پس از آمدن « ابو موسی اشعری » به مدینه ، کسان دیگری نیز از جنوب جزیره به مدینه آمده و پس از نفوذ اسلام به عراق ، در کوفه سکنی گزیدند.
بنا به گفته یعقوبی، اکثریت عربهایی که ساکن قم شدند از قبیله « مذحج » و پس از آن، اشعریها بودند. [۸]
در همین زمینه روایاتی نیز وجود دارد که حاکی از وجود عربها حتی قبل از اشعریها در قم است.
در روایتی آمده که گروهی از موالی ابن عباس در نیمه اول قرن اول هجری به قم آمدند و در آنجا ساکن شدند.
همچنین گفته شده که بعد از قیام مختار در سال ۶۷ گروهی از بنی اسد به قم مهاجرت کردند.
و در آنجا ساکن گردیدند.
ورود اشعریها به قم
همینطور اشاره به آمدن بنی مذحج و قیس نیز قبل از اشعری به این منطقه شده است. [۹] [۱۰]
یکی از اولین اجداد کسانی که از اشعریها به قم آمدند [۱۱] [۱۲] « سائب بن مالک اشعری » بوده است. بنا به نقل «کلبی» او در کوفه ، «شیخ شیعه» بوده است.
گرایش شیعی او در حد یک «تشیع اعتقادی» بوده و لذا از «عبد الله بن مطیع» والی « عبد الله بن زبیر » میخواهد تا « سیره علی (ع)» را در بین آنها اجراء کند، [۱۳] او پس از خروج مختار که به دفاع از خون حسین (ع)، قیام کرده بود به او میپیوندند.
و تا آخرین لحظات در کنار مختار، باقی میماند تا اینکه به شهادت میرسد. [۱۴] [۱۵]
با این مقدمات، تشیع در خانواده آنها وجود داشته است.
طبعا روحیه ضد «اموی» نیز در آنها بسیار شدید بوده.
بعدها وقتی « عبد الرحمن بن اشعث » بر علیه حجاج شوریده (مؤلف تاریخ قم به اشتباه، او را همراه قیام زید بن علی دانسته و بعد عنوان کرده که حجاج او را دستگیر کرد. در حالیکه بین این دو جریان، نزدیک به چهل سال فاصله است. [۱۶] [۱۷])، «احوص» پسر مالک بن سائب نیز در میان آنها بود و دستگیر شد. اما بعدها، «عبد الله» برادر «احوص» وساطت کرده، او را آزاد ساخت.
از آنجا که زمینه دستگیری مجدد او و دیگر برادرش وجود داشت، آنها تصمیم گرفتند تا خود را از « عراق » دور کنند.
و به نقطه دیگری که دور از دسترس «حجاج» باشد بروند.
از اخبار تاریخی چنین بر میآید که آنها به قصد « اصفهان » که بدست « ابو موسی اشعری » فتح شده بود، حرکت کردند. اما در منطقه « قم » ساکن شدند.
ابتدا با اهالی آن منطقه کنار آمده، اما پس از مدتی در یک درگیری، بر آنان فائق شدند.
بدین شکل، شهر قم با وجود یک سری اعراب اشعری که گرایش شدید شیعی داشتند، پایه گذاری شد.
در کنار آنها قطعا ایرانیانی نیز وجود داشته و یا بعدا آمدهاند.
بطوریکه حتی بنا به نوشته «ابن حوقل» زبان آنها، پس از مدتی به فارسی تبدیل شده است. [۱۸]
« حموی » مینویسد: اولین کسی که از اعراب بدین شهر آمد، « عبد الله بن سعد » بود.
او پسری داشت که در کوفه تربیت شده و از آنجا به قم منتقل شده بود.
او بر مذهب «امامیه» بوده و کسی است که تشیع را بدان نقطه آورده بطوریکه حتی یک سنی نیز در آنجا وجود نداشت. [۱۹] [۲۰]
مؤلف تاریخ قم در این باره مینویسد: اینان اولین کسانی بودند که تشیع را به صورت علنی اظهار کردند.
در صورتیکه تا آن موقع، هنوز در منطقهای دیگر، چنین اظهار علنی صورت نگرفته بوده است. [۲۱]
او در جای دیگر مینویسد: «.. دیگر از مفاخر ایشان «اشعریها» آنکه: « موسی بن عبد الله سعد اشعری » به قم ابتداء کرد به اظهار مذهب شیعه تا دیگران از اهل قم بدو اقتدا کرده و اظهار مذهب شیعه کردند» [۲۲] بعد از او، تشیع در این خاندان به صورت یک اصل مسلم، مطرح گردید.
تا آنجا که بنا به گفته مامقانی: منسوبین به عبد الله، بسیار زیاد بوده و اکثر آنها از صلحاء و مرتبط با ائمه (ع) بودهاند. [۲۳]
کشی نیز روایات متعددی از ملاقات عمران بن عبدالله بن سعد و نیز عیسی بن عبد الله را با امام صادق علیهالسلام نقل کرده است. [۲۴]
نوع تشیع
چنانچه از عبارات «حموی» بدست میآید اولین شیعه این دیار، یک «شیعه امامی» بود.
و این اصطلاح، همان پذیرش تشیع «اثنی عشری» است.
آنها متابعت از ائمه طاهرین را پذیرفته و پس از شهادت هر امام، بگونهای که خود تحقیق کرده و علائم امام بعدی را شناسائی میکردند، به امام جدید پیوند میخوردند.
و تا زمان اتمام غیبت صغری بهطور مرتب در ارتباط با نمایندگان حضرت صاحب الأمر (ع) بودند.
شواهد بر پذیرش تشیع اثنی عشری
در نشان دادن این نوع تشیع در قم، برسی دو قسمت میتواند ما را یاری کند:
← ارتباط آنها با ائمه
در بیان ارتباط قمیها (البته همان اشعریها بودند که کم کم به قمی شهرت یافتند [۲۵] همین بس که تعداد کثیری از آنها به عنوان صحابی ائمه در کتب رجالی شیعه، معرفی شدهاند حجه الاسلام شیخ قوام اسلامی ، محدثین قم را یك جا، گرد آورى كرده كه در ضمن، صحابى بودن تعداد كثیرى از آنها، مشخص شده است.
همچنین ناصر الشریعه در تلاشی مشابه آن اسامی محدثین را در «تاریخ قم» ذکر کرده و در صفحات ۱۶۸، [۲۶]۱۶۹، [۲۷] ۱۷۶، [۲۸] ۱۸۲، [۲۹] ۱۹۲، [۳۰] ۱۹۴۴،[۳۱] ۱۹۵، [۳۲] ۱۹۹، [۳۳] ۲۰۲ [۳۴] آن کتاب به اسامی قمیهائی که صحابی ائمه (ع) بودهاند، اشاره شده است.).
یکی از آنان « یونس بن عبد الرحمن » است که « ابن شاذان » از « ابن المهتدی » نقل میکند: او، بهترین فرد قمی است که او دیده است.
او، وکیل امام رضا علیهالسلام بوده و هنگامی که «ابن المهتدی» از امام میخواهد که اگر شما را ندیدیم از چه کسی مسائل را بپرسیم امام، یونس را معرفی میکند. [۳۵]
اضافه بر آن، روایات کثیری در فضیلت قم و اهالی آن در کتب حدیث ، ذکر شده است.
این روایات، به اندازهای است که اگر بتوان تعدادی از آنها را منکر شد، هرگز نمیتوان تمامی آنها را رد کرد.
در روایاتی از قول امام صادق علیهالسلام، قم به عنوان ملجأ و پناهگاه شیعیان، شمرده شده است [۳۶] [۳۷] [۳۸] [۳۹] [۴۰] این مطلب، بسیار طبیعی به نظر میرسد.
با توجه به دوری قم از مرکز خلافت و نیز رواج تشیع در آن، براحتی میتوانسته، پناهگاهی برای یاران ائمه باشد.
تأیید شیعیان قم از ناحیه امام صادق (ع)، تا حدود زیادی بمنزله تأیید « تفکر » آن دیار است.
در روایت دیگری از امام صادق (ع) آمده: «قم بلدنا و بلد شیعتنا» [۴۱] و در روایت دیگر آمده: «و ان لنا حرما و هو بلده قم» [۴۲] [۴۳] و باز آمده «اهل قم، انصارنا» [۴۴] همچنین، از شیعیان خواسته شده که در موقع شیوع فتنههای بنی عباس به کوفه و نیز به قم و حوالی آن بروند، زیرا: «فی قم شیعتنا و موالینا»[۴۵] در روایت دیگری قم به نام «کوفه صغیره» [۴۶] نامیده شده است.
از روایات چندی نیز بدست میآید که ارتباط آنها به مرور زمان با ائمه، گستردهتر میشده است.
از امام عسکری (ع) نقل شده است که برای آنها و مردم «آبه»، نامه نوشته و برای آنان آرزوی هدایت الهی کردهاند. [۴۷] [۴۸] از امام جواد (ع) نیز در پاسخ نامه « علی بن مهزیار »، نامهای نقل شده که آنحضرت از گرفتاری مردم قم، آگاه شده و دعا فرموده است: «خداوند، مردم قم را از این گرفتاری آزاد گرداند».[۴۹] [۵۰]
همچنین نقل شده است که: «حسین بن روح»، یکی از نواب ( امام زمان (ع))، به گروهی از فقهای قم، نامه نوشته و در نامه مطالبی را عنوان نموده است.
آنگاه از آنها خواسته است که ببینند، چه مقدار با مطالب آن مخالفند.
آنها پس از مطالعه، اظهار داشتهاند که تنها در یک مورد جزئی، نظر دیگری داشتهاند. [۵۱] [۵۲]
بدین شکل، هماهنگی آنها با ائمه، کاملا مشهود است.
از روایات دیگری، چنین بدست میآید که آنها با حضرت رضا علیهالسلام، رفت و آمد داشتهاند. [۵۳]
همچنین آمده است که آنها، اولین کسانی بودهاند که برای ائمه (ع)، خمس فرستادهاند. [۵۴]
شیخ «قوام اسلامی» با توسل به روایات، ۴۳ مورد فضیلت برای قم و اهالی آن، ذکر کرده است [۵۵]).
در یکی از مصادر اهل سنت نیز آمده است که «ابو موسی اشعری» از علی (ع) در مورد بهترین مناطق در موقع فتنه پرسش کرد، امام (ع) در پاسخ، منطقه «جبل» را ذکر کرده و پس از آن، خراسان و در نهایت، منطقه قم را بهترین محل معرفی کرده است. [۵۶] [۵۷]
در روایت دیگری نیز آمده است: «لو لا القمیون لضاع الدین» [۵۸] یعنی: اگر قمیها نبودند، دین از بین میرفت.
بالاخره کشی، روایاتی در باب آمدن عمران و عیسی، فرزندان عبدالله قمی، نزد امام صادق (ع) نقل کرده است. [۵۹] [۶۰]
← گفتههای مورخین و جغرافی دانان
شاهد دیگری که میتواند در مورد تشیع «اثنی عشری» قمیها مورد استقاده قرار گیرد، اظهارات جغرافیدانها در مورد عقائد مردم قم است. «قزوینی» در مورد عقیده مذهبی آنها مینویسد : «اهلها شیعه غالیه جدا» که این تعبیر، برای تشیع اعتقادی به کار میرود. [۶۱]
او داستانی را نقل میکند که نشان میدهد، حتی یک سنی نیز در این شهر وجود نداشته است.
گزارش مقدسی نیز حاکی از آن است که مردم قمی، شیعه غالی هستند. [۶۲]
«بلخی» نیز نوشته است که اهل قم، همگی شیعه و غالب آنا «عرب» هستند. [۶۳]
« ابن حوقل » نیز نوشته است که مذهب غالب بر قم، تشیع است [۶۴] و در عبارت دیگری نوشته: «و جمیع اهل قم شیعه هستند. آنها فریب کسی را نمیخورند. زبان آنها نیز فارسی است». [۶۵]
«مستوفی» (۷۲۰ ه. ق) نوشته است: «مردم آنجا، شیعه اثنی عشریاند. و بغایت متعصب» [۶۶] از روایت تاریخی دیگری بدست میآید که مذهب آنها «رفض» بوده که همان تشیع امامی است [۶۷] « ابو الفداء » نیز مینویسد: قم را در سال ۸۳ هجری « عبد الله بن سعدان » و «احوص» و «اسحاق» و «نعیم» و... بنا کردند و «موسی» پسر «عبد الله بن سعدان» تشیع را در آن دیار، آشکار ساخت. [۶۸]
مؤلف «حدود العالم» نیز به تشیع آنها اشاره کرده است. [۶۹] « قاضی نور الله » نیز نوشته است: بلده قم، شهری عظیم و بلدهای کریم و از جمله بلادی است که همیشه، دار المؤمنین بوده.
بسیاری از اکابر و افاضل و مجتهدان شیعه امامیه از آنجا برخاستهاند [۷۰] «آدم متز» نیز شهر قم را بعنوان یکی از شهرهای مهم شیعی، ذکر کرده است. [۷۱]
در آثار دیگر متأخرین نیز این مضمون وجود دارد. [۷۲] [۷۳]عبارات فوق، نشان میدهد که مذهب این شهر، تشیع و آنهم از نوع تشیع اثنی عشری است.
این عبارات در عین حال، نشان میدهد که در قرون مختلف، مذهب این شهر تغییر نکرده و این نویسندگان در قرون متمادی، چنین گرایشی را تأیید کردهاند.
هر کس در هر کجا اسمی از قم میشنید، بدنبال آن شیعه در ذهنش تداعی میشد.
از آنجا که اصفهان و قم دو نقطه مقابل یکدیگر بودند، بین آنها درگیری وجود داشت.
اسم قم برای آنها، دردناک بود.
در حکایتی آمده که مردی اصفهانی، یکی را پرسید: از کدام شهری؟ گفت: من از شهر دندان کنان!مرد فرومانده گفت: معنی، مفهوم نیست.
مرد گفت: معنی آن است که تا من گویم: از قم، گویی: آه!زیرا ذکر مذهب، بی فایده باشد.
که قمی الا شیعی نباشد. و الا رافضیش نخوانند! [۷۴] [۷۵]
قم و خلفاء
از آنجا که این شهر، یکپارچه گرایش شیعی داشت.
نمیتوانست به حکومت خلفا تن دهد.
اما بناچار، میبایست چنین میکرد.
در عین حال، سعی داشت تا به هر شکلی، مقاومت خود را اشکار کند.
آنها در دادن « خراج »، کوتاهی میکردند.
و بارها، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند.
مؤلف «تاریخ قم» در این مورد مینویسد: «... اهل قم، دراویش حالند. و بوقت ادراک ارتفاع غلات، بر میدارند. و از ادای خراج تقاعد مینمایند و تکاسل و تهاون میکنند». [۷۶]
و در عبارت دیگری آمده که: «... همت قوم و غرض ایشان، پیوسته در کسر خراج بوده است. پس از این جهت، بارها ایشان را به سبب خراج بلاد، هلاکت رسید.
اول آنکه: نافرمانی کردند، و عاملان مأمون را فرمان نبردند.
و عصیان کردند.
تا اینکه مأمون ، « علی بن هشام » را با خیلی تمام، بدیشان فرستاد تا ایشان را بکشت. و خراب کرد. و مالی بسیار جمع کرد. [۷۷] [۷۸]
دیگر در خلافت « معتصم »... تا معتصم علی بن عیسی را با لشگری چند، بر سر ایشان فرستاد تا ایشان را خراب گردانید... پس همچنین در خلافت «مستعین» و واقع شدن فتنه میان او و «معتز» امتناع کردند، از ادای خراج.
و پس از آن، چند سال دیگر که مستعین، مفلح ترکی را بفرستاد تا کوشش کرد و مال بسیار جمع کرد.
پس از آن در خلافت معتمد، مدت چند سال عصیان کردند..
سپس همچنین نافرمانی کردند در خلافت معتضد و عاملان او را غارت کردند». [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲] [۸۳] در مورد دیگری نقل شده ولاتی که از طرف خلفا به قم میآمدند، در داخل شهر، ساکن نمیشدند.
این مسئله، احتمالا بدلیل ترس آنها از کشته شدن بوده است، گویا قبل از آن، نمونههایی در این رابطه وجود داشته است. [۸۴] [۸۵] از قول یکی از حکام نقل شده ما، مدت چند سال بقم والی و عامل بودیم نظر ما بر هیچ زنی نیامد. [۸۶]
در یک خبر تاریخی نیز آمده است که در طول تغییر حاکمیت « بنی امیه » به « بنی عباس » از آنجا که امر مشتبه بوده، هنوز روشن نبود، چه کسانی بر سر کار خواهند آمد (علویین یا بنی عباس) قمیها در مقابل یک «سپاه اموی»، مقاومت کردند. هر چند شکست خوردند [۸۷]
از روایت دیگری نیز چنین استفاده میشود که آنها در مورد «طاعه السلطان»، با دیگران تفاوت داشته و کوتاهی میکردند! [۸۸]
هنگامی نیز که « ابو السرایا » به نام یکی از « علویین » ( ابن طباطبا ) قیام کرد و پس از رحلت «ابن طباطبا» با شخصی به نام محمد بن زید بیعت کرد، «حسن بن سهل » وزیر مأمون، « هرثمة بن اعین » را به سراغ او فرستاد.
در جنگی که بین آنها درگیر شد، ابو السرایا» شکست خورد.
در همین موقع گروهی از مردم قم به حمایت از «ابو السرایا» آمدند.
بنا به گزارش بلاذری »، یاران «هرثمه» با دیدن قمیها، بر خود لرزیدند.
و پس از آن، مدتها طول کشید تا شورش فروکش کرده و «ابو السرایا» به جانب بصره رفت [۸۹]
خلفا نیز به همین جهت و به خصوص بخاطر عناد با اهل سنت (ع)، سعی میکردند تا افرادی را که انحراف زیادی از اهل بیت (ع) دارند به عنوان این شهر بگمارند. [۹۰] آنها در مقابل واکنش نشان میدادند.
نقل شده :اهل قم در زمان بعضی از خلفای عباسی از اطاعت حاکم امتناع نموده، هر کس را بحکومت ایشان فرستادند با او مقاتله و محاربه کردند...
آخر الأمر، امیر ناصر الدوله بن حمدان را که شیعی و امیر الامراء خلیفه بود، بر سر ایشان فرستادند.
چون ناصر الدوله نزدیک قم رسید، اعیان آنجا با تحف و هدایا از وی استقبال کردند.
و گفتند: ما به حکومت غیر مذهب خود، راضی نبودیم. و الحال که تو آمدی، بالطوع و الرغبه، امتثال حکم تو میکنیم. [۹۱]
طالبیها(نویسنده:حاج حسین علی ابادی استاد تاریخ تشیع از دانشگاه قم)
فشاری که از ناحیه خلفای اموی و بیشتر از آن، عباسی به طالبیها وارد آمد، آنها را مجبور کرد تا به مشرق پناهنده شوند.
شهرهای مختلفی در ایران از شمال تا جنوب، مأوای آنها شده بود.
در این میان، چند شهر به جهات خاصی، بیشترین تعداد را پذیرفته بود.
شهر قم، یکی از این شهرها است.
طبعا چنین شهری با اعتقادات شیعی، براحتی از این افراد استقبال مینمود.
از خود امام صادق (ع) نیز نقل شده بود که قم، ملجأ و پناهگاه شیعیان ماست. [۹۲]
به گفته «خوانساری»، تنها دو شهر است که بیشتر از همه جا، مدفن اولاد ائمه (ع) است: یکی، شهر ری و دیگری، قم.
هر چند در سایر بلاد نیز از جمله شیراز ، اصفهان و کاشان ، مقبرههائی به چشم میخورد. [۹۳]
اهمیت قم به اندازهای بود که وقتی « فاطمه بنت موسی بن جعفر (ع)» از طریق مناطق مرکزی ایران عازم خراسان بود، در ساوه مریض گشت پرسید: «میان من و شهر قم، چقدر مسافت است؟» گفتند: ده فرسخ است.
خادم خود را فرمود که او را بردارد و به قم ببرد، خادم، او را به قم آورد.
و آن بانو، در سرای « موسی بن خزرج بن سعد اشعری» فرود آمد [۹۴] [۹۵]
برای مردم این شهر «شیعه مذهب»، بسیار جالب بود که کسی از علویین در آن شهر قدم گذارد.
آنان نه تنها نسبت به علویین، بلکه نسبت به متعلقات آنها، بسیار علاقمند بودند.
یک بار وقتی « دعبل خزاعی » جبهای از امام رضا (ع) به پاس اشعارش گرفته و بدین شهر آمد، آنها با اصرار جبه را از او گرفتند. [۹۶] [۹۷] [۹۸] [۹۹] [۱۰۰]
تا سال ۳۸۵ که مؤلف تاریخ قم، کتاب خویش را تألیف کرده، تنها در کنار «مقبره فاطمه بنت موسی بن جعفر»، حدود ۲۰ نفر از علویین، مدفون گردیده بودند.
صرفنظر از آنکه کسان دیگری از آنها در جای دیگر این شهر، به خاک سپرده شده بودند.
قبر حضرت فاطمه معصومه (ع)، بنا به اظهارات، رازی، مورد زیارت خاص و عام بوده است. «و اهل قم بزیارت فاطمه بنت موسی بن جعفر (ع) که ملوک و امراء عالم حنیفی و شفعوی بزیارت آن تربت تقرب نمایند». [۱۰۱]
مأمن علمای شیعه
پیوند این شهر با ائمه، باعث شد تا علوم اهل بیت (ع) در این شهر، بسیار گسترده و زیاد باشد تا جایی که از جمله بزرگترین صحابی ائمه (ع)، مثل « یونس بن عبد الرحمن » [۱۰۲] و « زکریا بن آدم »، قمی بودهاند.
پس از آنکه شهر کوفه به عنوان اولین مرکز شیعی، نفوذ خود را بتدریج از دست داد، احادیث اهل بیت (ع) به قم انتقال یافت. [۱۰۳] [۱۰۴]
و این شهر، محفل محدثین شیعه گردید.لذاست که « حسین بن سعید اهوازی » و برادرش، ابتدا به اهواز و از آنجا به قم میایند. [۱۰۵]
نمونههای این افراد، زیاد هستند. [۱۰۶] [۱۰۷]
مردم قم نیز که نیاز بدین علوم داشتند، خود در پی علمای شیعی رفته و از آنان میخواستند تا بدین شهر بیایند.
از جمله، آنها «ابو اسحق» مؤلف کتاب مشهور «الغارات» که به اصفهان رفته بود، خواستند تا به قم بیاید. [۱۰۸]
اما او، بدلیل آنکه اصفهان در «سنی گری» بسیار شهرت داشت، مایل بود تا در آن شهر بماند و احادیث «اهل بیت (ع)» را ترویج کند.
بسیاری از علمای مشهور شیعه از این شهر بوده و یا در آن، نشو و نمای علمی یافتهاند.
از جمله آنها « ابن بابویه قمی » است که در اصطلاح نجاشی «شیخ القمیین فی عصره و متقدمهم و فقیهم» میباشد. [۱۰۹]
یعنی: بزرگ اهل قم در زمان خویش، پیشوا و فقیه ایشان.
« شیخ صدوق » نیز از جمله علمای معروف شیعه است که از این شهر است.
یکی از نویسندگان، سعی کرده با تأویلاتی، مرحوم کلینی و شیخ طوسی [۱۱۰] را نیز قمی معرفی کند.
حتی با توسل به تعبیری از ابن شهر آشوب، شیخ مفید نیز «قمی» خوانده شده است [۱۱۱] [۱۱۲]). ظاهرا گفتههای او، نمیتواند چیزی را ثابت کند. جز آنکه: به تعبیر خود مؤلف که: «هر کس مایل است، آنان را به شهر خود نسبت دهد.»، نگارنده هم از همین سنت تعبیر کرده است. او، نمیخواسته، بحث خود را استدلالی ارائه نماید. در هر صورت، مسلم است که این شهر، محفلی برای محدثین شیعه بوده است.
و دیگران از آن، انتظار داشتهاند که احادیث مربوط به اهل بیت (ع) را در آنجا بیابند.
مأمون از « ریان بن صلت قمی » میخواهد که در مجلس عمومی، احادیثی را در فضل علی (ع) نقل کند.
او نیز عنوان میکند. اما احادیثی مناسبتر از آنچه از خلیفه در این باره شنیده، ندارد! مأمون با تعجب از این امر، میگوید: «لقد هممت ان اجعل اهل قم شعاری و دثاری» [۱۱۳] [۱۱۴] [۱۱۵] یعنی: سعی داشتم، اهل قم را گلوی خویش سازم!
از بعضی از روایات تاریخی بدست میآید که علمای قم در مشی مذهبی خود، عقائد غلو آمیز را رد میکردهاند.
آنها در این مورد، آنقدر سخت گیر بودند که گاهی زیاد از حد در این باره، اصرار داشتهاند.
در سال ۲۵۵ «احمد بن محمد بن عیسی»، یکی از محدثین معروف قم، تعدادی از روات را به جرم نقل روایات غلو آمیز از قم تبعید کرد. [۱۱۶]
البته بعدها عقیده «احمد بن محمد بن عیسی»، راجع به تعدادی از آنها تغییر نمود.
افراد خارج شده، عبارت بودند از « عبد الرحمن بن حماد ، ابو القاسم کوفی صیرفی » که البته «احمد» از او، معذرت خواهی کرد.
و در تشییع جنازه او نیز شرکت جست. [۱۱۷] [۱۱۸] «محمد بن اورمه ابو جعفر القمی» نیز متهم به غلو شد. [۱۱۹] [۱۲۰] از جمله این افراد «محمد بن موسی» است. [۱۲۱] «احمد بن محمد بن خالد برقی »، یکی از محدثین مشهور شیعی از جمله این افراد است که بعدا به قم، بازگشت داده شد. [۱۲۲] «محمد بن عیسی همدانی» نیز متهم به غلو شده و تضعیف گردید. [۱۲۳] « حسین بن عبد الله محرر » نیز از جمله اخراج شدگان بوده است. [۱۲۴]
همچنین، « سهل بن زیاد » از قم اخراج شده و پس از آن به ری رفته است. [۱۲۵] این تضعیفها چندان مورد توجه قرار نگرفته است، مگر در مورد افرادی که از طرق دیگر نیز تضعیف شدهاند.
در یک مورد، « خوارزمی » با متهم کردن قمیها به تشبیه ، اینطور وانمود کرد که آنها، بعضی از روایات تشبیه را ذکر میکردهاند.
چنانکه در مورد «کاشان» آمده است: «و الغالب علیه الحشو» [۱۲۶] که بیشتر اشاره به اتکای آنها بر احادیث و ظواهر آن دارد.
این دو اتهام، بی شباهت به یکدیگر نیستند. اما با توجه به مواردی که در سخت گیری قمیها، نسبت به مسئله « غلات » داشتیم، این یک دروغ است که در قم، فرقهای به نام « غرابیه » وجود داشت و معتقد بودهاند که ارث فقط به دختر میرسد.
گفته شده: وقتی یک قاضی، حکم کرد که دختر نصف پسر ارث میبرد، او را تهدید به قتل کردند. [۱۲۷]
فقه شیعه که اکثریت علمای آن از قم و یا در قم بودهاند، خلاف این مطلب را گواهی میدهد.
و لذا این گفته به هیچوجه، قابل قبول نیست.امروز هم شهر مقدس قم بسان ستارهای درخشان در آسمان تشیع میدرخشد و در هیچ جای دنیا شهری به این ویژگی وجود ندارد وجود باثمر هزاران عالم و دانشمند تراز اوّل شیعی، حوزه عظیم، گسترده و پربار برای بسط، و گسترش علوم مختلف شیعی، توجه هر ساله میلیونها عاشق اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از اقصی نقاط جهان به این شهر، برگزاری مراسم مذهبی ناب شیعی، این شهر را به قلب تپنده جهان تشیع در دنیا تبدیل کرده است.
تأثیر تشیع قم بر سایر مناطق
با توجه به عقائد مذهبی سایر شهرهای اطراف این شهر، بخوبی میتوان حدس زد که تشیع از این ناحیه، بدان شهرها سرایت کرده است.
و البته با توجه به قوت علمای این شهر، این مسئله براحتی قابل پذیرش است.
« آوه » یا «آبه» یکی از شهرهاست که گرایش شیعی شدیدی داشته و لذا با اهالی « ساوه » که در « تسنن »، تعصب داشتهاند، همیشه درگیر بوده است.
حموی با اشاره به جنگ دائمی بین آنها از « میمندی » شعری نقل میکند که دلالت بر تشیع اهالی «آبه» دارد. [۱۲۸]و قائله اتبغض اهل آبه و هم اعلام نظم و الكتابه فقلت: الیك عنى ان مثلى یعادى كل من عادى الصحابه ترجمه: كسى گفت: آیا در حالیكه اهالى آبه از بزرگان نظم و كتابت هستند تو نسبت به آنها خشمگینى؟ من گفتم: این مطلب را از من بدان كه فردى چون من، با هر كس كه با صحابه دشمنى كند، دشمن است. «قزوینی» نیز نوشته است که «اهل آبه کلهم شیعیه» [۱۲۹] [۱۳۰] [۱۳۱] [۱۳۲] یعنی: مردم آبه، همگی شیعهاند. «مستوفی» نیز نوشته است که اهالی خود ساوه، سنی مذهباند.
اما تمام دهات اطراف آن، شیعه اثنی عشری میباشند. [۱۳۳] [۱۳۴] « شیخ طوسی » روایت کرده که یک زن از اهالی «آبه»، خواست تا ۳۰۰ دینار پول خود را با دست خود به ابو القاسم بن روح بدهد و لذا نزد او آمد و پول را بدو داد. [۱۳۵]
امام عسگری (ع) نیز آنها را مورد توجه قرار داده است. [۱۳۶]
یکی دیگر از این شهرها، « کاشان » است.
قزوینی در مورد ان مینویسد: «اهلها شیعه امامیه غالیه جدا» اهالی آن، شیعه غالی امامی هستند.
پس از آن، اشاره به سنت مرسوم در این شهرها در مورد انتظار حضرت مهدی ، عجل الله تعالی فرجه میکند. [۱۳۷] «حموی» نیز نوشته که «اهلها کلهم شیعه امامیه». [۱۳۸]
مستوفی نیز نوشته است: «مردم شیعه مذهباند. و اکثرشان، حکیم وضع و لطیف طبع و در آنجا جهال و بطال، کمتر باشند.» [۱۳۹] [۱۴۰] «ماهاباد»، یکی از قریههای بزرگ اطراف کاشان نیز شیعه امامی بودهاست. [۱۴۱]
گفته شده: قبر ابو لؤلؤ ، قاتل خلیفه دوم در شهر کاشان است که مقبرهای نیز به نام او در این شهر، وجود دارد [۱۴۲] [۱۴۳] این مقبره به « بابا شجاع » معروف است.
مؤلف کتاب، تشیع کاشان را قبل از آمدن اشعریها به قم میداند.
زیرا یکی از علمای شیعه (متوفی ۲۲۰) از کاشان بوده است. [۱۴۴]).
اما این مطلب، به هیچ روی، صحت ندارد. زیرا به اجماع مورخین، او در همان مسجد، پس از زدن ضربت بر عمر، خودکشی کرد.
صرفنظر از بعضی از دهات آنکه سنی بودهاند، [۱۴۵] بعضی از آنها نیز همانگونه که گذشت همچون «ماهاباد»، شیعه امامیه بودهاند. [۱۴۶]
اهالی «فراهان»، یکی دیگر از مناطق اطراف قم، شیعه امامیه بودهاند.
مستوفی درباره آنها نوشته: «... و مردم، آن، شیعه اثنی عشریاند و بغایت متعصب». [۱۴۷]
«تفرش» که گاهی «طبرس» نیز بر آن اطلاق شده، جزو همین مناطق شیعه نشین اطراف قم است.
مستوفی در این باره نوشته: «مردم آنجا، شیعه اثنی عشری بوده و از قدیم الایام، همین مذهب را داشتهاند». [۱۴۸]
همین مؤلف از « مرآت البلدان »، نقل کرده که: «عمده سکنه تفرش، سادات حسینیاند.» گویند: این سادات از حززن مکه هجرت و بدانجا آمده، سکنی گزیدهاند.
عمده تشیعی که در مناطق جبل [۱۴۹] [۱۵۰] بوده، احتمالا به جهت تأثیر پذیری از تشیع قم بوده است.
با توجه به این نکته، روشن میشود که اصولا این مناطق، محفلی برای «علویین» بوده و بواسطه وجود همین افراد (در عین تأثیر پذیری از قم)، تشیع در این مناطق منتشر شده است.
ایستادگی مردم قم بر راه تشیع
و در مورد این شهر و فضایل آن از زبان علی ـ علیه السّلام ـ روایاتی وارد شده است و این شهر به عنوان حرم و پناهگاه اهل بیت شمرده شده است و با توجه به سیر تاریخی این شهر این مطلب کاملاً ثابت میشود چون قم اولین شهر در ایران است که مذهب حق تشیع را میپذیرد و تنها شهری است که در آن از نام ابوبکر، عمر و عثمان خبری نیست و این امر و نظائر آن باعث شد که مورد اتهام قرار گیرند، قتل عام و شکنجه شوند، شهرشان ویران گردد، مورد طعن و ناسزا قرار گیرند، و هر نوع صدمهای به آنان وارد آید ولی مردمان این شهر چون کوه در راه ایمان و عقیده خود استوار ماندند و تمامی این بلایا را به جان خریدند و از حمایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ دست برنداشتند
به طور کلی هر علوی و شیعی مذهبی که از دست حکام جبار عباسی میگریخت امیدش شهر مقدس قم بود و بدانجا پناه میبرد و سخت مورد حمایت مردم قرار میگرفتند، که با ورود حضرت معصومه ـ سلاماللهعلیها ـ فرزند بلافصل امام موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ به قم و دفن آن حضرت در آن شهر شهرت پیدا کرد
در زبان ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ بر شهر قم، آشیانه آل محمد و مأوای فاطمیون ، و جایگاه شیعیان ایشان، اطلاق شده است [۱۵۱] و در روایتی اهل قمانصار و یاوران اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ خوانده شدهاند، شهری با این صفات، طبیعی است که در عصر عباسی که اولاد علی ـ علیه السّلام ـ در شکنجه و فشار قرار میگرفتند، یکی از پناهگاههای عمده علویان واقع شود.
قم و سادات
بعد از دفن حضرت معصومه ـ سلاماللهعلیها ـ توجه علویان و سادات نسبت به قم فزونی یافت و در فاصله کوتاهی عده بسیاری از فرزندان امامان از اطراف به قم رو آوردند و به تدریج یکی از مراکز عمده سادات قرار گرفت و امروز شاید بتوان گفت که از نظر کثرت سادات شهری کم نظیر است [۱۵۲] [۱۵۳] و این کثرت باعث شده بود که در شهر قم هم تشکیلاتی بنام «نقابت» عهدهدار امور سادات بشود.
پس از آنچه گفته شد به خوبی روشن میشود که شهر قم از همان سدههای اولیه اسلام امید و پناهگاه شیعیان و آل علی ـ علیه السّلام ـ بوده و قلب جهانتشیع در قم میتپید و علوم مختلف اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در آن شهر تدریس و تبلیغ میشد.
فهرست منابع
(۲) مقدسی، احسن التقاسیم.
(۳) طبقات سبکی.
(۴) عبد الرفیع حقیقت، تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان (از ظهور رودکی تا).
(۵) یعقوبی، البلدان، چاپ شده با اعلاق النفیسه.
(۶) فقیهی، تاریخ مذهبی قم.
(۷) مجله الهادی، مقاله الاشعریون فی تاریخ قم.
(۸) طبری، تاریخ طبری.
(۹) ابن اثیر، کامل.
(۱۰) تاریخ اجتماعی کاشان.
(۱۱) ابن حوقل، صوره الارض.
(۱۲) حموی، معجم البلدان.
(۱۳) ما مقانی، رجال.
(۱۴) کشی، رجال.
(۱۵) الخوانساری، روضات الجنات.
(۱۶) النجاشی، رجال، ط داوری.
(۱۷) بحر العلوم، رجال.
(۱۸) القمی، سفینه البحار.
(۱۹) رازی، کتاب نقض.
(۲۰) المجلسی، بحار الانوار.
(۲۱) القمی، سفینه البحار.
(۲۲) شوشتری، مجالس المؤمنین.
(۲۳) القمی، الکنی و الالقاب.
(۲۴) دوانی، مفاخر اسلام.
(۲۵) الطوسی، الغیبه.
(۲۶) الطوسی، الفهرست.
(۲۷) ابن الفقیه، مختصر البلدان.
(۲۸) القزوینی، آثار البلاد و اخبار العباد.
(۲۹) اسلامی، قم و قمیین، تاریخ تألیف ۱۳۵۳ ه ش.
(۳۰) احمد بن سهل البخلی، المسالک و الممالک.
(۳۱) مستوفی، نزهه القلوب، ط تهران دنیای کتاب.
(۳۲) التنوخی، نشوار المحاضره.
(۳۳) سیری کوتاه در جغرافیای تاریخی تفرش و آشتیان.
(۳۴) حدود العالم، کتابخانه طهوری.
(۳۵) آدم متز، تمدن اسلام در قرن چهارم.
(۳۶) فقیهی، آل بویه و اوضاع زمان ایشان.
(۳۷) بلاذری، فتوح البلدان.
(۳۸) بلاذری، انساب الاشراف، تصحیح محمودی.
(۳۹) اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی.
(۴۰) ابن تغری بردی، النجوم الزاهره.
(۴۱) کشف الغمه، ط تبریز.
(۴۲) غایه الاختصار.
(۴۳) الصدوق، عیون اخبار الرضا (ع).
(۴۴) تاریخ تشیع در ایران.
(۴۵) فیض، گنجینه آثار قم.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
شهر ری دروازه ورود تشیع ایران باشکوه
حکومت به عنوان یک عامل «سیاسی» مهم به حمایت از این مذهب پرداخت که بازه
زمانی آن با امارت ابوالحسن مادرانی و حمایتهای وی از شیعیان و ترویج مذهب
تشیّع آغاز شد.
چکیده
روند گسترش تشّیع در ری در دو
مرحله صورت گرفت: یکی دوره آشنایی مردم ری با مذهب تشیّع، و دیگری دوره
رسمیت یافتن این مذهب در ری. نوشتار حاضر دو عامل مهم سیاسی و اجتماعی را،
که در رونق و رسمیت یافتن مذهب تشیّع در ری مؤثر واقع شد، بررسی میکند.
حکومت به عنوان یک عامل «سیاسی» مهم به حمایت از این مذهب پرداخت که بازه
زمانی آن با امارت ابوالحسن مادرانی و حمایتهای وی از شیعیان و ترویج مذهب
تشیّع آغاز شد و با حکومت شاخهای از بویهیان در ری رنگ بیشتری به خود
گرفت.
در این دوره، شیعیان وارد عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی
شدند و زیر لوای حمایتهای حکومت، به برگزاری مجالس علمی، مناظرههای
کلامی، نگارش کتاب و احیای شعائر شیعی هچون منقبتخوانی و ایجاد تحوّل در
منصب «نقابت»، به ترویج این مذهب پرداختند. عامل دوم (اجتماعی) نقش خود
شیعیان (به ویژه امامی مذهبان)، سیاستهای رفتاری و نحوه تعاملاتشان با
سایر گروهها و مذاهب ساکن ری است که خود رمز ماندگاری آنها در صحنه
اجتماعی ری است.
کلیدواژگان
ری، تشیّع، حکومت، مادرانی، آلبویه، تعامل مقدّمه
مطالعه و بحث درباره تشیّع به عنوان یکی از مذاهب اسلامی، که در تاریخ
اسلام و فرهنگ و تمدّن اسلامی نقشی انکارناپذیر داشته، ضروری است. شهر ری
به عنوان یکی از شهرهای شیعه مذهب در حرکت کاروان اندیشه شیعی سهم بسزایی
داشته است. این شهر، به ویژه در دوره آلبویه، به لحاظ علمی و فرهنگی کمتر
از بغداد و فارس نبود، به گونهای که کانون توجه علمای بزرگی گردید که بدان
سو مهاجرت کردند.
ری برخلاف شهرهایی همچون قم، که میتوان گفت به طور
یکدست شیعه مذهب و پناهگاهی برای شیعیان بودند، از تنوّع مذهبی و فکری
برخوردار بود. شیعیان اثناعشری، زیدی، اسماعیلی، حنفیان و شافعیان این شهر
علاوه بر آنکه از نظر فقهی جدای از یکدیگر بودند، به لحاظ فکری نیز با
یکدیگر در تضاد بودند.
تشیّع در این شهر، دو دوره را تجربه کرد: یکی
دوره آشنایی مردم این شهر با تشیّع، و دیگری دوره رونق و رسمیت یافتن این
مذهب. دوره رسمیت یافتن تشیّع در این شهر، با غلبه ابوالحسن مادرانی و
حاکمیت یکساله وی بر ری شروع شد و با سیطره زیدیان طبرستان در برخی سالها
و حکومت هشتاد ساله آلبویه بر ری ادامه یافت. قرار گرفتن ری تحت سلطه این
حاکمان شیعی و استفاده از فضای باز و حمایتهای آنان، به ویژه در دوره
آلبویه، مجال خوبی برای ترویج مذهب تشیّع و ظهور شیعیان در عرصههای
سیاسی، اجتماعی، علمی و فرهنگی بود.
شیعیان این شهر از وجود رصدخانه،
کتابخانههای وزرای آلبویه - که حاوی کتب عقلی، فلسفی، نجومی و مانند آن
بود - و نیز حمایتهای حکّام بویهی برای برگزاری مجالس مناظره و دعوت علما ـ
و دیگر امکاناتی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت ـ به منظور تألیف کتب
کلامی و تبلیغ و ترویج مذهب تشیّع بهره میگرفتند. از برایند برقراری روابط
و تعاملات اجتماعی مسالمتآمیز و استفاده از ابزارهای فرهنگی، به ترویج
مذهب تشیع پرداختند.
بزرگترین محدّثان و فقهای امامیه پس از غیبت
کبرا (329ق) تا نیمه اول قرن پنجم هجری، در قم و ری میزیستند و کتابهای
حدیثی مهمی تألیف کردند. علمایی همچون کلینی (م328ق)، علی بن حسینبن
بابویه (م329ق)، ابنقولویه (م369ق) و شیخ صدوق (م381ق) از جمله عالمانی
هستند که تلاشهای علمی بسیاری در این دو شهر انجام دادند. اما تفاوت اساسی
حوزه ری و قم، در اهتمام شدید قمیها بر حفظ و سلامت احادیث از آسیب خلط
با احادیث ضعیف و غلوّآمیز و گرایش به اخباریگری بود.
شاید بتوان
گفت: تنوّع فکری و مذهبی، که در ری وجود داشت، موجب شده بود گرایشهای
اخباریگری آنگونه که در قم بود، در میان شیعیان ری نباشد و شیعیان ری
دورهای از عقلگرایی را در کانونهای درس معتزلی، که با حمایت صاحب بن
عبّاد و عبدالجبّار معتزلی برگزار میشد، تجربه کنند.
هدف این پژوهش
آن است که با روشی «تحلیلی و تاریخی» تأثیر دو عامل مهم را بررسی کند: یکی
نقش حکومت در رسمیت یافتن مذهب تشیّع و پشتوانهای برای آن، و دیگری نقش
شیعیان (به ویژه امامی مذهبان) و تعاملات اجتماعی آنها با سایر مذاهب در
حفظ حیات خود و رونق بخشیدن به این مذهب.
پیشینه تشیّع در ری
مردم
ری در دوره حکومت امویان، گرایشهای ضد شیعی داشتند و در تسنّن خود، متعصب
بودند، به گونهای که اسکافی ری را در کنار شام و بصره، از جمله شهرهای ضد
علوی دانسته است. (نک: اسکافی، 1402، ص32) علت گرایشهای ضد علوی آنها
وجود حاکمان ناصبی مذهبی همچون کثیر بن شهاب و تبلیغات ضد شیعی آنها بود.
وی در دو دوره، یکبار در عهد خلافت عمر بن خطاب (بلاذری، 1364، ص447) و بار
دیگر در زمان خلافت معاویه، والی این منطقه بود و بر فراز منبر ری،
امیرالمؤمنین را دشنام میداد. (ابناثیر، 1407، ج3، ص476-477) با این
حال، نباید فراموش کرد که حتی در زمان امویان، برخی از دوستداران اهل بیت
در این شهر بودهاند.
آشنایی مردم این دیار با تشیّع به دوران پس از
پایان یافتن حکومت امویان و حذف فشار بر محدّثان بازمیگردد که به تدریج،
زمینه آشنایی مردم ری با مکتب اهلبیت فراهم آمد. (جعفریان، 1382، ج1،
ص342) ارتباط برخی از مردم ری با امامان شیعه بر این آشنایی افزود. از قرن
دوم تا چهارم هجری، دستکم 88تن از محدّثان و علمای امامی با نام «رازی»
شناخته شدهاند که یا اهل ری بودهاند و یا مدتی را در ری زیستهاند و بدین
سبب، «رازی» نامیده شدهاند. (نک: عطاردی قوچانی، 1409، ج3، ص483، 470 و
366/ همو، 1406، ج2، ص515، 525 و 573) یکی از این صحابیان حضرت عبدالعظیم
حسنی بود که آمدن او به ری، هم نشان از سابقه تشیّع در این شهر دارد و هم
در روند گسترش تشیّع در این شهر تأثیر داشت.
وی از بنیانگذاران مکتب
حدیثی و روایتی شیعه در ری و اطراف آن بود. شیعیان در مجلس املا و حدیث او
شرکت میکردند و اخبار و روایاتش را نقل میکردند. (عطاردی قوچانی، 1372،
ص306) مهاجرت سادات و علویان به ری عامل مهم دیگری در نفوذ تشیّع به این
شهر است. در کتاب مهاجران آلابیطالب، از مهاجرت و اسکان 65تن از سادات و
علویان به ری یاد شده است. (ابنطباطبا، 1372، ص231)
نقش جغرافیا را
هم در این باره نباید از نظر دور داشت؛ همجواری با قم که شهری یکدست شیعی
بود و نیز همسایگی با طبرستان، کانون تشیّع زیدی، در گسترش تشیّع در این
شهر تأثیر داشته است. در مجموع، شهر ری با قریب 50 صحابی، پس از قم، که
نزدیک به 140صحابی داشته، بالاترین ارتباط و پیوند را با ائمّه اطهار در
سرزمینهای شرقی خلافت دارا بوده است. (حسینیان مقدّم، 1384، ج2، ص326)
حکومت ری
1. احمد بن حسن مادرانی
در رابطه با زندگی و فعالیتهای سیاسی احمد بن حسن مادرانی (ماذرائی،
ماذرایی، ماذرانی)، مکنّا به «ابوالحسن»، اطلاعات اندکی در منابع آمده است.
حتی برخی او را از شیعیان غالی شمردهاند. برای شناخت شخصیت وی و تأثیری
که بر روند گسترش تشیّع در ری داشته است، ناگزیر به مطالعه زندگی سیاسی او
میپردازیم.
درباره نسبت احمد بن حسن مادرانی، اقوال گوناگونی ذکر شده
است. «ماذران» نام منطقهای در کرمانشاه بوده که تا صحنه (واقع در
کرمانشاه) قریب چهار فرسخ فاصله داشته است. (یاقوت حموی، 1399ق، ج5،
ص33و34) «ماذرایا» نام روستایی در قسمت بالای واسط بوده که کتّاب طولونی
مصر منسوب به اینجا بودهاند. برخی او را به خاطر حضور کوتاه مدتی که در
کرمانشاه داشته است، به ماذران کرمانشاه منسوب میکنند. (بهرامیان، 1369،
ج6، ص711) اما شاید بتوان او را به خاطر اینکه به شغل کتابت اشتغال داشته و
کاتب کوتکین، فرمانده ترک خلیفه عبّاسی بوده، به «ماذرایا» منسوب دانست.
زمانی که محمّد بن اوس بلخی، کارگزار سلیمان بن طاهر، در حق مردم طبرستان
ستم میکرد، بزرگان آن دیار دست به دامان محمّد بن ابراهیم شدند. وی آنان
را به سراغ حسن بن زید، که در ری ساکن بود، فرستاد. او دعوت مردم را پذیرفت
و سلسله علویان طبرسان را پایهگذاری کرد و قریب بیست سال بر طبرستان حکم
راند و در برخی سالها (250، 251، 253، 258ق) ری را نیز تحت نفوذ موقّت خود
داشت. (طبری، 1358ق، ج7، ص110) زمانی که ری تحت سیطره علویان بود تشیّع
زیدی در شمال ری و قصران داخل (بخش کوهستانی ری) رواج یافت. (کریمان، 1385،
ج1، ص306)
منطقه «جبال» و به ویژه ری، بارها از اواسط سده سوم هجری،
میان حکومتهای گوناگون دست به دست میشد و در 272ق محمد بن زید از علویان
طبرستان بر سر تصرف ری از کوتکین شکست خورد. (ابناثیر، 1407، ج7، ص418)
کوتکین ستمگری بود که در قم، قزوین و ری ـ از شهرهای منطقه جبال ـ حکومت
ظالمانهای داشت. (ابنخلدون، 1383، ج1، ص614) کوتکین در زمان خلافت معتزّ
در 271ق به قم حمله کرد و باروی آن را خراب نمود. ابوالحسن مادرانی، کاتب
کوتکین، در این حمله همراه وی بود.
کوتکین در 272ق پس از شکست محمّدبن
زید علوی، ری را به تصرف خود درآورد و از مردم آنجا مالیات بسیاری گرفت و
کارگزاران خود را به اطراف ری فرستاد. (ابناسفندیار، 1320، ص352/
ابناثیر، 1407، ج6، ص345) اما به نظر میرسد مادرانی به خاطر دوری از
کوتکین و ستمگریهایش و نیز به سبب تفاوت در عقاید مذهبی، که با او داشت،
سر فرصت از وی جدا شد.
ابوالحسن مادرانی پس از اینکه وارد ری شد،
حکومت آنجا را به دست گرفت و تشیّع خود را آشکار کرد. شیخ کلینی، که بیش از
سایران درباره مادرانی صحبت کرده است، در حدیث 16 و 22 باب تولّد امام
زمان4، در کتاب الکافی اشاره میکند که احمد بن حسن مادرانی از جمله کسانی
بود که در دوران غیبت صغرای امام زمان4 (260-329ق) توقیعنامههایی به
وسیله نایبان خاص آن حضرت برایش صادر شده که داستان آن توقیعنامهها در
این دو حدیث آمده است. (کلینی، 1413، ج1، ص588و589/ طبری، 1383ق، ص282)
شیخ کلینی روایتی از مادرانی آورده که بیانگر تشیّع اوست. وی میگوید؛
وقتی وارد جبل شدم عقیده به امامت نداشتم، اما ـ فی الجمله ـ اهلبیت را
دوست داشتم، تا آنکه یزید بن عبدالله شهرزوری (حاکم شهرزور) درگذشت. وی پیش
از مرگش به من وصیت کرد تا اسب و شمشیر و کمربند وی را به مولایش،
صاحبالامر4 برسانم، اما من به سبب خوفی که از کوتکین داشتم، اسب و دیگر
وسایل را به وی دادم تا قیمت آن را به مولایم بپردازم. چندی بعد توقیعی از
عراق به من رسید که هفتصد دینار ما را بفرست. (کلینی، 1413، ج1، ص588/
برقی، بیتا، ص لا)
اگرچه حاکمیت مادرانی بر ری کوتاه مدت بود، اما
سرآغاز تحولّی برای شیعیان در شهری با تنوّعات فکری و مذهبی بود. همانگونه
که قبلاً نیز ذکر شد، تا پیش از مادرانی والیان سنّی مذهبی همچون کثیر بن
شهاب بر ری حکمرانی میکردند که بر منبر ری امیرالمؤمنین را دشنام
میدادند (ابناثیر، 1407، ج3، ص278) و در سراسر دوره اموی، هرگونه نقل و
نگارش حدیث با فشار زیادی مواجه بود. یکی از تأثیرات حکومت شیعی مادرانی در
ری این بود که شیعیان در این زمینه، آزادی عمل نسبی پیدا کردند و تحت
حمایت و به منظور تقرّب به وی، به نگارش کتابهایی در زمینه فضایل و احادیث
اهلبیت مبادرت ورزیدند.
یاقوت حموی میگوید: مردم ری اهلسنّت و
جماعت بودند، تا آنکه احمد بن حسن مادرانی بر آنجا غلبه یافت و تشیّع را
آشکار کرد و اهالی ری را تکریم نمود و به آنها نزدیک شد و مردم نیز با
تصنیف کتابهایی به وی تقرّب میجستند. همچنانکه عبدالرحمان بن ابیحاتم
کتابی در فضایل اهلبیت برای وی نوشت و این مربوط به زمان خلافت المعتمد
است و غلبه وی بر ری در سال 275ق بود. پیش از آن نیز در خدمت کوتکین بن
ساتکین بود. (یاقوت حموی، 1399، ج3، ص121) البته برخلاف نظر یاقوت مبنی
اینکه تشیّع در ری با آمدن مادرانی و غلبه وی بر ری آشکار شد. این نکته
شایان ذکر است که، آمدن مادرانی و امارت وی در این شهر، با توجه به
حمایتهایی که از شیعیان مینمود، به مذهب تشیّع رسمیت بخشید.
تأثیر
دیگر حکومت وی بر ری، تبدیل شدن ری به پناهگاهی برای شیعیان بود. احمد
برقی، که به خاطر افکار غلوّآمیزش از قم رانده شده بود، به ری پناهنده شد و
نزد مادرانی رفت و ماوقع را برایش شرح داد. مادرانی هم زمینهای مصادره
شده وی را در کاشان به وی باز گرداند. (برقی، بیتا، ص ل) شاید به خاطر
همین کار مادرانی است که برخی او را از شیعیان غالی میدانند. (کوشا، 1366،
ص682/ منزوی، 1357، ج9، ص1232)
در سال 276ق، موفّق، برادر خلیفه
معتمد عبّاسی، به گزارش مادرانی مبنی بر وجود ثروت فراوان در منطقه جبال به
آنجا رفت، اما چیزی از این لشکرکشی عاید وی نشد. میتوان حدس زد که این
حمله کوششی از سوی مادرانی بود برای بر هم زدن میانه خلیفه و فرمانده ترک
وی، کوتکین. شاید همین لشکرکشی موفّق به جبال، حکومت یکساله مادرانی را
برچیده باشد. (طبری، 1358ق، ج7، ص431)
2. آلبویه
پس از مادرانی،
ری بارها میان سامانیان و زیاریان و طاهریان دست به دست گشت، تا اینکه
حسن، رکنالدوله حکومت منطقه جبال را در 335ق با مرکزیت ری به دست آورد. او
ری را در ازای پرداخت صد هزار دینار بیش از آنچه ابوعلی محتاج میپرداخت،
از سامانیان گرفت. (ابنمسکویه، 1379، ج6، ص191) آلبویه در محیط زیدی مذهب
طبرستان بالیدند و لاجرم مذهب زیدیه در اندیشه و کنش آنها رخنه کرد و
پشتوانه روحی و معنویشان شد. بعدها شواهدی از گرایشهای امامی در آنان
مشاهده شد و حتی در دورههای اخیر این حکومت، مدتی نیز اسماعیلیان را در
دربار خود پذیرفتند. در واقع، اعتقادات شیعی آنها صبغههای گوناگون داشت.
(فرای، 1385، ج4، ص222)
بویهیان برای برقراری تعادل مذهبی در جامعه،
با امعان نظر به ایمان و عقیده شیعی خود، به علویان و شیعیان امامی توجه
خاصی مبذول داشتند و توان بیشتری به آنها بخشیدند. عملکرد آنها اگر هم
سیاسی به حساب آید، به هرحال، اقدامی بود که در سازمانبندی اجتماعی شیعیان
بسیار تأثیر داشت. (کاهن و کبیر، 1382، ص221) در اینجا، مجال بحث از
گرایشهای مذهبی آلبویه نیست، اما مسلّم است که شیعیان، به ویژه امامی
مذهبان، از برایند رویکرد تساهلگرایانه و تسامحمدارانه آلبویه استفاده
کردند و فرصت ظهور و بروز در عرصههای اجتماعی، علمی و فرهنگی را به دست
آوردند.
بدینسان، آنها دیگر ملزم به تقیّه نبودند و آنچه را
مسلمانان، به ویژه معتزلیان از دوره مأمون به خاطر داشتند، بویهیان برای
شیعیان، به ویژه امامی مذهبان، به ارمغان آوردند. (Cahen، 1986، Vol. 1، p.
1352)
از نقش وزرای آلبویه در پیشرفت تشیّع و شیعیان در این شهر،
نباید غافل ماند. برای نمونه، به برخی از خدمات صاحب بن عباد اشاره میشود:
کتابخانه وی، که در محله «روده» ری قرار داشت (مقدسی، 1906، ص391) دارای
کتابهایی معادل بار چهارصد شتر بود و به گفته بیهقی، فهرست این کتب به ده
جلد میرسید. (یاقوت حموی، 1400، ج5، ص259) با وجود حمله سلطان محمود
غزنوی به ری در 420ق و نابودی بسیاری از کتب آن، این کتابخانه تا زمان
عبدالجلیل رازی پا بر جا بود. عبدالجلیل قزوینی در اینباره میگوید: «...
توقیعات و خطوط و رسوم او (صاحب بن عباد) هنوز مقتدای اصحاب دولت است و
کتابخانه صاحبی به روضه او نصب است و در تشیّع، به صفتی بوده است که کتابی
مفرد تصنیف اوست در امامت دوازده امام معصوم.» (قزوینی رازی، 1331، ص211)
وی همچنین نقش مهمی در گسترش مکتب اعتزال در ری و در نتیجه آن، عقلگرایی
در میان شیعیان داشت. امامی مذهبان و زیدیان بیشترین کسانی بودند که تحت
تأثیر این مکتب قرار گرفتند. در ادامه، چند نمونه از مهمترین خدمات
بویهیان ری در زمینه ترویج مذهب تشیّع و رسمیت یافتن آن ذکر میشود:
الف. تحوّل در منصب نقابت: شهر ری در کنار قم، طبرستان و اصفهان از مراکز
استقرار علویانی بود که مهاجرت آنان از اواخر قرن دوم هجری آغاز شده و در
قرن سوم هجری رو به گسترش نهاده بود. (هاشمی، 1385، ص15) سادات ری از
مناطقی، از جمله مدینه، کوفه، قم، طوس، طبرستان، گرگان، آمل، کلیس و آبه به
آن دیار مهاجرت کرده بودند. (حسینیان مقدّم و دیگران، 1384، ج2، ص275) این
سادات بیشتر از سادات حسنی، حسینی و جعفری و حنفی بودند. از جمله آنها،
سادات بنی میسره الحسنی، بنیالوارث الحسنی (بیهقی، 1410، ص299 و 313) و
عریضیه از فرزندان علی بن محمّد بن جعفر بودند. (قمی، 1361، ص4) مهاجرت و
سکونت این سادات، خود از عوامل رونق و گسترش تشیّع در ری بود.
مهاجرت و
سکونت تعداد زیادی از این سادات و شیعیان در ری وجود منصب نقابت را در این
شهر ضروری میکرد. با روی کار آمدن آلبویه، منصب «نقابت» از حالت موروثی ـ
که در زمان عبّاسیان بود ـ خارج شد. آنها نقیب علویان را از میان علویان
با نفوذی که دارای احترام بسیار بودند انتخاب میکردند، و هر شهری که تعداد
علویان آن زیاد بود و امکان جعل نسب در آنجا وجود داشت، نقیبی برایش
برمیگزیدند. (کاهن و کبیر، 1382، ص222) سابقه نقابت در ری به زمان حیات
ائمّه اطهار باز میگردد. یکی از نقیبان ری، که تنها کسی بود که هم نقیب
بنیهاشم بود و هم از وکلا و اصحاب امام هادی به شمار میرفت، ابوالمقاتل
صالح دیلمی بود. (نجاشی، 1407، ص198)
سلسله نسب سادات ساکن هر شهر در
دفتری ثبت میشد که به آن «جریده» میگفتند. (آقابزرگ طهرانی، 1403، ج5،
ص97)گاه نقیب یکی از نسبشناسان را مأمور این کار میکرد. یکی از این
جریدهها «جریده الری» بود، تألیف سید ابوالعبّاس احمد بن مانکدیم بن علی
بن محمّد که برای معرفی انساب سادات ری از منابع موثّق گردآوری شده و
بسیاری از نسبشناسان از جمله ابوعبدالله بن طباطبا بر آن اعتماد کردهاند.
(ابنطباطبا، 1372، ص237) ابومحمّد عبدالله حجازی از فرزندان ابراهیم بن
حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب در زمانی که مادر مجدالدوله حاکم ری بود
بدانجا آمد و از سوی مانکدیم، نقیب غربا، نقیب ری شد. (همان، ص231-232)
ب. منقبتخوانی و ترویج فرهنگ شیعی: از جمله تحوّلاتی که به دنبال روی کار
آمدن آلبویه در زندگی اجتماعی و فرهنگی شیعیان پدید آمد، آزادی شیعیان در
اجرای مراسم و شعائر شیعی بود. یکی از این شعائر منقبتخوانی بود. «مناقب»
جمع «منقبت» به معنای «خصال نیک و سجایای پسندیده» است. مناقبخوان
ستایشگر ائمّه اطهار و کسی است که محامد آنان را برمیشمارد (در مقابل
فضایل خوان). (دهخدا، 1377، ج13، ص19050) موضوع قصاید مناقبیان، بعضی اصول
عقاید شیعه نظیر تنزیه، عدل، عصمت ائمّه و معجزات آنها بود. شاعران این
قصاید و اشعار غیر از مناقبیان بودند. نمونه عالی شاعران این مراثی در ری
در دوره مورد بحث، ملکالکلام بندار رازی، شاعر دربار مجدالدوله بود. از
جمله سرودههای او در مدح علی این بیت اوست:
تا تـاج ولایـت علی بر سرمـــه هـر روج مرا خوشتر و نیکوتر مــه
شکرانه اینکه میر دین حیدرمه از فـضل خــــدا و مـنـّت مادرمـه
(فصیح خوافی، 1339، ج2، ص624)
این شاعران عموماً تحت عنوان «مدّاح» شناخته میشدند. مداحی برای اهلبیت
رسمی بود که در شهرهای شیعه مذهب آن دوره، از جمله در ری رواج داشت. این
ابزار فرهنگی در ادوار بعد ادامه یافت. در فهرست منتجبالدین بابویه، نام
بسیاری از این مدّاحان و مناقبیان همچون سید تاجالدین ابوتراب و شیخ
ابوالحسین عاصم عجلی مدّاح آمده است. (منتجبالدین، 1366، ص80 و 182)
گروهی از متعصّبان اهلسنّت برای خنثا کردن تأثیر مناقبیان، از «فضایل
خوانان» استفاده میکردند. آنها کسانی بودند که فضایل ابوبکر و عمر را
میخواندند و به شیعیان ناسزا میگفتند. عبدالجلیل قزوینی رازی، که کتاب
ارزشمند خود را در دوره پس از آلبویه نگاشته است، گزارشهای بیشتری از
مناقبیان و فضایلیان ری ارائه میدهد. او در اینباره، میگوید: «... و این
عقیده نو نیست که مناقبی و فضایلی در بازارها مناقب و فضایل خوانند، اما
ایشان همه عدل و توحید و نبوّت و عصمت خوانند و اینان همه جبر و تشبیه و
لعنت.» صاحب فضائح الروافض میگوید: «... صفات تنزیه، که خدای راست (جل
جلاله)، و صفت عصمت که رسولان خدای راست و قصّه معجزات، که الّا پیغمبران
را نباشد، بشعر میخوانند و بر علی بن ابیطالب میبندند. (ر. ک. قزوینی
رازی، 1331، ص33)
اهلسنّت در برابر مغازی واقعی امام علی و
پهلوانیهای آن حضرت، که موضوع اشعار شیعیان بود، به ذکر صفات ابوبکر و عمر
و عثمان و حکایات بیاصل رستم و سهراب و اسفندیار و کیکاووس و زال
میپرداختند. (همان، ص34)
مراسم «منقبتخوانی» در ری عموماً در
بخشهایی از شهر، که محل رفت و آمد عموم مردم بود، مثل «قطب روده»، «رشته
نرمه»، «سرقسان»، «مسجد عتیق»، «دروازه مهران» و در «مصلحگاه» (همان، ص41)
برگزار میشد و با این روش، به ترویج و تبلیغ مذهب تشیّع و فرهنگ شیعی در
جامعه آن روز ری، که دارای تنوّع فکری و مذهبی بود، میپرداختند.
ج.
دعوت علما به ری: یکی از دورههای درخشان تمدن اسلامی، قرن چهارم و پنجم
هجری است که باید آن را دوره باروری علوم و فنون در تمدن اسلامی، پس از
دوره نقل و ترجمه و تفسیر علوم دانست. آثار چشمگیر دانشمندان حوزه حکومت
آلبویه در زمینههای گوناگون علمی، اگرچه برآمده از روند تاریخی و متکامل
دانشپژوهی در قلمرو اسلام است، اما نمیتوان از وابستگی بخشی از آن به
برخی از حکّام و وزرای فرهیخته آلبویه چشم پوشید. علاقه برخی از حکّام و
وزیران بویهی به علم و دانش و رویکرد تسامحگرایانه آنها در عرصه اجتماعی
عامل مهمی در پیشرفت علمی و فرهنگی شیعیان و رشد مذهب تشیّع در این دوره
بوده است.
حکّام بویهی شاخه ری، از حکّام بویهی بغداد چیزی کم
نداشتند. رکنالدوله بسیار به دانش علاقهمند بود. دربار او کانون مناظرات
علمی و کلامی بود. در کنار دربارش، رصدخانهای داشت که منجّمان و
ریاضیدانان در آن مشغول کار بودند. (بیرونی، 1352، ص80 و84) مجدالدوله نیز
خود انسان فرهیختهای بود که بیشتر وقت خود را در کتابخانه سپری میکرد.
(ابناثیر، 1407، ج8، ص169)
ری در زمان آلبویه، به یکی از کانونهای
مهم علمی و فرهنگی تبدیل شده بود که این موضوع معلول دو عامل مهم بود: یکی
حضور آلبویه در ری و حمایتهای مادی و معنوی آنها از علما، و دیگری تنوّع
فکری و مذهبی که به نوعی، موجب نشاط علمی در ری شده بود. دعوت دو عالم
بزرگ این دوره، یعنی شیخ صدوق و قاضی عبدالجبّار معتزلی به ری از سوی
بویهیان، نقش بسیاری در رشد شیعیان و تفکر شیعی در ری داشت که در ادامه به
آن میپردازیم.
1. دعوت شیخ صدوق: ابوجعفر محمّد بن علی بن حسین بن
موسی بابویه، معروف به «شیخ صدوق» در350ق در قمزاده شد. (نجاشی، 1407،
ص261) شهرت علمی وی، رکنالدوله را بر آن داشت از او تقاضا کند تا از قم به
ری برود. مردم ری نیز در این خواسته با حاکم خود همداستان شدند. (موسوی
خرسان، 1377، ص31) مهاجرت وی به ری، احتمالاً بین 339 تا 347ق
بوده است. (رک. ابنبابویه، 1416، ج1، ص19-20)
علمای شیعه در این
دوره، با حمایتهای حاکمان بویهی، به ویژه معزالدوله در عراق و رکنالدوله
در ایران، بیشترین استفاده ممکن را در تحکیم و ترویج افکار و اندیشههای
فقهی و مذهبی شیعه بردند و سه کتاب از کتب مهم شیعه، یعنی من لایحضره
الفقیه شیخ صدوق و الاستبصار و التهذیب شیخ طوسی در این دوره تألیف شد. این
اوجگیری تشیّع به حدّی بود که قاضی عبدالجبّار معتزلی قرن چهارم را «قرن
تشیع» نامید. (همدانی، بیتا، ج1، ص211) این دوره یکی از سختترین ادوار
شیعه به شمار میرفت؛ زیرا غیبت کبرای امام زمان4 در آن واقع شده است. این
رخداد اعتقادی میتوانست چنان بحرانی برای شیعیان پدید آورد که بسیاری را
به تجدید نظر در اصلیترین فکر شیعه، یعنی امامت وادارد.
علمای شیعه
نیز باید علاوه بر توجیه غیبت امام زمان4 به این پرسش پاسخ میدادند که پس
از غیبت کبرا چه اختلاف عملی از جهت نظام حکومتی، میان تشیّع امامی و مذاهب
اهلسنّت وجود دارد؟ و حکومت شرعی در اندیشه شیعی چگونه است؟ (مکدرموت،
1372، ص171) شیخ صدوق از جمله عالمان این دوره بود که عمر خود را وقف نگارش
کتابها و مناظراتی در زمینه خلافت، امامت و غیبت امام زمان4 کرد.
دعوت رکن الدوله از وی برای رفتن به ری و ترتیب جلسات مناظره در دربار و
گفتوگو و مباحثه با صاحبان فرق و مذاهب مختلف، فرصت مناسبی برای دفاع از
بحث امامت و غیبت و مانند آن بود. به همین سبب، شیخ صدوق هم همواره به
رکنالدوله احترام میگزارد و پیش از سفرهایش به دیدن او میرفت و برای
سفر خود اجازه میگرفت (ابنبابویه، 1404، ج2، ص312) و از او با عناوینی
همچون «امیر سعید» و «رضی الله عنه» یاد میکرد.
کتاب کمالالدین و
تمام النعمه و دیگر رسالات شیخ صدوق، همچون ذکر مجلس الذی جری له بین
رکنالدوله، ذکر مجلس الآخر، ذکر مجلس الثالث، ذکر مجلس الرابع، و ذکر مجلس
الخامس حاوی مناظرات اوست. از این روست که ابنشهرآشوب از وی با عنوان
«مبارز القمیین» یاد کرده است. (رک: ابن شهرآشوب، محمد بن علی (1380ق)،
معالم العلماء، نجف، مطبعه الحیدریه، ص 111) به دنبال مهاجرت شیخ صدوق به
ری، دیگر اعضای خاندان بابویه نیز به ری رفتند. حسین ابن علی بن حسین،
برادر شیخ صدوق، صاحب کتاب التوحید و نفی التشبیه نزد صاحب بن عباد بسیار
محترم بود. (ابنحجر، 1416، ج2، ص374) وی از جمله افراد این خاندان بود که
به ری رفت.
بدینسان، دعوت رکنالدوله از شیخ صدوق به ری از یکسو،
موجب تألیف کتب کلامی در جهت اثبات امامت امام زمان4 و توجیه غیبت آن
حضرت، مناظره با فرق مختلف و برگزاری جلسات املا شد؛ به گونهای که وی مجلس
بیست و هفتم کتاب الامالی خود را در محرّم 368ق در ری برپا کرد،
(ابنبابویه، 1384، ص126) و از دیگر سو، منجر به آمدن سایر اعضای خاندان
عالمپرور آلبابویه به ری گردید که با نگارش آثار فقهی و کلامی خود، در
تبیین اندیشههای شیعه، به ویژه در برخی دورهها، مثل قرن پنجم و ششم هجری
که تعارضهای مذهبی در ایران از جمله ری شدید بود، اهمیت بسیاری داشت.
2. دعوت قاضی عبدالجبّار معتزلی: قاضی عبدالجبّار بن احمد همدانی
اسدآبادی، مکنّا به «ابوالحسین» از بزرگان معتزله در قرن چهارم هجری است.
او قاضی بود و در علم اصول و کلام تبحّر داشت و در عصر خود، شیخ معتزلیان
بود. مراتب علم و فضل و کمال قاضی را صاحب بن عبّاد تصدیق کرد.
در این
زمان، مکتب «بهشمیه»، که نام خود را از ابوهاشم جبّایی (م321ق) گرفته بود،
هواخواهان بسیاری داشت؛ از جمله، ابوعبدالله بصری که قاضی عبدالجبار مرید
مکتب وی بود. صاحب بن عبّاد خود از معتزلیان و از شاگردان ابوهاشم و اسحاق
نصیبینی بود. آشنایی این دو به آن زمان باز میگردد و به همین سبب هم بود
که صاحب بن عباد، قاضی را برای اشاعه مکتب «اعتزال» به ری دعوت کرد و
بدینسان، مکتب بصره و بغداد شعبهای هم در ری به دست آورد. (کرمر، 1375،
ص119)
قاضی عبدالجبار در 367ق از بغداد راهی ری شد. (رافعی قزوینی،
1408، ج3، ص125) او، که خود در ابتدا اشعری مسلک و شافعی مذهب بود و بعدها
به معتزله گرایش پیدا کرد، در ری قاضی القضاه گشت و مشغول تدریس شد
(مدرّسی، 1369، ج4، ص415) و علاوه بر مقام والای علمی که داشت، توسط صاحب
بن عبّاد، به مناصب بالای سیاسی نیز دست یافت و از نظر مالی هم تقویت شد.
(معتزلی همدانی، 1385، ج2، ص125) طلاب از دورترین نقاط مسافرت میکردند تا
نزد او درس بخوانند. با مرگ صاحب بن عبّاد، فخرالدوله، قاضی را از مقامش
عزل کرد و ثروت و اموال او را گرفت و از سی سال آخر عمرش اطلاعی در دست
نیست، جز اینکه در ری، اصفهان و قزوین تدریس میکرده و در 415ق از دنیا
رفته است. (رافعی قزوینی، 1408، ج3، ص125)
شیعیان امامی، زیدی و
حنفیان ری بیشترین گروهی بودند که به مکتب قاضی پیوستند و نزد وی کلام
معتزلی را فراگرفتند. بدینسان، حضور او در ری، در گسترش عقلگرایی میان
شیعیان، تأثیر داشت. تنوّع مذهبی و رشد اعتزال در ری، موجب گردید که شیعیان
به دنبال مسائل عقلی فراوانی بروند. با این حال، نقش عقل در مقولات فقهی و
کلامی، جای خود را آنگونه که بایسته و شایسته بود، در این حوزه باز نکرد.
از اینرو، در تقسیمبندیهایی که صورت میگیرد، معمولاً از حوزه ری، در
کنار قم و با گرایش حدیثی یاد میشود. (حسینیان مقدّم و دیگران، 1384، ج2،
ص326)
صاحب بن عبّاد معتزلیان ری را به میان حنفیان شهر میفرستاد تا
تعالیم این مکتب را به خوبی فرا گیرند. (مقدسی، 1906، ص395) بنابراین، ری
برخلاف قم، که گرایش اخباری داشت، در تاریخ خود، عقلگرایی را تجربه کرد.
اما از اواخر دوران آلبویه و اوایل دوران سلجوقی، که مذهب معتزله از سوی
محافل اصحاب حدیث، به ویژه حنبلیها تحت فشار قرار گرفت، قضات حنفی و هرکس
که به نوعی تمایلات معتزلی داشت، وادار به انکار علنی آن شد و تدریس کلام
معتزلی به شدت محدود گشت. (مادلونگ، 1387، ص40) در اواخر دوران سلجوقی، با
اتحاد و پشتیبانی حنفیان، مجدداً تفکر معتزله در ری و بغداد احیا گردید.
(جعفریان، 1379، ج2، ص122)
پس از مرگ وی، مکتب «معتزله» ری به حیات
خود ادامه داد. شاگردان و پیروانش سنّت وی را در این شهر تا دو سده بعد، به
صورتهای گوناگون ادامه دادند و در چالش با تحوّلات سیاسی و مذهبی،
توانستند حوزه درسش را حفظ کنند. مکتب «بهشمی» و متون معتزلی تا پایان قرن
ششم هجری و حتی اندکی پس از ری و خراسان و شمال ایران، راهی یمن شد. (قمی
انصاری، 1385، ص69) زیدیان در ری بیشترین گروهی بودند که به مکتب قاضی
پیوستند. ارتباط مکتب «معتزلی» ری با یمن از طریق تعدادی از عالمان ایرانی و
یمنی و از همه مهمتر، قاضی جعفر بن عبدالسلام، که برای فراگیری کلام به
ایران آمده بود، به یمن راه یافت. (همان، ص71)
از میان شاگردان قاضی
عبدالجبار، میتوان به دو برادر دانشمند از خاندان بطحانی از مردم ساکن
کناره دریای خزر اشاره کرد که پدرشان امامی بود، اما خودشان زیدی بودند.
این دو برادر، یعنی احمد و ابوطالب یحیی، پسران مؤید بالله (م411ق)، هر دو
روزگاری در ری با محفل صاحب بن عبّاد و قاضی القضاه معتزلی وی، عبدالجبّار
همدانی وابستگی داشتند. اینان پیش از آن نزد ابوعبدالله بصری، کلام معتزله
را آموخته بودند. (مادلونگ، 1377، ص145-146)
پس از سقوط آلبویه، شهر
ری در سراسر قرن پنجم هجری و نیمه نخست قرن ششم، باز کانون مهم آموزشهای
زیدی بود؛ زیرا موفق بالله ابوعبدالله حسین بن اسماعیل شجری جرجانی، شاگرد
قاضی عبدالجبّار در آن تدریس میکرد. کتاب الاحاطه او کلام معتزلی مکتب
قاضی عبدالجبّار را توصیف میکند و پسرش مرشد بالله یحیی ـ که بعدها در ری
او را «کیا یحیی» و «امام» خواندند ـ از دانشمندان بزرگ ری در کلام
معتزلی، فقه زیدی و حدیث و نسبشناس طالبیان بود، به گونهای که محدّثان
سنّی با او نشست و برخاست داشتند. (همان، ص146) مراجع
فهرست منابع
1. آقابزرگ تهرانی، محمّد محسن، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، دارالاضواء، 1403.
2. ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، تصحیح محمّد یوسف دقاقه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407.
3. ابن اسفندیار، محمّد، تاریخ طبرستان، به کوشش عبّاس اقبال، تهران، 1320.
4. ابن بابویه، ابوجعفر محمّد بن علی، الامالی، ترجمه کریم تبریزی، قم، وحدتبخش، 1384.
5. ــــــــــــــــــــ، عیون اخبار الرضا، تصحیح حسین الاعلمی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1404.
6. ــــــــــــــــــــ، معانی الاخبار، تصحیح علی اکبر غفّاری، قم، نشر الاسلامی، 1416.
7. ابن حجر، احمد بن علی، لسان المیزان، تحقیق محمّد عبدالرحمان المرعشی، بیروت دار احیاء التراث العربی، 1416.
8. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمّد، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383.
9. ابنشهرآشوب، محمّد بن علی، معالم العلماء، نجف، مطبعه الحیدریه، 1380.
10. ابن طباطبا، ابراهیم بن ناصر، مهاجران آل ابیطالب، ترجمه محمّدرضا عطائی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1372.
11. ابن مسکویه، احمد بن محمّد، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، دار سروش للطباعه و النشر، 1379.
12. اسکافی، محمّدبن عبدالله، المعیار و الموازنه فی فضایل الامام
امیرالمومنین علی بن ابیطالب، تحقیق شیخ محمّدباقر محمودی، بیروت، مؤسسه
فؤاد، 1402.
13. برقی، احمد بن محمد، المحاسن، قم، دارالکتب الاسلامیه، بیتا.
14. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمّد توکل، تهران، نقره،
پرسش: حضرت عبدالعظيم حسني كه بود و كجا مي زيست و چگونه و در چه تاريخي به شهادت رسيد؟
حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب، از بزرگان روات و علما و صاحب ورع و تقوا است و از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادي (ع) و احاديث بسيار از ايشان روايت كرد. در منزلت و مقام وي آمده است كه مردي از اهل ري به خدمت حضرت علي بن محمد النقي امام هادي (ع) رفت. حضرت پرسيد: كجا بودي؟ او گفت: به زيارت امام حسين(ع) رفته بودم. امام فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است زيارت مي كردي مانند كسي بودي كه امام حسين (ع) را زيارت كرده باشد. (۱)
احمد بن خالد برقي مي گويد: عبدالعظيم حسني از دست حاكم و سلطان زمان خودش فراري شد و در خانه مردي از شيعيان در ري پنهان شد. در آن خانه عبادت مي كرد و روزها روزه مي گرفت و شب ها به عبادت مي پرداخت و مخفيانه از خانه براي زيارت قبري كه نزديك محلّ سكونت وي بود، بيرون مي رفت و مي گفت : اين قبرِمردي از فرزندان موسي بن جعفر است. كم كم خبر ايشان در بين شيعيان پخش شد و گروه گروه به ديدار حضرت عبدالعظيم مي آمدند. شخصي از شيعيان پيامبر را در خواب ديد كه فرمود: مردي از فرزندان من نزد درخت سيب درباغ عبدالجبار بن عبدالوهاب دفن خواهد شد. حضرت عبدالعظيم مريض شد و بعد از مدتي فوت كرد و در جيب لباسش نوشته اي يافتند كه در آن نوشته بود: من ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب (ع) هستم. (۲)
حضرت عبدالعظيم از نوادگان حضرت امام حسن(ع) مي باشد و از اصحاب امام جواد و امام هادي (ع) بود و عقايد خود را بر امام هادي (ع) عرضه داشت و امام او را تأييد كرد. مناسب است ما اين روايت را نقل كنيم. شيخ صدوق (ره) و غير ايشان از جناب عبدالعظيم روايت كرده اند كه فرمود: بر آقاي خودم، حضرت امام هادي (ع) وارد شدم. چون مرا ديد فرمود: مرحبا به تو اي ابوالقاسم! تو وليّ ما هستي. عرض كردم : اي فرزند رسول خدا! مي خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم. اگر مورد پسند شما است تأييد بفرماييد و اگر ناپسنداست راهنماييم كنيد.
من عقيده دارم خدا، واحد و يگانه است و مثل و مانندي ندارد و جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديدآورنده اجسام و صورتهاست. پروردگار و مالك هر چيزي است. او مالك و صاحب هر چيزي است.
عقيده دارم محمد(ص) پيامبر و رسول و آخرين آنان است و بعد از او پيامبري نخواهد بود و تا روز قيامت دين آن حضرت اسلام خواهد بود و شريعت ديگري نخواهد بود.
عقيده دارم امام و خليفه و وليّ امر بعد از پيامبر(ص) اميرالمؤمنين (ع) و بعد از آن حسن (ع) و بعد حسين (ع) و علي بن الحسين و بعد محمد بن علي و سپس جعفر بن محمد و بعد موسي بن جعفر و بعد علي بن موسي و سپس محمد بن علي است و بعد شما را امام مي دانم.
حضرت فرمود: بعد از من پسرم حسن و بعد از او مهدي (ع) خواهد بود كه كسي او را نمي بيند و از نظرها غائب خواهد بود و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از اين كه پر از ظلم و جور شده باشد.
گفتم : عقيده دارم دوست ايشان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خدااست و اطاعت ايشان واجب ومعصيت اينان معصيت خدا است.
عقيده دارم معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و ميزان حق است و قيامت خواهد آمد و همه زنده خواهيم شد.
پس امام هادي (ع) فرمود: اي ابوالقاسم! به خدا اين است دين پسنديده ثابت. بر همين اعتقاد بمان. خداوند تو را براين اعتقاد محافظت كند. (۳)
حضرت عبدالعظيم (ع) در حدود سال ۲۵۰يا ۲۵۲از دنيا رفت. (۴)
پي نوشت ها:
۱.شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج ۱ ص ۲۴۶.
۲.الخوئي، معجم رجال الحديث، ج ۱۰ ص ۴۶.
۳.منتهي الآمال، ج ۲ ص ۳۹۲.
۴.محمد جواد نجفي، ستارگان درخشان، ج ۴ ۲۱۹.
پرسش: در مورد حضرت عبدالعظيم حسني و زندگاني او توضيح دهيد؟
ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابيطالب ـ عليهما السّلام ـ از سادات حسني و از بزرگان اين خاندان و مورد احترام امامان عصر خود و از راويان موثق بوده است. زندگي امامزاده عبدالعظيم حسني از حيث تولّد، تعداد اماماني كه وي آنان را درك كرده و نيز تاريخ وفاتش به طور مشخص و معين در منابع ذكر نشده است و هر آنچه هست مورد اختلاف است. برخي تولد ايشان را در سال ۱۷۳ هجري قمري در زمان امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ در مدينه دانسته اند و بنابراين نقل، آن جناب ده ساله بوده اند كه امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفته است. [۱]
برخي ديگر از منابع تولد وي را در سال ۲۰۲ هجري دانسته اند وليكن مأخذ آن را ذكر نكرده اند و اين گفته مدرك درستي ندارد، زيرا حضرت عبدالعظيم راوي هشام بن حكم است و او در سال ۱۹۸ هجري در گذشته است و به گفته برخی منابع حضرت عبدالعظيم محضر مبارك حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ را نيز درك نموده و حال اين كه آن جناب در سال ۲۰۳ هجري به شهادت رسيدند. [۲] در مقابل چنين منابعي كه ذكر نموده اند ايشان ايام زندگاني حضرت امام موسي بن جعفر و امام رضا ـ عليهما السّلام ـ را درك نموده است.
مؤلف كتاب روح و ريحان مي نويسد كه حضرت عبدالعظيم حسني خدمت سه امام از ائمه ـ عليهم السّلام ـ يعني امام جواد، امام هادي و امام حسن عسكري ـ عليهم السّلام ـ را درك كرده و هرگز و به طور تحقيق خدمت حضرت علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ شرفياب نشده است و بعضي از رواياتي كه آن جناب از حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ نقل كرده است به واسطه اصحاب است. [۳]
شيخ طوسي عبدالعظيم حسني را در رجال خويش در زمرة اصحاب امام هادي و امام حسن عسكري ـ عليهما السّلام ـ ذكر كرده است [۴] و آنچه از منابع در رابطه با آن جناب به دست مي آيد اين است كه: وي فرزند عبدالله بن علي از نوادگان امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ و نام مادرش فاطمه بنت عقبة بن قيس بود. حضرت عبدالعظيم از همسرش به نام خديجه بنت قاسم بن حسن بن زيد كه دختر عموي خويش بود. [۵] پسري داشت به نام محمد كه وي نيز همانند پدر بزرگوارش فردي زاهد و شريف بود [۶] و دختري داشت به نام «ام سلمه» كه همسر محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن حسن گرديد. [۷] و به طور قطع زندگاني وي مصادف بود با ايام زندگاني دو امام معصوم يعني امام جواد و امام هادي ـ عليهما السّلام ـ. و از طرف آن بزرگواران شديداً مورد احترام و محل اعتماد و اطمينان بوده است، وي نيز در تعظيم و اكرام آن حضرات اهتمام فراوان داشت. او دين خود را به محضر امام هادي ـ عليه السّلام ـ عرضه داشت كه حضرت فرمودند: به خدا قسم اين همان ديني است كه خداوند نسبت به بندگانش به آن رضايت داده است. [۸]
بنابر آنچه از مطالب تذكره نويسان اسلامي بر مي آيد حضرت عبدالعظيم حسني ـ عليه الرحمه ـ در حدود سال ۲۵۰ ه ق بر حسب امر مبارك امام علي النقي الهادي ـ عليه السّلام ـ براي ترويج و تبليغ احكام دين مبين اسلام و پيشوائي جماعت شيعيان از عراق وارد شهر ري گرديد [۹] نجاشي در رجال خويش از احمد بن محمد بن خالد برقي روايت كرده است كه:
عبدالعظيم حسني از ترس سلاطين جور وارد ري شد و به طور مخفيانه در خانه مردي از شيعيان در منطقه "سكة الموالي" اقامت گزيد و در آنجا روزها را روزه و شب ها را به نماز مي گذرانيد و مخفيانه از آن خانه خارج شده و قبري كه متعلق به يكي از اولاد حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ بود را زيارت مي كرد تا اين كه شيعيان يكي پس از ديگري وي را شناختند و در نهايت يكي از شيعيان در خواب حضرت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را ديد كه فرمود: از فرزندان من مردي از " سكة الموالي" به باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب حمل شده و در زير درخت سيبي دفن خواهد شد و اشاره به مكاني كرد كه آن جانب در آنجا دفن گرديده است.
آن مرد شيعي براي خريد آن درخت و اطراف آن از صاحبش به آنجا رفت. صاحب باغ گفت به چه منظور مي خواهي آنجا را بخري مرد رؤياي خود را تعريف كرد صاحب باغ گفت من نيز همانند آن رؤيا را ديده ام و بدين جهت اين درخت را با باغ به آن مرد بزرگوار (يعني عبدالعظيم حسني) و جميع شيعيان وقف نمودم كه در آنجا دفن شوند.
چون حضرت عبدالعظيم وفات يافت در جيبش نوشته اي يافتند كه خود در آن چنين نوشته بود "أنا ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب ـ عليهم السّلام ـ".[۱۰]
در مورد تاريخ وفات حضرت عبدالعظيم حسني، برخي منابع ذكر كرده اند كه وي به دست عمّال سلطان عباسي به شهادت رسيده است. به طور دقيق مشخص نيست ولي چون از اخبار به دست مي آيد كه وي در زمان المعتز بالله عباسي (متوفي ۲۵۵ هجري) هجرت كرده و حضرت امام هادي در سال ۲۵۴ هجري به شهادت رسيده اند و توقف آن بزرگوار در ري زياد طولاني نبوده است لذا مي توان نتيجه گرفت كه وفات حضرت عبدالعظيم ـ عليه السّلام ـ در حدود سال هاي ۲۵۴ و ۲۵۵ هجري واقع شده باشد. [۱۱]
عبدالعظيم حسني در ايام زندگي خود تأليفاتي هم داشته كه نام دو كتاب او براي ما حفظ شده است يكي از آنها كتابي است به نام "خطب امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ" كه نجاشي در رجال خود آن را ذكر كرده [۱۲] و دوم كتابي به نام "يوم و ليله" مي باشد كه در رساله صاحب بن عباد ذكر شده است. [۱۳]
براي حسن ختام، روايت معتبري كه در رابطه با زيارت قبر حضرت عبدالعظيم حسني از امام علي النقي ـ عليه السّلام ـ وارد شده را ذكر مي كنيم:
به سند معتبر منقول است كه شخصي از اهل ري خدمت حضرت امام علي النقي ـ عليه السّلام ـ، مشرف شد حضرت فرمود: كجا بودي. وي عرض كرد: به زيارت امام حسين ـ عليه السّلام ـ رفته بودم. حضرت فرمودند:
اما انك لو زرت قبر عبدالعظيم لكنت كمن زار قبر الحسين ـ عليه السّلام ـ.
اگر زيارت مي كردي عبدالعظيم را، هر آينه مانند كسي بودي كه زيارت كرده باشد امام حسين ـ عليه السّلام ـ. را. [۱۴]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
۱. زندگي نامه حضرت عبدالعظيم - عزيزالله عطاري.
۲. شناختنامه حضرت عبدالعظيم حسني - سيد مجتبي صحفي و علي اكبر زماني نژاد.
۳. تاريخ آستانه ري، عبدالله عقيلي.
۴. اينجا كربلاست، حرم حرم حسين(ع) است - حسين موذني.
۵. خبات النعيم في احوال سيد نا الشريف عبدالعظيم - ملا محمد اسماعيل فدايي اراكي.
پي نوشتها:
[۱] . رباني، هادي و زماني نژاد، شناخت نامة حضرت عبدالعظيم حسني -عليه السلام- و شهر ري، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ اول، بهار ۱۳۸۲، ص۱۰۸.
[۲] . عطاري قوچاني، عزيزالله، زندگي نامه حضرت عبدالعظيم ـ عليه السّلام ـ، چاپخانه حيدري، چاپ اول، ص ۶۴.
[۳] . واعظ تهراني كجوري، محمدباقر، روح و ريحان، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ اول، بهار ۱۳۸۲. مجموعه آثار كنگره حضرت عبدالعظيم ـ عليه السّلام ـ، ج ۳، ص ۳۹۷.
[۴] . طوسي، محمدبن حسن، رجال طوسي، چاپ حيدريه نجف اشرف، ۱۳۸۰ هجري، ص ۴۱۷ و ۴۳۳.
[۵] . صحفي، سيدمجتبي و زماني نژاد، علي اكبر، شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسني، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ اول، بهار ۱۳۸۲، ج ۹. ص۲۰۶.
[۶] . حسيني، جمال الدين احمد بن علي ابن عقبه، عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، بيروت، منشورات دارمكتبة الحياة، ص ۱۱۲.
[۷] . عطاري، عزيز الله، "پيشين"، ص ۶۵.
[۸] . موسوي خوانساري، محمدباقر، روضات الجناب، بيروت، دارالمعرفة، ج ۴، ص ۲۰۷ و ۲۰۸.
[۹] . زماني نژاد، علي اكبر و حافظيان، ابوالفضل شناخت نامة حضرت عبدالعظيم حسني ـ عليه السّلام ـ و شهر ري، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ اول، بهار ۱۳۸۲، ج ۱۳، ص ۱۸۸.
[۱۰] . نجاشي، ابوالعباس احمد بن علي، رجال نجاشي، مؤسسه النشر الاسلامي لجماعه المدرسين بقم، سال ۱۴۰۷ هجري، ص ۲۴۷ و ۲۴۸، شماره ۶۵۳.
[۱۱] . زماني نژاد، علي اكبر و حافظيان، ابوالفضل، شناخت نامة حضرت عبدالعظيم حسني ـ عليه السّلام ـ و شهر ري. همان، ج ۱۳، ص ۱۸۹.
[۱۲] . رجال نجاشي، همان، ص ۲۴۷.
[۱۳] . زماني نژاد، شناخت نامه، همان، ج ۱۳، ص ۳۱۹.
[۱۴] . موسوي خوانساري، محمدباقر، روضات الجنات، همان، ج ۴. ص ۲۱۱.
چرا ثواب حضرت عبدالعظیم برابر با زیارت امام حسین علیه السلام است؟ آیا جایگاه عبدالعظیم مثل امام حسین است؟ حضرت عبدالعظیم چه مقام رفیعی دارد که درباره زیارت هیچ معصومی این ثواب نیامده است؟
در ابتدا باید گفت: باید توجه داشت که آن ثواب ها که برای زیارت عبد العظیم ذکر شده در مقایسه با زیارت ائمه (ع) نیست، زیرا هیچ کسی با آنان قابل مقایسه نیست از این رو امیرمومنان(ع) فرمود: «لا یقاس بال محمد (ص) من هذه الامه احد، و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا؛ (۱) هیچ کس از این امت را با آل محمد نمیتوان مقایسه کرد. آنان که ریزه خوار خوان نعمت آل محمد اند با آن ها برابری نمیتوانند».
از این کلام حضرت به روشنی به دست میآید که مردم و همه بشر نه تنها نمیتوانند به مقام ائمه (ع) دست یابند و به جا و مقامی معنوی برسند که آن ها دارند، بلکه همگان ریزه خوار نعمت معنوی آن ها و با آنان قابل مقایسه نخواهد بود. با توجه به این نکته حال باید گفت:
اولا : در مورد دلیل اینکه چرا ثواب زیارت عبدالعظیم حسنی(ع) به مثابه زیارت سیدالشهدا(ع) در کربلا عنوان شده است، باید گفت: حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) حلقه وصل شیعیان در شهرهای مختلف بودند و می توان از ایشان به عنوان سفیر سیار ائمه(ع) یاد کرد.
ایشان از جمله محدثین و علمای برجسته شیعه است که به دلیل مجاهدتهای علمی و تلاش برای رساندن معارف اهل بیت به شیعیان مورد توجه و تأیید ائمه معصوم قرار گرفته است.
امامزاده عبدالعظیم حسنی در بین علما به عنوان محدث مطرح هستند. محدث کسانی هستند که فن جمع آوری احادیث و طبقه بندی روایات را می داند، آن را جمع می کند و یا می نویسد و یا شاگرد تربیت می کند. اما راوی کسی است که در سند حدیث نامش قرار می گیرد ضمن اینکه در محدث اصطلاح ویژه ای است و آن اینکه حدیث را مستقیم می شنود و دیگرانی که از او نقل می کنند راوی می شوند. لذا حضرت عبدالعظیم از محدثین است.
در مورد دلیل اینکه چرا ثواب زیارت حرم عبدالعظیم به مثابه زیارت سیدالشهدا(ع) در کربلاست این نکته نیز قابل توجه است که : ممکن است در مورد سایر امامزادگان بزرگوار نیز روایاتی بوده، اما به دست ما نرسیده است چون ما هر یک از این امامزادگان را به نیت ائمه زیارت می کنیم و ثواب آن محفوظ است. اما روایت ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به ما رسیده است.
برخی شیعیان نزد امام هادی(ع) رفته و گفتند ما از زیارت کربلا آمدیم - در آن زمان که حاکمیت بنی عباس بود این سفر و زیارت بسیار برای شیعیان مشقت داشت- و حضرت در جواب فرمود که شما در ری زیارت عبدالعظیم را بکنید مثل این است که امام حسین(ع) را زیارت کرده اید.
البته با اینکه حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) از نظر علمی در میان علمای شیعه برجسته است اما جنبه امامزاده بودن ایشان در بین مردم غلبه دارد. برعکس، سید مرتضی و سید رضی که از امامزادگان هستند جنبه علمی آنها در بین مردم غلبه دارد.
جنبه دیگر در حق حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) می تواند بحث مأموریتهای ایشان باشد. چرا که حضرت بین شیعیان که در جای جای خطه اسلامی نمی توانستند با هم ارتباط داشته باشند، حلقه اتصال بود. چون ائمه ایشان را قبول داشتند و ممکن است این ثواب ناظر به همین مجاهدتهایی باشد که در راه ارتباط بین شیعیان و رساندن پیام ائمه باشد که از ایشان می توان به عنوان سفیر سیار ائمه یاد کرد.
ثانیا _ ممکن است شرائط خاص زمانى و مکانى، سبب گردیده باشد، که آن همه فضیلت برای زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) ذکر شده آن را مانند فضیلت زیارت سیدالشهداء (ع) محسوب داشته و این درک فضیلت را مخصوص آن زمان قرار داده باشد؛ زیرا متوکل عباسى و برخى دیگر از حکام جور، پس از تخریب بارگاه امام حسین (ع)، براى جلوگیرى از زیارت آن بزرگوار، مأموران دژخیم و جلادى را، به مراقبت و نگهبانى گماشته بودند، که به صغیر و کبیر رحم نمى کردند و جان افراد در خطر کشته شدن قرار می گرفت و حتى زائرین زیادى را، بی رحمانه به خاک و خون کشیده بودند.
چه این که مسئله لزوم پایگاه سازى و تشکیل مراکز تجمع نیروها و اجتماعات، موضوعى است، که به طور کلى از اخبار و احادیث به دست مى آید، روشن مى شود که ائمه اطهار (ع) دوست میداشتند، شیعیان با هم باشند، گرد هم جمع شوند، مذاکره کنند، و براى حفظ کیان تشیع و نشر معارف و گسترش مکتب، فعالیت هاى دینى و تبلیغى و اجتماعى داشته باشند.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
شکواییه از وبلاگhttp://811363611a.niloblog.com/p/53/
با سلام اینجانب حسین علی ابادی استاد تایخ تشیع از دانشگاه ادیان ومذاهب قم زحمات دو ساله اینجانب را این سایتhttp://811363611a.niloblog.com/p/53/بنام خود تماما کپی پست نموده که کار خیلی زشتی است دوستان اگه این کار میکنند حد اقل نام نویسنده راهم ذکر نمایند خواهشمند است رعایت فرمایید که موجبات دلسردی اساتید را از تحقیق وپزوهش در زمینه شهر زیبایمان بم ونر ماشیرفراهم نیاورند تلفن:09368456126
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
تاریخچه ورود اسلام به بم ونرماشیر
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
تاریخچه خاندان عامری نرماشیری
رضاشاه وقتی در ۱۳۰۹ش/ ۱۹۳۰م از طریق مشهد و طبس و زاهدان و کهنوج خود را افتان و خیزان از میان ریگها به محمدآباد ریگان در نرماشیر رساند و در آنجا متوجه شد که غلامحسین خان سردار مجلل در باغی بزرگ پر از درختهای مرکبات و خرما، با یک تنگ بلور بهْ لیمو منتظرش ایستاده، فریاد زد:
ـ غلامحسین خان، در میان جهنم، بهشتی ساختهای!
و سردار مجلل جواب داد:
ـ قربان پیشکش.
شاه گفت: نه، این حق این بچه است که کنار تو ایستاده است.
و آن بچه، امانالله خان عامری پسرش بود که از رجال ثروتمند کرمان به شمار میرفت و تا مدتها بعد از انقلاب نیز زنده بود و داستان زندگی او را آقای آیتالله موسوی اردبیلی بهتر از من میدانند.
این را خواستم مخصوصاً بگویم که بعضی تصور میکنند کرمانیها بی حال و تنبل و باری به هر جهت زندگی میکنند، و حال آنکه درست خلاف آن است. مردمی که ۳۵ هزار کیلومتر از زیر زمین خاک را پنج من پنج من، هزار سال پیش به در آورده حلقه چاه کرده و از آن چاه، آب به مزرعه رساندهاند، مردمی باری به هر جهت نیستند.
آدم که به اروپا میرود، به قول یک بلوچ که به گرگان رفته بود، احترام درخت را فراموش میکند.۱۱ این همه جنگل و سبزه شعر سعدی را بیمعنی میکند آنجا که فرمود:
برومند باد آن همایون درخت که در سایه او توان برد رخت
گفتم از جمله طلایی وزیری در باب کوههای کرمان میگویم و آیمش از عهده برون. نباید فکر کرد که کار در کویر در حکم آب در هاون کوفتن است و روغن در ریگ ریختن، دویست و پنجاه هزار کیلومتر بیابانها و کوههای کرمان، در عین بیآبی، از پر ارز آورترین استانهای ایران میباشد. سالی بیش از ششصد هزار تن خرما از بم ـ کم بارانترین نقاط استان ـ و خبیص (= شهداد)، و جیرفت و کهنوج و حاجیآباد حاصل میشود که بیشتر آن کام شیخ نشینهای دلارخیز را شیرین میکند.
هر کیلو حنای نرماشیر در بازار تاجیکستان و ازبکستان با دلارهایی معامله میشود که روسیه به هزار دنگ و فنگ از نقاط نفتخیز تلکه کرده است.
بهترین هندوانه و خربزه درست در فصلی که جای دیگر دانهای از آن نیست، یعنی زمستان، به خروار به خرمن از جیرفت حاصل و صادر میشود. باغها همه میوهخیز است و یک دانه درخت بیمیوه حتی سایهخوش و چنار بیهوده در جایی کاشته نمیشود؛ زیرا هر قطره باران با کوشش شبانهروزی آدمیزاد از قعر زمین بالا آورده شده است. همین کوهستان پاریز قبل از آنکه مس سرچشمه بدان حمله ببرد، تل زیره داشت که باعث شهرت کرمان به زیرهاش، در ادب فارسی شده است. سالی چند هزار کیلو زیره از این کوه حاصل میآمد
کتیرای همین کوهستان ـ قبل از هجوم مسگدازی ـ سالیانه هزاران دلار درآمد داشت، و اگر صاحب تاریخ سلاجقه کرمان مینویسد که: «در و دیوار خانههای یزد از درآمد راه کرمان سفید شده است»، مخلص پاریزی یک روز، خدمت مرحوم دکتر یحیی مهدوی و اصغرآقا مهدوی استادان دانشگاه و در مهمانخانهشان گفتم: «آجرهای مهمانخانه خانه حاج امینالضرب پدرتان در تهران، از چسب صمغ کتیرای کوهستان پاریز قوام گرفته است و چراغ برق حاج امینالضرب از برکت چراغو (شمعک کوهی) کوهستانهای پاریز و به کبریت سیدرحیم معینالتجار اصفهانی نماینده او در کرمان، روشن شده است.»۱۲
نکته آخر را در باب مهمترین صادرات ارزآور کرمان هم بگویم و بگذریم. ما یک درخت لوکس مهمانپسند داشتهایم به اسم پسته که چوب آن را نادرشاه در ماوراءالنهر برای کوره توپریزی میسوخت، و میوه آن چون خندان بود، مورد علاقه بانوان و آقایان مهمانهای بزرگان ولایت بود. یکی از مردم آگاه کرمانی متوجه علاقه مردم دنیا به این آجیل برشته شدة خندان شد، و کاشت آن را به همت اربابان دیگر توسعه داد، و گز مغز پستهای اصفهان هم سوغات خوبی شد برای دنیا و یکمرتبه میزان برداشت محصول پسته از ده هزار تن در سال تبدیل شد به سالی ۲۵۰ هزار تن پسته. و در آینده نزدیک به پانصد هزار تن هم میرسد، و این درختی است باب کرمان که سالی دو سه بار بیشتر آب نمیخواهد و یک بار آن هم در زمستان آب میطلبد.
همین چند روز پیش بود که در «دانتون» تورنتو، برای تبدیل عینک خودم ـ که دیگر چشمها کمسو شده ـ به آنجا رفتم. در پشت ویترین یک آجیلفروشی متوجه شدم که پسته خندان هم دارد؛ اما قیمت آن در کنارش نوشته بود: هر صد گرم = ۲/۲ دلار یعنی تقریباً دو هزار و دویست تومان به نرخ سال پیش.
چون نوبت دکتر هنوز نرسیده بود، نشستم و حساب کردم، دیدم هر یک کیلو که هزار گرم باشد، ۲۲ دلار قیمت دارد و هر هزار کیلو یک تن است که طبعاً ۲۲ هزار دلار قیمتش میشود، و آن وقت ـ با اینکه ریاضیات من ضعیف است و در دانشسرای مقدماتی با یک نمره هشت از تجدید شدن معاف شدهام ـ حساب کردم، دیدم ۲۵۰ هزار تن، یک عدد ۵۵ که در طرف راستش ۸ تا صفر گذاشته باشند، قیمت دارد؛ یعنی پنج میلیارد و پانصد میلیون دلار، یعنی پنج هزار و پانصد میلیارد تومان خودمان، با ارز هر دلار هزار تومان پارسال و اینک دوهزار تومان قیمت امسال، یعنی آن رقم دو برابر میشود. پسته را «طلای سبز» هم میگویند و دلار هم پشتسبز است؛ پس جملة طلایی وزیری در کتاب جغرافی کرمان حقیقتی هم دارد.
مسأله این است که این چند سانتیمتر برف که در کوهستان آمده و مایه اصلی قناتهای کرمان است، قناتهایی که به اعتقاد من برای کوتاه کردن راه ادویه از دو طرف، یعنی از طرف آریاییهای هندوستان، و از طرف آریاییهای مقیم اطراف زایندهرود و فلات مرکزی ایران، شروع به حفر شده و طی سالیان متمادی و قرنهای دور و دراز تعداد آن به حدی رسیده که امروز تقریباً هر آبادی با شش فرسنگ فاصله (۳۶ کیلومتر فاصله = یک منزل) تقریباً تمام کویر را پوشش داده و قابل عبور شتر و مستعد سکونت آدمیزاد کرده است.
دلیل من در همکاری هندیها در این آبادانیها این است که در بسیاری از این آبادیها، در تلفظ اسم با آبادیهای شق شرقی کرمان مشترکاند؛ مثل بم و بمپور که لابد پسرعموهای بمبئی هستند و هنزای جیرفت که با قلعه هنسای هند لاف برابری میزند، و خود کرمان که با طوایف صاحبکارمای هندی همریشه و همپیشه است، و شابهار (= چاهبهار) که لابد معبد بودائیان است و ما میدانیم که بودا سالهای طولانی دوران اعتکاف خود را در کرمان گذرانده است.۱۳
دلیل دیگر، لهجه کرمانیهاست که با لهجه سَنسکریت و دراویدی نزدیک است و مردم بشاگرد (= ویشکارد) به لهجه دراویدی حرف میزنند، در حالی که ولایات غربی و شمال غربی کرمان و مآلاً یزد با لهجه اصفهان نزدیکترند. ده بهکری و اصلاً جبال بارز (= بهرز، وهرز) و ترکیب بهر آسمان (بهرزمان) از همینگونه است.۱۴
به هر حال همه قناتهای کرمان، جیرهخور همان دو من برف سالیانه هستند که بر سر رشته کوههای غربی ـ جنوب شرقی کرمان ذخیره میشود؛ کوهستانی که از یزد و شهر بابک شروع میشود و از پاریز و چارگنبد و جبال بارز و جیرفت و نرماشیر میگذرد، و حوالی تفتان نقطه پایان آن است. مهم این است که در تمام دشت کویر، این کوهستانها و درهها منبع اصلی آب قنات را فراهم میآورند، و مسیری به نام رودخانه در هردره هست که سالی دو سه ماه آب رو دارد، ولی اساس آبهای نهفته در زیرزمین آن است.
یک مثل از پاریز بزنم و به قول آسیابانها «یک من خود را در این گیرودار آرد کنم». همان طور که در هلند مردم به طعنه میگویند: «آبی که از رودخانه راین به دریای شمال میریزد، شش بار از شکم آلمانیها گذشته است»، در پاریز هم از هر قطره آب، پنج شش بار استفاده میشود. به عبارت دیگر، مثل سایر نقاط پرآب عالم، در کرمان، آب کالای یک بار مصرف نیست. برفی که در قله تافک و دالدان و ارچنو آب میشود و به زمین میرود، در سه چهار دره زیرزمین جریان پیدا میکند. رشته اصلی که رودخانه پاریز باشد، در خمبروتو اول مورد استفاده آن است که به علت سرد بودن هوا و در سرگو (= رأس گاو، به روایت تذکره صفویه) چون گندم درو به کشت سال بعد نمیرسد، چندان قابل استفاده نیست و فقط گیاه سردسیری کاشته میشود و بوته آن نیز بیشتر زارچ = (زرشک وحشی) و خمبروت (= امرود، گلابی وحشی است).
تاریخچه خاندان عامری نرماشیری
اما برجسته ترين مرد قبيله امير منصور عامري شخصي است بنام امير اسمعيل عرب عامري . پس از آنكه كريم خان زند قسمتي از ايران را تحت فرمان و نفوذ درآورد آقامحمدخان را محترمانه تحت نظر قرار گرفت و امير اسمعيل عرب عامري اردستاني هم پالكي او بود و بعد از آنكه وكيل الرعايا مـرد آقامحمدخان و امير عامري با هم از شكارگاه فرار كردند و به سمت اصفهان آمدند و در مهيار اصفهان اين دو زنداني با قول و قرارهايي از هم جدا شدند و با جمع آوري سپاه عليه خاندان زند به فعاليت پرداختند . با قتل خان زند كار حكومت خان قاجار يكسره شد و امير عامري چند بار به آقامحمدخان مراجعه و خواستار ايالت و شركت در حكومت شد . اما خان قاجار جوابي به امير عامري نداد و او رنجيده خاطر به قبيله خود بازگشت و با عمو زادگانش محمد حسنخان حكومت طبس و محمد حسين خان حكومت اردستان مشغول تهيه قـوا و جمع آوري سلاح و پول مي شود و به جنگ جعفر قليخان در يزد ميرود و پس از شكست او به جانب اصفهان رفته ولي در آنجا شكست ميخورد و به جانب بيابانك و طبس عقب نشيني مي نمايد و در اين جنگ محمدحسين خان پسرعموي اسمعيل عرب عامري به دست سربازان قاجار دستگير و سر او را به تهران مي برند ( و قدرت و نفوذ او در منطقه بلوك سفلي اردستان و جندق و بيابانك فوق العاده ضعيف ميشود و محمدعلي خان و شمشيرخان فرزندان او تنها به پاس مؤثر خانوادگي خود سربلند و عزيز بوده اند .) و امير عامري پس از اين شكست در يكي از ازدهات بخش خور به نام ارديب اتراق مي كند و آنجا را به شكل دژي مستحكم مي سازد و ديواري به قطر 3 متر دور تا دور اين قريه ميكشد كه آثار آن تا سال 1335 باقي بود ولي امروز نشانه هاي كمي از آن باقيست . امير اسمعيل عامري همه شب عصر با كالسكه دو اسبه روي اين اين ديوار تفريح داشته و يكدور گرد قلعه مي گشته و دختر شاهرخ افشار زوجه اش كنار دست او نشسته بوده است . بعد از آن امير عامري همه جا عليه قواي اقا محمد خان قيام نموده و از اردستان تا حدود يزد و كرمان و استرآباد و طبس سواران او مامور جمع آوري ماليات و عشور جنگي با حق المراتع بوده اند . امير عامري تا سال 1222 در آن سامان كرو فري داشته و در اين سال به دستئر فتحعليشاه قوائي به سركردگي امير اسمعيل دامغاني از راه كوير جندق شبيخون زده و به او تاختند و اين سردار شبانه با دختر شاهرخ پياده يا سواره راه خراسان را در پيش گرفته و از طريق استرآباد به قواي عباس ميرزا پيوسته ودر آنجا فتوحاتي كرده و با وساطت نايب السلطنه مورد عفو خاقان قرار گرفته است . در زمان آقا محمد خان و فتحعليشاه به بقاياي اين خانواده مجال عرض وجودي داده نشد ولي شعبه ديگري از اعراب عامري كه در مزدآباد و دههاي نزديك سكونت داشتند رئيسي داشتند ابوطالب نام كه مي كوشيد پسر خود محمد تقي را به دستگاه دولت قاجار نزديك سازد و براي او لقب خاني بگيرد . محمد تقي خان كه بر بازمانده قبيله عامري اردستان رياست يافت دو پسر داشت پسر ارشدش محمدعلي را بايكي از نبيره هاي محمد حسين خان نامزد كرد ولي اين پسر به دسيسه اي در مزد اباد به قتل رسيد وپسر ديگر او مصطفي قليخان جاي برادر در اين مواصلت گرفت . مصطفي قليخان مردي دانا و فعال و با اراده و سياستمدار بود و در دوره سلطنت ناصرالدين شاه از تقرب به دستگاه پادشاهي مسامحه نمي ورزيد . بدين ترتيب مدت سي سال از دروازه قم تا دروازه شهر را در اختيار خود گرفته بود و به نام قرسوراني مالك الرقاب مردم منطقه بود . ثروت فراواني اندوخت و از كاشان تا يزد رقبات فراواني را به دست آورد و براي اينكه مردم محلي را خاموش نگهداد و در هر قصبه و روستا و دهي با يكي از كدخدايان و روسا و علماي متنفذ مرتبط بود .
مصطفي قليخان به ياري همسر خود (كه از احفاد ميرزاعلي بيك و محمد اسماعيل خان اولين خانهاي قبيله عامري بودند) ، زني دانا و مدبر بود به تامين اين پيشرفت ها موفق گرديد و به لقب سهام السلطنه و منصب سرتيپي جماره سواران عرب عامري مفتخر شد . پسران او ثروت فراواني از پدر به ارث بردند و بعد از مرگ پدر او را در نجف اشرف به خاك سپردند و يكي از پسران او به نام ميرزا حسين خان (ملقب به سهام السطنه عرب) جانشين پدرش شد كه او نيز داراي دو پسر بود به نامهاي ابراهيم خليل خان عامري و اميراسداله خان عامري و همسر او بنام خانم معزالسلطنه كه با مظفرالدين شاه قاجار رفت و آمد زيادي داشته اند و خانه تاريخي عامريها در مالكيت معزالسلطنه بوده كه اين خانه توسط مادر معزالسلطنه به داماد و دخترش هبه شده است . بعد از مرگ ميرزا حسين خان او را در حرم مطهر حضرت معصومه در پاي ضريح به خاك سپردند و راهداري منطقه كاشان به دست پسر بزرگش ابراهيــم خليل خان افتاد . ايشان نيز مانند ديگر اجداد خود مردي مقتدر و با جذبه بوده است و همين طور حامي مردمان فقير و درمانده و در وصف خوبي و خيرخواهي اين مرد سخنها گفته اند . ابراهيم خليل خان داراي يك همسر بنام طومان و سه فرزند دختر به نامهاي ايراندخت ، پرويندخت و خورشيد كلاه بوده است . ابراهيم خليل خان عامري در سال 1324 هجري شمسي از كاشان به تهران عزيمت كرده و بعد از سه سال در ســوم اردي بهشت سال 1327 در خانه شخصي خود در دروازه شميران دار فاني را وداع كرده و او را در مقبره شخصي نـــور در قم (مقابل حرم حضرت معصومه) به خاك سپردند .
سهام السلطنه دوم فرزند دیگری بنام امیر اسدالله خان داشت که بسیار اهل فضل و ادب بود به معارف قرانی آشنا واهل تقوا بود اوسه دوره نماینده کاشان در مجلس شورای ملی بود وعلاوه بر چندین روستا در اردستان و زواره و نایین وخور روستایی بنام اسدآباد در جنوب شرقی کاشان داشتند که بعدها به روستاییان واگذار شدنامبرده در سال 1341 شمسی در تهران درگذشت وطی مراسم کم نظیری در جوار امام زاده عبدالله در شهرری به خاک سپرده شد اوچهار فرزند بنامهای امیرحسین وشمس الضحی وبدراعظم و گیتی افروز بود پس از فوت وی اداره دارائیهای وی به مرحوم امیر حسین خان عامری رسید امیرحسین خان اسوه ادب وشخصیتی بی نظیر بودفوق دیپلم ریاضی ومسلط به زبان فرانسه بود اویک دوره نمایندگی زواره واردستان را در مجلس شورای اسلامی داشت سهام السلطنه و امیر اسدالله خان وامیر حسین خان خط شکسته به سبک امین الدوله را زیبا مینوشتند شادروان امیر حسین خان عامری در اسفندماه سال 1367 در روستای سهامیه چشم از جهان بست وپس از تشییع در اردستان وتهران در جوار پدر در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد خاندان عامری باوجود خوی خانی به واسطه سخاوت وادب پیوسته مورد احترام بودند.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
سردار حاج قاسم سلیمانی سرباز جان برکف ولایت
چندی بعد به عنوان پیمانکار در سازمان آب مشغول به کار شد و در همان سالها نیز فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرد.
شهید احمد سلیمانیوی پس از پیروزی انقلاب، به عضویت مجموعه «سپاه افتخاری» که به وسیله پدر شهید قاضی تاسیس شده بود، درآمد.
ماموریتم به جبهه 15 روزه بود، اما تا آخر جنگ برنگشتم / روایت عملیات کربلای 5 از زبان سردار حاج قاسم سلیمانیبا شروع جنگ تحمیلی، وی راهی جبهه شد و کمی بعد، فرمانده بسیجیهای همولایتیاش شد و سپس لشکری از همین بسیجیها تشکیل داد و به لشکر ۴۱ ثارالله شهرت یافت.
تجلیل از سردار فتح الفتوح / شوالیه آرام برمیخیزد / سردار بزرگ خاورمیانه / مردی از جنس سیاست / منطق استراتژیک سلیمانیوی در طول دوران دفاع مقدس، با لشکر تحت امر خود در عملیاتهای زیادی از جمله، والفجر 8، کربلای 4، کربلای 5 و تک شلمچه حضور موثر داشت.
با پایان جنگ، لشکر 41 ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت میشدند.
وی در سال ۱۳۷6، از سوی حضرت آیتالله خامنهای، فرماندهی کل قوا، به تهران فراخوانده و مسوولیت سپاه قدس به او سپرده شد.
قاسم سلیمانی پس از دوران دفاع مقدس تا زمانی که به سمت فرماندهی سپاه قدس منصوب شد، با باندهای قاچاق مواد مخدر در نزدیکی مرزهای ایران و افغانستان جنگید.
هر قدر كه داخل ايران، او را كم ميشناسند، خارج از اين مرزهاي جغرافيايي، قصههاي حيرتآوري از او بر سر زبانهاست كه با آميختهاي از راست و دروغ، شبحي ترسناك و هول انگيز از او ارائه ميدهد كه گويي همه منافع امريكاييها را در خاورميانه به خطر انداخته است و جالب آنكه هر قدر آنها او را ترسناكتر و هولانگيزتر معرفي ميكنند، اينجا داخل ايران اسلامي، آنها كه او را ميشناسند، از حجب و تواضع و آرامش او ميگويند، مردي كه برخلاف آنچه امريكاييها ميگويند، مرموز نيست.
هر قدر او آرام و بيسر و صدا ميرود و ميآيد و كارهايش را انجام ميدهد، بيرون از مرزهاي جمهوري اسلامي در مورد او، يعني سردار سرلشكر قاسم سليماني، فرمانده سپاه قدس ايران خيلي خبرها هست. آنها از او و سپاه تحت امرش ميترسند و همين ترس سرآغاز خبرهاي بعدي است، آنها او را تروريست ميخوانند، بارها و بارها تحريمش ميكنند، به او اتهام دخالت در امور ساير كشورها را ميزنند، او را فردي بسيار قدرتمند در عرصه سياست خارجي جمهوري اسلامي در خاورميانه توصيف ميكنند، او را متهم پرونده ترور رفيق حريري ميدانند و سرانجام آنكه، آنها در كنگره امريكا، صريحاً و رسماً پيشنهاد ترور او را ميدهند! شايد تعجبي هم نباشد، آخر آنها از مبارزه با قاسم سليماني و نيروهايش ناتوان شدهاند، به همين سادگي!
و اين البته همه آن چيزي نيست كه در مورد او گفته ميشود. روزنامه انگليسي گاردين در مورد قاسم سليماني مينويسد: «حتي كساني كه سليماني را دوست ندارند، او را فردي با هوش ميدانند. بسياري از مقامات امريكا كه اين چند ساله را صرف متوقف كردن كار افراد وفادار به سليماني كردهاند، ميگويند مايل هستند او را ببينند و معتقدند كه مبهوت كارهاي او شدهاند.»
شايد از سر همين بهت است كه يكي از مقامات بلندپايه ارتش امريكا عاجزانه ميگويد: «من اگر او را ببينم، خيلي ساده از او خواهم پرسيد كه از ما چه ميخواهد؟!»
واقعيت آن است كه گرچه غربيها او را ژنرال مينامند و او فرمانده يك نيروي نظامي است و امريكاييها دوست دارند قبل از هر چيز او يك تروريست به نظر برسد كه فقط با عملياتهاي نظامي به اهدافش دست مييابد، اما خود نيز نميتوانند معترف نباشند كه او، بيآنكه وارد عرصه نظامي شود، از بعد سياسي به پيروزي دست مييابد، اتفاقي كه او با تكيه بر ويژگيهاي اخلاقياش و تكيه بر اصول انقلاب اسلامي كه منشأ منش رفتاري او نيز هست، رقم ميزند، نه با تكيه بر قدرت نظامياش.
روزنامه امريكايي «مك كلثي» در سيام مارس ۲۰۰۸ گزارش داده بود: «سليماني براي توقف درگيريها ميان نيروهاي امنيتي عراق كه بيشترشان شيعه هستند و نيروهاي راديكال مقتدي صدر در شهر بصره، پا در مياني كرده است. . . يكي از نخستين و مهمترين پيروزيهاي سليماني بر امريكا در عراق، ايجاد برتري سياسي بود، نه نظامي.
وي در ژانويه سال ۲۰۰۵، زماني به عراق آمد كه عراقيها براي نخستين بار پس از سقوط صدام حسين، به پاي صندوقهاي رأي ميرفتند. در حالي كه امريكا حمايت شديدي از نخستوزير شدن اياد علاوي ميكرد، سليماني فعاليت خود را در حمايت از شيعيان طرفدار ايران آغازكرد و به شدت به راهنمايي آنان براي پيروزي در انتخابات پرداخت. پس از انتخابات، بوش انگشتهاي رنگي مردم عراق را پيروزي بزرگي براي دمكراسي دانست، اما علاوي و متحدانش شكست خوردند
زلماي خليلزاد، سفير سابق امريكا در افغانستان نيز ميگويد: «همانقدر كه مقامات امريكايي سليماني را به جنگ افروزي متهم ميكنند، او در ايجاد صلح نيز براي رسيدن به اهدافش فعال بوده است. او در پايان دادن به درگيريهاي نيروهاي مقتدي صدر و نيروهاي عراقي در بصره، نقشي حياتي داشت، تهديدي كه ميرفت ناآراميهاي آن گسترش يافته و پيامدهاي وخيمي به ويژه براي منابع نفتي عراق در پي داشته باشد.»
يكي از نمايندگان مجلس عراق كه از دستياران ارشد نوري المالكي هم هست، درباره سردار سليماني ميگويد: «او فقط يكبار در اين هشت ساله به عراق آمده است. او فردي است كه آرام سخن ميگويد و منطقي و بسيار مؤدب است. وقتي با او حرف ميزنيد، بسيار ساده برخورد ميكند. تا زماني كه پشتوانه او را نشناسيد، نميدانيد چه قدرتي دارد، هيچ كسي نميتواند با او بجنگد.»قاسم سليماني آن گونه كه آنها در موردش نقل ميكنند، بيمحافظ و فقط با دو همراه، به عراق رفته و در منطقه حفاظت شده توسط امريكاييها، موسوم به منطقه سبز حضور يافته و ديدارهايش را در كمال آرامش سروسامان داده و بعد به ايران بازگشته است!
خيلي فرقي نميكند كه اين ادعاها چقدر مستند است يا حتي چقدر ميتواند صحيح باشد؛ همين مؤلفهها و قصههاي راست و دروغ ديگري كه از او ميگويند، براي ذهن شهروندان غربي كه مقهور شانتاژهاي رسانهاي دولت هايشان هستند، كفايت ميكند تا به نمايندگان كنگره امريكا معترض نشوند كه چرا دور هم نشستهايد و با صراحتي باور نكردني، پيشنهاد ترور ميدهيد!
اين ادعاها براي پروپيمان كردن پروژه ايرانهراسي و به طور اخص، سپاه هراسي كفايت ميكند؛ حتي اگر دليلي بر درستيشان اقامه نشود! ذهن شهروند غربي، براي فريب چنين تبليغاتي را خوردن، از مدتها قبل آماده شده است. او به ديدن و شنيدن افسانههاي هاليوودي عادت دارد!
ما اما به قصههاي هاليوودي عادت نداريم، آرمان ما حقيقت اتفاقي است كه روز دهم محرم سال ۶۱ هجري در صحراي كربلا روي داده است. اين است كه ميگوييم كسي از آن جماعت امريكايي اگر توان ترور حاج قاسم سليماني را داشت، درنگ نميكرد. اين است كه در برابر پيشنهاد ترور او ميگوييم: بسم الله اگر حريف مايي!
قاسم سليماني مرموز نيست اما فرمانده سپاه قدس ايران است و همين فرمانده سپاه قدس ايران بودنش، كافي است تا جماعت امريكايي از او بترسند و در توجيه اين ترس خويش، او را به نحوي اغراقآميز، ترسناك معرفي كنند. بر اين جماعت حرجي هم نيست البته؛ چه آنكه آدم ترسيده، اگر نخواهد كه ترسو لقب بگيرد، بايد علت ترس را ترسناك و ترسناكتر معرفي كند تا ترسش توجيه شود.
اينها، همه كه گفتيم، آن هم از قول آنهايي كه خارج مرزهاي جمهوري اسلامي ايران هستند، تنها يك روي سكه بود؛ روي اشداء علي الكفار سردار قاسم سليماني؛ اين روي سكه اما، در داخل مرزهاي عقيدتي انقلاب اسلامي، او تمام قد سرباز ولايت است. از آن جنس آدمهايي كه مكلف به تكليفند و همه حياتش را از جواني تاكنون، وقف نهضت حضرت روح الله كرده است. اين روي سكه، او، رحماء بينهم است.
جنگ كه شد، قاسم سليماني جوان بنايي بود در كرمان؛ متولد اسفند ۱۳۳۶. سرش هم گرم كار خودش. جنگ كه شد، بنايي را همان جا رها كرد و راهي جبهه شد. كمي بعدتر، اين جوان بسيجي فرمانده بسيجيهاي همولايتياش شد و بعدتر لشكري از همين بسيجيهاي آفتاب سوخته كوير تشكيل داد كه شد لشكر ۴۱ ثارالله.
جنگ كه تمام شد، امنيت آن خطه كويري را كه مستعد جولان اشرار بود به او سپردند و هنوز هم، هر قدر او، ميان مردم كشورش ناشناخته باشد، مردم سيستان و بلوچستان و كرمان خوب ميدانند كه در آن سالهاي فرماندهي او، امنترين دوران را گذراندهاند.
سال ۱۳۷۹، حضرت آيتالله خامنهاي، فرماندهي كل قوا، او را به تهران فراخواند و مسئوليت سپاه قدس را به او سپرد. مسئوليتي كه قاسم سليماني را به كابوسي در ذهن امريكاييها بدل ساخت. كابوسي كه اگر دستشان برسد، خيلي زود، همچون عماد مغنيه ترورش خواهند كرد!
كابوسي كه همان قدر كه غربيها را ميترساند، به جان ما، غروري مقدس ميريزد و اينها اين روي سكه اوست، روي رحماء بينهم قاسم سليماني، فرماندهي با صلابت، با موهايي جوگندمي و بدني لاغر و صورتي آفتاب سوخته و نگاهي محجوب و آرام. فرماندهي كه در ميان همولايتي هايش و در مراسمات و مجالسشان، خيلي خاكي و خودماني حضور دارد. فرماندهي كه اگر لباس نظامي تنش نباشد، كسي حدس هم نخواهد زد كه او يك فرمانده نظامي است. فرماندهي كه در خارج از مرزهاي جمهوري اسلامي، بسيار شناخته شدهتر از داخل مرزهاست.
گروه امنیتی دفاعی خبرگزاری فارس- «...جایگزین یکی از فرمانده واحدها شده بودم. نیروها بی نظمی می کردند و خواستم قاطعیتم را به آنها نشان دهم.
دستور دادم در نقطه بادگیری برایم چادر بزنند با امکانات کامل.
داشتم حکومت می کردم که یک روز احمد سلیمانی جانشین ستاد لشکر وارد چادر من شد.
گفت: آقا بد که نمی گذره!
گفتم: ای برادر مسئولیت سنگینه!
با ناراحتی گفت: خجالت نمی کشی برای خودت کاخ سبز معاویه درست کردی؟ تا عصر که بر می گردم خبری از این اوضاع نباشد.
با خودم گفتم به راستی که فرماندهی بسیجیان برازنده این چنین آدم هایی است...»
آنچه خواندید روایتی بود از یکی از فرمانده واحدهای لشکر 41 ثارالله استان کرمان در ایام دفاع مقدس درباره سردار شهید احمد سلیمانی؛ شهیدی که اگرچه در کشور مهجور و ناشناخته است اما مردم کرمان او را بخوبی میشناسند.
او در سال 1346در شهر بافت (روستای قنات ملک) متولد شد و در دروان خدمتی خود سمتهای مختلفی ازجمله معاونت اطلاعات وعملیات و جانشینی ستاد لشکر 41 ثارالله درعملیاتهای مختلف را برعهده داشت.
حاج احمد سرانجام در مهر ماه 1363 در ارتفاعات میمک، ساعت 10 صبح به همراه جمع دیگری از یارانش ابدی شد و این شهادت، دیدنی ترین صحنه عمر فرماندهاش حاج قاسم سلیمانی را در طول دفاع مقدس رقم زد.
حاج قاسم می گوید: «دست تقدیر این بود که من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمهای را اختصاصاً و حقیقتاً به عنوان مشخصه این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است.
نکته مهم در این تصویر این است که خود سردار قاسم سلیمانی در فرصت پیش آمده در حین نبرد علیه تروریستها، پیش نماز شده است و دیگر رزمندگان اسلام به وی اقتدا کرده اند.
رسانههای بینالمللی طی روزهای اخیر در گزارشهای متعددی به نقش تاثیرگذار و سرنوشت ساز این سردار ایرانی در جنگ علیه گروه تروریستی داعش در عراق اذعان کردهاند.
فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: علت اصلی دفاع ما از سوریه این است که در زمان جنگ و در دورهای که تمام کشورهای عربی در برابر ما قرار گرفته بودند سوریه از ما حمایت کرد.
به گزارش ایسنا، سردار قاسم سلیمانی، طی سخنانی در مراسم بزرگداشت اولین سالگرد شهادت سردار حسین همدانی که در مسجد پیامبر اعظم شهرک محلاتی برگزار شد، اظهار کرد: علت اصلی دفاع ما از سوریه این است که در زمان جنگ و در دورهای که تمام کشورهای عربی در برابر ما قرار گرفته بودند سوریه از ما حمایت کرد. ما که امروز از سوریه دفاع میکنیم نه فقط از این کشور که از همه عالم اسلامی و خود جمهوری اسلامی دفاع میکنیم.
وی افزود: در زمان جنگ تمام کشورهای عربی برابر ما موضع گرفتند اما سوریه تنها کشوری بود که در حالی که با صدام حسین، قرابت حزبی و بعثی داشت در کنار ما ایستاد و از جمهوری اسلامی دفاع کرد.
فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران تأکید کرد: اگر جمهوری اسلامی در این صحنه ایستاده و شهدای گرانقدری را که تعداد زیادی از آنها متعلق به همین شهرک شهید محلاتی هستند را تقدیم کرده به این دلیل است که اگر این ایستادگی صورت نمیگرفت و جمهوری اسلامی در سوریه مقاومت نمیکرد، داعش و جبههالنصره در سوریه حکومت ایجاد میکردند و لشگرهای خونخوار و گستاخشان بر منطقه مسلط میشدند، خدا میداند چه فاجعهای در عالم اسلامی رخ میداد.
سلیمانی در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به اینکه معنویات ایام محرم برای جامعه ما کمتر از ماه رمضان نیست، اظهار کرد: قطعاً این ایام اگرچه ایام پرحزنی است اما معنویتش برای جامعه ما اگر بیشتر از ایام ماه رمضان نباشد کمتر هم نیست و همان دگرگونی که در ایام لیالی قدر شکل میگیرد در شبهای محرم هم اتفاق میافتد.
فرمانده نیروی قدس سپاه با بیان اینکه امام حسین با عروج خود اسلام و بقای آن را تضمین کرد ادامه داد: حادثه کربلا از ابتدا تا انتها با دقت چیده شده و همه جزئیاتش نوشدارویی برای بشریت است.
وی با بیان اینکه داعش امروز از خوارج زمان امام علی (ع) بدتر و خشنتر است اظهار کرد: داعش شمشیرهای برندهی خود را روی گلوی اسرایشان میگذاشتند اما این اسرا به هیچوقت از مذهبشان برنگشتند که این امر از تأثیرهای واقعه کربلا است.
سلیمانی با اشاره به اینکه حرکت امام حسین از ابتدا تا انتها در یک مسیر قرار داشت و هیچگاه توقف یا تغییری در آن صورت نگرفت گفت: خوشبختانه جوانان ما امروز لباس عزای امام حسین را بر تن میکنند که درس بسیار خوبی است. فرهنگ امام حسین همواره ما را پیروز کرده است، این فرهنگ در گذشته تنها یک شعبه در ایران داشت اما امروز شعب دیگری هم دارد.
فرمانده سپاه قدس با اشاره به خاطراتش از آخرین لحظات حیات سردار همدانی اظهار کرد: من آخرین لحظهای که شهید همدانی را دیدم، چند ساعت قبل از شهادتش بود که یک حالت جوانی در چهرهاش دیده میشد در حالی که وی شخصیتی بسیار صبور و مکتوم بود و تا کسی به ایشان نزدیک نمیشد نمیتوانست به شخصیتش پی ببرد و به همین دلیل نیز من در دوران دفاع مقدس چندان جزو نزدیکان ایشان به شمار نمیآمدم و تجربه همرزم شدن با ایشان را پیدا نکرده بودم اما در سوریه توفیقی شد که از نزدیک با ایشان آشنا شدم.
فرمانده سپاه قدس ادامه داد: در لحظه آخری که شهید همدانی را دیدم تکان خوردم چرا که احساس کردم او از شهادت خود مطلع است و این نکته پس از شهادتش نیز در زمانی که با خانوادهاش به صحبت نشستم برایم روشن و هویدا شد که او واقعاً از شهادت خود مطلع بود و کارهایی را انجام داده بود که همگی حکایت از رفتنی بدون بازگشت میکرد.
سلیمانی با اشاره به بخش دیگری از خاطراتش از آخرین لحظات حیات شهید همدانی اظهار کرد: او در آخرین حضورش در جبهه نبرد در سوریه میخواست به جایی برود که من چندی پیش از آنجا بازگشته بودم و میخواستم به همین دلیل به او بگویم که به آنجا نرود چون احساس میکردم که آماده شهادت شده است اما ایشان با خنده به من گفت «بیا با هم عکسی بگیریم که شاید آخرین عکس ما باشد» و او وقتی این گفته را مطرح کرد من تکان خوردم.
فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران با تأکید بر اینکه وقتی امثال شهید همدانیها، باقریها، کاظمیها و غیره را از دست میدهیم تازه خلاء آنها را احساس میکنیم گفت: مالک اشتر نیز برای حضرت علی (ع) همین حالت را داشت و ایشان وقتی مالک را از دست دادند فرمودند هیچ مصیبتی برای من پس از درگذشت پیامبر مانند از دست دادن مالک اشتر ناراحتکننده نبود.
سلیمانی با تأکید بر سه عمل مهم سردار همدانی در دفاع مقدس اظهار کرد: ایشان لشگر انصارالحسین را تأسیس کرد که هرجا نظام با تهدیدی امنیتی مواجه بود، این لشگر را اعزام میکرد.
وی افزود: اقدام دیگر شهید همدانی نقش ارزندهاش در ابتدای دفاع مقدس تا انتهای آن و در همه عملیاتها و پیروزیها در سمت فرماندهی، طراحی و ایستادگی در برابر دشمنان بود.
فرمانده نیروی قدس سپاه با بیان اینکه کار سوم شهید همدانی از دو کار دیگر اهمیت بیشتری داشت، گفت: کار سوم ایشان همان چیزی بود که دفاع مقدس ما را در دلها و مغزها و ذهنها و وجدانها جا انداخت و این همان تأسیس یک مدرسه فکری بود که به نام حسین همدانی شناخته میشود و دهها هزار جوان را از همدان و سایر نقاط کشور به سوی خود کشید و سردار همدانی نیز مانند مادری که غذا در دهان فرزندانش میگذارد جوانان را در راه اهل بیت تربیت کرد.
سلیمانی با تأکید بر اینکه بخش پایانی زندگی شهید همدانی پس از جنگ برای ما بسیار عبرتآموز است گفت: جنگ که تمام شد او به همین جامعه بازگشت و در ظاهر نیز سردار و سرتیپ بود و خانواده و بستگان زیادی داشت که البته همه اینها قفلهایی است که انسان را بر زمین میخکوب میکنند هرچند که کسی نمیگوید انسانها عاطفه نداشته باشند چرا که عاطفه را خداوند در انسانها قرار داده است اما آنچه مهم است این است که عاطفه و محبت به بستگان، هدف انسان نشود.
سلیمانی ادامه داد: شهید همدانی اجازه نداد تعلقات دنیوی برایش تبدیل به هدف شود و در نتیجه مانند زمان دفاع مقدس که در سپاه درجه و رتبهبندی نظامی وجود نداشت و همه «برادر» بودند، باز هم به جای استفاده از نام «سردار» خود را «ابو وهب» نامید و به جای لشگر انصارالحسین نام شیرین و شیوای مدافعان حرم را انتخاب کرد.
فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران همچنین با تأکید بر اینکه شهید همدانی در طول عمرش زیباترین ثمره را دریافت کرد، گفت: سردار همدانی تأثیری اساسی در صحنه مقاومت سوریه گذاشت و امروز نیز باید به این سوال پاسخ داد که چرا اینقدر دنیا در مجاورت جغرافیای سوریه بسیج شده است و حال این موضوع مطرح میشود که آیا این توجه و بسیج برای سوریه به دلیل یک شخص و بحث دیکتاتور بودن است یا اینکه موضوع چیز دیگری است؟
سلیمانی ادامه داد: در جهان عرب کشورهای گوناگونی هستند که ثروت فراوانی دارند و البته تمامی این کشورها از دوران قرارداد ننگین کمپدیوید که انورسادات، رئیسجمهور مصر با «مناخم بگین» نخستوزیر رژیم صهیونیستی امضا کرد و درواقع شمشیر را از پشت به کمر مسلمانان وارد کرد.
وی ادامه داد: در برابر تمام کشورهایی که به صورت سری یا علنی با رژیم صهیونیستی ارتباط برقرار کردهاند تنها یک کشور «سوریه» حاضر شد امنیت و تمامیت ارضیاش را فدای مسلمانان کند و حتی در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون که قرار بود مسئله صلح سوریه و رژیم صهیونیستی در پاریس تمام شود، حافظ اسد به پاریس رفت اما صبح جلسه حاضر نشد در مذاکره حضور پیدا کند چرا که میدانست اثر سازش سوریه بر پایداری جبهه مقاومت علیه اسرائیل چیست در نتیجه آن را برهم زد.
فرمانده سپاه قدس افزود: در زمان بشار اسد، ملک عبدالله به سوریه آمد، دست بشار اسد را گرفت، او را به لبنان که ارتش سوریه را از آنجا بیرون کرده و مجسمه حافظ اسد را از آنجا پایین کشیده بود برد و به او گفت، پسرم این لبنان برای تو اما از بشار اسد میخواست که از ایران دست بکشد و علیه ما موضعگیری کند اما وی نپذیرفت و این همان چیزی است که برخی آن را منافع ملی مینامند.
سلیمانی همچنین تأکید کرد: ولیعهد دوم عربستان که اتفاقاً بسیار عجول است و شاید بخواهد شاه خود را هم بکشد تا به مقام برسد به روسیه رفت تا درباره ماجرای جنگ در سوریه وساطت کند. جلسهای را نیز با حضور روسها و نمایندهای از سوریه برگزار کردند که در آن ولیعهد عربستان از بشار اسد سوال پرسید و آن فرد سوری جواب داد که مشکل، داعش است، ولیعهد عربستان گفت داعش که خطر ندارد و همه اینها روزی تمام میشود. مشکل، ارتباط شما با ایران است و اگر شما این ارتباط را نداشته باشید همهچیز در سوریه تمام خواهد شد.
وی با اشاره به اینکه مشکل دشمنان، محوریت سوریه در جبهه مقاومت و ارتباطش با جمهوری اسلامی است تأکید کرد: داعش و گروههای تکفیری برای سوریه تشکیل نشدهاند بلکه اینها برای ایران تشکیل شدهاند.
سلیمانی با اشاره به ایستادگیها در جبهه سوریه گفت: اگر این ایستادگیها صورت نمیگرفت برخی این توهم را داشتند که نماز عید فطرشان را در مسجد اموی میخوانند و امپراطوری خودشان را در آنجا ایجاد میکنند.
فرمانده نیروی قدس سپاه با تأکید بر اینکه جمهوری اسلامی با افتخار در برابر آنها ایستادگی کرده است، ادامه داد: نظام سوریه با کمک ایران امروز توانسته است پس از 5 سال فشار و محاصره و تحمل آن به جایی برسد که دنیا اعتراف بکند گروههایی چون داعش و جبههالنصره تروریست هستند و این در حالی است که ما به سوریه رزمندهای نبردهایم بلکه به آنها کمک کردهایم و اگر در سوریه در برابر این گروهها ایستادگی نمیشد امروز همه منطقه درگیر جنگ با داعش بود.
وی ادامه داد: تکفیریها امروز در همه جبههها شکست خورده یا در حال شکست خوردن هستند و من معتقدم مردم سوریه با پشتیبانی از دولت خود، شکستناپذیر هستند اما امروز اروپا هزینه سنگینی را در بعد امنیت دارد و در حال تحمل شدن این هزینه است که به علت حمایت از تروریستها است و این در حالی است که آنها از این حمایت درس نگرفتهاند.
سلیمانی با بیان اینکه شهید همدانی تأثیر ارزندهای در پیروزیهای سوریه داشته است، گفت: باید به درایت و حکمت و راه رهبرمان اطمینان داشته باشیم و قدر ایشان را بدانیم. امروز اگر انقلاب اسلامی دشمنان را متحیر کرده به دلیل درایت رهبری و توصیههای ایشان است و ایشان نیز در حالی که یک روحانی هستند یادگاری از دوران دفاع مقدس (چفیه) را بر دوش خود میاندازند و مسئولان نیز به تبعیت از ایشان این کار را انجام میدهند که این به علت فرهنگ خوب و ارزندهای است که از دوران دفاع مقدس باقی مانده است در حالی که پیش از این چنین تناسبی میان لباس روحانیت و چفیه وجود نداشته است.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
کجایندمردان بی ادعا
ای عــــــــــــــــــشق
امروز روزیست که شهادتت را امضاء کردن
روزی که تو را از کره خاکیان با خود بردن
روز پرواز تو به سوی معبود
روزی که دیگر زمینیان از داشتند محروم شدن
روزی که فراقت با همسنگری هایت به پایان رسید
چـــــــــه زیبا روزیست امروز
و چـــــــــه خوش لحظه ای بود ان لحظه
لحظه ملاقات با اربابت
اربابی که تو را برای خود از خدا خریده بود که این چنین مجنونش بودی
حاج ابراهیم
رفتند هنوز که هنوز است برای ما که شما رو ندیدم غم بزرگیست
و قلبمان را به درد می اورد
عمار امام
رفتی اما بدان هنوز که هنوز است در قلب ابناءالخمینی سرداری
رفتی و قلب هزاران عاشق هم نسل با خود و نسل بعد از خود را با خود بردی
سالگرد اسمـــــــــــانی شدنت مبــارکـ
حاج ابراهــــــــــــــیم
ســــــــــــــردار قلب ها
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم آن ها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند....
شهید حاج محمد ابراهیم همت در بهمن ماه سال 61 در طی یک سخنرانی گفت: «
از آنجا که انقلابی با عظمت تر و پویاتر و بامحتواتر و بدون وابستگی عقیدتی
یا سیاسی به قطب های قدرت استکباری، نظیر انقلاب اسلامی ایران در جهان رخ
نداده بود.
پس طبیعی است که در اینجا هم، آمریکا مجبور شد که برای مقابله با انقلاب ما، عناصر این چنینی خودش را، وارد عمل کند
هيچ بزرگ راهي را اندازه ي همت دوست ندارم
در لشگر 27 محمـد رسول الله
برادری بـود کـه عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد
وقتی خودش شهید شد بچه ها تصمیم گرفتند به تلافی
آن همه محبت ، پیشانی او را غرقِ بوسه کنند
پارچه را که کنار زدند ،
جنازه ی بی سر او دل همه
را آتش زد.
شهید حاج محمد ابراهیم همت
توی جبهه اینقدر به خدا میرسی!میآی خونه یه خورده ما رو ببین.
شوخی
میکردم. آخر هر وقت میآمد، هنوز نرسیده، با همان لباسها میایستاد به
نماز. ما هم مگر چقدرکنارهم بودیم؟نصف شب میرسید. صبح هم نان و پنیر به
دست، بندهای پوتینش را نبسته سوار ماشین میشد که برود.
نگاهم کرد و گفت «وقتی تو رو میبینم، احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم.»
- حاجی، این آخرین حرف ماست. به امام بگو همونطور که به ما گفت عاشورایی بجنگید، عاشورایی جنگیدیم. سلام ما رو به امام برسون.
حاجی بیسیم را دست به دست کرد. دل توی دلش نبود. به التماس گفت «شما رو به خدا بیسیم رو قطع نکنین، حرف بزنین!»
چند روز میشد که بچهها توی کانال کمیل گیر کرده بودند؛ بدون آب و مهمات.
چند بار منطقه دست به دست شده بود. خیلیها زخمی و شهید شده بودند. جبهه
داشت از دست میرفت. حاجی آرام و قرار نداشت. یکدفعه بیسیم را ول کرد و
زد بیرون. راه میرفت و مثل مجنونها با خودش حرف میزد.
نمیخواستم
حاجی در این شرایط برود جلو. دیگر عصبانی شده بود. سرم داد زد «مگه
نمیدونی حضرت علی دربارهی فرمانده چی گفتن؟ فرمانده باید در قلب نبرد
باشد، جایی که جنگ نمایان است. حالا تو هی کاری کن که من دیرتر برسم.»
کلاش را برداشت و پرید پشت موتور که با اکبر زجاجی بروند خط. شاید راهی برای بچهها پیدا کنند.
10 / 17
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
پرچم این حرف دل پاینده باد یاد آوینی دمادم زنده باد
اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــودحـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده استبزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـردحـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــقعــاشــقان مبهوت خالش می شوند مست و شـیدای "وصالش" می شـوندحـــرف دل با گوش دل بشنیده است او كـه حـــــق را در درونش دیده است!روح من را می كشـــــــــاند تا "خیال" حرف "آدین"، حـــــــــرف آن نیكو خصالیــــــــــــادم آیــد از صــــــفای بـزممان عاشقان گردان بم همرزممان، یـاد ایــــــّــــــامی قشــنگ افـــتاده ام بـاز هـم ، من یـاد جـنــــــگ افــتاده امروزگـــــــــــاری جمعِ جمعی داشـتیم بذرعشــق و عاشـــقی می كـاشـتیماین صـــمیـــمیـــت بجز آنــجا نبــــــود جـز كـنــــــــارِ سنگرو خاکریز نبودحــــرف دل ، دنیای حرفی آشـناست یاد سبزعلی حسینم كیمیـــــا"ستروح و جـــــــانِ بی ریـــــــــایی دارد او حــــــرف هــــــــای كیمیـــــــایی دارد اوحـــــرف دل شـد، محفلِ دلهای صاف محفــلِ "بی معرفت" ، " سیمرغ قـاف"این "هبـــــــــــــــوطِ" آســمانیها ببین سینه ایـن كهكشـــــــــــــــــانیها ببین"بیقـــــــــراران"، بی قـراری می كنند حــــرف دل را لالــــه كــاری می كــننداز خــــــــــــدا خواهم بماند برقـــــــرار او كه گــــاهی می كـند بـر ما گــــــذاراز "غریبسـتان "، صـــدایی می رسد این صــــــدا حتماً به جایی می رســد"ناشــــــناسان" ، آشـــــــنایـانِ دلـند صـاحــــــــبانِ مخـــــــلصِ ایـن منزلــندمی شـــناسـد ناشـــناسی را دلـــم پـُر شـدست از نـــــام او، ایـن محـفلممی كند چشم انتظاری ، "سوته دل" در دیـارِ بی قــــــــــراری ، ســـــوته دلهمرهی درعشق ومستی" گم شدست" او خــــریـدارِ غـــــــــــمِ مـردم شـــــدستدرد دلــــــهـایـش دلِ دیــــــوانه بُـــــرد دسـت ما بگـرفت و تـا میـــخانه بُــــردآتشی افكــــــــنده بر، این جـــــان ما حـــــــرف دل از جـــانـبِ یـــــــاران مـــادر دلـــم غوغا و شور و همهمَه ست تشـــنه دیدار "عـبدالفـاطـــمَه" ســتبا حضــــــــورش بزمِ داغی می شود حرف دل ، تمثیلِ باغی می شـــــــودرو بســــــــــــوی ما نگـــــرداند هــنوز لایقــش مـا را نمی دانـد هــــــــــنوز!!ای فـــــــــدای نـــــــــالـه هـــــا و آه او هـر كــــــــجا باشــد ، خـدا همـــراه اوهم دل و هم دیده بر تــــــــــاراج رفت روح و جان ، با نكته "حـــــــــلاّج" رفت"حاج حسین آخر رهانداز جانِ خویش عاقبت بگذشـــــــت از عـنوانِ خـویش!نكته هایش نكته هایی دلكش است گرچه گـاهی هم ز جنسِ آتش است!همـرهی دارم كـــه از من دور نیست
نام اوبـا وزنِ شــعرم، جـــــــور نیست!قصّــــــــــــه همسـنگران را باز خـواند شعرمن ازوصــفِ نامش"بـاز مـــانـــد"!قلـــــــــــــــعه ای دارد پُر از راز و رمـوز سینه ای دارد پـــــــــُر از انـدوه و سـوزپـا نــــــــهاد اینك بـه بـــازارِ جــــــنون یـك "نمی دانـم" ز شهرِ آسمــــــــون"حـــــرف دل ، دارد درونِ سینــــه اش یك حسین" و قـــلب چـون آییـنه اشاو كـــــــــــه از غربت روایت می كــند
ازکه جا ماندن تو فاو ازماشـكــــــــایت میکندای تمــــــــــامِ اهـل دل ، یاری كــنید ایـن هــــــــدی را هـم نگـــهداری كنیداو از آمریـــــكا به ما دل بســته است طفلكی شاید كه خیلی خسته استمن نـمی دانم كه این"پانیذ"،كیست نقـطه چین هـااینهمه،ازبهرِ چیست!؟لیـــك، انگاری كه خیلی با صفاسـت چـون كـه بـا یـــارانِ خــوبم آشـناستروح من دنــــــــبال حسین جان"که رفت از که فاو و كــــــــــــــربلا بـا آه رفتماجــــــــــرایی در دلم پیدا شــدست كـــــــــربلا نـزدیكِ این دریـا شــدست!او كـــــه در نزدیـكی آمـــــــال ماسـت با خبر، تنـــــها خـدا از حــــال مـاستای خدا حــــــالم چرا اینــــگونه است حـــال مـن امشـــب چـرا وارونه استاین دلـم امشــب كــــــبابم می كــند یاد حاج حسین که آبــــم می كـــندهیچ تفسیری براین احساس نیست!! جز حسیــــن و اكـــبر و عبـاس نیستای خــــدا دارم كــــــجایی می شـوم شـــــاید اینـجا كـــــربلایی می شوم!ای خـــــــــــــدا ، یاران نگــــهدار از بلا تـا نگـــــــــــردد دل به هــجران ، مبتلاپرچـــــــــمِ ایـن حـــــرف دل پاینده باد یــــــادسبزعلی دمـــــادم زنده بـادامشــب ای یاران، مــــرا مهمان كنید چاره ای بـرسینــــه ســـــــــوزان كـنیدمســـتِ مســــتِ بـاده نـابم كـــــــنید از دعـــــــــــــــا سیرابِ سیرابم كـــنیدگوشه ای افـتاده مست و باده نوشدر"همین دور و بر" امشب "خـروش"
برچسب ها:
لحظات ناب شهادت مردان خدا که تا آخرین لحظات برای مکتب اسلام ایستادند
برچسب ها:
مردان آسمانی مردان جبهه و جنگ
شلمچه ، طلاییه ، شرهانی ، فکه (مقتل شهید آوینی) ، اروند ، نهر خین ، کانال کمیل و حنظله ، فتح المبین ، یادمان شهدای هور ، هویزه ، دهلاویه ، چزابه و پادگان دوکوهه.
- معراج شهدای اهواز (پادگان شهید محمودوند)، گلزار شهدای آبادان و خرمشهر
- مسجد جامع خرمشهر و جزیره مینو
- یادمان شهدای بهبهان ، یادمان شهدای عملیات رمضان
- منطقه چم هندی ، چم سری و ربوط در عمق خاک عراق
- قدمگاه امام رضا (ع)، امامزاده سبزه قبا ، حضرت دانیال نبی ، امامزاده عباس
- رودخانه بهمن شیر ، رودخانه و پل قدیم و جدید کرخه ، رودخانه و پل سابله ، پل قدیم دزفول
- بیمارستان های صحرایی امام حسین(ع) ، امام حسن(ع) و امام رضا(ع)
- دژ آبی آبادان ، یادمان شهید تندگویان ، دال مرزی شلمچه ، دشت عباس
..
در زیر این عکس آمده است: بازدید از مناطق کردستان عراق در جبهه غرب، اسفند ١٣٦٦، قبل از آغاز عملیات والفجر ١٠.
آیتالله هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ و حسن روحانی معاون وی و فرمانده پدافند کل کشور.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
زندگینامه: اکبر هاشمی رفسنجانی (۱۳۱۳- ۱۳۹۵
آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۱۳ در روستای نوق در توابع رفسنجان به دنیا آمد. آیت الله هاشمی رفسنجانی یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۵ دعوت حق را لبیک گفت.
زندگینامه وی به نقل از وبسایت شخصی اکبر هاشمی رفسنجانی به شرح زیر است: (گفتنیاست بخش اول زندگینامه، خودنوشت است)
پدرم: حاج میرزا علی هاشمی بهرمانی
مادرم: ماه بیبی (صفریان).
نام خانوادگی هاشمی برای خانواده ما، با آن که سید نیستم، به این دلیل انتخاب شده است که نام جد پدری ما حاج هاشم بوده است؛ او در سر تا سر منطقه املاک و امکانات زیادی داشته است.
پدرم کمی از تحصیلات علوم حوزوی بهرهمند بود، تا آنجا که به یاد دارم، در روستا زندگی میکرد، که دلیل آن تا حدودی فشارهایی بود که در دوره پهلوی متوجه متدینین بود. ایشان عمیقاً مورد اعتماد مردم بودند و نوعی مرجعیت در امور اجتماعی و مذهبی داشتند.
از اخلاقیات جالب ایشان این بود که معمولاً در زمان رسیدن هر محصولی، وقتی که به باغ و یا مزرعه میرفتند، تعداد زیادی از نیازمندان روستا را میپذیرفتند و به هر یک از آنها چیزی میدادند و این وضع در همه فصول سال ادامه داشت .
اسم روستای ما بهرمان است، یکی از دهات قدیمی نوق – از جلگههای رفسنجان. بهرمان به معنی یاقوت سرخ است.
مادرم علاوه بر خانهداری در امور زندگانی با پدرم همکاری داشتند. او هر چند بیسواد بود، اما اطلاعات خوبی از خواص گیاهان دارویی داشت. اطلاعات و تجربیات او برای اعضای خانواده و حتی اهالی روستا سودمند بود؛ چنانکه هنوز هم گاهی از همان تجربهها استفاده میکنیم .
خانواده ما ترکیبی از پنج برادر و چهار خواهر است، سطح زندگیمان با توجه به وضع آن روستا بد نبود. تاریخ تولد شناسنامهای من 1313 است. من در سن پنج سالگی به همراه برادرم حاج قاسم که دو سال از من بزرگتر بود، تحصیل را شروع کردم.
آنچه در مکتبخانه به ما میآموختند، همان کتابهای مدرسه رسمی بود به اضافه قرآن و چیزهایی مثل گلستان، نصاب و ... . از هفت سالگی علاوه بر مکتب از معلومات پدر نیز استفاده کردم. رفته رفته مکتبخانه نمیتوانست جوابگوی نیاز ما باشد. چهارده ساله بودم که به پیشنهاد پسر عمویم، محمد، تصمیم گرفتیم که همراه کاروان جهت تحصیل علوم دینی به قم سفر کنیم.
در حوزه علمیه قم دروس مختلف را در محضر استادانی بزرگوار چون آیات عظام بروجردی، امام خمینی (ره )، داماد، گلپایگانی، شریعتمداری، حایری یزدی، نجفی مرعشی، علامه طباطبائی، زاهدی و منتظری آموختم.
در سال 1337 در رفسنجان برایم خواستگاری کردند؛ دختر حجتالاسلام آسید محمد صادق مرعشی که اسناد رسمی داشتند و از تحصیلات حوزوی بهرهمند بودند.
همسرم از خانوادهای است روحانی، از فامیل بزرگ مرعشی و نوه حضرت آیت ا... سید کاظم طباطبائی یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی که جایگاه معتبری در همه حوزهها دارد.
ثمره این ازدواج پنج فرزند به ترتیب: (فاطمه، محسن، فائزه، مهدی، یاسر) هستند. دخترانم با پسران آقای لاهوتی که یکی پزشک و دیگری دندانپزشک است، ازدواج کردند که قرار این ازدواج در آخرین زندان – زندان اوین که در آنجا هم زندان بودیم – گذاشته شد.
خانواده من وارد سیاست نشدند. دخترانم یکی وارد کار ورزش و دیگری وارد بنیاد بیماران خاص شدند.
پسرانم: محسن که در اروپا جزو انجمن اسلامی بود که زمینه سیاسی داشت. به ایران آمد، مشغول کار در موشکسازی شد. رشتهاش مربوط به بدنه موشکسازی بود و به همین خاطر تحصیلش را نیمهکاره رها کرد و آمد. چون به او نیاز داشتیم. کارش مخفی بود و بعد به بازرسی رئیس جمهوری آمد که آنهم کاری مخفی بود. کسی را میخواستیم که از اطلاعات سوء استفاده نکند. بعد به مترو رفت که الان هم هست.
مهدی به صنعت علاقه داشت و فهمید که وضع ما در دریا ضعیف است. صنایع دریایی ما خیلی ضعیف بود. او دنبال سکوسازی و لولههای کف آب و حفاری در دریا رفت که وابسته بودیم. آخرش به پارس جنوبی و عسلویه رسید و الان به CNG رفت که برای صرفهجویی و محیطزیست خوب است.
یاسر هم با آقای فروزش وزیر سابق جهاد سازندگی درباره خود کفایی پنیر کار میکرد. آن موقع مشکل ما در کشور این بود که کسی دنبال صنایع تبدیلی نمیرفت. دامداران مشکل داشتند و پنیر هم وارداتی بود. مشاور وزیر بود، ولی این سمت برای راهاندازی کارش بود. الان هم در دفتر من در مرکز تحقیقات است.
پس بچههای ما در کار سیاست نیامدند. اما حُسن یا اشکالی وجود دارد که خیلی بیرودربایستی برخورد میکنند. مخفیکاری و ریاکاری نمیکنند و هر چه هستند، نشان میدهند. در کارهایی که به آنها مربوط نیست دخالت میکنند.
این روش در جامعه ما باب نیست. به معنای مصطلح وارد سیاست نشدند، ولی وارد میدان شدند. البته یک بحث اساسی دارم که میتوانستم جلویشان را بگیرم که معلم شوید و یا درس بخوانید و اینکه پسر رئیسجمهور هستید، برایتان بس است.
اگر این تفکر عام شود، بچههای شخصیتها نمیتوانند کار کنند که نوعاً دلسوز هستند. فرهنگ درستی نیست. البته شاید بعضیها سوء استفاده کنند. شاید بعضیها راضی باشند که بچههایشان هیچ کاری نکنند و نانی بخورند و بگردند. چرا باید این گونه باشند؟
حداقل باید مثل مردم عادی کار کنند. جرمشان این است که پدرشان مسئولیت بالایی دارد. هر مدیری در سطح خود میتواند این مشکل را داشته باشد. آن طرفش هم سخت است. دستشان به خاطر قدرت باز باشد و سوء استفاده کنند، که نقطه فسادانگیزی است.
خودم مواظبت میکردم که آلوده نشوند. ضمن اینکه نمیخواستم جلویشان را بگیرم که برای مملکت کار نکنند. دلم برای مملکت میسوزد و هر کسی که کار میکند، خوشم میآید. مثلاً در ورزش بانوان شاید کسی جز فائزه من نمیتوانست این طلسم را بشکند.
همین بنیاد بیماریهای خاص ده پانزده سال است دارد کار میکند، ولی هنوز در کشور فاجعه است. بیماریهای بد هموفیلی، تالاسمی، سرطان و کلیوی متولی مشخص نداشتند.
در خانواده ما هیچ چیز تحمیلی نیست. در مورد خود من هم نبود. همیشه با انتخاب و آزادی کار کردیم. گاهی پدرم سختگیریهایی میکرد. ما سختگیری نمیکنیم که بچهها چه شغلی انتخاب میکنند.
البته تا حدی که کار بدی نکنند و مباح و عادی باشد. از دور مواظبم که مسایل دینی و عقاید و اعمال عبادی را رها نکنند. مثلاً به گونهای ترتیب میدهم که صبحها برای نماز بیدار شوند. اما سعی میکنم خودشان انتخاب کنند. احتیاجی به اوقاتتلخی نداریم که فضای عاطفی خانواده را بهم بزنیم. میدانند که اگر خلافی از آنها ببینم، نمیگذرم.
اینکه چگونه جبران کنند، بستگی به شرایط من دارد. لذا مجموعهای داریم که هم مواظبت مرئی و غیرمرئی در آن هست و هم آزاد میشوند و هر کاری که میخواهند – ولو با سلیقه من نسازد – دنبال میکنند. مثلاً دلم میخواست یکی از بچههایم طلبه شود.
اما آنها انتخاب نکردند و من هم نگفتم حتماً بروید طلبه شوید. معمولاً روحانیون معروف یکی از بچههایشان را طلبه میکنند تا وارث آنها در آن بخش باشند. من به خودشان واگذار کردم.
ابعاد علمی و سیاسی
آیت ا... هاشمی رفسنجانی از عنفوان جوانی در حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت، و به درجه اجتهاد نائل گردید.
ایشان از سال 1337 تا دوران پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران در تمامی صحنههای مبارزاتی حضوری چشمگیر داشت، چنانکه دستگیریهای مکرر در 7 دوره متناوب از سالهای 1337 تا 1357 در مجموع چهارسال و پنج ماه نتوانست در عزم ایشان بر تداوم نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) خللی ایجاد نماید.
[60 سال خاطره در 100دقیقه]
در اینجا به برخی از زمینههای متنوع فعالیتهای ایشان در قبل از انقلاب اشاره میشود:
ایراد سخنرانیهای متعدد در مجامع مختلف بر ضد نظام ستم شاهی تاسیس مکتب تشیع ترجمه سرگذشت فلسطین تألیف امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار تالیف تفسیر راهنما نشر مقالات گوناگونآیت ا... هاشمی رفسنجانی در دوران پیروزی انقلاب اسلامی از اعضای مؤثر و برجسته شورای انقلاب بوده و سپس فعالیتهای خود را در عرصههای گوناگون پیگیری کردهاند، از جمله:
از اعضای حزب جمهوری سرپرست وزارت کشور ریاست مجلس شورای اسلامی امام جمعه موقت تهران جانشین فرماندهی کل قوا نیابت ریاست مجلس خبرگان ریاست جمهوری ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی ریاست شورای عالی امنیت ملیایشان هم اکنون ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را بر عهده دارند.
آیت ا... هاشمی رفسنجانی پس از انقالب اسلامی عناوین افتخاری متعددی از مجامع علمی مختلف دنیاکسب کردند و دانشگاه تهران نیز عنوان دکترای افتخاری علوم سیاسی را به ایشان اهدا کرده است. و هنوز نقطه امید و اتکای مردم و مسئولان جامعه در بحرانهای داخلی و خارجی است.
آیتالله هاشمی رفسنجانی همچنین در شهریورماه 1386 به دنبال رحلت آیتالله مشکینی رئیس فقید مجلس خبرگان رهبری در دومین اجلاس سالانه دوره چهارم مجلس خبرگان، به ریاست این مجلس مهم و تأثیرگذار برگزیده شد.
وی اسفند سال 1389 ریاست مجلس خبرگان رهبری را به آیتالله مهدوی کنی سپرد.
آیت الله هاشمی رفسنجانی دعوت حق را لبیک گفتموضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
زندگینامه سرداران فرماندهان هشت سال دفاع مقدس
کودکی و رشد دینی
به سال 1333 شمسی در روستای کوچک «دره گرگ» از توابع شهرستان «بروجرد» در خانواده مومن و مستضعف فرزندی دیده بر جهان گشود که او را «محمد» نام نهادند.
شش ساله بود که پدر را از دست داد. با مرگ پدر و وخامت وضعیت مادی خانواده، مادر رنجدیده ، محمد و پنج فرزند دیگرش را با خود به «تهران» آورد و محله مستضعف نشین «مولوی» مقر خانواده بروجردی شد.
مادرش میگوید:
«محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.»
چهارده ساله بود که به سال 1347 با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. خودش از آن روزها چنین حکایت می کرد:
«وقتی به این کلاسها رفتم قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم چشم و گوشم روی خیلی مسایل باز شد. معنای طاغوت را فهمیدم. فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کرده اند».
در بند اسارت طاغوت
پس از چندی با تشکیلات مکتبی «هیات های مؤتلفه اسلامی» مرتبط شد و ضمن شرکت در جلسات نیمه مخفی سیاسی- عقیدتی، که به همت شهید بزرگوار «حاج مهدی عراقی» تشکیل می شد سطح بینش مکتبی و دانش مبارزاتی خود را بالا برد.
در سال 1350 ازدواج کرد و یکسال بعد به خدمت نظام وظیفه فراخوانده شد. مادرش میگوید:
«به او گفتم پسر حالا که احضارت کرده اند میخواهی چکار کنی؟ گفت : مادر من مسلمانم مطمئن باش تا جایی که بتوانم تن به چنین ذلتی نمی دهم. من از خدمت به این شاه لعنتی بیزارم.می فهمی مادر، بیزار!»
«محمد»که علاقه ای به خدمت در ارتش شاهنشاهی نداشت اندکی پس از این فراخوان به قصد دیدار با مرشد در تبعید مکتب انقلاب حضرت امام خمینی«ره» از خدمت فرارکرد اما حین عبور از مرز زمینی ایران - عراق توسط عناصر «ساواک» رژیم شناسایی و دستگیر شد. مادر محمد از این دوران می گوید :
«خبر آوردند که او را در خوزستان سر مرز گرفته اند. رفتم اهواز سازمان امنیت عکسش دستم بود و گریه میکردم... از آنجا رفتم زندان ساواک «سوسنگرد»... این پسر آنجا بود.وقتی وارد اتاق بازجویی شدم دیدم او را از پاهایش به سقف آویزان کرده اند و کتکش میزنند. همین طور مثل باران چوب و شلاق و باطوم بود که روی سر صورت بچه ام می بارد ولی حتی یک آخ هم از او نشنیدم.»
سردار شهید «حاج محمد ابراهیم همت» درباره روحیه بالا، عشق به ولایت وتعهد عمیق «محمد» به آرمانش در آن ایام سخت اسارت درسیاهچال های آریامهری می گفت :
«در زندان عوامل رجوی و سایر همپالگی های منافقین به برادرانی که معتقد به ولایت فقیه و رهبری حضرت امام بودند از روی طعنه میگفتند فتوایی !
این هم یکی از مظلومیت های مضاعف بچه های حزب اللهی در آن سالها بود. بعضی ها در برابر این انگ زدنهای رذیلانه منافقین دست و پایشان را گم کردند. ولی محمد خیلی منطقی و زیبا آنها را توجیه کرد. او بدون هیچ ابایی گفته بود:آری ما فتوایی هستیم و مقلد. خودمان که مجتهد نیستیم تا بتوانیم تا حکام را از منابع آن استخراج کنیم. بگذارید هر چه دلشان میخواهد، بگویند».
مجاهد فتوایی
محمد نهایتا پس از شش ماه اسارت از زندان آزاد شد. همزمان با آزادی از محبس بلافاصله او را تحویل ارتش دادند و بدین ترتیب محمد جهت خدمت اجباری سربازی به تهران آمد. پس از خاتمه دوران سربازی با تجاربی که از دوران زندان و خدمت در ارتش کسب کرده بود، این بار به طور حرفه ای قدم به میدان مبارزات سیاسی- مکتبی گذاشت. درقدم نخست در صدد برآمد تا با روحانیت متعهد پیرو خط امام تماس و ارتباط بر قرار نماید. چندی بعد در رابطه با تشکل های فرهنگی- تبلیغاتی دست بکار چاپ، تکثیر و توزیع اعلامیه ها و پیام های حضرت امام شد. مادر«محمد» از فعالیت های او در این مقطع خاطرات جالبی دارد:
«خانه ما در «مولوی» تبدیل شد به مرکز انتشار اعلامیه ضد رژیم. محمد به همراه چند نفر از دوستانش در طبقه همکف یکی از اتاقها سه چهار دستگاه خیاطی گذاشتند و عده ای بی وقفه پشت این چرخ ها کار میکردند... این ظاهر قضایا بود. درست در زیر زمین همین اتاق آنها چاپخانه مجهزی داشتند که شبانه روز کار میکرد. سرو صدایش تمام محله را برداشته بود. البته باعث سوء ظن کسی نمی شد. هر کس به خانه می آمد فکر می کرد این همه سرو صدا مال آن چهار تا چرخ خیاطی است».
با درسهایی که فعالیتهای سیاسی- تبلیغاتی گرفته بود نهایتا به این نتیجه رسید که در راه سرنگونی دیکتاتوری آمریکایی شاه صرفا به مبارزه سیاسی نباید بسنده کرد. به روایت سردار«حاج سعید قاسمی»:
«در سال 1355 در معیت چند تن از دوستانش برای آموزش اصول و قواعد جنگ های پارتیزانی راهی سوریه شد. در سوریه حاج آقا و دوستانش به اردوگاه های نظامی «جنبش امل» معرفی و سرگرم طی دوره های رزم چریک شهری و نبرد پارتیزانی شدند. بعد از ختم دوران آموزشی شهید بروجردی و دوستانشان تصمیم می گیرند تا جهت گرفتن حکم شرعی مبارزه مسلحانه به«نجف» رفته و با حضرت امام ملاقات نمایند...اما بنابه برخی مسایل و معضلات خصوصا گرم شدن روابط رژیم بعث عراق با دیکتاتوری شاه امکان سفر آنان به عراق منتفی شد و ناچار به ایران برگشتند».
«محمد»، خود از جمله دلایل اصلی بازگشت از سوریه را، واهمه از غلتیدن به ورطه سیاست بازیها و تزهای شبه مارکسیستی که در صفوف برخی گروههای مقاومت لبنانی – فلسطینی حاکم بود، ذکر می کرد.
پس از چاپ مقاله موهن ساواک در روزنامه «اطلاعات» و قیام خونین 19 دی ماه سال 1356، و سرکوبی خیزش روحانیت و مردم شهر «قم»، «محمد» یک رشته عملیات چریکی فشرده و ضربتی را علیه تاسیسات سیاسی – امنیتی و مراکز به ظاهر فرهنگی رژیم و حامیان آمریکایی آن، طراحی و اجراء کرد. از جمله این رشته فعالیت های مسلحانه، میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
1)انفجار رستوران خوانسالار، عشرتکده و محل تجمع و عیاشی مامورین آمریکایی ستاد آسیای جنوب غربی C.I.A در تهران.
2)انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی، در لویزان.
3)خلع سلاح مامورین قرارگاه شهربانی شاهنشاهی در تهران.
4)عملیات نظامی علیه یک رشته از مراکز ساواک، در 15 خرداد 1357.
5)انفجار تاسیسات برق مراکز رژیم، موسوم به «کاخ جوانان»، در منطقه شوش تهران و...
در رابطه با کلیه این سلسله عملیات، مسئولیت شناسایی سوژه ها، گردآوری اطلاعت لازمه، طرح و برنامه ریزی دقیق هر یورش، بر عهده «محمد» بود.
ضمن آنکه پس از طی مراحل مقدماتی مربوط به هر عملیات، محمد با رابطین خود در صفوف روحانیت مبارز پیرو خط امام تماس می گرفت و تنها پس از کسب مجوز شرعی، دست به کار اجرای عملیات می شد.
حفاظت از امام
با اوج گیری روند انقلاب اسلامی، محمد به صورت شبانه روزی، درگیر هدایت و اجرای مسایل سیاسی – نظامی نهضت گردید. در دوازدهم بهمن سال 1357، همزمان با ورود پیروزمندانه حضرت امام به ایران، به امر شهید مظلوم «دکتر بهشتی» و با نظارت «حاج عراقی» مسئولیت تشکیل و سرپرستی گروه حفاظت از رهبر کبیر انقلاب، به محمد محول شد. او به همراه دیگر همرزمانش ، مسئولیت حراست از امام بزرگوار را در فرودگاه مهرآباد ، مسیر بهشت زهراء (س) و «مدرسه علوی» عهده دار شد. سپس بلافاصله دست به کار تشکیل و سازماندهی یگان حفاظت محل سکونت حضرت امام در تهران گردید. در پی آغاز درگیری های مسلحانه مردم و نیروهای شاه در روزهای 21 و 22 بهمن 1357 ، محمد نیز همدوش دیگر رزمندگان انقلاب به صفوف متزلزل قوای آریامهری حمله ور شد . او نقش چشمگیری در تصرف «پادگان جمشیدیه » و نیز آزاد سازی مراکز رادیو و تلوزیون از لوث چکمه پوشان گارد جاویدان ایفا کرد. در همین عملیات اخیر ، با اصابت گلوله ای از ناحیه پا مجروح شد.
مدیریت زندان اوین
پس از سرنگونی رژیم منحوس پهلوی و پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی، فعالیت های انقلابی محمد دامنه گسترده تری پیدا کرد. پس از چندی، مسئولیت سرپرستی «زندان اوین»، که عمده زندانیان آن از عناصر غارت، شکنجه و سرکوب دولت، ساواک و ارتش شاهنشاهی بودند، به محمد محول شد. سلوک اسلامی – انسانی محمد در برخورد با زندانیانی چنین منفور، باعث شد تا تنی چند از همرزمانش به او خرده بگیرند. یکی از دوستان محمد در این رابطه می گوید:
«وقتی زمزمه های نارضایتی به گوش بروجردی رسید، سخت متغیر شد و گفت: ما اگر مسلمان هم نبودیم، باز مسئولیت انسانی و وجدانی به ما حکم می کرد با زندانی برخورد صحیح داشته باشیم. به علاوه، ما در دستگاه عدالت انقلاب، ضابطیم، نه قاضی. اگر بخواهیم به عنوان ضابطین محکمه انقلاب همان برخوردی را با این زندانیان داشته باشیم که قبل از پیروزی، آنها با ما داشتند، پس دیگر چه فرقی میان یک انقلابی مسلمان با یک ساواکی وجود دارد؟اگر در بین برادران ما، کسی هست که به برخورد بنده با اینها (زندانیان) اعتراض دارد، برود احکام مربوط به اسیر و زندانی را در متون شرعی پیدا کند و بخواند».
تشکیل نیروی مسلح
انجام وظیفه ی «محمّد» در این سمت، چندان به درازا نینجامید. تو گویی سرنوشت فرزند شهید خطه ی بروجرد، در عرصه ای دیگر می باید رقم می خورد. به گفته ی سردار سرلشگر « محسن رضایی»:
«محمّد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود. او یکی از دوازده نفری بود که سپاه را پایه گذاری کردند. البته برخی از این افراد، مثل شهید محمّد منتظری و ... بعد ها به شهادت رسیدند».
تحت نظارت شورای انقلاب، با کوشش فراوان و خستگی ناپذیر «محمّد» و یارانش، بازوی مسلح انقلاب اسلامی در بهار 1358 تأسیس شد. در آن مقطع، خود «محمّد» در شورای مرکزی سپاه آغاز به کار کرد و به فاصله کوتاهی پس از آن، مسئولیت معاونت عملیات «پادگان ولی عصر» (عج) را عهده دار گردید. او شدیداً به ضرورت تداوم تربیت عقیدتی-سیاسی در کنار آموزش نظامی عناصر سپاه و نظارت روحانیت انقلابی پیرو خط امام بر عملکرد کلی این نهاد انقلابی تأکید داشت. فلسفه تأکیدی این همه شدید را خودش این گونه بیان می کرد:
«امام می فرمایند همه هدف ما، مکتب ماست. آنها که مکتب را قبول ندارند، می گویند نتیجه چنین اعتقادی، می شود انحصار طلبی!... ما اگر که شمشیر به دست گرفته ایم، باید «لتکون کلمة الله هِی العُلیا» شمشیر بزنیم، برای اینکه حکم خدا، دین خدا، روی کار بیاید. اگر هدف ما اجرای حکم خدا و حاکمیت دین او نباشد، دیگر مبارزه چه فایده ای دارد؟ حالا چه شاه باشد، چه کس دیگری، آن وقت چه فرقی خواهد داشت که ما برای چه کسی می جنگیم؟ بحث ما و هدف ما این است که حکم خدا پیاده بشود. اگر عمل به این وظیفه باعث می شود ما را «انحصار طلب» معرفی کنند، البته به این معنا، ما انحصار طلبیم!»
جهاد مسیحایی
با گسترش غائله آفرینی تجزیه طلبان تحت الحمایه آمریکا و بعث عراق در کردستان، «محمّد» در رأس گروهی از سپاهیان کم ساز و برگ انقلاب، ابتدا به «کرمانشاه» و از آنجا به «سنندج» رفت. از همان بدو ورود به منطقه، فرماندهی عملیات قلع و قمع قوای تا بن دندان مسلح ضدّ انقلاب در کردستان را بر عهده گرفت. در شرایطی که سنندج و پادگان لشگر 28 ارتش در این شهر، به محاصره کامل قوای ائتلافی ضدّ انقلاب، از «دموکرات» و «کوموله» گرفته تا «چریک های فدایی» و «پیکار» درآمده بود، محمّد و تنی چند از همرزمانش، توسط یک هلیکوپتر S.T.214 هوانیروز در پادگان سنندج پیاده در چنین شرایط وخیمی، «محمّد» مصمم و قاطع با تنگناها و معضلات موجود، برخوردی حساب شده داشت و با مکرر تلاوت کردن آیات قرآنی و جملات حماسی حضرت امیر (ع) از نهج البلاغه، جمع کوچک رزم آوران مدافع پادگان را، تهییج و به ادامه ی پایداری و ایثار، تحریص می کرد. همرزم «محمّد»، تیمسار شهید «علی صیاد شیرازی»، از آن روزها می گوید:
«موقعی که ضدّ انقلابیون محل باشگاه افسران لشگر 28 را در سنندج محاصره کردند، بچه های ما در آنجا، مدت 40 شبانه روز در محاصره مطلق بودند. حتی چیزی برای خوردن هم نداشتند. با این حال استقامت می کردند. شهید بروجردی، برای رهایی اینها، دست به هر کاری می زد... او آنقدر در این راه استقامت کرد که با همکاری و یکدلی رزمندگان سپاه و ارتش، پس از مدتی کوتاه، محاصره در هم شکست. نمونه چنین صحنه هایی را در آن زمان، زیاد داشتیم که ایشان همیشه با همین پایمردی و استقامت، به مصاف ضد انقلابیون می رفتند».
در کنار نبرد قاطع و قهر آمیز با تجزیه طلبان، «محمد» به راستی عامل به رافت و برخورد برادرانه با مردم مستضعف کردستان بود. سردار سرتیپ «حاج سعید قاسمی» از خصایص مردمی محمد، خاطرات شیرینی به یاد دارد:
«در همان شبهای اول آزادسازی سنندج، که ضد انقلابیون شکست خورده با سلاح های سبک و نیمه سنگین از هر طرف به سوی مردم و نیروهای انقلاب شلیک می کردند و رفت و آمد در سطح معابر شهر تقریبا غیر ممکن بنظر می رسید، به حاج آقا خبر دادن که در یکی از خانه های نزدیک پادگان، خانم بارداری هست که زمان وضع حمل او فرا رسیده. منتهی با توجه به عدم امنیت در سطح شهر، بردن او به بیمارستان غیر ممکن است. شهید بروجردی، بلافاصله نشانی آن خانه را گرفت، تنها و بدون محافظ، سوار بر ماشین فرسوده به آنجا رفت و با کمک شوهر آن خانم، او را به بیمارستان سنندج منتقل کرد. تنها بعد از اطمینان خاطر از وضعیت این خانواده کرد بود که از بیمارستان به پادگان برگشت.»
همرزمان فرمانده کبیر
اصولا دلسوزی محمد نسبت به مردم کردستان حد و مرز نداشت. به آنها از صمیم قلب احترام می گذاشت. جالب اینکه مردم کردستان نیز، به او علاقمند شده و بردارانه دوستش داشتند. جاذبه محبت آمیز بروجردی آن همه نیرومند بود که اطفال معصوم کرد، به محض دیدن او، به سویش می دویدند، با او بازی میکردند و «محمد» شاد و خندان، دست نوازش بر سرشان می کشید. همزمان، به کار گسترش سازمان رزم قوای سپاه که جوهره فرماندهی را به همراه صلابت و اخلاص، در ایشان سراغ می کرد، مسئولیت می داد. بسیاری از همین عناصر، بعدها جزو نخبه ترین فرماندهان یگانهای رزمی سپاه، چه در کردستان، و چه در سایر جبهه های دفاع مقدس 8 سال ملت ایران شدند. از جمله شاگردان و برگزیدگان نامی این معلم کبیر در بین سرداران سپاه اسلام می توان به:
- سردار شهید «حاج احمد متوسلیان»، فرمانده سپاه مریوان، بنیانگذار لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده عملیات قرارگاه نصر.
- سردار شهید «ناصر کاظمی»، فرمانده سپاه کردستان، نخستین فرمانده تیپ ویژه شهدا و فرمانده شهر پاوه.
- سردار شهید «علی گنجی زاده»، دومین فرمانده تیپ شهدا.
- سردار شهید «حاج محمد ابراهیم همت»، فرمانده سپاه پاوه، دومین فرمانده لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده سپاه 11 قدر.
- سردار شهید «سعید گلاب»، مسئول آموزش عقیدتی سپاه منطقه 7.
- سردار شهید «صادق نوبخت»، فرمانده سپاه غرب کرخه.
- سردار شهید «حاج علی اصغر اکبری»، فرمانده سپاه سردشت.
- سردار شهید «ناصر صالحی»، فرمانده سپاه پاوه
- سردار شهید«غلامعلی پیچک»، و «محسن حاج بابا».
- سردار شهید «مختار تولی خانلو»، فرمانده سپاه باینگان.
- سردار شهید «علی فضل خانی»، مسئول یگان پدافند قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) اشاره کرد.
به دنبال جنایات فجیعی که نسبت به عناصر انقلاب و جهادگران بی دفاع در سطح کردستان به وقوع پیوست، به ویژه پس از سر بریدن پاسداران مجروح در بیمارستان شهر «پاوه» توسط عوامل بعث، با صدور فرمان حضرت امام در مرداد 1358، محمد و رزم آوران تحت امر او جهت سرکوبی ضد انقلاب، عازم پاوه شدند.
طولی نکشید که باند خائن دولت موقت، اقدام به اعزام هیات به اصطلاح «حسن نیت» به مناطق کردنشین غرب کشور نمود.
تاسیس پیشمرگان کرد مسلمان
علی ای حال، با اقدامات خائنانه دولت موقت و بویژه به دستور هیات حسن نیت لیبرال ها، کلیه مواضعی که وجب به وجب آنها با نثار خون رشید ترین جوانان این مرزو بوم از چنگال پلید ضد انقلاب آزاد گشته بود، توسط «لیبرال دوله های موقت»، دو دستی تقدیم ضد انقلاب گردید .
در این دوران سخت و مشقت بار، محمد نه تنها مایوس نشد طرح تشکیل «سازمان پیشمرگان مسلمان کرد» را تدوین و به شورای عالی سپاه عرضه داشت. با وجود کارشکنی و مخالفت شدید لیبرالها خائن، این طرح با همفکر و همیاری پیگیر عناصر پیرو خط امام در شورای انقلاب، به ویژه شهید بزرگوار «آیت الله دکتر بهشتی» تصویب شد و مسئولیت تشکیل این سازمان نیز مستقیما به خود «محمد» محول گردید.
«محمد» خود در یکی از جلسات توجیهی فرماندهان سپاه در غرب کشور، با بیانی گرم و گیرا، در این مورد گفته بود :
«صف مردم کرد، از صف ضد انقلاب جداست. این مردم مسلمانند. فطرتا خواهان حکومت اسلامی اند. وقتی دست رحمت نظام بر سر آنها گسترده شود، بدیهی است که سلاح بدست گرفته و با تمام قدرتشان، به مصداق کریمه « اشداء علی الکفار»، با تجزیه طلبان ملحد خواهند جنگید».
استقبال مردم مومن و محروم کردستان از امر تسلیح و شرکت در مدافعین انقلاب آن همه چشمگیر بود که موازنه قدرت را در منطقه به زیان گروهک های تجزیه طلب بر هم زد.
مقابله با بعثیون
با شروع تهاجم ارتش عراق به خاک میهن اسلامی در مهر ماه 1359، «محمد» به همراه تنی چند از همرزمانش، راهی «سر پل ذهاب» شد. در جریان محاصره این شهر، که می رفت تا منجر به اشغال آن توسط ارتش بعث شود، «محمد» و یارانش طی یک رشته نبردهای سخت و سهمگین، پوزه لشگرهای تانک و کماندویی دشمن را به خاک مالیده و شهر را از خطر سقوط حتمی نجات دادند. در این نبرد نابرابر ، «محمد» چندین بار تا پای شهادت پیش رفت و بالاخره هم، از ناحیه دست، جراحت سختی برداشت. آنچه در این دوران بر صعوبت کار «محمد» و همرزمانش در جبهه های غرب، صد چندان می افزود، تسلط بلا منازع لیبرالیزم منحط و در راس آن، «بنی صدر» خائن، بر مقدارات جبهه و جنگ بود. سردار شهید حاج همت از تلخ کامی های فرزندان انقلاب بر اثر سیاست های مخرب لیبرال ها در ماههای آغازین جنگ، فراوان گفته ها داشت. از جمله اینکه :
«در یک جلسه نظامی، به اتفاق شهید بروجردی و سایر برادران سپاه غرب کشور، به بنی صدر گفتیم عراق چندان هم که وانمود می کنید، آسیب ناپذیر نیست. شما کافیست به استعداد یک تیپ نیرو به ما بدهید تا ضربات خوبی به دشمن در جبهه غرب، در عمق شهر هایش وارد کنیم. پاسخ بنی صدر را هیچ وقت از یاد نمی برم که گفته بود مانیرو هایمان را برای دفاع از جنوب لازم داریم. من حتی یک نفر هم در اختیار شما قرار نمی دهم!».
این توجیه ریا کارانه سمبل لیبرالیزم در حالی بود که خط سازش، در جنوب نیز کارنامه سیاهی از خود بر جای گذاشت.
آری، در عرف لیبرالیزم منحط رزم آوران مظلوم سپاه، مردانی همچون «محمد بروجردی»، «عناصری فاقد مسئولیت» و «مخل مدیریت جنگ معرفی» می شدند! پس از حذف لیبرالها و باند خائن «بنی صدر» از مقدرات دستگاه اجرایی کشور، به دنبال اتخاذ یک رشته تدابیر دفاعی نوین، سردار رشید کردستان، در راس گروهی از فرماندهان جنگ آزموده و زبده نبردهای غرب کشور، جهت تشکیل، سازمان و کادربندی یگانهای رزمی نیروی زمینی سپاه در جبهه های جنوب، راهی خوزستان شد. از زمره این فرماندهان می توان به سرداران رشید «حاج احمد متوسلیان»، «حاج محمد ابراهیم همت»، «حاج عباس کریمی»، «رضا چراغی»، «محسن وزوایی»، «علیرضا ناهیدی»، «اکبر حاجی پور» و ... اشاره کرد. علی رغم مسئولیت سنگین رهبری نبردهای غرب کشور، «محمد» لحظه ای از جبهه های جنوب غافل نبود. به ویژه در رابطه با تثبیت «فتح بستان» - نبرد طریق القدس – با اجرای دو رشته عملیات انحرافی حماسه شگرف «فتح المبین» - دوم فروردین 1361 – نقشی ارزنده و اساسی ایفا کرد.
مرد خستگی ناپذیر
یکی از همرزمانش در باب استقامت و پایمردی «محمد» در بحبوحه نبرد، از عملیات «مطلع الفجر» روایت می کند:
«در این عملیات، ما و سایر فرماندهان ارتش و سپاه، به اتفاق ایشان روی یکی از ارتفاعات «تنگ کورک» مستقر شده بودیم. در شرایطی که حتی آب برای وضو گرفتن هم در دسترس نبود... ایشان در آن شرایط دشوار گرمای نفس بر، یازده شبانه روز پلک بر هم نزد، کنار ما ماند و نبرد را رهبری کرد.
روزهای آخر ما و فرماندهان ارتش، حتی با التماس، مصرانه از او خواستیم برود کمی استراحت کند، اما قبول نکرد».
«سردار سرتیپ «قاسمی»، نیز این گونه گواهی می دهد:
معمولا استراحت های حاج اقا در جاده ها و بین راه بود. اصلا وقت استراحت خاصی از سپیده صبح تا دیر وقت شب،در حال تردد و سرکشی به خطوط و مناطق عملیاتی بود و در جلسات طولانی و خسته کننده طرح و برنامه ریزی عملیات شرکت مستقیم و فعال داشت. از نیمه شب تا یک ساعت مانده به اذان صبح، سرگرم نماز شب و تلاوت قران و ادعیه می شد و ذکر می گفت. اگر قیلوله کوتاه یک ساعته او را تا پیش از اذان صبح، در نظر نگیریم، باید بگویم، این مرد عمده خواب و استراحتش حین تردد در جاده ها، داخل ماشین بود».
پس از تقسیم سپاه به مناطق مجزا در سطح کشور، فرماندهی منطقه 7 سپاه کشور، شامل استان های «همدان»، «کرمانشاه»، «کردستان» و «ایلام» به کف با کفایت «محمد» سپرده شد .چندی بعد، طی جلسه ای که در آذربایجان غربی تشکیل شده بود، «محمد» پیشنهاد تشکیل قرارگاهی مستقل، برای طراحی، هدایت و رهبری مشترک و منسجم نیروهای ارتش و سپاه در جنگ های غرب کشور را مطرح ساخت. پیشنهادی بدیع، که با استقبال گرم فرماندهان ارشد سپاه و ارتش مواجهه شد. «محمد» بلا فاصله دست به کار تشکیل این قرارگاه گردید. قرار گاهی که نام پرچمدار رشید اسلام حضرت خاتم الانبیاء (ع) را به خود گرفت. پس از تشکیل این قرارگاه، فرماندهان ارتش و سپاه مصرانه فرماندهی آن را به «محمد» پیشنهاد کردند. همسر محمد، از عکس العمل او نسبت به این پیشنهاد می گوید:
«فرماندهی قرارگاه حمزه (ع) به ایشان پیشنهاد شد. اما آن را قبول نکرند... تازه پس از درخواستهای زیادی که شد مسئولیت قائم مقامی فرماندهی این قرارگاه را پذیرفتند.
منش محمد
در وصف خصایل اخلاقی «محمد»، همین بس که عموم مردم کردستان لقب «مسیح کردستان» را به او پیشکش کرده اند. محمد، علی رغم موقعیت درخشان و برجسته ای که در بین فرماندهان عالی رتبه نیروهای مسلح انقلاب اعم از ارتش و سپاه داشت، چنان کف نفس و تواضعی از خود بروز میداد که در بین تمامی رزم آوران جبهه های غرب و جنوب، اخلاص او زبانزد خاص و عام شده بود. با توجه به اینکه فرماندهی عالی جنگ در جبهه های شمال غرب و غرب کشور را بر عهده داشت، بارها مخبرین جراید و اکیپهای گزارشی رادیو و برای مصاحبه به سراغش می رفتند اما هر بار دست خالی بر گشتند. چرا که «مسیح کردستان»، همواره از دوربینهای تلویزیونی و میکروفونها گریزان بود. یکی از دوستانش در این باره میگوید:
«سعی داشت گمنام باشد. سعی میکرد وجودش در جامعه مطرح نشود. معتقد بود که تمام اجر یک کار، در گمنامی عامل آن است. سخت اصرار داشت بر این گمنامی. یک بار که اکیپ فیلمبرداری تلویزیون غافلگیرانه از او فیلمبرداری کرد، مصرانه مانع از ادامه کارشان شد. می گفت: از من فیلمبرداری می کنید؟. بروید استغفار کنید... شما باید بروید از این بچه رزمنده ها که دارند می جنگند فیلم بگیرید...»
سردار سرتیپ «قاسمی نیز از عشق و ارادت عمیق محمد به فرزندان معنوی حضرت امام ، اینگونه یاد می کند:
«حاج آقا همیشه رسم داشتند که با بچه بسیجی ها حشرو نشر داشته باشند. با تمامی تنگی وقت و مسئولیت های سنگین که به عنوان فرمانده منطقه 7 سپاه کشور داشتند، از کمترین فرصت ها، برای رسیدگی به معضلات بسیجی ها استفاده می کردند. در برخورد با نیروها، مصداق عینی «رحماء بینهم» بودند.درهر عملیات هم، مثل یک نیروی ساده، دوش به دو ش بسیجی ها می جنگید و پیشروی میکرد. برای همین هم، بچه ها عاشق او بودند، اما خدا شاهد است که این مرد، از این همه عشق و ارادت، سر سوزنی دچار عجب و غرور نشد».
از دیگر مسایلی که «محمد» به شدت نسبت به آن پای بندی نشان می داد، رسیدگی و ملاقات با خانواده های شهدا و جانبازان بود. محبت و علاقه اش به یتیمان شهدا و حد حصری نداشت. بارها با لحنی مو کد گفته بود:
«خدا ما را به واسطه همین شهید داده ها امتحان می کند. مبادا با غفلت از آنها، سختی و عذاب خدا را برای خودمان بخریم!».
با گسترش دامنه فعالیت قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) در غرب، «محمد» ضرورت تشکیل یک یگان رزمی ویژه، جهت جنگ های غرب کشور را احساس نمود. بر حسب همین ضرورت نیز، او سازمان دهی، آموزش و کادر بندی «تیپ ویژه شهدا» را در دستور کار خود قرار داد. مسئولیت فرماندهی این تیپ را نیز به سردار شهید «ناصر کاظمی» محول کرد.
حضور مستقیم او در تمامی مراحل نبرد تا به آن حد ملموس بود که به گفته سردار شهید «حاج همت»:
«در جریان پاکسازی محور «بانه – سردشت»؛ بعضی از برادران ما، به شهید کاظمی گفته بودند شما به بروجردی بگویید اینقدر جلو نیاید. احتیاجی به آمدن ایشان نیست. ما خودمان می رویم. شهید کاظمی، چندین بار درخواست بچه ها را با بروجردی مطرح کرد. اما هر بار، ایشان چیزی نمی گفت. نهایتا در برابر اصرار موکد شهید کاظمی گفته بود: اگر بنابر ولایت است، من بر شما ولایت دارم، اینقدر از حد خودتان خارج نشوید!.»
سرتیپ شهید آبشناسان که خود در چندین نبرد دوشادوش «محمد» جنگیده بود، درباره روحیه معنوی او در میادین رزم گفته بود:
«در عملیات دائم زیر لب با خودش زمزمه می کرد و نام خدا را بر زبان می آورد. چه در موقع سختی ها، و چه در حین پیروزی، زبانش جز به شکر به درگاه خداوند نچرخید. واقعا ایشان مظهر توکل بودند.
همسر شهید، از یکی از آخرین دیدارهایش با «محمد» میگوید:
« به ایشان گفتم چهار سال است که در این منطقه هستیم. انشاءالله بعد از ختم جنگ به تهران برمی گردیم یا نه؟!. در جوابم گفتند: بخاطر نیاز شدید این منطقه ، تصمیم گرفته ام در کردستان بمانم کاری هم به ختم جنگ ندارم. گفتم : پس لابد باخبر شهادت شما به تهران بر می گردیم؟ خندید و چیزی نگفت».
نقطه پرواز شهید بروجردی
روز اول خرداد سال 1362، محمد به همراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا» شهرستان «مهاباد» را ترک کرد، و به روایت یکی از همسفران:
«بین راه، برادری که کنار ایشان نشسته بود، از مشکلات خودش صحبت می کرد. حاج آقا در جواب او گفتند: این دنیا ارزشی ندارد. ما باید همه چیزمان را در راه خدمت به مکتب مان بدهیم. همانطور که امام حسین (ع) و اصحاب ایشان با تمام سختی ها مبارزه کردند، ما هم مکلف به صبرو مبارزه ایم».
با عبور از سه راهی «مهاباد – نقده» خودرو حامل محمد و دوستانش به مین برخورد کرد.
«صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان، از آن به بیرون پرتاب شدند، حاج آقا حدود 70 قدم دورتر از ماشین به زمین افتادند. وقتی بالای سرش رسیدیم، همان تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت اما شهید شده بود»
سردار شهید «حاج همت» ، درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش بروجردی در تاریخ پر فراز و فرود انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، 6 ماه پیش از شهادتش در کربلای خیبر گفته بود:
«...بروجردی شناخته نشد. بروجردی هنوز، نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده. تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود. شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما بوجود بیاورد!.»
فرازی از وصیتنامه شهید بروجردی
اصل مقاومت و پایداری – همان طور که امام فرمودند – نباید فراموش شود که بیم آن میرود زحمات شهدا به هدر رود؛ اگر چه آنها به سعادت رسیدند اما این ما هستیم که آزمایش میشویم.
من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین شایع شده و سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن دارد، به مراتب حساس تر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست؛ وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند تا بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری را که جریانهای انحرافی دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب، حیاتی است.
"عباس کریمی" در سال 1336در قهرود کاشان دیده به جهان گشود.
دوران ابتدایی را در این روستا به پایان رسانیدو وارد هنرستان شد. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت.
دوران خدمت وظیفه او با مبارزات انقلابی امت اسلامی ایران همزمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره) را مخفیانه به پادگان عباس آباد تهران منتقل و آنها را پخش میکرد.
پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها نمود و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت کرد و در جریان تشریف فرمایی حضرت امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.
در بهار سال 1358 به هنگام تاسیس سپاه پاسداران کاشان با احساس تکلیف، به عضویت سپاه درآمد و در قسمت اطلاعات مشغول به خدمت شد.
در تابستان سال 1359 داوطلبانه برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان شد و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات – عملیات همکاری کرد.
پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان مسئول اطلاعات – عملیات این سپاه معرفی گردید. از جمله فعالیتهای "کریمی " در منطقه خونرنگ کردستان،انجام شناسایی عملیات و آزادسازی منطقه دزلی و ... بود که توسط نیروهای تحت امر و با هدایت او صورت گرفت.
وی بعدها همراه سردار جاویدالاثر برادر متوسلیان و شهید چراغی به جبهه های جنوب عزیمت کرده و به عنوان مسئول اطلاعات – عملیات تیپ محمد رسول الله(ص) به فعالیت خود ادامه داد.
"عباس کریمی" در روز پنج شنبه 23 اسفند سال 1363 در حالی که آخرین دستور ابلاغی از جانب قرارگاه را در عملیات بدر (منطقه شرق دجله و شمال القرنه) اجرا می کرد (و لبخندی متین بر لب داشت) بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سرش مجروح شد و جان را به معشوق تسلیم نمود .
"روحش شاد و یادش همیشه سبز"
معرفی کتاب با موضوع زندگی شهید "عباس کریمی"
"مردی با چفیه سفید" بر اساس زندگی و خاطرات شهید "عباس کریمی " عنوان هفتمین جلد از سری کتب قصه فرماندهان به قلم عباس فکور، از تولیدات انتشارت سوره مهر است که چندی پیش به همت نشر شاهد به چاپ ششم رسید.
"مقدمه"،"ماجرای یک دوست"،"سرباز انقلاب"،"فتح،بدون جنگ"،"کمین در کمین"،"مردی با چفیه سفید"،
"خلبانی که می خواست اسیر باشد"،بسیجی تازه وارد" و "طلوع در شرق دجله" از عناوین به چاپ رسیده در این کتاب هستند.
در قسمت "مقدمه " این کتاب چنین آمده است:"مرد کنار ضریح زانو زدواشک از چشمانش سرازیر شد.
اول سفارش دیگران را به حضرت گفت؛ آن وقت آرزوی خودش وهمسرش.
«یا حضرت عباس علیه السلام ! نگذار این یکی هم مثل بچه های قبلی بمیرد».
دوباره بغض راه گلویش را بست ودر همان حال سرش را به ضریح گذاشت و............"
"مردی با چفیه سفید"، با شمارگان 6000 نسخه، در 78 صفحه، قطع پالتویی، با قیمت 500 تومان، توسط نشر شاهد به چاپ ششم رسیده است.
زندگی نامه شهید سید مجتبی علمدار
سید مجتبی در سحرگاه 11دی ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود.
دوران
تحصیلش را در ساری طی نمود و برای اولین بار در حالی که تنها 17 سال
داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال 1362 به کردستان رفت
سید
برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان
مسلم بن عقیل در لشکر25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند.
او
در عملیات کربلای 4و5 حضور داشت، در کربلای 8 مجروح شد و مدتی بعد به
جبهه بازگشت و در عملیات کربلای10 در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت
شرکت نمود.
سید مجتبی علمدار در سال 1366 مسئوولیت فرماندهی
گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل - از گردانهای خط شکن لشکر25کربلا-
را برعهده گرفت و در عملیات والفجر10نقش آفرینی موثری داشت.
شهید
علمدار در سه راهی خرمال،سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق
رشادتهای فراوانی را ازخود نشان داد و از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله
قرار گرفت و بشدت مجروح شد.
او که مردانه در مقابل دشمن می جنگید.
چندین باردیگر هم مجروح شد و از همه مهمتر اینکه او در دیماه 1364، در
عملیات والفجر 8، به شدت شیمیایی شد.
سید مجتبی بعد از اتمام جنگ
در واحد طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا در ساری مشغول خدمت شد و در دی ماه
سال ۱۳۷۰ با خانم سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن دختری به نام
زهرا بود.
سید علاوه بر مسئولیت در واحد تربیت بدنی لشکر بعنوان
عضو اصلی هیأت رهروان حضرت امام (ره) هم ایفای وظیفه می کرد. او مداح اهل
بیت بود، همیشه مراسم را با نام حضرت مهدی (عج) شروع می کرد و در حالیکه
به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت. مظلومیت آن خاندان را صدا می زد.
بیت
الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و
منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا
صوت داوودیش مداحی را می آموختند.
او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره
همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطربود و در همه
مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت.
حاج سید مجتبی
علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان
شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه
نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و به یاران شهیدش پیوست.
خاطراتی از همسر شهید سید مجتبی علمدار
انگشتر گمشده
ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.
جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .
عنایت امام زمان (عج)
سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
ایام عجیب
همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد.
لحظات آخر
… یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد …
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهانآرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عدهای از دوستان فعال مسجدیاش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانشآموزان نیز شرکتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزبالله خرمشهر درآمد.
افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند.
بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه میگرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند.
این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامههای روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند.
در سال 1351 این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهانآرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شکنجه و بازجویی در ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجهها مقاومت میکرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عدهای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود.
پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کنارهگیری کند. تهدیدی بینتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید.پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکلگیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیههای امام امت(ره) و نیز انتشار جزوهها و بیانیههای افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت میکرد.
در سال 1355 به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس میکرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد.
سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی که گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل میشد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند.
در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمیبرد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد.
در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهانآرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواک به شهادت میرسد.
فعالیتهای دوران انقلاب
در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم میگیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عدهای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهدهدار میشود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت میگیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف مینماید. او تصمیم میگیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد.
در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده میگیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح میکنند و سالم به مخفیگاه خویش باز میگردند.با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز میگردد.
تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر
به منظور حراست از دستآوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئههای عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهانآرا همراه عدهای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسیشان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئههای دشمنان آماده نماید.شهید جهانآرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهدهدار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل میکرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عدهای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایهداران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی میشدند، دستگیر و به مجازات برساند.
تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئهها
شهید جهانآرا در شکلگیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت.در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواستههای طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه، گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حکومت ستمشاهی، نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند. جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی، برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهانآرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد.
شهید جهانآرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصتطلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد.از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راهاندازی نشده بود.ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دستآوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب میکرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینههای عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه میدانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت.
نقش شهید در خنثیسازی کودتای نوژه
شهید جهانآرا در جریان کودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهدهدار بود.ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل میکرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند.
حماسه خونینشهر
در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمین گیر کرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید:«امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...»
جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید:«وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.»
آنها بادست خالی در حالی که اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروه های کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند.در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می کرد.
برادری تعریف می کند:«روزهای آخر این مقاومت بود که بچهها با بی سیم به شهید جهانآرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط میکند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.»
شهید جهانآرا میگفت:«آرزو میکنم در راه آزاد کردن خونینشهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.»
او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادتطلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یکبار دیگر حماسه حسینی را در کربلای ایران اسلامی تکرار نمودند.
ویژگیهای اخلاقی
شهید جهانآرا در کنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و کوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند با تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژهای داشت.
از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ کلام عجیبی داشت.خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توکل، فداکاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگیناپذیری از خصوصیات بارز وی بود.
به برادران میگفت:«انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرکآلود و وابستگیها، پاک و خالص میکنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر میشود و از انحراف و شکست مصون میماند.»در مبارزات، هیچگاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون کسب فیض میکرد. عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تکه کلامش این بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش این بود که: مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.سید محمد دارای روحیهای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده میشد که در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی که در زندان به سر میبرد، از نماز شب غفلت نمیکرد.
نحوه شهادت
در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامنالائمه) یک فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانوادههایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمد علی جهانآرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند.شهید سید محمد علی جهانآرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداکاری خالصانه در سختترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد.
تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا
من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می کنند. مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران
امام خمینی(ره):
خداوند تبارک و تعالی که ما هر چه داریم،او داده است و ما هرچه از اوست و باید تقدیم او کنیم.سعادت را آنها بردند که آن چیزی را که خدا به آنها داده بود تقدیم کردند و ما عقبمانده آنها هستیم.
مقام معظم رهبری10/12/65
«سردارشهیداسلام و پرچمدار جهاد و شهادت برادر شهید حاج حسین خرازی به لقاءالله شتافت و با ذخیرههایی از ایمان و تقوی و جهاد و تلاش شبانهروزی برای خدا و نبرد بیامان با دشمنان خدا،در آسمان شهادت پرواز کرد و برآسمان رحمت الهی فرودآمد.
آن خبر تلخ
خبر تلخ و تکان دهندهای بود:بران همه کسانی که او را میشناختندو دردناک بود برایهمه کسانی که حتی برای لحظهای چهره خندانش رادیده بودند. خبرشهادت«حاج حسین»رامیگویم؛«حاج حسین خرازی» فرمانده دلاور و خط شکن لشکر مقدس 14امام حسین(ع).
او که هرگاه خبرانجام عملیاتی میرسید بیاختیار دستها به سویش پر میکشیدندو ذهن همه کنجکاو ان میشد که «خرازی کجاست و چه میکند؟»بعد به شگفت میماندند،که چگونه این عصاره اخلاص و درد،آگاهی و ایثار هفت سال و نیم از میان آن همه آتش خون،آهن و انفجار خندان و شجاع و پرشور گذشته است!
گویا تقدیر زیبای زندگی این نادره دوران را باشور و جهاد آمیخته بودید که تمامی حلاوت زندگی را در سایه مبارزه و ایمان به کام ریخته و بهشت را در سایه شمشیرها دیده بود.
«حسین خرازی»نیاسود؛حتی برای لحظهای او از آن ماههای نخسین پیروزی انقلاب که دل به جبهه کردستان سپرد تا لحظه شهادت حتی برای لحظهای هم آرام نگرفت و دل جز به جبهههای حماسه و شرف نسپرد. گفتهاند از سال 58تا لحظه عروج فقط و فقط یکبار،آن هم برای زیارت خانه خدا و انجام عمل واجب،قصد سفر نمود،در غیر این صورت حتی ده روز هم در شهر اصفهان نماند.
او در طول هفت سال و نیم حضور مستمر در مناطق جنگی غرب و جنوب از هیچ عملیاتی غافل نماند و در عملیات خیبر دست راستش راتقدیم آستان دوست نمود و سرانجام در حالی که بوسه بر گونه پدر شهیدی سپرده بود،در ادامه عملیات کربلای پنج بااصابت خمپاره در کنارش به دیدار معشوق شتافت.
بچه اصفهان...
«حسین خرازی»در سال 1336ه.ش در خانوادهای مذهبی،متدین و اصیل در یکی از محلههای قدیمی شهراصفهان؛محله خیابان«مسجد سید» دیده به جهان گشودو از همان کودکی آثار هوش و ذکاوت در وجود او هویدا بود.وی همزمان با شروع تحصیلات ابتدایی در جلسات مذهبی و قرائت قرآن شرکت و به عنوان مکبر نماز جماعت،در مسجد حاضر می شد.
پس از اخذ دیپلم در آستانه سال 1355به سربازی رفت. لیکن بااوجگیری انقلاب اسلامی در سال 1357به فرمان امام خمینی(ره)از پادگان گریخت و به سیل خروشان مردم پیوست تا در کلیه فعالیتهای انقلابی و مردمی شرکت کند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عضویت در کمیته دفاع شهری اصفهان،در درگیری باضد انقلاب منطقه،دستگیری عناصر ساواک و عمال حکومت نظامی شاه در حراست از جایگاههای حساس شهر،نقش فعال و تعیین کنندهای راایفانمود. از این رو در جریان تاسیساسلحه مهنهای در کمیته دفاع شهری که بعدها سپاه پاسداران اصفهان نام گرفت. حسین فرد مورد اعتمادی بود و به همین خاطر مسوولیت اداره این کمیته نیز به وی واگذار شد و بدینسان او کار نظامی را از پایینترین رده شروع کرده و از همان آغاز کار،یک سرو گردن از دیگران فاصله داشت.
حماسههای جاوید
در اواسط بهمن ماه سال 1358که توطئههای نیروهای چپ ضد انقلاب در گنبد و ترکمن صحرا اقدام قاطع و انقلابی نیروهای خط امام در خنثیسازی این توطئه را طلب میکرد،از استاناصفهان حدود یک صد نفر از پاسداران جان برکف،از جمله حسین به منطقه اعزام شدند و حسین به واسطه تسلط بر استفاده از ادوات مختلف و خصلتهای ذاتی،خود فرماندهی درگیری باضد انقلای در شمال شهر در محدوده دانشسرا را پذیرفت. «حسین»باردیگر برای خواباندن توطئهای دیگر اما این بار در کردستان در روزهای پایانی سال 1358و اوایل سال 1359دل به آن منطقه ناامن سپرد و باگردان مقتدر و عملیلتیاش تحت عنوان «گردان ضربت»ضربههای سنگینی را بر پیکره ضد انقلاب فرودآورد.
خوزستان،میعادگاه حسین
خوزستان میعادگاه حسین بود. سرزمینی که از برایش به انتظار نشسته بود. پس از گذشت 40روز از شروع جنگ ،«حسین خرازی»به اتفاق 50نفر از نیروهایش وارد خط شهر شد و در نیمه دوم بهمن ماه سال 59فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده گرفت.
در یکساله اول جنگ،جبهه دارخوین،به بزرگترین کلاس در س مجاهدت و خودسازی تبدیل گردیدو عملیات فرماندهی کل قوا باهمت و رشادت استادان و شاگردان این کلاس به پیروزی رسید. با انجام عملیات فرمانده کل قوا در جبهه دارخوین که همزمان باعزل بنی صدر صورت گرفت،هسته اصلی تیپ 14 امام حسین(ع)شکل گرفت،گام مهمی که توسط 120نفر از زبدهترین رزمندگان برداشته شدبرادرانی که هرکدام دارای توان رزم عالی و بعضی مستعد فرماندهی در حد گردان و تیپ بودند.
عملیاتهای سرنوشتساز
زمینهسازی عملیات ثامنالائمه،برای حسین و یارانش تکمیل آزمودهها بود. عراقیها در بیست و هشتم مرداد1360عملیات گستردهای را به خط رضاییها که پس از عملیات بیست و یکم خرداد همان سال در منطقه دارخوین شکل گرفته بود انجام دادند. هرچندفرماندهان این خط یعنی رضا بالای و محمود شالباف به شهادت رسیدند،اما منطقه براثر مقاومت و فرماندهی حسین حفظ گردید. او با حضور خود در خط و در حساسترین نقاط،آن قسمت از خاکریز که در حاشیه جاده بود را از دشمن باز پس گرفت و این پیروزی باعث شد با تلاش بیشتری عملیات حصرآبادان طرحریزی،اجرا و به سرانجام برسد. به برکت تلاشهای بیوقفه«در جریان سازماندهی تیپ امام حسین(ع)برای اجرای عملیات طریقالقدس(فتح بستان)استعداد این تیپ به 15 گردان رسیدو لشکر 14امام حسین(ع)رسما با نام و عنوان لشکر وارد عملیات شد و آزمون موفق لشکر 14در محوردارخوین و قدرت و یکپارچکی آن،به فرماندهان عالی جنگ دیکته نمود که حساسترین منطقه نبرد را به «حسین» واگذارنمایند.
پس از پیروزی بزرگ در عملیات طریقالقدس،عملیات فتحالمبین با رمز یازهرا(س)صحنه امتحان دیگری بود که «حسین» در آن،کاملترین الگوی یک فرمانده نظامی مسلمان را در عمل نشان داد.
در عملیات بیتالمقدس،لشکر امام حسین(ع)با سازماندهی 23 گردان پیاده و احراز توان بسیار عالی،فراتر از یک لشکر ظاهر شد و این باز منطقهای به«حسین»واگذار گردید که به آن عشق میورزید.
مقاومت دو ساله رزمندگان دارخوین در تصرف،تامین و نگهداری بیش از 40کیلومتر سر پل مناسب در جبهه میانی منطقه عملیات بیتالمقدس در غرب کارون باعث گردید تا لشکر امام حسین(ع)بتواند همراه با لشکرهای همجوار خود در اولین مرحله عملیات،قسمت قابل توجهی از جاده اهواز-خرمشهر را تصرف کندو مراحل بعدی عملیات را نیز با فرماندهی بینظیر«حسین خرازی» به سرانجام برساند.
«خیبر»نبردی بود در طلائیه که «حسین»دست راستش را در جریان آن تقدیم نمود،او خودش میگوید:«خواستند ملائکهالله مرا به عالم بالا ببرند. هنوز دل از دنیا نکنده بودم،ولی فقط همین اندازه لیاقت داشتم».
عبور از اروندرود و تصرف شهر فاو در بهمن ماه سال64نتیجه نبرد پیروزمندانه والفجر هشت است که در آن،حسین خرازی تا تعدادی از غواصان لشکر که در عملیات آبی،خاکی،خیبروبدر مهارتهای بینظیری کسب کرده بودند در شب اول عملیات به خط دشمن زدو بعد از آن با 12 گردان،خود را بران ماموریت اصلیاش که رسیدن به هدف مهم و استراتژیک«امالقصر»در عمق خاک عراق بود آماده کندو از این حمله سخت و طاقتفرسا سربلند بیرون آمد.
تولدی دوباره
جنگ در سال 1365در حالی ادامه داشت که فشارهای بینالمللی با هدایت و کنترل آمریکا به ایران اسلامی بیش از هر زمان دیگری تقویت شده بود. در چنین اوضاع و احوال سخت و بحرانی عملیات کربلای4 در تاریخ4/10/65در منطقه خرمشهر و شلمچه و با هدف رسیدن به بصره آغاز گردید. حسین در کربلاییترین حضور خود توانست گردانهای مانوری لشکر امام حسین(ع)را از آبراه استراتژیک حدفاصل جزایر بوارین وامالرصاص عبور داده و قسمتهایی از پتروشیمی عراق در آن سوی اروندرود را تصرف نماید.
پس از وقف عملیات کربلای 4 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عملیات کربلای5را در ساعت2 بامداد19/5/65در منطقه شرق بصره آغاز کردو علی رغم بمباران گسترده شیمیایی عراقدر اولین روز،بیش از هزار نفر از رزمندگان لشکر امام حسین(ع)از جمله شماری از مسوولین به شهادیت رسیده و با مجروح شه بودند،«حاج حسین» باحضوری کاملا متفاوت با عملیاتهای گذشته،توانست بار سنگینی از عملیات گسترده شرق بصره را تحمل کند،چنانچه در طول عملیات شاهد مجروحیت،یا شهادت بیش از پنج هزار نفر از یاران خود بود.
کربلایی شدن زمینهای سوخته حال و هوای خوش شهادت حسین را دگرگون کرده بود. حسین با روزهای قبل از عملیات تفاوت زیادی داشت. لحظهای از گردانهای خطشکن جدا نمیشدو بوی شهادت میدادو سرانجام در عملیات تکمیلی کربلای پنج مورخه7 اسفند1365با کولهباری از اخلاص و عشق به خداوندو دوستی اهل بیت(ع)به فیض عظمای شهادت نائل آمدو تولدی دیگر یافت.
تواضع فرمانده لشگر
حدود16سال داشت. رزمنده بسیجی بود که باز به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودی موقعیت عقبه لشکر،تعیین کرده بودند و بازرسی عبور و مرور خودروها را بر عهده داشت.
حاج حسین؛فرمانده لشکر به اتفاق دو نفر از مسؤولان ،در حالی که سوار تویوتا بودند. قصد داشتند واردموقعیت شوند. دژبان که همان بسیجی تازه وارد بود و آنها رانمیشناخت،گفت:
-کارت شناسایی؟
حاجی گفت:همراهمان نیست.
دژبان :پس حق ورود ندارید.
یکی از همراهان خواست حاج حسین رامعرفی کنداما حاجی با اشاره او را به سکوت فراخواند. اصرار کردند. سودی نداشت. دژبان کارت شناسایی میخواست.
همراه دیگر حاج حسین که دیگر طاقتش طاق شده بود،گفت:
طناب و بنداز بریم ،حوصله نداریم.
دژبان در حالی که اسلحه را به طرف آنها نشانه میرفت،با لحنی خشن گفت:«بلبل زبونی میکنید؟!زود بیایید پایین دراز بکشید رو زمین کمی سینهخیز برید تا با مقررات آشنا شوید. حاج حسین با فروتنی خاصی که داشتند به همراهان خود آهسته گفت:«هرکار میگوید انجام بدهید».و از خودرو پیاده شدند. همراهان نیز به پیروی از ایشان همین کار را کردند. وقتی که پیاده شدند،دژبان متوجه شد یکی از آنها یعنی حاج حسین یک دست بیشتر ندارد،برای همین گفت:«خیلی خوب،تو سینهخیز نرو،اما ده مرتبه بشین و پاشو».
در همین حین مسؤول دژبانی که در حال عبور از آن حوالی بود،منظره را دید؛سراسیمه و پرخاش کنان به طرف دژبان دویدوگفت:«برو کنار؛بگذار وارد شوند؛مگر نمیدانی ایشان فرمانده لشکر هستند».
با شنیدن این سخن،حالت بیم و شرمساری شدیدی در چهره دژبان هویداشد.
حاج حسین،بدون آنکه ذرهای ناراحتی در چهره روحانیاش مشاهد شود،با تبسمی حق شناسانه،دژبان را در آغوش گرفته،بوسهای ازروی مهر بر چهره او زده وگفت:
-«اتفاقاوظیفهاش را خیلی خوب انجام داد». و پس از سپاسگزاری از دژبان به خاطر حسن انجام وظیفه،او را بدرود گفتند.
خاطراتی از شهید
اخلاص و صداقت
اول «اخلاص»و دوم«صداقت»دو عنصری بودند که «حاج حسین » در دفاع مقدس به نیروهای تحت امر خود آموخته بود.
«...وقتی میروید قرارگاه تدارکات بگیرید،مهمات بگیرید،دروغ نگویید،آمار اشتباه ندهید. هرچه توی انبار دارید بگویید. من نمیخواهم این بچههای مردم غذای شبهه ناک بخورند.
اگر آمار اشتباه دادید در جنگیدن آنها اثر میگذارد. وقتی تیربار دشمن معبر را به رگبار میبندد فقط خداست که میتواند بچهها را به سنگرهای دشمن برساند. اگر مهمات آرپیجی را بیش از سهم خودتان گرفتید،بسیجی به جای این که آن را به تانک بزند توی هوا شلیک میکند. آتش منطقه را میبیندو بر سدر دل او حاکم میشود. شماوظیفه شرعی خود را انجام دهید. خدا بقیه کارها را درست میکند.»
آن خواب راحت
نیمهشب مرحله پنجم عملیات رمضان بود. تماس با گردانها یک لحظه قطع نمیشد و در نفر بر فرماندهی جای سوزن انداختن نبود. همه پیامهاوصحبتها به حاج حسین ختم میشد.
صدای امرالله گرامی،مهدی زیدی و موحددوست مدام از بیسیم شنیده میشد. گردانهای خط شکن کار خود را به نحو احسن انجام داده بودند.
بچههای تخریب از سد معبر،دو معبر را باز کردند. گردانهای پیاده بدون تلفات،میدان مین وسیع دشمن را پشت سر گذاشتند.
صبح شد. هوانیمه روشن بود که پشت خاکریزنماز خواندیم،مهر ما خاک زمین کوشک بودو بعد راه افتادیم.
از خط اول عراقیها گذشتیم. روی یک بلندی،اطراف ما انفجار خمپارهها لحظهای قطع نمیشد. حسین دستور داد ایستادیم.
-«دوربین رابیار،باید از اینجا کار بچهها را ببینیم،بعد میریم جلو».
از روی خاکریز که سکوی تانک دشمن بود به سرعت به طرف نفربر دویدم و دوربین به دست برگشتم و رفتم بالای خاکریز.
عجیب بود. «حاج حسین»به خواب عمیقی فرو رفته بود. پس از چهل و هشت ساعت بیخوابی و دویدنهای بیوقفه،حالا از اینکه رزمندگان لشکر را مسلط بر اهداف تصرف شده دیده بود،آرامش یافته و به خواب عمیقی فرو رفته بود. نیم ساعتی گذشت.
با انفجاری که در نزدیکی ما اتفاق افتاد،حاجی بیدار شد و به خط اول رفتیم.
یک خراش کوچک
در طلائیه هر لحظه حملات دشمن شدیدترمیشد. آتش توپ و خمپارههای عراقیهاوجب به وجب زمین را سوزانده بود. ما همه جمع شده بودیم داخل یک سنگر تا از آسیبترکشها در امان باشیم. آتش که سبک شد،آمدیم بیرون پنج ،شش نفر از برادران شهید شده بودند. حاج حسین هم دستش قطع شده و خون تمام بدن او را گرفته بود.
به او گفتیم،حاجی چطور شده؟!
گفت:چیزی نیست،یک خراش کوچک برداشته.
همه بچههای گردان هاجوواج مانده بودند. باور نمیکردیم دست حاج حسین قطع شده باشد.
همه ناراحت بودند،حسین زیر آتش سنگین ،توی خط چکار داشت؟!
خودم را که با او مقایسه کردم احساس کوچکی نمودم.
عراقیها همچنانآبش میریختند و آمبولانس از میان دود و آتش به طرف اورژانس حرکت کرد.
شهر شهیدان
حاج حسین وارد سنگر شهرک شد.
-سلام خسته نباشی.
در نیمه راه عملیان کربلای5 بودیم .حاج حسین بازدیدی از عقبه لشکر داشت تا از اوضاع آنجا هم مطلع باشد و توان رزمی نیروهای خود را برای ادامه عملیات بداند.
-سنگر ما شلوغ بود.آمدم اینجا،نیم ساعت بخوابم و بعد بروم منطقه...کنار سنگر دراز کشید. پتویی زیر سر ،مژههاش به هم رسید.
سنگر ستاد همیشه شلوغ بود،تلفنها یک لحظه امان نمیداد،زنگ پشت زنگ.
-خیر،اینجا هم نمیشود خوابید،ظاهراوظیفه رفتن است.
حسین آقا بلند شد. پوتینها را به پاکرد. مثل همیشه آرام آرام،بند پوتینها را بست.
نگاهی و خداحافظی...
این آخرین لحظه حضور سردار بزرگ درمحلی بود که بسیار آن را دوست میداشت،شهرک دارخوین،شهر شهیدان حاشیه کارون.
دو روز بعد در شهرک ماتم بود. عکس حسین در میان شهیدان لشکر...
راننده ی قایق
بسم رب المخلصین
یک روز قرار بود تعدادی از نیروهای لشگر امام حسین (ع) با قایق به آن سوی اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهای آن سوی آب، تنهایی و به طور ناشناس در میان یکی از قایقها نشست و منتظر دیگران بود. چند نفر بسیجی جوان که او را نمیشناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بدهد ممکن است خواهش کنیم ما را زودتر به آن طرف آب برسانی که خیلی کار داریم.» حاج حسین بدون اینکه چیزی بگوید پشت سکان نشست، موتور را حرکت داد. کمی جلوتر بدون اینکه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز کرد و گفت: «الان که من و شما توی این قایق نشستهایم و عرق میریزیم، فکر نمیکنید فرمانده لشگر کجاست و چه کار میکند؟» با آنکه جوابی نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم او با یک زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوی کولر نشسته و مشغول نوشیدن یک نوشابه تگری است! فکر میکنید غیر از این است؟» قیافه بسیجی بغل دستی او تغییر کرد و با نگاه اعتراضآمیزی گفت: «اخوی حرف خودت را بزن». حاج حسین به این زودیها حاضر به عقبنشینی نبود و ادامه داد. بسیجی هم حرفش را تکرار کرد تا اینکه عصبانی شد و گفت: «اخوی به تو گفتم که حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه که بیش از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نکنی اگر یک کلمه دیگر غیبت کنی، دست و پایت را میگیرم و از همین جا وسط آب پرتت میکنم.» و حاج حسین چیزی نگفت. او میخواست در میان بسیجی باشد و از درد دلشان با خبر شود و اینچنین خود را به دست قضاوت سپرد.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید
راوی:حسن شریعتی
آخرین دیدار
بسم رب المجاهدین
در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بودیم. حسین فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تدارکاتی و امدادگری میپرداختم. اول اسفند سال 1365 به بیمارستان شهید بقایی اهواز آمد و در حالی که با همان یک دست رانندگی میکرد در حین گشت داخل شهر، شروع به صحبت کرد: «بابا من از شما خیلی ممنونم چون همه از شما راضی هستند به خصوص رییس بیمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم کردی.» من که سربازی در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام دادهام وظیفهای در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده، کار من در مقابل این خدمت و فداکاری که تو انجام میدهی، هیچ است و اصلاً قابل مقایسه نیست.» این آخرین دیدار ما بود و سالهاست که مشام جان من از عطر خوش صحبتهای حسین در آن روز معطر است.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید
راوی:پدر شهید
دعوت پر فیض
حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را برای شهید شدن کاملاً آماده کردهام.» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران میکرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریبچیها در حال مصاحفه با او میخواست پیشانیاش را ببوسد که ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلاً باورم نمیشد حتی متوجه خمپارهای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای موثر و درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پرکشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید
عشق عاقل
در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود. حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نقطه میریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپارهای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خستهاش، دست راست او قطع گردید. در آن غوغای وانفسا، همهمهای بر پا شد. «خرازی مجروح شده! امیدی بر زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا گردید و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر میشد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار بر گرفت و هرگز از وظیفهاش غافل نماند.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید- کتاب ره یافتگان وصال
معرفی شهید علیرضا موحد دانش
ولادت
به سال 1340 هـ .ش در مشهد در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) متولد شد. پدرش که از کسبة متعهد به شمار میرود، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علما و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) و شهیدان هاشمینژاد و کامیاب ارتباط داشت؛ وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قایل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه، او را با مکتب اهل بیت و تعالیم انسانساز اسلام آشنا کرد.
محمود کاوه، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که آرزوی قلبی پدرش به هنگام تولد محمود این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد، محمود با علاقة قلبی و تشویق پدر، وارد حوزه علمیه شد و همزمان، تحصیلات دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد.
با اوجگیری انقلاب، او که جوانی با نشاط، فعال و مذهبی بود، با شرکت در محافل درس مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبی (علیهماالسلام) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز مشهد بود از هدایتها و تعالیم حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) بهرههای فراوانی برد. وی ره توشههای همین تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دانشآموزان منتقل مینمود، تا آنجا که در دبیرستان، به عنوان محور مبارزه شناخته گردید. محمود با علاقه وافر، به پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی (قدس سره) همت گماشت و فعالانه در راهپیماییها و درگیریهای زمان انقلاب، شرکت مینمود.
• فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوست. پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن، به منظور حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی، طی مأموریتی شش ماهه به تهران عزیمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهههای جنوب اعزام شد و لیکن مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، او را برای آمادهسازی و آموزش نیروها به مشهد فراخواندند.
• کاوه در کردستان
با وجود این که برای آموزش نیروها اهمیت زیادی قایل بود و مسؤول مستقیم او، تمایل نداشت وی را، که از مربیان دلسوز و قوی محسوب میشد، به جبهه اعزام نماید، اما روح پرتلاطم محمود به دنبال فرصتی بود تا رودرروی دشمن قرار گیرد و در صحنههای کارزار، از انقلاب و ارزشهای آن به صورت عملی دفاع نماید. بنابراین در اولین فرصت رضایت فرماندة پادگان را جلب نمود و با شور و شوقی وافر، به دیار کردستان که در آن زمان، با توطئه گروهکها و عناصر ضد انقلاب، دستخوش درگیری و آشوب شده بود عزیمت کرد.
محمود که به همراه تعدادی از برادران پاسدار جهت آزادسازی شهر بوکان وارد کردستان شده بود، به دلیل لیاقتها و مهارتهایی که داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده گروهی دوازده نفره انتخاب شد.
کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب که از حمایتهای خارجی برخوردار بود و با انجام جنایاتی هولناک، توطئه شوم جدایی این منطقه از میهن اسلامی را در ذهن میپروراند، شب و روز نداشت و به دلیل تلاش بسیار زیاد، جدیت و پشتکار، شجاعت و همچنین روحیه شجاعتطلبییی که داشت، پس از مدت کوتاهی، به سمت فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد. در این زمان در عین ناباوری همگان، همراه تعداد کمی نیرو و با شهامتی وصفناپذیر، عملیات آزادسازی منطقه مرزی بسطام را طرحریزی و45 کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله و در عرض بیست وچهار ساعت آن هم در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب، آزاد نمود.
ضد انقلاب که با برخورداری از سلاح، امکانات و نیروهای رزمی فراوان، عرصه را بر نیروهای نظامی و انتظامی تنگ کرده بود و جنایات فجیعی را در کردستان مرتکب میشد، با ورود جوانان دلیر و متعهدی چون محمود کاوه به صحنة نبرد، به این نتیجه رسید که ماندن در کردستان و مقاومت، برایش سنگین تمام خواهد شد. کاوه و همرزمانش با عملیاتهای پیدرپی، آنچنان مزدوران استکبار را در منطقه منفعل و مستأصل نمودند که ضد انقلاب در اوج استیصال و درماندگی، برای زنده یا مردة کاوه، جایزه تعیین کرد.
• نقش کاوه در تیپ ویژه شهدا
به دنبال عملیات سرنوشت ساز نیروهای سپاه در محورهای مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا که فرماندهی آن برعهده شهید ناصر کاظمی بود، کاوه به عنوان فرمانده عملیات تیپ انتخاب شد. هنوز مدت کوتاهی از فعالیت محمود در این مسؤولیت که با آزادسازی بسیاری از مناطق کردستان همراه بود، نگذشته بود که آوازة تیپ ویژه شهدا آنچنان ضد انقلاب را متحیر ساخت که بکلی روحیة خود را از دست داد تا آنجا که در مقابل هر یورش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجیح میداد و میدانست که مقاومت در مقابل این یگان، جز خسارت و نابودی، ثمری نخواهد داشت.
آزادسازی سد بوکان و جاده47 کیلومتری آن، آزادسازی جاده صائین دژ به تکاب، پاکسازی منطقه کیله و آشنوزنگ، آزادسازی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت، که به عنوان مرکزیت و نقطه ثقل ضد انقلاب به شمار میآمد و منجر به انهدام مرکز رادیویی آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه آلواتان و آزادسازی زندان دولهتو و هلاکت بیش از750 نفر از ضد انقلاب گردید، از جمله نبردهای تهاجمی بود که توسط محمود کاوه و همرزمانش در تیپ ویژه شهدا طرحریزی و اجرا گردید. تعداد عملیاتی که کاوه علیه ضد انقلاب فرماندهی کرده، آنقدر زیاد است که ذکر نام تمامی آنها در این مختصر میسر نیست.
پس از شهادت سرداران رشید اسلام ناصر کاظمی، محمد گنجیزاده و محمد بروجردی، در خرداد1362 کاوه رسماً به فرماندهی تیپ منصوب گردید. محمود در سمت فرماندهی نیز با تلاشی همه جانبه، برای آموزش، سازماندهی و آمادهسازی نیروها از هیچ کوششی دریغ نمیورزید.
بنا به صلاحدید فرماندهی محترم سپاه در تاریخ29/4/1362 تیپ ویژه شهدا مأموریت یافت تا در عملیات برون مرزی والفجر2 که در منطقه حاج عمران انجام پذیرفت، شرکت نماید. در این عملیات، کاوه با فرماندهی صحیح، اهداف از پیش از جمله ارتفاعات2519 را با موفقیت به تصرف درآورد.
همزمان با عملیات والفجر4 مأموریت پاکسازی محور سردشت از لوث وجود ضد انقلاب (دموکراتها و منافقین) به تیپ ویژه شهدا واگذار شد. رزمندگان غیور و سلحشور تیپ، ضمن تسلط بر ارتفاعات مرزی کوه سیر، قوری، تالشور روستای اسلام آباد، مرکز رادیویی منافقین و مقر دموکراتها را تصرف کردند.
تیپ ویژه شهدا به فرماندهی محمود کاوه در سال63 در عملیات بدر همراه با سایر یگانهای سپاه با دشمن تا دندان مسلح جنگید و در تاریخ23/4/64 در عملیات قادر (همراه با یگانهایی از ارتش جمهوری اسلامی) در جبهه شمالی سیدکان عراق، باعث برهم زدن آرایش نظامی دشمن گردید. همچنین در منطقه عملیاتی والفجر9 که در منطقه چوراته عراق انجام گرفت در انهدام قوای دشمن و آزادسازی بخشی از خاک آنان، نقش مؤثری داشت.
• ویژگیهای اخلاقی
صفات ارزنده و ویژگیهای ایمانی، باعث شد که محمود، تمام وجود خود را وقف انقلاب کند. با اهمیتی که کردستان برای نظام نوپای اسلامی داشت، خود را فرزند کردستان معرفی کرد.
روحیه والا و انساندوستی او به قدری در اطرافیان اثر گذاشته بود که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جو مسموم علیه او و یگان تحت امرش، هنگامی که به درجة رفیع شهادت نائل آمد، مردم مهاباد با پای برهنه در تشیع پیکر پاک و مطهرش بر سر و سینه میزدند، اشک میریختند و ضد انقلاب را نفرین میکردند.
او با الهام از سخن خداوند در قرآن که در وصف مؤمنان میفرماید :«اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» در قلب مردم و نیروها جای گرفته بود، چراکه هیچ انگیزهای جز خدمت به انقلاب و احیای ارزشهای الهی نداشت.
کاوه در عین حال که تمام اوقات شبانه روزش را برای مبارزه به کار میبست، از پرداختن به تکالیف دینی و انجام مستحبات نیز غافل نبود. او از مروجین قرآن کریم بود و با عشق خالصانه به اسلام و مکتب، آیات جهاد را تلاوت میکرد و در صحنة جنگ و مقاتله با دشمنان، آن را در عمل تفسیر مینمود.
روحیة اطاعتپذیری و ولایتمداری، هوش سرشار، چابکی در عملیاتها، مسلح بودن به سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بیباکی، ساده زیستی و صمیمیت با نیروها از جمله ویژگیهای شخصیتی آن شهید والامقام است.
با این که در مقابله با ضد انقلاب، سازش ناپذیر، جسور و با شهامت بود، اما با نیروهای تحت امر خود، برخوردی بسیار متواضعانه و توأم با صفا و صمیمیت داشت؛ تواضع او سبب شده بود که محبوبیت خاصی در بین نیروها کسب نماید. تا آنجا که بر قلب نیروهای بسیجی و سپاهی فرماندهی میکرد. او مصداق بارز تلفیق «محبت» و «قاطعیت» در امر فرماندهی نظامی بود.
روزی یکی از نزدیکان وی به منطقه آمده بود، یکی از برادران تقاضا کرد که کار مناسبی به او محول کند؛ شهید کاوه پاسخ داد :«همه بسیجیها فامیل من هستند».
در بعد جسمانی، هیچ گاه از ورزش غافل نمیشد. با تشویق نیروها و حضور در مسابقات ورزشی، آمادگی رزمی آنها را بالا میبرد. همواره برای تشویق بچهها میگفت :«موفقیتهای من در کوههای کردستان، مدیون ورزش است» او چریکی زبده بود که در عمل و جنگ، چریک شده بود نه با آموزش دیدن درسهای تئوری.
کاوه همیشه راهگشای عملیات بود؛ هرجا که کار گره میخورد، حضور او کارگشا بود و هرکجا که از عزم و اراده رزمندگان کاسته میشد، اراده پولادین او به همگان، روحیهای تازه میبخشید.
همیشه برای این که بتواند عملیات را بهتر هدایت کند، پیشاپیش رزمندگان حرکت میکرد.
با این که بارها در صحنههای عملیاتی مجروح شده بود، ولی همیشه قبل از بهبودی، به منطقه بازمیگشت. حتی در برخی مواقع، نیروها او را با سر و بدن باندپیچی شده میدیدند که در میانشان حاضر میشد و آمادة پذیرش مأموریت و اجرای عملیات بود.
سرتیپ شهید حسن آبشناسان فرمانده لشگر23 نوهد، میگفت :«اگر در دنیا یک چریک پاکباخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام «قدس سره» وجود داشته باشد، محمود کاوه است و هر رزمندهای که بخواهد خوب پخته و آبدیده شود، باید به تیپ ویژه شهدا، پیش او برود».
محمود دارای فضایل اخلاقی ویژهای بود. وی انجام کار خالصانه و بی ریا را سرلوحة زندگی خود قرار داده بود. عموماً کم سخن میگفت و بیشتر عمل میکرد.
نظر امام خامنه ای:
همواره سعی میکرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود، نیروهای ارتش نیز این را خوب میدانستند. این خصال و روحیات فرماندهی محمود، تیپ ویژه شهدا را به آنجایی رساند که مقام معظم رهبری درباره این یگان و شهید کاوه میفرمایند :
«تیپ ویژه شهدا که فرماندهیاش را ایشان برعهده داشتند، یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب میشد؛ او در عملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزمودهی میدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان اما برجسته بود.
این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کم نظیری بود که او را درصدد خودسازی یافتم، حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی».
• شهادت
یازدهم شهریورماه1365 روح این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیه الله الاعظم (عج) در عملیات کربلای2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران به پرواز درآمد و دل صخره و کوه، یاد و خاطره شجاعتهای بینظیر او را در خود ثبت کرد. آن روز، کاوه مزد جهاد را دریافت کرد و به بارگاه عز الهی فرا خوانده شد.
خصال و ویژگیهای درخشنده کاوه در تمام مدت خدمتش و در تصدی مسؤولیتهای مختلف، درسی است بس بزرگ. امید است با بکارگیری آنها و آراسته شدن به آن سجایای اخلاقی، خود را برای دفاع از حریم اسلام و ارزشهای متعالی آن همواره مهیا و آماده سازیم.
ان شاءالله
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
مهدی در دوران تحصیلات
متوسطهاش به لحاظ زمینههایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در
این مدت (که با شهید محرب آیتالله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را
با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب مینمود و در واقع در
حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژهای دست یافته بود. به همین دلیل از
حضرت آیتالله مدنی بسیار یاد میکرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان
میدانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و
مجید زینالدین – برای بار دوم از خرمآباد به سقز تبعید گردید. این امر
باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و
سهم پدر را نیز در مبارزات خرمآباد بردوش کشد.
در ادامه مبارزات
سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که
حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری مینمود. شهید زینالدین به عضویت
این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند.
به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ
دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه
چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با
تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرمآباد به سقز و موجب
انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدیتر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس
از مدتی پدر شهید زینالدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که
مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیشآمده،
مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای
خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را
عهدهدار شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی جزو اولین کسانی بود که جذب نهاد مقدس جهادسازندگی شد و با تشکیل
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و
حفظ و حراست از دستآوردهای خونین انقلاب، به این نهاد مقدس پیوست. ابتدا
در قسمت پذیرش و پس از آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انجام وظیفه
کرد.
شهید زینالدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان
با غائله خلق مسلمان و توطئههای پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام قم
بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی، در خنثی
کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش به سزایی داشت.
شهید و دفاع مقدس
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به
مرزهای میهن اسلامی، شهید زینالدین بیدرنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت
نظامی، به همراه یک گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بیامان
علیه کفار بعثی پرداخت.
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و
بعد از آن نیز مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این
مسئولیتها با شجاعت، ایمان و قوت قلب،تا عمق مواضع دشمن نفوذ میکرد و
با شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبندهای بر پیکر لشکریان
صدام وارد میآورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط رزمندگان اسلام در
عملیات فتحالمبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و همکارانش در زمان تصدی
مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و محورهای عملیاتی بود.
شهید
زینالدین در عملیات بیتالمقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را
برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد رزمی و شجاعت فراوان، در
عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علیبن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر
تبدیل شد – انتخاب گردید.
در عملیات رمضان، تیپ علیبن ابیطالب(ع) جزو
یگانهای مانوری و خطشکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و
هدایت ایشان – در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات –
بعدها این تیپ، به لشکر تبدیل شد.
لشکر مقدس علیبن ابیطالب(ع) در تمام
صحنههای نبرد سپاهیان اسلام (عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و
والفجر4) خط شکن و به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین
کنندهای را برعهده داشت.
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی
این یگان، همگام با سایر یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور
است. هنگامی که دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگافزارها و هواپیماهای
توپولوف و میگ و بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و
خمپاره، جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت
امرش مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر و
حفظ کردند.
ویژگیهای اخلاقی
از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت
بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر
سختترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیهای که اساس و بنیان آن بر
ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد.
شهید
زینالدین در کنار تلاش بیوقفهاش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت
که جبهههای نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا
میکند. همیشه به رزمندگان سفارش میکرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر
بپردازند.
او همواره سعی میکرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید
مینمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن
مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن میپرداخت.
به دلیل اهمیتی که برای
مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا میداشت. فردی
سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی
در زندگی مهدی متجلی بود.
با علاقه خاصی به بسیجیها توجه میکرد.
محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژهای داشت. برای رسیدگی به وضعیت
نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و
مقرهای لشکر سرکشی مینمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری میکرد.
همواره به برادران سفارش میکرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و
همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها
حق بزرگی بر گردن ما دارند.
شیفتگی و محبت ویژهای به اهل بیت عصمت و
طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام
خمینی(ره) عشق میورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات
و فرامین آن حضرت تبعیت مینمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را
گوش میداد و سعی میکرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود
تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. میگفت:
ما چشم و گوشمان به رهبر
است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری میرسد، یک جان که
سهل است، ای کال صدها جان میداشتیم و در راه امام فدا میکردیم.
او در سختترین مراحل جنگ با عمل به گفتههای حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبههها کرد.
حفظ
اموال بیتالمال برای شهید زینالدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره
در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار میبرد تا
اسراف و تبذیر نشود. بارها میگفت:
در مقابل بیتالمال مسئول هستیم.
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانهروی میکرد.
او
خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش
میکرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینهها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش
بود.
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی میتوان یافت.
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمیاندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار میکرد:
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی میکردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
او
شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام.
خیلیها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر
بزرگتر و معلم اخلاق میدانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود
را ساخته بود.
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامیاش
که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه میشد برادری
صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
شهید مهدی زینالدین در زمینه تربیت
کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونهای برنامهریزی کرده
بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها
باشند. میگفت:
من خیالم از لشک راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئلهای به وجود نخواهد آمد.
در
کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق
جان نیروهای رزمنده مینشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش
میکشیدند و بر بالای دستهایشان بلند میکردند.
او یکی از فرماندهان
محبوب جبههها به شمار میآمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت
سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده
بود. چنانچه گفته میشود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب
میخواندند.
سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او میگوید:
شهید
مهدی زینالدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی
برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصههای جنگ شجاع،
رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
نحوه شهادت
در آبان سال 1363 شهید زینالدین به
همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علیبن
ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت
میکنند. در آنجا به برادران میگوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و
برادرم شهید شدیم!
موقعی که عازم منطقه میشوند، رانندهشان را پیاده
کرده و میگویند: خودمان میرویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران،
مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او میگوید: تو اگر شهید بشوی،
جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب
پدرمان را میتوانیم بدهیم.
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از
سالیان طولانی دفاع در جبههها و شرکت در عملیات و صحنههای افتخارآفرین،
در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به
پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
همان طور که برادران را توصیه میکرد:
ما باید حسینوار بجنگیم؛
حسینوار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
حسینوار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛
ای کاش جانها میداشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا میکردیم؛
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و میگفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
مهدی در دوران تحصیلات
متوسطهاش به لحاظ زمینههایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در
این مدت (که با شهید محرب آیتالله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را
با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب مینمود و در واقع در
حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژهای دست یافته بود. به همین دلیل از
حضرت آیتالله مدنی بسیار یاد میکرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان
میدانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و
مجید زینالدین – برای بار دوم از خرمآباد به سقز تبعید گردید. این امر
باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و
سهم پدر را نیز در مبارزات خرمآباد بردوش کشد.
در ادامه مبارزات
سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که
حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری مینمود. شهید زینالدین به عضویت
این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند.
به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ
دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه
چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با
تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرمآباد به سقز و موجب
انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدیتر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس
از مدتی پدر شهید زینالدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که
مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیشآمده،
مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای
خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را
عهدهدار شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی جزو اولین کسانی بود که جذب نهاد مقدس جهادسازندگی شد و با تشکیل
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و
حفظ و حراست از دستآوردهای خونین انقلاب، به این نهاد مقدس پیوست. ابتدا
در قسمت پذیرش و پس از آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انجام وظیفه
کرد.
شهید زینالدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان
با غائله خلق مسلمان و توطئههای پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام قم
بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی، در خنثی
کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش به سزایی داشت.
شهید و دفاع مقدس
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به
مرزهای میهن اسلامی، شهید زینالدین بیدرنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت
نظامی، به همراه یک گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بیامان
علیه کفار بعثی پرداخت.
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و
بعد از آن نیز مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این
مسئولیتها با شجاعت، ایمان و قوت قلب،تا عمق مواضع دشمن نفوذ میکرد و
با شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبندهای بر پیکر لشکریان
صدام وارد میآورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط رزمندگان اسلام در
عملیات فتحالمبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و همکارانش در زمان تصدی
مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و محورهای عملیاتی بود.
شهید
زینالدین در عملیات بیتالمقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را
برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد رزمی و شجاعت فراوان، در
عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علیبن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر
تبدیل شد – انتخاب گردید.
در عملیات رمضان، تیپ علیبن ابیطالب(ع) جزو
یگانهای مانوری و خطشکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و
هدایت ایشان – در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات –
بعدها این تیپ، به لشکر تبدیل شد.
لشکر مقدس علیبن ابیطالب(ع) در تمام
صحنههای نبرد سپاهیان اسلام (عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و
والفجر4) خط شکن و به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین
کنندهای را برعهده داشت.
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی
این یگان، همگام با سایر یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور
است. هنگامی که دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگافزارها و هواپیماهای
توپولوف و میگ و بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و
خمپاره، جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت
امرش مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر و
حفظ کردند.
ویژگیهای اخلاقی
از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت
بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر
سختترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیهای که اساس و بنیان آن بر
ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد.
شهید
زینالدین در کنار تلاش بیوقفهاش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت
که جبهههای نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا
میکند. همیشه به رزمندگان سفارش میکرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر
بپردازند.
او همواره سعی میکرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید
مینمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن
مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن میپرداخت.
به دلیل اهمیتی که برای
مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا میداشت. فردی
سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی
در زندگی مهدی متجلی بود.
با علاقه خاصی به بسیجیها توجه میکرد.
محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژهای داشت. برای رسیدگی به وضعیت
نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و
مقرهای لشکر سرکشی مینمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری میکرد.
همواره به برادران سفارش میکرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و
همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها
حق بزرگی بر گردن ما دارند.
شیفتگی و محبت ویژهای به اهل بیت عصمت و
طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام
خمینی(ره) عشق میورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات
و فرامین آن حضرت تبعیت مینمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را
گوش میداد و سعی میکرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود
تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. میگفت:
ما چشم و گوشمان به رهبر
است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری میرسد، یک جان که
سهل است، ای کال صدها جان میداشتیم و در راه امام فدا میکردیم.
او در سختترین مراحل جنگ با عمل به گفتههای حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبههها کرد.
حفظ
اموال بیتالمال برای شهید زینالدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره
در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار میبرد تا
اسراف و تبذیر نشود. بارها میگفت:
در مقابل بیتالمال مسئول هستیم.
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانهروی میکرد.
او
خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش
میکرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینهها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش
بود.
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی میتوان یافت.
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمیاندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار میکرد:
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی میکردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
او
شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام.
خیلیها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر
بزرگتر و معلم اخلاق میدانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود
را ساخته بود.
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامیاش
که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه میشد برادری
صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
شهید مهدی زینالدین در زمینه تربیت
کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونهای برنامهریزی کرده
بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها
باشند. میگفت:
من خیالم از لشک راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئلهای به وجود نخواهد آمد.
در
کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق
جان نیروهای رزمنده مینشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش
میکشیدند و بر بالای دستهایشان بلند میکردند.
او یکی از فرماندهان
محبوب جبههها به شمار میآمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت
سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده
بود. چنانچه گفته میشود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب
میخواندند.
سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او میگوید:
شهید
مهدی زینالدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی
برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصههای جنگ شجاع،
رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
نحوه شهادت
در آبان سال 1363 شهید زینالدین به
همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علیبن
ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت
میکنند. در آنجا به برادران میگوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و
برادرم شهید شدیم!
موقعی که عازم منطقه میشوند، رانندهشان را پیاده
کرده و میگویند: خودمان میرویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران،
مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او میگوید: تو اگر شهید بشوی،
جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب
پدرمان را میتوانیم بدهیم.
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از
سالیان طولانی دفاع در جبههها و شرکت در عملیات و صحنههای افتخارآفرین،
در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به
پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
همان طور که برادران را توصیه میکرد:
ما باید حسینوار بجنگیم؛
حسینوار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
حسینوار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛
ای کاش جانها میداشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا میکردیم؛
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و میگفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
شهید حسن باقری
(غلامحسین افشردی) در 25 اسفند 1334 مصادف با سالروز میلاد امام حسین(ع)
در تهران بدنیا آمد. وی پس از گذراندن دوران دبستان در دبیرستان «مروی»
ادامه تحصیل داد و با اخذ دیپلم در سال 54 در دانشگاه ارومیه در رشته
دامپروری پذیرفته شد اما پس از چندی به دلیل فعالیت های مذهبی و مبارزاتی
از دانشگاه اخراج شده و در سال 56 به خدمت سربازی اعزام می شود و سرانجام
با فرمان حضرت امام(ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها، سربازی را ترک
می کند.
وی که با پیروزی انقلاب اسلامی وارد فعالیت های مختلف فرهنگی و
اجتماعی از جمله خبرنگاری می شود در سال 59 با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه
های جنوب شده و در بدو ورود به اهواز «واحد اطلاعات عملیات رزمی» را برای
دستیابی دقیق از موقعیت دشمن راه اندازی می کند که این آغازی برای راه
اندازی این واحد در ستاد عملیات جنوب می شود.
تولد و کودکی:
به
روز سوم شعبان 1375 ه.ق مطابق با 25 اسفند سال 1334 ه.ش در خانوادهای
مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در حوالی میدان خراسان تهران چشم
به جهان گشود. والدینش به عشق و محبت اباعبداللهالحسین(ع) و از باب تیمن
و تبرک، نام "غلامحسین" را بر او نهادند و به دنبال آن در سن دوسالگی در
سفر کربلا او راه همراه خود بردند. پدرش که در تربیت وی، جدیت زیادی داشت
از همان طفولیت او را با خودبه مسجد و هیأت و مراسم عزاداری سرور شهیدان
میبرد. این حضور معنوی باعث شد که او در آن ایام عضو فعال و مؤثر هیأت
نوباوگان محبانالحسین(ع) گردد. غلامحسین دوره دبستان را در مدرسه
مترجمالدوله و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند.
فعالیتهای قبل از انقلاب:
در
سال 1354 پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته دامپروری دانشکده کشاورزی شهر
ارومیه تحصیلات عالی خود را آغاز کرد. در این ایام علاوه بر مطالعه منظم
وانسجام یافته در زمینه مسائل اسلامی، با سخنرانی در جمع دانشجویان و
برقراری کلاسهایی در زمینه اصول عقاید برای دانشآموزان مدارس، فعالیت
مذهبی خود را دنبال می کرد و بارها با بعضی از اساتید غرب زده که فرهنگ
اسلامی را انکار و مظاهر منحط غربی را ترویج مینمودند، به بحث مینشست و
ماهیت آن فرهنگ و عوامل غرب زده را افشا میکرد. از این رو، وی به عنوان یک
عنصر مذهبی و فعال حساسیت مسئولان و گارد دانشگاه را برانگیخته بود، که
در نهایت به دلیل این فعالیتها پس از یک سال و نیم تحصیل، از دانشگاه
اخراج گردید.
در این ایام در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود: تو یک سال و نیم از عمرت را بیخود تلف کردی. پاسخ میدهد: من وظیفهام را انجام دادم و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبود، بلکه برای رشد خودم بود و میخواستم که دیگران را هم به صحنه بیاروم. شهید باقری در اسفندماه سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شد و پس از طی دوره آموزشی در پادگان جلدیان نقده به ایلام منتقل گردید.
در
دوره کوتاه خدمت سربازی با توجه به آشنایی که با مسائل اسلامی داشت به
ارشاد و هدایت فکری سربازان پرداخت و همزمان با علمای شهر ایلام از جمله
آیتالله صدری (امام جمعه قبلی ایلام) ارتباط داشت و اخبار و مسائل پادگان
را به ایشان اطلاع میداد. به دنبال این فعالیتها، تحت کنترل قرار گرفت و
ضمن جدا کردن وی از جمع سربازان پادگان، او را به عنوان راننده یک افسر
جزء به کار گماردند.
نقش شهید در پیروزی انقلاب:
همزمان با گسترش
انقلاب اسلامی و فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازان از
پادگانها، خدمت سربازی را رها کرد و به موج خروشان و توفنده امت حزبالله
پیوست و به صورت تمام وقت در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی به فعالیت پرداخت.
به هنگام تشریف فرمایی حضرت امام خمینی(ره) به میهن اسلامی، در فعالیتهای
کمیته استقبال شرکت چشمگیری داشت و به دلیل برخورداری از آموزش نظامی، به
همراه سایر اعضای خانواده و دوستانش در تصرف کلانتری 14 و پادگان
ولیعصر(عج) "عشرت آباد سابق" در تهران نقش بارزی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی:
تا
خرداد 1358 در کمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر فعالیت داشت و با
انتشار روزنامه جمهوری اسلامی، همکاری فعال خود را با این روزنامه در
زمینههای مختلف آغاز کرد. در این مدت بنا به دعوت جنبش امل لبنان، از طرف
روزنامه به عنوان خبرنگار، سفر 15 روزهای به لبنان و اردن انجام داد که
طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابسامان مسلمین در آن منطقه
تهیه کرد. در خردادماه سال 1358 موفق به اخذ دیپلم ادبی شد. سپس در امتحان
ورودی دانشگاه شرکت کرد و با رتبه صد و چهارم در رشته حقوق قضایی دانشگاه
تهران قبول گردید. او در مدت حضور در محیط دانشگاه، نقش فعال و مؤثری در
مقابله با توطئههای ضدانقلاب و گروهکها داشت. شهید باقری اوایل سال 1359
به عضویت سپاه در آمد. ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در زمینه
شناسایی و مقابله با گروهکهای منحرف و وابسته، فعالیت خود را استمرار
بخشید و در این واحد بود که نام مستعار "حسن باقری" برای ایشان در نظر
گرفته شد.
حضور در جبهههای دفاع مقدس:
تهاجم دشمن بعثی به مرزهای
کشور اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، نقطه عطفی در زندگی شهید باقری بود. با
احساس تکلیف در دفاع از اسلام و میهن اسلامی بلافاصله پس از شروع جنگ - در
روز اول مهرماه سال 1359 - به همراه عدهای از برادران پاسدار راهی
جبهههای جنوب شد و تا آخرین لحظه حیات، در این سنگر باقی مانده و در
بسیاری از صحنههای پیروز دفاع مقدس حضور فعال و تعیین کننده داشت. عمده
عناوین فعالیتهای وی در صحنه رزم با دشمن عبارتند از: تاسیس و راهاندازی
واحد اطلاعات و عملیات رزمی شهید باقری از ابتدای ورودش به منطقه جنوب
(اهواز) در پایگاه منتظران شهادت (گلف) به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب
از موقعیت دشمن، به جمعآوری نقشهها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی
روی آنها، اقدام کرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتی، جهت کسب اطلاع دقیق
از دشمن، به شناسایی محورها و نقاط مورد نظر میپرداخت و در برخی از
موارد نیز تا عقبه نیروهای دشمن برای ارزیابی توان و استعداد آنها، با
چالاکی و شجاعت بینظیری پیش میرفت. فعالیتهای مثبت او در این زمینه با
سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آنها، منجر به
راهاندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب (گلف) گردید. واحدهای
اطلاعات عملیات پس از گذشت حدود 3 ماه از شروع جنگ، در تمامی محورهای
جنوب (از آبادان تا دزفول) با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسایی و
تعیین وضعیت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام کردند. با این تلاش، اطلاعات چشم
فرماندهی در میدان جنگ شد و یکی از ضعفهای بزرگ ( نداشتن اطلاع از وضعیت
دشمن ) برطرف گردید. شهید باقری علاوه بر ارائه اطلاعات،توان و استعداد
ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حرکات احتمالی دشمن در
آینده راپیش بینی می نمود و حتی به زمان و مکان آن هم اشاره می کرد. از آن
جمله پیش بینی وی در دی ماه سال 1359 مبنی بر حرکت دشمن جهت الحاق محور
شمال - جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود.که دشمن در کمتر
از یک هفته با نصب پل های نظامی متعدد و تلاش گسترده این کار را انجام
داد.(البته این منطقه بعدها با عنایت الهی در عملیات طریق القدس آزاد
گردید.) از اقدامات بسیار مؤثر شهید باقری که در این دوره پایهریزی شد،
بایگانی اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش شنود بیسیم های دشمن بود.از دیگر
فعالیتهای وی طراحی گردانهای رزمی و تعیین ترکیب سازمان نفرات و تجهیزات و
ادوات رزمی و واحدهای پشتیبانی از رزم بود.
مسئولیت های شهید در طول دفاع مقدس
فرماندهی محور جنوب:
شهید
باقری به دلیل لیاقت، شجاعت و شهامتی که داشت در دی ماه سال 1359 به
عنوان یکی از معاونین ستاد عملیات جنوب انتخاب شد و در شکست محاصره
سوسنگرد، فرماندهی عملیات امام مهدی(عج)، فتح، ارتفاعات اللهاکبر و
دهلاویه نقش بهسزایی داشت و همه این نبردها در شرایطی اجرا میشد که
عملیات منظم نیروهای خودی با مشکل مواجه شده بود و اغلب بدون نتیجه
میماند، همه تلاش شهید باقری و برادران سپاه این بود که ثابت کنند
میتوان دشمن را شکست داد.
با
برکناری بنیصدر و با توجه به شرایط سیاسی آن زمان، در اجرای عملیات
فرماندهی کل قوا شرکت داشت و پس از مجروح شدن سردار رحیم صفوی هدایت عملیات
را به عهده گرفت و دراین عملیات به عنوان فرماندهی لایق و کاردان شناخته
شد.
فرماندهی محور دارخوین درعملیات ثامنالائمه(ع):
شهید باقری که
فرماندهی محور دارخوین را به عهده داشت، در عملیات شکست حصر آبادان در
طرحریزی، سازماندهی و کسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش مؤثری داشت.
معاونت فرماندهی عملیات طریقالقدس:
در
عملیات طریقالقدس که برای اولین بار قرارگاه مشترک بین سپاه و ارتش
تشکیل گردید، شهید باقری به عنوان معاونت فرماندهی کل سپاه در قرارگاه
فرماندهی عملیات مشترک حضور یافت و در شناسایی محورها و تحلیل و پیشبینی
حرکتهای دشمن و پیگیری مسائل رزمی نقش مهمی را ایفا نمود.
شهید
باقری دراجرای مرحله اول این عملیات سه شبانه روز بیدار بود و در
آمادهسازی مرحله دوم عملیات، به دلیل خستگی مفرط، شب هنگام طی تصادفی بشدت
مصدوم شد و به بیمارستان منتقل گردید. برادر شهید در این مورد میگوید:
در بیمارستان در لحظاتی که معلوم نبود زنده میماند یا خیر و با اینکه به
سختی سخن میگفت میپرسید: پل سابله کارش به کجا کشید؟ بشدت به فکر عملیات
و نگران آن بود. با اینکه یک ماه دستور استراحت مطلق پزشکی به او داده
بودند، پس از یک هفته، بیمارستان را ترک کرد و به ستاد عملیات جنوب بازگشت و
با وجود آثار جراحت و سردرد شدید، به فعالیت خود ادامه میداد. پس از
عملیات موفق طریق القدس ، دشمن بعثی دست به یک حمله در تنگه چزابه زد ،
شهید باقری با وجود ضعف جسمی،تلاش زیادی برای تثبیت این نقطه استراتیژیک و
مهم به عمل آورد و با اسقامت عجیبی چندین شب متوالی و بدون لحظه ای
استراحت،به هدایت عملیات پرداخت و حتی در یک مرحله، به عنوان فرمانده گردان
وارد عمل شدو تپه ای را که 400 نفر از نیروهای دشمن روی آن مستقر بود و
بر نیروهای خودی تسلط داشت به تصرف در آورد.
فرماندهی قرارگاه نصر در عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان
1 - فتحالمبین:
قبل
از شروع عملیات، شهید باقری با تجزیه و تحلیل اطلاعات واصله، تمام
واحدهای اطلاعاتی را در راستای اهداف این عملیات توجیه و وظایف هر یک را
مشخص کرد. با توجه به وسعت منطقه عملیات، چهار قرارگاه برای کنترل و هدایت
عملیات مشخص گردید. جناح شمالی منطقه، حساسترین محور عملیات بود. به دلیل
این اهمیت و حساسیت، شهید باقری به عنوان فرمانده قرارگاه نصر (قرارگاه
مشترک ارتش و سپاه) در این جناح انتخاب گردید. ضمن اینکه در قرارگاه مرکزی
کربلا نیز در کنار فرماندهی کل عملیات (سردار محسن رضایی) به عنوان مشاور
عملیات و مسئول اطلاعات، فعالیت بسیار مؤثری داشت. در مرحله اول عملیات
فتحالمبین، قرارگاه نصر با موفقیت کامل به اهداف خود رسید و در مرحله دوم
عملیات، با اصرار و تاکید شهید باقری تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبیخات)
از محور قرارگاه نصر انجام پذیرفت که پس از موفقیت و استقرار نیروهای
خودی، دلیل اصرار شهید باقری کشف گردید.
2 - بیتالمقدس:
بلافاصله
پس از عملیات فتحالمبین آمادهسازی عملیات بیتالمقدس آغاز گردید. هید
باقری ضمن تلاش برای هماهنگی واحدهای اطلاعاتی در طرحریزی عملیات نیز
حضور داشت و میگفت: لزومی ندارد ما مستقیماً وارد شهر خرمشهر شویم، بلکه
باید دشمن را دور بزنیم و عقبه او را ببندیم تا شهر خود به خود سقوط کند.
با اینکه نظرات دیگری هم برای چگونگی آزادی خرمشهر وجود داشت، اهمیت و
تاکید او پس از فتح خرمشهر آشکار شد. در این عملیات شهید باقری به عنوان
فرماندهی قرارگاه نصر، در اجرای عملیات نقش مؤثری را ایفا کرد. از هدفهای
عمده این قرارگاه، خرمشهر و تامین مرز شلمچه و شرق بصره بود. پس از دو
مرحله عملیات موفقیتآمیز، در مرحله سوم عملیات، قرارگاه نصر با محاصره
دشمن در ناحیه شلمچه، مزدوران بعثی را مستاصل و مضمحل کرد و شهر خرمشهر
نیز آزاد گردید.
3 - رمضان:
پس از عملیات بسیار موفق بیتالمقدس،
طرحریزی و آمادهسازی عملیات رمضان آغاز گردید. در این عملیات شهید باقری
همچنان در مسئولیت قرارگاه نصر حضور داشت. در مرحله اول عملیات رمضان این
قرارگاه نقش عمل کننده نداشت و به عنوان قرارگاه احتیاط پیشبینی شده
بود، ولی با روحیاتی که شهید باقری داشت ضمن حضور در قرارگاه فتح و همکاری
جدی و فعال با فرماندهی آن، در مراحل بعدی عملیات رمضان به علت پاتک های
بسیار شدید و سنگین دشمن بعثی، قرارگاه نصر نقش بسیار مؤثری در دفع آنها و
حفظ مواضع خودی داشت تا جایی که شهید باقری جهت کنترل دقیق تر و تقویت
روحیه رزمندگان، مقر تاکتیکی قرارگاه نصر را پشت خاکریزهای خط مقدم مستقر
کرد و تا تثبیت شرایط، در همان جا حضور داشت.فرماندهی قرارگاه کربلا و
جانشین فرماندهی کل در قرارگاههای جنوب پس از عملیات رمضان، شهید باقری از
طرف فرماندهی کل سپاه به سمت فرماندهی قرارگاه کربلا و جانشین فرماندهی
کل در قرارگاههای جنوب منصوب گردید. در شرایطی که طرحریزی عملیات از
منطقه جنوب به جبهه غرب منتقل شده بود، همزمان با اجرای عملیات مسلم ابن
عقیل(ع)، شهید باقری در قرارگاه کربلا با شناسایی و پیگیری مستمر، عملیات
محرم را طرحریزی کرد و با کسب موافقت، نسبت به اجرای آن وارد عمل شد. با
توجه به کسب تجربیات و نتایج حاصله از موفقیتهای رزمی و نظامی، ساختار
سازمان رزمی سپاه شکل گرفت و بر اثر لیاقت و شایستگی قابل توجه و در خور
تحسین شهید باقری، ایشان به عنوان جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه منصوب
گردید.
ویژگیهای برجسته شهید:
اتکال شهید باقری به خداوند تبارک و
تعالی بسیار بالا بود و در سایه این توکل، اطمینان و استقامت عجیب وی
بخوبی مشهود بود و در سختترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و
آرامش و خونسردی، با تدبیر عمل میکرد. او عشق و علاقه عجیبی به اهل
بیت(ع) و آقا امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) داشت. شهید باقری بیریا و
بیتکلف در مصائب امام حسین(ع) میگریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه
کتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه کربلا داشت. استعداد و خلاقیت شهید
باقری با توجه به کمی سن و تجربه وی، بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.
یکی از برادران رده بالای سپاه (و با سابقه در جنگ) چنین میگوید: با
اینکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرأت میتوانم بگویم افکار او
دو سال از من بالاتر بود. شهید باقری همواره با هوشمندی و ذکاوت خویش
شرایط رزمی و عملیاتی را پیشبینی و تحلیل میکرد و در کنار آن با قدرت
بالای فکری، راههای کار و طرحریزی عملیاتی خود را ارائه مینمود و بدون
هراس از مشکلات، به فعالیت و تلاش در این زمینه میپرداخت. هرگز نسبت به
دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت، بلکه همواره نسبت به برتری نیروهای خودی
بردشمن با اطمینان صحبت میکرد. قاطعیت و قدرت تصمیمگیری شهید باقری به
عنوان یک فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت
با جرأت کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی، نظر لازم و مؤثر را ارائه و در این
باره تصمیمگیری میکرد. یکی از فرماندهان نظامی ارتش که با وی همکاری
مشترک داشت میگوید: در مرحلهای از عملیات بیتالمقدس یکی از یگانها در
شرایط سختی در مقابل پاتک دشمن قرار گرفته بود که فرمانده آن واحد در تماس
اعلام کرد در صورت مقاومت، احتمالاً تلفات بیشتری خواهیم داشت. شهید باقری
در پاسخ گفت: در مقابل دشمن باید مقاومت کنید و مسئولیت تلفات را هم من
به گردن میگیرم. کادرسازی و تربیت نیرو از خصوصیات بسیار بارز شهید باقری
بود. اهتمام زیادی به رشد و ارتقای همراهان و همکاران خود داشت. در تربیت
کادرهای واحد اطلاعات و عملیات بسیار پرتلاش بود و در این زمینه آموزشهای
نظری و عملی را توام میکرد. بیش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره
برگزار کرد که بعدها این برادران در واحد اطلاعات - عملیات تیپ ها
مسئولیتهای مهمی را عهدهدار شدند. توجه به هماهنگی و وحدت نیروهای رزمی از
دیگر خصوصیات این شهید بزرگوار بود که تجلی آن در هدایت عملیات - خصوصاً
عملیات مشترک ارتش و سپاه (در قرارگاه مشترک نصر) - مورد تایید فرماندهان
ارتش بود و آنها تحت تاثیر خصوصیات اخلاقی و عمل این شهید قرار میگرفتند،
بخصوص در مقطعی که ایشان به عنوان نماینده سپاه در شورای عالی دفاع شرکت
میکرد. شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه
به اینکه یک مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در
شناساییها شرکت میکرد. در صحنههای رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از
موارد نیز در پشت خط دشمن حضور مییافت و حتی در هدایت گروهانها و
گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل میشد. این شهامت در کلام وگفتار وی نیز
تاثیر داشت. با تواضع، آنچه را صحیح میدانست بیان میکرد و از نظرات خود
دفاع مینمود. از قدرت بیان و استدلال برخوردار بود و همواره مخاطب خود را
تحت تاثیر قرار داده و به تحسین وا میداشت. تواضع و فروتنی شهید باقری -
با داشتن مسئولیتهای مهم و اساسی در جنگ - بسیار محسوس بود و هرگز تحت
تاثیر القاب و عناوین مسئولیتی قرار نمیگرفت. رفتار مهربان او با همه
(خصوصاً زیردستان) به گونهای بود که علاقه متقابل نسبت به وی را در آنان
ایجاد میکرد. تا مدتها همسرش نمیدانست که او در جبهه مسئولیت دارد و
فرمانده است، در پاسخ به این سئوال که در جبهه چه میکند، میگفت: من سقای
بچههای بسیجیام.
فرازهایی از خاطرات همرزمان شهید:
- پس از
عملیات امام مهدی(عج) نگاهم به شخصی افتاد که سطلی به دست گرفته بود و
فشنگهای روی زمین را جمع میکرد. این شخص کسی نبود جز برادر باقری که
میگفت:
اینها حیف است و باید از آنها استفاده کرد.
وقتی راجع به عملیات یا مسائل کاری انتقاد میکردیم با مهربانی میگفت:
بسیار خوب، حالا شما بیایید و کار را در دست بگیرید و درست کنید، چه فرقی میکند.
در عملیات بیتالمقدس وقتی یکی از تیپ ها در وضعیت دشواری قرار گرفته بود، فرمانده آن دراثر فشار مشکلات میگوید: مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ شهید باقری پاسخ میدهد:
آری، بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهید است که روی زمین میریزد، قوه محرکه شما خون شهداست.
پس از فتح خرمشهر بارها تذکر میداد:
برادران! مبادا غرور این پیروزی ها شمارا بگیرد، خودتان را گم نکنید، فکر نکنید ما این کار را کردهایم، همهاش خواست خدا بوده است.
حساسیت عجیبی به انتقال شهدا و مجروحین داشت و میگفت:
ما جواب خانوادهای را که جنازه شهیدش روی زمین مانده چه بدهیم؟!
سرانجام در اثر این تأکیدها و ضرورت مدنظر قرار دادن حقوق شهدا، مسئول تعاون قرارگاه نیز شهید شد.
وقتی در ارتباط با جریانات سیاسی از وی میپرسند در چه خطی هستی؟ میگوید:
ما در خط ثواب هستیم.
شهید
باقری درمورد نیروهای بسیجی میگفت: این بسیجی ها امانتی الهی هستند که
باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آنها بکار بریم. این بسیجی
است که جنگ را اداره میکند تا زمانی که نیروی ایمان در آنها وجود دارد،
جنگ به پیروزی میانجامد. شهید باقری همواره به دوستانش میگفت: تا خالص
نشوی خدا ترا برنمیگزیند. لذا باید سعی کنیم که خداوند عاشقمان بشود تا ما
را ببرد.
نحوه شهادت:
پس از عملیات رمضان در شهریور ماه 1361 که
مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر
حج گفته بود: هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست، بروم
به خدا چه بگویم؟ وقتی میروم که حرفی برای گفتن داشته باشم. چند ماه پس
از این صحبت در نهم بهمن ماه 1361 در طلیعه ایام مبارک دهه فجر در حالی که
تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی(ره) شتافته
بودند، او برای شناسایی و آمادهسازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه
تعدادی از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر دیدهبانی
مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان
مجید بقایی، وزوائی و ... به لقاءالله شتافت. آخرین کلامی که از این شهید
بزرگوار شنیده شد پس از ذکر شهادتین، نام مبارک امام شهیدان، حسین(ع) بود.
شهید باقری در همه مدت حضورش در جبهههای جنگ تنها یکبار، آن هم به مدت
پنج روز برای ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج)
نام نرگس را برای تنها فرزندش برگزید
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
فرماندهان سپاه پس از پایان جنگ+تصاویر
به گزارش «پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن رضایی» تصاویر زیر مربوط به اولین کنگره فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پس از پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است.
افراد حاضر در ردیف نخست سرلشکر پاسدار محسن رضایی فرمانده جنگ و فرمانده وقت کل سپاه،سردار محمدباقر ذوالقدر فرمانده قرارگاه رمضان در دوران دفاع مقدس و رئیس وقت ستاد مشترک سپاه، حجت الاسلام محمدی عراقی قائم مقام نماینده ولی فقیه در سپاه در آن دوره، سردار رحیم صفوی قائم فرمانده وقت کل سپاه، سردار رشید جانشین کنونی رئیس ستادکل نیروهای مسلح، سردار احمد وحیدی فرمانده سابق نیروی قدس سپاه و وزیر سابق دفاع، سردار مصطفی ایزدی فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، سردار جلالی فرمانده نیروی هوایی سپاه (از فرماندهان ارتشی) و سردار حسین دهقان فرمانده وقت نیروی دریایی سپاه هستند.
به گزارش «پایگاه اطلاع رسانی دکتر رضایی» در جمع فرماندهان چهره سردار شهید حسین همدانی، سردار محمدرضا زاهدی فرمانده اسبق نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار محمد پاکپور فرمانده کنونی نیروی زمینی سپاه، سردار عبدالمحمد رئوفی نژاد فرمانده لشکر ۷ ولیعصر در دوران دفاع مقدس، سردار میراحمدی، سردار سید مسعود خاتمی، سردار محمداسماعیل کوثری فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) در دوران دفاع مقدس، سردار محمودزاده و سردار محمدجعفر اسدی فرمانده لشکر ۳۳ المهدی(عج) در دوران دفاع مقدس دیده میشود.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
اولين و آخرین عمليات هشت سال دفاع مقدس
در عمليات امام مهدي(عج) دشمن بيش از 96 كشته و يكصد مجروح و 68 اسير بر جاي گذاشت، که بسياري از ادوات دشمن منهدم گرديد.
عمليات فوق اولين تهاجم موفق در جنوب بودكه سبب تشويق و تحرك رزمنده ها در ديگر جبهه ها شد.
آخرین عملیات، عملیات مرصاد در حقیقت، فتح نهایی نیروهای جمهوری اسلامی ایران و آخرین ضربه مهلک به صورت توأم بر پیکره رژیم بعث عراق و مزدوران آنها یعنی منافقین کوردل بود و ثمره دلاوریها و پایمردیهای دشمنستیزان ایران اسلامی متشکل از پرسنل فداکار ارتش، سپاه، بسیج و نیروهای مردمی، قطع بالفعل گستاخی و تجاوزات آشکار زمینی، هوایی و دریایی دشمن را در پی داشت.
منافقان، این کوردلان خیانت پیشه که از مدتها سر در گریبان بیگانه گذاشته و خود را به دشمنان قسم خورده اسلام و ایران فروخته بودند و با اقداماتی از قبیل بمبگذاری، ترور، شایعه پراکنی، جاسوسی و اجرای عملیات نظامی در طور نوار مرزی و خطوط تماس، فجیعترین اعمال را برخلاف ادعای طرفداری از خلق علیه ملک و ملت مسلمان انجام داده بودند، این بار نیز پس از جمعآوری نیروهای خود و سازماندهی آنان در ۵۰ تیپ، هر تیپ ۲۵۰ نفر و تجهیز آنان به ادوات زرهی و سایر اقلام سبک و سنگین نظامی اهدایی رژیم بعثی عراق، در طرحی هماهنگ و برخوردار از پشتیبانی هوایی و توپخانه ارتش عراق در تاریخ ۳۱ تیر ۱۳۶۷ در مناطق عملیاتی سرپل ذهاب و مریوان وارد عمل شدند0
آنها که به اتکاء برآوردها و تحلیلهای غلط و در یک عملیات جنونآمیز و بدون در نظر گرفتن ملاحظات تاکتیکی و خارج از هرگونه اصول بدیهی نظامی، به صورت ستونی طولانی و صرفاً روی جاده و توأم با آسیبپذیری در جناحین و عقبه به سمت اسلامآباد و سپس کرمانشاه پیشروی کرده بودند به علت حادثه جادهای در حوالی گردنه چهار زبر متوقف شدند.
مدارک به دست آمده و اطلاعات مکتسبه از اسرای عملیات مرصاد مؤید آن است که منافقان قصد پیشروی در ۲ ستون را داشتند؛ ستون نخست در محور قصرشیرین، سرپل ذهاب، کرند، اسلام آباد، کرمانشاه و ستون دوم در محور مریوان، سنندج و سپس الحاق دو ستون در همدان و ادامه پیشروی به سمت تهران و البته انتظار پیوستن و همراهی مردم آبادیها و شهرهای مسیر، تا مقصد.
قابل توجه است که تعدادی از به ظاهر توابین گروهک منافقین قبلاً مشمول عنایت و رأفت اسلام قرار گرفته و برای انجام خدمت وظیفه به نیروی زمینی ارتش اختصاص داده شدند و متأسفانه اغلب آنان از این فرصت سوء استفاده کرده و در هدایت منافقان و سقوط تعدادی از پایگاهها و خطوط پدافندی نقش اساسی را ایفا کردند.
آنها همچنین برای حصول به مقاصد پلیدشان قبلاً عوامل وابسته به خود را از طریق مناطق کوهستانی واقع در نوار مرزی عراق در غرب و شمالغربی کشور به داخل نفوذ داده و از طرف دیگر روی پیوستن و پشتیبانی مردم منطقه حساب کرده بودند و همچنین با توجه به بهم خوردن تعادل یگانهای در خطوط پدافندی در اکثر مناطق و داشتن تعداد قابل توجهی از عوامل نفوذی خود، در داخل یگانها پیشبینی برخورد به مقاومت عمدهای را نمیکردند
درگیری نیروهای مسلح ایران با نیروهای عراق، آنها را از حرکت منافقان به داخل خاک ایران غافل کرده بود به طوری که آنها حدود ۱۳۰ کیلومتر به داخل خاک ایران پیشروی کرده بودند، سرانجام عملیات نفوذی منافقین به داخل خاک ایران و رسیدن آنها به نزدیکی شهر کرمانشاه، گردنه چهارزبر مورد تأیید مسئولان جمهوری اسلامی قرار گرفت و این حرکت آنها به صورت اطلاعیه به طور مستمر در رادیو و تلویزیون به اطلاع مسئولان و ملت، به خصوص مردم منطقه استان کرمانشاه گزارش شد.
در این زمان نیروی زمینی با جمعآوری و سازماندهی عناصر کوچکی از یگانها و تعداد قلیلی از تجهیزات نیمهسنگین و سنگین از قبیل چند دستگاه تانک، تفنگ ۱۰۶ از طریق محور قلاجه، گوآور، اسلامآباد یورش برده، منافقین را قلع و قمع و تعداد ۱۰۰ نفر از آنان را به اسارت در آورده و در ساعت ۱۴ روز ۴ مرداد ۱۳۶۷ وارد شهر اسلامآباد شدند.
همزمان اقداماتی از سوی قرارگاه خاتم (ص) به عمل آمده و نیروهای مردمی با برخورداری از آتش پشتیبانی نیروی هوایی و بالگردهای هوانیروز از طریق کرمانشاه و یگانها نیز از محور پل دختر، اسلامآباد به منافقان حمله کرده به طوری که تمام ادوات زرهی و توپخانه آنان روی جاده منهدم شد و بیش از ۵ هزار نفر کشته یک هزار اسیر و تعدادی از مسئولان رده بالای آنها نیز با بالگردهای عراقی به آن کشور فرار کرده یا به کوهستانهای اطراف متواری شدند تا در فرصت مناسب مجدداً به دامان رژیم بعث عراق پناه برند؛ بدین ترتیب عمده نیروهای خود را در تنگه مرصاد یعنی مسلخی که بین اسلام آباد و کرمانشاه برای آنان به وجود آمده بود، تنها گذاشتند.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
اولینهای هشت سال دفاع مقدس + تصاویر
بیستم مهرماه سال 1359 ساعت نه صبح، دختر پرستاری که فارغالتحصیل رشته مامایی بود، به همراه چهار تن از رزمندگان به اسارت دشمن درآمد. «فاطمه ناهیدی» ابتدا در جهادسازندگی و بعد از آن در کمیته امداد امام خمینی(ره) فعالیت داشت. با آغاز جنگ برای کمک و همیاری رزمندگان به خرمشهر رفت و به اسارت دشمن بعثی درآمد. چند روز بعد از اسارت او، سه خانم ایرانی نیز اسیر شدند، ناهیدی در اردیبهشت ماه سال 1360 به همراه همراهانش دست به اعتصاب غذا زد، با این اعتصاب مسئولین عراق موافقت کردند آنها برای خانوادههایشان از طریق صلیب سرخ نامه بنویسند، اولین اسیر زن ایرانی در روز دوازدهم بهمن ماه سال 1362 به همراه 190 نفر دیگر آزاد شد.
مشکلات اسارت برای بانوان
فاطمه ناهیدی با اشاره به مشکلات موجود برای بانوان ایر در چنگال حزب بعث گفت: من زمانی که اسیر شدم حدود 23 سال داشتم. ما چهار دختر اسیر نگرانی بسیاری داشتیم. نگرانی ما تنها مرگ و شهادت - که نگرانی یک اسیر مرد هست - نبود. زمانی که مرا در خط مقدم گرفتند، مرا در چاله زبالهای انداختند که تنها جای نشستن یک نفر بود و می خواستند با ایجاد ترس و وحشت از من اطلاعات بگیرند. در همان گودال تنها صدای توپ وخمپاره را میشنیدم و نمیدانستم به کجا میخورد. من هم برای اینکه خودم را از دست آنها نجات بدهم سرم را بالا میگرفتم تا ترکشی به سرم بخورد و در دست بعثیها زنده نمانم. چون میدانستم اسارت در دست آنها مسائلی را به همراه خواهد داشت.
در همان گودال که آفتاب داغی هم بر سرم میتابید مروری بر گذشتهام میکردم تا ببینم به کسی مدیون هستم یا نذری، عهدی دارم که همانجا یادم آمد یک نماز امام زمان (عج) نذر دارم و همانجا در حالت نشسته شروع به خواندن نماز کردم که عراقیها هم متوجه نشدند. این نماز آنچنان سکینهای در قلب من ایجاد کرد و آنچنان نیرویی به من داد که احساس کردم به پای خودم به اینجا نیامدهام و تنها برای خدا آمدهام . خدا نیز ناظر بر اعمال من هست. خدا مرا اینجا آورده و خودش نیز نگهدار من خواهد بود. همین باعث آرامش من شد.
در ابتدا حس میکردم آنقدر زبون شدهام که نمیتوانم حتی جواب آنها را بدهم یا مقاومت کنم. با اینکه من دختر بسیار فعالی بودم. چه در دوران انقلاب و چه در دوران پس از انقلاب در مناطق مختلف کشور فعالیت می کردم و از هیچ چیز نمی ترسیدم. نه از مرگ و نه از چیز دیگری. اما در ابتدای اسارت این مسئله به صورتی بود که مرا از حرکت بازداشت و تنها این نماز سکینهای بر قلبم شد . حس کردم مانند آدم خمیده بودهام که اکنون راست قامت شدم. از آن حالت تکیده بیرون آمدم و جرأت پیدا کردم. حتی در صحبت خودم آن جرأت را دیدم و بدون اینکه از چیزی بترسم جواب آنها را محکم میدادم. مرگ برایم اهمیتی نداشت و شهادت را افتخار میدانستم.
تنها نگرانی من از حرمت شکنی آنها بود که با آن حالت توسل و توکل و نماز این مسئله نیز حل شد و این عدم ترس و مقاومت اطمینانی در قلبم ایجاد کرد که در تمام مدت اسارت عراقیها نتوانستند یک نقطه ضعفی پیدا کنند. چون برادران آزاده را تهدید به مرگ یا شکنجه میکردند و میگفتند اگر صدایتان در بیاید اعدامتان میکنیم و یا شکنجه میشوید . اما هر موقع که به ما این حرف را میزدند ما میگفتیم خب هیچ اشکالی ندارد، مردن در دست شما شهادت است و شهادت افتخار ماست و دیگر آنها لال میشدند .
از طرف دیگر باید بگویم که اسارت ما درست مصادف شده بود با یکسری از اعمال وحشیانهای که نیروهای عراقی در یکی از شهرهای جنگی با زنان وکودکان داشتند- البته بعدها من متوجه شدم- شهید رجایی به دلیل این اتفاقات سر و صدای زیادی در سازمان ملل به راه انداخته و رژیم بعث را بعنوان یک رژیم وحشی عنوان کرده بود. لذا برای اینکه آنها نشان دهند این حرفها دروغ است، ما را کاملا محفوظ نگه میداشتند؛ یعنی زمانی که ما در زندان الرشید بودیم، سرباز اجازه نداشت در سلول را بدون اجازه ما باز کند. حتی یک بار یکی از مسئولین زندان که آمده بود به او گفتیم که سربازتان ما را اذیت میکند. بلافاصله پزشک فرستادند و پرس و جو میکردند که سرباز ما چه برخوردی با شما کرده و این مسئله برای آنها خیلی مهم بود.
ما میدانستیم که بعثیها فوق العاده کینهای و وحشی هستند . حتی یکی از زنان اسیر میگفت: من همیشه سرنگی در جیبم میگذاشتم که اگر دست اینها بیفتم فوری سرنگ هوا را به خودم بزنم. چون از پدر و مادربزرگم شنیده بودم که به دست آنها افتادن مساوی با چیست. یا ایرانیهایی که از عراق رانده شده بودند، اخبار آنها به ما رسیده بود که سربازان بعثی چه بر سر زن و فرزند اینها آورده بوند. و برای ما خیلی سؤال بود که چطور شده است سرباز اینها حق اینکه نزدیک سلول بیاید را ندارد. بعدها که آزاد شدم فهمیدم که چه اتفاقی افتاده است. در واقع آنها برای اینکه ما را بعنوان یک نمونه نگهداری کنند، و نشان دهند که این چند نفر در سلامت کامل هستند، این برخورد را با ما میکردند. از طرف دیگر آوازه غیرت ایرانیها نیز به گوش آنها رسیده بود و نکته دیگری که موجب حفظ و حراست ما میشد همین مسئله بود. آنها از برخورد سایر اسرای مرد ایرانی هراس داشتند و میترسیدند که آنها شورش کنند.
اولین نماینده مجلس، اولین وزیر دفاع و اولین فرمانده شهید ستاد جنگهای نامنظم
رهبر معظم انقلاب درباره شخصیت شهید چمران فرمودند: «حق این شهید عزیز هم ایجاب میکند که چند کلمهای دربارهی شهید چمران صحبت کنیم. اولا این شهید یک دانشمند بود، یک فرد برجسته و بسیار خوش استعداد بود. خود ایشان برای من تعریف میکرد که در آن دانشگاهی که در کشور ایالات متحدهی آمریکا مشغول درسهای سطوح عالی بوده- آن طور که به ذهنم هست ایشان یکی از دونفر برترین آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب میشده- تعریف میکرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در کارهای علمی را، یک دانشمند تمام عیار بود.
شهید چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن بازمیگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد. آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخست وزیری، روز وشب خود را به خطر میاندازد تا سریعتر مسأله کردستان را فیصله دهد. او در قضیه فراموش نشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری خود را برهمگان ثابت میکند.
دکتر مصطفی چمران بعد از پیروزی بینظیر و بازگشت به تهران از طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید. وی در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است.
شهید چمران مبدع عملیات پارتیزانی در جنگ بود. درخصوص ستاد جنگهای نامنظم در قالب جنگهای پارتیزانی باید گفت: این ستاد با امکانات محدود در مقابله با دشمن با تجهیزات کامل میایستاد و از یک روش خاصی مثل جنگهای کلاسیک استفاده نمیشد به طوری که از تاکتیکهای مختلف استفاده میشد. شهید چمران مبدع این نوع جنگ در دفاع مقدس بود، گفته میشود او در مصر با جمال عبدالناصر و در لبنان با امام موسی صدر این کار را انجام داده بود.
مصطفی چمران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، گذراند و دوران متوسطه را در دارالفنون و البرز طی کرد. به سال ۱۳۳۲ با رتبه ۱۵ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بود و از استاد سختگیر خود مهدی بازرگان نمره بیست را در درس ترمودینامیک دریافت کرد. در درسهای آن روز رایانه آنالوگ، جزو مهمترین و سختترین درسها بود که چمران از آن هم نمره ۲۰ گرفت و در میان دانشجویان، پیشرو بود.
سپس با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه دانشگاه تگزاس ای اند ام آمریکا رفت و با وجود عدم تسلط به زبان انگلیسی در سال نخست، در این رشته به عنوان دانشجوی ممتاز، درجه کارشناسی ارشد را کسب نمود. سپس برای اخذ درجه دکتری در رشته پلاسما فیزیک به دانشگاه برکلی ایالت کالیفرنیا رفت و در آنجا نیز درخشید به گونهای که پایاننامه او مرجع بسیاری از مقالات علمی دانش روز در زمینه پلاسما فیزیک شد. وی در دهه ۶۰ در آزمایشگاههای بل و هم چنین آزمایشگاه پیشرانه جت ناسا استخدام شد.
اولین شهید ارمنی دفاع مقدس
شهید زوریک مرادی مسیحی (مرادیان) شهید نظامی ارمنی در دوران هشت سال دفاع مقدس است. تنها فرزند ذكور زوج زحمتكش «واهان» و «كاتاری» در هفتم تيرماه 1339 در تهران چشم به جهان گشود. وی تنها فرزند پسر خانواده بود و در هفتم تیر ماه 1339 در تهران چشم به جهان گشود. در سالهای تحصیلی دوران ابتدایی در دبستان ساهاکیان درس خواند. با اینکه به اتفاق والدین و چهار خواهر خویش در یک اتاق زندگی میکرد، ولی همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه "کوشش داوتیان" ادامه داد؛ اما در عین ناباوری خویشاوندان و دوستان و با وجود قبولی در امتحانات اعزام به خارج، این جوان با استعداد سال آخر دبیرستان را ناتمام گذارد و داوطلبانه چند ماه پیش از شروع جنگ تحمیلی به خدمات سربازی رفت.
پس از طی سه ماه دوره آموزشی در شاهرود به لشکر 64 ارومیه منتقل گردید. سرانجام بعد از هشت ماه خدمت بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید در تاریخ 19 مهر ماه 1359 در جبهه پیرانشهر تقریبا نوزده روز بعد از شروع جنگی تحمیلی به خیل شهدا پیوست. پیکر اولین شهید نظامی ارمنی زوریک مرادیان در 24 مهر ماه 1359 در قبرستان ارامنه در جاده خراسان به خاک سپرده شد.
نخستین روحانی شهید دفاع مقدس
حجتالاسلام محمد حسن قنوتی (شریف) اولین روحانی شهید دفاع مقدس با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد و با شروع جنگ تحمیلی روانه جبهههای جنوب شد و گروه الله اکبر را تشکیل داد در تاریخ 24 مهر ماه 1359 دستور پیشروی یگاههای دشمن به سوی خرمشهر صادر شد. خیابان چهل متری این شهر به عنوان خیابان مرکزی، شاخص تقسیم نیروها و محورها قرار گرفت.
با گذشت ساعاتی از روز در حالی مدافعان اندک شهر به مقابله مشغول بودند یگانی از نیروی دشمن با راهنمایی ستون پنجم خود را به خیابان چهل متری رساند و با استقرار تیربار در چند نقطه و موضعگیری تک تیراندازان در ساختمانهای مسلط بر خیابان محور مرکزی و اصلیترین راه پشتیبانی و رفت و آمد نیروهای مدافع را بست. دشمن، ماشین حامل شهید شریف قنوتی را در این خیابان هدف قرار داد و پس از اصابت هشت گلوله به بدن این روحانی مبارز، خودرو، بر اثر اصابت گلوله آرپی جی هفت واژگون شد. دشمن که از همان ابتدا در پی دستگیری و شهادت شریف قنوتی بود پیکر مجروح او را اسیر کرد و با سر نیزه کلاشینکف به شقیقه او ضربه زد و او را به شهادت رساند.
اولین شهید تفحص
با پایان یافتن دفاع مقدس جست و جوی برای مشخص شدن تکلیف مفقودان و پیکرهای پاک شهدا یکی از مهمترین دغدغههای مسئولان کشور و فرماندهان جنگ بود. با تلاش یادگاران دوران دفاع مقدس این کار مهم از سال 1367 آغاز و تا آخرین روزهای سال 1369 به صورت پراکنده ادامه یافت؛ اما با تشکیل کمیته جستجوی شهدا و مفقودان اولین عملیات رسمی تفحص پیکرهای پاک شهدا در پنجم فروردین ماه سال 1370 در منطقه پنجوین (منطقه عملیات والفجر4) در ارتفاعات کانی مانگاه آغاز شد.
کمیته جستجوی مفقودین بر اساس مصوبه شورای امنیت ملی شهریور ماه سال 1370 تشکیل شد و هدف آن ردیابی پیکر مطهر شهدا در مناطق عملیاتی و مشخص شدن وضعیت نهایی مفقودان بود. تورقی در کتاب اولینهای دفاع مقدس نوشته محمد خامهیار به نام شهید یحیی عبدالمحمدی فرزند محمد برمی – خوری که نام را به عنوان اولین شهید تفحص ثبت شده است.
شهید یحیی عبدالمحمدی فرزند محمد در سال1352 در شهرستان نقده و در یک خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. دوره ابتدایی را با موفقیت در دبستان خیام شهر نقده به اتمام رساند و جهت ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی علی علمی رفت. او پس از گذرانیدن موفقیت آمیز این دوره، به خاطر علاقه زیاد به امام و انقلاب در ناحیه مقاومت بسیج فعالیت زیادی نمود.
ایشان با وجود داشتن سن کم، تکلیف شرعی خود را شناخته و همچون سایر نوجوان انقلاب به یاری دین و میهن اسلامی شتافت.
شهید عبدالمحمدی آن یار باوفای انقلاب، همچون آبی زلال و شفاف و پاک، چون جویباری زندگی بخش در تلاش و تکاپو بود و لحظه ای آرام ماندن را پذیرا نمی شد. او همواره عزم رفتن به جبهه را داشت و جهت اعزام به جبهه ثبت نام نمود ولی به علت کم بودن سن وی از ثبت نامش خودداری می شد، ولی او در بسیج مقاومت همچنان به فعالیت در راه انقلاب و دین اسلام مشغول بود. پس از رسیدن به سن قانونی در سال1371 به خدمت مقدس سربازی در سپاه پاسداران اعزام شد و در منطقه حاج عمران اقدام به اکتشاف مفقودین جنگ تحمیلی و شهدای به جای مانده نمود.
وی در تاریخ1371/4/19، در حین انجام وظیفه در روز تاسوعای سالار شهیدان امام حسین(ع)، درست روزی که یاران و اهل بیت سیدالشهدا(ع) از تشنگی رنج می بردند، بر اثر انفجار مین در راه رضای حق تعالی جان به جان آفرین سپرد و خون خویش را در رگهای اسلام جاری نمود.
برچسب ها:
امام جعفر صادق(ع)و بنیان گذاری مكتب تشیّع جعفری
25 شوال، مصادف است با سالروز شهادت مؤسّس مذهب شیعه اثنی عشری و احیاء كننده اسلام ناب محمّدی(ص)، حضرت جعفر بن محمّد الصادق(ع) كه این شهادت جانگداز را به پیشگاه منجی عالم بشریّت، حضرت حجّت بن الحسن العسکری(عج)، رهبر معظّم انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای(دام ظلّه)، عموم مسلمانان، به خصوص شیعیان سراسر جهان و امّت شهید پرور و قهرمان ایران اسلامی ، تسلیت و تعزیت عرض می نمائیم.
در این نوشتار کوتاه به بررسی اجمالی حوادث دوران زندگانی ایشان و نفش آن حضرت در بنیان گذاری مکتب شیعه اثنی عشری می پردازیم:
1-ولادت ، كمالات نفسانی و مقامات علمی
حضرت امام صادق(ع) در تاریخ هفدهم ربیع الاوّل سال 83 هجری در مدینه منوّره به دنیا آمد.(1) مكنّی به(ابو عبدالله) و ملقّب به(صادق) است[ گفته می شود این لقب را پیامبر اسلام(ص)به ایشان داده است]. مدت زندگانی حضرت، 65 سال و مدت زمان امامت آن حضرت، 34 سال بود.آن حضرت 12 سال در مدینه با جدّ بزرگوارش امام سجّاد(ع) و 9 سال با پدرش امام باقر(ع) زندگی کرد. در این مدّت، دشواری ها و سختی های زندگی در حکومت حاکمان ظالم بنی امیّه را شاهد بود و همراه با پدرش در راه نشر معارف اهل بیت(ع) تلاش می کرد.
- مالك بن انس در مورد شخصیت و مقام علمی و عملی امام صادق(ع) می گوید:
« و لقد كنت أتی جعفر بن محمّد[ع] و كان كثیر المزاح و التبسّم، فاذا ذُكر عنده النبیّ(ص) اخضر و اصفر و لقد اختلف الیه زماناً و ما كانت اراه الاّ علی ثلاث خصالٍ: امّا مصلیاٌ و امّا صائماٌ و امّا یقراٌ القرآن و ما رأیته قطّ یُحدث عن رسول اللّه(ص) الاّ علی الطهارۀ، ولایتكلّم فی ما لاٌ یعنیه و كان من العلماء الزهّاد الذین یخشون الله و ما رأیته قطّ الاّ خرج الوسادۀ من تحته و یجعلها تحتی ».(2)
ترجمه: مدتی خدمت جعفر بن محمّد[ع] مشرف می شدم. آن حضرت اهل مزاح و تبسّم بود. هنگامی كه در محضر ایشان نامی از پیامبر(ص) برده می شد، رنگش به سبزی و سپس به زردی می گرائید. در مدت رفت و آمد به منزل ایشان، او را از سه حالت خارج ندیدم؛ یا نماز می خواند و یا روزه بود و یا به قرائت قرآن مشغول بود و هرگز بدون وضوء از حضرت رسول(ص) حدیث نقل نمی فرمود و سخنی كه به درد من نخورد، بر زبان جاری نمی ساخت، ایشان از علمای زاهدی بود كه ترس از خدا سراسر وجودش را فرا گرفته بود، هرگز به خدمت او شرفیاب نشدم جزء اینكه زیرانداز خود را برای نشستن من اختصاص می داد.
- جاحظ(از علمای قرن سوم) نیز می گوید:
« جعفر بن محمّد[ع] الذی ملا الدنیا علمه و فقهه و یقال انّ ابا حنیفه من تلامذته و کذلک سفیان الثوری و حسبک بهما فی هذا الباب »(3)
ترجمه: جعفر بن محمّد[ع] کسی بود که علم و فقهش عالم را فرا گرفته بود و گفته می شود ابو حنیفه و سفیان ثوری از شاگردان او بودند و شاگردی این دو در عظمت علمی او کافیست.
حسن بن علیّ الوشاء[از اصحاب امام رضا(ع)] می گوید:
« در مسجد کوفه 900 نفر را دیدم که "حدثنی جعفر بن محمّد[ع]" می گفتند.(4)
شیخ مفید(ره) می فرماید:
« و لم ینقل العلماء عن احدٍ من اهل بیته ما نقل عنه(ع)»(5)
ترجمه: علمای اسلام آنقدر حدیث که از امام صادق(ع) نقل کرده اند از هیچکدام ائمه(ع) دیگر نقل نکرده اند.
امام صادق(ع) با توجه به موقعیت و اوضاع سیاسی جامعه فرصتی به دست آوردند تا احادیث و معارف اسلام را در زمینه های تفسیر قرآن، فقه و احکام و عقاید توسط شاگردان خود در سینه تاریخ ثبت و برای همیشه اسلام را بیمه نمایند. آن حضرت، نهضت علمی و انقلاب فرهنگی امام باقر(ع) را توسعه داد و در رشته های علوم عقلی، فقهی و نقلی شاگردان برجسته ای همانند هشام بن حکم، محمّد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن الطاق، مفضّل بن عمر و جابر بن حیّان تربیت کرد به طوری که تعداد آنان را بالغ بر 4000 نفر ذکر کرده اند.
پیرامون عظمت شخصیت علمی و کمالات معنوی امام صادق(ع) عبارات و سخنان فراوانی نقل شده که در کتاب ألامام الصادق(ع) و المذاهب الاربعه تالیف مرحوم شیخ اسد حیدر(ره) گردآوری شده است.(6)
2- اوضاع اجتماعی – سیاسی و نقش امام صادق(ع)
یکی از مسائلی که در عصر امام صادق(ع) از اهمیت والائی برخوردار است، مسئله استماع حدیث از ناحیه عده ای از افرادی است که در میان آنها هم شیعه و طرفدار واقعی و هم دشمن و معاند اسلام دیده می شود، زیرا تمامی شاگردان حضرت نمی توانستند تفکر و اندیشه خود را در یک زاویه صحیح قرار داده و همه معارف دینی خود را همانند محمّد بن مسلم و زراره اخذ نمایند و حتی در صف شاگردان امام صادق(ع) کسانی که طرفداران سرسخت خلافت بنی امیه و بنی عباس بودند حاضر می شدند و پراکنده شدن این عده در اطراف جامعه اسلامی باعث تفسیر و توجیه عقاید مختلف با بینش های گوناگون می شد و جریان های سیاسی موجود در جامعه نیز به اختلاف عقاید و برداشتها تاثیر می گذاشتند. در نتیجه یکی از حوادث عمیق این عصر، فراوانی شاگردان با اختلاف وسیع فکری و عقیدتی در گوشه کنار جامعه اسلامی بود.
امام صادق(ع) هم با توجه به این مسئله از ناقلان صحیح احادیث شدیداً حمایت می کرد، چنانچه در جمله ای فرمودند:
« رحم الله زراره بن أعین، لولا زراره و نظراوه لاندرست احادیث أبی»(7)
ترجمه: خداوند زراره را رحمت کند، به درستی اگر او و امثال او نبودند احادیث پدرم از میان می رفت.
3- پدیده غلات
یکی از مشکلات عصر امام صادق(ع) مسئله غلات و عقاید باطل آنها بود، که آن حضرت(ع) شدیداً به مقابله و مبارزه با آنها برخواست و این مبارزه و مخالفت باعث محدود شدن و تضعیف این فرقه گردید.
مسئله ای که باید مورد توجه قرار داد، این است که شیعه واقعی و حقیقی، جدا از غلات و عقاید آنها می باشد به طوری که بسیاری از تاریخ نویسان و مستشرفان قادر به فهم و درک این مسئله نبوده و نیستند!. اینک به گوشه هایی از تدبیر امام صادق(ع) در برابر انحرافات این فرقه اشاره می شود:
الف-پرهیز دادن شیعیان واقعی از معاشرت با آنان
امام صادق(ع) در حدیثی به مفضل فرمود:
« یا مفضّل لا تقاعدوهم و لا تواکلوهم و لا تشاربوهم و لا تصافحوهم و لا تواثروهم»(8)
ترجمه: ای مفضل با غلات نشست و برخواست نداشته باشید و با آنها غذا نخورید و دست دوستی بسوی آنها دراز نکنید و به مبادله علمی با آنان نپردازید.
ب- تکذیب عقاید و افکار غلات
در روایتی، عیسی جرجانی می گوید: به جعفر بن محمّد(ع) عرض کردم، آیا آنچه از این جماعت(غلات) شنیده ام به شما عرض کنم، امام(ع)فرمود: بگو، گفتم: فانّ طائفه عبدوک و اتخذوک الهاً من دون الله و طائفه اُخری والولک بالنبوّه... قال: فبکی حتی ابتلّت لحیته ثم قال: « ان امکننی الله من هولاء فلم أسفک دمائهم سفک الله دم ولدی علی یدیّ ».(9)
ترجمه: گروهی از غلات شما را بجای خدا عبادت می کنند و تعدادی دیگر نسبت پیامبری به شما می دهند. راوی می گوید، امام صادق(ع) با شنیدن این مطلب چندان گریه کردند که صورت مبارکشان از اشک چشمش خیس شد، سپس فرمود: اگر خداوند آنان را در دسترس من قرار دهد و من خون آنان را نریزم، خداوند خون فرزندانم را به دست من بریزد.
4- پایه گذاری نهضت علمی و تدوین فقه اهل بیت(ع)
این پاره ای از وضعیت اجتماعی، فکری جامعه اسلامی بود که ذکر شد، اما غالب حرکت جامعه که می توان به آن ارزش فراوان قائل شد مسئله نقل احادیث و پایه گذاری نهضت عظیم علمی توسط امام صادق(ع) می باشد که به طور خلاصه ذکر می شود:
زمینه های گسترش این نهضت بزرگ از عصر امام باقر(ع) شروع شد، زیرا در آن عصر حرکت ها و جنبشهای سیاسی بر علیه دستگاه خلافت اموی از طرف شیعیان و مخالفان آغاز گردید و درست در آغاز امامت امام صادق(ع) این درگیری ها به اوج خود رسید و می رفت که قیام بنی عباس بر علیه بنی امیه، باعث اضمحال و نابودی بنی امیه گردد. حضرت در این زمان با تدبیر خاص و تیز هوشی فراوان از فرصت استفاده کردند و تصمیم به نشر معارف و احادیث نبوی(ص) و پدران بزرگوارش گرفتند که مسئله باعث تدوین فقه مترقی و بنیادین شیعه انثی عشری گردید.
ابان بن تغلب(یکی از شاگردان امام) می گوید:
« الشیعه، الذین اذا اختلف الناس عن رسول الله(ص) أخذوا بقول علّیٍ(ع) و اذا اختلف الناس عن قول علیٍّ(ع) أخذوا بقول جعفر بن محمّد(ع)».(10)
ترجمه: شیعیان کسانی هستند که وقتی مردم در قول و سخن پیامبر(ص) اختلاف کردند، سخن امیر المؤمنین علیّ(ع) را بپذیرند و وقتی در سخن او هم اختلاف شد، سخن جعفر بن محمّد الصادق(ع) را می گیرند.
یکی از مسائل دیگری که در اواخر این عصر به وقوع می پیوندد، فشار سیاسی از ناحیه حکومت ظالم و غاصب اموی بر شیعیان می باشد به طوری که امام صادق(ع) بر مسئله تقیّه اصرار می ورزد و اگر کوچکترین اتهامی شبیه(رفض) به کسی وارد می شود کافی بود که احترام جانی و مالی او از بین رفته و گرفتار شکنجه و نابودی شود.
5- فشار حکام جور و قیامهای آزادی خواه
از جمله قیام ها و حرکت های مردمی که توسط عده ای در زمان امام صادق(ع) بر علیه ظلم و ستم حاکمان آغاز گردیده می توان به قیامهای علویان و عباسیان اشاره نمود، به طوری که به دنبال قیام عباسیان، بنی امیه سقوط کردند، عباسان که با شعار های عدالتخواهانه و ... روی کار آمده بودند، خودشان در عمل به دشمنان و مخالفان سرسخت اهل بیت و آل محمّد(ع) مبدل گشتند.
امام صادق(ع) که نیرنگ و دنیا خواهی و ترویز عباسیان را به وضوح دریافته بودند، به هیچ وجه آنها را تائید نفرمود ولی کم و بیش از قیام عدالت خواه زید بن علیّ(ع) حمایت می کرد. چنانچه نقل شده است که امام صادق(ع) فرمود: « رحمه الله، امّا انّه کان مؤمناً و کان عالماً و کان صدوقا،ً امّا انّه لو ظفر لوفی، أمّا انّه لو ملک یعرف کیف یضعها»(11)
ترجمه: خداوند او(زید) را رحمت کند، مرد مؤمن و عالم و راست گویی بود که اگر پیروز می شد با وفا باقی می ماند و اگر زمامدار می گشت، می دانست آن را به دست چه کسی بسپارد.
از جمله قیام های دیگر شورش و قیام "ابو سلمه خلال و ابو مسلم خراسانی" بود که امام(ع) به آنها روی خوش نشان نداد. امام صادق(ع) به درستی می دانست که آنان در شورش خودشان راستگو نیستند. در منابع تاریخی آمده است که ابومسلم خراسانی در راه استقرار حکومت ستمگر عباسیان جمعیت بی شماری را کشت!. برخی از مورّخان مانند ابن اثیر و طبری می نویسند: کشته های او بالغ بر 6000 نفر بود!.
بخش پایانی زندگانی امام صادق(ع) مصادف با خلافت ظالمانه منصور عباسی گردید، امام(ع) شدیداً از ناحیه خلیفه مورد دشمنی و حسادت قرار گرفت، زیرا امام(ع) بر حقانیت ولایت ائمه و از جمله خودشان اصرار می ورزید و لحظه ای حاضر به پذیرش و تایید حکومت بنی العباس نشد. (12) لذا دشمن از همین مسئله بیمناک بود. بالاخره آن بزرگوار با توطئه منصور عباسی(لع) در 25 شوّال سال 148 هجری در سنّ 65 سالگی مسموم، شهید، و مظلومانه در قبرستان بقیع مدفون شد.(13)
"سلام الله علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم بیعت حیّأ"
------------------------------------------------------------------
پی نوشتها:
1) کلینی، اصول الکافی ج1 ص472؛ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد ج2ص179؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی ص266.
2) ابن حجر، تهدیب التهذیب ج 1 ص 88؛ أسد حیدر، الامام الصادق(ع) و المذاهب الاربعه ج2 ص53؛ گروه نویسندگان، اعلام الهدایه: الامام جعفر بن محمّد"الصادق" ج 8 ص 42.
3) جاحظ، رسائل جاحظ ص106.
4) أسد حیدر، الامام الصادق(ع) و المذاهب الاربعه ج1 ص51 الی 62.
5) اربلّی، کشف الغمّه فی معرفه الائمه(ع) ج2 ص166؛ پیشوائی، سیره پیشوایان...ص 352.
6) مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد ج 2 ص 179.
7) طوسی، اختیار معرفه الرجال ص136.
8) همان ج2 ص586.
9) جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع) ج1 ص260.
10) نجاشی، رجال النجاشی ص9.
11) طوسی، اختیار معرفه الرجال ص385؛ کریمیان، سیره و قیام زید بن علیّ(ع) ص49.
12) حرّ عاملی، وسائل الشیعه ج1 ص8 (اشاره به حدیث معروف که ارکان اسلام را نماز، روزه، زکات، حج و ولایت ذکر می کند و مهمتر و کاملتر از همه را همان ولایت و حکومت حاکمان عادل و پیشوایان حق می شمارد).
13) طبرسی، اعلام الوری ص266؛ پیشوائی، سیره پیشوایان...ص 389.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
مکتب جعفری ؛ احیا کننده شیعه علوی
عصر بنی امیه پایان یافت و گروهی که به نام پیامبر(ص) پرچم مبارزه با ظلم را به دست گرفته بودند بر سر کار آمدند. جنگ بین دو قدرت، فضایی را ایجاد کرد تا امام باقر(ع) به تشکیل دانشگاهی شیعی بپردازد. در چنین دورانی امام صادق(ع) در محضر پدر بزرگوارش امام باقر(ع) که مجالس علمی و درسی بسیاری داشت، حضور یافت و با شرایط عصر خود آشنایی پیدا کرد. این حضور زمینه ساز گسترش دانشگاه امام باقر(ع) و تأسیس مذهب تشیع را فراهم آورد.
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
امام صادق (علیه السلام)تبیین کننده مرزهای اعتقادی شیعه
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
چرا امام صادق(ع) به شیخ الائمه و موسس مذهب جعفری معروف شدند؟ http://shiayan.ir
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
ز زندگینامه علامه طباطبایی
زندگی علامه طباطبایی را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد:
دوره کودکی و نوجوانی که در تبریز سپری شد.دوره تحصیل در حوزه علمیه نجفدوره بازگشت به تبریز و اشتغال به کشاورزیدوره هجرت به قم و تدریس و تالیف و نشر معارف دینی دوره کودکی و نوجوانیوی از دودمان سادات طباطبایی آذربایجان است. در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند.
خود درباره دوران تحصیلش نوشتهاست: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه میخواندم نمیفهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث در برابر میپنداشتم[کذا]. بساط معاشرت غیر اهل علم را به کلی برچیدم. در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت نموده باقی را به مطالعه میپرداختم. بسیار میشد به ویژه در بهار و تابستان که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه میگذرانیدم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه میکردم و اگر اشکالی پیش میآمد با هر خودکشی بود حل مینمودم و وقتی که به درس حضور مییافتم از آنچه استاد میگفت قبلا روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبردم».
در قمعلامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم میگیرد به قم برود و بالاخره تصمیماش را در سال ۱۳۲۵هـ. ش عملی میکند.
فرزند علامه طباطبایی در این مورد میگوید: «همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵هـ. ش وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.
طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که، در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم.
چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام میگرفت - در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده میکرد - پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیتالله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.»
علامه طباطبایی در ابتدای ورودش به قم به قاضی معروف بود، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بود، خودش ترجیح داد به طباطبایی معروف شود.
با ظاهری ساده؛ عمامهای کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمههای باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچههای قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و سادهای داشت.»
تدریس در قمبرطبق نقل استاد دینانی، پس از مدتی که بهاصرار برخی علما مجلس درس روزانهٔ اسفار او تعطیل شد، با اصرار طلاب، تدریس شفا را آغاز نمود. در این میان، وی به تشکیل کلاسهای شبانهٔ اسفار پرداخت که هفتهای دو شب (شب پنجشنبه و جمعه) و به صورت سیار در خانهٔ شاگردان تشکیل میشد و تعداد معدودی (کمتر از ۱۰ تن) شاگرد ثابت در آن شرکت میکردند. حضور در این کلاسها بدون اجازهٔ خود او مقدور نبود. دینانی معتقد است محتوای این کلاسها بیشتر درس خارج فلسفه بود.
اساتید عرفانسید علی قاضی، مهمترین استاد او و موثرترین شخص در تربیت روحی وی بود. به طوریکه خود او گفته است:<<ما هر چه داریم از قاضی داریم>>
فلسفهسید حسین بادکوبی
ریاضیاتسید ابوالقاسم خوانساری
خارج فقه و اصولمحمدحسین غروی اصفهانی و میرزا حسین نائینی
رجالحجت کوه کمری
تألیفات و آثارآثار شاخص [ویرایش]
آثار محمدحسین طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان) را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: الف- کتابهایی که به زبان عربی نگاشته شدهاند. این کتابها عبارتند از: ۱- کتاب توحید که شامل ۳ رسالهاست:
رساله در توحیدرساله در اسماء اللهرساله در افعال الله۲- کتاب انسان که شامل ۳ رسالهاست:
الانسان قبل الدنیاالانسان فی الدنیاالانسان بعد الدنیا۳- رساله وسائط که البته همگی این رسالهها در یک مجلد جمع آوری شده و به نام هفت رساله معروف است. ۴- رسالة الولایه ۵- رساله النبوة و الامامه
ب- کتابهایی که به زبان فارسی نگاشته شدهاند: ۶- شیعه در اسلام ۷- قرآن در اسلام (به بحث درباره مباحث قرآنی از جمله نزول قرآن، آیات محکم و متشابه ناسخ و منسوخ و ... پرداختهاست.) ۸- وحی یا شعور مرموز ۹- اسلام و انسان معاصر ۱۰- حکومت در اسلام ۱۱- سنن النبی (درباره سیره و خلق و خوی پیامبر اسلام در بخشهای مختلف زندگی فردی و اجتماعی ایشان است.) ۱۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم (در مورد مبانی فلسفی اسلامی و نیز نقد اصول مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است. ۱۳- بدایة الحکمة ۱۴- نهایة الحکمة (این دو کتاب از متون درسی فلسفی بسیار مهم حوزه و دانشگاه محسوب میشود.) ۱۵- علی و فلسفه الهی ۱۶- خلاصه تعالیم اسلام ۱۷- رساله در حکومت اسلامی
علامه طباطبایی دو اثر شاخص دارد، که بیشتر از سایر آثار وی مورد توجه قرار گرفتهاست. نخست تفسیر المیزان است، که در ۲۰ جلد و طی ۲۰ سال به زبان عربی تالیف شدهاست. در این تفسیر، از روش «تفسیر قرآن به قرآن» استفاده شدهاست، و علاوهبر تفسیر آیات و بحثهای لغوی در بخشهایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی و اجتماعی نیز دارد. این اثر به دو شکل منتشر شدهاست: نخست در چهل جلد، و سپس، در ۲۰ جلد. این اثر توسط آیت الله سیدمحمد باقر موسوی همدانی به زبان فارسی ترجمه شدهاست.
اثر مهم دیگر او اصول فلسفه و روش رئالیسم است. این کتاب شامل ۱۴ مقالهٔ فلسفی است، که طی دهههای ۲۰ و ۳۰ شمسی تالیف شده و توسط آیت الله مرتضی مطهری و با رویکرد فلسفهٔ تطبیقی شرح داده شدهاست.این کتاب نخستین، و یکی از مهمترین کتابهایی است که به بررسی مباحث فلسفی، با توجه به رویکردهای حکمت فلسفی اسلامی و فلسفهٔ جدید غربی پرداختهاست.
شرحی کوتاه بر دیگر آثار بدایه الحکمه:کتابی که یک دوره تدریس فشرده فلسفه برای دوستداران علوم عقلی در قم و سپس دانشگاههای کشور شد.
نهایه الحکمه:این اثر برای تدریس فلسفه با توضیحی بیشتر، عمقی افزون تر و سطحی عالی تر تدوین شدهاست.
حاشیه بر کفایه:کتابی اصولی پیرامون قوانین استنباط است.
مجموعهٔ مذاکرات با پروفسور هانری کربن:او که محققی فرانسوی است پیرامون چگونگی شیعه و مباحث اعتقادی و... مذاکراتی با وی داشته که در این کتاب وجود دارد.
رساله انسان قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا:این کتاب که اکنون با نام «انسان از آغاز تا انجام» ترجمه شدهاست مباحثی مفید از عوالم سه گانه ماده، مثال و عقل مطرح کرده و پیرامون شبهات و دغدغه خاطر جوانان مطالبی بسیار مفید و لازم ارائه کردهاست.
در محضر علامه طباطبائی:این کتاب توسط محمد حسین رخشاد نوشته شدهاست و شامل پرسشها و پاسخهای زیادی در موضوعات مختلف از علامهاست.
شیعه در اسلام:علامه این کتاب را برای معرفی عقاید شیعه به طور عقلانی نوشتهاست.
ولایتنامه:این یک رساله عرفانی از وی است که همایون همتی آن را ترجمه کردهاست و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کردهاست.
شاگردانقابل توجهاست بخش بزرگی از رهبران روحانی انقلاب ایران شاگردان مشترک حضرات آیات سیدمحمدحسین طباطبایی و روح الله خمینی هستند. علامه شاگردان زیادی تربیت کرد، که در زیر نام مهمترین آنها ذکر میگردد:
همچنین بسیاری از روشنفکران در جلسات مباحثه از ایشان بهره گرفتند. از آن جمله میتوان به جلسات مباحثه با پرفسور هانری کربن اشاره کرد، که دکتر سید حسین نصر و بسیاری دیگر در آن حضور داشتند و یا جلساتی که در تهران برگزار میشد و افرادی نظیر داریوش شایگان در آن حاضر بودند..
علامه طباطبایی خود درباره این مذاکرات می گوید: بنا به گفته کربن تا کنون مستشرقین، اطلاعات مربوط به اسلام را از اهل تسنن اخذ می کردند و در نتیجه، حقیقت مذهب تشیع آن گونه که شایسته است، به دنیای غرب معرفی نشده است . بر خلاف باور مستشرقین گذشته، اعتقاد من این است که تشیع یک مذهب حقیقی و اصیل و پابرجاست و دارای مشخصات یک مذهب حقیقی است و غیر از آن است که به غرب معرفی کرده اند . آن چه پس از پژوهش های علمی بدان رسیده ام، این است که به حقایق معنویت اسلام از دریچه شیعه - که نسبت به این آیین واقع بینی دارد باید نگاه کرد . از این رو کوشیده ام این مذهب را به نحوی که باید و در خور واقعیت آن است، به جهان غرب معرفی کنم . بسیار علاقه مندم که با رجال علمی و مشاهیر این مذهب از نزدیک تماس بگیرم و با طرز فکر آنان آشنا شوم و در بررسی اصول و مبانی شیعه، از این بزرگان کمک گرفته و نسبت به هدف خود روشن تر شوم .
نمونه اشعاردر این شعر منحصر بفرد، بجز لغت حلاج که اسم خاص عربی است، تمام لغات فارسی انتخاب شدهاند.
همی گویم و گفتهام بارهابود کیش من مهر دلدارها پرستش به مستیست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیارها به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دلافگارها بجز اشک چشم و بجز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها ولی رادمردان و وارستگان
نیازند هرگز به مردارها مهین مهرورزان که آزادهاند
بریدند از دام جان تارها به خون خود آغشته و رستهاند
چه گلهای رنگین به جوبارها بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها کشد رخت سبزه به هامون و دشت
زند بارگه گل به گلزارها نگارش دهد گلبن جویبار
در آیینهٔ آب رخسارها رود شاخ گل دربر نیلوفر
برقصد به صد ناز گلنارها درد پردهٔ غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها به آوای نای و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن تارها به یاد خم ابروی گلرخان
بکش جام در بزم میخوارها گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده دشوارها جز افسون و افسانه نبود جهان
که بسته است چشم خشایارها به اندوه آینده خود را مباز
که آینده خوابیست چون پارها فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
علامه حلی کیست علامه حلی کیست | زندگینامه علامه حلی ، علامه حلی طلیعه برگه
علامه حلی کیست
طلیعه
برگهای زرین حیات علامه حلی با تعهد و صداقت مزین و با تار و پودی از اخلاص و محبت شیرازه گردیده است . مرزبان بیداری که فقه شیعه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را در سایه سار ولایت پاسداری کرد و فقاهت را با درفش ولایت بر افراشت .
باشد که با دقت و مطالعه در زندگی این ستاره درخشان روح بلند، ایمان ، لوح دانش و فضیلتهای معنوی و تقوای او را نظاره کنیم و در پرتو معرفت ، هنر، تعهد و اخلاصش ، نبض حرکت دانشها و تحصیلات خویش را تنظیم نماییم و با شیوه برخورد با رخدادها و فراز و نشیب حوادث روزگار آشنا شویم .
ولادت و خاندان
چنانکه نقل است مولای متقیان علی علیه السلام در مسیر حرکت از کوفه به صفین بر تپه های بابل روی تل بزرگی ایستاد و اشاره به بیشه و نیزاری نمود و این سخن را فرمود: اینجا شهری است و چه شهری !
اصبغ بن نباته از یاران نزدیک حضرت عرض کرد: یا امیرالمومنین ! می بینم از وجود شهری در اینجا سخن می گویی، آیا در اینجا شهری بود و اکنون آثار آن از بین رفته است ؟
از ایوان طلای امیرالمومنین علیه السلام دری به رواق علوی گشوده است. پس از ورود به سمت راست، حجرهای کوچک دارای پنجره فولادی، مخصوص قبر شریف علامه حلی است. زائرین بارگاه علوی در مقابل این حجره توقفی کرده، مرقد شریفش را زیارت میکنند و از روح بلندش مدد میجویند.
فرمود: نه ! ولی در اینجا شهری به وجود می آید که آن را «حله سیفیه» میگویند و مردی از تیره بنی اسد آن را بنا میکند و از این شهر مردمی پاک سرشت و مطهر پدید می آیند که در پیشگاه خداوند مقرب و مستجاب الدعوه میشوند.
در شب ۲۹ رمضان ۶۴۸ ق . در این شهر فرزندی از خاندانی پاک سرشت ولادت یافت که از مقربان درگاه باری تعالی قرار گرفت . نامش حسن و معروف به آیه الله علامه حلی است . مادرش بانویی نیکوکار و عفیف ، دختر حسن بن یحیی بن حسن حلی خواهر محقق حلی است و پدرش شیخ یوسف سدیدالدین از دانشمندان و فقهای عصر خویش در شهر فقاهت حله است .
علامه حلی از طرف پدر به “آل مطهر” پیوند می خورد که خاندانی مقدس و بزرگ و همه اهل دانش و فضیلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشته های گرانقدر به یادگار مانده که تا به امروز و در امتداد تاریخ مورد استفاده دانش پژوهان قرار گرفته است . آل مطهر به قبیله بنی اسد که بزرگترین قبیله عرب در شهر حله است پویند می خوردند که مدت زمانی حکومت و سیادت از آنها بود.
آغاز تحصیل
منزل شیخ سدیدالدین که سرشار از کرامت و تقواست ، کودکی را در خود جای داده که مایه افتخار آن است . حسن فرزند شیخ گرچه هنوز از عمرش چند سالی بیش نگذشته ، با راهنمایی دلسوزانه پدرش برای فراگیری قرآن مجید به مکتب خانه رفت و با تلاش و پیگیری مداوم و هوش و استعداد خدادادی که داشت در زمان کوتاه خواندن قرآن را بخوبی یاد گرفت .
فرزند شیخ نوشتن را در مکتب خانه آموخت ولی به این مقدار راضی نشد. از این رو نزد معلم خصوصی خد رفت و در محضر شخصی به نام «محرم » با تلاش و جدیت فراوان در اندک زمان نوشتن را بخوبی فرا گرفت .
حسن بن یوسف پس از آموختن کتاب وحی و خط، کم کم آمادگی فراگیری دانشها را در خود تقویت نمود و در مراحل اولیه تحصیل مقدمات و مبادی علوم را در محضر پدر فاضل و فقیه خود آموخت و به سبب کسب این همه فضیلتها و نیکیها در سنین کودکی به لقب «جمال الدین» (زینت و زیبایی دین ) در بین خانواده و دانشمندان مشهور گشت .
در محضر عالمان
جمال الدین در شهر حله بزیست و در محضر فقها، متکلمان و فلاسفه والا مقام با کمال ادب زانو زد و از روح بلند و اخلاق و دانش آنان بهره کافی برد و خویشتن را به دانش و تهذیب نفس آراست و به تمام فنون و علوم مسلح گردید و از دست آنان به دریافت اجازه نامه اجتهادی و نقل حدیث مفتخر گردید. حال به اختصار به نام چند نفر از اساتید بزرگواری اشاره میکنیم : شیخ یوسف سدیدالدین (پدر ارجمند او)، محقق حلی (۶۰۲ – ۶۷۶ ق )، خواجه نصیرالدین طوسی (۵۹۷ – ۶۷۲ ق.) سید رضی الدین علی بن طاووس (۵۹۷ – ۶۶۴ ق .)، سید احمد بن طاووس (متوفا به سال ۶۷۳ ق.) یحیی بن سعید حلی (متوفا به سال ۶۹۰ ق .) مفیدالدین محمد بن جهم حلی ، علی بن سلیان بحرانی ، ابن میثم بحرانی (۶۲۶ – ۶۷۹ ق.)، جمال الدین حسین بن ایاز نحوی (متوفای ۶۸۱ ق .)، محمد بن محمد بن احمد کشی (۶۱۵ – ۶۹۵ ق )، نجم الدین علی بن عمر کاتبی (متوفا به سال ۶۷۵ ق )، برهان الدین نسفی ، شیخ فاروقی واسطی و شیخ تقی الدین عبدالله بن جعفر کوفی.
درخشش
جمال الدین حسن ، ستاره پر فروغ «آل مطهر» و شهر فقاهت حله هنوز مدت زمانی از تحصیلش نگذشته بود که با ذوق سرشار خدادادی و علاقه وافر، به تمام دانشهای بشری مانند فقه و حدیث ، کلام و فلسله ، اصول فقه ، منطق ، ریاضیات و هندسه مسلح گردید و تجربه لازم را به دست آورد. آوازه فضل و دانش وی به سرعت در سزرمین حله و دیگر شهرها پیچید و در مجالس درس و محیط فرهنگی نام مقدسش را به نیکی و احترام یاد می کردند و «علامه»اش میخواندند.
علامه حلی در شهر حله حوزه درس تشکیل داد و علاقه مندان و تشنه کامان معارف و علوم اهل بیت علیهم السلام از کوشه و کنار جذب آن شدند و از دریای بی کرانش سیراب گشتند.
یکی از دانشمندان می گوید: علامه حلی نظیری ندارد نه پیش از زمان خودش نه بعد از آن . کسی که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربیت شد.
از جمله فرزانگان و ستارگانی که در محضرش زانو زدند و از انفاس پاک و مکتب پر بار فقهی ، کلامی و روح بلندش بهره ها بردند از از دست مبارکش به دریافت اجازه نامه اجتهادی و نقل حدیث مفتخر شدند اینان بودند:
فرزند عزیز و نابغه اش محمد بن حسن بن یوسف حلی معروف به “فخر المحققین” (۶۲۸ – ۷۷۱ ق )، سید عمیدالدین عبدالمطلب و سید ضیا الدین عبدالله حسینی اعرجی حلی (خواهرزادگان علامه حلی ) تاج الدین سید محمد بن قاسم حسنی معروف به “ابن معیه” (متوفی ۷۷۶ ق )، رضی الدین ابوالحسن علی بن احمد حلی (متوفی ۷۵۷ ق )، قطب الدین رازی (متوفی ۷۷۶ ق .)، سید نجم الدین مهنا بن سنان مدنی ، تاج الدین محمود بن مولا، تقی الدین ابراهیم بن حسین آملی و محمد بن علی جرجانی .
مرجع شیعه
بعد از رحلت محقق حلی در سال ۶۷۶ ق زعامت و مرجعیت شیعیان به علامه حلی منتقل گردید و او در آن زمان ۲۸ ساله بود که این بار امانت الهی بر دوش با کفایت او گذاشته شد. بدین سبب به لقب مقدس و شریف “آیه الله” مشهور گردید، که در آن روزگار تنها او به این لقب خوانده می شد و هر کس آیه الله میگفت منظورش علامه حلی بود.
از فضیلتهای او بود که در زندگی کمتر دانشمنعلامه به پیروی از مولا و مقتدایش امیرالمومنین علیه السلام نواحی وسیعی را با مال و دست خود آباد کرد و برای استفاده مردم وقف نمود
عصر علامه
عصر علامه را باید زمان توسعه فقه و شیعه و حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و در دوره پیشرفت تمدن و دانش در گوشه و کنار جهان اسلام نامید. چرا که علامه حلی تلاش و کوشش خستگی ناپذیری در نشر علوم و فقه اسلام بر طبق مذهب اهل بیت نمود و در فقه تحول و شیوه نوی را ارائه کرد.
وی اولین فقیهی بود که ریاضیات را به عنوان دانشی در فقه وارد کرد و به فقه استدلالی تکامل بخشید. تاثیری که دیدگاه فقهی ، کلامی و آثار علامه گذارده بود محور بحث و تکلیه گاه دانشمندان بر طبق نظرات فقهی فقها و دانشمندان شیعی بود.
حضور چنین دانشمندان دلسوز فرهنگ اسلام و ملت در دستگاه مغولان، در پیشرفت علم و جلوگیری مغولان وحشی از تخریب و آتش سوزی مراکز فرهنگی و کتابخانه ها، نقش بسزایی ایفا کرد، دانشمندانی که در انجام این مهم از آبروی خویشتن سرمایه گذاشتند و همچون شمع سوختند.
بذر تشیع
آن را که فضل و دانش و تقوا مسلم است هر جا قدم نهد قدمش خیر مقدم است
حضور فقیه یگانه عصر علامه حلی در ایران و مرکز حکومت مغولان خیر و برکت بود و با زمینه هایی که حاکم مغول برای وی به وجود آورده بود کمال بهره را برد و به دفاع از امامت و ولایت ائمه معصومین علیهم السلام برخاست . از این رو بزرگترین جلسه مناظره با حضور اندیشمندان شیعی و علمای مذاهب مختلف برگزار شد. از طورف علمای اهل سنت خواجه نظام الدین عبدالملک مراغهای که از علمای شافعی و داناترین آنها بود برگزیده شد. علامه حلی با وی در بحث امامت مناظره کرد و خلافت بلا فصل مولا علی علیه السلام بعد از رسالت پیامبر اسلام را ثابت نمود و با دلیلهای بسیار محکم برتری مذهب شیعه امامیه را چنان روشن ساخت که جای هیچ گونه تردید و شبهه ای برای حاضران باقی نماند.
پس از جلسات بحث و مناظره و اثبات حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، اولجایتو مذهب شیعه را انتخاب کرد و به لقب «سلطان محمد خدابنده» معروف گشت. پس از اعلان تشیع وی ، در سراسر ایران مذهب اهل بیت منتشر شد و سلطان به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرها به نام مقدس ائمه معصومین علیهم السلام سکه زنند و سر در مساجد و اماکن مشرفه به نام ائمه مزین گردد.
یکی از دانشمندان می نویسد: اگر برای علامه حلی منقبت و فضیلتی غیر از شیعه شدن سلطان محمد به دست او نبود، همین برای برتری و افتخار علامه بر دانشمندان و فقها بس بود حال آنکه مناقب و خوبیهای وی شمارش یافتنی نیست و آثار ارزنده اش بی نهایت است .
علامه در ایران
آیه الله علامه حلی ، عارف و فقیه بر جسته شیعه ، در ایران باقی ماند و حدود یک دهم از عمر شریفش در این خطه گذشت . او در این مدت خدمات بسیار ارزنده ای نمود و در نشر علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام کوشش فراوان نمود و شاگردان زیادی را تربیت کرد.
علامه چه در شهر سلطانیه و چه در مسافرتها به دیگر شهرهای ایران پیوسته ملازم با سلطان بود به پیشنهاد وی سلطان دستور داد مدرسه سیاری را از خیمه و چادر، دارای حجره و مدرس آماده کنند تا با کاروان حمل گردد و در هر منزلی که کاروان رحل اقامت کرد خیمه مدرسه در بالاترین و بهترین نقطه منزل بر پا شود.
او علاوه بر تدریس و بحث و مناظره با دانشمندان اهل سنت و تربیت شاگردان ، به نوشتن کتابهای فقهی ، کلامی و اعتقادی مشغول بود، چنانکه در پایان بعضی از کتابهای خود نگاشته است : این نوشته در مدرسه سیار سلطانیه در کرمانشاهان به اتمام رسید. وی کتاب ارزشمند «منهاج الکرامه» را که در موضوع امامت است برای سلطان نوشت و در همان زمان پخش گردید.
علامه حلی پس از یک دهه تلاش و خدمات ارزنده فرهنگی و به اهتزاز در آوردن پرچم ولایت و عشق و محبت خاندان طهارت علهیم السلام در سراسر قلمرو مغولان در ایران ، در سال ۷۱۶ ق . بعد از مرگ سلطان محمد خدابنده ، به وطن خویش سرزمین حله برگشت و در آنجا به تدریس و تالیف مشغول گردید و تا آخر عمر منصب مرجعیت و فتوا و زعامت شیعیان را به عهده داشت.
بعد از رحلت محقق حلی در سال ۶۷۶ ق زعامت و مرجعیت شیعیان به علامه حلی منتقل گردید و او در آن زمان ۲۸ ساله بود که این بار امانت الهی بر دوش با کفایت او گذاشته شد. بدین سبب به لقب مقدس و شریف “آیه الله” مشهور گردید، که در آن روزگار تنها او به این لقب خوانده می شد و هر کس آیه الله می گفت منظورش علامه حلی بود.
فضیلتهای درخشان
انسانهای نمونه دارای یک بعد و ارزش خاص نیستند، بلکه ارزشهای گوناگون را در خود جمع کرده اند. علامه حلی از شخصیتهایی است که از هر نظر مصداق انسان کامل است و دارای ابعاد گوناگون و فضیلتهای درخشان. او در تمام دانشها علامه بود و گوی سبقت را از دیگران ربود و ارزشهای ممتازی را که دیگران داشتند به تنهایی داشت . وی با اندیشه و فکر مواج خویش علاوه بر تحولی که در فقه ایجاد کرد و در عصر خویش مسیر اندیشه فقها را متوجه مبانی فقه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نمود در فنون و دانشهای دیگر چون حدیث تحول بنیادی به وجود آورد و دریچه ای به روی محققان در طول تاریخ گشود که مشعل پر فروغی فرا راه آنان شد.
علامه حلی پرچم ولایت را بر افراشت و با تمام وجود از ولایت و رهبری صحیح دفاع کرد. این عشق سرشار به خاندان طهارت علهیم السلام با گوشت ، پوست و استخوانش آمیخته بود و آنجا که در ارتباط با آنان قلم بر صفحه کاغد می گذاشت با اخلاص برخاسته از اعماق جانش چنین می نگاشت: بزرگترین سرچشمه دوستی و محبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اطاعت و پذیرش حکومت و ولایت آنهاست و قیام بر همان شیوه ای که آنان ترسیم کردند… .
سفارش می کنم که به محبت و عشق ورزی به فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام . چون آنان شفاعت کنندگان ما هستند در روزی که مال و فرزندان برای ما سودی نخواهند داشت … از چیزهایی که خداوند بر ما احسان کرد اینکه در بین ما آل علی علیه السلام را قرار داده است . خداوندا، ما را بر دوستی و محبت آنان محشور کن و از کسانی قرار ده که حق جدشان پیامبر و نسلش را ادا کرده اند.
از فضیلتهای او بود که در زندگی کمتر دانشمنعلامه به پیروی از مولا و مقتدایش امیرالمومنین علیه السلام نواحی وسیعی را با مال و دست خود آباد کرد و برای استفاده مردم وقف نمود و این یکی د و فقیهی به چشم می خورد. یکی از دانشمندان می نویسد: برای وی آبادیهای زیادی بود که خود نهرهای آب آنها را حفر و با پول و ثروتش زنده کرد. این آبادیها به کسی تعلق نداشت و در زمان حیاتش آنان را وقف کرد.
غروب ستاره حله
پایان زندگی هر کس به مرگ اوست جز مرد حق که مرگ وی آغاز دفتر است محرم سال ۷۲۶ ق . برای شیعیان و پیروان راستین اسلام فراموش نشدنی است . عزا و ماتم آنان افزون است . بویژه حله این سرزمین مردان پاک سرشت و عاشقان اهل بیت علیهم السلام شور و ماتم بیشتری دارد.
از ایوان طلای امیرالمومنین علیه السلام دری به رواق علوی گشوده است. پس از ورود به سمت راست، حجرهای کوچک دارای پنجره فولادی، مخصوص قبر شریف علامه حلی است. زائرین بارگاه علوی در مقابل این حجره توقفی کرده، مرقد شریفش را زیارت میکنند و از روح بلندش مدد میجویند.
منبع: دین و اندیشه سایت تبیان
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
عمده مراجع فقهی شیعه از غیبت کبری تا ۱۳۴۰. ش
عمده مراجع فقهی شیعه از سال ۳۲۹ قمری (آغاز غیبت کبری) تا سال ۱۳۴۰. ش که براساس منابع به جهت تاریخی یا تألیف آثار دارای شهرت بیشتری هستند:[۱۵]
کنیه، نام شهرت درگذشت محل سکونت سده قمری ابومحمد، حسن بن علی ابن ابی عقیل عمانی ۳۴۰ عراق ۴ ابوجعفر، محمدبن حسن بن احمد ابن ولید ۳۴۳ قم " ابوغالب، احمد بن محمد ابوغالب زراری (شیبانی) ۲۸۵–۳۶۸ کوفه " ابوالقاسم، جعفر بن محمد ابن قولویه ۳۶۹ قم " ابوالحسن، محمد بن احمد ابن داود ۳۷۸ قم - بغداد " ابوجعفر ثانی، محمد بن علی بن حسین شیخ صدوق ۳۸۱ ری - بغداد " ابوعلی، محمد بن احمد ابن جنید اسکافی ۳۸۱ ری " ابوعبدالله، محمدبن محمدبن نعمان شیخ مفید ۴۱۳ بغداد ۵ ابوالقاسم، علی بن حسین سید مرتضی علم الهدی ۴۳۶ بغداد " ابوصلاح، تقی بن نجم ابوالصلاح حلبی ۴۴۷ حلب " ابوجعفر ثالث، محمد بن حسن شیخ طوسی ۴۶۰ بغداد - نجف " ابویعلی، حمزة بن عبدالعزیز سلار دیلمی ۴۶۳ حلب " اوبویعلی، محمدبن حسن بن حمزه شریف جعفری ۴۶۳ حلب " ابوالقاسم، عبدالعزیز بن تحریر قاضی ابن براج ۴۸۱ طرابلس " ابوعلی، حسن بن محمد طوسی مفید ثانی ۵۱۵ نجف ۶ ابوسعید، عبدالجلیل بن مسعود متکلم رازی ۵۶۰ نجف " ابورضا، فضلالله بن علی حسینی راوندی ۵۷۰ کاشان " قطب الدین، سعید بن عبدالله قطبالدین راوندی ۵۷۳ کاشان " ابوالمکارم، حمزه بن علی ابن زهره حلبی ۵۱۱–۵۸۵ حلّه " ابوجعفر رابع، محمد بن علی بن حمزه عمادالدین طوسی (طوسی مشهدی) ۵۸۵ حله " ابوعبدالله، محمد بن احمد ابن ادریس حلی ۵۳۳–۵۹۸ حله " شمس الدین، فخّار بن مُعدّ ابن معد موسوی ۶۳۰ حله ۷ ابوابراهیم، محمد بن جعفر ابن نما ۶۴۵ حله " رضی الدین، علی بن موسی ابن طاووس ۵۸۹–۶۶۴ حله " جمال الدین، احمد بن موسی ابن طاووس ۶۷۳ حله " نجم الدین، جعفر بن حسن محقق حلی ۶۰۲–۶۷۶ حله " ابوزکریا، یحیی بن سعید بن احمد ابن سعید حلی ۶۰۱–۶۹۰ حله " غیاث الدین، عبدالکریم بن احمد ابن طاووس ۶۴۸–۶۹۳ حله " جمال الدین، حسن بن یوسف علامه حلی ۶۴۸–۷۲۶ حله ۸ عمیدالدین، عبدالمطلب بن محمد عمیدی ۶۸۱–۷۵۴ حله " ابوجعفر، محمد بن محمد قطبالدین رازی ۷۷۶ حله " ابوطالب، محمد بن حسن فخرالمحققین ۶۸۲–۷۷۱ حله " ابوعبدالله، محمد بن مکی شهید اول ۷۳۴–۷۸۶ حله " زین الدین، علی بن خازن حائری حله " ابوالقاسم، علی بن محمد بن مکّی ابن الشهید (اوّل) ۸۱۰ حله ۹ ابوعبدالله، مقداد بن عبدالله فاضل مقداد سیوری ۸۲۶ حله " ابوالعباس، احمدبن محمدبن فهد ابن فهد حلی ۷۵۷–۸۴۱ حله " بدرالدین، حسن بن جعفر اعرج حسینی ۹۳۳ جبل عامل ۱۰ ابوالحسن، علی بن هلال جزایری (شیخ الاسلام) ۹۳۷ حله " شمس الدین، محمد بن مکی عاملی شامی ۹۳۸ جبل عامل " ابوالقاسم، علی بن عبدالعلی عاملی میسی ۹۳۸ اصفهان " ابوالحسن، علی بن حسین بن عبدالعالی محقق کرکی (محقق ثانی) ۸۶۲–۹۴۰ حلب - اصفهان " زینالدین بن علی شهید ثانی ۹۱۱–۹۶۶ جبع شام " نورالدین، علی بن حسین صائغ حسینی ۹۸۰ حله " نجم الدین، عبدالله بن حسین یزدی ۹۸۱ نجف " عزالدین، حسین بن عبدالصمد حارثی (پدر شیخ بهائی) ۹۱۸–۹۸۴ جبل عامل-هرات " علی بن هلال ابن هلال عاملی ۹۸۴ اصفهان " احمد بن محمد مقدس اردبیلی ۹۹۳ نجف " ابومحمد، عبدالعالی بن علی عاملی کرکی ۹۲۶–۹۹۳ اصفهان " محمد بن علی صاحب مدارک - موسوی ۱۰۰۹ جبع شام ۱۱ جمال الدین، حسن بن زینالدین صاحب معالم ۱۰۱۵ جبع شام " عزالدین، عبدالله بن حسین عزالدین تستری ۱۰۲۱ اصفهان " بهاءالدین، محمدبن حسین عاملی شیخ بهایی ۱۰۳۰ اصفهان " ابوالمعالی، علی بن محمد طباطبائی ۱۰۳۱ نجف " ابواسحاق، ابراهیم بن علی ابن مفلح ۱۰۳۲ اصفهان " محمدامین بن محمد استرآبادی (مؤسس اخباری) ۱۰۳۶ مدینه " محمد بن حسن پسر صاحب معالم ۱۰۴۰ حلب " بهاءالدین، محمد بن محمدباقر حسینی نائینی ۱۰۴۰ اصفهان " محمدباقر بن شمس الدین داماد ۱۰۴۱ اصفهان " شرف الدین، علی بن حجةالله طباطبائی ۱۰۶۰ نجف " حسین بن محمد سلطان العلماء (خلیفةالسلطان) ۱۰۶۶ اصفهان " نورالدین، علی بن علی موسوی عاملی ۱۰۶۸ جبل عامل " محمدتقی بن مقصود مجلسی اول ۱۰۷۰ اصفهان " ابوعبدالله، حسین بن حیدر حسینی کرکی (مجتهد) ۱۰۷۷ اصفهان " رفیع الدین، محمد بن حیدر میرزا رفیعا نائینی (حسنی طباطبائی) ۱۰۸۰ اصفهان " محمد بن محمد قاضی سعید قمی ۱۰۸۰ قم " محمدصالح بن احمد محمدصالح سیروی مازندرانی ۱۰۸۰ قم " ملا محمدباقر بن محمد محقق سبزواری (مؤمن) ۱۰۹۰ " محمد بن مرتضی ملامحسن فیض کاشانی ۱۰۹۱ کاشان " علیرضا بن حبیبالله موسوی عاملی ۱۰۹۱ اصفهان " حسین بن محمد محقق خوانساری ۱۰۱۶–۱۰۹۸ اصفهان " محمدطاهر بن محمدحسین قمی ۱۰۹۸ قم " علی بن محمد بن حسن عاملی جبعی ۱۰۱۴–۱۱۰۳ اصفهان ۱۲ علامه محمدباقر بن محمدتقی مجلسی دوم ۱۰۳۷–۱۱۱ اصفهان " جعفر بن عبدالله حویزی ۱۱۱۵ اصفهان " جمال الدین محمد بن حسین آقاجمال خوانساری ۱۱۲۵ اصفهان " حسین بن حسن دیلمانی ۱۱۲۹ اصفهان " زین الدین بن محمد عاملی جبعی ۱۱۳۰ اصفهان " محمد بن حسن فاضل هندی ۱۱۳۷ اصفهان " احمد بن اسماعیل جزایری ۱۱۵۰ نجف " محمد بن باقر رضوی قمی ۱۱۷۰ اصفهان - نجف " اسماعیل بن محمد خواجوی مازندرانی ۱۱۷۳ مازندرانی " یوسف بن احمد صاحب حدائق (بحرانی) ۱۱۸۶ نجف " ابوالحسن بن عبدالله موسوی جزایری ۱۱۹۳ تستر " محمد بن محمد بیدآبادی ۱۱۹۷ اصفهان " محمدباقر بن محمد اکمل وحید بهبهانی ۱۲۰۵ نجف ۱۳ مهدی بن ابیذر نراقی اول ۱۲۰۹ کاشان " محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم (طباطبائی) ۱۱۵۵–۱۲۱۲ نجف " اسدالله بن اسماعیل تستری-کاظمی ۱۲۲۰ کاظمین " جعفر بن خضر کاشف الغطاء ۱۲۲۸ نجف " ابوالقاسم بن محمدحسن میرزای قمی (صاحب قوانین) ۱۱۵۱–۱۲۳۱ قم " علی اکبر بن محمدباقر ایجی اصفهانی ۱۲۳۱ اصفهان " محسن بن حسن محقق اعرجی (کاظمینی) ۱۲۴۰ نجف " محمد بن علی سید مجاهد (طباطبائی) ۱۲۴۲ نجف - اصفهان " احمد بن مهدی نراقی دوم ۱۲۴۴ کاشان " ملا محمدشریف بن حسنعلی شریفالعلما مازندرانی ۱۲۴۵ نجف " ابراهیم بن محمد موسوی قزوینی ۱۲۴۶ نجف " موسی بن جعفر کاشف الغطاء ۱۲۵۶ نجف " محمدباقر بن محمدتقی حجتالاسلام محمدباقر شفتی ۱۱۷۵–۱۲۶۰ اصفهان " محمدابراهیم بن محمد کلباسی ۱۲۶۲ اصفهان " حسن بن جعفر نجفی صاحب انوارالفقاهه ۱۲۶۲ نجف " سید محمد بن صالح سید صدرالدین عاملی ۱۲۶۳ نجف " جعفر بن سیف الدین استرآبادی ۱۲۶۳ تهران " محمدحسن بن باقر نجفی (صاحب جواهر) ۱۲۶۶ نجف " حسن بن علی واعظ اصفهانی ۱۲۷۳ نجف " مرتضی بن محمد محقق انصاری ۱۲۸۱ نجف " عبدالحسین بن علی شیخ العراقین ۱۲۸۶ نجف " سید محمد بن عبدالصمد شهشانی ۱۲۸۹ اصفهان " حسین بن محمد کوه کمرهای ۱۲۹۹ نجف " حسین بن محمداسماعیل اردکانی ۱۳۰۲ کربلا ۱۴ محمد بن محمدباقر فاضل ایروانی ۱۳۰۶ نجف " سید ابوالقاسم بن حسن حجت طباطبائی ۱۳۰۹ کربلا " محمدحسن بن محمود میرزای شیرازی (صاحب فتوای تنباکو) ۱۲۳۰–۱۳۱۲ سامرا " ابوالمعالی بن محمدابراهیم کرباسی ۱۳۱۵ اصفهان " محمد بن فضل علی فاضل شرابیانی ۱۲۴۵–۱۳۲۲ نجف " محمدحسن بن عبدالله مامقانی ۱۳۲۳ نجف " سید ابوالقاسم بن معصوم اشکوری ۱۳۲۵ نجف " ملا محمدکاظم بن حسین آخوند خراسانی ۱۳۲۹ نجف " محمدتقی بن محمدباقر آقا نجفی اصفهانی ۱۳۳۲ اصفهان " سید محمدکاظم بن عبدالعظیم محقق یزدی (صاحب عروه) ۱۳۳۷ نجف " محمدتقی بن محبّ علی میرزای دوم ۱۳۳۸ نجف " فتحالله بن محمدجواد نمازی شیرازی (شریعتمدار) ۱۳۳۹ نجف " احمد بن علی نجفی ۱۳۴۰ نجف " محمد بن محمدتقی ارباب ۱۳۴۱ قم " محمدصادق بن حسین اصفهانی ۱۳۴۸ اصفهان " ابوالقاسم بن محمدتقی کبیر ۱۳۵۳ قم " ابوالقاسم دهکردی دهکردی ۱۳۵۳ اصفهان " محمدحسین نائینی نائینی ۱۳۵۵ نجف " عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه قم ۱۳۵۵ قم " سید ابوالحسن انگجی انگجی ۱۲۸۲–۱۳۵۷ آذربایجان " ضیاءالدین عراقی عراقی ۱۳۵۹ نجف " محمدحسین غروی اصفهانی کمپانی ۱۲۹۶–۱۳۶۱ نجف " محمدرضا نجفی اصفهانی مسجد شاهی اصفهانی ۱۲۸۷–۱۳۶۲ اصفهان " سید ابوالحسن اصفهانی اصفهانی ۱۳۶۵ نجف - سامرا " سید حسین طباطبایی قمی طباطبائی قمی ۱۳۶۶ نجف " محمدتقی خوانساری خوانساری ۱۳۷۱ قم " محمد حجت کوهکمری کوهکمری ۱۳۷۲ قم " سید صدرالدین بن اسماعیل صدر ۱۳۷۳ قم " محمدحسین کاشفالغطاء کاشفالغطاء ۱۲۹۴–۱۳۷۳ نجف " سید حسین حمامی حمامی ۱۳۷۹ نجف " سید جمالالدین گلپایگانی موسوی گلپایگانی ۱۳۷۹ نجف "
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
اسامی و اصطلاحات تاریخ ایران و جهان ( 1 ) درس اول : تاریخ چیست و مورخ کیست ؟
تاریخ : پژوهش در رخدادها و کارهای آدمی در گذشته است . هر چند غالبا این رشته مطالعاتی در زیر گروهی از علوم انسانی و
علوم اجتماعی قرار داده اند با این حال می توان آن را به عنوان پلی بین این دو شاخه تلقی کرد زیرا روش های مطالعاتی مختلف
آن از هر دو شاخه وام گرفته شده اند . تاریخ به عنوان یک رشته ی مطالعاتی دارای شاخه ها و گرایش های جانبی زیادی است که
از آن میان می توان به تاریخ شماری ، تاریخ نگاری ، تبارشناسی و خط نگاری تاریخی اشاره کرد .
باستان شناس : پژوهشگری است که درباره ی انسان و جوامع گذشته ی انسانی پژوهش و تحقیق و مطالعه می کند . در جهان به شاخه های متعدد چه از لحاظ زمانی و چه از لحاظ جغرافیایی تقسیم می شود . برای واژه ی باستان شناسی نیز تعاریف مختلفی ارائه شده است و شاخه ای از علوم انسانی است که مردم شناسی نیز نامیده می شود . باستان شناسی آن شاخه از انسان شناسی است که درباره ی انسان از آغاز پیدایش او بر پهنه ی گیتی تحقیق می کند .
درس دوم : تمدن در « میان دو رود »
سومر : اقوام باستانی ساکن در جنوب سرزمین کنونی عراق یعنی میان رودان ( دجله و فرات ) و شمال خلیج فارس بودند . آنها در شهر باستانی بابل سکونت داشتند و تمدنی پرمایه را پی ریزی نمودند . تاریخ ورود سومریان به این سرزمین دقیقا مشخص نیست ولی کاوش های اولیه تاریخ ورود آنها را حدود 4500 سال پیش از میلاد مسیح تعیین کرده اند .
گیل گمش : بر اساس فهرست شاهان سومر وی پنجمین پادشاه اوروک بوده که حدود 2700 سال پیش از میلاد در یک دوره ی 125 ساله بر سومریان حکومت می کرد . حماسه ی معروف گیل گمش که در دوازده لوح ذکر شده است از آثار به جا مانده از دوران حکومت وی در سومر است .
سارگن : سارگن بزرگ به زبان اکدی به معنای پادشاه راستین است . او بنیانگذار خاندان پادشاهی اکد بوده . در تاریخ نگاشته شده ی جهان او سومین کسی است که توانست یک پادشاهی پدید آورد .
گوتی ها : در هزاره ی سوم و دوم پ . م به گروه نژادی اطلاق می شد که در شرق و شمال غربی لولوبی ها و احتمالا در آذربایجان کنونی ایران و کردستان زندگی می کردند . اسناد تاریخی بیانگر این است که در هزاره ی اول پ. م همه ی اورارتوها و ماناها و مادها را گوتی می گفتند و تنها در کتیبه های سارگن دوم مادهای ایرانی زبان از گوتی ها مشخص و جدا گشته اند . حمله ی اقوام گوتی به میان دو رود نخستین هجومی است که تاریخ آسیای غربی کهن از آن یاد می کند .
حمورابی : وی از 1795 تا 1750 پ. م فرمان روای اموری ها بود . واژ ه ی حمورابی به معنای « خویشاوند سببی مذکر شفا دهنده » است . شهرت حمورابی به علت قوانین مدون اوست که شامل 282 ماده در باب حقوق جزا ، حقوق مدنی و حقوق تجارت است . متن این قوانین بر روی ستونی به ارتفاع 5/2 متر گرداگرد این ستون در 34 ردیف با خط میخی نگاشته شده است .
آشوری ها : از تمدن های میان رودان است که حدود 2500 سال پ. م در شمال رود دجله شکل گرفت . آنان مردمانی جنگجو و خشنی بودند و توانستند گسترده ترین امپراتوری زمان خود را به وجود آورند . آشوریان در آغاز زیر فرمان پادشاهان بابل به خصوص حمورابی بودند اما به تدریج مستقل شدند . مردان آشوری لباس های بلند کت مانندی می پوشیدند و ریش بلندی داشتند ، زنان نیز لباس های بلند آستین دار می پوشیدند و بالاپوشی روی شانه هایشان می انداختند .
کلدانی ها : اقوام سامی نژاد بودند که ابتدا در کنار خلیج فارس سکونت داشتند و از قرن هفتم پ . م بر قدرت خود افزودند و با تصرف بابل به تدریج میان دو رود را به چنگ آوردند . از قرن نهم پ . م این سرزمین به کلده معروف شد . آنان بازرگانی را رونق بخشیدند و برای نجوم و حساب اهمیت زیادی قائل بودند . « نبوکد نصر » یا « بخت النصر » از پادشاهان معروف این دولت بود که در دوره ی پادشاهی وی اقدامات بسیاری از جمله بیرون راندن فرعون مصر از شامات ، تسخیر بیت المقدس و به اسارت درآوردن یهودیان ، تصرف شهر صور . باغ های معلق که از عجائب هفتگانه ی زمین به شمار می رود در این روزگار بنا گردیده . این دولت در زمان پادشاهی نبونید در سال 538 پ . م با حمله ی کورش به بابل پایتخت آنان منقرض گردید .
خط میخی : به آن دسته از خطوط گفته می شود که نمادهایی شبیه میخ دارند . از گونه های مختلف خط میخی می توان به میخی سومری ، اکدی ، ایلامی ، اوگاریتی اشاره کرد و همچنین خط میخی هخامنشی که برای نوشتن فارسی باستانی به کار می رفته است . تمامی خطوط میخی از چپ به راست نوشته می شوند . به عقیده ی برخی مبنایی اندیشه نگار دارد و در همه ی کشورهای آسیای غربی به کار می رفته و پژوهشگران ، سومریان را ابداع کننده ی خط میخی می دانند .
درس سوم : مصر ، هدیه ی نیل
سلاطین اهرام : در پایان دودمان سوم مصر باستان ساختن اهرام آغاز و به تریج گسترش پیدا کرد . اما این معماری در زمان دودمان چهارم مصر به اوج خود رسید . « خوفو » یا « خئوپس » در حدود 2580 سال پ. م این هرم بزرگ را برای محل دفن یا همان آرامگاه فرعون ساخت و پس از مدتی پسر و نوه ی او « خفرع » و « منکورع » نیز هرم هایی برای خود ساختند .
رامسس دوم : از فراعنه ی مصر باستان در سال های 1213 – 1279 پ. م و از دودمان نوزدهم پادشاهان آن سرزمین بود . وی در آغاز دهه ی بیستم زندگی به پادشاهی رسید و 66 سال و دو ماه پادشاه مصر بود و بسیاری از مورخان باور دارند که رامسس دوم فرعونی بوده است که هم عصر حضرت موسی (ع) بوده . در کتیبه های مصر از او به عنوان پروردگار و خدای بی همتا یاد شده است .
مومیایی کردن : طبق باورهای مصریان باستان مردگان در دنیای دیگر زندگی را به نوع دیگری آغاز می کردند و پس از مرگ تا زمانی که جسم آنها سالم باشد روحشان نیز زنده خواهد ماند به همین جهت مردگانشان را مومیایی می کردند تا جنازه پوسیده نشود و روح زنده بماند . مومیایی کردن مردگان به خصوص در مورد فرعون هایی که می مردند با دقت کامل انجام می شد و به دست مومیاگرهای با تجربه و ماهر صورت می پذیرفت از سوی دیگر هوای خشک و سوزان و بدون هرگونه آلودگی و میکروب داخل مقبره ها کمک بسیار موثری بود در جلوگیری از فساد و نابودی جسدهای مومیایی شده .
طریقه ی مومیایی کردن : هنگامی که یک فرعون می مرد ، مستخدمان بدن او را به معبدی نزدیک آرامگاهش می بردند . ابتدا کاهن حنوط کننده بدن حاکم را به آرامی روی یک میز باریک قرار می داد و اندام های داخلی اش را تخلیه می کرد تا مانع پوسیدگی شود . سپس از طریق بینی با یک قلاب بلند مغز را قطعه قطعه خارج می کردند . تنها اندامی که برداشته نمی شد قلب بود زیرا گمان می رفت که مرکز روح بود . سپس بدن فرعون با شراب خرما شستشو داده می شد و با صمغ مر ( ماده ای از نوعی درخت خاص به دست می آید و برای عطر سازی استفاده می شود ) پر و دوباره می دوختند . سپس حنوط گران آن را با نترون ( نوع خاصی از نمک ) می پوشاندند تا مایعات درون بافت های بدن خشک شود . بعد از هفتاد روز بدن خشک شده را در نیل می شستند و روی پوست روغن و موم می مالیدند . سپس پیکر را در نوارهایی ار کتان نازک می پیچیدند . بر اساس اعتقاد مصری ها اگر تمام این عملیات درست انجام می شد ، فرعون مرده به زودی به زندگی باز می گشت .
خط هیروگلیف : این خط را مصریان اولین بار جهت نوشتن مطالب خود ابداع کردند که به سه هزار پیش از میلاد برمی گردد . کنده کاران و صنعتگران آن را در دیوار آرامگاه ها ، ستون ها ، تندیس ها و مهر ها به کا می برده اند . این خط که حدود پنج هزار سال پیش از تصویرنگاری مشتق شد نزدیک به 500 علامت تصویری داشت و طرز نگارش آن به دو صورت عمودی و افقی بود که در ابتدا به صورت عمودی استفاده می شد .
معنای واژه : « کنده کاری مقدس » این واژه یونانی است و برای نوشته های قدیمی مصر نام درستی نیست و فقط به این دلیل روی آن گذاشته بودند که وقتی براب نخستین بار یونانیان قدیم آن را دیدند پنداشتند این نوشته ها توسط کاهنان برای منظورهایی مقدس کنده کاری شده است .
خط دموتیک : خط رایج مصر باستان در زمان کتابت کتیبه ی روزتا .
پاپیروس : یا قرطاس گونه ی ابتدایی کاغذ بوده است . پاپیروس از مغز گیاهی به نام علف بوریا است و روزگاری به فراوانی در دلتای رودخانه ی نیل در مصر می روئیده است ، تهیه می شد . به صورتی که مغز این گیاه را می گرفتند و آن را قطعه قطعه کرده و سپس صفحاتی از آن درست می کردند و با وسیله ای از عاج آنها را صیقل داده و صفحات را به هم می چسباندند.
درس ایران قبل از آریایی ها چهارم : سرزمین و مردم
هل تمتی : عیلامی ها خود کشورشان را به الفبای میخی تحت عنوان « هل – تا – ام – تی » می نوشتند که می تواند « هل – تمپت » هم خوانده شود . در اینجا « هل » به معنای سرزمین و تمپت به معنای « (فرزانه) سرور » است . این اطلاق بیانگر آن است که عیلامی ها سرزمینشان را به عنوان « زمین سرور » یا « سرزمین خداوند » می دیدند ، گر چه این امر حتمی نیست .
این شوشینک : بنا بر نوشته های به جا مانده از قرن 12 ق . م این شوشینک در دوران ایلام میانه خدای نگهدارنده ی شهر شوش بوده است که زیگورات چغازنبیل به او پیشکش شده بود . جایگاه او در طبقه ی پنجم زیگورات یعنی بالاترین طبقه بود و در اعتقاد مردمان عیلام باستان هنگام شب پرواز کرده به آسمان می رود و صبح روز بعد به جایگاه خود باز می گردد . این شوشینک فرمانروای جهان مردگان بوده است .
شاتن : در همه ی دوره های عیلام یک حوزه ی مذهبی به معبد وابسته بود ، در پایتخت کاهنان متعددی بودند و کارکنان زیادی داشتند . در راس این حوزه کاهن اعظم قرار داشت و حتی در نوشته های عیلامی عنوان او را در ضبط آکادی اش « پاشیشو رابو» می توان یافت و در کنار آنان کاهنان عادی عیلامی عنوان شاتن را داشتند .
زیگورات چغازنبیل : نیایشگاهی است باستانی که در زمان ایلامی ها و در حدود 1250پ . م ساخته شده است و در 35 کیلومتری شهر باستانی شوش قرار گرفته است . این عبادتگاه توسط « اونتاش گال » پادشاه بزرگ ایلام باستان و برای ستایش این شوشینک ساخته شده است . زیگورات یا معبد هرمی چند طبقه که بلندی اولیه ی آن 52 متر و 5 طبقه بود . چغازنبیل واژه
محلی و مرکب از دو واژه ی چغا به معنای تپه در زبان لری و زنبیل که اشاره ای است به مکان معبد که سابقا تپه بوده و آن را به زنبیل واژگون تشبیه می کردند .
درس پنجم : تلاش برای زیستن ؛ آریایی ها از مهاجرت تا تشکیل حکومت
آریایی ها : واژه ی آریا که معنای آزاده ، شریف و بزرگوار می دهد به قومی از نژاد هند و اروپایی گفته می شد که نیاکان مردمان سرزمین های ایران ، بخشی از آسیای میانه و هندوستان و بخش هایی از اروپا هستند و حدود دو هزار سال پ. م به شکل قبیله های کوچک در دورترین نقطه ی شرقی فلات ایران و در جنوب فلات پامیر و به اعتقاد برخی در شمال کوههای هندوکش و یا در روسیه اطراف دریاچه ی آرال می زیستند . آنان با افزایش جمعیت مجبور به مهاجرت شدند و به نواحی شرق و غرب و جنوب سرزمین اصلی خود کوچ کردند . دلیل اصلی این مهاجرت مشخص نیست اما به نظر می رسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاه ها از دلایل آن باشد . مهاجرت آریایی ها به فلات ایران به صورت تدریجی و در دوره های مختلف صورت گرفته است که در پایان دوران نوسنگی آغاز و تا 4000 پ . م ادامه داشته است .
کیانیان : دومین سلسه ی پادشاهی اساطیر ایرانی هستند و زمانی در شرق ایران حکمرانی می کردند . موسس این سلسه بر اساس اطلاعات شاهنامه ی فردوسی « کی قباد » است و با مرگ « دارا » پسر « داراب » نیز این سلسه منقرض شد .
مغ : مغان در نزد غربیان به عنوان گروه اسرار آمیز شناخته شده بودند و کلمه ی Magic در زبان های اروپایی به معنی جادو و برگرفته از کلمه ی مغ است . این واژه به صورت « مگو » چندین بار در کتیبه های بیستون آمده و در اوستا به صورت « مغو » و در پهلوی « مغ » شده است و بنا به روایتی در اصل طایفه ای از مادها بودند که اجرای امورات مذهبی را بر عهده داشتند . با روی کار آمدن هخامنشیان مغان همچنان تولیت امور مذهبی را حفظ کردند و در دوران ساسانیان به پایین ترین مرتبه از سلسه مراتب روحانیت زردشتی اطلاق می شد .
زردشت : پیامبر ایرانی و بنیان گذار دین زردشتی یا مزدیسنا و بنا به نوشته های یشت های کهن وی در « ایران وئج » در ساحل رود « دائیتی » در سرزمین قبایل ایرانی زاده شده است . مادرش « دغدو » و نام پدرش « پوروش اسب » است و نام خانوادگی زردشت « اسپنتمان » بود . وی پس از اعلام پیامبری به شمال خاوری ایران یعنی منطقه ی بلخ کوچ کرد و در آنجا از «گشتاسب»
خواست تا به آئین وی درآید و او نیز پس از مشورت با بزرگان این آئین تازه را پذیرفت و زردشت توانست دین خود را گسترش دهد . او در سن 77 سالگی در نیایشگاه بلخ به دست یک تورانی کشته شد .
اهورامزدا : نام خدای یکتا در آئین زردشت است . واژه ایی ترکیبی از « اهورا » به معنای سرور و بزرگ و « مزدا » به معنی هوشیار و آگاه و دانا است و « اهورامزدا » در مجموع به معنی سرور دانا است .
اوستا : نام کلی مجموعه ی کهن ترین نوشتار و سروده های ایرانیان است و در روزگار باستان بیست و یک نسک ( کتاب ) داشته و در شکل کنونی خود شامل پنج بخش است که عبارتند از : یسنه که سخنان زردشت موسوم به گاهان در آن گنجانده شده ، یشت ها ( سرودهای نیایشی ) ، وندیداد ، وسپرد ، و خرده اوستا . واژه ی اوستا که خود در کتاب نیامده به معنی دانش و شناخت است و بر روی هم اوستا را می توان به معنی آگاهی نامه یا دانش نامه دانست و آن را گاهی مرجع نامه نیز می نامند .
دیااکو : وی آوازه ای در دادخواهی داشت که ابتدا اهالی روستایی که در آن زندگی می کردند و سپس همه ی افراد قبیله اش برای رفع دعواهایشان به او مراجعه می کردند . پس از آنکه به قدرت خود پی برد به دلیل بازماندن از کارهای شخصی از داوری میان مردم کناره گرفت . پس از آن دزدی و غارت زیاد شد و بزرگان نزد وی آمده و در خواست کردند حکومت را بپذیرد او نیز به شرط اینکه قصری برایش بسازند و سربازانی محیا کنند پذیرفت . او مدت 53 سال پادشاهی کرد و فرصت مناسبی بود که قبایل ماد را که تا آن زمان پراکنده بودند متحد سازد و به ملت واحدی تبدیل کند .
فرورتیش : پس از پدرش دیااکو و بین سال های 665 تا 633 پ . م حکومت می کرد . وی جنگ های پدرش با آشوریان را ادامه داد اما شکست خورد و به دست آشور بانیپال کشته شد .
هوخشتره : آغاز سلطنت رسمی وی از سال 625 پ . م بوده است . او با از بین بردن سکاها قدرت از دست رفته ی مادها را بازگردانید و بعد از آن با تصرف پایتخت آشور بر بخش بزرگی از آسیای غربی فرمانروایی کرد . پادشاه بابل نیز با ازدواج با « آمی تیس » دختر هوخشتره به اتحاد مادها درآمد . پس از آن وی به جنگ با لودیه رفت که این جنگ شش سال به طول انجامید و در سال هفتم با کسوفی که پدید آمد طرفین ترسیده و دست از جنگ کشیدند و با میانجی گری بابل صلح را پذیرفتند و رود هالیس مرز دو دولت تعیین گردید ، یکسال بعد از این ماجرا درگذشت .
لودیه : دولتی مقتدر واقع در ترکیه ی امروزی و از دولت شهرهای باستانی این کشور بوده است . سواره نظام کار آزموده و متحدان معتبری چون بابل و مصر داشت و در موقع ضرورت از وجود سربازان مزدور یونانی استفاده می کرد . این دولت توسط کورش بزرگ هخامنشی منقرض شد و به زیر سلطه ی هخامنشیان درآمد .
اژدهاک : « ایختوویگو » آخرین پادشاه ماد نامی است که نبونید پادشاه بابل در یکی از کتیبه های خود از وی یاد کرده است . پس از فوت هوخشتره ولیعهد وی که آژدهاک و داماد پادشاه لیدی بود به سلطنت رسید . به دلیل اینکه ملکه ی او دختر پادشاه لیدی بود و خواهرش نیز ملکه ی بابل بود در دوران 34 ساله ی سلطنتش با آرامش سپری شد و روزگار خود را به خوشگذرانی طی کرد و دربار خود را به تقلید از آشور با تجمل کرده بود . دختر او ماندانا به عقد یک نجیب زاده ی پارسی به نام کمبوجیه درآمد که حاصل این ازدواج کورش بزرگ بود و بعدها علیه پدربزرگ خود قیام کرده و او را از سلطنت خلع کرد .
درس ششم : هخامنشیان
کورش : فرزند کمبوجیه از قوم پارس و ماندانا دختر آژدهاک آخرین پادشاه ماد که بر اثر فشار بیش از اندازه ی مادها بر قوم پارس به جنگ پدربزرگ رفته و با شکست وی هگمتانه را تسخیر نمود و سلسه ی هخامنشیان را در سال 550 پ . م بنیان نهاد.
نبونید : واپسین شاه بابل که تا چیرگی کورش کبیر بر بابل حکومت می کرد که با شکست وی امپراتوری قدرتمند بابل به دست کورش در سال 538 پ . م فتح شد و ساتراپ بابل بخشی از امپراتوری هخامنشیان گردید .
مردوک : یکی از خدایان باستانی تمدن بابل است که به عنوان خدای باروری و آفرینش مطرح شده است . او در دوره ی حمورابی به عنوان محافظ بابل به شمار می رفت .
کمبوجیه : پسر بزرگ کورش هخامنشی و به نام های کمبوجیه ی دوم و کمبوزیه ( کامبیز ) نیز معروف است و از 530 تا 522 پ . م شاهنشاهی وی ادامه داشت . از اقدامات مهم وی از بین بردن برادر خود بردیا و لشکرکشی به مصر بود .
داریوش یکم : شاهنشاه بزرگ سلسه ی هخامنشیان و از بزرگ ترین فرمانروایان مشرق زمین در دوره ی باستان است . وی در مملکت داری سازمانی برقرار کرد تا پایان دوره ی هخامنشی دوام یافت . وی برای گسترش بازرگانی ، معماری و راه سازی کوشش های بسیاری انجام داد . آب راهی از نیل به دریای سرخ حفر کرد تا نیروی دریایی اش به راحتی رفت و آمد کنند . تاسیس چاپارخانه و ضرب سکه های طلا ی « دریک » را از اقدامات وی می دانند .
کتیبه ی بیستون : از آثار باستانی ایران واقع در حدود 27 کیلومتری شهر کرمانشاه در غرب ایران است . نام بیستون از واژه پارسی باستان « بغستان» به معنی جایگه « بغ » گرفته شده است . نقش بیستون پیروزی داریوش یکم بر گئوماته مغ و نه شورشی را نشان می دهد .
ماراتن : در زمان داریوش اول هخامنشی یونانیان ( آتنی ها ) به کمک مردم ایونی شهرهای آسیای صغیر را تسخیر کردند و سارد را به آتش کشیدند . داریوش برای آرام کردن منطقه سپاهی به فرماندهی « آرتا فرن » فرستاد . این سپاه در جلگه ی ماراتن پیاده شد و پس از نه روز درگیری علی رغم درهم کوبیدن مرکز و قلب یونانیان به دلیل شکست از جناحین مجبور به عقب نشینی به سمت کشتی ها شدند . داریوش این شکست را مهم نشمرد و بلافاصله در کار تدارک سپاه بسیار بزرگی شد . جمع آوری سپاه جدید سه سال به طول انجامید که در همین زمان داریوش فوت کرد . ( 485 ق . م ) یونانیان جنگ ماراتن را نقطه ی عطفی در تاریخ خود می دانند .
خشایارشا : جانشین داریوش یکم و نام مادرش « آتوسا » بود . او در آغاز علاقه ی چندانی به ادامه ی نقشه های اروپایی پدرش نشان نمی داد اما برخی از مشاوران شاه بر او تاثیر گذاشته و او تصمیم گرفت که برنامه ی نظامی پدرش را تکمیل کند و یک ارتش بزرگ زمینی و دریایی علیه یونان تدارک دید .
سالامیس : نبرد ایران و یونان در زمان پادشاهی خشایارشا بود . یونانیان پس از مشورت با یکدیگر تصمیم گرفتند که در جزیره ی سالامیس به دفاع بپردازند . نیروی دریایی ایران بر خلاف کشتی های یونانی که آرایش صف را در اختیار داشتند به دلیل تنگی جا به طور ستونی اقدام به حمله کردند که ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن قرار گرفت . جنگ تا شب ادامه داشت و بیش از نیمی از کشتی های ایران نابود شد و سپاه ایران اقدام به عقب نشینی کرد .
خط آرامی : از شاخه های خط فنیقی است که به سرعت در خاور میانه رواج یافت و پس از مهاجرت اقوام آرامی از صحرای شمالی عربستان به سوی خاورمیانه تبدیل به خط بین المللی منطقه شد . ترقی روز افزون این خط با حمایت و تقویت شاهنشاهان هخامنشی به دست آمد و در دولت هخامنشی به خط و زبان دیوانی تبدیل شد . دبیران آرامی نژاد و زبان در دستگاه های دیوانی هخامنشی در سرزمین های مختلف به خدمت مشغول شدند و آن را با عنوان آرامی رسمی یا آرامی امپراتوری پا به پای زبان فارسی باستان و خط میخی در ارسال مراسلات به کار گرفتند .
تخت جمشید : نام یکی از شهرهای باستانی ایران است که سالیان سال پایتخت تشریفاتی امپراتوری ایران در زمان دودمان هخامنشیان بوده است . نام تخت جمشید در زمان ساخت ، پارسه به معنای شهر پارسیان بود . وسعت کامل کاخ های تخت جمشید 125 هزار متر مربع است و از بخش های مهم زیر تشکیل یافته : _ کاخ های رسمی تشریفات تخت جمشید ( کاخ دروازه ی ملل ) _ سرای نشیمن و کاخ های کوچک اختصاصی _ خزانه ی شاهی _ دژ و باروی حفاظتی . مجموع کاخ های تخت جمشید در سال 330 پ . م با دست اسکندر مقدونی به آتش کشیده شد و تمامی بنای آن به صورت ویرانه ای درامد .
ریتون : ظرفی است که بخش جلویی آن به شکل حیوان و یا انسان درآمده و عموما از اشکال حیوانات با شاخ منحنی که به عقب برگشته ساخته شده است . ساخت این نوع ظروف در دوران هخامنشی رشد چشمگیری یافت و در دوره های اشکانی و ساسانی نیز سیر تعالی پیمود . از سوراخ هایی که در زیر آن تعبیه شده این اعتقاد وجود دارد که برای نوشیدن مایعات ( شراب ) در مراسم مذهبی استفاده می شد .
فرش پازیریک : باستان شناسان شوروی سابق هنگام حفاری زیر یخ های منطقه ی پازیریک در مرز مغولستان فرشی به طول دو متر و عرض یک متر و نیم کشف کردند که نقش های مرسوم در کتیبه های هخامنشی در آن دیده می شود . این فرش را که نشان دهنده ی پیشرفت هنر و فن نساجی و فرش بافی در دوره ی هخامنشی است سکاها از ایران غارت کرده و به جنوب روسیه برده بودند .
درس هفتم : یونان و روم
تمدن کرت : مرکز کهن ترین تمدن در اروپا بوده است . یونانی ها در حدود 4000 پیش به سرزمینی که امروز یونان نامیده می شود وارد شدند . مینوسی ها حدود دو هزار سال پیش از میلاد در جزیره ی کرت که پنجمین جزیره ی بزرگ مدیترانه است تمدن بزرگی برپا کردند .
پریکلس : سیاستمدار ، سخنران و جنگ سالار اثر گذار و برجسته ی آتن بود . وی ادبیات و هنر را گسترش داد و به دلیل اقداماتش آتن به مرکز آموزش و فرهنگ یونان باستان تبدیل گردید .
جنگ های پلوپونز : یکی از مهیب ترین جنگ های داخلی دنیای باستان است . تدابیر سردار یونانی در نبرد دریایی سالامیس سبب شد آتن به شهر اول یونان تبدیل شود و این برای اسپارتی ها قابل تحمل نبود . اسپارتی ها می دانستند توان نظامی آتن هرگز حاضر به مقابله به اسپارتی ها نیست بنابراین آنها منتظر بهانه برای آغاز نبرد بودند . نبرد داخلی که در یونان میان دولت شهر های آنها ایجاد شده بود فرصت مناسبی را برای اسپارت ایجاد کرد . بنابراین آتن و اسپارت هر دو در اتحادیه ها بر علیه یکدیگر شرکت کردند . بخش اول جنگ های پلوپونز با انعقاد عهدنامه ی صلحی به پایان رسید زیرا هر دو رقیب پی بردند قادر به حذف آن یکی نیستند . فقر و مشکلات سبب شد اعضای اتحادیه ی پلوپونز ( اسپارت و متحدانش ) تصمیم به حمله به آتیک ( سرزمین اصلی آتن ) را بگیرند . اسپارتی ها نیروی دریایی قدرتمندی ایجاد کردند و با توافق داریوش دوم هخامنشی از کمک های مالی ساتراپ لیدی که تحت فرمان شاه ایران بود برخوردار شدند . آتنی ها مرتکب اشتباه بزرگی شدند و این بود که پیشنهاد صلح اسپارت را رد کردند و این به معنای مرگ ناوگان ثروت و قدرت آتن بود .
آنتی گون : ملقب به مونوفتالموس یا یک چشم بود . او نجیب زاده و جنگ سالار مقدونی بود . وی در روزگار اسکندر مقدونی یکی از ساتراپ های او بود و پس از مرگ اسکندر با گذر از جنگ های میان سردارانش در 306 پ . م خود را شاه خواند و خاندان آنتی گونی را بنیان نهاد .
مسابقات المپیک : بازی های المپیک باستانی نخستین بار 776 سال پیش از میلاد در یونان و در محلی به نام المپیا برگزار شد. نخستین دوره ی بازی های المپیک باستانی به عنوان جشنواره ی مذهبی ، ورزشی و فرهنگی برای بزرگداشت زئوس - خدای خدایان یونان - برگزار شد هر چهار سال یکبار ورزشکاران سراسر یونان به دهکده ای به نام المپیا در نزدیکی کوه المپ ( خانه ی خدایان ) سفر می کردند و در آن زمان فقط شهروندان یونانی حق شرکت در بازی ها را داشتند . زنان حق شرکت و حتی تماشای بازی ها را نداشتند . این بازی ها به اندازه ای اهمیت داشت که در زمان برگزاری آن جنگ متوقف می شد تا ورزشکاران بتوانند بدون هر گونه خطری به المپیا سفر کنند .
کارتاژ : در 814 پ . م به دست بازرگانان فنیقی برپا شده بود . آنها با چیرگی به دریای مدیترانه و از راه بازرگانی نیرو و دارایی بسیاری به دست آوردند . یونانی ها شیوه ی فرمانروایی کارتاژی ها را پلوتوکراسی یا داراسالاری می خوانند که اشاره به چیرگی بازرگانان در رده های کشور و اراده ی آنان بر سیاست های کارتاژی دانسته اند .
جنگ های پونیک : رومی ها به سمت جزایر جنوبی اروپا در حال پیشروی بودند که خود را در مساف با کشوری دریایی به نام کارتاژ می دیدند . در سال 264 ق . م کارتاژی ها به اعلام جنگ علیه روم در جنوب ایتالیا پرداختند . سردار کارتاژی ( هامیلکار ) ضربات سنگینی به روم زد اما برتری نظامی روم سبب شکست کارتاژی ها شد و کارتاژ ناچار به تخلیه ی جزیره ی سیسیل و پرداخت غرامت شکست به روم شد . شکست کارتاژ سبب فقر شدید آنان و کینه ی مردم نسبت به روم شد . در جنگ های دوم پونیک هانیبال سردار شجاع کارتاژی فرمانده ی نیروها شد . کارتاژی ها با سپاهی فراوان و فیل های عظیم الجثه رومی ها را وحشت زده کردند زیرا مسیری که کارتاژی ها برای حرکت انتخاب کرده بودند می توانست خاک اصلی رومی ها را به خطربیاندازد. در نبردی که میان آنها صورت گرفت هانیبال سپاه خود را به شکل هلالی آرایش نظامی کرد و با حمله ی رومی ها دور تا دور آنها را محاصره کردند . تعداد زیادی رومی کشته شدند و به این دلیل رومی ها تصمیم گرفتند استراتژی خود را تغییر دهند و به دنبال فرسایش کردن جنگ رفتند زیرا می دانستند هانیبال نمی تواند کمکی از کارتاژ دریافت کند . در نهایت رومی ها در کارتاژ پیاده شدند و دولت را وادار کردند هانیبال را فرا بخواند . رومی ها در 146 ق . م به کارتاژ حمله بردند و آن را از روی زمین محو کردند .
کنستانتین : از امپراتورهای امپراتوری روم بود که توانست ژرمن های ویزیگوت را شکست دهد . همچنین طی فرمان میلان در سال 313 میلادی مسیحیت را مذهب رسمی روم کرد و در کنار آن به مذاهب دیگر آزادی داد . او مجامع مذهبی کنگره ی آرل و کنگره ی نیقیه را به منظور حفظ وحدت در مسیحیت تشکیل داد . او در اواخر عمر به دست یک اسقف آریوسی غسل تعمید داده شد . کلیسای مرقد مقدس به دستور وی در شهر اورشلیم بنا شد .
درس هشتم : اشکانیان
ملوک الطوایف : مشکل بزرگ اشکانیان برای حکومت بر ایران حکومت های مستقل ایالت هایی چون پارس ها ، آذربایجان و ارمنستان بود که پس از انقراض سلوکیان به شدت در مقابل اشکانیان ایستادگی می کردند و خواهان استقلال خود بودند . اشکانیان نیز فقط تعدادی از آنان را مغلوب کرده و مجبور شدند استقلال داخلی مابقی را بپذیرند . بدین ترتیب تعدادی از ایالت های کشور در زمان اشکانیان نیمه مستقل بودند و فقط وظیفه داشتند به پادشاه اشکانی احترام بگذارند و در هنگام جنگ وی را یاری دهند . این شیوه ی حکومت را به دلیل استقلال داخلی تعدادی از ایالت ها ، ملوک الطوایفی می نامند .
سورنا و نبرد حران ( کاره ) : سورنا سردار بزرگ ایرانی در زمان ارد اول اشکانی می زیست . زمانی که بیش از سی سال نداشت پادشاه وی را به جنگ کراسوس سردار بزرگ رومی فرستاد . در نبرد حران به دلیل رویارویی سپاه ایران با روم به فرمان سورنا لشکریان از خود صداهای ترسناک ایجاد کردند و در نتیجه رومی ها در ترس و وحشت فرو رفتند . سورنا در مرکز میدان سراپا مسلح ایستاده بود ، لشکر ایران در ابتدا قصد حمله با نیزه را داشت که موفق نشدند و حالت عقب نشینی به خود گرفتند . رومیان احساس کردند سپاه ایران در حال فرار است آنان را تعقیب کردند که با تیرباران پارتیان مواجه شدند . سپس به جنک با نیزه پرداختند و با کشته شدن کراسوس این نبرد با شکست رومیان به اتمام رسید .
کوشان ها : امپراتوری همسایه ی شرقی اشکانیان که در سده های یکم تا سوم میلادی توسط قوم آریایی کوشان ها بر آسیای میانه و شمال هند فرمانروایی می کردند . قلمرو آنان در سده ی سوم میلادی به دست ساسانیان برافتاد . در این امپراتوری دین بودایی رواج داشت و تندیس های بودای بامیان یادگاری از آن دوره است .
مجلس مهستان : پارلمان ایران در عهد اشکانیان بود . نخستین جلسه ی خود را در نوروز سال 173 پ . م با حضور مهرداد اول – پادشاه وقت – برگزار کرد و اولین مصوبه ی آن انتخابی کردن شاه بود . عزل شاه نیز در اختیار همین مجلس قرار گرفت البته طی شرایطی از جمله خیانت به کشور ، ابراز ضعف و نیز جنون ، بیماری سخت و از کار افتادگی . ایران در آن زمان دارای دو مجلس شاهزادگان و بزرگان بود که جلسه ی مشترک آنها را مهستان می خواندند . در ایام نوروز سال 52 میلادی پادشاه اشکانی فوت کرد . مهستان که از نحوست 13 فروردین ( نحوست رقم 13 از یونانیان با اسکندر وارد ایران شده است ) چند روز ایران را بدون شاه گذارد و روز 15 فروردین « بلاش » را که از همه کوچک تر بود از میان شاهزادگان اشکانی به شاهی برگزید و استدلال کرد که مصلحت ، انتخاب بلاش را ایجاب کرد .
مهر پرستی ( میترا ئیسم ) : مهر یکی از ایزدان دین زردشتی و دارای مقام بلندی است و آتشکده های بسیاری در عهد باستان به نام او بنا شده است . او نخستین خدای مینویی ( غیر مادی ، غیر مرئی یا ما فوق الطبیعه ) است که پیشاپیش خورشید می راند و همچنین نخستین خدایی است که قلعه های زیبای زرگون را فرا می گیرد و از آنجا بر سراسر زمینی که در آن جایگزین هستند نظارت می کند . ایزد مهر نظم یا راستی را حفظ می کند و بر دیوان دروغ می تازد و آنان را شکست می دهد .
این آئین روز به روز گسترش بیشتری یافت و برای پیوستن به گروه باید زیر نظر بالاترین مقام روحانی یعنی مغ هفت مرحله ی سلوک را طی کرد که از پائین ترین مرحله آغاز و به بالاترین مرتبه پایان می یافت که عبارت بودند از : 1- مقام کلاغ 2- مقام عروس 3- مقام سرباز 4- مقام شیر 5- مقام پارسی 6- مقام خورشید 7- مقام پدر
آناهیتا : در زبان اوستایی نام یک پیکر کیهانی ایرانی است که ایزد بانوی آب ها ( آبان ) پنداشته و مورد ستایش بوده است و از این رو با نمادهایی چون باروری ، شفا و خرد نیز همراه است . آناهیتا ، آناهید یا ناهید که در پارسی به معنای دور از آلودگی است نام ایزد بانوی آب و فراوانی و زیبایی در مذاهب ایران باستان است . آناهیتا ظاهرا به جنگاوری نیز مربوط بوده است و باور بر این بود که جنگاورانی را که به پیشگاه او نذر کنند یاری می دهد . از میان پرستشگاه های ناهید ، نیایشگاه های همدان ، شوش و کنگاور که ویرانه های آن هنوز پابرجاست از همه مجلل تر بوده است .
نسا : از شهرهای باستانی ایران در خراسان بود . این شهر که زمانی پایتخت اشکانیان بود امروزه در محدوده ی کشور ترکمنستان قرار گرفته است .
دورا : شهر مرزی میان اشکانیان و امپراتوری روم بود . محل کنونی آن دهکده ی صالحیه در سوریه در نزدیکی با مرز عراق است . در دورا دیوار نوشته های متعددی به زبان پارسی میانه وجود دارد که مربوط به سده های سوم میلادی و در پیوند با فرستادگان ویژه ی شاپور یکم ساسانی است که از دورا بازدید کردند .
درس نهم : ساسانیان
اردشیر بابکان : اردشیر به معنای « شهریار مقدس » است . بنیان گذار ساسانیان که از سال 206 تا 241 م فرمانروای شهر استخر بود . وی پس از پایان دادن به اشکانیان در ایران از سال 208 تا 241 م فرمانروای ایران و در سالهای 226 تا 241 م شاهنشاه ایران بود . دودمانی که وی بنیاد گذاشت چهار سده بر ایران فرمان راند .
شاپور و والرین : شاپور اول ساسانی پس از سامان دادن به اوضاع داخلی کشور(241م) به انطاکیه حمله برد اما در این نبرد شکست خورد . به همین دلیل در سال 258 م شاپور زمان را برای مبارزه با ارتش روم مناسب دید چرا که رومی ها در شمال امپراتوری خود درگیر نبرد با ژرمن ها بودند و در مرکز تغییرات مداوم امپراتوران ، قدرت روم را ضعیف کرده بود . بنابراین شاپور آماده ی نبرد با والرین شد . در این نبرد ده ها هزار رومی کشته شدند و والرین پس از تسلیم به اسارت شاپور در آمد و تا سال ها در خدمت شاپور بود .
هپتال ها : هپتالیان تا هفتالیان یا هیاطله یا هون های سفید قومی بودند که ازایالت کانسوی چین به حدود تخارستان هجوم آوردند. در دوره ی ساسانیان آنان وارد ایران شده و چندین ایالت را با شهرهای مرو و هرات تصرف کردند و خراجی سالیانه را برای ایرانیان مشخص نمودند . این تسلط باعث خواری و ذلت بسیار برای ایرانیان شد و خسارتهای مادی و معنوی جبران ناپذیری به بار آورد . پس از مدتی ساسانیان از پادشاه هپتال ها انتقام گرفته و در نهایت با آنها صلحی شرافتمندانه کرد و هپتال ها نیز تمام غنائمی را که در جنگ از پیروز ساسانی گرفته بودند پس دادند . این دولت تا حدود 560 م دوام داشت و سرانجام توسط انوشیروان ساسانی برانداخته شد .
بهرام چوبین : زمانی که هرمز ساسانی او را از فرماندهی سپاه خلع کرد چون به لشکریان خود اطمینان داشت علم مخالفت را برافراشت . این واقعه باعث شد آتش فتنه و آشوب در هر سوی کشور برافراشته شود . بهرام چوبین و سپاهیانش هرمز را از سلطنت خلع کرده و به زندان انداختند و پس از مدتی وی را کور کرده و پسرش خسرو دوم را به سلطنت رساندند. اما بهرام چوبین حاضر نبود از شاه اطاعت کند و چون خسرو پرویز توان مقاومت در برابر او را نداشت به روم گریخت . بهرام چوبین علی رغم مخالفت جمعی از بزرگان تاج بر سر نهاد و به نام خود سکه زد . اما دولتی که وی بر عهده گرفته بود عبارت بود از یک سلسله شورش و فتنه . چندی بعد خسرو پرویز با حمایت امپراتور روم به ایران بازگشت و در حوالی آذربایجان لشکر وی را منهدم کرده و بهرام که گریخته بود و به ترکان پناهنده شده بود چندی بعد به تحریک خسرو به قتل رسید .
آتشکده ی آذرفرنبغ : به معنی دارنده ی فر ایزدی است و بغ نیز معنای خدا می دهد . این آتشکده مخصوص موبدان بوده است و به آنان آتربانان گفته می شد . آنها با کمک این آتش دانایی و فر و شکوه را دریافت می کنند که در دوره ی ساسانیان این آتش
در فارس جای گرفته بود .
آتشکده ی آذرگشنسب : گشنسب در زبان اوستا ورشنه آمده که معنای نر و نرینه دارد ، ورشنه یی به معنای قوچ است . در ادبیات پارسی آذر گشسب به معنای تیزی و چالاکی آمده است . این آتشکده به علت انتساب تولد زردشت مورد تقدیس بوده است . بنابر اشعار فردوسی هر کدام از پادشاهان کیانی و ساسانی قبل از رفتن به میدان جنگ به این آتشکده رفته و برای پیروزی خود نماز و ستایش به جای می آوردند .
آتشکده ی آذربرزین مهر : برزین مهر به معنای مهر بلند پایه است . این آتشکده مخصوص کشاورزان بوده و در خراسان ( رودخانه ی ریوند سبزوار ) قرار دارد .
صابئین : این کلمه از ریشه ی مشتق « ص ب ع » ( عبری ) به معنی فرو رفتن در آب می باشد که « عین » آن ساقط شده و به معنی معمدون است یعنی کسانی که تعمید را با تغسیل در آب اجرا می کنند . پیرو حضرت یحیی تعمید دهنده اند . آنها در جنوب عراق و خوزستان ایران بودند . فرقه ی واسطه ی بین یهودیان و مسیحیان اند و از اهل کتاب به شمار می رفتند .
مزدک : بنیان گذار آئینی که مبنی بر اصل اشتراک در اموال و زنان بود . او در عهد قباد ساسانی ظهور کرد و پیروانی یافت . اما انوشیروان پس از رسیدن به سلطنت آنها را قلع و قمع کرد . فردوسی در شاهنامه به انتقاد از مزدکیان پرداخته است .
هنیاگر : در روزگار ساسانیان در زمان شکار در بیابان دوهزار رامشگر حرکت می کردند . آنان از قبل در فرهنگستان نوای خوش را می آموختند و همگی سخن موسیقی را درک می کردند . تحولی در خنیاگری ایران در عهد ساسانی شکل گرفت . معروف ترین آنان رامتین ، نکیسا و باربد بودند .
جاده ی ابریشم : یا راه ابریشم و شبکه ی راه های متصل شده ایی به منظور بازرگانی در قاره ی آسیا بود که شرق و غرب و جنوب آسیا را به هم و به شمال آفریقا و شرق اروپا متصل می کرد . نخستین فردی که این نام را برای این مسیرها انتخاب کرد جغرافی دان آلمانی به نام فردیناند ریختوفن بود . او به علت حمل ابریشم چین از این راه به دریای مدیترانه و مناطق مختلف دیگر این نام را برگزید . مهم ترین کالایی که به صورت ترانزیت از ایران می گذشت ابریشم بود .
بندر سیراف : یا سیراب شهری باستانی واقع در بخش مرکزی شهرستان کنگان در استان بوشهر است . سیراف یکی از قدیمی ترین بنادر ایران است که زمانی دارای رونق فراوانی بوده است .
منبع : سی دی کهن روزگاران شماره سوم سال اول بهار۸9
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
اصطلاحات تاریخی
رویکردی است در مطالعات تاریخی، و نام آن مأخوذ است از سالنامهای با عنوان Annales d'histories economique et sociale . این مکتب در سال 1929 م. توسط لوسین فوبرLucien febvre) 1956ـ 1878) و مارک بلوخ (Marc Bloch1944ـ 1886) در دانشگاه استراسبورگ تأسیس شد. ویژگی این مکتب شیوه تاریخنگاری آن است که تاریخنگاری به شکل سنتی و مبتنی بر توالی زمانی حوادث را متروک دانسته و بر این باور است که در تحقیقات تاریخی باید سایر عوامل به ویژه عوامل جغرافیایی و مردمشناسی اجتماعی را به طور کامل در نظر گرفت. از مهمترین آثار این مکتب که به فارسی ترجمه شده است میتوان به کتاب سرمایهداری و حیات مادی نوشتهی فرنان برودل و جامعه فئودالی نوشته مارک بلوخ اشاره کرد. در کتاب نخست، آقای پرویز میران مترجم کتاب، طی مقدمهای به طور مفصل این مکتب را معرفی کرده است.[1]
عتیقهشناسی (Antiquarianism)مطالعه تاریخی جدید (مدرن) معمولاٌ با عتیقهشناسی محض که جمعآوری اطلاعات به خاطر خود اطلاعات و در نتیجه عاری از هر نوع تفسیر است، مباینت دارد. علم عتیقهشناسی در اصل روشی تحقیقی است که در اروپا به ویژه در قرون 15 تا 18 م. شکوفا شد. عتیقه نشاس هم خود را مصروف طبقهبندی آثار قدیمی از جمله ابنیه و متون میکند. روشهای عتیقه شناسی برای طبقهبندی و سنجش مدارک، سهم عمدهای در تحقیقات تاریخی دارد.
باید توجه داشت که عتیقهشناسی با باستانشناسی (Archeology) تفاوت دارد. اما این تفاوت را در گستره این دو علم باید دانست. در حقیقت عتیقهشناسی اعم است و باستانشناسی اخص. در ایران، باستانشناسی بیشتر در مورد ابنیه و عمارات است، حال آن که عتیقهشناسی بیشتر به اشیائ و ابزار نظر دارد. اما به هر حال هردو علم از روشهای یکسانی در شناسایی زمان گذاری اشیاء، آثار و ابنیه بهره میگیرند. عتیقهشناسی در شکلگیری اندیشه اروپائیان در زمینه تاریخ نقش مهمی داشته است.
کلیومتری (Cliometrics)کلیومتری نوعی تحقیقات تاریخی است که در آن از ریاضیات و فرضیههای آماری استفاده میشود. روش کلیومتری برای تحولات تاریخی از دههی 1950 م. به بعد کاربرد یافته است.
رشد و توسعه روش کلیومتری متکی به توسعه آمارگیری در همه زمینهها از جمله جمعیت و منابع اقتصادی بوده است. لذا واژه جمعیتشناسی دیده شود.
تاریخ تطبیقی (Comparative history)تاریخ تطبیقی رویکردی خاص در مطالعات تاریخی به شمار میآید که اساس آن را مقایسهی میان جوامع، مؤسسات تمدنی و ادوار مختلف تشکیل میدهد. در طول قرن بیستم تاریخ تطبیقی به عنوان شعبهای از تاریخنگاری رشد بسیاری یافته است. آنچه که تاریخ تطبیقی نامیده میشود در کشور ما بیشتر به صورت تاریخ عمومی (general History) انعکاس یافته است، که در یک برهه از زمان در همه عرصهها یا زمانها یک پدیده را بررسی میکند. لذا صرف بیان همزمانی وقایع را نمیتوان تاریخ تطبیقی نامید.
تاریخ معاصر (Contemporary history)تاریخ معاصر آن قسمت از تاریخ به شمار میآید که گذشتهی نزدیک را در بر میگیرد. بدین جهت تاریخ قرن بیستم یا به ویژه وقایع پس از جنگ جهانی دوم در سال 1945 م. تاریخ معاصر دانسته شده است. آنچه که در این جا تحت عنوان تاریخ معاصر آمده است گاهی با عنوان تاریخ اخیر ( recent history) نیز آورده میشود. در تاریخ جهانی معمولاً از 1789 (انقلاب فرانسه) تاکنون را قرون معاصر یا تاریخ معاصر قلمداد کردهاند و از حدود جنگهای جهانی اول و دوم را تاریخ اخیر. در ایران معمولاًٌ تأسیس سلسله قاجاریه را که تقریباً با آغاز قرن نوزدهم مقارن است مبدأ تاریخ معاصر دانستهاند. بعضی این تاریخ را جلوتر یا عقبتر نیز بردهاند. در مواردی تاریخ مشروطه و پس از آن تاریخ معاصر عنوان شده است. بعضی نیز با توجه به تحولات تاریخ ایران، آغاز سلسله پهلوی یا تحولات دیگری را مبنا قرار دادهاند. به نظر میآید که فقدان مبانی نظری قوی در باب مفهوم تاریخ معاصر موجب تشکیکهاو ارائه نظریات متفاوت در این زمینه شده باشد. بدون شک توجه به مفهوم نظری تاریخ معاصر و عنایت در پدیدهای که از نظر تاریخی دارای «معاصرت» است میتواند روشنگر این اصطلاح باشد. نیز باید توجه داشت که پدیده «معاصرت» دارای نوعی تبدیل و تحول است که مطالعه آن را پیچیده میسازد و به آسانی نمیتوان آن را با تعریف و تحریر، ثابت، مشخص و دائمی بیان کرد. در حقیقت باید میان مفهوم معاصر به عنوان اسم (اصطلاح) و به عنوان صفت تفاوت قائل شد.
تاریخ فرهنگی (Cultural history)تاریخ فرهنگی به طور سنتی به معنای مطالعه درباره مباحث عالیهی فرهنگی همچون هنر و ادبیات بوده است. در سالهای اخیر تلاش قابل توجهی برای تعمیم تاریخ فرهنگی، آن چنان که فرهنگ عامه و بازآفرینی منش و خودآگاهی جوامع گذشته (منتالیته) را در بربگیرد، صورت گرفته است. صرف دارا بودن عناصر فرهنگی چون اخلاق، آداب،زبان، شیوه زندگی ... را نمیتوان تاریخ فرهنگی دانست. مثلاً ممکن است بسیاری از آنچه که فولکلور (فرهنگ عامه) دانسته میشود را تحت عنوان تاریخ فرهنگی مطرح کرد، زیرا شرط اصلی تاریخ فرهنگی آگاهی به فرهنگ و مضامین و مقولات آن است و باید بتواند در شکلگیری خاطره تاریخی (فرهنگی) یک ملت ایفای نقش نماید.
چنین صورتی از فرهنگ را معمولاً تحت عنوان «معارف» در ادبیات فارسی معاصر بیان میکنند. در درجات بالاتر شناخت و آگاهی جامعه نسبت به معارف خویش که متضمن نوعی نقادی نیز باشد در تاریخ فرهنگی مورد توجه قرار میگیرد. لذا درتاریخ فرهنگی گرایش به نخبگان فرهنگی همواره وجود دارد و آن را از سطوح فرهنگ عامه دورمیسازد.
بحران (Crisis)در تاریخنویسی بحران یک دوره کوتاه از تحولات قطعی یایک نقطه عطف شدید یا لحظهی تصمیمات حیاتی به شمار میآید. «بحران» معادل نه چندان دقیقی برای اصطلاح «نقطه عطف» است.
در فرهنگ فارسی معین ذیل واژه بحران آمده است:
بحران ـ تغییری که در حالت تب در مریض پدید آید. شدیدترین و ناراحتترین وضع مریض در حالت تب. بحرانی ـ تغییر حالت و آشفتگی مریض ـ وضع غیر عادی در امری از امور مملکتی.
در تاریخنگاری فارسی معمولاً واژه بحران برای هرگونه تعارض حاد به کار میرود، اما در تاریخنگاری جهانی فقط در موارد خاصی این واژه کاربرد یافته است، مثل بحران (رکود) مالی 1933 ـ 1929 م . ایالات متحده و یا بحران موشکی کوبا 1962 م. و مواردی از این قبیل آنچنان که با تعاریف ارائه شده فوق منطبق است.
نقطه عطف در تاریخنگاری فارسی به معنای تغییر جهت کامل سیر وقایع است و شدت و ضعف بر آن مترتب نیست، اما در تاریخ جهانی تیتر وجه شدت و ضعف رخدادها و وقایع مدنظر است.
ابسلوتیسم (Absolutism)در نظر و عمل به معنای رهایی قدرت دولت از هر قید و شرطی است. این اصطلاح به ویژه مربوط به پادشاهان اروپایی از قرن شانزدهم تا هجدهم میلادی است.
هر چند این واژه بیشتر در علوم سیاسی کاربرد دارد، اما در اینجا صورت تاریخی این اصلاح مدنظر است. پادشاهان اروپایی چون لویی چهاردهم، لویی پانزدهم و لویی شانزدهم، پطرکبیر، کاترین کبیر، فردریک و دیگران که در قرون جدید (18 ـ 15 م.) فرمانروایی کردهاند، از آن رو چنین نامیدهشدهاند که هنوز نمادهایی چون پارلمان شکل نگرفته بودند و حتی مجالس سنتی اشراف نیز منحل شده بود.
ناکرونیسم (Anachronism)خارج شدن از ادراک مبتنی بر تاریخ و معیارهای بیگانه با یک دوره یا فرهنگ.
بیشتر کاربرد این واژه در مورد عدم رعایت اصل توالی و ترتیب در تاریخنگاری است. از آنجا که نظم زمانی به لحاظ صورتی مبتنی بر نظم زمانی و از نظر مضمونی مبتنی بر رابطه علّی میان رخدادها است، هرگونه آناکرونیسم موجب اشتباه فاحش در ادراک منظم و علّی وقایع خواهدشد. در حقیقت عدول از کرونولوژی موجب فروغلتیدن در آناکرونیسم میشود و بیان آناکرونیسم وقایع اساساً هرگونه سازماندهی تاریخی یا تاریخمند را غیرممکن و هرگونه استنتاج و استنباط منطقی را مشکل خواهد ساخت. لذا آناکرونیسم اصولاً عدول از تاریخنگاری است و تاریخ از این حیث با کلیه علوم متفاوت میشود.
آنارشیسم (Anarchism)فلسفه سیاسی است که معتقد است میتوان جامعه را بدون نیاز به قدرت دولت سازماندهی و اداره کرد. واژه آنارشیسم از قدیم در عرصه سیاست و جامعه به عنوان واژهای تحقیرآمیز در شرایط در هم شکستن نظم و اخلاق در جامعه به کار میرود. واژه آنارشیسم بیشتر در فرهنگنامههای علوم سیاسی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. به کارگیری آن به عنوان اصطلاحی تاریخی بیشتر ناظر به ادوار رواج اندیشه آنارشیسم است. این لغت که مشتق از انارخه یونانی به معنای عدم دولت است در قرن نوزدهم مبدل به مکتبی سیاسی شد و هر چند در ابتدا مبتنی بر خشونت نبود اما چون به تروریسم روی آورد و ویرانی نظام حکومتهای اروپا را مدنظر قرار داد، آنگاه معنایی که از آن دریافت میشد برابر با هرج و مرجطلبی و قبول بینظمی در جامعه شد. رشد اندیشههای لیبرالیستی، سوسیالیستی و سندیکالیستی در همان قرون موجب شد تا به حیات مکتب آنارشیسم پایان داده شود اما این واژه در فرهنگنامههای سیاسی همچنان به عنوان نظریهای که مبنی بر هرج و مرج اخلاقی و اجتماعی باشد مورد بحث قرار میگیرد. لذا برای تفصیل بحث درباره آن باید به آن فرهنگنامهها رجوع کرد.
یر واقعی (Counter – factual)فرض کردن امری بر مبنای آن چه در صورت عدم وجود یک علت کلیدی یا شرایط ویژه ممکن است رخ دهد و یا رخ ندهد و یا پیآمد رخدادهایی که اتفاق نیفتاده است.
مشهور است که در تاریخ «اگر» وجود ندارد. زیرا با فرض «اگر» میتوان به علتها و معلولهای بیشماری براساس اقتضای عقل و استدلال رسید، در حالی که در وقایع رخدادهای تاریخی نه آن علتها و نه آن معلولها هیچکدام وجود نداشته و اسناد و مدارک تاریخی بر وجود آنها دلالت نمیکنند. امر غیرواقعی در تاریخ امرنامعقول نیست بلکه بدان معناست که واقعیت خارجی نداشته و تحقق بیرونی نیافته است. لذا شبیه «قضایای کاذبه» در منطقه است، یعنی عقلاً ممکن است اما واقعیت ندارد. نیز امر «غیرواقعی» به تخیل نزدیک است و چون تاریخ مبتنی بر مستندات است این تخیل ممکن است مبدل به توهم شود.
رژیم کهن (Ancien regime)نظام قدیم فرانسه. این اصطلاح برای تشریح اوضاع سیاسی و اجتماعی فرانسه قبل از انقلاب کبیر (1789 م.) یا دوران ابسلوتیسم به کار میرود.
هر چند واژه کهن برای عهد باستان و قرون عتیق به کار میرود اما در منابع تاریخ اروپا اصطلاح رژیم کهن به ناظم حکومتی خاندان بوربون نظر دارد. این رژیم طی انقلاب کبیر فرانسه 1789 م. سرنگون و به جای آن نظام بورژوازی لیبرال مستقر شد. از آن جا که استقرار رژیم جدید همراه با تغییرات همه جانبه در شئون زندگی مردم فرانسه و سپس اروپا شد،اطلاق «رژیم کهن» بر شرایط پیش از آن نشانگر فاصله عمیقی است که میان اوضاع سیاسی،اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قبل و بعد از انقلاب 1789 فرانسه به وجود آمده است. برای توضیح بیشتر این امر کتاب انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن نوشته الکسی دوتوکویل ترجمه محسن ثلاثی دیده شود.
طبقه Classتا پیش از قرن نوزدهم موقعیت اجتماعی به وسیله واژههایی چون مرتبه (Rank) و دسته (Estate) تعریف میشد. طبقهبندیهای مستتر در این واژهها میتوانست در مفاهیمی چون توارث، منصب و حیثیت معنا و مفهوم پیدا کند. در اوایل دهه 1820 طبقه Class به عنوان یک اصطلاح اجتماعی به کار گرفته میشد و اندیشه تاریخی به عنوان عرصهای برای تعارض میان طبقات اجتماعی، تابعی از نوشتههای تاریخی و سیاسی به شمار میآمد. مارکس (1883 ـ 1815م) و انگلس (1895 ـ1820م ) در مانیفست کمونیست (1848 Communist Manifesto) اعلام کردند که تاریخ حیات اجتماعی تا پیش از این، تاریخ کشمکشهای طبقاتی بوده است. توسعه نظریات جامعهشناسانه موجب توسعه کاربرد واژه طبقه در تحقیقات تاریخی شد. در دهههای اخیر نظریه طبقه تبدیل به مفهوم وسیعتری از قشربندی اجتماعی شده است.
جز آنچه که در فوق آمد مفهوم طبقهبندی در متون تاریخی کاربرد دقیقتری ندارد. لذا برای تدقیق و تفصیل مطالب مربوط به آن باید به متون جامعهشناختی یا جامعهشناسی تاریخی رجوع کرد. نزد جامعهشناسان، طبقه، قشر، گروه و مانند آنها دارای تفاسیر و معانی خاصی است.
جمعیتشناسی (Demography)مطالعه و تحلیل ساختار و اندازهی جمعیتهای گذشته و الگوی زندگی خانوادگی جمعیتشناسی نامیده میشود. جمعیتشناسان دربارهی رابطه بین اقتصاد و تغییرات اجتماعی و جمعیت تحقیق میکنند. جمعیتشناسی تاریخی به عنوان یک شاخه از تحقیقات تاریخی از دهه 1950 توسعه یافته است.
از آن جا که جمعیتشناسی به دو شعبه جمعیتشناسی کمیتر مبنی بر آمار و جمعیتشناسی کیفیتر مبنی بر تحلیل و مسائل جمعیتی تقسیم میشود، هم به خوبی میتواند وضعیت گذشته را نشان دهد و هم براساس محاسبات ریاضی شرایط آینده را پیشبینی کند. امروزه در علوم مبتنی بر زمان از جمله تاریخ کاربرد وسیعی یافته است و کتابهای متعددی در مورد تاریخ و جمعیت عرضه شده است. مثل ژئوپولتیک گرسنگی نوشته فرناندو کاسترو و تاریخ اقتصادی جمعیت جهان نوشته کارلوچیپولا.
جبر تاریخی (Determinism)اعتقاد به این که تاریخ به وسیلهی جبر یا شرایطی غیر از انگیزهها و آزادیهای فردی شکل میگیرد، ممکن است سابقه در دیدگاه سنتی مسیحیت داشته بشد.
باید توجه داشت که جبر در مفهوم فلسفی که بدان هیپرسیم میگویند در تاریخ مطرح شده و آنچه که به عنوان جبر تاریخی (Determinism) عنوان شده است باید به «حتمیت» یا «ضرورت» و حتی به بیانی دقیقتر به «یقین» ترجمه شود. در چنین صورتی حدوث پدیدههای تاریخی که به صورت توالی رخدادها جلوهگر میشود به معنای وصفی اجتنابناپذیر تلقی خواهد شد که این وضع ناگزیر حاصل شرایط اقتصادی، جمعیتی، فرهنگی، سنت و یا به طور کلی هر امری که بیرون از حوزه اختیار و انتخاب و اراده افراد باشد نسبت داده میشود. توضیح کامل مسأله دترمینیسم تاریخی مستلزم بحث مقدماتی در مکتب انالیتیک (تحلیلی) تاریخ است که امید است در آینده بدان بپردازیم.
تاریخگرایی (Historicity)ویژگی تاریخی هر پدیده را به حیث تعلق به زمان و مکان معین دانستن.
آن طور که مشهور است هر واقعه تاریخی دارای سه رکن 1 ـ زمان 2ـ مکان و 3 ـعلیت است. یعنی هر واقعهی تاریخی دارای زمان معین، مکان معین و علت یا علل معین باید باشد. این امر نه تنها اثبات بیرونی دارد یعنی وقایع تاریخی بر آن گواه است بلکه به ضرورت استدلال عقلی نیز هست، زیرا فقدان هر یک از این سه رکن موجب نقص و عدم پذیرش عقلی خواهد بود. تاریخگرایی بر این باور است که برای شکلگیری هر حادثه تاریخی اعم از یک رویداد کوچک یا اعصار و تحولات بزرگ، تجمع این سه رکن ضروری است و حتی اگر گزارشی هم در مورد یکی از آنها نشده باشد به طور منطقی و عقلی میتوان به وجود آنها پی برد و درصدد یافتن آن برآمد. عقیده به تاریخگرایی فصل ممیزه تاریخ از افسانه و اسطوره است و حماسه حدفاصل آنهاست. نیز بحث درباره تاریخگرایی خود متکی به بحث درباره کرنولوژی است. در ضمن، بنیادهای جزءنگری در تاریخ براساس همین تاریخگرایی است.
مکتب تاریخی (Historicism)بیشترین معنایی که در زبان انگلیسی از این واژه استنباط میشود دیدگاهی است که معتقد است مطالعهی تاریخ میتواند موجب کشف قوانین عمومی توسعه اجتماعی شود و همچنین ممکن است برای پیشبینی وقایع آینده به کار رود. از آنجا که مکتب تاریخی معتقد است هر پدیدهای حاصل یک رشته مستمر توسعه و تکامل است و به عبارتی حدوث هر پدیده را مبنی بر ریشه و زمینهای در تاریخ میداند، پس هم در شناخت پدیدههای موجود به تاریخ رجوع میکند و هم در شناخت شرایط آینده معتقد است که مطالعات تاریخی میتواند در مقام پیشبینی برآید این مکتب تاریخ را به سوی کلینگری و مطالعه زمانهای بلند و کشف قوانین که علیالاصل کلی هستند سوق میدهد و هر چند با تاریخگرایی بیارتباط نیست اما در عین حال مغایر با آن سیر میکند
موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
برچسب ها:
ریشه های تاریخی اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی فرهنگ مردم عزیرم بم
ریشه های تاریخی اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی
۴۳- دری وری
( به طور کلی جملات نامفهوم و بی معنی و خارج از موضوع را در میان عوام دری وری می گویند)
نخست باید دانست که در زبان فارسی این رسم وجود دارد که مردم بسیاری از واژه ها را به صورت جفتی و دو تایی به کار می برند که واژه ی نخست آن را که معنی دار است مستعمل و واژه ی دوم را که با واژه ی نخست هم وزن و قافیه است ولی هیچ معنایی ندارد مهمل می نامند. مانند: پول مول، بچه مچه، زغال مغال، ریزه میزه ، کوچولو موچولو و بسیار مانند این ها ( اصطلاح مهمل گویی یا مهمل بافی نیز از همین جا است ).
دیگر آن که زبان پارسی باستان (فرس قدیم) در زمان هخامنشیان زبان مردم پارس و زبان رسمی پادشاهان هخامنشی بوده است.
حمله اسکندر و تسلط یونانیان و مقدونیان سبب گردید که زبان پارسی باستان از میان برود و زبان یونانی تا سیصد سال در ایران رواج پیدا کند.
ادامه ی پارسی باستان، فارسی میانه بود که به شکل زبان های پهلوی اشکانی در زمان اشکانیان و پهلوی ساسانی در زمان ساسانیان دوباره در ایران رایج گردید و زبان فارسی دری به عنوان شاخه ای از زبان پهلوی ساسانی در دربار ساسانی رواج پیدا کرد. یعنی زبانی شد که پادشاهان ساسانی در دربار بدان سخن می گفتند و به همین علت نیز "دری" نامیده شد.
پس از شکست ساسانیان به دست اعراب، یزدگرد پادشاه ساسانی که هزاران تن درباری دیگر را نیز با خود همراه کرده بود از تیسفون خارج شده و در مشرق به مرو رفت و بدین ترتیب مرو مرکز زبان فارسی گردید و سپس در سراسر خراسان رواج یافت و جای لهجه ها و زبان های محلی مانند خوارزمی، سغدی و هروی را نیز گرفت.
خراسانیان که نخستین کسانی بودند که از زیر نفوذ عرب خارج شده و اعلام استقلال کردند، زبان محلی خود را نیز که اکنون زبان دری بود زبان رسمی خود و سراسر ایران اعلام نمودند که همان زبانی است که ما امروز با آن سخن می گوییم و به خط عربی می نویسیم.
سلسله هایی مانند طاهریان، صفاریان و سامانیان که همگی از خراسان و ماوراالنهر برخاسته بودند به رواج زبان دری ، یعنی فارسی امروز بسیار یاری رساندند و در ترویج آن کوشیدند.
لیکن همان گونه که گفته شد این زبان تنها در منطقه ی خراسان و ماوراالنهر رواج داشت و تا قرن هشتم هجری سایر مردم ایران با آن آشنایی نداشتند و اگر کسی غیر خراسانی آن را می دانست بدان افتخار می کرد. ناصر خسرو در سده ی پنجم هجری با سرافرازی و افتخار می گوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم / مرین قیمتی دُر نظم دری را
و حافظ شیرازی به دانستن زبان دری می بالد و می گوید:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
و در جای دیگری می گوید:
چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
بدین ترتیب به مدت پانصد سال تا قرن هشتم هجری، زبان دری به جز برای مردم خراسان و ماوراالنهر یزای ایرانیان دیگر مفهوم نبود و کسی آن را درک نمی کرد و از این رو مردم مناطق دیگر ایران هنگامی که زبان دری را از زبان کسی در میان خود می شنیدند چون آن را نمی فهمیدند به رسم زبان فارسی و با استفاده از مهمل " وری " می گفتند: فلانی دری وری می گوید که منظورشان این بود که : به زبانی حرف می زند که نامفهوم و مهجوز است.
این عبارت امروز به هیچ روی دیگر مصداقی ندارد و زبان دری نه تنها زبان رسمی و ملی همه ی ایرانیان، بلکه به یکی از گران بها ترین سرمایه های معنوی جهان تبدیل گردیده است و گام به گام می رود تا به مرحله ای از تحول و تکامل برسد که نمونه ای برای آن نتوان شناخت. ایدون باد
٤٤- دست شستن از کاری
( این اصطلاح که به معنی کناره گیری کردن از کاری، استعفا دادن و از خود سلب مسئولیت کردن است اصطلاحی فارسی نیست و از تاریخ مسیحیت و ماجرای به صلیب کشاندن مسیح وارد زبان های جهان، از جمله زبان فارسی شده است)
در تاریخ مسیحیت آمده است که ملایان یهودی (فریسیان) چون از هیچ راهی نتوانسنتند زبان عیسای مسیح را خاموش کنند، به "پونتیوس پیلانوس" حاکم رومی شهر اورشلیم شکایت بردند و ادعا کردند که عیسا افزون بر "کافر بودن" بر حکومت شوریده است و دعوی سلطنت نیز دارد. پونتیوس پیلانوس در آغاز زیر بار نرفت ولی چون می ترسید که در نتیجه ی اقامت مسیح در اورشلیم شورشی بر پا شود، وی را بازداشت کرد و قصدش این بود که پس از چند روز او را آزاد کند. فریسیان چون به قصد و نیت حاکم پی بردتد، به شدت پای فشاری کردند و آن قدر کوشیدند تا عیسا را به مرگ محکوم کردند.
در آن روزگار در میان یهودیان رسم بر آن بود که حاکم شهر در روز عید پاک ( عید فصح، روز یادبود خروج بنی اسراییل از مصر) یکی ار محکومان به مرگ را به انتخاب مردم می بخشود و آزاد می کرد. پس چون روز عید پاک فرا رسید و به جز عیسا، مرد شرور و بد سابقه ای نیز به نام "باراباس" محکوم به مرگ شده بود قرار شد یکی از آن دو بخشوده شده و آزاد گردد که به تحریک و تبلیغ فریسیان سرانجام مردم یهودی اورشلیم نیز آزادی باراباس را یز آزادی مسیح ترجیح دادند. به نوشته ی "سفرنامه ی کلاویخو" ( مترجم مسعود رجب نیا، برگ ٩١) پیلانوس که عیسا را شایسته ی مجازات نمی دانست در حالی که دست ها را به آسمان بلند کرده بود ( اصطلاح "دست به آسمان برداشتن" نیز از همین جا است) خطاب به فریسیان و یهودیان اورشلیم که او آنان را مسئول سرانجام عیسا می دانست چون این گفت: « من در مرگ این مرد درستکار بی تقصیرم و این شمایید که او را به مرگ می سپارید».
آن گاه برای سلب مسئولیت از خود « دستور داد آب آوردند و دست هایش را در آب شست و از آن جا است که اصطلاح "دست شستن از کاری" در زبان های لاتینی به معنی سلب مسئولیت کردن از خود نیز به کار می رود (نان و شراب، برگ ٤۷). اصطلاح فرانسوی این اصطلاح عبارت است از : Abandonner, quel que cho se که هم به معنی "سلب مسئولیت کردن از خود" و هم به معنی "از چیزی چشم پوشیدن" است و در فارسی بیش تر معنی دوم آن به کار گرفته می شود.
٤۵- دست کسی را توی حنا گذاشتن
( این ضرب المثل را در باره ی کسی به کار می برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او بر نیاید).
"حنا" گیاهی است از رده ی دولپه ای های جدا گلبرگ که به صورت درختچه در شمال و مشرق افریقا، عربستان سعودی و ایران ( در نواحی جنوبی مانند بم) کاشته می شود. در ایران برگ های درخت حنا را بیش تر به کرمان و یزد می برند و در آسیاب های مخصوصی می سایند و از آن پودر رنگ حنا می سازند.
در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می کردند.
برای این کار، مردان و زنان به گرمابه می رفتند و در شاه نشین آن، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن جا دور هم می نشستند، می رفتند. حنا را آب می کردند و در یکی از گوشه های شاه نشین می نشستند و دلاک حمام نخست موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می بست و سپس "دست و پایشان را توی حنا می گذاشت".
شخص حنا بسته ناگزیر بود که ساعت ها در آن گوشه ی حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پایشان خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنان برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود باب گفت و گو را باز می کردند و از هر دری سخن می گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی های خنک کننده ( که به آن ها "تبرید" می گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می کرد و چون آنان قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی ها را بر دهان آنان می گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری بود جبران کنند.
این حالت که در آن شحص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان مردم به صورت ضرب المثل در آمد.
٤٦- دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن
(هنگامی که شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون دوراندیشی و بررسی به آن اقدام کند و بدین ترتیب در بن بستی گرفتار آید، درباره ی او می گویند که: « دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند» یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.)
ضرب المثل "دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن" پیش از پیدایش آن، درباره ی انسان نبوده و کاربردی برای او نداشته است، بلکه به جای واژه ی کسی در این اصطلاح، واژه ی گربه قرار داشته است. یعنی این دست و پای گربه بوده است که توسط افرادی بی انصاف و حیوان آزار در پوست گردو نهاده می شده است.
گربه حیوانی اهلی و ملوس و قشنگ و پاکیزه است و به شرط آن که آزارش ندهند دوست دارد با کودکان بازی کند.
در کشورهای غربی گربه را پرورش می دهند و جایشان نه در کوچه و خیابان، بلکه در میان مردم است و تقریبن خانه ای نیست که در آن گربه ای وجود نداشته باشد.
در کشورهای افریقایی و آسیایی، از جمله در ایران، به جز تعدادی که در خانه ها به صورت اهلی زندگی می کنند، مابقی گربه ها به صورت نیمه وحشی روی دیوارها و پشت بام ها رفت و آمد می کنند و با شکار موش و کبوتر و گنجشک و خوردن از زباله های مردم زندگی می کنند. این گربه ها در دزدی و ربودن خوردنی های مردم ورزیده هستند و می توانند از هر روزنه و سوراخی بگذرند و چون صدای پایشان را کسی نمی شنود، هرگاه فرصتی دست بدهد از در و پنجره های باز و نیمه باز خانه های مردم وارد شده و در آشپزخانه مرغ بریان و گوشت خام یا سرخ کرده را می ربایند و به سرعت از همان راهی که آمده اند بیرون می روند.
یکی از راه های دفع این گربه ها شیوه ای بوده است که شرح آن را از قول شادروان امیرقلی امینی در کتاب "فرهنگ عوام" ( برگ ۲۷۴ ) می خوانیم :
« . . . سابقن افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چاره ی کارش را نمی توانستند بکنند، قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و سپس او را سُر می دادند. بیچاره گربه در این حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون حالا دیگر صدای پایش را همه ی اهل خانه می شنیدند، از انجام دزدی باز می ماند".
این گربه با این حال روزگاری پیدا می کرد که نه تنها دزدی از یادش می رفت، بلکه چون کسی هم چیزی به او نمی داد از شدت درد و گرسنگی تلف می شد.
این روش و ابتکار نابخردانه نسیت به این حیوان ملوس و پاکیزه گرچه در نهایت بی انصافی بوده است، رفته رفته شکل ضرب المثل یافته و اکنون در مواردی که کسی با تنگی و مشکلی رو به رو شود که " نه راه پیش داشته باشد و نه راه پس " در باره ی او به کار برده می شود.
٤۷- دنبال نخود سیاه فرستادن
( هر گاه می خواهند به بهانه ای کسی را از سر باز کنند و به جایی بفرستند که به این زودی ها بر نگردد از این ضرب المثل بهره می گیرند)
نخود از دانه های روغنی است که چند نوع از آن در ایران و به ترین آن در قزوین عمل می آید و دارای انواع گوناگونی است. این انواع عبارتند از: "نخود علوفه ای" که دانه های آن گرد و رنگ آن زرد یا سبز است، "نخود الوند" که دانه های آن گوشه دار و رنگ آن سبز یا قهوه ای است. "نخود فرنگی" که ریشه ی آن دوای ضد کرم است و سرانجام "نخود سیاه" که فقط برای تهیه ی "لپه" کاشته می شود. یعنی همه ی انواع نخود به همان صورتی که درو می شوند مورد استفاده فرار می گیرند و تغییر شکلی نمی دهند مگر نخود سیاه که هیچ گاه به همان صورت برای فروش به بازار نمی آید و چون به عمل آمد نخست آن را در آب می ریزند تا خیس بخورد و به صورت "لپه" دربیاید و سپس به عنوان لپه به بازار آورده و می فروشند.
از این رو در گذشته چون در هیچ دکان بقالی و فروشگاهی نخود سیاه پیدا نمی شد، هیچ کس هم دنبال نخود سیاه نمی رفت و در اصطلاح اگر کسی را به دنبال نخود سیاه می فرستادند، در واقع او را به دنبال چیزی فرستاده بودند که در هیچ دکان و فروشگاهی پیدا نمی شد و به همین دلیل از معنی مجازی آن این طور فهمیده می شد که می خواسته اند او را از سر خود باز کنند و از خود برانند تا از حقیقت موضوعی آگاه نشود.
٤٨- دو قورت و نیمش هم باقی است
(این عبارت مثلی را هنگامی برای کسی به کار می برند که وی با وجود تقصیر و خطایی که از او سر زده است نه تنها اظهار شرمندگی نمی کند، بلکه انتظار نوازش و ناز شست هم دارد)
در افسانه ها آورده اند که حضرت سلیمان پس از مرگ پدرش "داود" بر تخت پیامبری و سلطنت تکیه زد و از خداوند خواست تا همه ی جهان را در اختیار وی قرار دهد. خداوند نیز از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت هر چه بود به او داد و عناصر چهار گانه را نیز زیر فرمان او قرار داد.
چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد و او بر همه ی مخلوقات و موجودات جهان سلطه یافت، روزی از خداوند خواست که اجازه دهد تا او همه ی جان داران زمین و هوا و دریاها را به خوردن یک وعده غذا دعوت کند. خداوند او را از این کار بازداشت و گفت که دادن روزی جان داران جهان با او است و سلیمان از عهده ی این کار بر نمی آید. ولی سلیمان آن قدر بر این خواست پای فشاری نمود تا خداوند درخواست او را پذیرفت و به موجودان زنده ی جهان فرمان داد تا فلان روز برای خوردن غذا نزد سلیمان بروند.
سلیمان نیز به همه ی موجودات زیر فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا به تدارک و پختن غذا برای آن روز وعده داده شده مشغول شوند.
دیوها نیز در ساحل دریا در محلی که برای طی کردن طول و عرض آن هشت ماه لازم بود، هفت صد دیگ سنگی ساختند که هرکدام هزار گز بلندی و هفت صد گز پهنا داشت ( مجله ی یغما، شماره ی ٢٨٠، برگ ٦٢١). سپس چون غذاهای گوناگون آماده شد، همه را در آن محل چیدند و تخت زرینی هم بر کرانه ی دریا نهادند تا سلیمان بر آن جای گیرد. وی نیز پس از نشستن بر تخت چون همه چیز را آماده دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.
ساعتی نگذشت که ماهی غول آسایی از دریا بیرون آمد و به یک حمله همه ی غذاها و آمادگی های مهمانی را در کام خود فرو برد و سپس رو به سلیمان کرد و گفت:«یا سلیمان، سیر نشدم، غذا می خواهم».
سلیمان نبی که چشمانش سیاهی می رفت از ماهی پرسید: «مگر غذای روزانه ی تو چه مقدار است که هر چه در این جا برای همه ی جان داران عالم آماده ساخته بودم بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی می کنی؟» ماهی که دلش از گرسنگی ضعف می رفت با خال ضعف و ناتوانی پاسخ داد: «خداوند عالم روزانه سه وعده و هر وعده یک "قورت" غذا به من می دهد. امروز بر اثر مهمانی تو فقط "نیم قورت" نصیب من شده است و هنوز "دو قورت و نیمش باقیست" که سفره ی تو خالی شد. اگر تو را غذای یک جانور مقدور نیست، چرا خود را در این معرض آوری که جن و انس و وحوش و طیور و هوام را طعام دهی؟» (روضه الصفا، ج ١، برگ ۳۷١).
سلیمان از آن سخن بی هوش شد و چون به هوش آمد در برابر خداوند توبه کرد و در برابر عظمت او سر نعظیم فرود آورد.
٤٩- ریش و قیچی را به دست کسی سپردن
(این ضرب المثل را هنگامی به کار می برند که بخواهند اعتماد و اطمینان کامل را به کسی نشان بدهند و به او اختیار کامل برای انجام کاری را بدهند)
ریش در گذشته در میان عوام دارای اهمیت و حرمت بسیار زیادی بوده است، تا آن جا که در میان مردم یک تار موی ریش بیش تر از صد قباله و بنجاق و هزاران ضامن و متعهد ارزش داشته است و اصطلاح "ریش خود را گرو گذاشتن" نیز که به معنای ضمانت کردن برای چیزی یا کسی است از همین جا است و از این رو نیز داشتن ریش جزو امتیازات بزرگ مردان بوده و پدید آمدن واژه ی "محاسن" برای ریش نیز به دلیل همین حسن و امتیاز آن بوده است. پس از اسلام نیز که به فرمان محمد پیامبر اسلام، مسلمانان در ایران بایست بر خلاف ایرانیان ساسانی که بدون ریش و با سبیل های بلند بودند، زیش ها را بلند و سبیل ها را کوتاه کنند، ارزش و حرمت ریش باز هم بالاتر رفت.
با این توضیحات در میان ایرانیان برای صاحب ریش هیچ بلا و مصیبتی بالاتر از این نبوده است که کسی از روی دشمنی یا در مقام تنبیه به زور ریش او را بتراشد و از این رو دادن ریش و قیچی به دست آرایشگر و سلمانی نشانه ی اعتماد و اطمینان کاملی بود که مردان به آرایشگر نشان می دادند که ریش آنان را نه ار بیخ و بن، بلکه در حد آرایش کوتاه کند.
بعد ها نیز مردم این اصطلاح را در معنی مجازی برای نشان دادن اعتماد و اطمینان به کسی و وکیل قراردادن او برای انجام کاری به کار بردند.
۵٠- زندگی سگی
(زندگی توام با درد و رنج و فقر و تنگدستی را در اصطلاح عامیانه زندگی سگی می نامند)
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی برای این نام گذاری بر زندگی پر رنج و درد و بدبختی و بی چارگی انسان ها حکایت شیرین و طنر آمیزی دارد که می تواند ریشه ی این اصطلاح را به دست دهد. وی می نویسد:
«می گویند در روز ازل که خداوند برای همه ی موجودات جهان عمری معین می کرد، عمر انسان را سی و پنج سال تعیین کرد. آدمیزاد که به هیچ چیز قانع نیست، پیش خدا شکایت برد که: « خداوندا ! این سی و پنج سال کم است، مقداری بر آن بیافزا تا بتوانم عبادت تو را در آخر عمر به جا بیاورم، زیرا این سی و پنج سال برای همه ی اعمال "چنان که افتد و دانی" هم تکافو نمی کند.
چون حرف عبادت پیش کشید، خداوند فرمود تا از عمر "خر" که از همه ساکت تر بود بیست سال برداشتند و بر عمر آدمی گذاشتند.
بنابراین عمر بشر از سی و پنج سال به پنجاه و پنج اضافه شد.
اما متاسفانه چون این بیست سال از عمر خر بود، آدم پس از سی و پنج سالگی ناچار شد مثل خر کار کند و جان بکند و باز محلی برای عبادت نماند. باز نزد خدا شکایت برد.
خداوند فرمود ده سال از عمر "سگ" بردارند و بر عمر آدمیزاد بیافزایند.
ولی متاسفانه باز هم کار به عبادت نرسید. زیرا این ده سال پس از پنجاه و پنج سالگی، پر از رنج و بیماری بود که آدم مرتب باید درحال "رژیم" باشد، "شراب نخورد"، "کم بخورد"، "کم حرف بزند" و هر روز یکی از سوراخ سنبه های بالا و پایین را عمل کند و سوند و شیاف و ویتامین و هورمون و . . . به کار برد. دلش هم خوش باشد که زنده است. فکر کنید در این صورت آدمی چه "زندگی سگی" دارد، زندگی ای که اگر بخواهند دوباره آن را به "سگ" برگردانند، هرگز قبول نمی کند ! ( از پاریز تا پاریس، چاپ سوم، برگ ٤۷١)
۵١- زیر پای کسی را جارو کردن
(هنگامی که کسی را از شغل و کاری که داشته است اخراج کنند، به صورت کنایه درباره ی او می گویند: «زیر پایش را جارو کردند». )
در گذشته که میز و صندلی و مبل و از این قبیل وجود نداشت، ساکنان خانه اغلب بر روی فرش اتاق می نشستند. فرش اتاق ها در خانه ی ثروتمندان از جنس قالی و در خانه ی افراد میانه حال از نمد و در خانه ی فقیران از حصیر و زیلو بود. بهداشت به مفهوم واقعی وجود نداشت و خیابان ها و کوچه ها اسفالت نبود و پر از خاک و گرد و غبار بود. از این رو هوا اغلب غبارآلود بود و گرد و خاک ها از در و پنجره و روزن ها به درون خانه ها نفوذ می کرد و روی فرش و اثاثیه می نشست. کدبانوی خانه نیز ناگزیر بود که روزانه چند بار خانه را جارو کند و گرد و خاک را از روی فرش ها بزداید.
در این گونه موارد معمول نبود که اهل خانه همگی اتاق را ترک کنند تا بانو یا خدمتکار خانه اتاف را جارو کند، بلکه کدبانو یا خدمتکار از بالای اتاق شروع به جارو می کرد و به هر یک از افراد خانه که می رسید آن شخص از جایش بر می خاست تا "زیر پایش را جارو کنند".
از آن جا که این گونه جاروکردن در هنگام ضروری و پیش بینی نشده موجب می شد تا افراد خانه که با خیال راحت و آسوده نشسته بودند از جایشان برخیزند و در گوشه ی دیگری بایستند تا زیر پایشان جارو شود، این عمل نقل مکان و سلب آسایش ناشی از زیر پا جارو شدن رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمد و در مورد هر گونه اخراج یا انتقال افراد از شغل و کارشان مورد استفاده قرار گرفت.
۵٢- زیر کاسه نیم کاسه ای است
(برای بیان این معنا که فریب و نیرنگی در کار است از این ضرب المثل استفاده می شود)
در گذشته که وسایل خنک کننده و نگاه دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی های فاسد شدنی را در کاسه می ریختند و کاسه ها را در سردابه ها و زیرزمین ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می گذاشتند. آن گاه کاسه ها و قدح های بزرگی را وارونه بر روی آن ها قرار می دادند تا از خس و خاشاک و گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسه ی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیر زمین چنان کاسه های کوچک تر و نیم کاسه ها را می پوشاند که گرمای محتویات آن ها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی می ماند.
ولی در آشپزحانه ها کاسه ها و قدح های بزرگ را وارونه قرار نمی دهند و آن ها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر می گذارند و کاسه های کوچک و کوچک تر را یکی پس از دیگری در درون آن ها جای می دهند. از این رو در گذشته اگر کسی می دید که کاسه ی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسه های موجود در زیر زمین، گمان می کرد که در زیر آن نیز باید نیم کاسه ای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبود و نیست، در این مورد مطمئن نبود و لذا این کار را حقه و فریبی می پنداشت و در صدد یافتن علت آن بر می آمد.
بدین ترتیب رفته رفته عبارت "زیر کاسه نیم کاسه ای است" به معنای وجود نیرنگ و فریب در کار، در میان مردم به صورت ضرب المثل در آمده و در موارد وجود شبهه ای در کار مورد استفاده قرار گرفت.
۵۳- سایه تان از سر ما کم نشود
(این عبارت که "سایه" در آن در معنی مجازی لطف و مرحمت و توجه ویژه به کسی است، امروزه به هنگام احوال پرسی یا خداخافظی مورد استفاده می گیرد)
"دیوژن" فیلسوفی "کلبی" بود و از دنیا و علایق دنیوی پرهیز می کرد و ثزوت و آداب و رسوم اجتماعی را یکسره به کناری نهاده بود. وی با پای برهنه و موی ژولیده در انظار ظاهر می شد. روزها دور از قیل و قال شهر در سکون و سکوت به تفکر و تعمق می پرداخت و شب ها در آستانه ی در معابد می خوابید.
بی اعتنایی او به مردم تا آن اندازه بود که در روز روشن فانوس به دست می گرفت و به حستجوی "انسان" می پرداخت. میر خواند در روضه الصفا می تویسد: « روزی بر بلندی ایستاده بود و به آواز می گفت: «ای مردمان !» مردمی انبوه دور او گرد آمدند. گفت: «من مردمان را خواندم نه شما را !» (روضه الصفا، ج ١، برگ ٦٨٢)
مولوی با نظر به این ماجرا می فرماید:
دی شیخ گرد شهر همی گشت با چراغ / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود، جسته ایم ما / گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست
این بی اعتنایی به مردم و بی ملاحظگی به هنگام سخن گفتن سبب شد تا مردم او را از شهر بیرون کردند. یکی به طعن و تمسخر از او پرسید: «دیوژن دیدی هم شهریانت تو را از شهر بیرون کردند ؟ پاسخ داد: «چون این نیست، من آنان را در شهر گذاشتم !» (سیر حکمت در اروپا، ج ١، برگ ٤۳).
دیوژن همیشه با زبان طعن و سرزنش با مردم برخورد می کرد و به اندازه ای به مردم گوشه و کنایه می زد که امروزه دز اصطلاح فرنگیان "دیوژنیسم" به جای " زخم زبان زدن" مصطلح است ( خرقه ی درویش، برگ ١٠٦)
می گویند هنگامی که اسکندر، کورینت (Corinte) زادگاه دیوژن را فتح کرد، چون آوازه ی وارستگی او را شنیده بود، با شکوه و دبدبه ی فراوان به دیدارش رفت. در آن هنگام دیوژن در زیر آفتاب دراز کشیده بود و اعتنایی به ورود اسکندر نکرد و از جایش تکان نخورد. اسکندر برآشفت و گفت: «مرا نشناختی که احترام لازم به جای نیاوردی؟ دیوژن با خونسردی گفت: «شناختم ولی از آن جا که بنده ای از بندگان من هستی ادای احترام را ضرور ندانستم».
به نوشته ی سیر حکمت در اروپا دیوژن از اسکندر پرسید: «بالاتر از مقام تو چیست؟» اسکندر پاسخ داد: «هیچ». دیوژن بی درنگ گفت: «من همان "هیچ" هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم».
اسکندر سر به زیر انداخت و پس از اندکی تفکر گفت: «دیوژن ! از من چیزی بخواه و بدان که هرچه بخواهی می دهم»
آن فیلسوف وارسته از جهان و جهانیان، به اسکندر که در آن لحظه میان او و آفتاب فرار گرفته بود و مانع از رسیدن نور خورشید بود، گوشه ی چشمی انداخت و گفت: « سایه ات را از سرم کم کن ! »
این سخن به اندازه ای در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی احتیار فریاد زد: «اگر اسکندر نبودم می خواستم دیوژن باشم» (سیر حکمت در اروپا، برگ ٤٢)
عبارت بالا از آن تاریخ به صورت ضرب المثل در آمده است با این تفاوت که بسیاری از مردم روزگار که به این گونه سایه ها محتاجند و کمال مطلوبشان این است که در زیر سایه ی صاحبان قدرت و ثروت به سر ببرند، آن را در معنایی وارونه از آن چه که دیوژن حواسته بود به کار بردند.
۵٤- سبزی پاک کردن
(این عبارت را در مورد کردار کسانی به کار می برند که متملق و چاپلوس هستند و جز چرب زبانی و سالوسی هنر دیگری ندارند)
همان گونه که در ضرب المثل "بادنجان دور قاب چیدن" آمد، همه ی بزرگان و اشراف دربار ناصرالدین شاه به نحوی در کار "آشپزان سرخه حصار" شرکت داشته و کاری انجام می دادند. این وزیران و امیران چاپلوس به گفته ی حاج مخبرااسلطنه هدایت در چادرها و خیمه ها جمع می شدند و «سبزی آش پاک می کردند. شاه هم گاهی سری به چادر می زد و سبزی ها حضوری پاک می شد و آش به منازل تقسیم» (خاطرات و خطرات، برگ٩٠)
شادروان عبدالله مستوفی درباره ی "سبزی پاک کردن" وزیران و رجال درباری می نویسد:
«شاه بر صندلی جلوس کرده، عملیات آشپزان با نوای موسیقی شروع می شد. سپس شاه می رفت و وزرا مشغول پاک کردن سبزی می شدند و واقعا سبزی پاک می کردند. من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند. این آش (آش شله قلمکار) در چندین دیگ پخته می شد و برای وزرا و رجال و هفتاد هشتاد زن شاه در قدح های چینی تقسیم می شد و از قراری که گفته اند غذایی با مزه ی معطر و مقوی بوده است» (شرح زندگانی من، ج ١، برگ ٢٨۷)
این عبارت از آن هنگام به عنوان اصطلاحی معمول گردیده و امروز به همه ی انواع تملق و چاپلوسی گفته می شود.
۵۵- سبیلش آویزان شد
(این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که سرحورده و ورشکسته شده و حالت پکری و افسردگی به او دست داده است)
پادشاهان صفوی اغلب دارای سبیل های کلفت و چخماقی بودند و همه ی حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند.
تا اوایل سلطنت صفویه ریش بلند و انبوه خریدار داشت، ولی شاه عباس ریش بلند را همان گونه که در اصطلاح "باج سبیل" گفتیم، خوش نداشت و آن را "جاروی خانه" می نامید. (سیاحت نامه ی شاردن، ج ٤، برگ ٢١٦)
در زمان شاه عباس بازار ریش تا آن اندازه بی رونق شد که هر کس ریش خود را می تراشید و حتا برخی از روحانیون نیز از این دستور معاف نبودند (مجله ی زن روز، شماره ی ۳٨٩، یرگ ٢٨). اما گذاشتن سبیل بزرگ و چخماقی و از بناگوش در رفته آزاد بود و شاه عباس سبیل را "آرایش صورت" می دانست و بر حسب بلندی و کوتاهی آن به صاحب آن بیش تر یا کم تر حقوق می پرداخت. (سیاحت نامه ی شاردن، ج ٤، برگ ٢١٦)
پیداست که هر کس از درباریان هر روز سبیل خود را با روغن مخصوصی جلا و مالش می داد تا هم شفاف شود و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد. شکل و حالت سبیل آنان در واقع حکم "میزان سنج" را داشت و دیگران از شکل و اندازه و تعداد حلقه ها و طراوت آن، به میزان لطف و مرحمت و علاقه ی سلطان و مافوق نسبت به صاحب سبیل پی می بردند و وارونه ی آن، اگر از تعداد حلقه ها و شفافیت و جلای سبیل کاسته می شد معلوم می شد که میزان لطف و عنایت سلطان یا حاکم نسبت به صاحب سبیل کاهش یافته است. در این گونه موارد، سبیل از رونق و جلا می افتاد و به علت نداشتن روغن و چسبندگی لازم به سمت پایین متمایل و به اصطلاح "آویزان" می شد.
این آویزان شدن سبیل که نشانه ی بی مهری مافوق و کم پولی و بدهکار شدن صاحب سبیل بود، رفته رفته بر اثر تکرار به صورت ضرب المثل در آمد و امروز وقتی درباره ی کسی بگویند که فلانی سبیلش آویزان شده است، در معنی مجازی ورشکسته شدن و از قدرت افتادن وی را بیان کرده اند.
۵٦- سبیلش را چرب کرد
(این اصطلاح کنایه از رشوه دادن به کسی و دادن حق و حساب به او به قصد برآورده شدن خواسته ای است)
در دوره ی صفویه بازار سبیل در میان مردم رونق بسیار داشت و پادشاهان آن دوره از جمله خود شاه عباس سبیل های چخماقی و کلفت می گذاشتند و همه ی حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند.
آنان ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش سبیل خود بپردازند و آن را با روغن مخصوصی چرب کرده و مالش دهند تا هم شفاف شود و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد و اگر در این کار کوتاهی می کردند، سبیل هایشان آویزان می شد و آن هیبت و زیبایی را که نظر دیگران را به خود جلب می کرد، از دست می داد.
آن کسانی که توانایی مالی کافی نداشتند، خود به چرب کردن سبیل های خود می پرداختند، لیکن سران و ثروتمندان، به هنگامی که مهمانی رسمی داشتند و یا می خواستند به مهمانی بروند، کسانی را برای چرب کردن سبیل خود در استخدام داشتند که در این هنگام دست به کار می شدند و با روغنی مخصوص سبیل های آنان را جلا و زیبایی می دادند.
این مستخدمان اگر به خوبی از عهده ی چرب کردن و جلا دادن سبیل اربابان خود بر می آمدند موجب خوشنودی و خرسندی بسیار آنان می شدند و در این هنگام هر چه می خواستند از آنان طلب می کردند که بی درنگ برآورده می شد.
شادروان عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من می نویسد که مظفرالدین شاه نیز در سفر اروپا مردی به نام ابوالقاسم خان را همراه خود برده بود که در مواقع معین سبیل او را چرب می کرد و جلا می داد. هنگامی که سبیل شاه چرب می شد و از زیبایی و ابهت آن شاد می شد و سر حال می آمد، چرب کننده ی سبیل و اطرافیان شاه موقع را مغتنم شمرده و هر تقاضایی داشتند می نمودند، زیرا می دانستند که او سر کیف است و حتمن تقاضاهایشان را بر خواهد آورد و بدین ترتیب عبارت "سبیل کسی را چرب کردن" در آن دوره به معنی اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل فهمیده می شد و به عنوان اصطلاح در میان مردم رایج و مرسوم شد.
امروز اما این اصطلاح در مفهومی وارونه و به معنی دادن چیزی به کسی به قصد برآورده شدن خواسته فهمیده می شود که در این معنا با رشوه دادن برابر و به همین معنی نیز دریافت می شود. به عبارت دیگر اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" در گذشته به معنی گرفتن چیزی از کسی و امروزه در مقام رشوه به معنی دادن چیزی به کسی فهمیده می شود.
۵۷- ستون پنجم
(این اصطلاح در معنی مجازی به معنی جاسوسی است که به زیان خودی و به سود بیگانه کار می کند)
در جنگ های سه ساله ی اسپانیا (١٩۳٦ – ١٩۳٩م) هنگامی که زنرال مسولا یکی از سرکردگان سپاه ژنرال فرانکو با ارتش خود به سوی مادرید پایتخت اسپانیا پیش می رفت، برای کمونیست ها که بر شهر مسلط بودند، پیغام فرستاد که:
« من با چهار ستون سرباز و تجهیزات از شرق و غرب و شمال و جنوب به سوی مادرید پیش می آیم، ولی شما فقط روی این چهار ستون حساب نکنید، زیرا ما ستون دیگری هم داریم که در مادرید و حتا در میان جمع شما هستند که دانسته یا ندانسته برای ما فعالیت می کنند. اگر از چهار ستون اعزامی واهمه ندارید، از این "ستون پنجم" بترسید که در همه ی امور و شئون شما نفوذ دارند و راه ورود چهار ستون دیگر ما را به درون شهر هموار می کنند . . . ».
و همین گونه هم شد و سرانجام ژنرال فرانکو به یاری همین ستون پنجم و خراب کاری های آن ها توانست مادرید را تصرف کند.
از این تاریخ عبارت "ستون پنجم" وارد اصطلاحات سیاسی جهان شد و پس از تحولات و دگرگونی های سیاسی ایران پس از شهریور سال ١۳٢٠ش و خیانت هایی که به شیوه های گوناگون نسبت به ایران و ایرانیان صورت گرفت، از اروپا به ایران آمد و به شکل اصطلاح در زبان فارسی به کار گرفته شد.
۵٨- سر و کیسه کردن
(این ضرب المثل که در زبان عوام "سرکیسه کردن" گفته می شود، در معنی استعاره ای کنایه از این است که همه ی موجودی و دارایی کسی را از او گرفته اند.)
امروز در بیش تر خانه ها حمام وجود دارد و مردم در خانه نظافت می کنند و دست کم ماهی یک بار به آرایشگاه می روند و موهای خود را نیز اصلاح می کنند. اما در روزگار گذشته که وسایل نظافت و آرایش تا این اندازه وجود نداشت، کیسه کشی و سر تراشی در حمام های عمومی انجام می شد. یعنی دلاک حمام نخست سر حمام کننده را کامل می تراشید، او را کیسه می کشید و سپس صابون می زد تا همه ی موهای اضافی و چرک های بدن او به کلی زدوده شود و شستشوی کامل انجام بگیرد.
از این رو سر و کیسه کردن (یعنی اصلاح کردن موی سر و کیسه کشیدن بدن) نزد مردم شستشوی کامل به شمار می رفت و هر کس این دو کار را با هم انجام می داد، آن چنان پاک می شد که به گمان خودش تا یک هفته نیاز به نظافت دوباره نداشت.
امروزه اگر چه عمل "سر و کیسه کردن" دیگر مورد استعمال ندارد، ولی معنی استعاره ای آن باقی مانده است و در مورد کسی به کار می رود که دیگری چیزی پیش او باقی نگذاشته اند.
هر چند سر کیسه ی این طایفه مُهر است / کردیم "سر و کیسه" ولی اهل جهان را
عبدالغنی بیگ قبول
۵٩- سر و گوش آب دادن
(این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که کسب خبر و گردآوری اطلاعات مراد گوینده باشد)
در روزگاران گذشته که حمام عمومی و خزینه دار وجود داشت، مردمی که به حمام می رفتند ناگزیر بودند که چند ساعت از روز را در صحن حمام به نظافت و شستشوی خود و کودکانشان بپردازند. زنان خانه دار نیز که از نظر معاشرت در بیرون از خانه محدودیت هایی داشتند به ترین فرصت را در حمام می یافتند تا برای هم سفره ی دل را بگشایند و رویدادهای هفته ای را که گذشت برای یکدیگر تعریف کنند. در حمام های زنانه چون زنان در گروه های دو تایی، سه تایی و چهارتایی با هم حرف می ردند، سر و صدای زیادی در صحن حمام ایجاد می شد و به همین دلیل چون صدای کسی درست شنیده نمی شد همگی مجبور بودند حرف های خود را با صدای بلند برای یکدیگر تعریف کنند. (اصطلاح حمام زنانه نیز از همین جا است که در آن جا نه گوینده و نه شنونده معلوم است).
کسانی هم که با یکدیگر اختلافی داشتند و گاه هر دو در حمام حضور داشتند از این فرصت استفاده می کردند و برای آن که بدانند که آن دیگری پشت سر او چه می گوید و چه گونه از او بدگویی می کند، هنگامی که یکی از آن دو وارد خزینه می شد آن دیگری یکی از آشنایانش را به بهانه ی شستشوی تن به درون خزینه می فرستاد تا "سر و گوش آب بدهد"، یعنی وانمود کند که دارد خود را می شوید ولی دزدانه به حرف ها گوش بدهد و خبرها و بدگویی ها را برای فامیل خود ببرد.
به طور کلی در آن روزگار هر کس می خواست از اوضاع و احوال و رویدادهای روزهای گذشته در محل با خبر شود با رفتن به حمام و "سر و گوش آب دادن" در خزینه و دزدانه گوش دادن به گفته های دیگران که با صدای بلند با یکدیگر حرف می زدند، از همه ی این رویدادها آگاه می شد. بدین ترتیب عبارت "سر و گوش آب دادن" که هم برای جاسوسی کردن و هم برای کسب خبر به کار می آمد، رفته رفته در میان مردم به صورت اصطلاح در آمد.
٦٠- سگ نازی آباد
(کسانی را که نه تنها نمک نشناسی و ناسپاسی می کنند، بلکه به اذیت و آزار کسی که به آنان خدمتی کرده است می پردازند به "سگ نازی آباد" تشبیه می کنند که نه بیگانه می شناسد و نه آشنا)
"نازی آباد" دهی سرسبز در جنوب تهران بود که یکی از سوگلی های ناصرالدین شاه قاجار در "عمارت کلاه فرنگی" آن جا سکونت داشته است و در دوره ی رضا شاه در آن جا کشتارگاهی ساختند تا گوشت مورد نیاز اهالی پایتخت را تامین کتد.
در آن زمان که کشتارگاه ها به صورت مدرن امروزی نبودند سگ های ولگرد بسیاری در گرداگرد کشتارگاه جمع می شدند تا از زایده های گاو و گوسفند های ذبح شده که به دور ریخته می شد تغذیه کنند. پیدا است که سگ ها به هنگام ربودن و خوردن آن زایده ها به جان یکدیگر می افتادند و جنجال بزرگی به راه می انداختند.
طبیعت سگ این است که حیوانی وفادار است و به همان اندازه که نسبت به افراد بیگانه و مشکوک خوی درندگی و تعرض دارد، برای صاحبش تا پای جان فداکاری می کند. ولی سگان نازی آباد اگر چه از آن چه که از کشتارگاه به دور ریخته می شد تغذیه می کردند، ولی کارکنان کشتارگاه را به چشم دشمن و بیگانه می نگریستند و به آن ها حمله می کردند.
علت این کار آن ها این بود که هنگامی که کارکنان کشتارگاه شب ها زایده های لاشه های گاو و گوسفند را به دور می ریختند سگ ها آنان را از نزدیک نمی دیدند و به خوبی تشخیص نمی دادند تا آنان را شناخته و نسبت به آنان حق شناسی نشان بدهند. آن ها همین اندازه می دانستند که در مقام حق شناسی باید از این محل پاس داری و نگهبانی کنند و چون کسی را نمی شناختند، هم کسی را که داخل کشتارگاه می شد و هم کسی را که از آن خارج می شد همگی بیگانه و ناشناس می پنداشتند و به او حمله می کردند.
از این رو از نظر کارکنان کشتارگاه، این سگ ها نه غریبه می شناختند و نه آشنا و موجوداتی حق نشناس و بی وفا تلقی می شدند و بدین ترتیب این حالت از ناسپاسی و نمک شناسی نسبت به کسانی که خدمتی کرده اند به صورت عبارت "سگ نازی آباد" که دوست و دشمن نمی شناخت بر زبان مردم مصطلح شد.
٦١- سنگ کسی را به سینه زدن
(این عبارت را که در گذشته برای نشان دادن غرور و خودخواهی کسی و بر حذر داشتن او از انجام کاری که در توان او نیست، به کار می برده اند، امروزه در معنای هواداری و پشتیبانی کردن از کسی به کار می برند )
امروزه واژه ی "سنگ " در اصطلاح یاد شده در بالا ارتباطی با "سنگ" که جسمی سفت و سخت و ساخته شده از عناصر معدنی و از ساختمان پوسته ی زمین است ندارد ، بلکه مراد از سنگ در این اصطلاح، وزنه های ساخته شده از چوبی بسیار سنگین است که در زورخانه های ایران پهلوانان با برداشتن آن ها که در ورزش باستانی "سنگ گرفتن" نامیده می شود، بازوان خود را قوی و نیرومند می سازند.
"سنگ" که در گذشته واقعن از "سنگ" بوده است، امروزه دو لنگه وزنه ی چوبی است از چوب بسیار سنگین به شکل مربع مستطیل که پهنای آن در حدود ١٠ سانتیمتر است و در وسط هر یک از آن ها سوراخ و دستگیره ای وجود دارد و هر لنگه ی آن از بیست تا چهل کیلو گرم وزن دارد.
در گذشته در "سنگ گرفتن جفتی" ورزشکار به پشت دراز می کشید و دو لنگه ی سنگ را با هم با آهنگی بالا می برد و پایین می آورد و هر بار بدون آن که ته سنگ به زمین بخورد آن را به سینه ی خود می زد و دوباره بالا می برد.
در هر زورخانه ای چند سنگ در وزن های گوناگون وجود داشت و هر ورزشکار به تناسب نیرو و زور بازویش یکی از آن ها را برای "سنگ گرفتن" انتخاب می کرد. پهلوانان اندکی نیز وجود داشتند که سنگ های مخصوص به خود داشتند که کسی جز خودشان نمی توانست آن ها را بالا بکشد و اگر پهلوانی آن سنگ را یعنی "سنگ دیگری" را به سینه می زد، احتمال داشت که آن سنگ به دلیل سنگینی فوق العاده اش به روی سینه ی آن پهلوان مغرور و کم تجربه سقوط کند و به او آسیب وارد کند. از این رو عاقلان او را از این کار برحذر می داشتند که از روی احتیاط و برای حفظ سلامت خود و نیز برای رعایت حد و مرز پهلوانی، "سنگ دیگری را به سینه نزند".
این عبارت رفته رفته از گود زورخانه به کوی و برزن و خانه و کاشانه وارد شده و در میان مردم به اصطلاح تبدیل شده است، با این تفاوت که اصل قضیه که در گذشته بر سر غرور و خودخواهی کسی بوده است و با این اصطلاح کسی را از انجام کاری که متناسب با او نبوده است بر حذر می داشته اند، امروز در معنی هواداری و جانب داری و پشتیبانی از کسی به کار می برند.
٦٢- سوراخ دعا را گم کردن
(گاه پیش می آید که کسی نا به هنگام و در جای نادرست چیزی بگوید که گرچه ممکن است درست باشد، ولی کم ترین ارتباطی با موضوع مورد گفت و گو ندارد. در چنین موردی در پاسخ به او می گویند: دعا بلدی، ولی سوراخ دعا را گم کرده ای)
مولانا مولوی بلخی در جلد چهارم کتاب "مثنوی معنوی" حکایت شیرین و آموزنده ای را به نظم آورده است که در آن شخصی به وقت "استنجاء" (شستن محل دفع ادرار و مدفوع) به جای خواندن دعای ویژه ی این کار یعنی " اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المطهرین" به اشتباه دعای " اللهم ارحنی رائحه الجنه" را که ویژه ی "استنشاق" (شستن سوراخ بینی) است می خواند. پس از این کار شخصی به او گفت:« ورد را خوب بلد هستی، ولی سوراح دعا را گم کرده ای».
آن یکی در وقت استنجا بگفت / که مرا با بوی جنت دار جفت
گفت شخصی: «حوب ورد آورده ای» / «لیک سوراخ دعا گم کرده ای»
. . . .
این عبارت از آن تاریخ به صورت ضرب المثل درآمده است.
٦۳- شاخ و شانه کشیدن
( این اصطلاح که در اصل "شاخشانه کشیدن" است کنایه از تهدید و ارعاب توسط کسی است که برای تامین مقصود خود از هر کاری خودداری نکند)
این اصطلاح از میان گدایان ایران وارد زبان مردم و ادبیات فارسی شده است. نیازمندان و تهی دستان در گذشته و حال بر دو دسته بوده و هستند. دسته ی نخست آنانی هستند که با وجود تنگدستی شان آن را نشان نمی دهند و وارونه ی دسته ی دوم که گدایان هستند، در خانه و مسکن خود می مانند و عزت نفس شان اجازه نمی دهد که دست نیاز به کسی دراز کنند و به همین علت نیز آنان را "مسکین" نامیده اند، یعنی کسی که در مسکن خود می ماند و در کوچه و خیابان به راه نمی افتد.
دسته دوم، یعنی گدایان آنانی هستند که ندارند و می خواهند، گاهی هم دارند ولی باز هم می خواهند، بدون آن که از آن چه که دارند به کسی بدهند و اصطلاح " گدا صفت " نیز از همین جا است. در گذشته که زسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که گدایان برای خود باند و گروه داشته باشند، آنان تنها چند چشمه بلد بودند و با آن ها پول در می آوردند و رفع گرسنگی می کردند که یکی از آن چشمه ها "شاخ و شانه کشیدن" بوده است. آنان در حالی که در یک دست یک شاخ گوسفند و در دست دیگرشان یک استخوان شانه ی گوسفند را می گرفتند، بر در خانه ی مردم یا جلوی دکان ها می رفتند و درخواست پول می کردند و اگر صاحب خانه یا دکان از دادن پول خودداری می کرد آن گاه گدای لجوج و سمج آن شاخ گوسفند را طوری بر شانه ی گوسفند می کشیدند که صدای چندش آوری از آن ها بر می خاست و آن قدر این کار را ادامه می دادند تا شنونده به ستوه می آمد و چیزی به آنان می داد تا آنان را از سر خود باز کرده باشد. رفته رفته مردم نیز عبارت "شاخ و شانه کشیدن" را در مقام تهدید کسی برای تامین مقصود خودش، از گدایان گرفتند و به کار بردند.
٦٤- شانس خرکی
(این اصطلاح مرادف "نقش آوردن" و کنایه از بخت و اقبال غیرمترقبه است که تصادفی و بدون انتظار قبلی به کسی روی کند. البته اصطلاح "نقش آوردن" به صورت جدی و مثبت ولی عبارت "شانس خرکی" در لباس شوخی و در مقام تحقیر و به صورتی منفی گفته می شود)
"نقش آوردن" از اصطلاحات بازی "سه قاپ" است که در گذشته از بازی های مورد علاقه ی طبقات پایین اجتماع بوده است، زیرا هم وسایل و تشریفات خاصی لازم نداشت و هم بازی مشغول کننده ای بود. این بازی همان گونه که از نام آن پیداست با ریختن سه قاپ انجام می شد که به آن ها جیک، اسب و خر می گفتند و نتیجه ی قاپ ریختن ِ هر یازیکن بسته به آن داشت که چه شکلی از حالات ترکیبی این سه قاپ پیدا شود. اشکالی را که بازیکن با آن ها دور را می برد نقش می نامیدند. اشکال خنثی را که نه برد بود و نه باخت و تنها نوبت بازی را به بازیکن بعدی می داد بهار می گفتند که هجده شکل داشت و آن اشکالی را که موجب باخت بازیکن می شد (که پنج شکل داشت) و او را مجبور به پرداخت مبلغ شرطبندی می کرد بز می نامیدند و پیش آمدن آن را بز بیاری می گفتند که نهایت بد شانسی بود، زیرا مبلغ باخت در این بازی معمولا بسیار بالا بود. ولی برنده ی بازی در اشکال ششگانه ی "نقش" از یک تا سه برابر مبلغ شرط بندی را از حریفانش می برد. این اشکال چنین بودند:
١- اگر قاپ ها یکی اسب و دو تا جیک و یا یکی خر و دو تا جیک بنشیند یک نقش به شمار می آید و برنده همان مبلغ شزط بندی را می برد.
٢- اگر دو تا از قاپ ها اسب یا خر و قاپ سوم جیک بنشیند دو نقش به شمار می آید و برنده دو برابر مبلغ شرط بندی را می برد.
۳- اگر هر سه قاپ اسب یا خر یعنی سه اسب یا سه خر بنشیند، این بزرگ ترین نقش برای قاپ باز (سه نقش) است و او سه برابر مبلغ شرط بندی را می برد.
در حالت نقش سه خر تماشاچیان بازی به شوخی و یا تحقیر درباره ی برنده ی بازی می گفتند که طرف "نقش خرکی آورده" است، یعنی برد کلانی کرده است.
تا حدود یک صد سال پیش این اصطلاح به صورت "نقش خرکی" در میان مردم ضرب المثل و رایج بوده است. ولی پس از وارد شدن واژه ی فرانسوی "شانس" به زبان فارسی، به صورت "شانس خرکی" تغییر شکل داده است و در همان مورد به کار برده می شود.
٦۵- شاه می بخشد، شیخ علی خان نمی بخشد
(گاه پیش می آید که از مقام بالاتر فرمانی صادر می شود، ولی آن که باید آن را اجرا نماید، فرمان را به مصلحت ندیده و از انجام آن خودداری می کند. در این حالت با طنز و کنایه این اصطلاح را برای او به کار می برند)
پس از شاه عباس دوم پسر بزرگش "صفی میرزا" به نام "شاه سلیمان" در سال ۱۰۷۸ق بر تخت سلطنت نشست و مدت ۲۹ سال با قساوت و بی رحمی تمام سلطنت کرد. وی وزیر مقتدر و کاردانی داشت به نام شیخ علی خان زنگنه که از سال ۱۰۸۶ تا ۱۱۰۱ق فرمانروای حقیقی ایران به شمار می رفت و چون شاه صفی خوش گذران و ضعیف النفس بود، همه ی امور مملکتی را او اداره می کرد.
شیخ علی خان شب ها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر می رفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. بناها و کاروان سراهای متعددی به فرمان او در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که امروزه به غلط "شاه عباسی" نامیده می شوند. شیخ علی خان با وجود قهر شاه سلیمان شخصیت خود را حفظ می کرد و تسلیم هوس بازی های او نمی شد.
یکی ار عادت های شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه، هنگامی که سرش از باده ی ناب گرم می شد، دیگ کرم و بخشش او به جوش می آمد و برای رقاصه ها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر می کرد که صبح بروند و از شیخ علی خان بگیرند.
چون شب به سر می رسید و بامدادان حواله های صادر شده را نزد شیخ علی خان می بردند، او همه را یکسره و بدون پروا به بهانه ی آن که چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، بی پاسخ می گذاشت و متقاضیان را دست از پا درازتر بر می گردانید. یعنی "شاه می بخشید، ولی شیخ علی خان نمی بخشید"
از آن تاریخ است که عبارت بالا در میان مردم اصطلاح شده است.
٦٦- شاهنامه آخرش خوش است
( این اصطلاح را برای کسانی به کار می برند که بدون مطالعه و با شتاب زدگی دست به کاری می زنند و نمی دانند که در پایان کار نتیجه بر خلاف انتظار چیز دیگری خواهد شد)
استاد سخن، فردوسی توسی پس از نزدیک به سی سال در سال ٣٨٤ ه ق سرودن نخستین نسخه ی شاهنامه را به پایان برد ( مقاله ی شادروان دکتر احمد علی رجایی با عنوان "شاهنامه برای دریافت صله سروده نشده است" در مجله ی دانشکده ی ادبیات دانشگاه مشهد، سال سوم، شماره ی ٤) و پنج سال پس از آن برای آن که این اثر گران بها از دستبرد سلطان ترک نژاد محمود غزنوی که در سال ٣٨٩ ه ق به سلطنت رسیده بود و خلیفه ی عباسی محفوظ بماند، به تشویق " فضل بن احمد اسفراینی " که به زبان و ادب فارسی عشق می ورزید تصمیم گرفت با تجدید نظری در شاهنامه و آوردن نام محمود غرنوی در متن کتاب، آن را یه نام وی کند. او در این تجدید نظر بیت هایی در مدح مخمود غزنوی سرود و به کتاب افزود و سپس آن را نزد محمود برد و چندین روز همی بر خواند. به نوشته ی تاریخ سیستان، برگ ٨ : « محمود با دادن درهم به جای دینار گفت: همه ی شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: من ندانم اندر سپاه تو چند مرد چون رستم باشد، ولی این دانم که خدای تعالی دیگر هیچ بنده چون رستم نیافرید. این بگفت و زمین بوسید و برفت. ملک محمود وزیر را گفت: این مردک به تعرض مرا دروغزن خواند. وزیرش گفت: بباید کشت. لیک هزچه طلب کردند نیافتند ».
نظامی عروضی در چهار مقاله ( به کوشش دکتر محمد معین، برگ ٩٧ ) ادامه می دهد: « بیست هزار درهم به فردوسی رسید. بغایت رنجور شد و به گرمابه رفت. فقاعی [شربت انگور. آریا ادیب] بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی تقسیم نمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هرات به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه ی او بود تا طالبان محمود به توس رسیدند و برگشتند و چون فردوسی ایمن شد، از هرات رو به تبرستان شد به نزدیک اسپهبد شهریار که از آل باوند و در تبرستان پادشاه بود، و آن خاندانی است که نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد.
پس فردوسی محمود را هجا کرد در صد بیت و آن را بر شهریار خواند و گفت : من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن. لیکن سپهبد از بیم و قهر سلطان محمود رضا نداد و او را بنواحت و گفت: من هر بیت هجای تو را به هزار درهم خریدم. آن صد بیت به من ده و با محمود دل خوش کن. فردوسی آن بیت ها فرستاد و آن هجو مندرس شد».
در چهار مقاله ی عروضی تنها شش بیت از آن هجویه آمده است ولی ابیات بیش تری نیز از آن موجود است که معروف ترین آن ( که البته قطعیت و سندیت ندارد) چنین است:
اگر مادر شاه بانو بدی / مرا سیم و زر تا به زانو بدی
فردوسی پس از سرودن آن هجو نامه موفق گردید به وسیله ی دوستان و هوادارانی که در دستگاه سلطنت محمود غزنوی داشت، یک نسخه از آن هجو نامه را مخفیانه به آخر شاهنامه موجود در کتاب خانه ی سلطنتی الحاق و اضافه نماید و این کار ( که تجدید نظر دوم فردوسی است) موجب شد که بعدها که نساخان و خطاطان برای تکثیر و توزیع شاهنامه از این نسخه ی کتاب خانه ی سلطنتی نسخه ها برداشتند، قهرن آن هجو نامه ی آخر شاهنامه را نیز می نوشتند.
با این توصیف ( که درستی یا نادرستی آن بر عهده ی راویان آن است) در گذشته هر کس شاهنامه را می خواند چون به مدح و ستایش از سلطان محمود برخورد می کرد، به گمان خود همت و جوانمردی او را که گویا مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است می ستود، بی خبر از آن که شاهنامه آخرش خوش است، زیرا هنگامی که به آخر شاهنامه می رسید و آن منظومه ی هجایی را نیز می خواند تازه متوجه می گردید که محمود غزنوی نسبت به پادشاه ادب و ملیت ایران تا چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است. از این رو همیشه به کسانی که شاهنامه می خواندند متذکز می شدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرسانده اند در قضاوت نسبت به سلطان محمود عزنوی شتاب نکنند و در پایان شاهنامه است که فردوسی محمود غزنوی را به خواننده ی خود می شناساند.
دنباله دارد . . . . . .
با پوزش از خوانندگان ارجمندم یکی از خوانندگان من که متاسفانه هیچ نشانی از خود به ما نداده است در پیامی خواسته بود که اگر ما کنایه، اصطلاح و یا ضرب المثلی را درباره ی واژه ی احسان ( یا نیکی ) می دانیم برای ایشان بنویسیم. در حال حاضر من به طور مشخص کنایه، اصطلاح یا ضرب المثلی با واژه ی احسان ( یا نیکی) به خاطر نمی آورم به جز ضرب المثل مشهوری که بی تردید خواننده ی ارجمند ما خود آن را می شناسد و چون ما هیچ امکان تماسی با ایشان نداریم ناگزیر شدیم که برای مدتی کوتاه در آغاز این بخش و خارج از نوبت این ضرب المثل مشهور را برای ایشان بنویسیم و کمی هم درباره ی ریشه تاریخی آن توضیح دهیم تا شاید کمکی کرده باشیم. امیدوار هستم که این خواننده ی گرامی سری به این بخش هم بزند و از آن آگاه گردد و ما چون آن را خارج از نوبت و به ناگزیر در این جا گذاشته ایم پس از مدت کوتاهی آن را برداشته و در جای خود قرار خواهیم داد. خوانندگان دیگر من اگر کنایه، اصطلاح یا ضرب المثل دیگری برای این واژه می شناسند می توانند با نوشتن آن برای ما به این دوست ارجمند ما یاری برسانند. با سپاس آریا ادیب
تو نیکویی کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز
این بیت از جمله ابیات شیخ اجل سعدی شیرازی است و ماجرای زیر انگیزه ی سرودن آن توسط شاعر بلند پایه ی ما بوده است : متوکل خلیفه ی جابر و سفاک عباسی بوده است که دشمنی اش با خاندان بنی هاشم زبانزد همگان است و می گویند مرقد امام حسین را نیز در کربلا خراب کرده است. وی مردی عیاش و شهوت پرست بود و به جوانان خوش رو تعلق خاطر داشت. یکی از این جوانان خوش سیما "فتح" نام داشته است که به گفته ی خواجه نظام الملک در قابوس نامه، فرزند خوانده ی خلیفه بوده است و خلیفه دستور داده بود که تمام فنون زمان را از سوارکاری و تیراندازی به او آموختند تا نوبت به شناوری و شناگری رسید ( قابوس نامه، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، برگ ۲۰) روزی که فتح در رود دجله شنا می آموخت موج سهمگینی برخاست و جوان را در کام خود فرو برد و با آن که غواصان و شناگران به دجله ریختند و همه جا را گشتند کم ترین اثری از او نیافتند. به نوشته ی خواجه نظام الملک : « چون خبر به متوکل رسید آن چنان پریشان شد که از فرط اندوه گوشه ی عزلت گرفت و سوگند خورد که تا او را به هر حال که باشد پیدا نکنند و نیاورند طعامی نخورم.» پس از مدتی مرد ماهیگیری به دارالخلافه آمد و پیدا شدن جوان گم شده را مژده داد و چون فتح را نزد خلیفه آوردند او چه گونگی واقعه را چون این شرح داد : پس از آن که مدتی در آب غوطه خوردم و دیگر چیزی نمانده بود که دیگر خفه شوم موج عظیمی برخاست و مرا به ساحل پرتاب کرد و چون چشم باز کردم خود را در حفره ی عمیقی از دیواره ی دجله دیدم. ساعت ها با اندیشه گرسنگی و تشنگی سپری کردم که ناگهان چشمم به سیدی از نان افتاد که روی آب دجله رقص کنان می گذرد. دست دراز کردم و نان را برداشتم و خوردم. و هفت روز بدین منوال گذشت و من با نانی که هر روز بر سبدی می رسید زندگی کردم ( قابوس نامه، برگ ۲١). روز هفتم این مرد ماهیگیر که از آن محل می گذشت مرا در حفره یافت و با تور ماهی گیری اش بالا کشید و نجات داد. ضمنن در سبد نان که هر روز در ساعت معینی بر روی دجله می آمد عبارت " محمد بن الحسین الاسکاف " دیده می شد. متوکل چون این سخن بشنید فرمان داد تا در شهر و حومه بگردند و کسی را با آن نام یافته و نزد او بیاورند. سرانجام پس از جست و جوی بسیار محمد اسکاف را یافته و نزد خلیفه آوردند. محمد در پاسخ به پرسش خلیفه که چرا نان ها را روی دجله روانه می کردی گفت : من از ابتدای تشکیل خانواده ام هر روز مقداری نان برای کمک به فقیران کنار می گذارم تا اگر مستمندی پیدا شود با آن رفع گرسنگی کند یا آن که به خانه ببرد و با اهل و عیالش صرف کند. ولی چند روزی بود که کسی به سراغ نان نمی آمد. از این رو من هم نان ها را به دجله می انداختم تا حداقل ماهی های دجله بی نصیب نمانند. خلیفه او را مورد نوازش زیاد قرار داد و از مال دنیا بی نیاز کرد. خواجه نظام الملک می نویسد : خلیفه پرسید غرض تو از این کار چه بود ؟ گفت : شنوده بودم که نیکویی کن و در آب انداز که روزی بر دهد. متوکل گفت : آن چه شنودی کردی و آن چه کردی ثمره ی آن یافتی. سپس آن مرد را در بغداد پنج پاره ده ملک داد و آن مرد سر ده های خود رفت و سخت محتشم شد. ( قابوس نامه، برگ ۲۲). شاعر گران قدر ما سعدی نیز با نظر به این حکایت در پایان "مثنویات " خود به آن اشاره می کند و از جمله می سراید: . . . . . . . . . . . حکیمی این حکایت بر زبان راند / دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند به نظم آوردمش تا دیر ماند / خردمند آفرین بر وی بخواند تو نیکویی کن و در دجله اندار / که ایزد در بیابانت دهد باز که پیش از ما چو ما بسیار بودند / که نیک اندیش و بد کردار بودند بدی کردند و نیکی با تن خویش / تو نیکوکار باش و بد میندیش که سعدی هر چه گوید پند باشد / حریص پند، دولتمند باشد
نوشته ی شماره ی ۱ ⁄ ۹ بخش نخست
مهدی پرتوی آملی
ریشه های تاریخی اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی
١ – آب از سرچشمه گل آلود است ( اختلاف و نابسامانی در هر کاری ناشی ار بی کفایتی و سوءتدبیر مسئولان است. " آب از سرچشمه گل آلود است " عبارتی است که ریشه ی تاریخی دارد و از زبان بیگانه به فارسی ترجمه شده است ).
● ( لطائف الطوائف ، ص ١٣۹ ) : خلفای اموی جمعا ١۴ نفر بوده اند که از سال ۴١ تا ١٣۶ هجری درسرزمین پهناور اسلامی خلافت کرده اند. در میان ایشان هیچ یک در مقام فضیلت و تقوی همتای خلیفه ی هشتم، عمر بن عبداعزیز، نبوده است. این خلیفه تعالیم اسلامی را تمام و کمال اجراء می کرده است؛ دوران کوتاه خلافتش توام با عدل و داد بود و بدون تکلف و تجمل زندگی می کرد. روزی این خلیفه از عربی شامی پرسید : عاملان من در دیار شما چه می کنند و رفتارشان چه گونه است ؟ عرب شامی با تبسمی رندانه جواب داد : « اذا طابت العین، عذبت الانهار » ، یعنی چون آب در سرچشمه صاف و زلال باشد، در نهرها و جویبارها نیز صاف و زلال خواهد بود.
● ( ارسطو ) : بعضی ها این سخن را از حکیم یونانی ، ارسطو می دانند که گفته است : پادشاه مانند دریا و ارکان دولت مانند نهرهایی هستند که از دریا منشعب می شود.
● ( روضه الصفا ، ص ۶۸۵ ) : میرخواند این سخن را از افلاطون می داند که فرمود: پادشاه مانند جوی بسیار بزرگ آب است که به جوی های کوچک منشعب می شود. پس اگر آن جوی بزرگ شیرین باشد، آب جوی های کوچک را بدان منوال توان یافت و اگر تلخ باشد، همچنان.
● ( تذکره الاولیاء ، ص ۲٣۶) : فریدالدین عطار نیشابوری این سخن را به عارف عالیقدر ابو علی شقیق بلخی نسبت می دهد که چون قصد کعبه کرد و به بغداد رسید، هارون ارشید او را بخواند و گفت : مرا پندی ده ! شقیق ضمن مواعظ حکیمانه گفت : تو چشمه ای و عمال جوی ها. اگر چشمه روشن بود، تیرگی جوی ها زیان ندارد، اما اگر چشمه تاریک بود، به روشنی جوی هیچ امید نبود. در هر صورت این سخن از هرکس و هر کشوری باشد، ابتدا به زبان عرب در آمده و ار آن جا به زبان فارسی منتقل گردیده است. ولی به مصداق " الفضل للمتقدم " باید ریشه ی عبارت بالا را از گفتار افلاطون دانست که بعد ها متاخران آن را به صور و اشکال مختلف در آورده اند.
۲ – آب پاکی روی دست کسی ریختن ( هرگاه کسی با امید موفقیت مدت ها کوشش و فعالیت کند ولی با صراحت به او پاسخ منفی بدهند و دست رد بر سینه اش بگذارند، برای بیان حالش از این عبارت استفاده می کنند . در این جا مطلب بر سر آب پاک است که باید دید چه نوع آب است که تکلیف را یکسره می کند ).
در دین اسلام فصل مخصوصی برای طهارت و پاکیزگی آمده است. علت این امر عدم رعایت اعراب به موضوع نظافت و بهداشت بوده است. دین اسلام عامل نظافت و پاکیزگی را از عوامل اساسی ایمان تلقی کرده و عوامل ناپاکی را در اصطلاح فقهی نجاسات و عواملی را که پاک کننده ی نجاسات است مطهرات می نامد که عبارتند از : آب، زمین، آفتاب و استحاله ( مانند چوب نجسی که بسوزد). در میان این مطهرات، موثر ترین آن ها آب است، اما در فقه اسلام آمده است که اشیاء نجس با یک بار شستن پاک نمی شود. در این فقه موضع مشکوک و ناپاک را بسته به نوع و کیفیت نجاسات باید از٣ تا ۷ بار شست تا طهارت شرعی انجام شود. به آن آب آخرین که نجاست و ناپاکی را به کلی از بین می برد، در اصطلاح شرع اسلام آب پاک می گویند، زیرا هنگامی ریخته می شود که موضع مشکوک دیگر کاملا پاک و پاکیزه شده است. همان گونه که در اصطلاح شرع اسلام این آب آخرین ( یعنی آب پاک ) است که چیز ناپاک را به کلی پاک می کند، مردم نیز در عرف خود، آن حرف آخری را که امید کسی را به کلی از میان ببرد و موجب گردد که وی دیگر دنبال حرف یا کاری را نگیرد، به آب پاک تشبیه می کنند و عبارت آب پاکی روی دست کسی ریختن را به معنای ناامید ساختن قطعی کسی به کار می برند.
٣ – آب زیر کاه (این اصطلاح در باره ی کسی به کار می رود که در لباس دوستی و خیر خواهی برای دستیابی به اهداف خود، دیگران را فریب می دهد و به آنان خیانت می کند. )
در گذشته یکی از ترفندهای جنگی آن بود که در مسیر حرکت دشمن که از میان مزارع و کشتزارها می گذشت باتلاق هایی پر از آب حفر کنند و روی آن را زیبا و طبیعی با کاه و علف بپوشانند تا دشمن هنگام عبور از این مناطق در آن ها افتاده و غرق شود. بدین ترتیب پیشتازان سپاه دشمن و سوارکاران آن ها در این باتلاق های سرپوشیده فرو می رفتند و با کند شدن پیشروی آنان این فرصت برای مدافعان آن منطقه فراهم می آمد تا سپاه خود را آماده و تجهیز نمایند. این حیله ی جنگی در مبارزات مردم ویتنام علیه امریکائیان نیز به کار گرفته شده است و ویت کنگ ها در درون جنگل ها کودال های کوچک یا بزرگی حفر و پر از آب می گردند و سر نیزه و سیخ های بلند دیگری را نیز در آن ها قرار می دادند و روی آن ها را با کاه و برگ و علف می پوشاندند و سربازان امریکایی که از آب زیر کاه خبر نداشتند هنگام پیشروی در این گودال های پر از آب و سرنیزه می افتادند و با فرو رفتن سرنیزه ها در بدنشان و غرق شدن در آب با مرگ هولناکی از میان می رفتند.
۴ – آبشان از یک جوی نمی گذرد ( هرگاه میان دو یا چند تن در انجام کاری توافق و سازگاری وجود نداشته باشد از این عبارت برای نشان دادن رابطه ی آنان استفاده می شود .)
در گذشته که از لوله کشی آب خبری نبود، اهالی شهرها و روستا ها برای تامین آب مورد نیاز خود، از آب رودخانه ها، نهرها و یا آب چشمه و قنات که اغلب در جوی های سرباز جاری بود، استفاده می کردند. مردم در اول هر هفته و یا ماه (بسته به کمی یا زیادی آب ) حوض ها و آب انبارهای خود را پر می کردند و از آن برای نوشیدن و شستشو و نظافت استفاده می کردند. گرفتن آب از جوی ها بیشتر در شب انجام می گرفت، زیرا در شب دیگر کسی ظروف کثیف یا لباس های چرک خود را کنار جوی نمی شست و آب جوی تقریبا دست نخورده بود. در هنگامی که نوبت آب می شد و آب در جوی ها راه می افتاد هر کس کوشش می کرد پیش از آن که جریان آب قطع شود زودتر آب خود را بگیرد و این عجله و شتاب زدگی و عدم رعایت نوبت و حق تقدم دیگران موجب می شد که در این شب ها چنان غوغا و قشقرقی در محلات به راه بیفتد که دیگر کسی نمی توانست تا صبح بخوابد. در روستاها که موضوع آب گیری و آب یاری مزارع جنبه حیاتی داشت این وضعیت بسیار شدیدتر بود و کشاورزان هنگام آب گیری گاه با داس و بیل و چوب به جان یکدیگر می افتادند و یکدیگر را زخمی و حتا به قتل می رساندند. بنا براین و برای جلوگیری از پیش آمدن چنین مشاجراتی بود که هر کس کوشش می کرد آب مورد نیاز خود را از جویی برندارد که آنانی که با او مشاجره دارند از آن بر می دارند و از این رو است که اکنون ضرب المثل " آبشان از یک جوی نمی گذرد " را در مورد کسانی به کار می برند که بر سر موضوعی با یکدیگر نمی سازند و با هم مشاجره دارند.
۵ – آتش بیار معرکه ( این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که در ماهیت و اصل دعوا و مشاجره ی میان چند تن شرکت ندارد، اما کارش تشدید این دعوا و مشاجره و گرم نگاهداشتن آتش اختلاف در میان آنان است )
در گذشته که موسیقی گسترش چندانی نداشت، ضرب و دف از ابزار اصلی مطربان به شمار می رفت. آنان این ابزار را زیر بغل می گرفتند و همه جا همراه می بردند. گروه مطربان اغلب تشکیل می شد از یک کمانچه کش، نی زن، ضرب گیر، دف زن، خواننده و رقاصه. یک نفر دیگر هم که اصلا از کار مطربی سررشته ای نداشت همیشه همراه این گروه بود که وظیفه ی خاصی بر عهده داشت. این شخص را " دایره نم کن " یا " آتش بیار " می نامیدند. دو ساز ضرب و دف از چوب وپوست تشکیل شده است. پوست این دو ساز در بهار و تابستان خشک و منقبض و در پائیز و زمستان که موسم باران و رطوبت است مرطوب و منبسط می گردد. در بهار و تابستان لازم است که این پوست هر چند ساعت یک بار مرطوب و تازه گردد تا صدای آن به علت خشکی و انقباض تغییر نکند. این وظیفه در این فصول به عهده ی دایره نم کن بود که ظرف آبی جلوی خود قرار می داد و ضرب و دف را نم می داد و تازه نگاه می داشت. در پائیز و زمستان همین شخص که حالا آتش بیار نامیده می شد پوست های مرطوب شده را روی منقل آتش می گرفت و با حرارت دادن خشک می کرد. این شخص که از موسیقی چیزی نمی دانست نه می توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگی آشنایی داشت، اما وجودش به قدری موثر بود که اگر دست از کار می کشید دستگاه طرب می خوابید و بساط معرکه و شادی مردم برچیده می شد. و چون افراد سخن چین و فتنه انگیز که در اصل مشاجرات شرکت ندارند، با بدگویی کردن و ایجاد شبه آتش اختلافات را دامن می زنند آن ها را به آتش بیار معرکه تشبیه می کنند از سوی دیگر دستگاه موسیقی و طرب در گذشته از نظر مذهبی بیشتر از امروز مورد بی اعتنایی بود و گناه اصلی وجود آن را آتش بیار می دانستند و بر این باور بودند که اگر او ضرب و دف را آماده نکند دستگاه موسیقی و عیش نیز خود به خود از کار می افتد و موجب انحراف اخلاقی نمی گردد.
۶ – آفتابی شدن ( این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که پس از مدتی دراز از محل خود خارج شده و خود را نشان دهد )
خشکی و کم آبی و نیز وضعیت کوهستانی و شیب مناسب اغلب اراضی فلات ایران موجب آن گردید که ایرانیان از دست کم ده سده پیش از میلاد مسیح با حفر قنات ها و استفاده از آب های زیر زمینی بخش بزرگی از بیابان های بی آب و علف کشور را به مزارع و باغات سرسبز و خرم مبدل سازند. پادشاهان هخامنشی ، اشکانی و ساسانی مردم را به کشاورزی و آباد کردن اراضی تشویق فراوان می کردند و فن قنات کنی را در سراسر کشورهایی که فتح می کردند نیز رایج می ساختند. این فن امروز از عجایب آن روزگار به شمار می آید و یکی از کارشناسان این فن در این باره می نویسد : « علم هیدرولوژی در جستجوی پدر خود بود که ناگهان جد بزرگ خود را در ایران یافت » ( مجله ی یغما، شماره ی ٣۲۰ ، دکتر پرویز ناتل خانلری). پس از آن که قنات را برای بهره برداری آماده می کردند برای آزمایش ِ جریان آب در آن، در مبدا آن، یعنی در چاه مادر، مقداری کاه روی آب می ریختند و با دیدن این کاه ها در مظهر قنات، یعنی در محل خروج آب از قنات، میزان سرعت آب و حسن جریان آب را می سنجیدند. واژه ی " کاریز " نیز که در واقع " کاه ریز " است از همین جا آمده است. در آن هنگام که آب قنات به مظهر قنات می رسید و از زمین خارج می شد می گفتند که آب آفتابی شده است، یعنی از تاریکی خارج شده و به آفتاب و روشنایی رسیده است. این عبارت اکنون مجازا برای کسانی که پس از مدت ها از انزوا خارج شده و خود را نشان می دهند به کار می رود.
۷ – از بیخ عرب شدن ( این اصطلاح برای کسی به کار می رود که با وجود مدارک فراوان با کمال بی پروایی دست از انکار واضحات بر نمی دارد . )
پیش از ظهور اسلام زبان رسمی در ایران زبان پهلوی ساسانی بود که به گویش های گوناگون به آن سخن می گفتند. حمله و تسلط تازیان بر ایران در کنار عرضه ی دین اسلام به ایرانیان، اساس قومیت و ملیت ایران را متزلزل ساخت و فرهنگ و ادب کشور ما را به شکلی ناموزون در آورد. خط در ایران عربی گردید و زبان عربی در بسیاری نقاط جای زبان پهلوی و شاخه های گوناگون آن را گرفت. با این حال نتوانست زبان و فرهنگ ملی و قومی ایرانیان را ریشه کن کند . با همت و پایمردی دانشمندان و بزرگان میهن پرستی چون فردوسی که در نوشتن صدها کتاب نظم و نثر پارسی، زبان دری را که شاخه ای از زبان پهلوی است به جای زبان تازی به کار بردند، شیرازه ی فرهنگ و ملیت ایران از تند باد حوادث مصون ماند. حکومت های طاهریان ، صفاریان و سامانیان در خراسان، اگر چه در تجدید استقلال ایران کوشش بسیار کردند و در احیای آداب و رسوم ایرانی تلاش نمودند، لیکن چون در عصر آنان استقلال و تمامیت ایران هنوز نضج لازم را نگرفته بود، ناگزیر بودند که به ظاهر در حفظ و نگهداری رابطه ی دوستی و سیاسی خود با دربار خلفای عباسی اظهار علاقه کنند تا نهال نورس استقلال کشور که پس از نزدیک به دو سده تسلط بیگانه دوباره جوانه زده بود، با تند روی ها ی بی مورد و احساسات دور از عقل و منطق به کلی ریشه کن نشود. از این رو در دوره ی حکومت این سلسله های ایرانی، در خراسان زبان و خط عربی در امور دیوانی و حکومتی جایگزین خط و زبان فارسی گردید و بسیاری از بزرگان ادب خراسان نیز زبان عربی را آموختند و به کار بردند. اما اهالی خراسان که به فرهنگ و ادب پارسی علاقه و دل بستگی فراوان داشتند درباره ی هر ایرانی که عربی می نوشت و با به عربی سخن می گفت به کنایه می گفتند که « از بیخ عرب شده است » ، یعنی عرق و حمیت ایرانی و ایرانی نژاد بودن خود را که مثل روز، روشن و آشکار است انکار می کند و یکسره عرب شده است. در واقع چون ایرانیان در آن هنگام نفوذ بیگانگان را نمی پذیرفتند و در عین حال نیز توانایی مبارزه و مخالفت آشکار با حاکمان عرب را نداشتند، حس ملیت خواهی و میهن پرستی خود را در عبارت هایی مانند " از بیخ عرب شده " به رخ مجذوبان و مرعوبان عرب می کشیدند. این اصطلاح اگر چه امروز دیگر مصداقی ندارد، همچنان در مورد انکار بدیهیات به کار برده می شود.
۸ – انگار از دماغ فیل افتاده ! ( این اصطلاح در باره ی کسی به کار برده می شود که خود را منحصر به فرد و مورد احتیاج دانسته و بسیار از خود راضی است.)
گذشتگان بر این باور بودند که سه حیوان، یعنی موش، گربه و خوک پیش از طوفان نوح وجود نداشته اند و تنها بر حسب ضرورت در کشتی نوح پدید آمده اند که داستان آن در روضه الصفا ( جلد اول، ص ۶۴ ) و مجمل التواریخ و القصص ( ص ١۸۵ ) چون این آمده است : در طی مدت شش ماه که کشتی نوح چون پر کاهی بر روی امواج خروشان دریا در حرکت بود سطح و هوای کشتی از سرگین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بودند بسیار ملوث و متعفن شد . ساکنان کشتی که دیگر به ستوه آمده بودند نزد نوح رفتند و نزد او شکوه و گلایه کردند. پس از مناجات نوح بر درگاه خداوند، امر آمد که نوح بر پشت فیل دست فرود آورد. چون نوح به این فرمان عمل نمود، خوکی از بینی فیل بیرون افتاد و همه ی پلیدی ها را خوردن گرفت و سفینه پاک گشت. آورده اند که ابلیس نیز دستی بر پشت خوک زده و از بینی خوک موشی بیرون آمد که در کشتی خرابی بسیار می کرد و نزدیک بود که کشتی را سوراخ کند. این بار نیز خداوند فرمان داد تا نوح دستی بر روی شیر بکشد که با این کار، شیر عطسه ای زده و گربه ای از بینی او بیرون آمد و زحمت موش را مرتفع ساخت.
۹ – از کوره در رفتن ( این اصطلاح در باره کسانی به کار می رود که ناگهان و به سختی خشمگین شده و با حالتی غیر عادی و ناهنجار رفتار می کنند )
این عبارت از اصطلاحات رایج در میان آهنگران است. در کوره ی آهنگری که برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن ( برای ساختن ابزار و آلات گوناگون ) روشن می شود، لازم است که درجه ی حرارت آرام آرام بالا برود تا آهن سرد به تدریج گرم و گداخته و مذاب شود، زیرا آهن این خاصیت را دارد که اگر ناگهان در حرارت شدید قرار بگیرد سخت گداخته شده و سپس با صداهای مهیبی منفجر و به بیرون کوره پرتاب می شود، یعنی " از کوره در می رود ". از این رو برای توصیف رفتار غیر طبیعی افراد خشمگین و از کوره ی اعتدال خارج شده که با از کوره در رفتن آهن ِ ناگهان گداخته شده تشابه دارد، از این اصطلاح آهنگری استفاده می شود .
١۰ – از کیسه ی خلیفه بخشیدن ( هرگاه کسی گشادبازی کنند و از مال و دارایی دیگری بذل و بخشش نماید، این اصطلاح را در باره ی او به کار می برند )
خلیفه ی مورد نظر در این اصطلاح کسی نیست جز خلیفه هارون الرشید و آن که از کیسه ی وی بذل و بخشش نموده است وزیر ایرانی او جعفر برمکی می باشد. پیرامون رویداد مربوط به این اصطلاح در کنب " داستان های امثال " تالیف مرتضویان، " از عرب تا دیالمه " و " تاریخ تمدن اسلام " نوشته ی جرجی زیدان داستانی آمده است که کوتاه شده ی آن چون این است : عبدالملک بن صالح از امیران و بزرگان خاندان بنی عباس بود که مردی فاضل و دانشمند و پرهیزکار بود. وی پیش از به خلافت رسیدن هارون الرشید به فرمان هادی، خلیفه ی وقت، حکومت موصل را در اختیار داشت، ولی پس از دو سال، در زمان خلافت هارون الرشید بر اثر بدگویی مخالفان از حکومت بر کنار و در بغداد منزوی و خانه نشین شده بود. وی چون دستی گشاده داشت پس از چندی مقروض گردید. ولی عزت نفس مانع از آن بود که وی از هر مقامی درخواست کمک نماید. از سوی دیگر چون از بلند طبعی و سخاوتمندی جعفر برمکی، وزیر مقتدر هارون الرشید آگاهی داشت و می دانست که جعفر مردی فصیح و دانشمند است و قدر فضلا را به تر می داند نیمه شبی که بغداد و بغدادیان در خواب بودند با چهره ی بسته و ناشناس راه خانه ی جعفر برمکی را در پیش گرفت و اجازه ی دخول خواست. اتفاقا در آن شب جعفر برمکی با جمعی از خواص و محارم خود بزم شرابی ترتیب داده بود. هنگامی که پیشخدمت مخصوص سر در گوش جعفر کرد و گفت : عبدالملک بر در سرای است و اجازه ی حضور می طلبد. جعفر وی را دوست صمیمی خود عیدالملک که اغلب اوقات خود را در مصاحبت وی می گذراند، پنداشته و اجازه دخول داد. هنگامی که عبدالملک صالح وارد شد و جعفر برمکی او را دید، چنان منقلب شد که از جای خود جهید و بر پا ایستاد. می گساران باده بریختند و گل عذاران به پشت پرده گریختند، رامشگران نیز دست از چنگ و رباب برداشتند و پا به فرار گذاشتند. عبدالملک چون پریشان حالی جعفر بدید با کمال خوشرویی در کنار بزم نشست و فرمان داد تا مغنیان بنوازند و ساقیان جام شراب را در گردش آورند. جعفر چون آن همه بزرگمردی از عبدالملک صالح دید بیش از پیش شرمنده گردیده و پس از ساعتی اشاره کرد تا بساط شراب را برچیدند و همه ی حضار را مرخص نمود. سپس بر دست و پای عبدالملک بوسه زد و گفت : از این که بر من منت نهادی و بزرگواری کردی بی نهایت شرمنده و سپاسگزارم . اکنون در اختیار تو هستم. هر چه بفرمایی به جان خریدارم. عبدالملک پس از شرح مقدمه ای حال خود باز گفت و از جعفر برمکی درخواست یاری و استمداد نمود. جعفر بی درنگ و با گشاده رویی این درخواست و چند درخواست دیگر عبدالملک را برآورده نمود و صبح آن شب عبدالملک در حالی که قلبش مالامال از شادی و سرور بود خانه ی جعفر را ترک گفت. بامدادان جعفر برمکی همچون هر روز به داراخلافه رفت و به حضور هارون الرشید بار یافت. خلیفه با کنجکاوی نظری به جعفر انداخت و گفت : پیداست که امروز خبر مهمی داری. جعفر گفت : آری امیرالمومنین، شب گذشته عموی بزرگوارت عبدالملک صالح به خانه ی من آمد و تا صبح با یکدیگر گفتگو کردیم. هارون الرشید که نسبت به عبدالملک بی مهر بود با غضب گفت : این پیر سالخورده هنوز از ما دست بردار نیست. قطعا توقع نابجایی داشته است. جعفر با خونسردی پاسخ داد : اگر ماجرای شب گذشته را به عرض برسانم امیرالمومنین خود به گذشت و بزرگواری این مرد شریف و دانشمند اذعان خواهند کرد. آن گاه داستان بزم و شراب و حضور غیر مترقب عبدالملک و سایر رویداد ها را مفصلا شرح داد. خلیفه با شنیدن سخنان جعفر بسیار تحت تاثیر قرار گرفت و گفت : از عمویم بعید بنظر می رسید که تا این اندازه جوانمردی نشان دهد. از مردانگی و بزرگواری او خوشم آمد و آن چه کینه از وی در دل داشتم یکسره زائل گردید. جعفر برمکی چون خلیفه را بر سر نشاط دید به سخنانش ادامه داد و گفت : ضمن گفتگو معلوم شد که پیرمرد در این اواخر مبلغ قابل توجهی مقروض شده است که دستور دادم قرض هایش را بپردازند. هارون الرشید به شوخی گفت : قطعا از کیسه ی خودت ! جعفر با لبخند گفت : « از کیسه ی خلیفه بخشیدم ». چه عبدالملک در واقع عموی خلیفه است و حق نبود از بنده چون این جسارتی سر بزند. هارون الرشید که جعفر برمکی را چون جان دوست می داشت چیزی نگفت و با تقاضایش موافقت کرد. جعفر دوباره سر برداشت و گفت : چون عبدالملک دستی گشاده دارد و مخارج زندگی اش زیاد است مبلغی هم برای تامین آینده ی وی حواله کردم. هارون الرشید به شوخی گفت : این مبلغ را حتما از کیسه ی شخصی بخشیدی . جعفر پاسخ داد : چون از اعتماد کامل برخوردار هستم « از کیسه ی خلیفه بخشیدم». هارون الرشید لبخندی زد و گفت : این را هم قبول دارم ، به شرط آن که دیگر گشادبازی نکرده باشی. جعفر گفت : امیرالمومنین به تر می دانند که عبدالملک آفتاب لب بام است و دیر یا زود افول می کند. آرزو داشت که واپسین سال های عمر خود را در جوار مرقد حضرت رسول بگذراند. وجدانم گواهی نداد که این خواهش دل رنجور را تحقق نبخشم. لذا فرمان حکومت و ولایت مدینه را به نام او صادر کردم. هارون به خود آمد و گفت : راست گفتی، عبدالملک شایستگی این مقام را دارد و صلاح است حکومت طائف را نیز به آن اضافه کنی. جعفر پس از قدری تامل ادامه داد : ضمنا از حسن نیت و اعتماد خلیفه نسبت به خود استفاده کرده، آخرین آرزوی عبدالملک را نیز وعده ی قبول دادم. هارون گفت : با این ترتیب و تمهیدی که شروع کردی، قطعا آخرین آرزوی او را هم از کیسه ی خلیفه بخشیدی ! ؟ جعفر برمکی رندانه پاسخ داد : اتفاقا بخشش در این مورد به خصوص جز از کیسه ی خلیفه عملی نبود، زیرا عبدالملک آرزو دارد فرزندش صالح به افتخار دامادی خلیفه امیرالمومنین نائل آید. من هم با استفاده از اعتماد و بزرگواری خلیفه این وصلت فرخنده را به او تبریک گفتم و حکومت مصر را نیز برای فرزندش، یعنی داماد آینده ی خلیفه، در نظر گرفتم. هارون گفت : ای جعفر، تو نزد من به قدری عزیز و گرامی هستی که آن چه از جانب من تقبل و تعهد کردی همه را یکسره قبول دارم. برو از هم اکنون ترتیب کارهای عبدالملک را بده و او را به سوی مدینه گسیل دار.
١١ – الکی ( کارهای بدون مطالعه و نقشه و نیز رفتار غیر حقیقی و به طور کلی هر چه را که واقعیت ندارد، بی هدف و یا بی دوام باشد الکی می نامند. )
این اصطلاح مترادف با " کشکی " است و برای نام گذاری آن دو علت را ذکر کرده اند.
● در گذشته که هنوز الک سیمی معمول نبود، پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند و آرد و سایر چیزهای نرم را برای بیختن از آن عبور می دادند. عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من ( جلد سوم، ص ۲۷٣ ) چنین می نویسد : « این پارچه های پنبه ای دوام و قوامی نداشت، به همین مناسبت پارچه های نازک و بی دوام را الکی می گفتند ( یعنی فقط به درد الک ساختن می خورد). کم کم این معنی مجازی را منبسط کرده و امروز دیگر این توصیف را به کلیه ی چیزهای بی دوام و بی ثبات و بی ترتیب و بی موقع و حتی اخبار بی اصل هم می دهند. »
● در مقاله ی آقای علینقی بهروزی در مجله ی هنر و مردم ( شماره ی ١۰١ ، ص ۵۲ ) در باره وجه تسمیه ی واژه ی الکی چنین آمده است : « معنی و مفهوم کلمه ی الکی بیش تر سخن یا عمل نسنجیده و بدون فکر قبلی و هدف مشخص است و این شاید از معنی دیگر کلمه ی الک گرفته شده باشد، زیرا چون آن که می دانیم، لفظ الک علاوه بر معنی آردبیز ( لغتنامه ی دهخدا )، معنی یکی از قطعات چوبی را که در بازی " الک دولک " به کار می رود نیز می دهد. در این بازی چوب بزرگ تر را دولک و چوب کوچک تر را الک می گویند. رسم بازی چنان است که الک را به هوا انداخته و سپس با دولک می زنند تا به فاصله ای دور برود. زننده در هنگام زدن، مقصد و هدف معینی ندارد. مقصود او فقط زدن است و محل و هدف افتادن روشن نیست. بنابراین می توان تصور کرد که اصطلاح الکی از این بازی گرفته شده باشد، یعنی همان طور که در بازی الک دولک هنگام زدن هدف مشخصی را در نظر نمی گیرند و بدون تفکر می زنند، کارهای الکی نیز بدون تفکر و بی هدف انجام می شود. »
١۲ – با آب حمام دوست گرفتن ( این اصطلاح را برای کسانی به کار می برند که به سادگی و تنها با زبان خوش و اخلاق خوب دوستی دیگران را به خود جلب می کنند )
در گذشته در همه ی شهر ها و روستاهای ایران حمام عمومی وجود داشت و از پیش از طلوع آفتاب تا ساعت هشت در اختیار مردان و از آن به بعد که مردان به سر کار می رفتند تا چند ساعتی از بعد از ظهر در اختیار زنان قرار داشت. در این حمام ها که دارای خزینه بودند آدابی مرسوم بود که انجام برخی از آن ها جنبه ی ضرب المثل پیدا کرده است. یکی از این آداب این بود که هر کس وارد حمام می شد برای اظهار ادب نسبت به بزرگ تر ها که در صحن حمام نشسته و مشغول کیسه کشی و صابون زدن بودند، فورا یک سطل آب گرم از خزینه ی حمام بر می داشت و بر سر آن بزرگ تر می ریخت و این کار را به ترتیب تقدم برای یکایک بزرگ تران تکرار می کرد. از آداب دیگر این بود که اگر تازه واردی یکی از آشنایان و بستگان بزرگ تر خود را در صحن حمام می دید فورا به خدمتش می رفت و برای اظهار ادب و احترام او را مشتمال می داد و یا به اصرار لیف صابون را از دستش می گرفت و پشتش را صابون می زد. سنت دیگر این بود که هر کس وارد خزینه می شد به همه ی کسانی که در خزینه مشغول شست و شو بودند سلام همگانی می داد و در همان پله ی اول خزینه، دو دست را زیر آب کرده و کفی از آب خزینه بر می داشت و به دیگران تعارف می کرد. یعنی با آن آب مفت و مجانی به آشنا و بیگانه اظهار محبت می کرد و چه بسا که از این رهگذر پایه ی دوستی و صمیمیتی با افراد بیگانه در حمام گذاشته می شد. از این رو بود که مردم درباره ی کسی که همیشه تنها با رفتار خوب و محترمانه و بدون خرج و زحمت دوست پیدا می کرد این اصطلاح را به کار می بردند و می گفتند : فلانی با آب حمام دوست می گیرد.
١٣ – باج ندادن به شغال ( این اصطلاح را درباره ی کسانی به کار می برند که زیر بار تهدید شخص قدرتمند و خطرناکی نمی روند و حاضر به دادن باج و رشوه به وی نمی گردند )
نخست باید دانست که در این اصطلاح واژه ی " شغال " نادرست و درست آن " شغاد " می باشد که به داستان تاریخی " رستم و شغاد " مربوط می گردد که شرح آن در شاهنامه ی فردوسی به تفصیل آمده است و ما در این جا کوتاه شده ی آن را برای آشنایی خوانندگان ارجمند با این اصطلاح، بازگویی می کنیم : زال پدر رستم پس از آن که کنیزکی ماهرو را به همسری خود برگزید از وی صاحب پسری گردید که او را " شغاد " نامیدند. ستاره شناسان درباره ی این پسر فال بد زدند و به زال گفتند که هنگامی که وی بزرگ گردد ریشه ی خاندان تو را بر می کند و همه ی اهالی این سرزمین علیه او به خروش در می آیند. هنگامی که شغاد به سن نوجوانی رسید، زال او را برای فراگیری امور کشورداری نزد شاه کابل فرستاد. شاه کابل دختر خود را به وی داد و از چیزی برای او دریغ نکرد. در آن زمان باج و خراج کشور کابل به رستم دستان، برادر شغاد، داده می شد و اکنون که شغاد به دامادی شاه کابل در آمده بود از برادرش رستم انتظار داشت که از شاه کابل باج و خراج نگیرد و اهالی کابل " به شغاد باج بدهند " . اهالی کابل چون این خبررا شنیدند از بیم رستم و نیز چون شغاد را مردی لایق و کافی نمی دانستند همه جا در کوی و برزن به یکدیگر می گفتند تا وقتی که رستم زنده است ما " به شغاد باج نمی دهیم " . به هنگام باج ستانی نیز عمال رستم به کابل آمدند و باج و خراج مقرر را گرفته و به سیستان باز گشتند. شغاد از این بی اعتنایی رستم بی نهایت متاثر شد وپنهانی با پدر زنش، شاه کابل، همداستان شد تا به تدبیری رستم را کشته و از میان بردارند. آنان نقشه را چنین کشیدند که در مراسم بزمی شاه کابل به شغاد و خانواده ی او بی احترامی کند و شغاد برای شکایت از او نزد رستم برود تا او را برای حمله به کابل برانگیزد. در این میان شاه کابل باید بر سر راه سپاه رستم چاه های بسیاری حفر کند و آنها را با نیزه های تیزی پر نماید تا سپاهیان رستم در آن ها افتاده و نابود گردند. پس از آن شغاد به زابلستان رفت و شرح اهانت های شاه کابل را به رستم و زال داد، رستم بسیار برآشفت و قصد حمله به کابل را نمود. اما کمی بعد که شغاد بزرگی سپاه رستم را دید ترسید که سپاه شاه کابل شکست خورده و نقشه ی آنان با شکست روبرو شود. از این رو نقشه ی دیگری کشیده و به رستم آگاهی داد که شاه کابل از کرده ی خود پشیمان شده و از رستم دعوت می کند تا به کابل بیاید تا بتواند شخصا از او پوزش بطلبد. رستم این سخن را باور کرد و تصمیم گرفت با تنها صد سوار روانه ی کابل شود. شاه کابل که از طریق پیکی که شغاد فرستاده بود از نقشه آگاه شده بود به استقبال رستم آمده و بر خاک پای او بوسه زد و از کار خود پوزش طلبید. رستم وی رابخشید و در خارج از کابل اردو زد و چند روزی به تفریح و شکار در آنجا پرداخت. در یکی از روزها شغاد و شاه کابل طبق نقشه ای بر سر راه رستم در شکارگاه چاهی قراردادند که پر از تیر ها و نیزه های بلند بود و رستم را به آن جا کشاندند. رخش ، اسب رستم، در این چاه افتاده و رستم با فرو رفتن تیرها و نیزه ها در بدنش کشته می شود. یکی از همراهان رستم که از مهلکه جان سالم به در می برد خود را به سیستان می رساند و ماجرا را شرح می دهد. فرامرز پس از آوردن جسد رستم و لاشه ی رخش به زابلستان با سپاه بزرگی به کابل باز می گردد و پس از شکست شاه کابل او را در همان چاه سرنگون می کند و خویشاوندان شاه و از جمله شغاد را نیز به آتش می سوزاند.
١۴ – باج سبیل ( هر گاه کسی با زور و قلدری پول یا چیزی از کسی بگیرد در اصطلاح عمومی به آن باج سبیل می گویند. امروزه که دوران زور و قلدری به معنی گذشته سپری شده است، این اصطلاح را بیش تر در مورد اخاذی و رشوه گیری به کار می برند. ) ریش و سبیل در دوران های گوناگون تاریخ ایران دارای قدر و ارزش گوناکون بوده است. ماد ها دارای ریش و موی بلند بوده اند که موجب زحمت و دردسر آنان نیز می شده است، زیرا یونانی ها که ریش خود را می تراشیدند در جنگ های تن به تن ریش بلند سربازان ایرانی را به دست می گرفتند و با ضربات خنجر آنان را از پای در می آوردند. در عهد اشکانیان موی بلند و ریش انبوه جنگجویان ایرانی و فریادهای هول انگیز آنان به هنگام جنگ در سپاه دشمن رعب و وحشت ایجاد می کرد. در عهد ساسانیان ریش به قدر سبیل اعتبار و رونق نداشته است و ایرانیان دارای سبیل های بلند بوده و ریش خود را به کلی می تراشیدند. در صدر اسلام و پس از آن تا حمله ی مغول و تیمور، سبیل از رونق افتاد و ریش های بلند قدر و اعتبار یافت. در عصر مغول دوباره ریش بی اعتبار شد و " سبیل چنگیزی " رونق یافت. در عصر صفوی تا پادشاهی شاه عباس ، بار دیگر ریش بلند و انبوه مورد توجه قرار گرفت. در آن روزگاران ریش و سبیل برای مردان و گیسوان بلند برای زنان ایرانی تا آن اندازه مایه ی زیبایی و افتخار بود که چون می خواستند گناهکاری را شدیدا مجازات کنند اگر مرد بود ریشش را می تراشیدند و اگر زن بود گیسویش را می بریدند. شاه عباس صفوی با گذاشتن ریش مردان سخت مخالف بود و خود او در تصاویرش با سبیل بلند و افراشته دیده می شود. در زمان او ریش های بلند ترکان را " جاروی خانه " می نامیدند ( سیاحت نامه ی شاردن، جلد ۴ ، ص ۲١۶ ). عشق و علاقه ی شاه عباس به سبیل گذاشتن تا حدی بود که : « شاه عباس سبیل را آرایش صورت مرد می شمرد و بر حسب بلندی و کوتاهی آن بیش تر و کم تر حقوق می پرداخت. ( سیاحت نامه ی شاردن، همان جا ). حکام ولایات و فرماندهان نظامی نیز ناگزیر از پیروی بودند و به دارندگان سبیل " شاه عباسی " و " افراشته ای " که مورد توجه شاه عباس بود به فراخور کیفیت و تناسب سبیل، حقوق و مزایای بیش تر می دادند که به " باج سبیل " تعبیر می گردید. و چون این سبیل داران، یعنی حکام و فرماندهان وقت، به آنچه که بابت سبیل خود دریافت می کردند قانع نبودند، از کدخدایان و روستائیان نیز به زور و اجبار، پول و جنس و اسب و آذوقه می گرفتند که اهالی این اضافه در آمد را نیز باج سبیل نام نهاده بودند.
١۵ – باد آورده را باد می برد ( مردم بر این باور هستند که مال و ثروتی که بدون رنج و زحمت به دست آید دستخوش باد حوادث شده و خود به خود از دست می رود. )
خسرو پرویز که عامل اصلی منقرص شدن سلسله ی ساسانی و شکست ایرانیان در زمان یزدگرد سوم در برابر تازیان بود، عاشق بی قرار زن و زر و دوست دار خواسته و تجمل و خوش گذرانی بود و در دوره ی سلطنت خود به گفته ی صاحب کتاب " حبیب السیر " تعداد صد گنج و به عقیده ی دیگر تاریخ نویسان هفت گنج تدارک دید که به " هفت خم خسروی " شهرت دارد و فردوسی نیز در شاهنامه از آن یاد می کند. یکی از این گنج های هفتگانه ی خسرو پرویز " گنج باد آورده " نام داشته است و درباره آن در کتاب " ایران در زمان ساسانیان " ( نوشته ی آرتور کریستن سن، مترجم : رشید یاسمی، ص ۴۸۶ ) چون این آمده است : « هنگامی که ایرانیان شهر اسکندریه در کشور مصر را محاصره کردند، رومیان در صدد نجات دادن ثروت شهر برآمدند و آن را در چند کشتی نهادند، اما بادی مخالف وزید و کشتی ها را به جانب ایرانیان راند. این مال را به تیسفون فرستادند و به " گنج باد آورده " موسوم شد. ». این گنج باد آورده دو بار از خزانه ی خسرو پرویز به سرقت رفت و یک بار هم در سال ۶۲۸ میلادی بود که " هرقل " تیسفون را غارت کرد که اتفاقا همه از این گنج باد آورده بوده است. ( حماسه ی کویر ، دکتر باستانی پاریزی، ص ۴۹۹ ) و از آن تاریخ، عبارت " باد آورده را باد برد " به ضرب المثل تبدیل گردیده است.
١۶ – بادنجان دور قاب چیدن ( افراد متملق و چاپلوس را به این نام و نشان می خوانند و به این وسیله از آنان و رفتار خفت آمیزشان به زشتی یاد می کنند.) در دوران ناصرالدین شاه، بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانه ی شاهنشاهی می رفتند و یا چهار زانو بر زمین می نشستند و مانند خدمه های آشپزخانه بادنجان ها را پوست می کندند، یا آن که بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورش می چیدند. شادروان عبدالله مستوفی در کتاب " شرح زندگانی من " ( ج ١ ، برگ ۲۸۷ ) می نویسد : « من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند». این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتما بتواند آنان را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن ببیند و در این کار دقت و سلیقه ی بسیار به کار می بردند. تا شادی خاطر شاه فراهم آید. دکتر فووریه، پزشک مخصوص شاه در کتاب " سه سال در دربار ایران " ( برگ ١۸١ ) می نویسد : « . . . . اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در کار این آشپزان شرکت کنم. من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آن جا که می توانم به خوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک به شاه گفت که بادنجان هایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است. شاه امر را به شوخی گذراند. اما محمد خان پدر ملیجک تمام بادنجان هایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدا آن ها را با نوک کارد بر می چید تا دستش به بادنجان هایی که دست من به آن ها خورده بود نخورد. بعد بادنجان ها و سینی و کارد را با خود بیرون برد.
١۷ – برو آن جا که عرب نی انداخت ( در پاسخ به تهدید و یا به جای گفتن " برو کم شو " و یا " برو که هرگز برنگردی " از این اصطلاح استفاده می شود )
در آن دوران که از ساعت و حساب نجومی در شبه جزیره ی عربستان خبری نبود، وسعت و همواری بیابان و عدم وجود قلل کوه در این منطقه مانع از آن بود که بتوان ساعت و زمان دقیق شب و روز را تعیین نمود و مردم برای انجام مناسک و عبادت های خود که بایست در هنگام مشخصی انجام گیرند؛ نمی دانستند که آیا هنوز روز است و یا دیگر غروب و یا شب شده است. کوهی هم که آخرین شعاع خورشید را در قله ی آن بتوان دید در آن حوالی مطلقا وجود نداشت. در آن هنگام افراد مخصوصی بودند که برای آن که معلوم کنند که آیا هنوز اثری از خورشید موجود است یا نه، بیرون از آبادی ها نی ها ( یا نیزه هایی ) را تا آن جا که می توانستند به هوا پرتاب می کردند و اگر نور خورشید به نیزه برخورد می کرد آن ساعت را هنوز روز و در غیر آن صورت شب به شمار می آوردند. از آن جا که این " نی پرانی " در بیرون از آبادی و در صحرا و بیابان انجام می گرفت، عبارت " برو آن جا که عرب نی انداخت " را امروز برای کنایه از جایی که متروک و فاقد آب و آبادی است به کار می گیرند و به جای گفتن " برو به جایی که برنگردی " از آن استفاده می کنند. و با گفتن " رفت آنجا که عرب نی انداخت " ناپدید و گم و گور شدن و یا وخیم شدن وضع کسی را اعلام می کنند.
١۸- بزبیاری ( این عبارت کنایه ار آن بد شانسی و بد اقبالی است که ناکهانی دامنگیر کسی می شود و همه ی رشته ها را پنبه می کند. )
بز بیاری از اصطلاحات بازی سه قاپ است که در گذشته از بازی های مورد علاقه ی طبقات پایین اجتماع بوده است، زیرا هم وسائل و تشریفات خاصی لازم نداشت و هم بازی مشغول کننده ای بود. این بازی همان گونه که از نام آن پیداست با ریختن سه قاپ انجام می شد که به آن ها جیک، اسب و خر می گفتند و نتیجه ی قاپ ریختن ِ هر یازیکن بسته به آن داشت که چه شکلی از حالات ترکیبی این سه قاپ پیدا شود. اشکالی را که بازیکن با آن ها دور را می برد نقش می نامیدند. اشکال خنثی را که نه برد بود و نه باخت و تنها نوبت بازی را به بازیکن بعدی می داد بهار می گفتند و آن اشکالی را که موجب باخت بازیکن می شد و او را مجبور به پرداخت مبلغ شرطبندی می کرد بز می نامیدند و پیش آمدن آن را بز بیاری می گفتند که نهایت بد شانسی بود، زیرا مبلغ باخت در این بازی معمولا بسیار بالا بود.
١۹- بل گرفتن ( این اصطلاح را هنگامی که چیزی به رایگان و یا با کوشش اندکی به دست آید و همچنین برای بهره بردن از فرصت های مناسب و مغتنم به کار می برند. )
بل گرفتن از اصطلاحات بازی الک دولک است که از بازی های سنتی بسیار دیرین و کهن ایران زمین است و اکنون نیز در روستاهایی که فضای باز و زمین های وسیع دارند بازی می شود. این بازی از دو چوب کوتاه و بلند و دو تکه سنگ که با فاصله ی ده تا دوازده سانتیمتر از یکدیگر روی زمین نهاده می شوند تشکیل می شود. چوب کوتاه را الک و چوب بلند را دولک می نامند. در آغاز بازی دو دسته که یکی را مهاجم و دیگری مدافع می نامند تشکیل می گردد که رو به روی یکدیگر قرار می گیرند. یکی از بازی کنان دسته ی مهاجم که بازی را آغاز می کند سر دولک را زیر الک که روی دوسنگ قرار گرفته است می گذارد و آن را به هوا پرتاب می کند و با پایین آمدن آن با دولک هرچه محکم تر به آن می زند و به سوی دسته ی مدافع می فرستد. اگر الک به زمین بیفتد یکی از مدافعان آن را برداشته و آن را به سوی دولک که پس از زدن ضربه روی دو سنگ نهاده می شود پرتاب می کند تا به آن بخورد. اگر الک به دولک بخورد آن بازی کن دسته ی مهاجم که ضربه را زده است کشته شده است و باید از بازی بیرون رود. و اگر الک به دولک نخورد بازیکن پرتاب کننده خود کشته شده و باید از بازی بیرون رود. هنگامی که همه ی بازیکنان دسته ی مهاجم کشته بشوند جای دو دسته با هم عوض می شود و مدافعان جای مهاجمان را می گیرند و بازی از نو آغاز می شود. به ترین حالت برای بازی کنان دسته ی مدافع آن است که پیش از آن الکی که به سوی آن ها پرتاب شده است به زمین بخورد آن را در هوا بگیرند که اکر چون این شود همه ی بازی کنان دسته ی مهاجم به یک باره کشته شده و دو دسته بی درنگ جای خود را با یکدیگر عوض می کنند و بازی از نوع آغاز می شود. در هوا گرفتن الک را که بازی را یکسره به سود دسته ی مدافع پایان می دهد در این بازی بل گرفتن می نامند که از نظر اهمیت آن رفته رفته از محدوده ی این بازی بیرون آمده و در میان مردم معنی مجازی و استعاره ای یافته است.
۲۰- به مشروطه اش رسید ( این عبارت را برای کسی به کار می برند که چون دیگر به مراد خودش رسیده است، لب فرو بسته و دیگر با دیگران کاری ندارد )
در آن هنگام که اندیشه و احساسات آزادی خواهی مردم ایران بیدار شده و آزادی خواهان از هر سویی برخاسته بودند شماری سودجو و فرطت طلب نیز خود را در جرگه ی آزادی خواهان و مشروطه خواهان جای دادند. رفته رفته که کار مبارزه و انقلاب بالا گرفت و سنگرهای مخالفان مشروطه یکی پس از دیگری به دست آزاد مردان صدر مشروطه افتاد، دیگر هنگام آن رسیده بود که ریشه ی خودکامگی از بیخ و بن در آید و عدالت و برابری در سراسر ایران گسترده شود. لیکن درست در چنین هنگامی که نیروی همه ی مبارزان برای ادامه ی کار انقلاب ضروری بود آن عده از فرصت طلبان که آنان را مشروطه چی نامیده اند و اکنون دیگر به مال و منال و مقامی دست یافته بودند مبارزان را تنها گذاشتند و با خاموش شدن به گوشه ای خزیدند، آن گونه که گویی اصلا واقعه ای روی نداده است. مشروطه خواهان و انقلابیون ایران نیز هرگاه که گفتگویی درباره ی این مشروطه چی ها پیش می آمد گوشه ی چشمی نازک کرده و به کنایه می گفتند که فلانی " به مشروطه اش رسیده است " ، یعنی به مراد خود رسیده و دیگر به استبداد یا آزادی کاری ندارد. این عبارت که از آن هنگام به صورت اصطلاح درآمده است همچنان در مورد افراد فرصت طلب که پس از رسیدن به اهداف خود، دیگران را به حال خود رها می کنند به کار برده می شود.
۲١- بند را آب دادن ( مراد از این اصطلاح بی احتیاطی کردن و اسرار را فاش کردن است و آن را هنگامی به کار می برند که با وجود همه ی تاکیداتی که برای پنهان نگاه داشتن چیزی شده است، آن چیز را فاش و برملا سازند )
واژه ی بند در زبان فارسی معانی فراوان دارد که مهم ترین آن ها از این قرار است : - محل اتصال دو عضو بدن ( مفصل ) - بخشی از یک کتاب ( فصل) - بخش هایی از یک نامه و یا یک قانون و لایحه - باریکه هایی از آهن که شکسته بندان بر شکسته ی ظرف یا چوب فرو می برند ( چینی بند زنی) - زنجیری که بر دست و پای دیوانگان یا گنهکاران می نهند - طنابی که از دو سر به دیواری وصل می کنند - سلول زندان - یک جفت گاو که به آهن بسته و در کشاورزی یا در گرداندن گردون به کار می گیرند ( گاوآهن) - بنایی که در جلوی آب می سازند تا مانع جریان آب و یا موجب تغییر جهت آن شود ( سد ) بند مورد نظر ما در اصطلاح بند را آب دادن همان بند آخری است که کشاورزان در گذشته از چوب و سنگ بر روی نهرها و رودخانه های کوچک می بستند تا آب آن ها را به درون کانال هایی که ساخته بودند هدایت کنند و زمین های خود را آبیاری نمایند. این بند ها را از چوب های ضخیم و مقاوم می ساختند و برای آن که بند را آب نبرد آن را به شکل مخروط می ساختند و درون آن را با سنگ های بزرگ پر می کردند تا بند بتواند فشار آب رودخانه تحمل کند، زیرا در غیر این صورت بند را آب می برد و جهت آب به سوی کانال هایی که برای آبیاری ساخته شده بودند بر نمی گشت و مزارع بر اثر بی آبی آسیب می دید. در چنین حالتی کشاورزان برای نشان دادن ناراحتی خود از بی دقتی و بی احتیاطی که در ساختن بند به کار برده شده بود اصطلاحا می گفتند: بند را آب دادند ، یعنی بند را به دست آب دادند، (آن را خوب نبستند ، آب به مزارع نرسید و زراعت خشک شد ). این اصطلاح سپس برای هرگونه موارد بی دقتی و بی احتیاطی، از جمله فاش کردن اسرار که از روی بی دقتی و بی احتیاطی باشد به کار برده شد و مردم گفتن " فلانی بند را آب داد " را مجازا به معنی فاش کردن راز از سر بی دقتی به کار گرفتند.
۲۲- به رخ کشیدن ( این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که با برشمردن خوبی هایی که به کسی کرده اند و یا بدی هایی که از کسی دیده اند، اورا خجالت زده کرده و از میدان به در کنند. )
بر خلاف تصور بسیاری از فارسی زبانان واژه ی رخ در این اصطلاح به معنی چهره و صورت نیست و ارتباطی با این معنا ندارد. این واژه از اصطلاحات بازی شطرنج و نام یکی از مهره های آن است. رخ نام مرغی عظیم الجثه و افسانه ای است که فیل و کرگدن را نیز می رباید و چون این مهره در بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون فیل و اسب را به راحتی از پای در می آورد این نام را بر آن نهاده اند ( لغت نامه ی دهخدا ). شطرنج بازان نیز همیشه کوشش می کنند تا این مهره ی حریف را که پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره است، هر چه زودتر از میان بردارند و حریف را به شکست نزدیک تر نمایند. در اصطلاح بازی شطرنج هرگاه بازی کنی مهره ای را در کمین مهره ی رخ قراربدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند ( عبدالله مستوفی ، کتاب شرح زندگانی من، جلد سوم، برگ ۲۴۶ ). با وارد شدن این اصطلاح در زبان عامه، هر گفته یا کاری را نیز که هدف به شکست کشاندن کسی در بحث و استدلال دنبال نماید و مایه شرمندگی وی گردد به رخ کشیدن نامیده اند.
۲٣- پارتی بازی ( این اصطلاح برای نشان دادن توصیه و اعمال نفوذ و نیز دادن امتیاز یا سمت به افراد خودی به کار برده می شود. )
پارتی واژه ای فرانسوی است به معنی حزب Partie ( در انگلیسی هم پارتی می گویند Party ) و پارتی بازی همان حزب بازی است که در کشورهای اروپایی معنای بدی ندارد و کاری طبیعی و عادی است. لیکن نزد ایرانیان با مفهومی منفی آمیخته شده است. دلیل آن نیز این است که در تاریخ معاصر ایران و در هنگام سلطنت احمد شاه قاجار دو حزب نیرومند " اجتماعیون اعتدالیون " و " اجتماعیون عامیون " بر همگی جریانات سیاسی و روز نظارت داشتند و هیچ امری از امور سیاسی و تحولات اداری و اجتماعی بدون صلاحدید آن دو حزب تحقق نمی پذیرفت. احزاب دیگری مانند " اتفاق و ترقی " و یا " ترقی خواهان " نیز بودند لیکن قدرت زیادی نداشتند. ( تاریخ مختصر احزاب سیاسی، محمد تقی بهار) این دو حزب در همه ی زمینه ها با یکدیگر رقابت داشتند و می کوشیدند هواداران و اعضای خود را با صلاحیت یا بی صلاحیت به مشاغل و مناصب حساس بگمارند و هرکس خواهان رسیدن به جاه و مقامی بود خواه و ناخواه عضویت در یکی از این دو حزب را می پذیرفت و مدار کشور بر حزب سازی و حزب بازی بود. فرنگ رفته های آن دوره نیز که نزد آنان واژه ها و اصطلاحات فرانسوی برای اظهار فضل و دانش ارج و منزلتی داشت واژه ی فرانسوی پارتی را به جای حزب و پارتی بازی را به جای حزب بازی به کار می بردند و رفته رفته هر اتتصاب نابجایی را اگر در جایی صورت می گرفت و یا امتیاز نابحقی را که به کسی داده می شد پارتی بازی نامبدند و این عبارت به تدریج به یک اصطلاح عامیانه تبدیل گردید.
۲۴- پته اش روی اب افتاد ( این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که رازش فاش و مشتش باز شده است)
در گذشته که لوله کشی آب وجود نداشت و آب مورد نیاز مردم در جوی های سر باز جریان داشت، در هر جا که لازم می آمد تا مقداری از این آب جاری به درون کوچه های مسیر و یا خانه های مسکونی جریان یابد، سد کوچکی از جنس چوب که آن را « پته » می نامیدند در درون جوی قرار می دادند و آب را به درون آب انبارها می راندند.تا به مصارف روزانه برسد. به هنگام کم آبی یا خشکسالی بسیار پیش می آمد گه افرادی خارج از نوبت خود، در نیمه های شب با نهادن پته ای بر سر راه آب، مسیر آن را عوض کرده و آب می بردند. بدیهی است که در آن نیمه های شب کم تر کسی متوجه ی آبدزدی آنان می شد، مگر آن که فشار آب گاهی موجب می گردید تا پته از جای خود کنده شده و روی آب بیفتد و با دیده شدن آن در جاهای دیگر راز ایشان فاش شده وآبرویشان برود. از آن جا که این عمل در فلات کم آب ایران بسیار تکرار می شد رفته رفته عبارت پته ی کسی روی آب افتادن نیز برای فاش شدن راز کسی به صورت اصطلاحی در میان مردم رایج شد.
۲۵- پدرت را در می آورم و پدر سوخته (این دو اصطلاح که به طور مجازی تهدید و دشنام شمرده می شود و به هنگام اختلاف و درگیری رد و بدل می گردد دارای مفهومی حقیقی است )
تا پیش از سلسله ی صفوی که مذهب تشیع را در ایران مذهب رسمی ایرانیان ساخت، شیعیان ایرانی با بهره گیری از شیوه ی « تقیه » خود را در برابر مظالم سنی های متعصب حفظ می نمودند. روی کار آمدن سلسله ی صفوی در سده ی دهم هجری نه تنها به این وضعیت پایان داد، بلکه اهل تسنن را در برابر انتقام شدید شیعیان قرار داد. شاه اسماعیل اول سر سلسله ی دودمان صفوی که دربدری ها و سختی های دوران کودکی و دیدن بی دادگری های اهل تسنن با شیعیان او را انسانی بی رحم و سخت کش بار آورده بود در دوران سلطنت خود جنایات موحش بی شماری را مرتکب گردید و از جمله حتا به مادر خود رحم نکرده و دستور داد او را در برابرش سر ببرند. ادوارد براون محقق و شرق شناس انگلیسی در کتاب « تاریخ ادبیات ایران از عهد صفویه تا زمان حاضر » (ص ۶۵) در باره ی وی می نویسد: « کمان ندارم که از عهد نرون تا کنون چنین ظالمی به وجود آمده باشد». یکی از تنبیه های رذیلانه و وحشیانه ی شاه اسماعیل آن بود که دستور می داد پدر مخالفان سنی خود را اگر مرده بود ( به جرم ستمی که بر شیعیان روا داشته بوده است) از گور درآورده ودر مقابل او آتش بزنند و سپس محکوم « پدر سوخته » را به طرز فجیعی می کشت. از آن تاریخ عبارات «پدرت را در می آورم» ( یعنی پدرت را از گور در می آورم و می سوزانم) و «پدر سوخته» ( یعنی مجرم و بد سابقه ای که پدرش را از گور در آورده و سوزانده اند ) در مقام تهدید و دشنام به عنوان اصطلاح بر زبان مردم جاری شده است.
۲۶- پهلوان پنبه و پنبه ی کسی را زدن (این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که آشکار شود چیزی در چنته ندارد و ادعاهایش توخالی بوده است)
ایرانیان در گذشته معنی عزا و ناله را نمی دانسته اند و در کنار تلاش و فعالیت پیوسته به نشاط و پایکوبی می پرداخته اند. به طور متوسط می توان گفت که ایرانیان قدیم که در سال نزدیک به پنجاه جشن داشته اند، در هر هفته یک جشن می گرفته اند. در کنار نوروز در آغاز بهار، جشن تیرگان در آغاز تابستان، جشن مهرگان در آغاز پاییز، جشن بهمنگان در آغاز زمستان، جشن سده در پایان زمستان ، می توان ده ها جشن کوچک و بزرک دیگر را نیز از قبیل بلا گردانی، کوزه شکنی، اسفند دود کنی، به صحرا روی، تخم مرغ شکنی، شال اندازی، بخت گشایی، گره گشایی، گردو شکنی، عاطل و باطل، فالگوش، فال کوزه، جشن های پهلوانی، جشن های ورزشی و یا جشن مردگیران در پنج روز پایانی اسفند ماه که جشن سلطه و حکومت زنان بر شوهران شان بوده است نام برد. ( آیین های نوروزی، مرتضی هنزی، ص ۴٣). یکی از مراسم جالب که در برخی از جشن ها اجرا می گردید نمایشی بود که در آن مسخره و دلقکی لباس مضحکی به تن می کرد که درون و بیرون آن پر از گلوله های پنبه بود و او را به شکل پهلوانی تنومند و پرزور در می آورد. در کنار این «پهلوان پنبه» ، حلاجی (پنبه زنی) نیز که کمانی در دست داشت و در برابر تماشاگران به رقص و پایکوبی می پرداخت، در همان حال رقص کم کم «پهلوان پنبه» را با زدن کمان خود لخت و برهنه می کرد و این کار را تا هنگامی ادامه می داد که تمام پنبه های تن او بر باد می رفت و اندام واقعی و نحیف و استخوانی او نمودار می گردید (لغت نامه ی دهخدا). این پهلوان که اکنون دیگر «پنبه اش را زده بودند» و چیز دیگری نداشت تا ابراز وجود کند، به ناچار در برابر شلیک خنده ی تماشاگران از صحنه خارج می گردید و نوبت را به پهلوانان واقعی می داد.
۲۷- تعارف شاه عبدالعظیمی ( هرگونه تعارف غیر واقعی را که از دل برنیاید تعارف شاه عبدالعظیمی می نامند)
عبدالعظیم که پس از چهار پشت به حسن مجتبی امام دوم شیعیان می رسد در شهر ری مدفون است و آرامگاهش زیارتگاهی برای شیعیان مومن به شمار می آید. در گذشته، تهرانی های معتقد به دلیل نزدیکی شهر ری به تهران کم تر اتفاق می افتاد که در شب جمعه یا روز جمعه به زیارت عبدالعظیم نروند و به همان دلیل نزدیکی همان روز دوباره به تهران برنگردند. با این حال اهالی شهر ری که کاملا مطمئن بودند که زایر تهرانی حتما به تهران برمی گردد او را دعوت به ماندن می کردند و به «حضرت شاه عبداعظیم» قسم می دادند که شب را نزد آنان به سر ببرد که این دعوت با وجود پافشاری نیز البته نمی توانست مورد قبول زایر تهرانی قرار بگیرد. بدین ترتیب عبارت شاه عبداعظیمی رفته رفته به صورت اصطلاح درآمد و در آن مورد که دعوت و تعارف از دل برنیاید به کار گرفته شده است.
۲۸- جنگ زرگری ( جنگ زرگری جنگی است ساختگی و دروغین میان دو تن برای فریفتن شخص سوم)
این جنگ که در ایام قدیم یکی از حیله های زرگران برای فریفتن مشتری و فروختن زیورآلات به او بوده است، رفته رفته از بازار طلافروشان فراتر رفته و در ادبیات فارسی به صورت اصطلاح درآمده است. جنگ زرگری بدین صورت بوده است که هرگاه مشتری ِ به ظاهر پولداری وارد دکان زرگری می شد و از کم و کیف و عیار و بهای جواهر پرسشی می کرد، زرگر فورا بهای جواهر مورد پرسش را چند برابر بهای واقعی آن اعلام می کرد و به شکلی ( مانند علامت و چشمک یا فرستادن شاگردش ) زرگر مغازه ی همسایه را خبر می کرد تا وارد معرکه شود. زرگر دوم که به بهانه ای خود را نزدیک می کرد به مشتری می گفت که همان جواهر را در مغازه اش دارد و با بهای کم تری آن را می فروشد ( این بها کم تر از بهای زرگر اولی اما هنوز بسیار بالاتر از بهای اصلی جواهر بود). در این حال زرگر اولی آغاز به جنگ و جدل با زرگر دومی می کرد و به او دشنام می داد که داری مشتری مرا از چنگم در می آوری و از این گونه ادعاها. زرگر دوم هم به او تهمت می زد که می خواهی چیزی را که این قدر می ارزد به چند برابر بفروشی و سر مشتری محترم کلاه بگذاری . کوتاه سخن، چنان قشقرقی به راه می افتاد و جنگی درمی گرفت که مشتری ساده لوح که این صحنه را حقیقی تلقی می کرد بی اعتنا به سروصدای زرگر اول به مغازه ی زرگر دوم می رفت و جواهر موردنظر را بدون کم ترین پرسش و چانه ای از او می خرید و نتیجه آن بود که مشتری ضرر می کرد و دو زرگر سود به دست آمده را میان خود تقسیم می کردند.
۲۹ - جور کسی را کشیدن (این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که کسی، دیگر از عهده ی انجام باقی مانده ی کاری بر نمی آید و از دیگری خواهش می کند تا کار او را به پایان برساند و یا برای هنگامی که کسی سختی و ناگواری امری را به جای دیگری تحمل نماید).
این عبارت از اصطلاحات می گساران و باده نوشان بوده است که اکنون دیگر در موارد گوناگون به کار برده می شود. جام جم یا جام جمشید که در گذشته نام جام شراب خواری بوده است دارای هفت خط درجه بندی بوده است که هر کدام از این خطوط ظرفیت شراب خواران را نشان می داده است، در آن زمان اگر باده نوشی حتا یک قطره از شراب خود را باقی می گذاشت مورد سرزنش و تحقیر قرار می گرفت. از این رو هر کس می کوشید جام را فقط تا آن اندازه ای پر کند که می تواند آن را بنوشد. هفت خط جام جم از پایین به بالا عبارت بود از : ١- خط مزور ۲- خط فرودینه ( یا خط کاسه گر) ٣- خط اشک ( یا خط در شکر)، اصطلاح " اشکی بریز " نیز در میان باده نوشان از این جا است. ۴- خط ارزق (یا خط شب) ۵- خط بصره (خطی که نزدیک به اعتدال بوده است) ۶- خط بغداد ( که مشهورترین خط جام جم بوده است) ۷- خط جور ( یا خط لب جام)، خط جور خطی است که پیاله ی شراب در آن جا مالامال و سرریز شده و کم تر کسی از عهده ی نوشیدن آن بر می آمده است. باده نوشانی که جام خود را تا خط جور پر می نمودند ولی از عهده نوشیدن همه ی آن بر نمی آمدند به دیگری تعارف می کردند تا جور آن ها را بکشند ( بالا بکشند) و جام را خالی نموده و قطره ای از آن باقی نگذارند. و امروز این اصطلاح برای هر خوراکی و نوشیدنی و هر امر نیمه تمام به کار گرفته می شود. اصطلاح هفت خط نیز که برای افراد حرفه ای و کار کشته به کار می رود از همین حا است که در جای خود به تفصیل شرح داده خواهد شد.
٣۰- جیم شدن ( هر گاه کسی از جمعیتی بگریزد و یا به علت انجام جرم یا گناهی پا به فرار نهاده و پنهان شود، در اصطلاح می گویند: فلانی جیم شده است)
هارون الرشید برای ادامه ی خلافت و حفظ مقام و قدرت خود تصمیم گرفت تا جعفر صادق امام ششم شیعیان و یاران نزدیک او را از میان بردارد. بهلول که مردی عاقل و عارف و کامل و در حاضرجوابی و حل مسائل دشوار سرآمد دانشمندان عصر خود و از بستگان هارون الرشید نیز بود در میان یاران جعفر صادق قرار داشت. هواداران جعفر صادق درباره فتوای هارون الرشید که برای قتل آنان صادر شده بود از وی که در آن هنگام در مدینه پنهان شده بود چاره جویی کردند و جعفر صادق که می دانست کارگزاران و جاسوسان خلیفه مراقب اوضاع هستند در پیامی رمز دار و سربسته نوشت که : « جیم شوید». برخی از هواداران حرف «ج» را «جلاء وطن» دانسته و عراق را ترک نمودند. شماری نیز منظور جعفر صادق را «جبل» تعبیر کردند و به کوهستان ها گریختند. بهلول نیز آن را «جنون» تعبیر کرد و سوار بر اسبی چوبی گردید و خود را به دیوانگی زد.
٣١- چشم روشنی (چشم روشنی کنایه از تبزیک و تهنیت و یا هدیه ای است که به هنگام تولد فرزند یا یافتن شغل و منصب و مانند آن به کسی می گویند یا می دهند)
علت مربوط ساختن اصطلاح چشم روشنی با مبارک باد و هدایا یی که از دوست می رسد، داستان زیر است: یوسف پس از سال ها در به دری و سرگردانی و زندان، سرانجام «عزیز» مصر شد و در آن سالی که در کنعان قحط سالی شد، فرزندان یعقوب نزد یوسف شتافتند و بدون آن که برادر خود را بشناسند از او یاری و آذوقه خواستند. یوسف که برادران خود را شناخته بود خود را معرفی نمود و پس از آن که به آن ها گندم و آذوقه ی بسیار داد، پیش از روانه ساختن آنان به کنعان، پیراهنی از خود را به برادران داد تا آن را روی چهره ی یعقوب که بینایی خود را در دوری از یوسف از دست داده بود بیندازند تا او، هم مژده ی زنده و تندرست بودن پسرش یوسف را باور کند و هم چشمانش دوباره بینا و روشن شود. برادران نیز بدین ترتیب عمل کردند و بوی پیراهن یوسف که بر چهره ی یعقوب انداخته بودند چون آن جان بخش و شفا بخش بود که بینایی را به او بازگردانید و چشمش روشن شد. بر پایه این داستان است که دیگر رسیدن هر تهنیت و مبارک باد و یا هدیه ای را چشم روشنی خوانده اند. هان به یعقوب بگویید که از گمشده ات می رسد پیرهنی، چشم تو روشن باشد (حاتم کاشی)
٣۲- چوب توی آستین کردن ( این عبارت را به هنگام تهدید کسی به تنبیه شدن به کار می گیرند.)
یکی از انواع تنبیه خلاف کاران که تا دوره ی قاجار نیز رایج بود، چوب در آستین کردن وی بوده است. ترتیب آن نیز چون این بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و سپس چوبی محکم و خم نشدنی را به موازات دست های محکوم از یک آستین لباس او وارد کرده و از آستین دیگرش خارج می کردند. سپس مچ دست ها را با طنابی محکم به آن چوب می بستند تا محکوم دیگر نتواند دست هایش را به چپ و راست یا بالا و پایین حرکت دهد و یا آن ها را خم کند. پس از آن، مدتی او را در جایی رو باز نگاه می داشتند تا پشه و مگس و دیگر حشرات مزاحم و چندش آور بر سر و صورتش بنشینند و او نتواند آن ها را از خود براند. دست های محکوم به دلیل بی حرکت ماندن پس از مدتی کرخت و بی حس می شد و هجوم و حملات پشه ها و مگس ها بر سر و صورتش آن اندازه ناراحت کننده و چندش آور می گردید که دیری نمی گذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و درخواست عفو و بخشش می کرد.
٣٣- حاجی حاجی مکه ( این عبارت هنگامی به کار می رود که دوست و آشنایی پس از زمانی دراز به دیدن دوستان و بستگانش بیاید و یا کسی که پول یا چیزی را که وام گرفته است بر نگرداند.)
« حج » در لغت به معنی قصد کاری کردن است. اما در شریعت اسلام به معنی به مکه رفتن و زیارت از کعبه می باشد. در گذشته که امکانات امروزی مانند هواپیما وجود نداشت و زایران ناگزیر بودند با اسب و قاطر و شتر و کجاوه از صحرا های سوزان و بیابان های بی آب و علف بگذرند، سفرشان ۴ تا ۶ ماه به درازا می کشید و اگر از گردبادهای سخت و دستبرد راهزنان و جز این ها جان سالم به در می بردند شاید می توانستند یک بار در عمرشان به زیارت کعبه نایل شوند. بیش تر حاجیان پس از بازگشت از سفر حج به دلیل سختی هایی که برشمردیم و نیز اختلافات شیعه و سنی، به ویژه در دوره ی سلاطین صفوی و امپراتوری عثمانی که موجب بروز حوادث ناگوار و کشتارهای بی رحمانه می گردید، از مسافرت دوباره به عربستان و زیارت کعبه چشم پوشی می کردند و امکان دیدار دوباره با حاجیان سفر قبلی خود را به گور می بردند. از این رو حاجیان ایرانی که از گوشه و کنار کشور پهناور ایران در مکه با یکدیگر آشنا می شدند، چون امکان دیداری را در خود ایران نداشتند، پس از پایان مراسم حج و هنگامی که آهنگ بازگشت به ایران و زادگاه خود را می کردند، گاه به شوخی و گاه به جد به یکدیگر می گفتند : « حاجی حاجی مکه »، یعنی دیگر امکان دیداری میان ما به دست نمی آید مگر آن که دست تقدیر و سرنوشت دوباره ما را عازم سفر حج کند و ما بتوانیم دوباره یکدیگر را در مکه ببینیم ( که امری بسیار نادر بود ).
٣۴- حاشیه رفتن ( این اصطلاح هنگامی به کار می رود که کسی در باره ی موضوعی بیش از حد لازم و ضروری گفت و گو کند و موجب کسالت شنونده یا خواننده اش گردد )
واژه ی حاشیه از « حشو » به معنی « زاید » است و در گذشته که صنعت چاپ اختراع نشده نبود، دانشمندان و پژوهشگران هنگامی که کتابی را می خواندند، نظرات خود را در عباراتی کوتاه و گاه بسیار پیچیده در کناره ی متن کتاب می نوشتند. حاشیه نویسی بر متن کتاب ( که آن را تحشیه می نامند) کاری ساده و البته آسان تر از تالیف کتاب است، اما صاحب نظران از آن برای اظهار نظر در رد یا تکمیل نظر نویسنده ی کتاب ها بهره می گرفتند. در دوره ی صفوی و قاجار که می توان آن را دوره ی حاشیه نویسی نامید، عبارات حاشیه ای بسیار سخت و پیچیده بوده اند و برخی دیگر از پژوهشگران مجبور بوده اند بر حواشی نیز حاشیه بنویسند و این کار که تنها موجب ملالت ذهن خواننده و انحراف فکر او از متن اصلی می گردید، اندک اندک به صورت اصطلاحی برای بیش از حد لازم سخن گفتن و توضیحات اضافی دادن به کار گرفته شده است.
٣۵- به کرسی نشاندن حرف ( هرگاه کسی در اثبات نظر خود پای فشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند و یا تحمیل نماید، می گویند : سرانجام حرفش را به کرسی نشاند )
رسم خواستگاری و بله بران در گذشته ایجاب می کرد که پس از آن که میان خانواده های عروس و داماد درباره ی مهریه و دیگر خرج های ازدواج توافق به دست می آمد و پیشنهاد های پدر و مادر عروس سرانجام مورد پذیرش خانواده ی داماد قرار می گرفت و قباله ی عقد نیز نوشته می شد، آن گاه عروس را بزک کرده بر یک کرسی که در آن زمان جای نشستن مهتران و بزرگان بود، می نشاندند ( در آن زمان از مبل و صندلی خبری نبود و کهتران نیز بر چهارپایه می نشستند) و او را در برابر تماشای دوشیزگان و بانوان محله و آبادی قرار می دادند. نشستن عروس بر کرسی و نمایش او برای اهالی محل این معنی را داشت که پس خانواده ی عروس درخواست های خود را به خانواده ی داماد قبولانده و یا تحمیل نموده است که اکنون عروس خود را بر کرسی نشانده است. از این رو این اصطلاح اندک اندک دامنه ی معنایی گسترده تری یافت و مجازن در مورد قبولاندن حرف و عقیده به کار رفت.
٣۶- حرف مفت ( این اصطلاح را در مورد سخن بی هوده، بی ارزش و ناروا به کار می برند )
در سال ١۲۷۴ هجری قمری و در زمان ناصر الدین شاه قاجار، میرزا ملکم خان ناظم الدوله نخستین خط تلگراف را بین قصر گلستان و باغ لاله زار کشید. پس از آن، با بستن قرارداد با شرکت های خارجی، اندک اندک خطوط تلگرافی نیز میان ایالات و ولایات ایران کشیده شد. و ارتباطات تلگرافی میان تهران و شهرهای مهم ایران برقرار گردید. در آن زمان که تلگراف خانه در تهران افتتاح شد، مردم باور نمی کردند که امکان مخابره ی تلگرافی از شهری به شهر دیگری وجود داشته باشد و از فاصله های بسیار دور بتوان حرف دیگران را خواند یا شنید. کسانی نیز بودند که به وجود ارواح و شیاطین در سیم های تلگراف باور داشتند و مردم را از مخابره ی تلگرافی سخت پرهیز می دادند. از این رو با وجود تشویق دولت برای بهره گیری از تلگراف، مردم زیر بار نمی رفتند و این موضوع را بیش تر شوخی می پنداشتند و این کارشان موجب گردیده بود که دولت که خرج زیادی کرده بود با زیان رو به رو گردد. علیقلی خان مخبرالدوله، وزیر تلگراف وقت چون از تشویق درباره ی مخابرات تلگرافی طرفی نبست، تدبیری به خاطرش رسید و با اجازه ی شاه چند روزی را به مردم اجازه داد که رایگان با دوستان و اقوام خود در شهرهای دیگر گفت و گو کنند، چیزی بپرسند و جواب بخواهند، تا خود یقین کنند که تلگراف شعبده بازی یا سحر و جادو نیست. دکتر احسانی طباطبایی در « چنته ی درویش» ( چاپ دوم، برگ ٣٣۰ ) می نویسد : « مردم هم ازدحام کردند و سیل مخابرات به ولایات روان شد.» هر کس هر چه در دل داشت، از سلام و تعارف و احوال پرسی و گله و گلایه و شوخی و جدی بر صفحه ی کاغذ آورده و به طرف مخاطب مخابره نمود ، زیرا که حرف « مفت» بود و پولی برایش نمی خواستند. چندی که گذشت و مراد دولت که جلب مشتری برای مخابره و تلگراف بود تامین گردید و حالا دیگر مردم نیز به آن عادت کرده بودند، مخبرالدوله دستور داد بر صفحه ی کاغذی بزرگی نوشتند : « از امروز به بعد حرف مفت قبول نمی شود » ( یعنی مردم باید برای آن پول بپردازند) و آن را بر بالای در ورودی تلگراف خانه آویزان کردند و برای هر کلمه یک عباسی ( یک پنجم ریال ) با مردم حساب کردند. پیدا است که برای آن هایی که به زدن « حرف مفت » عادت کرده بودند، به هیچ روی قابل پذیرش نبود که کسی به آنان بگوید که «دیگر حرف مفت نزن » چون «حرف» قیمت دارد و بی تامل نباید به گفتار دم زد. از این روی عبارت « حرف مفت» در اذهان مردم باری منفی پیدا نمود و در شمار عبارات ناخوشایند قرار گرفت و رفته رفته مردم کسانی را که بدون تامل و اندیشه سخنی می گویند با عبارت «حرف مفت نزن» پاسخ دادند. این را نیز بیافزایم که از روزی که صحبت از پول به میان آمد و « حرف مفت» بی اعتبار گردید، مطالب تلگرافی نیز از حالت عادی و طبیعی خارج گردید و مردم برای آن که پول کم تری برای حرف هایشان بپردازند، آن ها را تا آن جا که می توانستند کوتاه و فشرده نمودند و اصطلاح « تلگرافی حرف زدن » نیز از همین جا است.
٣۷- حقه بازی ( " حقه بازی " در معنی مجازی یعنی تردستی و شعبده بازی و " حقه باز " کسی است که تردست و فریب کار باشد )
" حقه " ظرف کوچک و گردی است که در گذشته بیش تر از چوب یا عاج ساخته می شد و مسافران جواهرات حود را که در طی سفر مورد استفاده قرار می دادند، در آن می نهادند. عباس پرویز در کتاب "تاریخ دیالمه و غزنویان"، برگ ٣۷۸می نویسد: « "حقه " این استفاده را هم داشت که تردستان و شعبده بازان در بساط معرکه گیری خود چیزی را زیر آن می نهادند و چون حقه را بر می داشتند از آن چیز خبری نبود و یا چیز دیگری از درون حقه بیرون می آوردند». دکتر محمد علی احسانی طباطبایی در کتاب "خرقه ی درویش" ، برگ ۲۶۲ می افزاید: « یکی دیگر از تردستی های این معرکه گیران آن بود که طاسی را درون حقه می گذاشتند و طوری حقه را تکان می دادند و با آن بازی می کردند که وقتی طاس درون آن را به روی زمین می انداختند، طاس با شماره ای که آنان می خواستند بر زمین می نشست. در آن زمان مردم این تردستان را به دلیل این گونه بازی ها که با حقه می کردند "بازیگران با حقه " و یا "حقه بازان " می نامیدند و این لفظ کم کم به معنی طراری و شارلاتانی برای افراد فریب کار مصطلح شده است».
٣۸- حمام زنانه ( این عبارت هنگامی به کار می رود که در محفلی در آن واحد همه ی حاضران دو به دو و با آواز بلند و بدون رعایت ترتیب، با یکدیگر گفت و گو کنند و بدین ترتیب چون آن قشقزقی به راه بیافتد که کسی حرف دیگری را درنیابد)
در گذشته در همه ی شهرها و روستاهای ایران حمام عمومی با خزینه وجود داشت که از طلوع آفتاب تا ساعت هشت صبح مردانه بود و از آن ساعت تا ظهر و حتا چند ساعت بعد از ظهر در اختیار زنان و بانوان قزاز می گرفت و این مدت طولانی برای حمام کردن خانم ها بدون حکمت و علت نبوده است. مردان جز نظافت و تطهیر و انجام فرائض مذهبی کار دیگری نداشتند و مشاغل و گرفتاری های زندگی معیشتی آنان را ناگزیر می ساخت که هر چه زودتر از حمام خارج شوند و به کار و زندگی خود بپردازند، ولی زنان و بانوان تنها خودشان نبودند که پس از شستشو و نظافت از حمام خارج شوند، بلکه باید چندین بچه ی قد و نیم قد را نیز که همراه می آوردند می شستند. افزون بر آن به دست ها، پاها و موهای خود حنا می گذاشتند که این به وقت کافی نیاز داشت و بسیاری کارهای دیگر که خوب است آن ها را از زبان گاسپار دروویل جهان گرد فرانسوی در سفرنامه اش ( برگ ۶٣ ) بشنوید: « زنان ایرانی حمام را به ترین نقطه ی تجمع خویش می دانند. دید و بازدیدها در حمام صورت می گیرد و در هر گوشه ای از آن جوخه ای از زنان که مشغول درد دل اند به چشم می خورد. سر صحبت از وضعیت خانوادگی باز می شود و اشارات حسدآلود و شکوه و شکایات و صلاح اندیشی با گیس سفیدان و پیرزنان صحنه ی حمام را به صورت دادگاهی در می آورد. آنان نخست رازهای خویش را با یکدیگر در میان می نهند و از آن چه پس از آخرین دیدار بر سرشان آمده است تعریف می کنند. از بی مهری شوهران و توجه آنان به زنان دیگر سخن می گویند و با بدگویی و عیب جویی های کینه توزانه از رقیب خوش بخت خود می گویند و پس از آن که سخن در این زمینه به پایان رسید و کمی تسلی خاطر یافتند صحبت از عروسی های آینده و بدگویی از عروسان و نامزدان بی نوا به میان می آید». محقق معاصر شادروان علی جواهرکلام نیز در مجله ی خواندنی ها، شماره ی ١۹۶۰ درباره ی آن زمان می نویسد: « خانم که به حمام می رفت به تفصیل رخت می کند و داخل حمام می شد . . . . . درضمن حنا بستن و کیسه کشیدن و ابرو کشیدن و گیس بافتن و ناهار خوردن، صحبت های متفرقه هم به میان می آمدو آنانی که سفیدبخت بودند از محبت های آقا پز می دادند که این طور لقمه دهانم می گذارد، این طور کفشم را ماچ می کند و چه و چه . . . . . . آنانی هم که سیاه بخت بودند آه و ناله و نفرین شان را به جان مادر شوهر و خواهر شوهر و هوو و غیره حواله می کردند که گویا جادو کرده اند و آنان را از چشم شوهران شان انداخته اند. این جریان حمام رفتن از آفتاب شروع می شد و برای بسیاری با تاریکی پایان می یافت. خانم بعدش هم دو سه روز ناخوش بود و سرش درد می کرد. حق هم داشت از بسکه پرچانگی کرده بود و در آن هوای کثیف نان و سبزی و ترشی بادمجان خورده بود و برای خوشگل شدن به خودش ور رفته بود». باری حمام یکی از امکانات برای زنان آن دوره بود تا بتوانند در باره ی اختیارات و هوس رانی های مردان و شوهران شان و نیز محدودیت های جانکاه خود در محیط خانه و خانواده با دوستان یکدل گفت و گو کنند و بیش تر حرف هایشان در آن سر و صدای بی امان که همگی دو به دو و بلند با یکدیگر حرف می زدند برای دیگران که آنان نیز به خود مشغول بودند مفهوم نبود و همین حالت و وضعیت بوده است که عبارت "حمام زنانه " را به صورت اصطلاح درآورده است.
٣۹- حیدری و نعمتی ( این اصطلاح را که نشان دهنده ی وجود اختلاف میان دو طایفه و قبیله است در حقیقت سیاست تفرقه بیاندار و حکومت کن به دست حکومت های مرکزی می دانند که با تحریک و ایجاد اختلاف میان قیایل پر نفوذ، آنان را به جان هم می انداختند تا ضعبف شده و از عهده ی مبارزه با حکومت مرکزی بر نیایند.)
شیخ حیدر پسر سلطان جنید که با دختر دایی خود یعنی دختر اوزون حسن، پادشاه معروف سلسله ی آق قویونلو ازدواج کرده بود، از او دارای ۴ پسر شده بود که یکی از آنان یعنی اسماعیل میرزا بعدها به نام شاه اسماعیل اول بر تخت سلطنت ایران نشست و سلسله ی صفویه را تشکیل داد. پیش از به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل، میان پدر او (یعنی شیخ حیدر) و پسر دایی هایش (یعنی پسران اوزون حسن آق قویونلو) اختلافی افتاد و شیخ حیدر به دست پسردایی هایش کشته شده و جسدش را پنهان کردند. بیست و یک سال بعد شاه اسماعیل صفوی نعش پدر را با تجلیل فراوان به اردبیل منتقل کرد و به خاک سپرد. این ماجرا که موجب کینه جویی شده بود موجب آن گردید تا سلاطبن صفوی به تدریج خانواده ی آق قویونلو را از میان برده و میان بازماندگان آنان دشمنی شدیدی به وجود آمد. از آن جا که طایفه ی آق قویونلو ایمان و اعتقاد خاص و خالصی به شاه نعمت الله ولی که از عارفان نام دار بود داشتند به نعمتی ها شهرت یافته و ترکان صفوی که از خاندان شیخ حیدر بودند حیدری لقب گرفتند و دشمنی میان این دو طایفه بعدها دیگر به صورت رسم و سنت در میان قبایل و طوایف دیگر در آمد و حتا بسیاری از اهالی شهر هایی مانند تبریز، اصفهان و قزوین نیز که هیچ ارتباطی با این دو طایفه نداشتند خود را نعمتی یا حیدری می نامیدند و با یکدیگر به جنگ می پرداختند. برخی از سلاطین نیز که توان حکومت بر همه ی مملکت را نداشتند مصلحت خود را در اختلاف انداختن میان مردم می دانستند و از رسم و سنت حیدری و نعمتی و ایجاد زدو خورد های طایفگی بهره می گرفتند تا اهالی را ضعیف کرده و از فکر مبارزه با دولت مستبد منصرف نمایند.
۴۰- خاک بر سر ( این عبارت که معانی مجازی فراوانی دارد برای تحقیر و تخفیف و یا به صورت دشنام به کار می رود و در عبارت "چه خاکی بر سرم کنم " به معنی چه کار باید بکنم است و " خاک بر سر کرده " به کسی می گویند که به هنگام عزاداری برای حسین ابن علی در حین راه پیمایی خاک بر سر خود می ریزد و "خاک به سری کردن" نیز به معنی هماغوشی زن و مرد است.)
در دوران خلافت عبدالملک، " قطری ابن الفجاه " رئیس خوارج از ترس " حجاج بن یوسف " والی عراق به طبرستان گریخت و به حاکم گیلان " اسپهبد فرخان " پناه آورد. اسپهبد فرخان که در گیلان و طبرستان حکومت می کرد همان است که شهری برپا کرد و به نام فرزند کوچکش " سارویه " آن را " ساری " نامید که در شمال ایران قرار دارد. اسپهبد فرخان فرمان داده بود که کسی به قطران که در پناه اسپهبد در دماوند اقامت کرده بود، آزار نرساند و نیازمندی های او را برآورده سازند. ولی چون فصل سرما و زمستان سپری شد قطری حق نمک به جای نیاورد و رسولی نزد اسپهبد فرخان فرستاد و پیام داد که باید به دین و آیین ما در آیی و گرنه برای جنگ آماده باش. پس از آن هم با دستبرد زدن به آبادی ها و روستا های اطراف دارای قدرت بسیاری شد. حجاج بن یوسف چون از قدرت یافتن قطری آگاه شد سفیان کلبی را با لشکر بزرگی به دفع قطری و خوارج فرستاد. سفیان کلبی چون به ری رسید، اسپهبد در نامه ای که توسط رسولی برای او فرستاد به او پیشنهاد کرد که اگر قصد طبرستان نکند، او آماده است در جنگ با قطری او را یاری کند که این پیشنهاد مورد پذیرش سفیان کلبی قرار گرفت. قطری چون از جریان آگاه شد بی درنگ از دماوند به سمنان عقب نشست. ولی اسپهبد او را دنبال نمود و در نبردی بر او چیره شد و سرش را از تن جداکرده و تحوبل سفیان کلبی داد. سفیان نیز آن را همراه با همه ی غنایم بدون آن که نامی از رشادت و دلیری اسپهبد بیاورد به نام خود برای حجاج بن یوسف در کوفه فرستاد. حجاج بن یوسف که از این پیروزی بسیار خوش حال شده بود چندی بعد که شنید این کار در واقع به دست اسپهبد انجام گرفته است از سفیان کلبی به خشم آمد و به نوشته ی تاریخ طبرستان ، برگ ١۶١ رسولی با یک خروار "زر" و یک خروار "خاک" به ری فرستاد و فرمان داد رسیدگی کنند که اگر این پیروزی بدون کمک اسپهبد از دست سفیان کلبی بر آمده است این زر را به سپاس از این خدمت به سفیان بدهند ولی اگر این کار به دست اسپهبد پایان گرفته است این زر را به اسپهبد بدهند و آن خاک را در وسط بازار شهر بر سر سفیان بریزند. و چون رسول بیامد و حقیقت آشکار شد، در اجرای فرمان حجاج زر به اسپهبد دادند و سفیان در وسط بازار "خاک بر سر " شد و از آن تاریخ است که عبارت خاک بر سر به صورت اصطلاح درآمده است.
۴١- خر کریم را نعل کرده است (هرگاه کسی برای رسیدن به مقصودش به کسی رشوه یا باج و یا به اصطلاح حق و حساب بدهد، به عنوان کنایه درباره ی او می گویند: « خر کریم را نعل کرده است»، یعنی متصدی مربوطه را با رشوه راصی کرده و به مقصود رسیده است.)
در دوران های گذشته بسیاری از سلطان ها و پادشاهان ایران و جهان در دربار خود افراد دلقک و مسخره پیشه ای داشتند که با حاضر جوابی ها و شیرین کاری ها به ویژه متلک های نیشداری که به حاضران جلسه می گفتند، شاه را می خنداندند و موجب شادی و انبساط خاطرش می شدند. دلقک ها اجازه داشتند به هر کس هر چه دلشان خواست بگویند با این شرط که در بذله گوویی و مسخرگی های خود نمکی داخل کنند. معروف ترین دلقک هایی که نامشان در تاریخ ثیت شده است عبارتند از : طلخک ( که واژه ی دلقک از آن است) دلقک سلطان محمود غزنوی پونه، دلقک طرخان علاءالدین خلج جعفرک، دلقک دربار ملک شاه سلجوقی کل عنایت، دلقک شاه عباس کبیر لوطی صالح، دلقک کریم خان زند که بعدها گرفتار خشم آقا محمد خان قاجار شد. کریم شیره ای، شیخ حسین ( معروف به شیخ شیپور)، شیخ کرنا، شغال الملک ( یا شغال الدوله) دلقک های ناصرالدین شاه قاجار شیخ حمدالله، دلقک ظل السلطان حاج میرزا زکی خان (معروف به چلغوز میرزا)، دلقک احمد شاه قاجار ابوالحسن دمشقی، در دستگاه خلیفه هارون الرشید ابوالعنبس، در دستگاه خلیفه متوکل تریبوله و دومی نیک دلقک های دربار فرانسوای اول و لویی چهاردهم بروسکه، دلقک دربار هانری دوم و فرانسوای دوم کالامبرگ، دلقک معروف ایتالیایی و ده ها نفر دیگر کریم شیره ای که در دربار ناصرالدین شاه می زیست اهل اصفهان بود و در آن جا به دلیل متلک های نیش دارش به "کریم پشه" معروف بوده است. ( به کتاب "دلقک های مشهور درباری" تالیف حسین نوربخش نگاه کنید). او در تهران نخست معاون نقاره خانه شد و از اداره ی بیوتات که نقاره خانه را در اختیار داشت حقوق و مقرری می گرفت و به همین مناسبت اکنون به او "نایب کریم" می گفتند. . وی به اقتضای شغلش بر چند دسته از مطرب های شهر هم ریاست می کرد و از آنان نیز مبلغی دریافت می نمود. اتین مرد چون در حاضر جوابی و بذله گویی ید طولایی داشت پس از چندی مورد توجه ناصرالدین شاه واقع شد و در دربار و خلوت او نفوذ کرد. ناصر ناصرالدین شاه خود زیاد اهل شوخی نبود و کریم خان را به این علت دلقک دربار کرد تا به اقتضای موقع و سیاست روز بتواند برخی از رجال و درباریان با نفوذ را را با نیش زبان و متلک هایش تحقیر و کوچک کند. درباره ی علت لقب شیره ای به این مرد شیرین زبان دو نظر وجود دارد: نخست آن که وی پیش از آغاز کار در نقاره خانه و دریافت لقب نایب کریم، در اصفهان به شغل شیره فروشی مشغول بوده است و از همان هنگام کریم شیره ای نامیده می شده است. نظر دوم که باید درست تر باشد آن است که این لقب به مناسبت شیرین زبانی و شیرین کاری های او در بذله گویی و حاضر جوابی هایش به او داده شده است و نشانه ی آن نیز این است که پسر او نیز که کریم نام داشته و در حاضرجوابی و شیرین زبانی دست کمی از پدرش نداشته است ( و البته هرگز به پای پدرش نرسید) لقب کریم عسلی را برای خود برگزیده بود. کریم شیره ای خری داشت که همیشه بر آن سوار می شد و به دیدار دوستان و آشنایان و به دربار می رفت. خر کریم شکل و ریخت مسخره ای داشت و کریم جل و پالان زا طوری بر پشتش می گذاشت که هرگاه بر خر سوار می شد همه از آن شکل و هیئت می خندیدند. کریم تنها به کسانی که مورد توجه شاه بودند متلک و ولیچار نمی گفت و درباریان و رجال دیگر برای آن که از نیش زبان او در امان باشند هر کدام باج و رشوه ای به او می دادند. آنانی هم که از این دلقک خوششان نمی آمد و حاضر هم نبودند چیزی به کریم بدهند شکایت به ناصرالدین شاه می بردند و شاه نیز همیشه پس از شنیدن متلک کریم به آن ها نخست با صدای بلند قهقهه می زد و سپس در جواب شاکی می گفت: « به جای گله و شکایت برو خر کریم را نعل کن» ، یعنی چیزی به او بده تا از شر زبانش در امان باشی. و بدبن ترتیب از آن تاریخ عبارت بالا با همین کریم و خرش به معنای باج و رشوه دادن به کسی برای رسیدن به مراد ضرب المثل شده است.
۴۲ - خط و نشان کشیدن برای کسی ( ایرانیان به ویژه در گذشته، به نشانه ی خشم و تهدید به انتقام، بر کف دست علامتی صلیب مانند ( ┼ ) می کشیدند و با این کار طرف خود را به آینده ای که در آن تهدیدشان عملی خواهد شد حواله می کردند. )
این اصطلاح که هنوز هم در زبان فارسی کاربرد دارد، داستانی بلند و آمیخته با افسانه دارد که من در این جا آن را بسیار کوتاه شده برای خوانندگان ارحمندم شرح می دهم : می گویند روزی مردی مسیحی و اهل دمشق به قصد شکایت از ستم هایی که معاویه در شام بر او و دیگر مسیحیان آن دیار روا می داشت به مدینه آمد و نزد عمر ابن خطاب، خلیفه ی دوم رفت. اتفاقن خلیفه در آن هنگام به عنوان خشتمال با گل و خاک مشغول بود و مرد مسیحی در آغاز دیدار باور نکرد که او خلیفه ی مسلمانان است. ولی پس از آن که از این بابت به او اطمینان دادند ماجرای ظلم معاویه را در دمشق برای خلیفه امیرالمومنین شرح داد و درخواست گوشمالی معاویه را نمود.( در تاریخ اسلام نخستین کسی که لقب امیرالمومنین گرفت عمر خلیفه ی دوم بود و خلفای بعدی این لقب را از وی به وراثت گرفتند. از مقدمه ی ابن خلدون، ترجمه ی محمد پروین گنابادی، برگ ۴۴۹ ) عمر چون سخنان مرد مسیحی را شنید بسیار متاثر و خشمگین شد و بی درنگ بر روی خشت خامی که هنوز خشک نشده بود با انگشت علامتی شبیه به صلیب ( ┼ ) کشیده و سپس خشت را به دست مرد مسیحی داد و گفت: « این فرمان را به دمشق می بری و هنگامی که معاویه در مسجد جامع از نماز جماعت فارغ شده و بر منبر جلوس می کند تو نیز بی درنگ داخل مسجد شده و این خشت را به او می دهی و می گویی اکنون از ججاز می آیم و این هم فرمان خلیفه». مرد مسیحی که از خشت و علامت صلیبی که بر روی آن کشیده شده بود چیزی نفهمیده بود چیزی نگفت و فردای آن روز راه شام را در پیش گرفت و پس از چندین شبانه روز وارد دمشق شد. چند روز بعد که مرد مسیحی شنید معاویه شخصن به مسجد جامع می رود و در نماز جمعه شرکت می کند درنگ را جایز نشمرد و به سوی مسجد شتافت و در جلو در بزرگ آن دورادور به انتظار قدم زد تا هنگامی که معاویه از نماز جماعت فارغ شد و بر بالای منبر رفت تا موعظه ی خود را آغاز کند. مرد مسیحی در همان حال با یک جست خود را به صحن مسجد رساند و خشت خام را بر روی دست گرفت و رو به معاویه فریاد زد: « پسر سفیان ! اکنون از مدینه می آیم و این هم فرمان خلیفه». معاویه با دیدن خشت خام و علامت صلیب روی آن بی اختیار فریادی کشید و از بالای منبر سرنگون شد. جمعیت نمازگزار به سوی مرد نامسلمان حمله ور شد و کم مانده بود تا او را که جسارت کرده و به مسجد مسلمانان پای نهاده و خلیفه ی مسلمانان را به آن روز انداخته بود قطعه قطعه کنند که معاویه که دوباره به خود آمده بود فرمان داد تا مرد مسیحی را سالم به محل سکونت او ببرند و پذیرایی کنند. در آن جا وی به دست و پای مرد مسیحی افتاده و از او طلب عفو و بخشش کرد و قول جبران همه ی خسارات گذشته را نیز به وی داد مرد مسیحی که پیش از آن ظلم و ستم معاویه را نیز دیده بود و اکنون از این حال او در شگفت شده بود پس از شرح شکایت خود نزد خلیفه عمر اصرار کرد تا معاویه راز علامت صلیب را که چون این موجب هراس وی شده بود برای او بازگو کند. معاویه که نخست کوشید در این باره چیزی نگوید بر اثر اصرار و تهدید مرد مسیحی به ناگزیر ماجرایی را ( که افسانه ای بیش نیست ) به شرح زیر برای او تعریف کرد: «شهر مداین پایتخت ساسانیان در زمان پادشاهی انوشیروان از زیباترین شهرهای جهان یه شمار می رفت و آرزوی هر کسی بود که چند روزی را در این شهر بزرگ و زیبا در کنار دجله بگذراند و بسیاری از شیخ های عرب همه ساله در فصل تابستان به مداین سفر می کردند و چند صباحی را در آن جا می گذراندند. در سالی که مورد نظر ما است دو تن از شیخ های عرب به مداین آمدند و فصل تابستان را در آن جا گذراندند و چون تابستان به سر آمد ایشان آنچنان سرخوش و سرمست بودند که تاب دل کندن ار مداین را نداشتند و تصمیم گرفتند مدت بیش تری را در آن شهر بگذرانند. ولی چون هر چه را که داشتند خرج کرده و کسی را نیز در آن جا نمی شناختند به ناچار گردن بند زرینی را که یکی از آنان به همراه داشت نزد زرگری بردند و برای فروش عرضه کردند. زرگر به آنان قول داد که در ظرف یک هفته آن را به قیمت مناسبی بفروشد و مبلغی پول به آنان داد و از ایشان خواست تا پس از یک هفته دوباره نزد او بروند. چون مدت مقرر گذشت و دو مرد عرب نزد زرگر رفتند زرگر دوباره از آنان مهلت خواست و این تمدید مهلت را چند بار تکرار نمود. سرانجام دو مرد عرب به زرگر ظنین شده و جدن خواستار شدند که اصل یا بهای گردن بند را به آنان بدهد و گر نه به دادخواهی نزد انوشیروان خواهند رفت. زرگر که دیگر چاره ای نمی شناخت حقیقت را فاش ساخت و گفت: فردای همان روزی که شما گردن بند را به من دادید یکی از شاهزادگان ساسانی گردن بند را پسندید و با خود برد و قول داد که بهای آن را هر چه زودتر به من بدهد ولی هر چه به او مراجعه کردم، از دادن بهای گردن بند خود داری نمود و سرانجام نیز مرا به خفت و خواری از خانه اش بیرون کرد. اکنون من نه یارای مقابله با او را دارم و نه توانایی پرداخت بهای آن را به شما، و از این بابت نزد شما واقعن خجل و شرمنده هستم. دو عرب پس از مدتی تامل و تفکر به سوی عدالت خانه شتافتند و پس از حضور در کاخ انوشیروان همه ی ماجرا را برای او شرح دادند. انوشیروان پس از شنیدن سخنان آن دو دستور داد تا بیست و چهار ساعت دیگر مراجعه کنند و گردن بند یا بهایش را دریافت کنند. دو عرب نیز پذیزفته و به خانه رفتند. فردای آن روز پس از رفتن دو مرد عرب به عدالت خانه، خزانه داری سلطنتی اصل گردن بند را همراه با مبلغی بابت اقامت و هزینه ی بازگشت به آنان داد و آنان مالامال از سرور و شادی به سوی خانه ی خود روانه شدند، ولی هنگام بازگشت دیدند که مردم همگی دست از کار کشیده و به سوی میدان شهر در حرکت هستند. آنان نیز کنجکاو شده و همراه با مردم خود را به میدان شهر رساندند. هنگامی که به آن جا رسیدند با منظره ی دل خراشی رو به رو شدند که موی بر تن شان راست کرد. آنان جسد شاهزاده ی جوان را دیدند که صلیب وار بر چوبه ی داری دو شقه و آویران شده بود و با این خاطره ی هولناک به شهر و دیار خود بازگشتند». معاویه پس از پایان شرح این داستان ادامه داد که من هم با دیدن خشتی که تو از سوی خلیفه امیرالمومنین آوردی و علامت صلیب روی آن دریافتم که اگر به رفع ظلم تو اقدام نکنم به همان شکل مصلوب خواهم شد. مرد مسیحی نیز چون این جریان بشنید خرسند و راضی خانه ی معاویه را ترک کرد و باقی عمر را به شادی و کامیابی گذراند.
دنباله دارد . . .
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
پیشینه تاریخی سلسله صفویان واقدامات خاص در زمینه مکتب تشیع ایران اسلامی
→
→
→ ۹۰۷–۱۱۳۵ ←
←پرچمنشان نظامی
صفویان دودمانی ایرانی[۱] و شیعه بودند که در سالهای ۸۸۰ تا ۱۱۰۱ هجری خورشیدی (برابر ۱۱۳۵–۹۰۷ قمری و ۱۷۲۲–۱۵۰۱ میلادی)[۲] حدوداً به مدت ۲۲۱ سال بر ایران فرمانروایی کردند. بنیانگذار دودمان پادشاهی صفوی، شاه اسماعیل یکم است که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد و آخرین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین است که در سال ۱۱۰۱ خورشیدی از افغانها شکست خورد و سلسلهٔ صفویان برافتاد.[۳][۴]
دوره صفویه از مهمترین دوران تاریخی ایران به شمار میآید، چرا که با گذشت نهصد سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانیان؛ یک فرمانروایی پادشاهی متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از اسلام، چندین پادشاهی ایرانی مانند صفاریان، سامانیان، طاهریان، زیاریان، آل بویه و سربداران روی کار آمدند، لیکن هیچکدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان مردم ایران یکپارچگی پدیدآورند.[۵] این دوره یکی از سه مرحله دوران طلایی اسلام و دوره اوج تمدن اسلامی است.[۶]
صفویان، آیین شیعه را مذهب رسمی ایران قرار دادند و آن را به عنوان عامل همبستگی ملّی ایرانیان برگزیدند. شیوه فرمانروایی صفوی تمرکزگرا و نیروی مطلقه (در دست شاه) بود. پس از ساختن پادشاهی صفویه، ایران اهمیتی بیشتر پیدا کرده و از ثبات و یکپارچگی برخوردار گردیده و در زمینهٔ جهانی نامآور شد.[۷] در این دوره روابط ایران و کشورهای اروپایی به دلیل دشمنی امپراتوری عثمانی با صفویان و نیز جریانهای بازرگانی، (به ویژه داد و ستد ابریشم از ایران) گسترش فراوانی یافت. در دوره صفوی (به ویژه نیمه نخست آن)، جنگهای بسیاری میان ایران با امپراتوری عثمانی در غرب و با ازبکها در شرق کشور رخ داد که علت این جنگها جریانهای زمینی و دینی بود.[۸]
ایران در دوره صفوی در زمینه مسائل نظامی، فقه شیعه، و هنر (معماری، خوشنویسی، و نقاشی) پیشرفت شایانی نمود. از سرداران جنگی نامدار این دوره میتوان قرچقای خان، اللهوردی خان گرجی، و امام قلی خان را نام برد که هر سه از سرداران شاه عباس بزرگ بودند. از فقیهان و دانشمندان نامی در این دوره حسین خوانساری، میرداماد، فیض کاشانی، شیخ بهایی، ملاصدرا، و علامه مجلسی نامور هستند. هنرمندان نامدار این دوره نیز رضا عباسی، علیرضا عباسی، میرعماد، و آقامیرک هستند.[۹] از شاعران بزرگ و نامدار این دوره میتوان به وحشی بافقی، صائب تبریزی، محتشم کاشانی و میر رضی آرتیمانی اشاره کرد[۱۰][۱۱][۱۲][۱۳] صفویان همواره بزرگترین سد در برابر ترکان عثمانی بودند و اندیشهٔ بازپسگیری مرزهای هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان را داشتند. صفویان در جنگهای خود با عثمانیها همواره با نام ایران میجنگیدند. ترکان عثمانی تا پیش از بیرون رانده شدنشان به دست شاه عباس بزرگ، آذربایجان و قفقاز را به اشغال درآورده و از مردمان این سامان کشتار فراوانی کردند. صفویان فرهنگ، هنر، موسیقی، معماری ایرانی و ادبیات پارسی را گسترش میدادند و سرانجام شاه عباس پایتخت خود را به اصفهان جابجا کرد.[۱۴]
از جنبههای ویژهٔ خاندان صفویه در دوران پس از اسلام ایران، رسیدن اصل و نسب و تبار آنها به صوفیان میباشد. این جنبهٔ تمایز پادشاهی صفویه سبب مقایسه آنها با پادشاهی پیش از اسلام ساسانی میشود، دودمانی که پایهگذاران آن از ردهٔ موبدان زرتشتی بودند و دین زرتشتی را به عنوان دین رسمی کشور اعلام کردند. همچنین این نکته باید گفته شود که نیاکان صوفی خاندان صفویه اصالتاً شیعه نبودند بلکه آنها پیرو مذهب شافعی[۱۵] اهل سنت[۱۶][۱۷][۱۸] بودند. تغییر آیین گروه صوفیان خاندان صفوی به گروهی نظامی - سیاسی شیعه گرا در زمان نوهٔ شیخ صفیالدین اردبیلی، یعنی خواجه علی آغاز شد.[۱۵]
شاهان دودمان صفویه در زمان به شاهی رسیدنشان به زبان ترکی آذربایجانی سخن میگفتند (به جز شاه اسماعیل یکم که از بدو تولد دوزبانه بود و به هر دو زبان فارسی و ترکی آذربایجانی سخن میگفت و شعر میسرود)[۱۹] اما نیاکان آنها در اصل ترکیبی از نژادهای کرد،[۲۰] آذری،[۲۱] گرجی[۲۲] و یونانی[۲۳] بودند. همچنین این شاهان ادعای سیادت نیز میکردند[۲۴] و اینکه از تبار پیامبر اسلام هستند ولی با این وجود بسیاری از پژوهشگران در مورد درست بودن این گفته شک دارند.[۲۵]
احسان یارشاطر در مورد زبان مادری صفویان مینویسند: «خاندان صفوی در اصل ایرانی زبان بودند- چنانچه از دوبیتیهای شیخ صفیالدین، نیای بزرگ آنها برمیآید - ترکیزه شدند و زبان ترکی را به عنوان زبان مادری خود پذیرفتند»[۲۶]
اصالت کردی[ویرایش]بر اساس گفتهٔ راجر سیوری یکی از پژوهشگران جریانهای دورهٔ صفویه:
براساس نوشتارهای موجود در زمان اکنون، شکی در این نیست که خاندان صفویه به طور قطع دارای ریشهٔ ایرانی است نه ریشهٔ ترکی که گاهی بدان خوانده میشود. این احتمال وجود دارد که اصلیت این خاندان از کردستان ایران آمده باشد که بعدها به آذربایجان کوچ کردهاند. جایی که آنها زبان ترکی آذربایجانی را از ترکزبانان آنجا فراگرفته و سرانجام در سدهٔ یازدهم میلادی در شهر اردبیل جای گزیدهاند.[۲۷]
همچنین بر اساس سخنان ولادیمیر مینورسکی، خاورشناس روسی:
از ۹۷۰ تا ۱۵۱۰ میلادی، آذربایجان به پناهگاه اصلی و مرکزی برای یکپارچگی صفویان تبدیل گشت، کسانی که از بومیان اردبیل بودند و اصالتاً به یکی از گویشهای محلی زبانهای ایرانی سخن میگفتند.[۲۸]
کهنترین اثر نوشته دربارهٔ تبارنامه خاندان صفوی و نیز تنها نوشتهای در اینباره که به پیش از سال ۱۵۰۱ میلادی بازمیگردد کتابی با نام صفوه الصفا میباشد[۲۰] و توسط ابن بزاز اردبیلی نوشته شدهاست، که خود ایشان از مریدان شیخ صدرالدین اردبیلی پسر شیخ صفیالدین اردبیلی بودهاست. بر اساس نوشتهٔ ابن بزاز '«شیخ صفیالدین از نوادگان یک نجیبزاده کرد به نام فیروزشاه زرینکلاه میباشد.»[۲۹] نیاکان پدری خاندان صفوی بر اساس کهنترین ویرایش خطی کتاب صفوه الصفا به شرح زیر است:
شیخ صفیالدین ابوالفتح اسحق بن شیخ امینالدین جبراییل بن قطبالدین بن صالح بن محمدالحافظ بن عوض بن فیروزشاه زرینکلاه.[۲۹]
شاهان صفوی برای هر چه بیشتر مشروعیت بخشیدن به پادشاهیشان در جهان شیعه، خودشان را از تبار محمد پیامبر اسلام برمیشمردند[۲۰] و برای همین نوشتههای ابن بزاز را دستکاری کرده[۳۰] و نشانههای اصالت کردی در خاندان صفوی را تاریک و گنگ ساختند.[۲۰]
به نظر میرسد امروزه میان پژوهشگران و تاریخدانان دودمان صفویه این همرایی وجود دارد که اصالت خاندان صفوی به کردستان بازمیگردد[۳۱] که در سدهٔ یازدهم میلادی به آذربایجان کوچ کرده و در اردبیل جای گزیدهاند.[۲۹] از این رو امروزه بیشتر پژوهشگران بر اساس اصالت شیخ صفیالدین اردبیلی، خاندان صفوی را از تبار کردها میدانند و به همین روی، صفویان اصالتاً یک خاندان ایرانیزبان به شمار میرود.[۲۰][۲۹][۳۲][۳۳][۳۴][۳۵][۳۶][۳۷][۳۸][۳۹][۴۰][۴۱][۴۲][۴۳][۴۴] از سویی دیگر شیخ صفیالدین خود یک سنی شافعی بود، آیینی که امروزه بیشتر مردم کرد از آن پیروی میکنند.[۴۵]
اصالت آذری[ویرایش]زبان آذری با شیوه اردبیلی (که زبانی ایرانی است) زبان مادری نیای بزرگ صفویان، شیخ صفیالدین اردبیلی بوده است[۴۶][۴۷] و اشعاری بدین زبان در در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سرودهاست.[۴۸][۴۹] شیخ صفیالدین اردبیلی همچنین به «پیر آذری»[۵۰] شهرت داشته است. پدر شیخ صفیالدین اردبیلی، شیخ امینالدین جبرائیل اردبیلی (۶۵۰–۷۳۵ه. ق) و اجداد وی در حدود سه سده[۵۱] در قریه کلخوران اردبیل به شغل زراعت مشغول بودهاند.[۵۲] نوه شیخ صفیالدین اردبیلی و پسر شیخ صدرالدین موسی، خواجه علی سیاهپوش در هنگام مواجهه با تیمور گورکانی در حوالی جیحون موطن خود را اردبیل معرفی کرد.[۵۳]
حلیمه خاتون مادر شاه اسماعیل، که نام مسیحی او «مارتا» بوده، دختر اوزون حسن آققویونلو و تئودورا کومنن بود.
همچنین چندی دیگر از پژوهشگران نیز بر آذری بودن صفویان پای فشردهاند.[۵۴][۵۵]
زمینه و پایهگذاری[ویرایش]۹۲۸–۱۰۴۳صفاریان
۸۶۷–۱۰۰۲آل بویه
۹۳۴–۱۰۵۵سامانیان
۸۷۵–۹۹۹غزنویان ۹۶۳–۱۱۸۶سلجوقیان ۱۰۳۷–۱۱۹۴خوارزمشاهیان ۱۰۷۷–۱۲۳۱ایلخانان ۱۲۵۶–۱۳۳۵چوپانیان
۱۳۳۵–۱۳۵۷مظفریان
۱۳۳۵–۱۳۹۳جلایریان
۱۳۳۶–۱۴۳۲سربداران
۱۳۳۷–۱۳۷۶تیموریان ۱۳۷۰–۱۴۰۵قراقویونلو
۱۴۰۶–۱۴۶۸تیموریان
۱۴۰۵–۱۵۰۷آققویونلو
۱۴۶۸–۱۵۰۸معاصر اولیهصفویان
۱۵۰۱–۱۷۲۱هوتکیان
۱۷۰۹–۱۷۳۸افشاریان ۱۷۳۸–۱۷۵۰زندیان
۱۷۵۰–۱۷۹۴افشاریان
۱۷۵۰–۱۷۹۶قاجاریان ۱۷۹۶–۱۹۲۵معاصردودمان پهلوی ۱۹۲۵–۱۹۷۹دولت موقت ایران ۱۹۷۹–۱۹۸۰جمهوری اسلامی ۱۹۸۰–امروز
شیعیان در ایران همیشه در اقلیت و فشار بودند تا اینکه پس از یورش مغولان و فروپاشی پادشاهی کهن و پرنفوذ عباسی که حکم خلیفه مسلمانان را داشت، جانی تازه گرفتند. پس از یورش مغول، چند فرمانروایی شیعهمذهب مانند سربداران و قرهقویونلوها در ایران بر سر کار آمدند و نفوذ شیعه در ایران بیشتر شد. از سوی دیگر بیشتر اهل سنت ایران بر آیین شافعی و دوستدار اهل بیت بودند.[۴]
شیخ صفیالدین اردبیلی، نیای بزرگ صفویان، هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرینکلاه بود. فیروزشاه از بومیان ایرانی و کردتبار[۴۸] و یا آذری تبار[۵۶] بود.[۴۷] که در سرزمین مغان ساکن بود. زبان مادری شیخ صفیالدین به عقیده بسیاری تاریخنویسان ایرانی مانند احمد کسروی زبان آذری بوده است؛[۴۶][۴۷][۴۹][۵۷][۵۸] و اشعاری بدین زبان در در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سرودهاست. همچنین برخی اعتقاد دارند که زبان مادری وی زبان تاتی بوده است.[۴۸] زبان تاتی یکی از زبانهای ایرانی و زبان بومی آذربایجان بودهاست.
دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل یکم با تکیه بر پیروان طریقت تصوف علوی درست شد. این پیروان که بیشتر از ایلهای آناتولی بودند و بعدها به قزلباشها نامور شدند بر سر باورهای خود سالها به هواداری از آققویونلوها و قراقویونلوها درگیر جنگهای پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان، نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفیالدین و نوه اوزونحسن آق قویونلو زیر آموزش بزرگان قزلباش پرورش یافت و رهبر دینی آنان به شمار میآمد.[۴]
هواداران اصلی صفویان، گروههای عشایری ترکمن بودند قزلباش، «سرسرخ»، خوانده میشوند، به دلیل سربند سرخی که گفته میشود آنها از دوران حیدر به کار میبردند. دوازده تَرَک کلاهشان نمایانگر وفاداریشان به حکمران صفوی و دوازده امام شیعه بود. این جنگجویان شبه قبیلهای ترک تبار با وجود نام مشترکشان ادعا نمیکردند تیره مشترکی دارند. هر یک وابستگی دودمانی خود را حفظ کردند و همچنان دودمانهای گوناگون رقیب سرسخت دیگری بودند. مهمترین دودمانهای قزلباش که پشتیبان نهضت صفوی بودند عبارتند از شاملو، استاجلو، تکلو، روملو و ذوالقدر که همگی مهاجر از سوریه و آناتولی بودند. هر دودمان به بخش گوناگونی از ایران مهاجرت کرد و رهبرانشان پس از این که صفویان آن منطقه را فتح کردند به حکومت آن منطقه منصوب شدند؛ بنابراین استاجلوها در آذربایجان و بخشی در عراق عجم و کرمان اقامت کردند؛ قهرمانلو در شیروان؛ شاملو در خراسان اقامت کردند و تکلو اصفهان، همدان و بخشهایی از عراق عجم را گرفت؛ فارس در دست ذوالقدر بود، افشار کهگیلویه و خوزستان را داشت و بغداد در چنگ ماوشلو قبیلهای کوچکتر و منشعب از آق قویونلو بود. روابط قزلباش با شاه رابطهای اسرارآمیز از نوع مرشد و مریدی صوفیانه بود. آنان نخبگان نظامی این حکومت نوپا بودند و نگهبانی و قورچی شاه را میکردند. آنان که شدیداً به رهبرشان وفادار و به شکست ناپذیری خود مطمئن بودند اغلب خود را درگیر نبردهای بی اسلحه میکردند. آنان همچنین مراسمی چون آدمخواری، مجالس میگساری وحشیانه داشتند. جنید در میان این عشایر عمدتاً ترکمن هوادارنی جمع کرد، برای عملیات نظامی تمرینشان داد، و علیه مردم قفقاز، ارامنه، گرجیها و چرکسها از آنها استفاده کرد. آن تازشها صفویان را با شروانشاهان دچار منازعه کرد، که در جریان آن جنید و پسرش حیدر کشته شدند. جنید که قدرت مادی لازم را برای مقابله با نیرومندترین سلسله آن زمان یعنی آق قویونلو نداشت، با آنان متحد شد و پیوندهایش را با ازدواج با دختر اوزون حسن، فرمانروای مقتدر آنها مستحکمتر کرد.[۵۹]
ساخت و نیرو گرفتن دودمان صفوی نتیجه حدود ۲۰۰ سال تبلیغات فرهنگی صوفیان صفوی بود. اگر به این نکته دقت شود که شاه اسماعیل در زمان تاجگذاری در تبریز تنها ۱۴ سال داشت، ارزش این گذشتهٔ فرهنگی بیشتر نمایان میگردد. پس از یورش مغول و فروپاشی خلافت عباسی در بغداد محور اصلی نمایش یک آیین و گرایش رسمی از اسلام از میان رفت و آیین شیعه جان تازهای گرفت. به این ترتیب از میان رفتن دستگاه خلافت رسمی در کنار عواملی چون نابسامانی ناشی از حمله مغولان و گرایش به درونگرایی مردم و آسانگیری دینی مغولان موجب رونق فراوان گروههای گوناگون از جمله شاخههای گوناگون تصوف شد.[۴]
پیروان شیخ صفیالدین نیز به راستی نمایندهٔ گروه ویژهای از تصوف بر پایهٔ آیین شیعه دوازده امامی بودند (هر چند در مورد اینکه شخص شیخ صفیالدین، شیعه بودهاست، تردیدهایی وجود دارد). باور قزلباشان به این گروه از تصوف تا پیش از پادشاهی شاه عباس بزرگ مهمترین عامل نیرومندی صفویه بود. قزلباشان تا پیش از جنگ چالدران گونهای نیروی خدا گونه برای شاه اسماعیل یکم قایل بودند[۴] که با شکست در جنگ این باور آنها رو به سستی نهاد.
سرنگونی و فروپاشی[ویرایش]سرنگونی امپراطوری و دودمان صفویه عمدتاً برگرفته از اوضاع نا بسامان اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در پایان دوران این دودمان به ویژه زمان زمامداری شاه سلطان حسین، واپسین پادشاه این امپراطوری میباشد. عوامل متعددی در فروپاشی نظام پادشاهی صفویه نقش داشته است، این عوامل عبارتند از:[۶۰][۶۱]
ناتوانی و تحلیل رفتن تدریجی نیروی نظامی و سقوط اخلاقی نظامیان و کاهش تدریجی عنصر انضباط و جانشین شدن دشمنی و حسد میان سران قدیم و جدید سپاه که در طول حاکمیت این سلسله به وجود آمد.بیاعتبار شدن وحدت میان پادشاهی و مذهب و از هم پاشیدن اساس تمرکزی که در سایه وحدت مذکور، حاکمیت صفویه بر آن بنا شده بود، بی آنکه ایدئولوژی دیگری جایگزین آن گردد.درهم ریختن توازن میان ممالک و خاصه و کاسته شدن از انگیزهها و علائق طبقات خدمتگزار بر اثر توسعه ناحق خاصه.قدرت یافتن حکومت پشت پرده و نفوذ ملکهها و خواجهسرایان در امور سیاسی و اداری کشور.فساد و عشرت بارگی درباریان و در رأس آنها پادشاه و ناآگاهی او از اوضاع کشور.حرم پروردگی شاهزادگان و محروم ماندن آنها از تربیت سیاسی و اجتماعی.تحقیر و خوار انگاشتن مردم و فاصله عمیق بین حکومت و مردم.ارزیابی تاریخی[ویرایش]به باور عبدالحسین نوایی، دودمان صفویه توانست از ایران دوباره «ملت-دولت» مستقل، خودمحور، نیرومند و مورد احترام بسازد که مرزهای آن در زمان پادشاهی شاه عباس بزرگ برابر مرزهای ساسانیان بود. پادشاهی صفوی پیشروی دولت ایران به چم نوین آن بود و در دورهٔ آنان شکل یک فرمانروایی متمرکز ملی و شیعی پایهگذاری شد که تا امروز پابرجاست. شاهان صفوی برای نگهداری استقلال ایران که پس از جنگهای بسیار به دست آمده بود، کوشش خود را صرف انباشتن خزانهٔ خصوصی کردند تا بتوانند هزینههای نظامی را تأمین کنند. برای همین داشتههای آنان در بخشهای گوناگون ایران گسترش یافت و فرمانروایی خانخانی و عشیرهای و دودمانهای محلی از بین رفت و فرمانروایی مرکزی با نیروی روزافزون جای آن را گرفت. چنانکه تاریخ ایران نشان داده که فرمانروایی متمرکز باعث نیرومندی و یکپارچگی کشور میشود و دولت نامتمرکز و فدرالی ناتوانی و آشفتگی ایران را در پی دارد.[۶۲]
رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود، و در بعضی زمانها به ویژه در دورهٔ پادشاهی شاه عباس و نادر به مرزهای دوران ساسانیان، به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. برای اروپا که به گونهای سخت در معرض خطر دولت عثمانی بود، بسیار گرانبها و ارزشمند شمرده میشد، به گونهای که دوراندیشان مردم در آن دیار، دولت صفوی را مایه نگهداری خویش و نعمتی برای خود میپنداشتند و به همین دلیل با پیامهای دلگرمکنندهٔ خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانی تحریض میکردند. پس از عقبنشینی سلطان سلیمان قانونی از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانی از سرما و برف و نبود آذوقه، فرستادهٔ ونیز در دربار عثمانی به پادشاه خود نوشت: «تا آنجا که عقل سلیم گواهی میدهد این امر جز خواست خدای بزرگ چیز دیگری نیست زیرا میخواهد که جهان مسیحیت را از ورطه نابودی پایانی رهایی بخشد (گفتهای از ترویزیانو سفیر دولت ونیزیا در دربار سلطان عثمانی)[۶۳]» و سفیر دیگری از دولتهای فرنگ که در استانبول به سر میبرد، همین مضمون را بدین گونه بیان کرد که: «میان ما و ورطه هلاک تنها ایران فاصلهاست، اگر ایران مانع نبود عثمانیان به سهولت بر ما دست مییافتند.»[۶۴][۶۵]
برخی میپندارند ساختن دولت صفوی زیانی بزرگ برای جهان اسلام بود، بدین گونه که با رسمی کردن تشیع، و ناتوان ساختن تسنن، یکپارچگی دینی سرزمینهای اسلامی را که تا آن دوران به جای مانده بود، از میان برد و آن سرزمین پهناور و یگانه جغرافیایی را از میان برید و به خطر انداخت. لازم به گفتن است، پیش از این در سدههای چهارم تا ششم هجری، دولت اسماعیلی فاطمیان در مصر فرمانروایی در برابر خلافت عباسی درست کرده بود و تا زمانی که هر دو دولت نیرومند بودند، هیچ سختی در مبارزه با صلیبیان نداشتند؛ بنابراین به طور قطع این نخستین بار نبود، که یک فرمانروایی رسمی شیعی درست میشد. دوم، نیروی دولت عثمانی و گسترش پیاپی آن بدون پشتوانه فرهنگی و اجتماعی لازم انجام میشد. به گونهای که علیرغم چند سده چیرگی بر یونان، بالکان و چند کشور دیگر اروپایی تنها چندی از مردم آن بخشها مسلمان شدند و هر چند این گفته درست است که عثمانی بر اثر مناقشههای فراوان با صفویان همواره از مرزهای شرقی خود بیمناک بود و ناگزیر بخش بزرگی از نیروی نظامی خویش را در آن بخش صرف میکرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهههای اروپا بازمیماند، اما شکستهای بزرگ عثمانی در اروپا پس از محاصره وین در سال ۱۰۶۲ خ. ۱۶۸۳ میلادی و همزمان با ناتوانی و نابودی دولت صفوی رخ میدهد. عامل اصلی شکست عثمانیان، نه پیدایش دو فرمانروایی شیعه و سنی، بلکه برتری ابزارهای نظامی اروپاییان در سدهٔ هجدهم و ناتوانی ساختارها و بنیانهای اقتصادی و اجتماعی عثمانی نسبت به کشورهای اروپاست.[۶۶]
دین و مذهب[ویرایش]زمانی که صفویان به قدرت رسیدند، مردم ایران بیش تر اهل تسنن بودند. شیعیان بیش تر در شهرهای مشهد، سبزوار، قم، کاشان، مناطق شمالی ایران و در میان قوم لر ساکن بودند.[۶۷] با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل و اعلام رسمیت تشیع، بیش تر مردم ایران به این مذهب شیعه روی آوردند و تسنن، بیش تر به مناطق مرزی تبدیل شد. از دلایل رسمی کردن مذهب تشیع به وسیله صفویان، ایجاد وحدت و یگانگی میان مردم، مشخص کردن ایران از دیگر کشورهای اسلامی و تأمین استقلال کشور بود.[۶۸]
در دوره صفوی کتابها و رسالههای متعددی به زبان فارسی ساده نوشته شد. با این اقدام، درک اصول دین و مسائل شرعی، از انحصار عربی دانان خارج شد و بسیاری از گروههای متوسط و پایین جامعه که سواد خواندن و نوشتن فارسی را داشتند هم، توانستند از این اطلاعات استفاده کنند.[۶۹]
در عصر صفوی پادشاهان به ساخت و تعمیر مسجد، مدرسه و بناهای مذهبی توجه داشتند. پادشاهان صفوی در شهرهایی مشهد و قم نیز بناهایی احداث کردند. در آن زمان بزرگان و ثروتمندان هم، مسجد و مدرسههای زیادی ساختند.[۷۰]
سوگواری برای شهدای شیعه که در زمان حکومت صفویه، رونق بسیار یافت. روضه خوانی و مداحی در ایام محرم معمول شد. دیگر فعالیتهای مذهبی رایج عبارت بودند از: شبیه خوانی، راه افتادن هیئت (دسته) با علم و کتل در معبرها، تکیهها و مسجدها، جشن گرفتن روزهای ولادت ائمه و عزاداری در ایام شهادت آنان. شاعران نیز، تحت تأثیر این جو مذهبی، موضوع اشعار خود را تغییر دادند و به ستایش و مدح ائمه و سرودن مرثیه برای آنان پرداختند. از جمله شعرهای معروف در این زمینه میتوان به اشعار محتشم کاشانی در این زمینه معروف است.[۷۱]
صفویان مردم را برای زیارت کردن تشویق میکردند. در این دوره، به دلیل جنگهای دائمی با عثمانیان، به جای زیارت اماکن متبرکهای که در عراق قرار داشت، زیارت مشهد و قم رواج یافت. در آن زمان شاه عباس اول، برای زیارت مرقد امام هشتم، مسیر اصفهان تا مشهد را پیاده طی کرد.[۷۲]
یگانگی آیین و فرمانروایی متمرکز[ویرایش]از دید تاریخ ایران کنونی، دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی است: نخست، ساخت ملتی یگانه با مسئولیتی یگانه در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در برابر گردنکشان و شورشیان بر فرمانروایی مرکزی؛ دوم، ساخت ملتی دارای آیینی ویژه که بدان شناخته شده و برای نگاهبانی از همان آیین، دشواریهای بزرگ را در برابر یورشهای دو دولت نیرومند خاوری و باختری تحمل نمودهاست. در این مورد، آیین رسمی شیعه دوازده امامی، همان کاری را انجام داد که اکنون جهانبینیهای سیاسی در ساخت فرمانرواییها میکنند.
به هر روی با ساخت دولت صفوی، گذشته دیربازی از گسیختگی پیوندهای ملی ایرانیان به دست فراموشی سپرده شد و بار دیگر به گفتهٔ براون، از ملت ایران «ملتی قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس یکم به حدود امپراتوری ساسانیان رسانید».[۷۳]
رشته راستین و اساسی این پیوند ملی، آیین تشیع بود، و گرنه با وضعی که در آن روزگار پیش آمده بود، هیچ چیز دیگری نمیتوانست چنین تأثیری در بازگرداندن آن پیوند و همبستگی داشته باشد، چنانکه اهل سنت ایران که در دورهٔ شاه اسماعیل یکم و شاه تهماسب یکم زیر فشارهای سختی بودند، به جای ماندن دولت عثمانی و پیوستن ایران را به خاک آن دولت آرزو میکردند. دستههایی از کردان سنی مذهب که گرایشی به فرمانبری از یک پادشاه شیعی مذهب نداشتند، بیهیچگونه مقاومتی و مخالفتی در قلمرو عثمانی به جای ماندند؛ و دست به دست گشتن برخی از سرزمینهای کردنشین میان دو دولت عثمانی و صفوی تأثیری در مذهب آنها نداشت.
البته از سوی دیگر بر ملیت ایرانی نیز پایفشاری میشد. همه مردم جای گرفته در ایران خود را هموندی (عضوی) از این کشور و ایرانی میدانستند و مردم ترک و تاجیک (نامی که در آن زمان به ایرانیان غیر ترک داده شده بود)، دوستدار پادشاهی صفویان بودند و حتی امروزه نیز مردم ایران با دوستداری از این خاندان یاد میکنند. شاه اسماعیل یکم با پایفشاری بر اهمیت ملیگرایی، پستهای دولتی را میان مردم گوناگون بخش کرده بود و با ترویج شاهنامهخوانی، دوستی به ملیت ایرانی را میان ایرانیان گسترش داده بود. چنانکه که در بیشتر ایلهای آن زمان، شعرهای حماسی شاهنامه خوانده میشد و مردم ایلهای ترک قزلباش نیز شعرهای شاهنامه را از برداشتند. حتی شاه اسماعیل نام فرزندان خود را از نامهای ایرانی و شاهنامه برگزیده بود، مانند: تهماسب، سام، القاس، فرنگیس و…[۷۴]
ساختار حکومتی[ویرایش]سازمان حکومتی صفویان در آغاز آمیختهای از ساختار ردهبندی صوفیان و ساختار سنتی پادشاهی در ایران بود. به این روی که در بالای هرم نیرو شاه جای داشت که هم آدم نخست فرمانروایی و هم مرشد کامل بود و پس از او وکیل یا وکیل نفس نفیس همایون بود. وکیل دارای نقش وزیر اعظم (رئیس دیوانسالاری) بود و هم میانجی بین مرشد کامل و صوفیان. در ساختار نظامی ایلهای قزلباش نیز ردهبندی ایلی صوفیانه وجود داشت. اما دیوانسالاری فرمانروایی بر اساس ساختارهای کهن ایرانی کار میکرد چرا که قزلباشان از آغاز در کارهای دیوانی نقش چندانی نداشتند. نقش شاه به عنوان مرشد پس از جنگ چالدران سست شد و این کار در زمان شاه تهماسب یکم و شاه محمد خدابنده و شاه عباس ادامه یافت، به آرامی نقش باورهای صوفیان در ساختار فرمانروایی کاهش یافت به گونهای که ردهٔ وکالت به کلی از میان رفت و بسیاری از اختیارهای مقامهای صوفی به مقامهای دیوانی داده شد. کارهای عامدانه و هوشمندانه شاه تهماسب یکم و شاه عباس یکم در کاهش باورهای صوفیانه، برای کنترل کردن خودسریهای سران قزلباش در این روند نقش بسیاری داشت. در زمان شاه عباس بزرگ بینندهٔ ساخت سازمان فرمانروایی تازهای هستیم که بر اساس الگوی دیوانسالاری کهن ایرانی درست شد و تا پایان پادشاهی قاجارها تقریباً پایدار ماند.[۴][۷۵] در این ساختار فرمانروایی، شاه در نوک هرم نیرو جای دارد. فرمانهای او قانون شمرده میشود و کسی حق مخالفت با او را ندارد. وزیر اعظم بالاترین مقام اجرایی پس از شاه است و ریاست سازمان دیوانی را بر دوش دارد. وی میانجی دولتیان و شاه است. گزارشهایی که از دیوانها و سازمانها برای شاه فرستاده میشوند، نخست توسط وی خوانده میشود و در صورت خواست وی به آگاهی شاه میرسد. پس از شاه عباس یکم، از جمله کارهای مهمی که وزیر اعظم برای شاهان صفوی انجام میدادند، جلوگیری از رسیدن خبرها و گزارشهای ناراحتکننده به شاه بود. خانهٔ وزیر اعظم به طور معمول نزدیک کاخ شاه بود تا در صورت نیاز به گرفتن دیدگاه شاه در رایگیری به تندی بتواند به شاه برسد.[۷۵]
زبان رسمی صفویان[ویرایش]زبان رسمی دولت صفوی، زبان فارسی بود.[۷۶] شاه عباس بزرگ در زمان خود زبان فارسی را در سراسر ایران به عنوان زبان میانجی تثبیت کرد.[۷۷] صفویان، زبان فارسی را برای اداره بهتر ایران به عنوان زبان نخست کشور ایران برگزیدند و کارهای پادشاهان صفوی همچنین باعث تثبیت و تقویت بیشتر زبان فارسی در خاور اسلامی شد.[۷۸] همچنین تمام نسکهای تاریخی در دورهٔ صفوی به زبان فارسی نگاشته شدهاست.[۷۹] با وجود رسمی بودن زبان فارسی، درباریان صفویه همچون دیگر مردم ایران در دربار از زبان محلی خود (ترکی آذربایجانی) بهره میبردند. همچنین شاهعباس خود شعرهای زیبایی به ترکی سرودهاست.[۸۰] ژان شاردن جهانگرد فرانسوی هم که زمان یازده سال (۷۰–۱۶۶۴ و ۷۷–۱۶۷۱) در ایران بوده، مینویسد: ترکی زبان دربار و لشکریان است، زنان و مردان منحصراً به ترکی آذربایجانی سخن میگویند، به ویژه خانوادههای اشرافی. شوند این کار آن است که خاندان صفوی از سرزمینهای ترکزبان و جاهایی که زبان مادریشان ترکی است، برخاستهاند.[۸۱] همزمان با دوره صفویه زبان فارسی در اوج گستردگی خود قرار داشت. فارسی، زبان رسمی گورکانیان هند (همسایه خاوری ایران) بود و شاعران پارسیگوی بزرگی از آن برخاستند. در باختر ایران (آسیای صغیر) که زیر فرمان امپراتوری سنیمذهب عثمانی و رقیب راستین صفویان جای داشت نیز مورد بهره بود. بیشتر سخنوران ترک بدان آشنا بوده و غزل و شعرهای کوتاه فارسی میسرودند.[۸۲]
ساختار قضایی[ویرایش]سازمان قضایی به دو بخش عرفی و شرعی بخش میشد. بخش عرفی دربرگیرندهٔ رسیدگی به کارهایی مانند کشتن و زد و خورد و تجاوز (کارهایی که وابسته به نگهداری نظم و امنیت و سازمان سیاسی بود) میشد و بخش شرعی دربرگیرندهٔ رسیدگی به دعاوی حقوقی و شرعی بود. ریاست بخش رسیدگی به دعاوی عرفی با مقام دیوان بیگی است و مسوولین رسیدگی به این دعاوی در شهرها نیز داروغهها هستند. ریاست نظام قضایی شرعی نیز بر عهده صدر است. صدر بالاترین مقام دینی در دولت را داراست و خود از میان علمای نامور شیعه گزینش میشود. قاضیهای شرع از میان علمای شیعه (ملاها) گزینش شده و توسط صدر گماشته میشوند. از کارهای دیگر صدر، برداشت و گماشت شیخ الاسلامها در شهرها و رسیدگی به کارهای موقوفات در همهٔ کشور است.[۷۵]
قاضیهای گماشته از سوی صدر یا قاضیهای شرع، متصدیان ثبت رسمی اسناد هم شمرده میشوند و اسناد داد و ستد و خرید و فروش و دارایی مردم تنها با ممهور شدن به مهر آنها رسمیت مییابند. عدم وجود مرز دقیق میان کارهای شرعی و عرفی هر از گاهی موجب ناکارآمدیهایی در سازمان قضایی میشد و این مشکل تا زمان به شاهی رسیدن رضاخان همواره در ایران وجود داشت. از سختیهای دیگر این سازمان قضایی این بود که هر شخصی میتوانست در صورت نیاز به هر کدام از قاضیها (گاه بیش از یک قاضی) که دلخواه او بود، مراجعه نماید.[۷۵]
ساختار اجرایی[ویرایش]کشور ایران از زمان شاه عباس به پنج سرزمین، یخش شده بود و هر کدام از آن سرزمینها را نیز به بخشهای کوچکتر (تا ۲۵ سرزمین بخش کرده بودند). خان بالاترین مقامی بود که از طرف شاه برای اداره یک سرزمین گماشته میشد و تنها زیر نظر شاه انجام کار کرده و تنها به او پاسخگو بود. سرزمین زیر فرمان یک خان، خود به چند بخش تقسیم میشد که اداره آنها را افرادی که دارای سمت سلطان بودند، به دوش داشتند. سلطانها به راستی والیان درجه دوم بودند. مقام پسین در میان والیان پس از سلطان بیگلربیگی نام داشت. خانها و سلطانها در بخش زیر فرمان خود مانند یک شاه کوچک فرمانروایی میکردند. خانها، بخش اصلی درآمد سرزمین خود را برای کارهای درونی اداری و شخصی خود و نیز تعهد پرداخت مواجب سربازانی که از مرکز به آنها محول شده بود، مصرف میکردند و اندازهٔ نسبتاً کمی را برای دربار میفرستادند. آنها در برابر تهدیدهای بیگانه متعهد به نگاهبانی سرزمین زیر فرمان خود بودند. بیشتر قریب به اتفاق خانها و سلطانها، سران قزلباش بودند و با ایل خود در سرزمین زیر فرمان زندگی میکردند.[۷۵]
در این میان برخی از بخشهای کشور بودند که فرمانروای آنها از خودمختاری خان یا سلطان برخوردار نبود و به راستی وکیل یا نمایندهای از طرف شاه آنها را اداره میکرد که آنها را وزیر مینامیدند. همهٔ درآمد این بخشها برای دربار فرستاده میشد و بودجه مصرفی این بخشها را دربار تعیین و تأمین میکرد. این بخشها را اراضی خاصه مینامیدند. در آغاز پادشاهای صفویان بخشهای خاصه محدود به استانهای نزدیک به تختگاه بود اما از زمان شاه عباس به این بخشها افزوده شد. زیرا از یک سو درآمد مستقل شاه را افزایش میداد و از سوی دیگر از افزایش نیروی فرماندههای قزلباش در برابر شاه جلوگیری میشد. اما در برابر، فرمانروایان بخشهای خاصه از توانایی نظامی و مدیریتی و انگیزه بسیار کمتری نسبت به خانها و سلطانها برای اداره برخوردار بودند و در برابر تهدیدهای بیگانه بسیار سستی میکردند.[۷۵]
از زمان شاه صفی به بعد بخشهای خاصه به تندی گسترش یافتند و یکی از علتهای ناتوانی نیروی نظامی صفویان را همین کار میدانند. در برابر گاهی یک بخش دچار تهدید بیگانه میشد و شاه برای افزایش توان برابری یک خان قزلباش را برآن بخش میگمارد. تا پایان پادشاهی شاه عباس یکم هیچکدام از استانهای مرزی به گونهٔ خاصه اداره نمیشد. در زمان شاه صفی ایالت فارس به گونهٔ خاصه درآمد زیرا تهدیدی نظامی برای آنجا گمان نمیشد.[۴]
بالاترین مقام اجرایی در شهر خان یا سلطان یا وزیر آن بخش شمرده میشد (چه در آن شهر جایگیر باشد چه نباشد). پس از خان یا سلطان یا وزیر، داروغه شهر جای داشت. ادارهکننده اصلی شهر، به راستی داروغه بود. داروغه کار نگهداری امنیت و نظم شهر و همچنین کار رسیدگی به دعاوی وابسته به زد و خورد و کشت را به دوش داشت. عسس، کوتوال، کلانتر و محتسب همه زیر فرمان داروغه کار میکردند. عسس فرماندهی نگهبانان شب را به دوش داشت. کوتوال مسئول نگاهبانی و نگهداری از استحکامات بود و در شهرهایی که داروغه نداشت، عسس کار داروغه را نیز دارا بود.[۷۵] کلانتر میانجی بین داروغه و مقامهای بالاتر و مردم عادی بود. در شهرهای بزرگ هر محله برای خود دارای کلانتر بود. کلانتر کار نگاهبانی از حقوق مردم در برابر دولتیان و بخشبندی کارهای سخت (گفتهشده از سوی مقامها) به گونهٔ برابر بین مردم و گرفتن مالیاتها از مردم را بر دوش داشت. در روستاها کدخداها کارهای کلانترها را انجام میدادند. محتسب بر درستی اندازهها و اوزان در شهر نظارت میکرد و نرخ کالاهای اساسی را نیز در شهر تعیین و اعلام میکرد.[۷۵]
ساختار سپاهی و لشکری[ویرایش]نیروهای سپاه ایران در آغاز به پادشاهی رسیدن شاه اسماعیل یکم تا زمان پادشاهی شاه عباس یکم، درستشده از ایلهای قزلباش بود. قزلباشان به گونهٔ سواره میجنگیدند و سواران آنها را قورچی مینامیدند. قورچیها مسلح به شمشیرهای هلالی شکل (مناسب برای نبرد سواره)، کمان و تفنگ بودند. از زمان شاه عباس بزرگ به بعد نیروهای پیاده مسلح به تفنگ از مردم تاجیک (غیر قزلباش) و نیز سپاه غلامان خاصه (درستشده از گرجیها، چرکسها و ارمنیها) ساخته شد. توپخانه نیز معمولاً در دورهگیری (محاصره) شهرها از زمان شاه تهماسب یکم به کار گرفته میشد اما به شوند (دلیل) گونهٔ تاکتیکهای جنگی ایرانیان که بر اساس تحرک زیاد در میدان جنگ بود، در جنگهای مستقیم نقش زیادی نداشت. بالاترین مقام نظامی از زمان شاه عباس یکم به بعد سپهسالار ایران بود. این سمت در ابتدا دایمی بود ولی از زمان شاه صفی در زمان جنگ تعیین میشد. مقامهای اصلی سپاه ایران در زمان شاه سلیمان (گفته از سفرنامه کمپفر) به شرح زیرند:[۷۵]
به جز نیروهای نظامی گفته شده گروهی ساخته از ۲۰۰۰ سرباز مجهز پیاده نامور به جزایری وجود داشتند که مزد آنها را شاه پرداخت میکرد و کار نگهبانی از دربار را به دوش داشتند. آنها زیر فرماندهی ایشیک آقاسی باشی بودند.[۷۵]
یگانهای درونی در سپاه را افسرانی دارای عنوانهای زیر اداره مینمودند. این عنوانها همگی از واژههای ترکی درست شدهاند:[۷۵]
مین باشی (فرمانده ۱۰۰۰ سرباز) دارای مزد سالانه ۷۰ تومانیوز باشی (فرمانده ۱۰۰ سرباز) دارای مزد سالانه ۳۰ توماناون باشی (فرمانده ۱۰ سرباز) دارای مزد سالانه ۱۵ تومان(البته همانگونه که امروزه نیز رایج است گاه تعداد سربازان زیر فرماندهی این صاحبمنصبان کمتر یا بیشتر از میزان نامی آن بود) مزد سربازان به صورت حواله پرداخت میشد. این حوالهها برای والیان بخشهای گوناگون کشور صادر میشد و سربازان معمولاً به دلیل عدم امکان سفر به آن بخشها آنها را به دلالان میفروختند. تأمین خوراک در هنگام جنگها به دوش خود سربازان بود، به همین شوند (دلیل) در هنگام جنگها پیشهوران در پی سپاه روان میشدند و کالاهای مورد نیاز را به آنها میفروختند.[۷۵]
علم، فرهنگ و هنر در عصر صفویان[ویرایش]مکتب اصفهان عنوانی است که برای اوجگیری فعالیتهای مختلف فلسفی، فقهی و هنری در طی سده ۱۷ و اوایل ۱۸ میلادی (۱۰ و ۱۱ هجری قمری) در اصفهان به کار برده میشود. این دوره از زمانی آغاز شد که شاه عباس در ۱۰۱۷ هجری قمری/ ۱۵۹۸ میلادی پایتخت صفویان را به اصفهان منتقل کرد. این دوره با سقوط اصفهان به دست افغانها و سرنگونی صفویان در سال ۱۱۳۶ هجری قمری/۱۷۲۲ میلادی به پایان رسید.
پادشاهان صفوی و دوره پادشاهی آنان[ویرایش]در دوران صفویه کتابهای تاریخی بسیاری دربارهٔ این دودمان به نگارش درآمد که مهمترین آنها عبارتند از: صفوةالصفا، عالمآرای امینی، حبیبالسیر، فتوحات شاهی، بدایعالوقایع، تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب، تحفه سامی، تاریخ رشیدی، احسنالتواریخ، خلاصةالتواریخ، عالمآرای عباسی، خلاصةالسیر، قصصالخاقانی، خلدبرین، عالمآرای شاه اسماعیل، زبدةالتواریخ، تذکرةالملوک، تاریخ حزین و …
جدا از این نسکها، منشات و سفرنامههای بسیاری (بهویژه از اروپاییان) باشنده (موجود) است که در شناخت تاریخ صفویان بسیار بهرهمند است.[۸۳]
ولایتهای ایران در دورهٔ صفوی[ویرایش]در کتاب مهم تذکرةالملوک دربارهٔ ولایتهای ایران در دورهٔ صفویان این چنین آمدهاست:
... والی در ممالک ایران چهار است که اسامی هر یک موافق اعتبار و شرف و ترتیب نوشته میشود: اول والی عربستان[۸۴] که به اعتبار سیادت و شجاعت و زیادتی ایل و عشیرت از والیهای دیگر بزرگتر و عظیمالشأنتر است؛ و بعد از آن والی لرستان فیلی است که به اعتبار اسلام، اعز از والی گرجستان است و ولات گرجستانات متعلقه به ایران، گرجستان کارتیل و کاخت و تفلیس است.[۸۵] و بعد از مرتبهٔ والی گرجستان، والی اردلان است که سنندج محل سکنای ایشان میباشد و بعد از او حاکم بختیاری و در قدیمالایام کمال اعزاز و احترام داشتهاند.
اما بیگلربیگیان عظیمالشأن ایران سیزدهاست: اول قندهار،[۸۶] دوم شیروان،[۸۷] سوم هرات،[۸۶] چهارم آذربایجان،[۸۸] پنجم چخورسعد،[۸۹] ششم قراباغ و گنجه،[۹۰] هفتم استرآباد،[۹۱] هشتم کوهگیلویه،[۹۲] نهم کرمان، دهم مرو شاهیجان،[۹۳] یازدهم قلمروی علیشکر،[۹۴] دوازدهم مشهد مقدس معلی، سیزدهم دارالسلطنهٔ قزوین...
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
ای رهبر آزاده آماده ایم آماده
ای رهبر آزاده ؛ آماده ایم آماده
برچسب ها:
پیامدهایحمله غزها به نرماشیر بم
خاستگاه غزها:
غزها (= اغوزها)از ایلات ترک بودند که در قرن دوم هجری از آلتایی به شمال سیحون و اطراف دریای خوارزم کوچ کردند واز آن پس این نواحی به نام آنها دشت غز یا بیابان غزیه نام گرفت.[5] ابن اثیر از مسلمان شدن غزها در زمان مهدی، خلیفه عباسی(حک: 159-169ه.ق)خبر می دهد[6]، اما چنانکه از گفته های ابن فضلان[7] و مروزی[8] برمی آید این امر می بایست حداقل یک و نیم قرن بعد، صورت گرفته باشد که بخشی از غزهای کناره سیحون به خاطر تماس گسترده با بازرگانان مسلمان و مبلغان مذهبی بهتدریج با آئین اسلام آشنا شده و چنانکه از گفته های مقدسی[9] و حدودالعالم[10] بر می آید تحت فشار شرایط اقتصادی و مشکلات زندگی ایلی مسلمان و از آن پس ترکمان یا ترکمن نامیده شدند.[11]
درگیری های میان سامانیان،قراخانیان و غزنویان، زمینه مهاجرت این قبایل به خراسان و تشکیل دولت سلجوقی را فراهم آورد.[12] اما بخشی از آنها همچنان در ماوراء النهر باقی ماندند. در نیمه اول قرن ششم با غلبه قراختاییان بر ماوراء النهر، این دسته نیز مجبور به مهاجرت شدند و از سوی سلطان سنجر ، اراضی اطراف بلخ و چغانیان به آنها واگذار گردید.[13] اندکی بعد، به دلایلی که اینجا جای بحث آن نیست، در مقابل سنجر قرار گرفته و پس از شکست و اسارت وی، خراسان را به باد قتل و غارت گرفتند.[14] امافشار حکومت های محلی اطراف، نظیر خوارزمشاهیان، غوریان، قراخانیان و غلامان سنجری، آرامش را از غزها گرفته و به آنها اجازه نداد بر خراسان استیلاء یابند.[15] به ویژه ایل ارسلان خوارزمشاه که با گسترش اقتدار خود در خراسان ، غزها رادر اطراف مرو و سرخس به محاصره انداخته و با گرفتن گروگان از آنها، غزها را مطیع خود کرد.[16]
مهاجرت غزها به کرمان
مرگ ایل ارسلان در 567 ق و در پی آن درگیری فرزندانش سلطان شاه و تکش ، به غزها فرصت داد تا ضمن رهایی گروگان خود، از سلطه خوارزمشاه خارج شده و با مؤیّدآیابه علیه خوارزمشاه متحد شوند.[17] اتحاد غزها و سلطانشاه با مؤیّدآیابه، او را به حمله بر خوارزم واداشت،اما شکست خورده و به قتل رسید وسلطانشاه ، نومیدانه به دربار غوریان رفت.[18] با تیرگی روابط تکش خوارزمشاه با قراختاییان در 573ه.ق ، سلطانشاه خود را به بلاساغون رسانده و با قراختاییان متحد شد. دفاع مجدّانه تکش و خوارزمیان سپاه ختایی را شکست داد. امّا سلطانشاه نیروی شکست خورده را به حمله علیه غزها و تصرّف مرو و سرخس، تحریک کرده، غزها را از مرو رانده و در قلعه سرخس به محاصره انداخت. سپس با حملات پی در پی به قلعة سرخس ، بخش اعظم آنها را در اواخر سال 574 از قلعه پراکنده ساخت.[19] غزهای پراکنده که در تاریخ به نام قراغز [20]معروفند، به رهبری صمصام [21]و بلاق [22]از دشت کویر گذشته خود را به کرمان رساندند. کرمان نیز به علّت آشفتگی سیاسی در اواخر حکومت آل قاورد از ابراز مقاومت در برابر این ایلات غارتگر عاجز بود و بی تدبیری حاکم بر امور اداری آن سامان امکان بهرهمندی از سپاهیان اعزامی اتابک سلغری پارس تکله بن زنگی را در برابر غزها سلب کرده و در نتیجه حشم قراغز از سال 575 وارد کرمان شدند.[23]
پس از مهاجرت قراغزها نیروی دفاعی سرخس به شدت کاهش یافت و ملک دینار با بقایای غزها، ضمن مکاتبه با طغانشاه بن مؤیّدآی ابه، آنجا را به وی تسلیم و در عوض مراتع منطقه بسطام را دریافت کردند. این امر یعنی انتقال دینار و غز های تحت فرمان وی، به غرب خراسان و سپس دست اندازی به منطقه گرگان و شرق مازندران[24]، تهدیدی جدّی برای امنیت قلمرو خوارزمشاه تکش بود . لذا او در ربیعالاخر 577ق [شهریور 560 ش] ، همراه با اصفهبد مازندران ،که داماد او نیز محسوب میشد بر ایلات غز تاخته و آنها به نیشابور، نزد طغانشاه گریختند.[25]
با مرگ طغانشاه در محرم 581 ق و جلوس فرزندش سنجر شاه ، یکی از غلامان آنها موسوم به منگلی بیک، بر امور استیلاء یافت و با رفتار خشن ، مصادره اموال و احیاناً قتل باعث پراکندگی درباریان گردید.[26] دینار نیز ناچار نیشابور را ترک و در رمضان 581 ه با غزهای تحت فرمان، خود را به کوبنان کرمان رساند و با پیوستن عناصر ناراضی دیوانسالاری سلجوقی و حشم قراغز،موقعیت خود را تحکیم بخشیده و نهایتاً در سال 583ق شهر بردسیر را متصرف و به حکومت سلاجقه کرمان پایان داد.[27]ملک دینار ، پس از هشت سال حکومت، در سال 591ق درگذشت. اما فرزندانش فرخشاه و عجمشاه که قادر به کنترل نیروی غزان در کرمان نبودند، ضمن تقسیم خزانه دینار میان غزان[28] ، به سیادت خوارزمشاه [29] ، گردن نهادند اما تا روی کار آمدن قراختاییان کرمان، غز ها همچنان نا آرام بودند.
برخورد غزها با ساکنان کرمان:
غزها در اکثر نواحی ایالت کرمان پراکنده و برای ییلاق و قشلاق[30]،در تردد بودند لذا هر چهار گوشه کرمان از غرب تا شبانکاره و حدود فارس[31]، از شرق تا بم و نرماشیر و حتی تا مکران[32] و از جنوب و جنوب غرب، علاوه بر اطراف جیرفت تا سواحل خلیج فارس و بندر هرموز [33] مورد تعرض غزها بوده است. آنها با دامها و احشام خود عرصه را بر اهالی منطقه تنگ کردند.آنها برای تأمین مایحتاج زندگی خود به زور متوسل شده و با تحت فشار قرار دادن ساکنان یکجا نشین منطقه( اعم از شهری، روستایی، کشاورز، تاجر، دامدار، پیشه ور، و جز آن) ، به طرق مختلف مواد مورد نیاز خود را می گرفتند. نوع رفتار بی سابقه آنان ، چنان تأثیری در اذهان مردم منطقه به جای نهاد که از آن پس اصطلاح « قاووت غزی»[34] در ادبیات و فرهنگ عامّه منطقه جای خود را باز کرد.
هریک از منابع، بخشها یا ابعادی از جریان وسیعِ ترک تازی غزها در کرمان را منعکس ساخته اند. منشی کرمانی با تعبیری مبهم اشاره می کند که « از ایشان بر بلاد و عباد آن گذشت که شرح ان در طوامیر و اوراق نگنجد».[35] خبیصی از رفتار غزها با اصطلاح «خرابی کردن »،«قتل و تعذیب» و یا «غارت کردن مطعوم و ملبوس»[36] یاد می کند. رشیدالدین فضل الله نیز از اضطراب امور کرمان به واسطه ورود غزها و «قتل، نهب و غارت» آنها در کرمان خبر می دهد.[37] منشی کرمانی نیز در شرح حملات و ویرانی های غزها در کرمان با عبارتی همچون « شهر را قاعاً صفصفاًگردانیدند» ، « خشت بر خشت نگذاشتند»، « غربال کردند»، « خراب و یباب کردند» [38] و توصیف حافظ ابرو با عنوان« خراب کردند»، «عالیها سافلها گردانیدند» و«اثر عمارت نگذاشتند»[39] عملکرد خشن غزها درکرمان را نشان می دهند.
کرمانی در اثر دیگر خود با بیان اینکه « غز که معرّت ایشان کیمخت زمین را هزار بار از خون خلق ادیم کرده اند»[40] بر شدت خونریزی و کشتار غزها صحه می گذارد. محمد ابراهیم خبیصی در جاهای متعدد روایات مفصل تری در این باره آورده و ابعاد گسترده تری از این خونریزی را روشن نموده است.او در یک جا آورده که غز ها« خون مردم مسلمان واجب تر دارند از سنّت قربان»[41] و در جای دیگر آورده که غز« بر هیچ ناحیت ابقاء ننمود، هیچ زنده ای را نیافت که حلّه حیات او خلع نکرد».[42] و در جای دیگر«.. صدهزار نفس را به انواع تعذیب و به شکنجه و نکال هلاک کردند...»[43] و باری دیگراز اینکه حشم غز« اگر مزروعی دید بر قاعده بخورد...»[44] خبر داده و در جایی دیگرآورده که :«... صدهزار آدمی در پنجه شکنجه و چنگال نکال ایشان افتادند و در زیر طشت آتش گرفتار شدند و خاکستر در گلو می کردند و این را قاووت غزی نام نهاده بودند».[45] این گفته ها ابعاد جدید و وسیعتری از رفتارهای خشن غزها را در کرمان، نشان می دهد.
خبیصی در جای دیگر با نقل اینکه غزها در کرمان «جنین هر دفین از رحم زمین استخراج کردند» [46]، و یا غزها« چند شهر معظم را کلاته کرده اند»[47]، اطلاعات تازه تری از ویرانگری های غزها در کرمان بدست می دهد. بر این اساس می توان گفت که غزها همچون اسلاف خود در خراسان[48] به تخریب ساختمانها ، دیوار ها و بیرون کشیدن دفینه ها پرداخته اند. با توجه به این قضیه و هم اینکه خبیصی آورده که «عادت شوم غز خود چنین بود... »[49]، می توان تصور کرد که غزها همان روش ها و رفتار هایی را که سه دهه قبل در خراسان انجام داده بودند، از خود بروز دادند. بر همین اساس به نظر می رسد که بتوان برای نوع برخورد و میزان تأثیر هجوم غزها در کرمان ،از مقایسه با عملکرد غزها در خراسان، استفاده کرد.
همچنین با توجه به اشتراک قومی و نژادی غزها با ترکمانان سلجوقی، برای تبیین رفتار غز می توان از عملکرد سلجوقیان پیش از ورود به بغداد[50]، نیز بهره گرفت. در نتیجه از مجموع این روایات معلوم می شود که غزها در آغاز ورود خود به کرمان، نسبت به اهالی آن منطقه برخورد بسیار خشنی داشتند. خشونت بدوی این ایلات بدان حد بود که برای بدست آوردن اموال حتی به فرمانروای خود نیز رحم نمی کردند و به گفته خبیصی تا هدایا و پیشکش های حکمران کیش و هرموز به دینار رسید ، « چنانکه عادت معهود و سنّت مألوف غز است در قتل ملوک» ، به قتل دینار نیز کمر بستند.[51] در جایی که با فرمانده خود چنین بودند می توان فهمید که با متمولانِ منطقه چگونه برخورد می کرده اند.
نتایج مهاجرت غزها به کرمان:
مهاجرت غزها به عنوان جابجایی گروهی از انسانها به صورت وسیع یا به عبارت دقیق تر ورود یک قوم جدید در بافت اجتماعی شکل گرفته ی یک ناحیه، پدیده ای اجتماعی است که نتایج خاص خود را نیز دارد. البته چنانکه پیدا است این جابجایی با قتل و تاراج همراه بوده و کلیه شئون زندگی اجتماعی کرمان، به ویژه اقتصاد آن را تحت تأثیر قرار داد. ترک تازیِ این ایلات در کرمان، به ویژه قبل از آمدن دینار(581ه.ق) و بعد از مرگ دینار(591ه.ق) ، اوضاع سیاسی - اجتماعی آن ایالت را به شدت آشفته کرد که « دوزخ را بر وی تفضیل می نهادند».[52] این دوران آشفتگی ، نتایج اجتماعی – اقتصادی معتنابهی را در پی داشت که می توان آنها را به صورت ذیل دسته بندی کرد:
الف- زوال سیستم سیاسی و در نتیجه هرج و مرج سیاسی:
مهمترین پیامد حمله غزها به کرمان، از بین بردن نظم سیاسی است زیرا از زمان حمله غزها در 575 ه.ق تا چهار دهه بعد که براق حاجب قراختایی با حمایت مغولان این ولایت را ضبط کرد، یک حکومت منظم با قاعده و نظم منطقی بر آن حاکم نبود. نا گفته پیدا است که فقدان نظم سیاسی و حکومت مقتدر( ولو بیدادگر) در هر منطقه، موجد خسارات فراوان بر اوضاع اقتصادی و اجتماعی آن منطقه خواهد بود. ولی با توجه به موقعیت جغرافیایی کرمان، کمبود آب و دشواری کشاورزی، و لزوم مراقبت از سیستم آبیاری منطقه، ایجاد امنیت جهت تداوم تجارت، بیش از هر جای دیگری به حضور و توجه سلاطین مقتدر نیاز داشت. نظر به همین قضیه است که ابن فقیه در قرن سوم،ویرانی کرمان را در نتیجه ملخ و سلطان پیشگویی می کند.[53] یاقوت حموی که در اواخر قرن6 کتاب خود را می نوشت، در تبیین اوضاع کرمان آورده که « هر ناحیه ای که اموالش برای خودش هزینه نشود ویران می گردد زیرا آبادانی هر منطقه به وجود و استقرار سلطان در آنجا است».[54] از این نظر، حمله غزها از دو جهت، بر اوضاع اجتماعی واقتصادی منطقه تأثیر گذاشت.
1- نا کارآمد ساختن نظام اداری سلجوقی در کرمان:
نخستین نتیجه نامطلوب ترکتازی غزها در کرمان، ناکارآمد ساختن سیستم اداری سلجوقی در این ایالت بود. شاهزادگان سلجوقی، مدتی قبل از حمله غزها به رقابت با یکدیگر پرداخته ، و علاوه بر موجبات ضعف خود، مقدمات افول اقتصادی و اجتماعی کرمان را فراهم آورده بودند[55]، اما حمله غزها به طور کامل این سلسله را ناتوان ساخت. چنانکه کرمانی در شرح حاکمیت ارسلان شاه تصریح دارد که بعد از حمله قراغز «کلّی هیبت ملک و رونق دولت و آب کار بشد».[56] درحالی که تاخت و تاز غزها جریان داشت، سلطان سلجوقی و کارگزارانش نیز به جای دفاع از مردم کرمان، ضمن اختلافات و درگیری های داخلی بین خود، به آزار و شکنجه مردم برای مالیات بیشتر پرداخته و به این فضای رعب و وحشت دامن زدند.[57] بی توجهی آنها به این امر تا آن حد بود که در زمان تاخت غزها به جیرفت در 575ه.ق « فضاله حشم کرمان در ولوله تنافر افتاد... و بعضی را می کشتند و بعضی را می سوختند و به دست خویش پر و بال می کندند».[58] از طرفی دیگر، دراز دستی های غز هاو دل مشغولی دربار سلجوقی به این قضیه، فرصت و توان لازم برای نظارت بر اعمال حکّام شهرهای کرمان و رسیدگی به شکایات دادخواهان را از آن دربار گرفت.[59]
این فضای نامناسب سیاسی یعنی ناتوانی سلطان سلجوقی از اعمال نظارت بر کرمان، به گروه های اجتماعی آشوب طلب، که خبیصی آنها را «مشتی حشرات» می نامد، فرصت داد تا به قتل و غارت مردم نواحی پیرامون خود پرداخته و در نتیجه به اضعاف نابسامانی اجتماعی در کرمان کمک کنند.[60] بنابراین، در فضای نامناسب سیاسی، بسیاری از نخبگان دیوانی و حکومتی، تصمیم به جلای وطن گرفته[61] و یک خلأ یا به اصطلاح سیاسی ، یک قحط الرجال واقعی برای تصاحب امور دیوانی و اداری درکرمان به وجود آمد [62]که خود به بی نظمی بیشتر سیاسی، و در نتیجه ویرانی بیشتر اوضاع اجتماعی و اقتصادی در منطقه کمک کرد. بنابر این در این زمان« ترتیب اسباب جهانداری از دست ملوک بیرون شد و با دست اتابکان و ترکان افتاد و هر ترکی قبائی نو می یافت تمنای اتابکی و دادبکی می کرد . و هر ترکی بقّال بچه و قصّاب بچه را وکیل خویش کرد و به دیوان پادشاه فرستاد تا سفاهت می کرد و از آن وهن ملک و ضعف کار زیادت می شد»[63]
2- فقدان حکومت سیاسی و به تبع آن هرج و مرج:
دیگر نتیجه نامطلوب هجوم غزها، فقدان حاکمیت سیاسی و در پی آن نظم و امنیت اجتماعی بود. چنانکه دانسته است غزها معمولاً نه خود قصد سلطنت داشتند و نه به حکمرانان اجازه می دادند که چنین کنند. بنابرین، در طول هفت سال نخستین تاخت و تاز خود در کرمان، فقط مشغول قتل و غارت بودند و نتوانستند بر ریاست یک تن اتفاق نظر حاصل کنند. به همین خاطر به هر جا که می تاختند سعی داشتند حکمران آنجا را حفظ کنند ولی خودسری و لگام گسیختگی آنها به گونه ای بود که این حکمرانانی که همراهی با غزها را می پذیرفتند، حکم یک عروسک خیمه شب بازی را پیدا می کردند که از شاهی فقط نام داشتند.
بنابراین یک سال پس از تاخت نخستین غز به کرمان، به بردسیر آمده و نسبت به ملک تورانشاه سلجوقی اظهار اطاعت کردند و در عین حال، همه کشتزارهای اطراف بردسیر تا بم و نرماشیر را چرانده و غارت کردند[64] و سال بعد رسماً ربض بردسیر را چنان غارت کردند که برای همیشه ویران گشت.[65] پس از آن، امیر عمر نهی از سیستان به طمع پادشاهی بر غزها به سوی کرمان آمد و در خبیص ریاست غزها را بر عهد گرفت و لی چنانکه عادت غزها بود به رغم تمایل اولیه او را تحقیر کردند چنانکه از شاهی فقط نام داشت.[66] و با نزدیک شدن اتابک محمد در سال 578 ق غزها امیر عمر را رها کرده و به اتابک پیوستند و با توجه به قتل تورانشاه، در 579 ق توسط اتابک، محمد شاه بن بهرامشاه را حکومت گماشتند[67] ، اما «او نشانده غزان بود و در دست تحکمات ایشان عاجز». [68] چنانکه بعد از مدتی تصمیم به فرار از کرمان گرفت تا خود را از دست غزها خلاص کند.
ملک دینار با ورود به کرمان در اواخر 581ق ریاست این غزهای پراکنده را بر عهده گرفت. از آنجا که او با غزها هم نژاد و هم زبان بود و طریقه آرام کردن آنها را بهتر از هر کسی می دانست ، موفق شد آرامش نسبی در اوضاع کرمان رقم بزند. بنابراین، ضمن مهار نسبی لگام گسیختگی غزها، سعی کرد تا خود را با منافع مردم یک جا نشین کرمان منطبق سازد. او که می دانست نیل به این هدف جز با همکاری دیوانیان مجرّب و حمایت علما، ممکن نیست نخست به جلب دیوانیان و استفاده از مشاوره آنان[69] پرداخته و با دادن اقطاع به علماء [70]حمایت آنها را جلب کرد.او همچنین از طریق ازدواج با خاتون رکنی که دختر طغرلشاه سلجوقی [71]بود ، برای کسب مشروعیت سیاسی گام برداشت. این عملکرد دینار، با حسن استقبال این طبقات فرادست مواجه و ظاهراً موجب کاهش قیمت ها شد[72]. چنانکه از نظر دیوانسالار تازه به وطن بازگشته[73]،ابوحامد کرمانی، در عهد وی کرمان به«معدن خصب و نعمت» و یا «مسکن امن و راحت»[74] یا «چون کعبه محل امن و سلامت» و « موضع سکون و استقامت»مبدل شد چنانکه «شیر با آهو از یک منهل آب می خورَد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند».[75]
مورخان دیگر نیز سیاست و کشورداری دینار در رابطه با مهار لگام گسیختگی های غزان را ستوده اند.[76] البته ذکر برخی رفتارهای خشن غزها با اهالی منطقه حتی وزیر دینار و عدم توجه به دستورات دینار در این باب[77]، غارت قافله عراقی تحت حمایت دینار توسط غزها در 584ق[78]، تیرگی های مقطعی روابط میان غز ها و دینار[79]سه بار سوء قصد غزها به جان دینار و فرار او از دست ایشان[80] و مواردی از این دست نشان می دهد که لگام گسیختگی غزها و بدرفتاری آنها نسبت به اهالی تداوم یافته و در عین حال زردوستی شگفت آور دینار[81]، و تلاش برای انباشت خزاین از طریق مصادره اموال متموّلان بردسیر[82]، حمله به بندر هرموز جهت کسب منافع اقتصادی[83]، غلبه بر منوجان « با رسوایی تمام و مشتمل بر قتل و احراق و شکنجه و ارهاق دم»[84]، حاکی از آن است که در زمان دینار هم دراز دستی به جان و مال اهالی کرمان ادامه داشته و عده زیادی از آنها را به جلاء وطن واداشت.[85] بنابراین به نظر می رسد که درباره بهبود اوضاع اجتماعی و اقتصادی کرمان در عهد دینار مبالغه شده است. ابو حامد کرمانی هم خود، بعد از مرگ دینار از ظلم سی و یک ساله غزها بر کرمان خبر داده و عهد دینار را مستثنی نمی داند[86] بدین ترتیب پیدا است که بهبودی اوضاع در عهد دینار هم چندان نبوده ولی چون وجود یک حکومت یکپارچه نظم سیاسی را به وجود می آورد که در سایه آن مقداری امنیت اجتماعی ایجاد می گردد، می توان گفت که اوضاع نسبت به قبل از دینار بهتر شده است.
البته به تصریح مورخان، با مرگ دینار در ذی القعده 591ق[87]، به علت ناتوانی پسرانش فرخ شاه و عجمشاه در مهار غزها، دوباره لگام گسیختگی غزها از سر گرفته شد. چنانکه در نتیجه آن فرخشاه به سیادت خوارزمشاه گردن نهد.[88] اما تجاسر غزها مانع از آن شد که حکومت خوارزمشاه در آن منطقه استقرار یابد. بنابراین اتابکان فارس و ملوک شبانکاره نیز برای تصرف کرمان دست به کار شدند [89]و از آن پس تا سال 610 که مؤید الملک زوزنی به حکم سلطان محمد خوارزمشاه بر آنجا مسلط شد[90]، آشفتگی سیاسی کرمان و در نتیجه آن آسیب های اجتماعی و اقتصادی ادامه داشت. چناتنکه یاقوت حموی نیز ویرانی کرمان در اواخر قرن 6 را معلول همین امر یعنی فقدان حکومت می داند. [91] بنابراین،هجوم غزها باعث رکود فعالیت های اقتصادی شده بود زیرا با روی کار آمدن یک مدعی قدرت تمام محصولات آنها به غارت می رفت.[92]
ب- نا امنی اجتماعی
در جریان تاخت و تاز غزها ، که فعالیت گروهها و افراد خودسر نیز ضمیمه آن شده بود[93] ، امنیت اجتماعی کرمان زایل شده و هراس و بیم عمومی جامعه را فرا گرفت. چنانکه اکثر افراد را «از نا ایمنی راه » یارای آن نبود که در راهها مسافرت کنند.[94] و تا زمان غلبه دینار بر بردسیر ، اهالی به شدت از « قحط و نیاز و نا ایمنی طرق و قطع قوافل » در رنج بودند. [95] از روایت کرمانی مبنی بر اینکه« خوف غالب است» می توان تصور کرد که غزها چنان مردم را تحت فشار قرار می دادند که کسی را یارای آن نبود که در محیط خارج از محوطه شهرها یا روستاها توقف یا تردد نمایند، لذا بسیاری از روستاییان و کشاورزان از حضور در مزارع خودداری می کردند.[96] چنین فضای نا امنی ، فرصت هر گونه فعالیتی را از اقشار اجتماعی گرفت و چنان آنها را تحت فشار قراردادکه« ضعف آن مملکت به غایت رسید».[97]
ج- رکود اقتصادی
تاخت و تاز غزها، از دو جهت به شدت بر فعالیت اقتصادی ساکنان محلی اثر گذاشت.
یکی از طریق کاهش جمعیت و نابودی یا فرار نیروی کار کرمان و دیگر از طریق کساد و بی رونقی فعالیتهای اقتصادی در آن ایالت. در جریان تاخت و تاز غز، عده زیادی از مردم کرمان به قتل رسیدند. در نتیجه ی این کشتارها، جمعیت کرمان به شدت کاهش یافت. از آنجا که این کشتارها و غارتگری ها، معمولاً در صحراها، کوهها و فضاهای بین شهر و روستاها یعنی در راه ها ، مراتع، مزارع کشاورزی و کارگاه های واقع در حومه شهر و روستاها ، رخ می داد و در این مکان ها عموماً افرادی که توان کار داشتند،تردد می کردند، می توان استنباط کرد که این غارت و کشتار، بیشتر معطوف نیروی کار کرمان بود و در این روند بخش قابل توجهی از نیروی کار اقتصادی آن ایالت از میان رفت. بدیهی است که طبیعی ترین نتیجه ی چنین امری، بایر ماندن اراضی کشاورزی و تعطیلی کارگاه های صنعتی و در نتیجه رکود اقتصادی کرمان باشد.
با داوری از روی میزان مالیات کرمان در قرون نخستین اسلامی[98]، می توان گفت که کشاورزی در کرمان بسیار پر رونق بوده و در همه شهر ها و روستاهای آن ایالت کشاورزی انجام می شد. اگر چه به خاطر کمی آب روان و خشکی هوا ، این کشاورزی اغلب با آبیاری مصنوعی یعنی از طریق چاه یا قنات انجام می شد[99]و فقط منطقه جیرفت و حوضه تنها رود کرمان یعنی هلیل رود آب رود خانه و کشاورزی آبی داشتند[100]،و در منطقه سردسیری شمال کرمان بین سیرجان و بم برخی روستاها نیز بودند که آب روان اعم از چشمه یا رودخانه داشتند.[101] با این حال کشاورزی در آنجا پر رونق و مهمترین مشغله اهالی بود. محصولات به دست آمده بر حسب ناحیه، گرمسیری یا سردسیری بودند که با جمعبندی روایات جغرافیانویسان می توان آنها را چنین دسته بندی کرد: خرما، غلات، پنبه، نیل، زیره، نیشکر، دارچین ،پنبه ، توت و دیگرمیوه های متناسب با منطقه».[102]
متأسفانه در خصوص وضعیت کشاورزی و کشاورزان در شهرهای مختلف کرمان در زمان هجوم غزها خبری در دست نیست، اما با توجه به اینکه کشاورزی کرمان عموماً متکی بر آب چاه یا قنوات بوده و همچنین باعنایت یه ضرورت مواظبت از این قنوات و لایروبی مداوم آنها توسط افراد خبره و حرفه ای، می توان تصور کرد که با کشتار غزها و کاهش جمعیت کرمان ، از این مهم غفلت شده باشد و در نتیجه با کاهش آب یا ویرانیِ قنوات، کشاورزی نیز به شدت آسیب دیده باشد. علاوه بر این،توجه به اهمیت حیاتی کشاورزی در اقتصاد کرمان ، طولانی بودن امورکشاورزی ( که از زمان کاشت محصول تا هنگام برداشت، چند ین ماهرا در بر می گرفت) ، بی دفاع بودن اراضی کشاورزی ، فقدان کسی که غزها را از تعرض به مزارع و تصرفِ محصولاتِ کشاورزی، مانع شود، و همچنین دقّت در زمان و شیوه تاخت و تازِ غزها، نیز می تواند میزان صدمه به کشاورزان را نشان دهد.
روایتِ خبیصی، مبنی بر اینکه غزها در فصول مختلف میان گرمسیر و سردسیر تردد می کردند و در مسیر تاخت خود«هر مزروعی دید به قاعده بخورد» و یا غز در مسبر تاراج خود به شهرها «ارتفاع بر گرفت»[103] ، نشان می دهد که درست به هنگام برداشت محصول ،غزها سر رسیده ، و « بر سر غلّه توده و جو دروده فرود می آمدند».[104]بنابراین پیدا است که دسترنج یک ساله کشاورز به باد غارت می رفت و به اندازه بذری که با هزار بدبختی از طبس و دیگر نواحی خریداری کرده و بر زمین پاشیده بود[105]، نیز بدستش نمی رسید. در چنین شرایطی، طبیعی بود که کشاورزان، به لحاظِ رعایتِ صرفه ی جانی و مالی ، حتی الامکان از کشاورزی خودداری کنند تا کمترین خسارت را متحمّل شوند. [106]بنابراین غزها،در طول دوره تاخت خود « آن نواحی را از حرث و زرع و نسل خالی گردانیدند»[107] از گفتگوی کشاورزان راور با ملک دینار[108]، می توان استنباط کرد که غزها علاوه بر تصرف محصولات کشاورزی از دو طریق دیگر یعنی هم چراندن کشتزارها و مزارع منطقه با دامهای خود و هم تصاحب و غارت چارپایان کشاورزان را تحت فشار قرار می دادند.
از آنجا که ابزار اصلی کار کشاورزی در آن دوره استفاده از نیروی ماهیچه ای حیواناتی چون گاو، اسب، الاغ بوده و از طرفی به عنوان یک کمک درآمد پرورش دامهایی نظیر بز و گوسفند در کنار کشاورزی، جهت تأمین نیازهای خوراکی( لبنیات، گوشت) را در نظر داشتند اما غارت این چارپایان علاوه بر تصاحب غذای ایشان، ابزار کار کشاورزی را نیز از ایشان می گرفت. بنا بر این با توجه به موارد مشابه در تاریخ ایران [109]و همچنین با استناد به تداوم آبادانی ربض بردسیر تا سال 579ق[110]، می توان تصور کرد که در این مدت کسی در بیرون از محوطه دیوارهای شهر ( خارج از ربض) کشاورزی نکرده و کشاورزی شهر و تأمین مایحتاج عمومی آن، محدود و منحصر به کشاورزی انجام شده در محوطه حصار دارِ ربض شهر بوده باشد. البته باید در نظر داشت که هم زمان با این مشکلات، مشکل دیگر یعنی خشکسالی طبیعی و به دنبال آن قحطی عامّ نیز حادث شد که بخش اعظم کرمان به ویژه کرسی آن، بردسیر را در بر گرفت.[111] با وقوع این حادثه ، اندک کشاورزی که در محدوده ربض شهرها نیز انجام می شد نیز از میان رفته و تأمین حداقل مایحتاج زندگی(یعنی آرد و نان) به نهایت مشقت رسید. همچنین، طبیعی است که غز ها از یک سو، مزارع کشاورزی را به مراتع دامداری برای احشام خود تبدیل کرده و از سوی دیگر، برای اهداف نظامی خود ، به ویرانی قنات ها ، نهرها و بندهای منطقه و یا استفاده ازرعایا و کشاورزان به عنوان نیروهای تدارکاتی و خدماتی پرداخته باشند[112]، که نتیجه آن جز تعطیلی کشاورزی نبود.
اگر چه غزها بعد از مدتی استیلاء، متوجه شدند که بدون وجود کشاورزی و کشاورزان در ناحیه خشک و کم آب کرمان نابود خواهند شد لذا در مناطق تحت تصرف خود در جیرفت و نرماشیر به تشویق کشاورزی و انجام کشاورزی پرداختند.[113] اندکی بعد نیز ملک دینار از مردم خواست که کشاورزی از سر بگیرند و خود به آنها قول حمایت داد[114] اما در اخذ مالیات معهود در این نواحی و دیگر نواحی از کشاورزان اجحاف روا می داشتند چنانکه علاوه بر مالیاتهای موجود، یک نوع مالیات جدید تحت عنوان«مالیات علوفه حشم» بر کشاورزان منطقه تحمیل کردند که میزان آن یک چهارم کل محصول بود.[115] این بدعت بعد از مرگ دینار ادامه یافت و در زمان آشفتگی کرمان قبل از آمدن مؤید الملک در 610 ق، به میزان ثلث و نصف محصو.ل افزایش پیدا کرد در نتیجه چینین مالیاتی « فریاد از نهاد مزارعان بر آمد» و « تضرّع مردم و رنج دل رعیت « را در پی داشت. [116]یک بار دیگر بعد از اطاعت فرخشاه از خوارزمشاهیان در 592ق، اهالی بردسیر به پشتگرمی لشکر خوارزمشاه « زرعی تمام کرده بودند و عمارتی به مراد رفته»[117]ولی پس از بازگشت لشکر خراسان و باز آمدن غزها در 597ق[118]، نا امنی و قتل و غارت از سرگرفته شد.
متأسفانه داده های آماری مشخصی از وضع قیمت اراضی زراعی ویا نحوه خرید و فروش آن در کرمان در این دوره ، در دست نیست ، اما با توجه به موارد گفته شده ، می توان تصور کرد در نتیجه این تاخت و تازها کشاورزی از رونق افتاده ، و قیمت زمین های کشاورزی به میزان چشمگیری تنزّل پیدا کرده باشد. با توجه به انجام کشاورزی در ربض شهرها، و با داوری بر اساس آنچه که در باره ویرانی ربض بردسیر و کاهش قیمت اراضی آن آمده که «منازل ربض بردسیر و سرایهاء دشت که یک شبر از آن به یک مثقال تبر خریدندی چنان شد که بوم از بیم وحدت از آن خرابهاء می گریزد جغد از وحشت آن اطلال می پرهیزد»[119]، می توان میزان سقوط قیمت اراضی کشاورزی را در کرمان قیاس کرد.
از دیگر فعالیتهای اقتصادی کرمان، تجارت بود. این ایالت از دیرباز تجارت پر رونقی داشت که به قول مؤلف حدودالعالم«جای بازرگانان»[120] بود و شهر های آن همچون بم[121]، سیرجان[122]، نرماشیر[123] ، جیرفت[124]، هرموز [125] از مهمترین مراکز تجاری آن ایالت بودند. رونق تجارت منطقه، به رشد صنایع و استخراج معادن این منطقه کمک می کرد چنانکه معادن طلا، نقره، آهن، مس و جز آن در همه جا مشهور بود[126] و منسوجات این منطقه به ویژه بم و زرند نیز به دیگر نواحی حتی تا مصر و شام صادر می شدند.[127] چنانکه دانسته است یکی از ضروریات رونق و رشد تجارت ، امنیت راه ها و وجود امکانات رفاهی برای مسافران و عابران است که با حاکمیت سلجوقیان بر کرمان این مهم محقق گشت چنانکه به تعبیر مورخان « در چهارحد کرمان گرگ و میش با هم آب خوردی».[128] اوج این رونق تجاری کرمان در عهد ملک ارسلانشاه(حک:495-537ق) بودکه جزیره کیش را نیز زیر فرمان گرفته[129] و از آن طریق بر بحرین و عمان نیز نظارت می کرد[130] و یا به تعبیر مورخان« کرمان به عهد او پر و بال عمارت بگسترد و با خراسان و عراق لاف مباهات خضرت و نظارت زد ».[131]
بنابراین در این دوره رونق اجتماعی اقتصادی کرمان ، به ویژه بر اساس تجارت، به حد کمال خود رسیده[132]، قمادین ، بار انداز تجاری جیرفت «مسکن غرباء روم و هند و منزل مسافران بر و بحر و خزینه متمولان و گنج خانه ارباب بضایع شرق و غرب»[133]، و « محط رحال رجال آفاق و مخزن نفایس حبشه و زنگبار و دریابار روم و مصر و ارمنیه و آذربایجان و ماوراء النهر و خراسان و فارس و عراق»[134]و تیز(طیس) بندرگاه تجار« هند، سند، حبشه، زنگ، مصر و دیار عرب از عمان و بحرین» بود و محصولات این نواحی همه از این بندر به دیگر نقاط منتقل می شد.[135] بردسیر،کرسی ولایت، توسعه یافته و ربض آن به یکی از بزرگترین مراکز تجاری آن عهد مبدل شد[136] و این تجارت چنان اهمیتی در حیات این شهر یافت که در مقابل محاصره هشت ساله غز مقاومت کرد ، اما به محض تغییر مسیر تجاری از آنجا به زرند، شهر سقوط کرده و به دست غزها افتاد.[137] همچنین بندر هرمز « مرکز ثوری ولایت دریابار و مقصد تجار اقطار» بود.[138]در واقع، با توجه به افول بندر سیراف در این دوره، می توان گفت که بندر تیز، جای آن را گرفته و به عنوان معروف ترین بندر تجاری ایران در این زمان با بنادر مشهوری چون اسکندریه و عدن پهلو می زد.[139] در این دوره با حمایت سلجوقیان کرمان مسیر تجاری جدیدی گشوده شد که از بندر تیز شروع، و پس از عبور از مکران، سیستان و خراسان به ماوراءالنهر و از آنجا به ولگا ختم می گردید و بدین ترتیب سواحل عمان، دریای سرخ، اقیانوس هند و دریای چین را به ماوراء النهر و ترکستان پیوند می داد.[140]
اگرچه درگیری های داخلی شاهزادگان سلجوقی، بعد از مرگ محمدشاه بن ارسلان شاه(حک: 537-551ه.ق)[141]، و استفاده از سپاهیانِ حکامِ ایالات مجاور همچون خراسان پارس[142]، آسیب های جبران ناپذیری بر اوضاع اقتصادی کرمان وارد کرد، اما از این نظر با تاخت و تاز غزها قابل قیاس نبود. تاخت و تاز غزها،در دهه های پایانی قرن ششم، به طور کامل امنیت آن ایالت را زایل ساخت که در نتیجه آن« مسالک قوافل به سبب اضطراب بسته شد و امداد که از اقطار متواصل بود، منقطع گردید».[143] و از آن پس تا هفت سال بعد که دینار به کرمان آمد، « انسداد طرق » رنج رعیّت را به حدّ کمال رسانده بود. [144]تجارت کرمان و بندرگاه اصلی آن یعنی تیز، به علت هجوم غزها، و بیشتر از آن به خاطر ویرانی قمادین[145]، رونق خود را از دست داد.[146]ربض بردسیر که زمانی مجمع بازرگانان بود ویران گشت، و تا مدتی شهر زرند جای آن را گرفت.[147] این وضعیت حتی بر اوضاع اقتصادی و مالی نواحی مجاور همچون یزد و خراسان نیز اثر گذاشت.[148] اگر چه دینار در مدت حکومت خود، سعی کرد تا با حمایت از بازرگانان در مقابل درازدستی غزها، رونق تجارت کرمان را حفظ کند، اما لگام گسیختگی غزها و تعقیب کاروانها تا نقاط خارج از نظارت دینار و سپس حمله به آنها[149]، همه این تدابیر را خنثی ساخت. افول تجارت کرمان، به رشد بازرگانی کیش و هرموز منجر گشت.[150]
یکی دیگر از فعالیت های اقتصادی کرمان دامپروری بود که ممر تأمین معاش عده قابل توجهی از اهالی منطقه بود. [151] از وجود چند علفزار و چراخوار برای احشام ساکنان منطقه خبر داریم از جمله مرغزار و علفخوار در اطراف کوهستان ابوغانم که در تصرف کوه نشینان کوفج بود و یکی از مشاغل اصلی آنها دامپروری بود.[152] در اطراف خواش نیز زندگی صحرانشینی و دامپروری غالب بود و دام مورد پرورش نیز بیشتر شتر بود.[153] مرغزاری غنی و مرتعی سرشار از علوفه در اطراف مشیز قرار داشت که چراگاه دامهای اهالی بردسیر و دیگر نواحی مجاور بود.[154] علاوه بر این در نزدیکی بم نیز چراخواری غنی به نام جشار نرماشیر وجود داشت که آن نیز چراگاه دامهای نواحی مجاور بود.[155] مرغزاری غنی در اطراف هلیل رود که به قول کرمانی «مرغزار بی نهایت که چهار پای مرده از آن مراعی زنده بیرون آید». [156] همچنین مرغزار شاه جهان و گازرگاه در اطراف شهر بابک از غنای خاصی برخوردار بود[157].در غنای مراتع و توان دامپروری این ایالت همان بس که حکمران کرمان از جانب سلطان محمد خوارزمشاه در طول مدت کوتاه حکومت خود بر کرمان(614- 610ق)، « از مادیان و رمه و گله نتاج چندان ساخت که خراج کرمان نسبت به حاصل آن محقر می نمود» و در 614 ق چهار هزار شتر بختی به سلطان محمد خوارزمشاه پیشکش کرد. [158]
وجود موقعیت خوب چراگاهی و همچنین لزوم استفاده از حیوانات در امور کشاورزی و تجارت همچنین تأمین مایحتاج زندگی از طریق فراورده های حیوانی ، به کشاورزان و بازرگانان نیز فرصت می داد تا به عنوان فعالیتی جنبی به دامپروری نیز بپردازند.[159] با استناد به روایت نسوی درباره مؤید الملک حکمران کرمان از قبل خوارزمشاه[160]، و همچنین در قیاس با موارد مشابه دیگر[161]، به نظرمی رسد که حتی اشراف زمین دار، دیوانیان و کارگزاران حکومتی، دامهایی در تملک داشته و با استخدام شبانانی برای مراقبت از آنها، از این ممر به سرمایه گذاری می پرداختند.
منطقه کرمان، به خاطر اشتمال بر دو ناحیه گرمسیری در جنوب و سردسیری در شمال[162] و امکان ییلاق و قشلاق بین آنها[163] ، از پتانسیل قوی برای زندگی دامداری برخوردار و مورد توجه ایلات صحرا نشین بود. با توجه به ایلیاتی بودن غزها و همچنین علاقه آنها به تصاحب مراتع و غارت چارپایان، به نظر می رسد که پس از غلبه آنها بر کرمان این فعالیت به شدت آسیب دیده باشد. زیرا غزها ، نخست برچراخوارهای کرمان غلبه کردند و سپس به دیگر نقاط شهری و روستایی ازجمله به قلعه سترگ فولادین نرماشیر حمله بردند.[164]
بنابراین،بایستی دامپروران محلّی در نتیجه غلبه غزها بر مراتع ، و در پی آن غارت بخش قابل توجهی از گله ها و احشام بومی و ممانعت از چراندن دامهای بومی در آن مراتع، دامهای خود را فروخته و از این فعالیت دست برداشته باشند.[165] طبیعی است که بدیهی ترین پیامد این امر، گرانی قیمت گوشت و حتی نایاب شدن آن بوده باشد. از شرح مفصلی که مورخان درباره فقدان گوشت در قحطی بردسیر ونرماشیر در 576 ه.ق آورده اند[166]، می توان میزان آسیب و لطمه ای را ،که به دامپروری و دامپروران کرمان وارد شده ، استنباط کرد.
با کساد تجارت، و ویرانی کشاورزی که قحطی نیز علاوه آن شده بود، تأمین مایحتاج به دشواری روبرو شده و گرانی به حدّ غایت رسید. بدین معنی که آسیب های وارده بر فعالیتهای اقتصادی اهالی کرمان ، تنزل شدید ارزش پول و افزایش تورم را در پی داشت. این وضعیت چنان بر اقتصاد کرمان اثر گذاشت که این ایالت حتی قادر به تأمین مالیات مقرره به دربار سلجوقی نیز نبود و «وجوه دواوین اندک» گشت.[167] از این بالاتر هم، آن که به گفته خبیصی با افزایش تورم و گرانی، در سال 576 ه.ق در بردسیر،« منی غلّه به دیناری نقره قرض میسر نمی شد».[168] یا اینکه «اگر از جانبی چند منی غلّه در شهر می آوردند، چندان زرینه و سیمینه و اثواب فاخره در بهاء آن عرض می دادند که آن را نمی توانستند فروخت».[169] این مطالب به وضوح مبیّن سقوط ارزش پول و افزایش تورم و گرانی است. کرمانی پس از شرحی کامل در شرح پتانسیل سرشار اقتصادی کرمان، مدعی است که در 584 ه.ق « این ساعت قاعده عظمت او منهدم است و احوال نامنتظم، و رونق و طراوت منعدم».[170]
د- تغییر در بافت جمعیتی کرمان:
یکی دیگر از نتایج مهاحرت غزها به کرمان ، تغییر در بافت قومی- اجتماعی جامعه آن ایالت بود. با نا امنی اجتماعی و تخریب وضعیت اقتصادی کرمان بر اثر تاخت و تاز غزها، تورم و قحطی، عده زیادی از اهالی کرمان کشته شده و از بین رفتند. به گفته خبیصیدر بردسیر«از تراکم مردگان در محلات، زندگان را مجال گذر نماند و کس را پرواء مرده و تجهیز و تکفین نبود»[171] هم به قول کرمانی در قحطی 576ه.ق شدت قحطی به حدی رسید که «گرسنگان نطعهای کهنه و دلوهای پوسیده و دبه های دریده می سوختن و می خوردند... و در همه شهر و حومه یک گربه نماند و در شوارع روز و شب سگان و گرسنگان در کشتی بودند اگر سگ غالب می آمد آدمی را می خورد و اگر آدمی غالب می آمد سگ را».[172] یا به قول خبیصی «عرصه گرمسیر را از مهرهاء سکّان و قطّان بر افشاندند».[173]
آن دسته از مردمی نیز که جان به در بردند، تصمیم به مهاجرت به نواحی آرام تر گرفتند. روایت خبیصی مبنی بر اینکه « از رعیت بردسیر هر که سرمایه حزم داشت و مجال توشه و کر ای ، لباد فرار بر گاو جلا می نهاد »[174]مؤید مهاجرت این افراد به نواحی دیگر است. بنا براین، تعداد قابل توجهی از اهالی کرمان به نواحی مجاور نظیر خراسان، فارس، سیستان، عراق عجم و یزد مهاجرت کردند[175]و فقط برخی از مردم تهی دست که « از بی درمانی و نا ایمنی راه و عدم کرایه در مضایق اضطرار مانده بودند»[176]، در کرمان باقی ماندند. اگر چه با حاکمیت دینار، عده ای از مردمی که به سرزمین های دیگر مهاجرت کرده بودند به کرمان بازگشتند ولی خشونت وی برای انباشت خزانۀ شخصی باعث شد دوباره مردم از کرمان مهاجرت کنند.[177] بنابراین، با هجوم غزها به کرمان، جمعیت کرمان، به نحو محسوسی کاهش یافت و با کاهش تعداد یک جا نشینان، کوچ نشینان غز با زندگی ایلیاتی جای آنها را گرفتند. این ایلات که از همان آغاز نواحی اطراف نسا و نرماشیر[178]، اطراف بم[179]، اطراف زرند [180] را به عنوان ییلاق گاه و اطراف جیرفت[181]را به عنوان قشلاق گاه در اختیار داشتند، در همان جا ها مستقر شده و این نواحی را به نواحی غز نشین مبدل ساختند.[182]
ه- نابودی آثار تمدنی و زندگی شهر نشینی
چنانکه گفته شد، غزها ایلاتی فقیر بودند که برای تأمین مایحتاج خود می جنگیدند و برای این قضیه حتی دیوارها را خراب و ساختمانها را به طمع کشف دفاین و ذخایر مردم ویران می ساختند. آنها در زیر چادر و در بیابان زندگی می کردند ، نه تنها تقید و دلبستگی به خانه ها، کاخها و زندگی در فضای سربسته نداشتند ، بلکه حتی از آن هم گریزان بودند. پس از چنین مردمی نمی توان انتظار ساخت بنا و ساختمان و یا حفظ و مرمت بناهای قبلی را داشت. دقت در شیوه عملکرد ویرانگرانه غزها در کرمان که در بالا بدان اشاره شد و این که « هر کجا ناحیتی معمور بود یا خطّه ای مسکون دیدند ، آثار آن مطموس و مدروس گردانیدند »[183] و یا در جیرفت «خشت بر خشت نگذاشتند»[184]، و یا« چند شهر معظم را کلاته کردند»[185] و همچنین شیوه آنها در تفتیش دفینه ها می توان استنباط کرد که هجوم آنان، چه مقدار آسیب به زندگی مدنی و آثارتمدنی کرمان وارد نموده است. قصر سلطنتی سلجوقیان در ربض بردسیر که« امثال آن بارگاهها و منازل و مغانی و مراتع و بساتین و متنزهات در دیار اسلام نشان نمی داد، ... و آن مجالس نزهت و کنایس عرش رتبت ، اطلال و رسوم وذکر جغد و بوم شد».[186] و ربض بردسیر که تا این زمان هنوز آباد بود « در این طامه کبری به کلی از عمارت افتاد».[187] در نتیجه این ویرانی که حداقل تا چند دهه بعد ادامه داشت[188] چنان شد که «گرگ در پای مناره شاهیگان بچه کرد»[189] و یا «هیچ کس زهره نداشت که تنها به شاهیگان بگذشتی از ترس گرگ مردم خوار».[190]
و- رواج تقدیرگرایی
درگیری داخلی شاهزادگان سلجوقی در نیمه دوم قرن ششم و متعاقب آن بیتوجهی به امور رعیت و ستمکاری عمّال به اهالی[191] تدریجاً مردم را دچار یأس کرده بود. تاخت و تاز غزها نیز افزون بر آن شده و امنیّت اجتماعی را به کلی از آن منطقه سلب کرد. بنابراین ، این شرایط، به نحوی مقدمات شیوع نوعی افکار تقدیرگرایانه و دترمینیسم اجتماعی در کرمان را فراهم آورد که در کلام خبیصی بدین گونه منعکس شده است:«چون تقدیر سابق بود که غز کرمان بگیرد و دمار از دیار این خلق.....هیچ تیر اندیشه ز کمان تدبیر راست بیرون نشد و بر هدف مقصود نیامد ».[192]
نتیجه گیری
غزها بخشی از قبایل اغوز در شمال رود سیحون بودند که در قرن ششم به خراسان کوچ کردندو سلطان سنجر سلجوقی، چراگاههای حوضه علیای رود جیحون در اطراف بلخ و چغانیان را به آنها واگذار کرد. اندکی بعد، رابطه آنها با سنجر تیره شده و ضمن شکست و اسارت سنجر، خراسان را به باد قتل و غارت گرفتند. اقتدار هم زمان حکومتهای مجاور خراسان و تلاش آنها برای تسلط بر خراسان، مانع از تحکیم سلطه غزها برخراسان شده و در سال 575 در نتیجه آشفتگی های سیاسی کرمان و حملات سلطانشاه، بخش اعظم غزها به کرمان مهاجرت کردند و گروه باقی مانده نیز به سرکردگی دینار در 581 به کرمان رفتند.
خشونت ذاتی، تعارض نوع و سطح معیشت این ایلات با ساکنان کرمان، هم زمان با برخی مشکلات طبیعی و هرج و مرج سیاسی طولانی و لگام گسیختگی برخی اقشار اجتماعیِ هرج و مرج طلب، اوضاع اجتماعی و اقتصادی کرمان را به شدت آشفته ساخت. تأثیرات شگرفی در اوضاع اجتماعی و اقتصادی منطقه داشت که از آن میان می توان به نا امنی اجتماعی، اختلال در تجارت، کشاورزی، و دامپروری، کشتار عده زیادی از اهالی خراسان و مهاجرت جمعی از آنها به نواحی دیگر، استقرار دائمی غز ها در بخشهایی از کرمان اشاره کرد.
منابع
ابن اثیر عزالدین علی ، الکامل فی التاریخ، تصحیح کارل یوهانس تورنبرگ، بیروت، دارصادر، 1386ق
ابن اسفندیار، بهاءالدین محمدبن حسن، تاریخ طبرستان، ( دو جلد در یک مجلد ) به تصحیح عباس اقبال، تهران، کلالۀ خاور،1320.
ابن بکران محمد بن نجیب، جهاننامه، تصحیح محمد امین ریاحی، تهران:ابنسینا،1342.
ابنحوقل ، ابوالقاسم محمد،صوره الارض، لیدن:بریل،1967.
ابن فضلان احمد ، رساله، تحقیق الدکتور سامی الدهان، بیروت: دار صادر، 1993م/1413ق.
ابن فقیه احمد بن محمد همدانی،مختصر البلدان، تصحیح یان دخویه، لیدن:بریل،1883.
ادریسی،ابو عبدالله محمد بن محمد عبدالله بن ادریس، نزهه المشتاق فی اختراق الآفاق، قاهره، مکتبه الثقافه الدینیه، بی تا.
استخری ابراهیم بن محمد ، مسالک و ممالک (ترجمه فارسی قدیم)، تصحیح ایرج افشار، تهران، علمی و فرهنگی، 1368
باسورث ادموند کلیفورد ،« تاریخ سیاسی و دودمانی ایران»، در تاریخ ایران کمبریج ج5، گردآوری جی. آ. بویل، ترجمه حسن انوشه ،تهران: امیرکبیر،1371.
ابن فندق (ابوالحسن علی بن زید بیهقی)، تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار، تهران: کتابفروشی فروغی، 1317.
بیهقی ابوالفضل محمد بن حسین ، تاریخ بیهقی، تصحیح علیاکبر فیاض، تهران: نشر علم، 1374
پریتساک. املیان، فروپاشی امپراتوری اغوز یبغو، ترجمه محسن رحمتی، پژوهشنامه تاریخ، س1، ش 4، پاییز1385، ص 39-23.
تاریخ شاهی قراختاییان، به اهتمام وتصحیح محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران،2535.
جوزجانی، منهاج سراج، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب، 1363.
جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشا، تصحیح محمد قزوینی، تهران، دنیای کتاب، 1375.
حافظ ابرو، شهاب الدین عبدالله خوافی، جغرافیای حافظ ابرو (قسم مربوط به عراق، خوزستان، فارس و کرمان)، تصحیح و تحقیق صادق سجادی، تهران: میراث مکتوب،1387.
حدودالعالم من المشرق الی المغرب،تصحیح منوچهر ستوده،تهران: طهوری،1362.
حسینی ابوالفوارس، اخبارالدوله السلجوقیه، تصحیح محمد شفیع، لاهور: بی نا،1933
خبیصی، محمدبن ابراهیم، سلجوقیان و غز در کرمان، به کوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران: کوروش، 1373.
خوارزمی محمد بن احمد، مفاتیح العلوم، تحقیق فان فلوتن، لیدن: بریل، 1968؛
خیراندیش،عبدالرسول- خلیفه، مجتبی، « تجارت دریایی ایران در دوره سلجوقی، سده های 5 و 6 هجری(با تاکید بر نقش بندر تیز) »، فصلنامه علمی –پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهراء، س17، ش 65، تابستان 1386.ص92-71.
راوندی، محمدبن علی، راحةالصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال، تهران، علی اکبر علمی، 1363.
رحمتی، محسن، « پیامدهای اجتماعی مهاجرت سلجوقیان به خراسان ( 416-433ق/1025-1041م) »، فصلنامۀ تحقیقات تاریخ اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،س1،ش1،بهار و تابستان1390.ص61-41.
رشیدالدین فضلالله ، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، اقبال،1367.
سومر فاروق، اغوزها، ترجمه وهاب ولی،تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،1390.
شبانکاره ای، محمدبن علی بن محمد، مجمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران: امیرکبیر،1363.
ظهیرالدین نیشابوری، سلجوقنامه، تصحیح اسماعیل افشار، تهران: کلاله خاور، 1332.
عباسی جواد- امیری لیلا، (1390)، « تجارت کرمان از سده ششم تا سده هشتم هجری با تأکید بر جایگاه جیرفت»، مطالعات ایرانی دانشگاه شهید باهنر کرمان، س10، ش 19 ، بهار 1390.ص320-301.
عمادالدین کاتب الاصفهانی ، زبده النصره و عصره الفطره، اختصره الفتح بن علی البنداری، قاهره: دارالکتب العربیه، 1318ق
قزوینی زکریا بن محمد ،آثار البلاد و اخبار العباد، بیروت: دارصادر،بی تا.
کرمانی، افضل الدین احمد بن حامد، بدایع الازمان فی وقایع کرمان، فراهم آورده مهدی بیانی، تهران: دانشگاه تهران، 1326.
همو، عقدالعلی للموقف الاعلی، تصحیح علی محمد عامری نائینی، تهران: روزبهان، 2536.
همو، المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان، تصحیح عباس اقبال،تهران: مطبعه مجلس، 1331.
مروزی شرفالزمان طاهر ، منتخبات طبایع الحیوان، انتخاب مینورسکی، لندن: بی نا، 1942.
مستوفی حمدالله، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: امیر کبیر،1364.
همو، نزهه القلوب، تصحیح گای لسترنج، تهران: دنیای کتاب،1362.
مقدسی احمد بن محمد، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، تحقیق الدکتور محمد مخزوم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1408
منشی کرمانی ناصرالدین، سمط العلی للحضرة العلیاء، تصحیح عباس اقبال، تهران: اساطیر،1362.
میرخواند، محمدبن خاوندشاه، روضه الصفا، تهران، پیروز- خیام، 1339.
نسوی، شهاب الدین محمد خرندزی زیدری، سیرت جلال الدین منکبرنی، تصحیح مجتبی مینوی، تهران: علمی و فرهنگی،1365.
وزیری، احمدعلی خان، تاریخ کرمان، به کوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران: انتشارات علمی، 1364.
یاقوت حموی شهابالدین ابوعبداله،معجمالبلدان، تصحیح فردیناند ووستنفلد، بیروت : دارصادر، 140
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
تشیع وادوار اندیشه های سیاسی
مطالعهی تاریخ اندیشهی سیاسی با دو رویکرد امکانپذیر میباشد: رویکرد نخست بر این اعتقاد است که اندیشهی سیاسی در هر دورهای از تاریخ، از عناصر ماهوی، اصیل و منطقی برخوردار است که به آن نوعی انسجام داده است و آن را از مناسبات تاریخی و شرایط سیاسی - اجتماعی زمانه جدا ساخته است. در این رویکرد تقدم ذهن بر عین پذیرفته شده است.
و در مقابل رویکرد دوم در مطالعهی تاریخ اندیشهی سیاسی بر آن است که تفکر جدا از شرایط تاریخی قابل ارزیابی نیست و اندیشهی سیاسی، در حقیقت تفکر سامانیافته و صورتبندی شدهای است که اندیشمند سیاسی برای حل بحرانها و پاسخ به مشکلات زمانه با چیرهدستی ارائه میدهد. از اینرو، اندیشمند هیچگاه در خلأ نمیاندیشد و فهم او مبتنی بر اکتشاف مناسبات تاریخی است. بنابراین واقعیتهایعینی تاریخی را بر یافتههای ذهنی مقدم میشمرد.
نوشتار حاضر با رویکردی تلفیقی به بررسی ادوار مختلف اندیشهی سیاسی تشیع اختصاص دارد. رویکرد کلی این نوشتار آن است که در شکلگیری اندیشهی سیاسی تشیع، علاوه بر آنکه اصول ثابت و همیشگی اندیشهی تشیع نقش داشته است، شرایط خاص تاریخی هر دوره نیز عاملی بسیار مهم و تاثیرگذار بر شکلگیری اندیشهی سیاسی در ادوار مختلف تاریخی بوده است؛ و این امر ناشی از مسئلهمحور بودن فقهای شیعه با تاکید بر حفظ اصول میباشد.
اگر بخواهیم تصویری کلان از اندیشهی سیاسی شیعه ارائه کنیم، میتوانیم آن را به دو دوره تقسیم کنیم: دورهی اول عصر امامت است که در آن امام معصوم(ع) در میان شیعیان حضور دارد و هدایت و رهبری آنها را بر عهده دارد و دورهی دوم عصر غیبت امام معصوم(ع) است که در این عصر وظیفهی رهبری شیعیان طبق روایات وارده از ائمه(ع)، بر عهدهی فقها میباشد؛ بنابراین از این عصر تعبیر به عصر مرجعیت میشود.
با آغاز دوران غیبت امام دوازدهم، شیعیان در بحران مذهبی ـ سیاسی ویژهای فرو رفتند. عدم حضور امام در جامعه، پرسشهای مذهبی بسیاری را دربارهی آیندهی زندگی سیاسی شیعه برانگیخت. تلاش در تحلیل ماهیت غیبت امام و پاسخ به پرسشهای برآمده از چنین پدیدهی مهم مذهبی ـ سیاسی مقدمات لازم را برای شکلگیری نظریههای مختلف نظام سیاسی شیعه در دورهی غیبت فراهم نموده است. براساس اعتقاد شیعه، امام سه وظیفهی قضاوت، مرجعیت دینی و حکومت را بر عهده دارد که در غیبت کبری بهلحاظ غیبت امام معصوم، تمام وظایف و مناصب ایشان متوقف شده است. حال وظیفهی شیعیان چیست؟ آیا انجام همهی وظایف فوق مشروط به وجود و حضور امام است و باید تا زمان ظهور او به تعویق بیافتد؟ یا به لحاظ اهمیت وظایف فوق، مومنان یا بعضی از آنان باید بهگونهای هرچند ناقص این وظایف را انجام دهند؟ در این صورت چه کسانی و با کدام مجوز موظف به انجام وظایف امام هستند؟ آیا وظایف سهگانهی ذکر شده تفکیکناپذیرند و یا اینکه میتوان برخی از آنها را در زمان غیبت تعطیل کرد؟ بهطور خلاصه، آیا در دورهی غیبت، نظام سیاسی مشروع برای شیعیان که جایگزین امامت معصوم باشد، وجود دارد؟ اندیشمندان شیعه در پاسخ به این قبیل پرسشها، نظریههای نظام سیاسی متفاوتی را طرح کردهاند که از آغاز غیبت کبری تا کنون عرضه شده است و در نهایت به شکلگیری و عرضهی نظریهی ولایت فقیه در همهی امور دینی، سیاسی و اجتماعی منتهی گردید که در واقع تجلی توسعه و بسط دایرهی ولایت بهشمار میآید. در ادامه به بررسی مهمترین ادوار اندیشهی سیاسی شیعه از بعد از شروع غیبت کبری تا عصر حاضر میپردازیم.
1. دوران رویکرد به سلطان جائر
از سدهی چهارم به بعد که شیعه حیاتش را بدون حضور امام آغاز کرد، علیرغم اصرار قاطع بر اصل حق انحصاری و الهی حاکمیت معصوم از سوی خداوند و نامشروع شمردن ذاتی حاکمیتهای غیر معصوم، علمای شیعه در ادامهی خط اعتدالی و مبارزات فرهنگی سیاسی دورهی امامت حرکت کردند. فقیهان این دوره، حکومتهای دورهی خود را نمونهی حکومت ستم میدانستند و برای آنها هیچ ولایت شرعی باور نداشتند؛ لیکن از آنجا که دغدغه و هدف اصلی فقیهان در این دوره چگونگی نگهداری شیعه و پاسداری از مرزهای عقیدتی و فکری این گروه بود، پرسشهایی را به میان آوردند و به تلاش برخاستند تا پاسخهای آنها را بهدرستی دریابند. پرسشها و مسائلی از قبیل: پذیرش ولایت از سوی حاکمان ستم، داد و ستد با آنها، استفاده از داراییهایی که در اختیار دارند و اینکه آیا میتوان با فرمانروای ظالم همکاری کرد؟ شیخ مفید که از برجستهترین متکلمان و فقیهان شیعه میباشد، در شرایطی همراهی با حکومت ظالم را به شرط اجرای احکام خداوند که موجب اطاعت خداوند شود، جایز میشمارد. شاگرد او سید مرتضی همکاری با سلطان جائر را برای مصلحت و نفع مسلمانان جایز میشمارد و در رسالهی کوتاه اما مهم «فیالعمل معالسلطان»، کار کردن برای سلطان ظالم را با شرایطی از جمله امر به معروف و نهی از منکر و اقامهی حق و دفع باطل، جایز و گاه واجب میشمارد. توجیه وی برای چنین کاری این است که در ظاهر این ولایت از جانب ظالم ولی در واقع و باطن از جانب امامان معصوم(ع) است. وی در درون حکومت عباسیان نقابت طلاب، امیری حجاج، و ولایت مظالم و... را میپذیرد و برادرش شریف رضی نیز همان مناصب را در دوران خلافت القادر بالله عهدهدار بود.
فقیهان بعد از شیخ مفید و سید مرتضی در چگونگی برخورد با دولتهای ستم، دیدگاههایی نزدیک به دیدگاه آن دو دارند. شیخ طوسی، ابن ادریس و... پذیرش ولایت از سوی حکمروایان ستم را برای اقامهی حق و از بین بردن باطل و انجام وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر و... مستحب میدانند. البته از این نکته نباید غافل شد که این مباحث در زمانهای مطرح شده است که خلافت عامه با عباسیان بوده است و شیعیان در شرایط خاصی به سر میبردهاند و تلاش علمای شیعه در این زمان برای حفظ تشیع و بسط احکام شرعی از آبشخور اصلی آن یعنی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) و نیز هدایت خلق بوده است و در این چارچوب است که حکم به جواز همکاری با سلطان جائر را صادر مینمایند.
2. دوران مشروعیت دادن به سلطان عادل
با قدرت یافتن صفویان در ایران، دومین دوره از روند تحول اندیشهی سیاسی تشیع در عصر غیبت آغاز شد. استقرار دولت شیعی صفوی مجالی را برای متفکران شیعه در جهت بالندگی اجتماعی و سیاسی فراهم آورد تا مقولهی رابطه دین و دولت ـ نه فقط دین و سیاست ـ بهصورت مشخصتری از دورههای پیشین مورد توجه قرار گیرد. پیدایش دولت صفوی بهعنوان نخستین حکومت تمامعیار و مستقل شیعی، چالش جدیدی را در میان دانشوران شیعه شکل داد. از سویی تاریخ شیعه به یکی از آرمانهای اساسی خویش، یعنی یک قلمرو و دولت واحد شیعی، دست یافته بود؛ ولی از سوی دیگر مسئلهی مشروعیت این حکومت، بهصورت جدی مطرح بود؛ چرا که حقانیت یک حکومت شیعی در گرو معصوم بودن حاکم آن دانسته میشد.
با ظهور این پدیده، شیعه در برابر پرسش تازهای قرار گرفت و آن اینکه آیا میتوان حکومت غیر معصوم، هرچند شیعه، سید و عادل، را حکومت شرعی دانست؟ در این مورد جدال در میان عالمان و فقیهان درگرفت. در یک دوره نه چندان کوتاه، سه نظریه شکل گرفت. بعضی عزلتنشینی را برگزیدند و اعتقاد داشتند همچنان هر سلطان غیر معصوم، جائر است و هر نوع همکاری با چنین حکومتی حرام است. بعضی دیگر قائل بودند باید بین سلطان عادل و جائر فرق قائل شد،؛ با سلطان عادل میتوان همکاری کرد و گروهی دیگر قدرت و حکومت پادشاه عادل را مشروع میدانستند. عالمانی چون قطیفی و مقدس اردبیلی سلطنت را نامشروع دانسته و پذیرفتن هر نوع هدیه و نیز تمامی اموال دیوانی و خراج و نماز جمعه را تحریم کردند. در مقابل عالمانی چون محقق کرکی حکومت صفوی را مجاز و مشروع دانستند. در نهایت مهاجرت محقق کرکی از جبل عامل به ایران و پیوستن به شاه طهماسب صفوی و اقتدار شامخ سیاسی او نظریه سوم را پیروز کرد.
در این دوره روند همکاری عالمان و پادشاهان بهگونهای روزافزون و عمیق ادامه یافت و در اواخر عصر صفوی، که پادشاهان ناتوانی روی کار بودند، نفوذ و اقتدار سیاسی و اجتماعی عالمان و فقیهان به اوج خود رسید. محقق کرکی از نخستین مجتهدان شیعی این دوره است که همکاری با شاه طهماسب صفوی را پذیرفت. دیدگاه وی در کتاب نماز جمعه مقدمات اساسی نظریه ولایت فقها را در کلیهی امور ـ چه جزئی و چه کلان ـ سیاسی بیان میدارد. از منابع تاریخی استفاده میشود که فقیهان در عصر صفوی، مسئلهی ولایت فقیه را آنچنان برای بعضی از سلاطین صفوی جا انداخته بودند که آنان مجبور شدند برای مشروعیت بخشیدن به حکومتهای خود، خویش را به عنوان نایب و کارگزار فقیه معرفی کنند و تاج سلطنت را از دست فقیه جامع شرایط زمان خود دریافت کنند.
رابطهی نزدیک میان روحانیت و حکومت با سقوط صفویه از میان رفت و در اثر شرایط ایجاد شده در سالهای حکومت افغانها و همچنین خاندان افشار و زندیه بسیاری از علما از ایران به عتبات عالیات هجرت کردند. اما با اسقرار حکومت قاجاریه بار دیگر علما به عرصهی سیاست بازگشتند. در این دوران عواملی مانند جنگ ایران و روس و بحث تقابل کفر و اسلام، ورود تدریجی اندیشههای غربی و سپس حضور غربیان، انشعابهای درونمذهبی در ایران، حضور و نفوذ بیگانگان در ایران، همگی احساس خطر و نگرانی جدی بر هویت دینی و تشیع را بهدنبال داشت و بالتبع علمای دینی بهعنوان متولیان امر دین و پاسداران مرزهای عقیدتی جامعه خود را موظف میدانستند که در مقابل چنین شرایطی موضعگیری کنند تا بدینوسیله از کیان شیعه و اسلام دفاع نمایند. ناگفته نماند مشرب کلی بسیاری از علمای شیعه عدم ارائهی یک نظریه دربارهی حکومت در اسلام در دوران قاجاریه بود و بسیاری از آنان معتقد بودند که قدر متیقن وظایف فقیه، ریاست آنان در امور شرعی و رسیدگی به امور عبادی مسلمین است که این وظایف را به تبع نصب عام از طرف معصوم ایفا مینمودند و در امور سیاسی و اجتماعی، نقش فقیه را در امور جزئیهای چون حسبیه و قضا، سرپرستی ایتام و غیره محدود میدانستند؛ گو اینکه در عمل نیز با همین مشرب آغاز کردند. علیرغم همهی این مسائل در اواخر قاجاریه بهدنبال اتفاقاتی که در اثر نفوذ بیگانگان در ایران رخ داد؛ مانند حادثهی رژی، تحریم تنباکو، مخالفت با قرارداد رویتر و انقلاب مشروطیت، روحانیت بهتدریج وارد فعالیتهای سیاسی شد.
تحول عمدهی دیگر که در عصر قاجاریه در تفکر شیعه روی داد، به حاشیه رانده شدن اخباریگری و احیاء مکتب اجتهاد توسط علامه وحید بهبهانی بود. هرچند این تغییر اصالتا بر سر مسائل فنی و روششناختی فقهی شیعه بود، ولی بر برداشتهای سیاسی به جهت شکلگیری مرجعیت فقهی و در نهایت سیاسی شیعه تاثیر اساسی داشته است؛ بهطوری که میتوان گفت اگر پیروزی قطعی اصولگرایان در اوان ظهور سلسله قاجاریه بر اخباریون نبود، شاید دستگاه اجتهادی شیعه و مقولهی مرجعیت به نحو امروزی و کارکردهای تاریخی آنها در دو قرن اخیر ظهور نمییافت؛ چرا که مجتهدان قدرتمند که در تحولات بعدی تاثیرگذار بودند، حاصل این تغییر روششناختی فقهی بودند.
3. مشروطیت و رویکرد به حکومت مردمی و عرفی
مطرح شدن بحث مشروطیت در اواخر دوران قاجاریه نقطهی عطفی در اندیشهی سیاسی شیعه ایجاد کرد. در گذشته مسئلهی اصلی این بود که آیا سلطنت مطلقهی افراد غیر معصوم و غیر مأذون از سوی امام(ره) مشروع و مجاز است و آیا میتوان آن را حکومت شرعی دانست یا خیر؟ اما اکنون در فضای فکر سیاسی مشروطهخواهی که متأثر از اندیشههای غربی بود، مسئلهی اصلی این است که اساسا حق حاکمیت و حکومت از آن مردم است و یا یک فرد؟ در این اندیشه، خاستگاه و بستر حکومت، مردم بودند و حکومت از آنِ مردم تلقی میشد. این اندیشه مبانی نظری تثبیتشدهی شیعه را در عرصهی سیاست و حکومت که طی قرون متمادی نهادینه شده بود، با مخاطرهی جدی روبهرو ساخت. از این رو علمای شیعه میبایست جهت حفظ حریم شریعت در مقابل آن، موضع مشخصی اتخاذ نمایند.
علمای شیعه در این زمان در مقابل مشروطیت دو دیدگاه متفاوت عرضه داشتند. اول، دیدگاهی است که در سازش مشروطه با شرع تلاش قابل ملاحظهای انجام داد و دوم نگرشی که مشروطه را به نحو مطلق آن، رد میکرد و تنها آن را در چارچوب شرع، مشروع میدانست و در واقع بهدنبال مشروطهی مشروعه بود. نقطهی مشترک میان هر دو دیدگا،ه مخالفت آنها با استبداد و خواست آنها مبنی بر تحدید قدرت پادشاهان بود.
آخوند خراسانی و علامهی نائینی از جمله عالمانی بودند که به دفاع از مشروطیت برخاسته و کوشیدند تا به نوعی بین مبانی مقبول و قطعی دین و فقه شیعی با مبانی مشروطه سازگاری ایجاد کنند و در نهایت سلطنت مطلقه را به سلطنت مشروطه بدل کنند. مرحوم نائینی در کتاب «تنبیه الّامه و تنزیه الملّه» تلاش کرد تا مبانی مشروطیت را به اسلام نزدیک کند. البته وی به صراحت اعلام میکند که نظام مشروطه نیز بر طبق اصول تشیع، حکومتی غاصبانه است، اما غصبش از حکومت استبدادی مطلقه کمتر است. به همین جهت به حکومت اسلامی نزدیکتر است؛ پس باید از آن حمایت کرد. در واقع علمای شیعه مشروطیت را حکومت اسلامی نمیدانستند؛ بلکه ابزاری مناسب برای اجرای احکام و حفظ استقلال میپنداشتند. آنها از لحاظ مبانی معتقد بودند که مشروطیت به اسلام نزدیکتر است تا استبداد. البته باید توجه داشت از مجموعهی رسائلی که در دفاع از مشروطه نوشته شده است، بهدست میآید که علمای مشروطهخواه، مشروطه را از منظر دینی تفسیر و تایید کرده و در تعریف مشروطه به پیوند آن با نظریهی حکومتی اسلام اشاره کرده و از مشروطه، تعریفی سازگار با آموزههای اسلامی ارائه میدادند و از آن بهنام وسیلهی اجرای احکام اسلامی یاد میکردند.
در مقابلِ علمای مشروطهخواه، گروهی دیگر از علما به رهبری شیخ فضل الله نوری خواهان مشروطهای مبتنی بر قوانین اسلامی بودند و بحث مشروطهی مشروعه را مطرح میکردند. این علما به مشروعطلبان شهرت یافتند و بهتدریج رودرروی مشروطهخواهان قرار گرفتند و البته بدیهی است که علمای مشروعهطلب با مظالم قاجارها بیگانه نبودند و به خوبی نسبت به معایب حکومت استبدادی واقف بودند؛ چنانکه شیخ فضلالله خود از مهاجرین کبری و مبارزین بر ضد استبداد بود. شیخ فضلالله و مشروعهخواهان از همان ابتدای مشروطهخواهی، اعلام داشتند مشروطهای را میپذیرند که بر اصول و بنیادهای اسلامی استوار باشد، نه مشروطهای برآمده از روحیات غربی و اروپایی. در واقع وی هرگز با مشروطه و مجلس مخالف نبود؛ هرچند مخالفینش وی را با این اتهام منزوی کردند. مخالفت شیخ با اساسنامه غیر شرعی و گفتار غربگرایان و نوشتههای توهینآمیز مطبوعات به اسلام بود. وی تصمیم داشت اصولی را به قانون اساسی اضافه کند که حرمت اسلام حفظ شود.
با این حال جدای از جدال علمای مشروطهخواه و مشروعهخواه، نهضت مشروطیت ایران که با اهدافی چون ضرورت قانونمند ساختن حکومت و برقراری عدالت و آزادی آغاز گردید و خود از حلقههای مهم دوران گذار ایران از جامعهی کهنه به جامعه نو بود، بدون شک دارای وجوه معین و مشخصی از روح دینی بود. کوششهایی که روحانیت شیعه بهویژه کسانی چون علامهی نائینی و دیگران انجام دادند، این فرصت و امکان را در اوج هجوم اندیشههای غربی و بحران تفکر سیاسی در ایران در بین جامعهی مذهبی فراهم آورد که با بهرهگیری از عناصری چون اجتهاد شیعی، اندیشههای نو را در قالب کلی اندیشهی دینی قابل هضم و توجیهپذیر کند.
نظریهی حکومت اسلامی و ولایت فقیه
انقلاب مشروطهی ایران فصل جدیدی در نظریات سیاسی شیعه به وجود آورد. بهطوریکه توجه به نقش مردم در حکومت در دوران غیبت امام معصوم مورد توجه علمای شیعه قرار گرفت و افرادی مانند علامه نائینی به توجیه شرعی این پدیده پرداختند. حضور علمای شیعه در عرصهی سیاست و نظریهپردازی سیاسی نیز در این دوره بسیار قابل توجه میباشد. این انقلاب بهدلیل اختلافهای داخلی، مقاومت استبداد که از سوی خارجیها حمایت میشد و نیز به سبب بحرانی که بهتدریج ایران را فرا گرفت، عقیم و بیثمر ماند. حوادث و اتفاقاتی مانند اعدام شیخ فضلالله نوری و ترور بهبهانی بر رهبران مذهبی تاثیر جدی گذاشت و حتی سرسختترین مدافعان مشروطیت مانند نائینی و خراسانی که به توجیه دینی آن نیز اقدام کرده بودند را نسبت به راهی که رفته بودند، دچار تردید کرد. از این رو دورهای از سکوت و انزوای سیاسی در میان روحانیت شیعه بهوجود میآید.
با به قدرت رسیدن رضاخان در ایران فضای کاملا بسته و اختناقآوری بهوجود آمد. کوششهای نوگرایانهی رضاشاه توام با استبداد شدید و ضدیت جدی با حضور دین در عرصهی سیاسی و اجتماعی در جهت ایجاد یک دولت سکولار، هرچند عکسالعملهای طیفی از روحانیت از جمله حاج آقا نورالله اصفهانی، حاج سید حسین قمی و مخالفتهای سید حسن مدرس و دیگران را در پی داشت و در نهایت نیز توسط حکومت سرکوب گردید، اما نتوانست به انزوای روحانیت پایان بخشد و زمینهی طرح یک نظریهی حکومتی را در میان فقهای شیعه فراهم آورد. پس از سقوط حکومت رضاشاه نیز هرچند از فشار و اختناق بر روحانیت شیعه کاسته شد و حتی در جریان ملی شدن صنعت نفت با حضور نیروهای مذهبی به رهبری آیتالله کاشانی فرصتی برای انزواگریزی روحانیت شیعه فراهم گشت، اما منجر به ارائهی یک نظریهی سیاسی جدید شیعی نشد و روحانیونی که وارد نهضت ملی شدن صنعت نفت شدند نیز بر قانون اساسی و اصول مشروطیت و حکومت سلطنتی مشروطه اصرار ورزیدند.
پس از شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت در اثر کودتای 28 مرداد و بازگشت فضای استبداد، دو دیدگاه در رابطه با حکومت در میان عالمان شیعی قابل تشخیص میباشد: یک جریان، اساسا آلوده شدن دین را به مناسبات سیاسی، تهدیدی مهم برای دین میداند که گذشتهی این نگرش نیز به سرخوردگیهای سیاسی علما پس از نهضت مشروطیت باز میگردد. جریان دیگر وجود حکام مستبد را تهدید اصلی علیه دین میداند. از این رو برای رودررویی با استبداد صراحتا به دایرهی مسائل سیاسی پای مینهد. مهمترین شخصیتی که کوششهای نظری و عملی وی به شکلگیری یک نظریهی حکومتی روشن و ایجابی در تاریخ نظریهپردازی فقهی شیعه منتهی شد و بهویژه خلاء تئوریک موجود را در فرایند کلی اندیشهی سیاسی شیعه رفع نمود، امام خمینی(ره) بود. پیشرو بودن وی در مسائل دینی و سیاسی و نیز موقعیت او بهعنوان مرجع تقلید، امکان پذیرش عمومی نظریهی حکومت اسلامی مبنی بر ولایت فقیه را فراهم کرد.
امام خمینی(ره) نظر خود را دربارهی حکومت اسلامی و ولایت فقیه نخستین بار در سال 1323ش در کتاب «کشف الاسرار» بیان داشته است. این کتاب که در پاسخ به کتاب «اسرار هزار ساله» علی اکبر حکمیزاده نوشته شده است، در گفتار سوم به اختصار به بحث ولایت فقیه میپردازد. امام خمینی(ره) بعد از تبعید در ترکیه، کتاب «تحریر الوسیله» را تالیف کردند. امام در این کتاب پس از بحث امر به معروف و نهی از منکر تحت عنوان «ختام فیه مسائل» سیزده مسئلهی سیاسی- حکومتی آوردهاند که بحث حکومت اسلامی نیز در آنها آمده است. ایشان در 1 بهمن 1348 در درس خارج خود در حوزهی علمیهی نجف به مبحث ولایت رسیدند و تصمیم گرفتند مسئلهی ولایت فقیه و راه تاسیس حکومت اسلامی و موانعی که تاکنون مانع تاسیس چنین حکومتی شده است را مورد ارزیابی کارشناسانه قرار دهند. ایشان طی سیزده جلسهی درس، موضوعات مهمی را مانند اسلام سیاسی، ضرورت حکومت اسلامی، جامعیت اسلام، ولایت فقها، توطئهی استعمارگران در جهت طرح نشدن مسائل سیاسی اسلام، نظام شاهنشاهی و... به بحث گذاشتند.
امام خمینی(ره) در بیان ضرورت تشکیل حکومت اسلامی ماهیت سیاسی ـ اجتماعی اسلام را دلیل آن میداند و در مقابل این نظریه که اسلام تنها شأن قانونگذاری دارد، میگوید: «مجموعهی قانون برای اصلاح جامعه کافی نیست. برای اینکه قانون مایهی اصلاح و سعادت بشر شود، به قوهی اجرائیه و مجری احتیاج دارد.2» امام خمینی(ره) برای اثبات این نظریه به عرف و سنت استناد میکنند و میفرمایند: «در همهی کشورهای عالم و همیشه اینطور است که قانونگذاری بهتنهایی فایده ندارد. پس از تشریع قانون باید قوهی مجریهای بهوجود آید3» دلیل دیگر وی سنت و رویهی رسول اکرم(ص) است که خود تشکیل حکومت داد و پس از خود به فرمان خدا تعیین حاکم کرد. امام خمینی(ره) ماهیت و کیفیت قوانین اسلام را دلیل بر لزوم تشکیل حکومت میداند: «ماهیت و کیفیت این قوانین میرساند که برای تکوین یک دولت و برای ادارهی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع گشته است.4»
امام خمینی(ره) پس از بیان ضرورت تشکیل حکومت و نیز شیوهی حکومت اسلامی به بیان شرایط زمامدار در دورهی غیبت میپردازد. وی علم به قانون و عدالت را دو ویژگی مورد نیاز جهت تشکیل حکومت در دوران غیبت میداند که در عدهی بیشماری از فقهای عصر ما موجود است.
طرح دیدگاههای امام در این رابطه بنبست ورود و دخالت روحانیت در سیاست را شکست و روحانیت و نیروهای مذهبی وارد مبارزهای جدی علیه نظام شاهنشاهی شدند و خواستار تشکیل حکومت اسلامی گردیدند. رقابت و رویارویی علما با حکومت نهایتا منجر به سقوط حکومت پهلوی و تاسیس جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه و ایجاد یک قانون اساسی جدید شد. در واقع در این دوره علما از حالت اپوزیسیون خارج شده و در موضع حاکمیت قرار گرفتند و تجربهی جدیدی فراتر از صفویه و مشروطه آغاز شد که در آن شیعه توانسته بود حکومتی بر اساس اصول تفکر شیعی تشکیل دهد.
پی نوشت:
1 . دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
2. موسوی خمینی، روح الله(1378)، ولایت فقیه، ص25
3. امام خمینی، همان، ص25
4. امام خمینی، همان، ص29
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
پیشینه تاریخی شهرستان بم
پیشینه[ویرایش]
بم یکی از شهرهای تاریخی ایران و استان کرمان است طوری که اگر بخواهند به یک جهانگرد دو سه عکس تاریخی از ایران نشان دهند حتماً یکی از آنها ارگ بم است. (ارگ بم بزرگترین بنای خشتی جهان است که از لحاظ عظمت و زیبایی با دیوار چین مقایسه میشود).[۶] همچنین بم در گذشته به پاریس ایران شهرت داشت.[۷] شهر بم به فاصله تقریبی ۱۲۰۰ کیلومتری پایتخت قرار دارد، این شهر به لحاظ تاریخی و محصولات کشاورزی (بهویژه خرما)، معروفیت جهانی دارد.[۸] همچنین بم در گذشته به پاریس ایران شهرت داشت.[۹] شهر قدیم بم یکی از پنج کورهٔ ایالت فارس بود و به دروازه شرق ایران شهرت داشتهاست. بم در مقطع حساسی از تاریخ (اواخر پادشاهی لطفعلی خان زند در زمان فرار او به بم) حتی از طرف لطفعلی خان پایتخت ایران نیز اعلام شد و برای مدتی پایتخت ایران بود.[۱۰][۱۱]
وقتی پاتی نجر جهانگرد انگلیسی در حدود ۱۱۸۹ خورشیدی وارد بم شد، قلعه آنرا مستحکم دیده و ذکر میکند: بقدری آنرا مستحکم کردهاند که شاید در همه ایران ازین حیث بینظیر باشد.[۱۲]
بنوشته بارتولد: بم مرکز صنعتی کرمان بوده و پارچههای نخی که در بم میبافتهاند بهمه جا حتی تا مصر میرفت...»
یعقوبی که در ۲۷۸ ه.ق. از نطقه کرمان سخن به میان آورده از قلعه بم نیز یاد کرده است که از نوشتههای او، این چنین بر میآید که استحکامات خوبی نیز داشته است.[۱۳]
جغرافی نویسان عرب قرن دهم به ویژه مقدسی شرح خوبی دربارهٔ اهمیت اقتصادی بم به دست ما میدهند و مقدسی مینویسد: بم یک مرکز ولایتی با اهمیت و دلکش و بزرگ است مردم آن کارشناس و دارای مهارتند. این شهر بازارگاهی است و مردم را از راه دور به خود میکشاند و پارچهای که در اینجا تولید میشود در کشورهای بسیاری شهرت دارد و آوازه بم در همه جهان اسلام پیچیده و مایه سرفرازی کشور میباشد و بیشتر اهالی شهر بافندگانند و بیشتر رختهای صادراتی بم در دهکدهٔ بزرگی نزدیک آن فراهم میشود و در خاور و باختر جهان اسلام این رختها را به عالیترین همه لباسها میدانند و علاوه بر اینها دستار و پیراهن و لباسهای فاخر که طالب بسیار دارد و البسهای که از مرو بیرون میآید در بم تولید میگردد.[۱۴]
دکتر مظاهری: «... پرورش کرم ابریشم و کارگاههای ابریشم بافی متعددی از قرن ششم میلادی در نواحی یزد، بم، شوشتر و خوزستان شروع بکار کردهاند و احتمال بسیار دارد که صنعتی نساجی قدمت بیشتری در ناحیه بم داشته باشد.[۱۵]
کتاب بدایع الزمان؛ ولایت بم حکایت از بهشت میکرد، خطهای مشتمل بر الوان نعیم...
ساکنان نخستین بم اطلاعات ساکنان نخستین بم بدرستی شناخته نیست اما از روی سکونتگاههای دسته جمعی بویژه ایجاد برج و باروهای مستحکم در اطراف آنها، میتوان حدس زد که این شیوه فرهنگ آریائی باشد (زیرا بومیان ایران چنین استحکاماتی را لازم نمیدانستند) و با توجه به سکونت مداوم مردم در ارگ از هزارههای گذشته تا ۱۵۰ سال پیش میتوان حدس زد مردم کنونی بم از نژاد آریایی نسبتاً اصیل باشند. تیرهای آریائی نژاد که بر بم تاختند با بومیان مقاوم روبرو شدند و چون بر آنان پیروز گشتند بساختن برج و بارو و استحکاماتی پرداختند.[۱۶]
همچنین چندی پیش تحقیق و پژوهش یک محقق در مورد مردم بخش دهبکری و روستاهای تابع آن و آزمایش از آنها نشان داد DNAمردم دهبکری و توابع آن با DNAاجساد مدفون در ارگ بم یکی است و این موضوع به این معنا است که مردم دهبکری و توابع آن همان مردم قدیم ارگ بم هستند که صدها سال قبل به دلایل نامعلومی مثل خشکسالی یا گرمی هوا و غیره.. به مرور زمان و طی سالیانی از داخل ارگ بم به این منطقهٔ پرآب و خوش آب و هوا نقل مکان کردهاند که عدهٔ بیشتر آنها در همان ارگ ماندهاند.[۱۷]
بنای این شهر قدیمی را در اساطیر ایرانی به بهمن ابن اسفندیار نسبت میدهند.[۱۸]
هفتواد اسطورهٔ بمی شاهنامه[ویرایش]باستناد داستان هفتواد در شاهنامه و کتاب کارنامک اردشیر بابکان میتوان دریافت که با نام کجاران یا کوزران، که اکنون محلهای به همین نام در شمال غربی بم میباشدکه بطور حدس و گمان آنرا میتوان بعنوان نخستین هسته شهر بم پنداشت. در روزگار ساسانیان هفتواد مرد فقیر ساکن در شهر کجاران سرو سامانی یافته و حاکم را از میان برمیدارد و برای خود برج و باروئی بر بالای تپه مجاور قلعه حاکم قبلی میسازد که همین ارگ کنونی بم است... بنابراین هفتواد شهر را توسعه نداد، بلکه محل تجمع سکونتگاهی را تغییر داد و مردم را از شهر کجاران به پای تپه کشانید و خود بر بالای تپه و در برج بحکمرانی پرداخت.[۱۹]
بم در گذشته یکی از پنج کورهٔ ایالت فارس بود. ابن حوقل مؤلف کتاب صورةالارض در قرن چهارم هجری از بم به نام شهری که از جیرفت بزرگتر و هوایش از آن سالمتر و دارای نخلستانهای زیاد بوده، یاد کردهاست. همچنین از سه مسجد بم به نامهای مسجد خوارج و مسجد هزاران و مسجد قلعه نام برده و به تفصیل پارچههای مرغوب و زیبایی را که در آن جا بافته میشد، ذکر کردهاست. بنا به گفته مقدسی در کتاب احسنالتقاسیم، باروی شهر بم چهار دروازه به نامهای نرماشیر، کوسکان، آسبیکان و کورجین داشتهاست. طبق گفتهٔ وی بیشتر بازارهای بم در خارج شهر و تعدادی هم در داخل شهر قرار داشتهاند. بم در مسیر جادههایی که جنوب خاوری ایران را با سیستان، افغانستان و بلوچستان مرتبط میکند قرار دارد. به همین جهت این شهر از دوره ساسانیان اهمیت نظامی و بازرگانی زیادی داشتهاست. شهر بم در سال ۱۱۳۱ ه. ق به تصرف محمود افغان درآمد، ولی به علت شورشی که در قندهار روی داد آنجا را رها کرده عازم قندهار شد؛ ولی بار دیگر در سال ۱۱۳۴ ه. ق بر بم استیلا یافت و این وضع تا سال ۱۱۴۳ ه. ق که نادر، اشرف افغان را شکست داد، ادامه داشت. در سال ۱۲۰۹ ه. ق، لطفعلیخان زند، در همین شهر توسط عمال آقا محمد خان قاجار دستگیر شد. خان قاجار به یادگار این موفقیت منارهای از سرهای ۶۰۰ تن از مخالفین خود در بم برافراشت.[۲۰]
اقلیم و آب و هوا[ویرایش]آب و هوای بم گرم و خشک است اما به علت مجاورت با کویر آب و هوای متغیری دارد، به طوریکه گاهی اوقات در تابستانها گرمترین و در زمستانها سردترین نقطه کشور گزارش شدهاست. میزان بارندگی سالانه بطور متوسط ۶۸ میلیمتر است.[۲۱]
یکی از جاذبههای بی نظیر بم بخش خوش آب و هوا و توریستی گردشگری دهبکری است. دهبکری زیباترین منطقهٔ سرسبز و چشم نواز است که در شهرستان کویری بم خود نمایی میکند و به همین دلیل نزد مردم بم بسیار محبوبیت دارد.[۲۲] علاوه بر مردم بم در همهٔ فصول سال دهبکری پذیرای مسافران بیشماری است. دهبکری دارای ارتفاعات بکر و دست نخوردهٔ بسیاری است به طوری که همه ساله گروههای کوه نوردی و گردشگری بسیاری در استان کرمان به ارتفاعات دهبکری قدم میگذارند. از جمله این ارتفاعات میتوان به کوه شیر و منطقهٔ زیبای مرغک اشاره کرد.[۲۳]
یکی دیگر از جاذبههای زیبا و دست نخوردهٔ بم منطقهٔ مرغک از توابع دهبکری است که همهٔ این مناطق دارای جنگلهای پسته وحشی-بادام وحشی و سرسبزی بسیاری است. در مرغک نیز در گذشته موسیقی سنتی ایرانی اصیلی رواج داشته. از منطقهٔ دهبکری از گذشتهای دور در نوشتههای نویسندگان و ادیبان به عنوان بهشت میان دو جهنم یاد شده است و همه در وصف سر سبزی آن سخن راندهاند. یکی از مسائل گردشگری و مدرن مورد بحث دربارهٔ دهبکری ساختن تله کابین در دهبکری است که البته این طرح همواره با بیتوجهی مسئولین همراه بوده است. همچنین دریجان و روستاهای تابعه از دیگر مناطق خوش آب و هوای کوهستانی اطراف بم به شمار میآیند.[۲۴]
بم و تاریخ[ویرایش]ارگ بم[ویرایش]ارگ بم در گوشه شمال شرقی و چسبیده به شهر و در مجاورت جادهٔ ابریشم قرار دارد و بنا به روایات متعدد، مربوط به دوران اشکانی و یا هخامنشی است. تا اواخر دوره قاجار، ارگ بم همچنان مسکونی بودهاست. ارگ بم در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۴۵ به شماره ۵۱۹ در فهرست آثار ملی و شهر بم با عنوان بم و منظر فرهنگی آن در ژوئن ۲۰۰۴ در فهرست آثار میراث جهانی به ثبت رسیدهاند.[۲۵]
ارگ بم بزرگترین بنای خشتی جهان است که از لحاظ عظمت و زیبایی با دیوار چین مقایسه میشود اما متأسفانه در زلزله دی ماه سال۱۳۸۲ این بنای بی نظیر آسیب جدی دید[۲۶]
مأموریت بازسازی ارگ بم که نماد مقاومت مردم بم لقب دارد به ۱۲ کشور خارجی از جمله ایتالیا، آلمان، فرانسه، ژاپن و دیگر کشورهای عضو میراث جهانی یونسکو سپرده شد.[۲۷]
تل آتشین دارستان بم[ویرایش]طی کاوشهای اخیر که در بخش دارستان انجام گرفت نشانههایی از دوران نوسنگی کشف شده که به هزاره هفتم قبل از میلاد مسیح میرسد به طوریکه میتواند تکمیل کننده حوزه فرهنگی هلیل که مربوط به هزاره سوم قبل از میلاد است باشد. سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری پیرامون مطالعات تخصصی این متحول گر تاریخ بشریت گمانه زنی و لایه نگاری با مسئولیت دکتر گاراژیان و دکتر مختاری اقداماتی را انجام دادهاست. نشانههای دیگری از این دوران در فلسطین وجود دارد که از جمله تفاوتهای آن با آثار به دست آمده در بم میتوان به وجود سفال در منطقه دارستان بر خلاف فلسطین اشاره نمود.[۲۸][۲۹]
هتلها و مراکز اقامتی[ویرایش]هتل ۴ ستاره پارسیان آزادیهتل ۴ ستاره ارگ جدیدهتل ۳ ستاره ارمهتل ۳ ستاره کورشهتل ۲ ستاره جهانگردی بمهتل ۵ ستاره ارگ (در حال ساخت)مهمانپذیر ۱ ستاره جهانگردصنعت و اقتصاد[ویرایش]ارگ جدید و منطقه ویژه اقتصادی[ویرایش]منطقه ویژه اقتصادی ارگ جدید، با هدف ایجاد و توسعه زمینههای لازم برای فعالیتهای کارامد صنعتی، جذب فناوریهای نوین و افزایش زمینههای اشتغال از طریق جلب و هدایت سرمایهگذاری داخلی و خارجی در دهه فجر سال ۱۳۷۶، تأسیس و رسماً کار خود را آغاز کرد. مساحت این منطقه بالغ بر ۱۱۰۰هکتار است که در فاصله ۱۰ کیلومتری شرق شهرستان بم (در جاده بم -زاهدان) در استان کرمان واقع شدهاست. این منطقه قبل از پیوستن به مناطق ویژه اقتصادی، سرمایهگذاری خارجی را از طریق همکاری با شرکت خودروسازی دوو کره جنوبی جذب و به تدریج زمینه لازم را برای فعالیت سایر شرکتها فراهم نمود.[۳۰]
براین اساس، با مشارکت وسرمایه گذاریهای گسترده انجام شده و همت متخصصان داخلی، در حال حاضر منطقه ویژه اقتصادی ارگ جدید، تنها منطقه ویژه اقتصادی تخصصی در زمینه صنایع خودروسازی، قطعه سازی و صنایع وابسته به آن درکشور محسوب میشود به طوریکه در حال حاضر چندین مدل از خودروهای تولیدی در کشور توسط شرکتهای حاضر در این منطقه ساخته میشود. شرکت عمران ارگ بعنوان سازمان مسئول منطقه ویژه اقتصادی ار گ جدید به منظور تحقق بخشیدن به توسعه فعالیتهای صنعتی، اقتصادی و گردشگری از ابتدای تأسیس بخش عمدهای از فعالیت خود را در این منطقه آغاز کرد. از جمله اقدامات این شرکت ایجاد زیر ساختها و امکانات پشتیبانی مورد نیاز از قبیل احداث ترمینال اختصاصی درفرودگاه بم، تأسیس ترمینال مسافری و باربری، راه آهن و انبارهای مجهز کالا، تأمین آب، برق و مخابرات، ساخت هتلها، امکانات ورزشی، تفریحی، آموزشی و سایر تسهیلات بودهاست که علاوه بر فراهم آمدن زمینههای لازم برای توسعه پیش از پیش سرمایهگذاریهای صنعتی، امید میرود تا این منطقه با توجه به پتانسیلهای لازم در آیندهای نزدیک به یکی از قطبهای توریستی و تفریحی کشور نیز تبدیل شود.[۳۱]
صنایع خودروسازی[ویرایش]خودروسازان بمگروه خودرو سازی مدیران خودروگروه خودروسازی کرمان موتورگروه خودرو سازی راینارگ دیزلبم خودروو بیش از ۲۰ کارخانه تولید قطعات خودرو
زمینلرزه بم[ویرایش]زمینلرزه بم، زمینلرزهای بود به شدت ۶٫۶ ریشتر که در ساعت ۵:۲۸ بامداد ۵ دی ۱۳۸۲ شهر بم را لرزاند. کشتهشدگان این زمینلرزه در آمارهای مختلف، بین ۵۲٬۰۰۰ تا ۷۰٬۰۰۰ نفر بیان شدهاند. (در آمار رسمی ۵۲٬۰۰۰ قربانی، ۳۰ هزار مجروح و بیش از صدهزار نفر بیخانمان) همچنین در این زمینلرزهٔ ویرانگر، ارگ تاریخی بم تا حدود زیادی تخریب شد.
مشاهیر و شخصیتها[ویرایش]ایرج بسطامیداریوش رفیعیکوروس سرهنگزادهمهدی بهزادپورمحمدعلی علومیطیان ژاژخای (طیان بمی)مکانهای تفریحی و گردشگری[ویرایش]رودخانه آدوریمنطقه ییلاقی دهبکریپیست آفرود کپوتارگ جدیددانشگاهها و مراکز آموزش عالی[ویرایش]بم شهری دانشگاهی است. دانشگاههای این شهر به شرح ذیل است:
دانشگاه علوم پزشکی بمدانشگاه پیام نور واحد بمدانشگاه آزاد اسلامی واحد بممجتمع آموزش عالی بمدانشکده فنی علی بن ابیطالب بمدانشگاه جامع علمی کاربردی بمدانشگاه علوم بهزیستی بممرکز مخاطرات زمین شناختی بم.[۳۲]موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
پیشینه تاریخی استان کرمان
براى كرمان وجه تسميههاى گوناگون وجود دارد و هر كسى علتى را براى انتخاب اين نام بر اين سرزمين عنوان نموده است. در پارهاى از كتب افسانهاى وجه تسميه كرمان را به كرم هفتواد نسبت دادهاند. كرمان به كرمى نسبت داشته كه هفتواد داشته و حكايت آن مشهور است.
برخى مىگويند كه در كرمان كرمى وجود داشته كه مظهر بتپرستى و مارپرستى بوده است.
برخى، مردم كرمان را تيرهاى از پارسيان گفتهاند. پارسيان به شش طايفه شهرى تقسيم شدهاند. يكى از آن طوايف گرمانيان بودهاند. تصور مىرود كه كرمانيان همان گرمانيان باشند.
برخى كرمان را منسوب به كرمان بن خلوح بن لنطمى بن يافث بن نوح مىدادند. عدهاى ديگر آن را منسوب به كرمان بن فارس بن سام بن نوح مىدانند. ديگرى گويد، كرمان به كرمان بن فارس بن طهمورث منسوب مىباشد.عدهاى نيز آن را به كرمان بن هيتال بن سام بن نوح نسبت مىدهند.
برخى نيز معتقدند كه كرمان از دو كلمه «كار» و «مان» تشكيل شده است. «كار» به معنى جنگ و «مان» به مفهوم محل است و روى هم يعنى جايگاه دلاوران.
بعضى از جغرافى دانان كرمان را از دو كلمه «كر» و «مان» دانستهاند. «كر» به معناى كوه و «مان» پسوند مكان و جايگاه است. بدين ترتيب كرمان را به معناى جايگاهى برفراز كوه مىدانند.
برخى كرمان را از ريشه كرمن به معنى كار و كوشش و وظيفه مىدانند. كرمان به معنى كاركن و كوشا مىباشد.
برخى نيز آن را به كريمان پدر نريمان نسبت مىدهند. كريمان پدر نريمان آن شهر را به نام خود ناميده است.
رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف قبل از اسلامبه استناد كشفيات باستانشناسى، قديمىترين نشانههاى سكونت در مسير كمانى شكل در اطراف كوير نمك در نواحى دامغان، رى، قم، كاشان، جنوب كرمان (تل ابليس)، بافت (تپه يحيى)، شهداد (آقوس)، بمپور و ... به دست آمده است. كرمان يكى از كانونهاى اوليه مدنيت بوده و بنا بر كشفيات دهههاى اخير، مردم ساكن در صوغان بافت زودتر از سرمديان موفق به ابداع خط ميخى شدهاند.
برخى مىگويند مردم جنوب كرمان (تل ابليس) زودتر از ديگر اقوام مس را كشف كرده و با ذوب آن موفق به توليد اولين مصنوعات مسى و برنزى شدهاند و اما مردم منطقه شهداد در نهايت پيشرفت بودهاند. اين مدنيت كهنسال به دلايل مختلف طبيعى و تاريخى امكان گسترش نمىيابد و به مرور به جوامع خودكفا و منزوى مبدل مىشوند و حدود 2 هزار سال به داشتههاى خود اكتفا مىكنند. با مهاجرت آريايىها به ايران و استقرار پارسها در سرزمينهاى جنوبى، اين انزوا در طول هزاره اول قبل از ميلاد پايان مىيابد و ماكانيان در يك استحاله قومى قرار مىگيرند به نحوى كه يكى از قبايل شش گانه پارسى محسوب مىشوند.
دوره هخامنشيان
هر چند كه در منابع تاريخى در دوره هخامنشيان از كرمان صحبت زيادى نشده است اما آنچه را كه از منابع تاريخى درباره كرمان مىتوان به دست آورد اين است كه زمانى كه كىخسرو سرزمين ايران را بر امراء تقسيم كرد و پادشاهى را به لهراسب گذاشت، حكومت كرمان و مكران را به رستم پسر زال داد و چاه قلعه بم در زمان او حفر گرديد. در كرمان به حكم گشتاسب آتشكده ساختند و بناى آبادانى گذاشتند. بهمن اسفنديار در كرمان شهر ريگان را بنا نهاد. در مدت سلطنت بهمن حكام كرمان و مكران از جانب او مشخص مىشد. پس از او دخترش هماى، حاكم ايران شد و والى اين دو ولايت از جانب او مشخص مىشد. در زمان سلطنت دارا و داراب نيز اين چنين بود.
زمان حكومت بهمن با سلطنت كورش مطابقت دارد. كورش از 550 سال قبل از ميلاد تا 529 سال ه .ق پادشاه بوده است. بنابراين نام كرمان و آبادانى ولايت ريگان از دو هزار و پانصد سال پيش است. آنچه كه به صورت رسمى نام كرمان را در تاريخ هخامنشيان ضبط كردهاند مربوط به زمانى است كه كورش بابل را گرفت و نبونيد را در برسيپ اسير كرد. سپس او را به كرمان تبعيد نمود. بنابراين مشخص مىشود كه كرمان در آن زمان از ولايات تابعه كورش بوده است. در دوران داريوش كبير نيز كرمان جزء ولايات تابعه هخامنشى بوده است. در كتيبه بناى كاخ شوش داريوش از چوب درختى صحبت مىشود كه خاص كرمان است. داريوش گويد: «چوب ميش مكن از گنداره و كرمان حمل شده».
دوره سلوكيان
در حدود سال 325 قبل از ميلاد كرمان شاهد مهمانى ناخوانده به نام اسكندر بود. اسكندر پس از فتح هند، از طريق بلوچستان و كرمان عازم بازگشت به شوش و بابل گرديد. عبور او از صحراى كرمان نزديك 60 روز طول كشيد. اين توقف 60 روزه براى كرمان و كرمانيان بلايى عظيم و فراموش نشدنى است. تعداد سپاهيان او 120 هزار پياده و 15 هزار سوار بوده است. او پس از شصت روز راهپيمايى وارد سرزمين گدوزيا (جيرفت) شد. سپس وارد سرزمين كارمانى شد. آنها هفت روز تمام مشغول برپا ساختن جشن و ضيافت بودند. عدهاى از سپاهيان به مزارع و صحراها مىرفتند و بقيه در همان خيمهها سرگرم عيش و عشرت بودند. در اينجا كراتروس كه قسمتى از سپاه همراهش بود، به اسكندر پيوست. ستاسانور والى هرات و سيستان، فريسمان والى پارت و گرگان، كله آندروسى تالسيس و هراكون با قسمتى از سپاه رسيدند. كله آندروسى تالسيس، بر اثر شكاياتى كه از آنها شده بود، به دستور اسكندر به قتل رسيدند. حاكم كرمان به نام اسپاست نيز به جرم شوراندن مردم عليه اسكندر اعدام شد.
دوره اشكانيان
در دوره اشكانى، اطلاع مفصلى از تاريخ كرمان وجود ندارد. احتمال دارد كه امپراطورى كوشانى كه در مشرق كرمان تأسيس شده بود، در امور كرمان دخالت داشته است و شايد بقاياى كوچها كه قرنها در كوهستانهاى جبال بارز و بلوچستان بودهاند، نشانهاى از اين ارتباط بوده است. در اواخر عهد اشكانى نام دو حاكم مقتدر در كرمان به چشم مىخورد كه يكى بلاش است و ديگرى هفتواد. در زمانى كه اردشير به كرمان حمله برد، بلاش حاكم آنجا بود. اردشير پس از حمله به دارابگرد، ايالت كرمان را كه در جوار كشور او بود مسخر و پادشاه آنجا بلاش را اسير كرد. هفتواد در بم حكومت مىكرده است، كه اردشير به جنگ او رفت و او را نابود كرد.
دوره ساسانيان
اردشير بابكان در اوايل خروج و تصرف مناطقى از فارس، به كرمان رفت و بلاش حاكم آنجا را دستگير كرد و كشت. او فرزند خود به نام اردشير را در آنجا گذاشت. اردشير در 5772 سال بعد از هبوط آدم عليهالسلام بناى گواشير را بنا نهاد و والى بر آن مملكت معين كرد. او در سمت شرقى بم نرماشير را ساخت، شهر نسا را در بم تأسيس نمود. اردشير پس از مراجعت از هند در بم با هفتواد برخورد و جنگ پيش آمد وارد نرماشير فاتح شد. او در آبادنى شهر بابك زياد كوشيد. در سال 241 م اردشير از دنيا رفت، شاپور اول بر تخت نشست. پس از انقراض اردشير ملك كرمان در قبضه اقتدار قباديان نسل اندر نسل ساليان طولانى ماند.
تا سال 531 ميلادى، زمان انوشيروان، ولات كرمان از جانب آل ساسان مأمور و منصوب مىشدند. در زمان شاپور ذوالاكتاف 5 هزار خانوار عرب از اراضى نجد و احسا و بحرين به كرمان كوچانده شدند. در زمان او، فرزندش بهرام حاكم كرمان بود كه بعد از مرگ پدر، شاه ايران شده و ابنيه عاليه و قناتهاى زيادى در كرمان احداث مىكرد. كرمان در عهد ساسانى از ولايات مهم مملكت به شمار مىآمد به گونهاى كه به برخى از حاكمان كرمان لقب كرمانشاه دادهاند. در زمان انوشيروان، آذر ماهان حاكم كرمان بود. او سعى زيادى در آبادانى كرمان نمود. ماليات كرمان در اين زمان 60 هزار درهم بوده است. انقلابات و آشفتگىهاى آخر عصر ساسانى به كرمان نيز سرايت كرد و «بندوى» حاكم كرمان را توان پرداخت خراج چند ساله نبود. يزدگرد سوم هنگامى كه به كرمان پناهنده شد، همين خراج عقب مانده را طلب كرد كه بندوى او را از كرمان راند و سرانجام لشكر عرب كرمان را قبل از ايالات شمالى در سال 23ه .ق فتح نمود.
دوره اسلامىجنگ و حمله اعراب بر ايران در زمان خليفه دوم عمر بن خطاب شروع شد و چون ايرانيان در چند محل شكست خوردند اعراب پيش روى نموده تا پايتخت ايران مداين را تصرف نمودند. اين خبرهاى وحشتآور در تمام ولايات و شهرهاى ايران منتشر شد و مردم را به ترس و وحشت دچار نمود و چون اين اخبار به كرمان رسيد، گروهى از ثروتمندان آن شهر املاك و خانههاى خود را رها نموده و آنچه نقدينه به وزن سبك و به قيمت گران بود برداشته گروهى از راه ساحل و پارهاى از راه جيرفت و بلوچستان و مكران به هندوستان رفتند و زرتشتيان قديم هند از همين طايفه هستند. عمر بن خطاب پس از فتح مداين حكامى را تعيين و به قسمتهايى از ايران فرستاد، از آن جمله عثمان بن عاص را به ولايت بحرين و فارس و كرمان فرستاد. عثمان از فارس گذشت و در جزيره نركاوان با مرزبان كرمان روبرو گشت. او را هلاك ساخت و با كشته شدن مرزبان وضع كرمان متشنج گشت و از طرف ديگر سپاهيانى كه به سردارى مجاشع بن مسود السلمى بودند از طرف عامر فرمان داشتند تا به كرمان رفته و يزدگرد را تعقيب و بند نمايند. سربازان مجاشع چون به ميمند كه از قراء شهر بابك ـ رسيدند، بيشتر آنها كشته شده و از بين رفتند. مجاشع با عده قليل كه مانده بودند، ميمند را ترك نمودند و اين خبر را به عامر كه از طرف خليفه حكومت قسمتى از ايران منجمله خراسان و سيستان و يزد و كرمان بود، رساندند.
عامر عدهاى را به كمك مجاشع فرستاد و ضمنا فرمان حكومتى كرمان را به نام او صادر و ارسال نمود. مجاشع به طرف كرمان حركت نمود و چون به كرمان رسيد، يزدگرد به طرف سيستان رفته بود. شهر كرمان بدون جنگ و خونريزى تسليم شد. مجاشع به مردم امان داد و به آنها اخطار نمود تا هر كس مسلمان شود، در پناه اسلام و در امان و آسايش است و هر كس مايل باشد بدين مجوس باقى باشد، بايد جزيه بپردازد. گروهى از مردم مسلمان شدند و بقيه قبول نمودند كه جزيه بپردازند. مجاشع نظم شهر را برقرار و از طرف خود اميرى معين نمود و آنگاه به طرف سيرجان رفت و آن شهر را فتح نمود و باز به طرف بم و جيرفت و نرماشير و سيستان شتافت و آن ولايات را هم فتح نمود و چون اهالى جيرفت تسليم نمىشدند و سر جنگ داشتند، پس از غلبه بر آنها تمام مال و منال آنها را غارت نمود و بسيارى از مردم را كشت و قنوات را خراب و باغها را ويران نمود و اشجار را كنده و سوزاند و چون به كرمان بازگشت باز به طرف ميمند شتافت و آن محل را فتح نمود.
دوره عباسيان
بناى خلافت عباسى بر قيام ابومسلم خراسانى است. يكى از كرمانيانى كه با ابومسلم همراه بود خُدَيْع كرمانى است. او در زمان غضبان به خراسان تبعيد شد. قيام ابومسلم همكارى خديع را ايجاب مىكرد. خديع فداكارى بسيار نمود تا كار ابومسلم به جايى رسيد. سرانجام خديع به دست ابومسلم به وضع مرموزى كشته شد. سرانجام در سال 130 ه .ق كرمان از تصرف بنىاميه بيرون آمد و ابومسلم از خراسان به آن مملكت حكمران فرستاد. تا سال 137 ه .ق نواب و عمال ابومسلم در آنجا مستقر بودند. در اين سال ابومسلم به دستور منصور عباسى كشته شد. بدين ترتيب همه چوب بستهاى قيام خراسان، بعد از آنكه خلافت عباسى را به بالا رساند، برچيده شدند. در دوره شكوفايى خلافت عباسى، يعنى زمان هارون، حكومت كرمان ضميمه خراسان بود و على بن عيسى بن ماهان تمامى امور ايران را در دست داشت.
على بن عيسى كه از سوى خليفه فرمانروايى كرمان و خراسان را داشت، تا آنجا كه مىتوانست از مردم ماليات مىگرفت و آنجاها را غارت و ويران مىنمود. در روزگار مأمون از كرمان 4200000 درهم و 500 دست جامههاى يمنى و 20000 رطل خرما و 1000 رطل زيره به بغداد به عنوان خراج مىفرستادند. در سال 219 ه .ق كه معتصم به خلافت ىرسيد، تركان در سرزمين كرمان حكومت يافتند. اولين حاكم ترك در كرمان، افشين در زمان معتصم و سپس در زمان متوكل وصيف ترك، حاكم كرمان شد. در سال 252 ه .ق واصل تيمى قيام نموده و كرمان را متصرف گرديد. حاكم كرمان (موسى بن بوقاء) لشكرى از ترك و عرب به جنگ ابن واصل مفرستاد. لشكر ابن واصل در اين جنگ پيروز و فرمانده لشكر كرمان (ابن فلح) اسير مىشود. در اين هنگام يعقوب ليث صفار عازم فتح كرمان مىشود.
دوره صفاريان
در سال 252 ه .ق يعقوب ليث صفار به سوى كرمان آمد و پس از نبردى با لشكر على بن حسين به فرماندهى طوق بن مفلس، كرمان را متصرف شد و مشغول آباد كردن آن سرزمين گرديد. وقتى كه يعقوب به كرمان آمد، اهل جيرفت عصيان نمودند. يعقوب به آنجا حمله كرد و شورشيان جيرفت را سركوب نمود. تا سال 287 زمان عمرو ليث صفار، حكام صفارى بر كرمان تسلط داشتند. در اين سال عمرو به وسيله امير اسماعيل سامانى اسير شد و كم كم حوزه حكومتى سامانيان به كرمان كشيده شد. در سال 310 ابو على محمد بن الياس بعد از آشفتگى حكومت سامانى كرمان را تسخير نمود. او بم را نيز تصرف كرد و به سوى فارس تاخت.
در سال 320، ابراهيم سيمجور از جانب سلطان آل سامان مأمور تسخير كرمان شد. از سوى ديگر نيز معزالدوله ديلمى از طرف عمادالدوله به سوى كرمان حركت كرده بود. معزالدوله سيرجان و بردسير را تصرف نمود و گواشير را محاصره نمود. ابراهيم سيم جور نيز به خراسان بازگشت. پس از دو ماه محاصره مصالحهاى بين ابوعلى و معزالدوله صورت گرفت و ابوعلى خلافت و سلطنت عمادالدوله را پذيرفت.
دوره سلجوقيان
سلاجقه در سال 431 ه .ق سلطان مسعود را شكست دادند. و دولت سلجوقى را در خراسان بنيان نهادند. ملك قاورد سلجوقى با فرمان طغرل بيك مأمور فتح كرمان گرديد. او پس از فتح كرمان، حاكم آنجا شد و مدت 24 سال حاكم اين خطه بود. در سال 459 آلبارسلان برادر قاورد عازم فتح كرمان شد. او شهر را محاصره كرد اما با وساطت امراء مصالحه حاصل شد و سلطنت قاورد و فرزندان او در كرمان مسجل گرديد. در سال 465 ه .ق آلب ارسلان از دنيا رفت و ملكشاه به حكومت رسيد. در اين هنگام قاورد نيز ادعاى سلطنت نموده است و عليه ملكشاه قيام نمود. در يك نبردى كه اين دو با هم در حدود ساوه و همدان داشتند، قاورد اسير و مسموم گرديد. در زمان حكومت توران شاه بر كرمان، تركان خاتون، همسر ملكشاه فرمان اميرى كرمان را گرفت و اميرى به كرمان فرستاد. او از توران شاه شكست خورد.
مجددا در سال 488 ه .ق تركان خاتون سپاهى را به كرمان فرستاد. در اين جنگ نيز لشكر تركان خاتون به خراسان برگردانده شد و توران شاه زخمى گرديد كه بدان زخم جان سپرد. پس از توران شاه، ايران شاه به حكومت كرمان منصوب گرديد و چون با ملاحده و باطنيان همدلى نشان داد، قضات كرمان خونش را مباح دانسته و توده مردم كمر به قتل او بستند و سرانجام او را كشتند. در سال 536 محمد شاه به سلطنت كرمان رسيد. او علما را احترام مىگذاشت و به علم و كتابخوانى بها مىداد. او كتابخانهاى ساخت و 5 هزار جلد كتاب وقف آن كرد. در زمان او، سلجوق شاه برادر محمد شاه، دو نوبت به كرمان حمله كرده كه هر دو بار شكست خورد. محمد شاه در 551 ه .ق درگذشت. پس از طغرل شاه مدت 12 سال بر كرمان حكم راند و در سال 565 ه .ق درگذشت. بعد از مرگ طغرل شاه، بين فرزندان او بر سر حاكميت كرمان اختلاف مىافتاد و اين امر اوضاع كرمان را آشفته ساخت و زمينه را براى حمله غزها به كرمان فراهم ساخت.
دوره خوارزمشاهيان
در سال 581 ه .ق ملك دينار به كوبنان آمد و سپس به خبيص رفت و بعد به كرمان آمد و كرمان را متصرف شد و به حكومت سلاجقه پايان داد. در سال 583 ملك دينار همه كرمان را تسخير نمود و خود را پادشاه خواند. چون اوايل حكومت خوارزمشاهيان بود، هنوز قوت كامل حاصل نكرده بود و به كرمان نمىپرداختند. بنابراين ملك دينار با اقتدار كامل و 8 سال بر كرمان حكم راند و پس از او فرزندش فرخ شاه حاكم كرمان گرديد. فرخ شاه عدهاى از سرهنگان نظامى را بر سر كار آورد و همين نظاميان بعدا براى او مشكلاتى آفريدند. و كرمان را به خوارزمشاه سپردند و جلال الوزراء حاكم كرمان مى شود. با مرگ او، انقلابى در كرمان رخ مىدهد. امير مبارزالدين ملك شبانكاره به گواشير آمده و برادرش نظامالدين محمود را حكمران آنجا معرفى مىكند. اتابك سعد سال بعد از شيراز به كرمان لشكر كشيد و كرمان را متصرف شده و ملك عمادالدين محمد را به نيابت كرمان مىگذارد.
با شنيدن خبر انقلاب كرمان، خوارزمشاه، طغان تكين را به امارت و رضىالدين نيشابورى را به وزارت كرمان فرستاد. در اين زمان ملك عمادالدين به شيراز فرار كرد. طغان تكين رودبار و جيرفت را متصرف شد. دو بار با سلغويان جنگيد و شكست خورد. سلطان محمد خوارزمشاه لشكرى به كمك او فرستاد و سلغويان را تار و مار نمودند و دو سال حاكم كرمان بود و پس از عزل او، ملك زوزن به حكومت كرمان منصوب شد. ملك زوزن بلوچستان را تابع حكومت كرمان نمود و مكران را نيز متصرف شد. بعد از او ملك اختيارالدين به حكومت رسيد و سپس ابوالقاسم شجاعالدين به امارت كرمان مأمور شد. در اين سالها سلطان محمد خوارزمشاه وفات يافت. مغولان بر اغلب نقاط ايران دست يافتند. سلطان جلالالدين مينكبُرنى مأمور دفع مغول شد. او به كرمان آمد و با ابوالقاسم شجاع درگير شد و ابوالقاسم كشته و كرمان به دست امير براق افتاد.
دوره قراختائيان
با شنيدن خبر تسخير كرمان، سلطان جلالالدين، لشكرى را به كرمان روانه نمود. با آمدن او به كرمان امير براق از او استقبال نمود و دخترش را به عقد سلطان درآورد. سلطان جلالالدين او را حكومت كرمان و لقب قتلغ خانى عطا نمود. زمانى كه سلطان غياثالدين به كرمان آمد، امير براق (قتلغ سلطان) از او استقبال نمود و مادرش را به عقد سلطان غياثالدين درآورد. سلطان غياثالدين با برادر قتلغ سلطان قصد از ميان برداشتن او را داشتند. قتلغ سلطان هر دوى آنها را به كام مرگ فرستاد و همه اطرافيان سلطان، امراء، وزراء، غلامان و كارداران را از بين برد. سپس به اوگتاى قاآن پيام داد كه او را اطاعت مىكند. او نيز او را به حكومت كرمان منصوب نمود.
او همچنين فرستادهاى نزد مستنصر بالله مىفرستاد و او نيز پادشاهى كرمان را به امير براق اعطاء مىكرد و به او پيام داد كه چون اغلب ممالك ايران را پادشاه معينى نيست، از جانب خلافت اذن و اجازه دارى هر كجا را تصرف نمايى. بنابراين براق عازم عراق مىشد و در راه خود ابرقو و آباده را سوزاند و مهيار و قمشه را ويران نمود. امير براق در سال 632 ه .ق درگذشت و قطبالدين، داماد او حكومت كرمان را به دست گرفت. در زمان او عدهاى از ملوك و امراء خوارزمشاه به شيراز نزد سلغور سلطان رفته و با لشكرى عظيم به جيرفت حمله نمودند. اما سلطان قطبالدين متجاوزان را شكست داد. قاآن خان، در اين هنگام فرزند براق، خواجه جوق را به حكومت كرمان منصوب كرد. با آمدن او به كرمان، قطبالدين از راه سيستان به اردوى قاآن رفت.
خواجه جوق در سال 633 وارد كرمان شد و حكومت كرمان را به دست گرفت و 15 سال بر اين مملكت حكومت نمود. در زمان قاآن خان و گيوك خان او حاكم بود. در زمان منگوقاآن، سلطان قطبالدين مجددا فرمانرواى كرمان شد. بعد از او تركان خاتون، همسرش به حكومت كرمان منصوب شد. مهمترين حادثه دوران او جنگ جغتاى با اباقاآن بود. تركان خاتون لشكرى را به فرماندهى حجاج سلطان به كمك اباقاآن فرستاد و اباقاآن در اين جنگ پيروز شد و حجاج حاكم كرمان شد و شروع به مخالفت و دشمنى با تركان خاتون نمود. تركان خاتون پس از مدت كوتاهى مجددا حكم رياست كرمان را گرفت. با مرگ اباقاآن حكومت كرمان نيز به سيورغتمش ملقب به جلالالدين واگذار شد. او در سال 681 ه .ق به تخت سلطنت كرمان نشست. او از ارغوان خان لشكريانى خواست كه از حدود و ثغور او محافظت نمايند. ارغوان خان صدها چريك مغول را مأمور كرمان نمود. اين گروه مدتها در كرمان به فتنه و فساد اشتغال داشتند.
در سال 690 ه .ق ارغوان خان از دنيا رفت و گيتاخاتون به سلطنت رسيد. او همسرش پادشاه خاتون را به سلطنت كرمان فرستاد. خاتون، جنازه مادرش را از خاك بيرون آورده و به كرمان آورد. خواهرش بىبى تركان را حاكم سيرجان، شهربابك، اقطاع و دشت بر نمود. برادرش جلالالدين را به قتل رساند. پس از پادشاه خاتون حكومت كرمان به محمد شاه رسيد. در زمان محمد شاه، سيوكشاه و بُلدوق به كوبنان آمده و شهر را تصرف مىكنند. محمد شاه به مبارزه با آنها مىرود، با شنيدن خبر آمدن لشكر محمد شاه، بولدوق و سيوكشاه اموال كوبنانيان را غصب نموده و به خراسان مىروند. محمد شاه در سال 702 ه .ق از دنيا مىرود. پس از او حكومت به جهانشاه منتقل مىشود. پس از مرگ غازان خان، اولجايتو به سلطنت رسيد. شاه جهان از دادن ماليات خوددارى كرد. اين امر موجب بركنارى او از حكومت كرمان شد و ناصرالدين محمد بن برهان حاكم كرمان شد. ناصرالدين در سال 707 ه .ق به كرمان آمد. پس از او پسرش نيك روز حاكم بود. در زمان سلطان ابوسعيد، نيك روز سر خود سرى داشت.
سلطان ابوسعيد امير مصر را براى تنبيه او فرستاد. اما وقتى كه امير مصر به كرمان آمد، نيك روز از او استقبال نمود و اظهار بندگى سلطان نمود. پنج سال پس از مرگ ابوسعيد كه دوران فترتى عظيم بود، او حاكم كرمان بود.
دوره آل مظفر
در سال 741 ه .ق، امير مبارزالدين محمد مظفر از شيراز به كرمان تاخت و كرمان را فتح نمود. در سال 740 يا 742 ه .ق او با لشكرى روانه بم شد و به كمك نيروهاى فارس، آنجا را تصرف نمود. فتنه اعراب را در شهربابك و رفسنجان خاموش كرد. در سال 744 ه .ق رابطه بين امير پير حسين و امير مبارزالدين محمد به هم خورد. امير حسين به آذربايجان رفت و شيراز توسط شيخ ابواسحق اينجو تصرف شد و ملك اشرف روانه تسخير يزد گرديد و از آنجا به شيراز و كرمان حركت نمود. سلطان شاه از طرف امير محمد حكومت يزد را در اختيار داشت. امير مبارزالدين محمد لشكرى به يزد فرستاد و ملك اشرف به آذربايجان برگشت. ملك اشرف از آنجا روانه فارس شد و به امير مبارزالدين محمد پيام اتحاد فرستاد. پيام مودت به شرط تحويل دادن شمسالدين صاين پذيرفته شد. ملك اشرف، شمسالدين را تحويل داد. امير مبارزالدين او را آزاد كرد و خلعت شاهى به او عطا نمود. او نيز قلعه سيرجان را در تصرف امير مبارزالدين قرار داد. امير او را به حكومت شيراز فرستاد.
دوره گوركانى
پس از كشته شدن سلطان احمد و قتل عام آل مظفر، امير تيمور، حكمرانى كرمان را به امير ايدكو داد. او ابتدا اموال سلطان احمد را غارت و تحويل خزانه اميرتيمور نمود. امير گودرز حاكم سيرجان به علت عدم اطلاع از مرگ ابو اسحق، با سپاهيان امير تيمور مقاومت كرد. آنها دو سال در قلعه مقاومت كردند. سرانجام در سال 796 ه .ق قلعه توسط ايدكو فتح شد و امير گودرز و ساير دلاوران كشته شدند. سپس شهر را ويران و با خاك يكسان نمودند. در سال 810 ه .ق امير ايدكو در گذشت، سلطان اويس حاكم كرمان گشت. در سال 811 ه .ق امير تيمور دارفانى را وداع گفت و سلطان اويس سلطنت خود را محكم نمود. در اين سال ميرزا ابابكر از سلطان اويس كمك خواست تا به آذربايجان حمله كند. اما سلطان اويس خوددارى نمود. بنابراين، او از سلطان شاهرخ در هرات براى حمله به كرمان و آذربايجان نيرو خواست. با كمك شاهرخ، لشكريان روانه بم و كرمان شدند. بم را تصرف كردند اما نيروهاى سلطان اويس به مقابله آنها آمدند، اما شكست خورده به كرمان برگشتند. پس از تدارك سپاه مجددا روانه بم شدند و باز هم شكست خوردند. ميرزا ابابكر پس از شكنجه مردم بم و نرماشير زمستان آن سال به جيرفت رفت. براى بار سوم سلطان اويس به مقابله با او آمد و لشكر ميرزا ابابكر شكست داد.
دوره صفوى
در سال 906 ه .ق شاه اسماعيل صفوى مدعى سلطنت ايران گرديد و بر تمام مدعيان سلطنت فايق آمد. وى حكام شيعه مذهب را به تمام ولايات ايران فرستاد و دستور داد تا مذهب شيعه را در تمام ولايات ايران رواج دهند و چون شهر كرمان در اين وقت در دست پسران سلطان حسين ميرزاى بايقرا بود، شاه اسماعيل جان محمد كه از طايفه استاجلو كه ملقب به خان سلطان و از امراء بزرگ دولت صفوى بود با ششصد سوار دلير به فتح كرمان و حكومتى آن سامان فرستاد. پسران سلطان حسين ميرزا به طرف خراسان فرار كردند و جان محمد بدون جدال شهر كرمان را تصرف نمود و در اصلاح آن بلاد كوشش بسيار نمود در اين وقت جمعى از ازبكان از طريق خراسان به طرف كرمان روى آورده از راه قاين به خبيص آمده آتش نهيب و غارت و قتل افروختند و پس از خبيص، تمام قراء آن محل را غارت نمودند و چون به قلعه اندوجرد رسيدند، چون قلعه آن محل حصارى بلند و محكم داشت و مردم آن محل دفاع مردانه مىنمودند و قريب صد نفر از ازبكان را به ضرب تير تفنگ و سنگ به قتل رساندند، ازبكان آن محل را ترك نمودند. از اين تاريخ به بعد تا پايان سلسله صفويه كرمان قرين امنيت و آسايش بود. گنجعلىخان يكى از معروفترين حكام دوره صفوى است كه در مدت مأموريت خود در كرمان نسبت به آبادى و عمران آنجا سعى و كوشش زياد كرده و آثار زيادى در اين شهر از خود به يادگار گذاشته است.
دوره افشاريه
دوره افشاريه، زمان قتل و ويرانگرى و غارت كرمان است. در سال 1148 ه .ق نادر شاه افشار بر تخت سلطنت جلوس نمود. در سال 1159 ه .ق به سوى كرمان حركت كرد. در 1160 ه .ق در گواشير ظلم و جنايت را شروع كرد. نايبالحكومه كرمان را به طرز فجيعى به قتل رساند. رئيس بلوك راور را كشت. كلانتر مهنى و بلوك ساردوئيه را سر بريد. عده زيادى از رؤساى نواحى مختلف كرمان را سر بريد و با سرهاى آنها منارى ساخت. در نهم ربيعالاول سال 1160 همزمان با نوروز آقا فتحعلى كلانتر را به جرم حنا خضاب كردن، خفه نمود. پس از آن دستور داد بلوكات را ليستبردارى كرده و مالياتبندى نمايند. براى افراد فقير و غنى مالياتهاى سنگين وضع نمود و 300 نفر محصل و ميرغضب مأمور اخذ ماليات شدند. محصلين افراد را شكنجه و غل و زنجير نمودند. هر چه داشتند مىبردند، اما باز به انداز جريمه مقرر نمىشد. همسايه و اقوام آنها را نيز مىگرفتند. در اين سال خبر قتل نادرشاه كرمانيان را شاد نمود. مردم هر چه از هر كس نزد محصلان بود پس گرفتند. پس از مرگ نادرشاه، شاهرخ خان از زرند به كرمان آمد و حكومت را به دست گرفت. سپس حكم خود را از عادلشاه دريافت نمود.
دوره زنديه
پس از اقتدار شاهرخ، نصيرخان از جانب كريمخان مأمور فتح كرمان شد. او وقتى كه به كرمان رسيد، با نامهاى اظهار طاعت شاهرخ را خواست. شاهرخخان نيز پذيرفت اما نصيرخان او را دست و پاى بسته محبوس نمود. پس از مدتى شاهرخ خان فرار كرده و لشكرى تدارك ديده و به مبارزه نصيرخان آمد و بر او پيروز گشت. در سال 1172 ه .ق شاهرخ خان به دست تقى خان در بافق يزد كشته شد. در اين سال خدامراد خان زند مأمور فتح كرمان شد و بدون هيچ گونه مانعى به ارگ كرمان وارد شد و حكومت كرمان را در دست گرفت. در زمان حكومت او، تقىخان درانى قيام نمود و خدامرادخان را در خوابگاهش به قتل رساند و حكومت را در دست گرفت. كريم خان دو تن را مأمور دفع او كرد بين آنها اختلاف افتاد، يكى از آنها به شيراز برگشت. امين خان سردار ديگر كريم خان به دفع او شتافت. اما تقى خان بر او شبيخون زد و او را شكست داد و عدهاى از زنان و سپاهيانش به دست تقى خان اسير شدند. كريم خان، تقى خان بافقى را مأمور دفع تقى خان درانى نمود. سپاه او تا زرند آمده و با محمد برات كوهپايهاى برخورد و از آنجا فرار نمودند.
تقى خان شهر را به دست گرفت و به دست همكاران خود سپرد. كريم خان على خان شاهسون را مأمور كرمان نمود. او كرمان را محاصره كرد. اما او مورد اصابت گلوله قرار گرفت كشته شد. در سال 1179 ه .ق نظر على خان زند به محاصره كرمان پرداخت و با خيانت دروازهبان، دروازه شهر گشوده شد و اردوى زند وارد شهر شد.
دوره قاجاريه
بعد از انقراض سلسله زنديه به وسيله آغا محمد خان قاجار، روزهاى تاريك و تيرهروزى كرمانيان آغاز شد. آغا محمد خان همين كه از حركت لطفعلى خان زند به كرمان و انتخاب آنجا به پايتختى مطلع شد، با شتاب رهسپار كرمان گرديد و نزديك چهار ماه آنجا را محاصره كرد و در نهايت كرمان را به تصرف خود درآورد. آغا محمد خان پس از استيلا بر شهر، فرمان قتل عام اهالى بىگناه را صادر كرد و سپاهيان قاجار از هيچ جنايت و ددمنشى در حق اهالى بىگناه كرمان فروگذارى نكردند. بنابر برخى روايت به دستور آغا محمد خان بيش از بيست هزار نفر از نعمت بينايى محروم شدند و از سرهاى عدهاى از ساكنين بىگناه منارها برپا گرديد. بعد از مرگ آغا محمد خان در دوره سلطنت فتحعلى شاه، شهر جديد كرمان در شمال غربى شهر قديم بنا شد. در اين ايام آقا محمد تقى حاكم كرمان بود. او دو سال حكومت كرد و در سال 1213 ه .ق حسين قلى خان دولو به سپهدارى كرمان رسيد. به علت آشفتگى و هرج و مرج سيستان و بم، فتحعلى شاه مجبور شد حاكم مقتدرى به اين ديار بفرستد. در سال 1218 ه .ق ابراهيم خان ظهيرالدوله را به حكومت كرمان منصوب كرد. او 22 سال حكومت كرمان را داشت. بعد از او عباس قلى ميرزا حاكم كرمان گرديد. پس از او حسين على ميرزاى فرمانفرما به حكومت فارس منصوب و در اين ايام كرمان ضميمه فارس شد.
در هنگام مرگ فتح على شاه (1250 ه .ق) و آغاز سلطنت محمد شاه، آقاخان حاكم كرمان بود و به تعدى پرداخت اين مسأله موجب عزل او شد و فيروز ميرزاى نصرت الدوله حاكم كرمان شد. او مدت دو سال حاكم آن ديار بود. در سال 1253 ه .ق فضل على خان قراباغى به حكومت كرمان منصوب شد و حدود دو سال حكم راند. پس از او خانلر ميرزا بر كرمان حكم راند. در سال 1259 ه .ق فضل على خان حاكم كرمان مىشد. در 1264 ه .ق عدهاى از اشرار بلوچ به 18 فرسخى كرمان آمده و شروع به سرقت و شرارت نمودند. فضل على خان آنها را دفع نمود. در اين هنگام محمد شاه درگذشت. فرمانده سپاه كرمان از ورود فضلعلى خان به كرمان جلوگيرى نمود، لذا او روانه تهران شد. چندين ماه طول كشيد تا ناصرالدين شاه بر تخت سلطنت در تهران جلوس كند. در اين مدت در كرمان بىنظمىهاى به اوج خود رسيد. پس از آن مؤيدالدوله طهماسب ميرزا به حكومت كرمان منصوب شد و مدت 3 سال در كرمان حكومت كرد. در سال 1313 ه .ق ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا كرمانى، كشته شد. مظفرالدين شاه به سلطنت رسيد. در سال 1315 ه .ق حكومت كرمان به حاجى غلامرضا خان شهابالملك رسيد. در اين سال حاكم كرمان به همراه سپاهى روانه بلوچستان شد و طاغيان آنجا را به نظم آورد. در سال 1316، به علت عدم بارندگى و كمى خواربار، اشرار و سارقين در حدود سيرجان دست به شرارت زدند و در سيرجان بىنظمى حاصل گرديد. در بم نيز به علت گرانى مايحتاج اوليه، هرج و مرج حاصل شد.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
موقعیت جغرافیایی کرمان
کرمان در گذشته نامهای دیگری چون بوتیا، کرمانیا و گواشیر داشتهاست. نام کرمان را در کتیبههای داریوش میتوان دید. در آنجا کرمان نام ناحیهای است که از آن چوب یاک برای کاخهای هخامنشی حمل میشود. نوشتههای یونانی هم آن را کرمان خوانده و مردم کرمان را تیرهای از پارسیان گفتهاند. از ریشه کر (کر به اوستا و کری به سانسکریت) چندین واژهٔ سانسکریت در دست است و بر این مبنا چند فرض در رابطه با معنای واژهٔ کرمان در دست است:
کرمن به معنی کار و کوشش و وظیفه و نیز کارکن و کوشا، کرمینه به معنی ماهر و استاد، کرمان بندا به معنی کاربنده یا وظیفهشناس و واژههای دیگر که از کرمان ساخته شدهاند، همه معنی کار و کوشش را میرسانند و بنابراین کرمان به معنای سرزمین کوشش و کار است.ریشهٔ دیگر کر که به اوستایی «کر» به سانسکریت «کری» تلفظ میشود و به معنی بریدن و کشتن و جنگیدن است و واژههای کارد، پیکار و کارزار نیز از آن است که بر این مبنا کرمان به معنای سرزمین جنگ و پیکار است.فرض سوم این است که کرمان واژهای اسطورهای است و از واژهٔ کریمان پدر نریمان گرفته شدهاست. چنانکه در فرهنگ آنندراج میخوانیم: کریمان پدر نریمان آن شهر را به نام خود بنا نهاده. بر این مبنا باید فرض کرد که در اوستا و سانسکریت، کرمان به معنای کوشا، و نریمان به معنای مردانه باشد.[۱۲][۱۳][۱۴][۱۵]به باور فریدون جنیدی پژوهشگر زبانهای باستانی و ایرانشناس، واژهٔ کرمان از کِر به معنای کوه و مان (پسوند مکان) تشکیل شده و به معنای سرزمین کوهستانی است که با توجه به موقعیت کوهستانی شهر و استان کرمان بیش از دیگر فرضیهها مقرون به واقعیت مینماید.[۱۶]تاریخ[ویرایش]پیش از اسلام[ویرایش]قلعه دختر و قلعه اردشیر از آثار دوران ساسانی در شرق شهر کنونی کرمان، که هنوز خرابههای آنها برجاست، گواه بر این است که لااقل در زمان اردشیر بابکان در همین محل، شهری آباد یا قلعهای مهم وجود داشتهاست. مؤلف جغرافیای کرمان معتقد است که حدود ۲۲۰ پس از میلاد، به هنگام فتح کرمان به دست اردشیر این محل گواشیر نام داشته و مرکز ولایت کرمان بودهاست بنا به گفته هرودت کرمانیا از قبایل دوازدهگانه ایران میباشد و ساتراپی چهاردهم (دارا) مشتمل بر ایالت کرمان بودهاست.
در روایات اساطیری آمدهاست که کیخسرو کرمان و مکران را به رستم بخشید همچنین نشانیهایی از فرمانروایی بهمن بر این خطه میدهند آنگاه روایت تاریخی این سرزمین آغاز میشود و اینکه در زمان هخامنشیان کوروش آن را تبعید گاه نبونید (پادشاه مغلوب شدهٔ بابِل) قرار داد سپس سخن از حکومت اشکانیان را شکست داد و فرزند خود را که او هم اردشیر نام داشت به حکومت کرمان گماشت.[۱۷][۱۸]
بنا به نوشتههای مورخ کلدانی و کاهن معبد مردوک در سالهای ۵۳۹–۵۳۸ -که کتب او از منابع مهم تاریخ زمان کورش است – کرمان از ولایات تابعه کوروش بوده و محلی مطمئن برای او بشمار میرفتهاست. در عصر داریوش کبیر نام کرمان جزء ولایات تابعه هخامنشی آمدهاست و در کتیبه بنای شوش کلمهای مشاهده میشود که نام چوب درختی بودهاست که برای استحکام بنای ساختمانها (شاید همان کاخ) به کار میرفته و محل تهیه این چوب کرمان ذکر شدهاست. در این مورد داریوش میگوید «چوب بیش مکن از گنداره (پیشاور) وکرمان حمل شود.»
در متن کتیبهای که از شاپور اول ساسانی – در اطراف کعبه زرتشت در نقش رستم فارس – بدست آمدهاست، شاپور دربارهٔ قلمرو خود چنین مینویسد: منم خداوندگار مزداپرست شاپور شاهنشاه ایرانیان وغیر ایرانیان. امارات و ولایات امپراتوری ایران اینها هستند: پارس، پارت، خوزستان، میشان، آشور، آذیان، عربستان، آذرآبادگان (آذربایجان)، ارمینیا (ارمنستان)، سسیگان، کرمان و سیستان. هرودت و استرابون مورخان یونانی که قبل از میلاد مسیح میزیستهاند در تشریح سفر بازگشت اسکندر مقدونی پس از فتح هند نوشتهاند «اسکندر مقدونی سرزمین کرمان را برای تصرف هندوستان پیموده، هنگام مراجعت با لشکریان خود که حدود یکصد و بیست هزار نفر پیاده و پانزده هزار نفر سواره بودند به شهر کرمان وارد شد وفرمان داد که مدت یک هفته لشکریان وی در این شهر استراحت کنند و به جشن و سرور بپردازند و از این مطلب معلوم میشود که شهر کرمان در عصر تا چه حد وسیع آباد و پر نعمت بوده که توانسته این همه لشکر را به خود راه دهد و آذوقه آنها را فراهم سازد» (بر گرفته از کتاب از قلعه دختر تا دقیانوس تألیف محمد دانشور انتشارات مرکز کرمانشناسی)[۱۷][۱۸]
در کتب تاریخی از عهد قدیم، چند جا به نام کرمانیان بصورت بخشی از ایران برمیخوریم هرودت گوید: پارسیها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شدهاند شش طائفه اولی عبارتند از: مرفیان، ماسپیان، پانتالیان، دروسیان، گرمانیان در خصوص گرمانیان تصور میرود همان کرمانیان باشند. در کتیبههای هخامنشی ظاهراً مقصود از کلمه کارمانیا همان کرمان است.[۱۷][۱۸] بروس مورخ کلدانی و کاهن مردوک در ذکر فتح بابل توسط کوروش و مسلط شدن کوروش بر نبونید پادشاه بابل مینویسد: «... کوروش با او به رأفت رفتار کرده به کرمان تبعیدش کرد تا در آنجا سکنی گزیند، نبونید در آنجا تا آخر عمر بزیست و در همانجا در گذشت» (برگرفته از حاشیه استاد باستانی پاریزی بر کتاب تاریخ کرمان بقلم احمد علی خان وزیری)[۱۷][۱۸]
احمد علیخان وزیری (مؤلف کتاب جغرافیای کرمان) معتقد است که حدود ۴۳۰ سال قبل از اسلام – به هنگام فتح کرمان بدست اردشیر – این محل گواشیر نام داشته که مرکز ولایت کرمان بودهاست. بخشی از خانههای مسکونی مردم فقیر در پای دامنههای این دو تپه و قلعه شکل یافته بوده و بعداً با گسترش تدریجی شهر کرمان در جهت غرب توسعه یافته وبا توجه به توسعه و رونق اقتصادی در دورههای بعد از اسلام این شهر بتدریج نضج گرفته و رفته رفته بزرگتر شده تاجایی که وسعت آن به حدود دویست هکتار رسیده هم رسیده، با گذشت زمان وبه دلیل نا امنی منطقه و حمله غارتگران و دزدان علاوه از حصارهای رفیعی که دور قلعه دختر وقلعه اردشیر کشیده شده بود گرداگرد شهر نیز حصاری بلند کشیده شد.
باستانی پاریزی مورخ معاصر در کتاب وادی هفتواد به نقل از تاریخ ایران در زمان ساسانیان و همچنین در حاشیه کتاب تاریخ کرمان تألیف احمد علی خان وزیری آوردهاست «گشتاسب پسر لهراسب در سال ۵۷۷۲ از هبوط آدم به طالع میزان آن را بنا نهاد ودر آن بنای آبادانی نهاد و آتشکده ساخت و بعد از آن اسکندر رومی بر ایران مستولی شد و ممالک ایران را به ملوک طوایف بخش کرد، کرمان در تصرف اشکانیان بود در اواخر عهد ملوک طوایف در این خطه دلگشا، هفتواد نامی کرمانی، امیر بود قلعهای در بالای کوهی بساخت. اردشیر بابکان که سر سلسله و پادشاه اول ساسانیان بود ملوک طوایف را در ایران برانداخت و به کرمان آمد. ملک هفتواد بستد به طالع میزان بنای این شهر عظیم گذاشت که اکنون آثار حصار و خندق آن خارج شهر باقی است و آنرا موسوم به گواشیر نمود.
ابن اثیر در جلد اول الکامل به نقل از طبری میگوید: «چون اردشیر به کرمان رفت در آنجا حاکمی بود که بلاش نام داشت و جنگ شدیدی درگرفت و اردشیر در آن جنگ شخصاً شرکت داشت و بلاش را اسیر کرد و شهر را گرفت و فرزند خود را که نیز اردشیر نام داشت در آنجا گذاشت و... و قلعهای که بنام اردشیر معروف است شاید در زمان همین اردشیر بابکان و پسرش اردشیر که حاکم کرمان بود ساخته شده باشد و پیش از آن از قلعه دختر قلعه کهنه از شهر دفاع و حفاظت میکردهاند. بنای شهر کرمان تا قرن چهارم ه ق در جنوب شرقی قلعه اردشیر وقلعه دختر و در پار این دو قلعه شکل میگیرد واز قرن چهارم ه ق به بعد رشد شهر به سمت غرب بودهاست و از قرن نهم به بعد رشد شهر و محلات آن از غربیترین نقاط شهر شهر قدیم به سمت شمال وسپس به جانب جنوب شرق بودهاست. در بخش سازمانی کرمان، و قبل از خراب کردن حصار، ۳۲ محله و جود داشتهاست که در حال حاضر اکثراً به صورت قدیمی خود و بعضاً به صورت مخروبه و بعضاً مخروبه و گاهی با انجام تغییرات جزیی باقیماندهاست[نیازمند منبع]
پس از اسلام[ویرایش]در دوره اسلامی و مقارن با ۲۱ تا ۲۴ هجری قمری و سالهای بعد از آن، کرمان همواره مورد هجوم اعراب قرار گرفت. در زمان حکومت خلفای عباسی کرمان به شورشهای مکرر دست زد ولی هیچیک به سامان نرسید تا سرانجام در سال ۲۵۳ هجری قمری به تصرف یعقوب لیث، مؤسس سلسه صفاریان درآمد. پس از آن این سرزمین در زیر سلطه حکومتهای قدرتمند زمان مانند سامانیان، دیلمیان، آل بویه و سلاجقه قرار گرفت. در عصر غزنویان فرمانروایان خونریز و هوسران آرامش را از مردم گرفتند. تنها در عهد سلجوقیان، حکومت ملک قاورد و فرزندانش بود که کرمان روی رفاه و آسایش دید و آثاری چون مسجد ملک پدید آمد. پس از حکومت ۱۵۰ ساله سلاجقه باز با حمله مغول بلای غز بر کرمان نازل شد. براق حاجب از سرداران قراختائیان، کرمان را به تصرف درآورد. از اعقاب وی ترکان خاتون بر کرمان فرمانروایی یافت که در آبادانی شهر کوشید و دخترش پادشاه خاتون نیز حاکمی فاضل و حامی دانشمندان بود. این سلسله از ۶۱۹ تا ۷۰۳ ه.ق. در کرمان سلطنت کردند. در زمان حکومت قراختائیان بود که مارکو پولو سیاح معروف ونیزی از کرمان دیدن کرد. در سال ۷۱۴ هجری قمری امیر مبارزالدین محمد مؤسس سلسله آل مظفر، کرمان را تصرف کرد.
تیموریان از سال ۷۹۶ تا ۸۳۴ بر کرمان فایق آمدند. سپس تنی چند از طایفه قراقویونلو در کرمان به قدرت رسیدند.
سلاطین صفوی از ۹۱۵ ه.ق. کرمان را به متصرفات خود افزودند در ۱۰۰۵ ه.ق. گنجعلیخان از سوی شاه عباس صفوی به حکومت کرمان رسید که بر اثر تدبیر و تداوم حکومت او، شهر چندی روی آسایش و آرامش دید و زمانه برای ترقی و آبادانی مناسب شد. در روزگار افول قدرت صفویان، افاغنه کرمان را به جزای شهامت و مقاومت در برابر آنان به خاک و خون کشیدند و نادرشاه افشار هم هنگامی به کرمان رسید که بر اثر کشتن رضاقلی میرزا (پسرش) به جنون آدمکشی مبتلا شده بود. او دستور گردن زدن مردم بیگناه را صادر کرد و یکی از بزرگترین قتلعامهای معروف تاریخ کرمان را به راه انداخت. نادرشاه افشار و عمال او هنگام تسخیر آن در سال ۱۱۶۰ ه.ق. ضمن غارت و چپاول اموال مردم بسیاری مردان آن را سربریده و از کله آنان منارههایی ساختند. محله پامنار که هنوز هم به همین نام خوانده میشود یادگار آن فاجعه و تجدید کننده خاطرات تلخ آن جنایت تاسفانگیز میباشد.[۱۹]
کرمان به دلیل حمایت از آخرین بازمانده زندیه (لطفعلی خان زند) گرفتار خشم آقامحمدخان قاجار قاجار شد که به روایت تاریخ، هفت من (به روایتی بیست هزار جفت و به روایتی دیگر هفتاد هزار جفت) چشم از مردم درآورد. جانشینان او تلاش کردند تا با اعزام حاکمانی مدیر و مدبر همچون محمداسماعیل خان نوری «وکیل الملک» و ابراهیم خان ظهیرالدوله به باز سازی شهر کرمان و دلجویی مردم بپردازند و با برپایی آثاری چون مجموعه ابراهیم خان گذشتهها را به فراموشی بسپارند.[۱۷]
در سال ۱۲۹۳ هجری قمری دور شهر کرمان تقریباً یک فرسخ (۶ کیلومتر) به شکل قثا (خیار چمبر) و طولش از دروازه خراسانی (دروازه گبری) تا دروازه رق آباد (ریگ آباد) و عرضش از دروازه وکیل تا دروازه ارگ واین شهر با برج و بارو و خندقهایی به عرض تقریبی ده متر و عمق چهار متر، محصور بودهاست.
شهر کرمان مشتمل بر شش دروازه بودهاست:
۱- دروازه مسجد یا دروازه وکیل در محل فعلی میدان شهداء (مشتاق)
۲- دروازه ناصری واقع در شرق محله شهر
۳-دروازه گبری یا خراسانی
۴- دروازه سلطانی یا دولت
۵- دروازه ارگ یا دروازه باغ
۶- دروازه رق آباد
وسعت شهر کرمان که تا اواخر قاجاریه ودر داخل حصار حدود دویست هکتار بود با تخریب حصارها که از دهه اول قرن حاضر با تخریب دروازهها شروع شد وتا دهه ۴۰ ۱۳ ادامه یافت در سال ۱۹۶۹ میلادی مصادف با ۱۳۴۵ ه ش بر اساس نقشهای که روگراستون ترسیم نمودهاست به ۴۰۰ هکتار رسیدهاست یعنی در نیمه قرن ۱۴ ه ش وسعت شهر کرمان دو برابر شدهاست. بر اساس آمار منتشر شده شهرداری کرمان محدوده خدماتی شهر در سال ۱۳۵۷ به ۳۰۷۲ هکتار ودر سال ۶۵ به ۵۰۸۸ هکتار ودر سال ۱۳۷۱به ۷۶۵۲ هکتار در سال ۱۳۷۵ ۱۱۰۰۰ هکتار ودر سال ۱۳۷۸ به حدود ۱۵۰۰۰ هکتار رسیدهاست؛ و اکنون در زمره کلانشهرهای ایران جای گرفتهاست.
پایتخت بودن در دورههای مختلف تاریخی[ویرایش]شهر کرمان به دلیل اهمیتی که در ایران داشته در برهههایی از زمان به عنوان پایتخت ایران مطرح بودهاست. در برخی دورهها چند پایتخت در زمانهای مختلف و در دوران حکام و پادشاهان مختلف وجود داشتهاست. در برخی دورهها کرمان به عنوان پایتخت ایالتی مطرح بوده و چند شهر مهم دیگر را هم در قلمرو خود داشته است. دورههایی که کرمان در کنار برخی شهرهای دیگر پایتخت بودهاست:
قراختائیان:(حدود ۷۰ سال، تنها کرمان پایتخت بودهاست).آل بویه:به همراه چند شهر دیگر و در دورههای مختلف.آل مظفر:کرمان به همراه چند شهر دیگر.زندیه: پس از سقوط شیراز توسط آقامحمدخان قاجار، لطفعلی خان زند به کرمان رفت و این شهر را مدتی پایتخت قرار داد.[نیازمند منبع]برخی صنایع و معادن[ویرایش]صنایع مس شهیدباهنر[ویرایش]شرکت صنایع مس شهید باهنر در ۱۲ کیلومتری شهر کرمان است، که محصولات متنوعی از قبیل انواع ورق، تسمه و فویل، لوله و مقاطع تولید میکند. ظرفیت تولید سالانه محصولات نهایی این شرکت بالغ بر ۵۵ هزار تن میباشد.[۲۰]
صنایع زغالسنگ[ویرایش]شرکت صنایع زغال سنگ کرمان، طی ۱۰ماه سال ۱۳۸۵ تولید زغالسنگ خام در این شرکت به یکمیلیون و ۱۵۰هزار تن رسیدهاست.[۲۱]
سیمان ممتازان[ویرایش]صنایع سیمان ممتازان کرمان یکی از کارخانجات شهرکرمان است.[۲۲]
صنایع لاستیک بارز[ویرایش]عملیات احداث شرکت صنایع لاستیک کرمان (گروه صنعتی بارز) در سال ۱۳۶۳ به عنوان نخستین شرکت صنایع لاستیک سازی ایران، در کرمان آغاز شد.[۲۳] شرکت صنایع لاستیک بارز کرمان دومین کارخانه بزرگ لاستیک سازی خاورمیانه پس از ترکیه است. این کارخانه تا سال۱۴۰۰با تولید ۲۶۰۰۰۰تن لاستیک به رتبه نخست خاورمیانه خواهد رسید.
صنایع خودروسازی کرمان[ویرایش]کرمان موتور (کرمان خودرو)[۲۴]خودروسازان راین (مدیران خودرو)[۲۵]صنایع سیمان کرمان[ویرایش]گروه صنایع سیمان کرمان که مرکز اصلی آن کرمان – کیلومتر ۱۷ بزرگراه خلیج فارس میباشد در تاریخ ۱۲ مرداد ماه سال ۱۳۴۶ ابتدا بصورت سهامی و بنام شرکت سیمان کرمان تحت شماره ۱۷۰ در اداره ثبت شرکتهای کرمان به ثبت رسید.[۲۶]
نیروگاه سیکل ترکیبی کرمان[ویرایش]نیروگاه سیکل ترکیبی کرمان از بزرگترین نیروگاههای کشور و از منابع تأمین انرژی این استان است.
صنایع پزشکی کرمان[ویرایش]اولین تولیدکننده لوازم پزشکی ایران در سال ۱۳۵۱ توسط عباس حاج غنی تأسیس و در سال ۱۳۶۱ اقلام تولیدی آن به ۲۸ قلم رسید. هم اکنون تعداد تولیدی این کارخانه به ۸۵ قلم رسیده و با ظرفیت سالانه ۱۰۰۰۰۰ قطعه در حال فعالیت میباشد.[۲۷]
گلاب و عرقیات زهرا[ویرایش]گلاب زهرا نام کارخانه تولید گلاب و روغن گل است که در کرمان توسط همایون صنعتی زاده و همسرش شهیندخت سرلتی (صنعتی) در سال ۱۳۵۶خورشیدی تأسیس شد. این کارخانه نخستین واحد تولیدی است که موفق به دریافت گواهینامه ارگانیک در تولید گلاب و روغن گًل شده است.[۲۸] گلاب زهرا بزرگترین صادر کننده گلاب و روغن گل در ایران میباشد.[۲۹] و محصولات آن در اروپا و سایر دنیا به فروش میرسد. همه ساله برای تمدید گواهینامه ارگانیک مزارع و کارخانجات این واحد تولیدی توسط کارشناسان انجمن خاک انگلستان مورد بازرسی قرار میگیرد[۳۰]
موقعیت جغرافیایی و تقسیمات سیاسی[ویرایش]الگو:نقشهاستان کرمان استان کرمان در جنوب شرقی فلات مرکزی و بین ۵۳ درجه و ۲۶ دقیقه تا ۵۹ درجه و ۲۹ دقیقه طول شرقی و ۲۵ درجه و ۵۵ دقیقه تا ۳۲ درجه عرض شمالی قرار دارد. این استان از شمال به استانهای خراسان جنوبی و استان یزد، از شرق به استان سیستان و بلوچستان، از غرب به استان استان فارس و از جنوب به استان هرمزگان محدود میشود. مساحت استان کرمان در سال ۱۳۸۸ معادل ۱۸۳٫۱۹۳ کیلومتر مربع بوده و از لحاظ وسعت بزرگترین و پهناورترین استان کشور به حساب میآید. این استان در تقسیمات کشوری سابق ایران استان شماره ۸ کشور بود.
خراسان جنوبیاستان یزدیزدسیستان و بلوچستانیزد، فارس استان کرمان سیستان و بلوچستانهرمزگانفارسبراساس آخرین تقسیمات کشوری، استان کرمان دارای۲۲ شهرستان، ۶۳ شهر، ۵۳ بخش و۱۴۳ دهستان است. شهرستانهای آن عبارتاند از: انار، بافت، بردسیر، بم، جیرفت، رابر، راور، رفسنجان، رودبارجنوب، ریگان، زرند، سیرجان، شهربابک، عنبرآباد، فهرج، قلعه گنج، کرمان، کوهبنان، کهنوج، منوجان، نرماشیر، ارزوییه.[۳۱]
وضعیت طبیعی[ویرایش]بارندگی به مقیاس اینچ
بیشتر نقاط شهر کرمان با کوه احاطه شدهاست. متوسط ارتفاع شهر کرمان از سطح دریا ۱۷۵۵ متر است. شهر کرمان نیز خود در کنار کوه صاحب الزمان قرار گرفتهاست. کرمان شبهای زمستانی بسیار سردی دارد. کوههای جوپار و پلوار و جفتان در جنوب و جنوب شرق کرمان در تمام طول سال برف دارند. شهر کرمان در عرض جغرافیایی ۳۰٫۲۹ و طول جغرافیایی ۵۷٫۰۶ قرار گرفتهاست.
آب و هوا[ویرایش]متوسط مقدار باران در طول سال در کرمان معادل ۱۵۲٬۹ میلیمتر است. بطور کلی آب و هوای این شهر به دلیل ارتفاع زیاد از سطح دریا به نسبت خنک و معتدل است. کرمان سومین مرکز استان مرتفع ایران بعد از شهرکرد و یاسوج است، و همین امر باعث شدهاست که در مقایسه با شهرهایی مثل یزد، زاهدان، بیرجند، قم، شیراز، اصفهان، تهران از هوایی خنک تر در تابستانها برخوردار باشد.[۳۲]
تابستانهای کرمان نسبتاً خنک و زمستانهای آن بسیار سرد است. بیشترین میزان بارش برف در شهر کرمان مربوط به سال ۱۳۵۱ بوده است که با ۴ روز بارش برف در این شهر ارتفاع برف به ۷۰ سانتیمتر رسید.[۳۳]
دین[ویرایش]دین اکثر مردم شهر کرمان اسلام و مذهب مردم شیعه است و نیز مرکز فعالیت و تجمع شیخیه در شاخه کریمخانیه این شهر میباشد. برای این فرقه این شهر مقدس است. بزرگان ایشان چون محمدکریم خان کرمانی ،محمد خان کرمانی، حاج زین العابدین خان ابراهیمی، حاج ابوالقاسم خان ابراهیمی، حاج عبدالرضا خان ابراهیمی در این شهر زندگی میکردند و مسجد ابراهیمی در کرمان متعلق به ایشان است. جمعیت چند هزار نفری از زرتشتیان و اقلیتی از کلیمیان (یهودیان) نیز در کرمان زندگی میکنند. در این شهر اقلیتهای دینی مراسمها و جشنهای آیینی خود را آزادانه برگزار میکنند. جشن باستانی سده که در نوع خود بزرگترین جشن زرتشتیان میباشد همه ساله در بهمن ماه در کرمان برگزار میشود و جشن سده کرمان در سال ۱۳۹۰ در فهرست آثار فرهنگی ملی ایران ثبت گردید[۳۴]
فرهنگ[ویرایش]قومیت[ویرایش]تقریباً تمامی مردم شهر کرمان همچون سایر مناطق مرکزی ایران از قوم آریایی و فارس میباشند.[۳۵] اما در قرون گذشته در مواردی اقوام مختلفی خصوصاً از اقوام و عشایر ترک آسیای میانه و حتی مغول به مناطقی از استان کرمان کوچ داده شدهاند و همچنین تعدادی از عشایر لر و لک و نیز طوائفی از قوم بلوچ نیز در ادوار گذشته به این استان مهاجرت کردهاند که عمدتاً مگر در موارد معدود، به دلیل معاشرت و اختلاط با افراد بومی در گذر زمان استحاله شده و هویت خود را از دست داده و قابل تشخیص نمیباشند.[۳۶]
زبان و گویش[ویرایش]در شهر کرمان زبان اهالی زبان فارسی و لهجه کرمانی میباشد.[۳۶] از آنجا که استان کرمان پهناورترین استان ایران است،[۳۷][۳۸] به دلیل مهاجرت اقوام مختلفی از جمله ترک، لر، لک و بلوچ به منطقه کرمان در طول تاریخ، تنوع زیادی در لهجه و گویش محلی در شهرستانهای مختلف این استان نیز ایجاد شده و هم اینک گویشها و لهجههای متفاوت و متنوعی در این استان به چشم میخورد.
کرمان از نگاه شاعران بزرگ[ویرایش]فردوسیچو بگذشت یک چند بر هفتوادمر آن حصن را نام کرمان نهادمولویکبوترخانه جانها از او معمور گشتپس چرا این زیره را من سوی کرمان میبرمشاه نعمتالله ولیهرچند کز روی کریمان خجلیمغم نیست که پرورده این آب و گلیمدر روی زمین نیست چو کرمان جاییکرمان دل عالم است و ما اهل دلیمسعدیکه میبرد به عراق این بضاعت مزجاةچنانکه زیره به کرمان برند و کاسه به چین؟خواجوی کرمانیآنها که ندارن نم چشم و غم دلخاصیت این آب و هوا را نشناسندمیرزا آقاخان کرمانیگر از ملک کرمان سرایم رواستکه هندوستانی خوش آب و هواستراجی کرمانیببال ای بر و بوم کرمان زمینز عزّ و شرف تا به چرخ برینزمین تو بالاتر از آسمانمکان تو بالاتر از لامکانمحمد فرخی یزدیاهل کرمان همه آسوده و فارغ ز بلاکس بر ایشان نکند ظلم، چه پنهان چه ملاواعظ قزوینیاگر قماش شناسی برای فرشِ سراکدام قالی کرمان چو آب و جاروب استقاآنیحدیث خلد با شیرازیان، اکنون بدان مانَدکه مشتی زیره، زی کرمان برند از بهر کرمانیدکتر احمد ناظرزاده کرمانیگرت هواست که هرگز به عافیت نرسیغریب پرور و خودکش چو اهل کرمان باشخوراک و شیرینیهای محلی[ویرایش]کرمان همانند سایر شهرهای ایران، از انواع غذاهای سنتی و با طعمهای متفاوت برخوردار است که برخی از آنها در مناسبتهای ویژه و تعداد بسیاری نیز به شکل عادی در طی سال تهیه میشود.[۳۹]
غذاهای محلی[ویرایش]فالوده کرمانی، آش شولی (اوماچو)، روغن جوشی، چغوک بریزو، حلیم بادمجان، آش آماج، آش شلغم، آش جو (کرمانی)، آش مخلوط، آش کدو، آبگوشت کرمانی، توکی، گندم شیری، کاکل کنف شادانه، قاتق تخمه، قاتق، قاتق بنه، زیر جوش، کشک گردو، کشک یونجه، سردوش، اشکنه، کشک کدو، کشک سیب، گورماست، سیراب بنه، کله جوش، بز قرمه، کشک و بادمجان، نان پز، کاچی، قاتق شیر، برشتو، نان پر، نان چرب و شیرین، خرماست، خرما تخم مرغ، کپو، روغن جوشی و چنگ مال
کرمان به دلیل موقعیت خاص تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی خود همیشه به عنوان یکی از مهمترین مراکز گردشگری و توریستی ایران مطرح بوده و همه ساله میزبان تعداد فراوانی از گردشگران داخلی و خارجی میباشد.[۴۰][۴۱]
جاذبههای تاریخی[ویرایش]سرانه فضای سبز شهرکرمان ۱۸ مترمربع به ازای هرنفر است که بالاتراز متوسط کشوری است.[۹۱]
مراکز تفریحی[ویرایش]موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
خلاصه ای از تاریخ کرمان
سابقه تاریخی استان :
کرمان قدمتی به بلندای آفتاب دارد.اگرچه روزمیلاداین دیاررابه درستی نمی دانیم اماتاهرکجا که درکوچه های تاریخ پیش می رویم نام کرمان رابه اشکال کارمانیا ،گواشیر،بوتیا ،مکران و...می بینیم وجودآثارتاریخی کهنی ازقبیل قلعه دختروقلعه اردشیر باقریب سه هزارسال سابقه تاریخی ،نشانی ازواقعیت به شمارمی رود.علاوه براین نام کرمان درکتیبهای هخامنشی آمده .براساس این اسنادکرمان ناحیه ای است که ازآن چوب درختان "یاک "جهت ساخت وتزئین کاخهای هخامنشی حمل می شود.درشاهنامه فردوسی نیز،به کرات ازاین خطه نام برده شده است .
کرمان تاریخ پرفرازوفروددارد،آن طورکه یکی ازمعروفترین مستشرقین فرانسوی به نام "ژان اوبن "معتقدکه هرکس تاریخ کرمان رابه درستی بخواندمانندآن است که تاریخ همه جهان راخوانده باشد.هرچندمتاسفانه سهم این دیارازسختی هاومصائب روزگاران به مراتب بیشترازشادیهاست .ازآنروز که اسکندرازراه سیستان وازگذر(گدروزیا )یاهمان جیرفت امروز به کرمان آمدوبه شکرانه رهایی تعدادی ازسربازانش که درکویراسیرطوفان بودند،آنهاراآزادگذاشت تاهرچه میخواهندانجام دهندوپس ازآن تاحمله مغول ،غزها،محمودافغان ،نادروبالاخره آقامحمدخان قاجارهمه وهمه ازنجابت مردم سوءاستفاده کرده وازهیچ رذالتی فروگذارنکردندبااین همه ،مردم کرمان،همچون صخره ای شکست ناپذیرتمامی این سختیهاراتحمل کرده وشدائدروزگاررابه سخره گرفتند،تاآنجاکه نام کرمان وکرمانی رباخط روشن آفتاب برپیشانی تاریخ رقم خورد.
درکتیبه های شاهان هخامنشی ازکرمان به نام کرمانیا یادشده ودرکتاب کارنامه اردشیربابکان نوشته شده ،که ازجویبارهای آن شیرجاری است .کرمان گواشیرنیزنام داشت .آورده اندگشتاسب شهرکرمان راساخت وآتشکده هایی دراین شهربنا نمودبعضی عقیده دارندکرمان ازبناهای اردشیربابکان می باشد که هنوزآثاردوقلعه (دخترواردشیر)ازعهده اردشیرباقی است .گروهی بهرام گوررابانی شهرکرمان می دانندکه کرمانشاه خوانده می شد.بطورکلی آنچه ازمنابع تاریخی برآید.کرمان ازبناهای روزگارساسانیان می باشد.
درروزگارصفویه کرمان اهمیت فراوان یافت ودرحمله افغانهااین شهرآسیب فراوان دید،نادرشاه کرمان راازشرافغان هانجات دادوروزگارزندیه کرمان ازاهمیت خاصی برخورداربودوتاقبل ازپناهنده شدن لطفعلی خان زندوحمله آقامحمدخان قاجارشهری آبادودارای قناتهای متعددی بودکه درمسیرآنهادرختان بسیارکاشته بودنداماچون آقامحمدخان قاجارکرمان رامحاصره کردقناتهاراپرودرختان راقطع وقتل عام وحشیانه کردمردم بسیاری راکوروبسیاری ازآثارتاریخی راویران ساخت تااینکه کرمان درنیم قرن اخیرروبه ترقی نهادامابه گذشته پرشکوهش نرسید.زیراکرمان همواره مهدتمدن وفرهنگ بوده است .(سرزمین ومردم ایران ص 666)
قبل ازاسلام :لهراسب ،کرمان ومکران رااضافه نیمروزنموده ،به رستم پسرزال بدادتازمان حیات درتصرف اوبود.گشتاسب پسرلهراسب درکرمان آتشکده ساخت وبنای آبادانی گذاشت . درزمان اردشیربابکان ،بلاش نامی درکرمان دم ازاستقلال میزداردشیراورادستگیروبه قتلش فرمان دادوبنای گواشیرراکه اکنون دارالملک کرمان است در5702سال بعدازهبوط ادم به طالع میزان بنانهاد(تاریخ کرمان ص 199و200)
پس ازآن به ماجرای کرم هفتوادمی رسیم ونهایتا"حکومت آذرماهان درزمان انوشیروان وسرانجام غروب افتاب عمرساسانیان باعزیمت یزگردازکرمان به خراسان
پس ازاسلام :حضورحاکمان اسلام ازسال 24هجری قمری ودرزمان عمربن الخطاب آغازمی شود آمدن عبداله بن عامر ،مجاشع بن مسعود ،زیادبن ابیه ،یزدبن مهلب وغسان (قنات غسان ازیادگارهای اوست که به قناتغستان معروف است )وبالاخره کشته شدن خدیع کرمانی ،نگاه تندوگذرایی است به این عصروتازمان عباسیان
درزمان عباسیان :علی بن عیسی بن هامان –افشین ترک وصیف ترک وتنی چندازاین دودمان برکرمان حکومت راندند
درعصرصفاریان :ماجرای حکومت دوگانه کرمان ونبردیعقوب لیث وطوق بن مفلس وقتل طوق جانشینی عمربه جای برادرونیزفرزندان اوازمهمترین وقایع به شمارمی آید.
آل الیاسین :این حکومت باروی کارآمدن ابوعلی محمدبن الیاس آغازودراین زمان است که مرکزیت استان ازسیرجان به کرمان منتقل می شود ماجرای حمله معزالدوله ومهمانوازی عجیب کرمانی هاونیززندانی شدن "یسع "وچگونگی فراراووبالاخره مرگ غم انگیزش ازحوادثی شنیدنی است
حکومت ال بویه:نبردمعزالدوله باقوم کوفج،حضورتیمورتاش نامی درعصرحکومت ونیزتنی چندازاین سلسله ماجرای استان هرمز،تاثیرحکومت تعداددیگری ازآنا ن برکرمان رامی توان نام برد.
حکومت سلجوقیان :این سلسله درکرمان آثارخیری ازخودبرجای گذاشتن که مسجدملک (امام خمینی )ازجمله یادگارهای ملک توران شاه است .هرچندکه پس ازاوفرزندانش عاقبت خوشی نداشتند.
حکومت غزها:درمیان زشت وزیبایی های این طایفه ،آنچه درتاریخ جلوه بیشتری دارد،اوج خیانت وخونریزی وقتل وغارت آنهااست.اصطلاح قاووت غزی یادگاراین قوم است
عصرقراختائیان :با حضوربراق حاجب وپس ازاورکن الدین ،قطب الدین و...حکومت این سلسله آغازوادامه یافت .ازچهره های نامداراین عصرصفوه الدین یاپادشاه خاتون رامی توان نام برد.اودرشعروادب نیزمهارت داشت اثرارزشمند"قبه سبز"ازیادگارهای این عصراست .
آل مظفر:حضورمحمدمظفرمیبدی ،نبرداوباقوم اوغانیان وجرمانیان ،احداث مسجدجامع وسرانجام مرگاوبه دست فرزندانش وبی عاقبتی آنان گذرتندی است برحوادث این عصر
دوره گورکانی :جنایت عجیب امیرایدکودرسیرجان وحضوردوعارف نامداریعنی شاه نعمت اله ولی وسیدشمس الدین ابراهیم بمی وماجراهای آنان باشاهان این عصر،ازمهمترین وقایع بشمارمی رود.
عصرصفویه :حکومت گنجعلیخان وطرحهای عمرانی اوکه موجب تحولی شگرف درکرمان شدوهنوزمجموعه اونگین آثارتاریخی است وسفرشاه عباس اول به کرمان وماجرای کلانترشهرازمهمترین حوادث این عصراست .
دوره نادری :آمدننادربه کرمان ،قتل فجیع خاندان قلی بیگ حاکم این دیار،وجمع دیگری ازمردم بیگناه وشکل گرفتن محله پامنارکه به مناسبت انباشته شدن سرهاروی هم به این نام معرف شد.ونیزکورکردن واخذباج وخراج ازمردم بیگناه بخشی ازحوادث این عصراست .
عصرزندیه :ماجرای تقی خان درانی وچگونگی نبرداوباکریم خان زندوحکومت وی درکرمان ازاهم وقایع این عصربه شمارمی رود.
عصرقاجاریه :ماجرای پناهنده شدن لطفعلی خان زندبه کرمان ،حمله آقامحمدخان وفاجعه قتل ونیزکورکردن جمع کثیری ازمردم کرمان ،فرارلطفعلیخان به بم وکورکردن اوازاوراق سیاه این عصراست هرچندکه پس ازاوحاکمانی چون محمداسماعیل خان نوری وپسرش ونیزابراهیم خان ظهرالدوله کوشیدندتابااقدامات عمرانی خودتحبیب قلوب کنند.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
شهید آوینی سردار قلم وفرهنگ ناب تشیع
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
زندگینامه احیاءکننده مکتب ناب اسلام محمدی (ص)حضرت امام راحل (ره)
زندگى امام به روایت امام
روز شمار مبارزات و تبعیدها
امام خمینى از ولادت تا رحلت
در روز بیستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهریـور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 میلادى) در شهرستان خمین از توابع استان مركزى ایران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله علیها، روح الـلـه المـوسـوى الخمینـى پـاى بـر خـاكدان طبیعت نهاد .
او وارث سجایاى آباء و اجدادى بـود كه نسل در نسل در كار هـدایـت مردم وكسب مـعارف الهى كـوشیـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمینـى مرحوم آیه الـله سید مصطفى مـوسـوى از معاصریـن مرحـوم آیه الـلـه العظمـى میرزاى شیـرازى (رض)، پـس از آنكه سالیانـى چنـد در نجف اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نایل آمـده بـود بـه ایـران بازگشت و در خمیـن ملجاء مردم و هادى آنان در امـور دینـى بـود. در حـالیكه بیـش از 5 مـاه ولادت روح الـلـه نمى گذشت، طاغوتیان و خوانین تحت حمایت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كه در برابر زورگـوئیهایشان بـه مقاومت بـر خاسته بـود، با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسیر خمیـن به اراك وى را بـه شهادت رسانـدنـد. بستگان شهیـد بـراى اجراى حكـم الهى قصاص به .تهران (دار الحكـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجراى عـدالت اصـرار ورزیدند تا قاتل قصاص گردید
بدیـن ترتبیب امام خـمیـنى از اوان كـودكى با رنج یـتیـمىآشـنا و با مفهوم شهادت روبرو گردید. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت سرپرستى مادر مـومـنـه اش (بانـو هاجر) كه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آیـه الـلـه خـوانسـارى ( صاحب زبـده التصانیف ) بوده است. همچنیـن نزد عمه مـكـرمه اش ( صاحبـه خانم ) كه بانـویى شجاع و حقجـو بـود سپرى كرد اما در سـن 15 سالگى از نعمت وجـود آن دو عزیز نیز محـروم گـردید.
هجرت به قـم، تحصیل دروس تكمیلى وتدریس علوم اسلامى
اندكـى پـس از هجرت آیه الله العظمـى حاج شیخ عبد الكریـم حایرى یزدى ـ رحـمه الله علیه ـ ( نـوروز 1300 هـجـرى شمسـى، مـطابق بـا رجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمینى نیز رهـسپار حـوزه علمیه قـم گردید و به سرعت مراحل تحصیلات تكمیلى علوم حـوزوى را نزد اسـاتید حـوزه قـم طـى كرد. كه مـى تـوان از فرا گرفتـن تـتـمـه مباحث كـتاب مطـول ( در علـم معانى و بیان ) نزد مرحوم آقا میـرزا محمـد علـى ادیب تهرانـى و تكمیل دروس سطح نزد مرحـوم آیه الـله سید محمد تقـى خـوانسارى، و بیشتر نزد مرحـوم آیه الـله سیـد عـلى یثربى كاشانى و دروس فـقـه و اصـول نزد زعیـم حـوزه قـم آیـه الـله العظمى حاج شیخ عبدالكریـم حایرى یزدى ـ رضـوان الـلـه علیهـم نام برد .
پـس از رحلت آیه الله العظمـى حـایـرى یزدى تلاش امـام خمینـى به همراه جمعى دیگر از مجتهدیـن حـوزه علمیه قـم به نـتیچـه رسیـد و آیه الله العظمـى(رض) به عنـوان زعیـم حـوزه عـلمیـه عازم قـــم گـردیـد. در این زمان، امام خمینـى به عـنـوان یـكـى از مـدرسیـن و مجتهدیـن صـاحب راءى در فـقـه و اصـول و فلسفه و عرفــان و اخلاق شناخته مى شد . حضرت امام طى سالهاى طولانى در حوزه علمیه قـم به تدریـس چندیـن دوره فقه، اصـول، فلسفه و عرفان و اخـلاق اسـلامى در فیضیه، مسجـد اعظم، مسجـد محمـدیه، مـدرسه حـاج ملاصـادق، مسجد سلماسى، و ... همت گماشت و در حـوزه علمیه نجف نیز قریب 14 سال در مسجـد شیخ اعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بیت و فـقـه را در عالیترین سطـوح تدریـس نمود و در نجف بـود كه بـراى نخـستیـن بار .مبانـى نظرى حكـومت اسلامـى را در سلسله درسهاى ولایت فـقیه بازگـو نمود.
امـام خمینـى در سنگـر مبـارزه و قیــام
روحیه مبارزه و جهاد در راه خـدا ریـشـه در بینـش اعـتـقـادى و تربیت و محیط خانـوادگى و شرایط سیـاسى و اجـتماعى طـول دوران زندگى آن حضرت داشـتـه است. مـبارزات ایـشان از آغاز نـوجـوانـى آغـاز و سیـر تكاملى آن به مـوازات تكـامـل ابـعاد روحى و عـلمى ایـشان از یكـسـو و اوضاع و احـوال سیاسـى و اجتماعى ایـران و جـوامع اسـلامـى از سـوى دیگـر در اشكـال مخـتـلف ادامـه یـافـته است و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمـنهاى ایالـتى و ولایـتى فرصـتـى پـدیـد آورد تا ایـشان در رهبـریت قیام و روحـانیـت ایـفاى نقـش كنـد و بـدیـن تـرتیـب قیـام سراسرى روحانیت و ملت ایـران در 15 خـرداد سال 1342 با دو ویـژگـى برجستـه یعنى رهـبرى واحد امام خمیـنى و اسلامـى بـودن انگیـزه ها، و شعارها و هدفهـاى قیام، سرآغـازى شـد بر فـصـل نـویـن مـبارزات مـلـت ایران كه بـعد ها تحت نام انقلاب اسلامى در جهان شناخـتـه و معرفـى شـد امام خمیـنـى خاطـره خـویـش از جنـگ بیـن المـلل اول را در حالیكه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنین یاد مـى كند : مـن هـر دو جـنـگ بیـن المللـى را یادم هست ... مـن كـوچـك بـودم لكـن مـدرسـه مى رفـتـم و سربازهاى شـوروى را در هـمان مركزى كه ما داشـتیـم در خـمیـن، مـن آنجا آنهـا را مى دیـدم و ما مـورد تاخت و تاز واقع مى شـدیـم در جـنـگ بیـن المـلـل اول. حضـرت امام در جایى دیگر با یاد آورى اسامى بـرخى از خوانیـن واشـرار سـتمگر كه در پناه حكـومت مـركـزى بـه غـارت اموال و نوامیـس مردم مى پرداختند مى فـرماید : مـن از بچگى در جـنـگ بـودم ... ما مـورد زلقـى هـا بـودیـم، مـورد هـجـوم رجـبعلیـهـا بــودیـم و خـودمان تفنگ داشتیـم و مـن در عیـن حالى كه تـقـریـبا شـایـد اوایـل بلوغم بود، بـچـه بودم، دور ایـن سنگـرهایى كه بـسـتـه بـود نـد در مـحل ما و اینها مى خـواسـتند هجـوم كـنند و غـارت كـنند، آنجا مى رفـتیــم سنگرها را سركشـى مى كردیـم كـودتاى رضا خان در سـوم اسفـند 1299 شمسـى كه بنابر گـواهـى اسـناد و مدارك تاریخـى و غیر قابـل خـدشـه بـوسیله انگلیـسها حـمایت و سازمانـدهـى شـده بـود هـر چـنـد كـه بـه سلطنت قاجاریه پایان بخشید و تا حـدودى حكـومت مـلوك الطـوایـفـى خـوانیـن و اشـرار پـاركنـده را محمـدود سـاخت اما درعـوض آنچـنـان دیكتاتـورى پدید آورد كه در سایـه آن هـزار فامیـل بر سرنـوشـت مـلـت مظلـوم ایـران حاكـم شدند ودودمان پهـلـوى به تنهایى عهـده دار نقـش سابق خوانین و اشرار گردید .
در چنینـى شرایطـى روحانیت ایران كه پـس از وقایع نهـضـت مشروطیت در تنگناى هجـوم بى وقـفـه دولتهـاى وقت و عـمال انگلیسى از یكـسو و دشمـنیهاى غرب باختگان روشنفـكر مـآب از سـوى دیگر قـرار داشت براى دفاع از اسـلام و حـفـظ موجـودیت خـویـش بـه تكاپـو افـتاد. آیه الـلـه العظمى حاج شیخ عـبدالـكریـم حایرى بـه دعـوت علماى وقت قـم از اراك به ایـن شهـر هجرت كرد واندكـى پـس از آن امـام خـمیـنى كه با بـهـره گیرى از استعداد فـوق العاده خـویـش دروس مقـدماتى و سطـوح حـوزه علمیه را در خـمیـن و ارا ك با سـرعـت طى كرده بود به قـم هجرت كـرد و عملا در تـحكیـم موقعیت حـوزه نـو تاسیـس قـم مـشاركـتى فعال داشت.
زمان چندانـى نگذشت كه آن حضرت در اعداد فضلاى برجـسته این حـوزه در عرفـان و فلسفه و فقه و اصـول شنـاخته شـد.
پـس از رحلت آیـه اللـه العظمى حایرى ( 10 بهمـن 1315 ه-ش ) حـوزه علمیه قـم را خطر انحلال تهـدید مى كرد. عـلماى مـتـعهـد به چاره جویى برخاستند. مدت هشت سال سرپرستى حـوزه علمیـه قـم را آیات عـظـام :
سید محمد حجت، سید صدر الدیـن صدر و سیـد محـمـد تقـى خـوانسارى -رضوان الـلـه علیهـم ـ بر عهده گرفتند. در ایـن فاصله و بـخصـوص پـس از سقوط رضاخان، شرایط براى تحقق مرجعیت عظمى فراهـم گردید. آیه الله العظمى بروجردى شخصیت علمى برجسته اى بـود كـه مـى تـوانست جانشین مناسبـى براى مـرحوم حایرى و حفـظ كیان حـوزه بـاشـد. ایـن پیشنهاد از سـوى شاگردان آیـه الـلـه حایرى و از جمله امام خـمیـنـى به سرعت تعقیب شـد. شخص امام در دعـوت از آیـه الـلـه بـروجردى براى هجرت به قـم و پذیرش مسئولیت خطیر زعامت حـوزه مجدانه تلاش كرد.
امام خمینـى كه با دقـت شـرایط سیاسـى جامعه و وضعیـت حـوزه ها را زیر نظر داشت و اطـلاعات خـویش را از طریق مطالـعه مـستمر كتب تاریخ معاصـر و مجلات و روزنـامـه هاى وقـت و رفـت و آمـد بـه تهـران و درك محضر بزرگانى همچون آیـه الـلـه مـدرس تكـمیل مى كرد دریافـته بـود كه تـنها نقـطـه امیـد بـه رهـایـى و نجات از شـرایط ذلت بارى كه پـس از شكست مشروطیت و بخصـوص پـس از روى كار آوردن رضا خان پدید آمده است، بیدارى حوزه هاى عـلمیـه و پیش از آن تضـمیـن حیات حوزه ها و ارتبـاط معنـوى مـردم بـا روحـانیت مـى بـاشـد.
امام خمینى در تعقیب هدفهاى ارزشمند خویش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علمیه را با هـمـكارى آیـه الـلـه مـرتضـى حایـرى تهیـه كرد و بـه آیـه الـلـه بـروجردى ( ره) پیشـنهاد داد. ایـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمیر حـوزه مـورد اسـتقبال و حمایت قرار گرفت .
اما رژیـم در محاسباتـش اشـتـبـاه كرده بـود. لایحه انجـمـنـهاى ایالتى و ولایتى كـه به مـوجـب آن شـرط مسـلمان بودن، سوگـند به قرآن كریـم و مرد بـودن انـتخاب كـنـنـدگان و كاندیـداها تغییر مـى یافت در 16 مهـر 1341 ه - ش به تصـویب كـابیـنـه امیـر اسـد الـلـه علـم رسیـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفى نگـه داشـتـن هـدفـهاى دیگر بـود.
حذف و تغییر دو شـرط نخـست دقیـقا بـه منظور قانـونـى كـردن حضـور عناصر بهایـى در مصـادر كـشـور انتخاب شـده بـود. چـنانكه قـبـلا نیـز اشاره شد پـشتیـبـانى شـاه از رژیـم صهیـونیـستـى در تـوسعه مناسبات ایران و اسرائیل شرط حمایـتهاى آمـریـكـا از شـاه بـود. نـفـوذ پیـروان مـسـلك استعـمـارى بهـائیت در قـواى سه گانه ایران ایـن شرط را تحقق مـى بخشید. امام خمیـنـى به هـمراه عـلماى بزرگ قـم و تهـران به محض انتشار خبر تصویب لایحه مـزبور پـس از تبادل نـظـر دسـت به اعـتـراضات همه جانبه زدند .
نقـش حضرت امام در روشـن ساختـن اهداف واقعى رژیـم شـاه و گوشـزد كـردن رسالت خطیر علما و حـوزه هاى علمیـه در ایـن شـرایـط بـسیـار مـوثـر وكارساز بـود. تلگرافـهـا و نامـه هـا سرگـشـاده اعـتـراض آمیز علما به شاه و اسـد الـلـه علـم مـوجى از حـمایـت را در اقـشار مخـتلف مردم برانگیخت. لحـن تلگرافـهـاى امام خمیـنـى به شاه و نخست وزیر تند و هشـدار دهنده بود. در یكـى از ایـن تلگرافها آمده بـود :
اینجانب مجددا به شما نصیحت مى كنـم كه بـه اطاعت خـداوند مـتعـال و قانـون اساسـى گردن نهید واز عواقب وخیـمـه تخلف از قـرآن و احـكام علماى ملت و زعماى مسلمیـن و تخـلف از قانـون اساس بـترسید وعـمـدا و بـدون مـوجب مـمـلكت را به خطـر نیـنـدازید و الا علماى اسلام درباره شمـا از اظهار عقیـده خـوددارى نخـواهنـد كـرد .
بدیـن ترتیـب ماجراى انجـمنهاى ایـالـتى و ولایـتـى تجربـه اى پیروز و گرانقدر براى ملت ایران بـویژه از آنجهـت بـود كـه طى آن ویـژگیـهـاى شخصیتـى را شناخـتـنـد كه از هر جهـت براى رهـبـرى امت اسلام شایسته بـود. باو جـود شكست شـاه در ماجـراى انجـمـنها، فـشـار آمریكـا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامـه یافت. شـاه در دیـماه 1341 هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خویـش را بر شمرد و خـواستار رفـراندوم شد . امام خمینى بار دیگـر مراجع و عـلمـاى قـم را بـه نـشـست و چاره جویى دوباره فراخواند .
با پیشنهاد امام خمینى عیـد باسـتانـى نـوروز سـال 1342 در اعـتراض به اقدامات رژیم تحریـم شد. در اعلامیه حضـرت امام از انـقـلاب سـفیـد شاه بـه انقـلاب سیـاه تعـبیـر و هـمـسـویـى شـاه بـا اهـداف آمریكا و اسرائیل افـشا شده بود . از سـوى دیگـر، شـاه در مـورد آمادگى جامـعـه ایـران بـراى انجام اصلاحات آمـریكا به مـقامات واشـنگـتـن اطـمیـنان داده بـود و نام اصـلاحات را انقـلاب سـفیـد نهاده بـود. مخالـفت عـلما براى وى بسیار گران مىآمد .
امام خمیـنى در اجـتماع مردم، بى پروا از شخـص شـاه به عنـوان عـامل اصلـى جنایات و هـمـپیـمان بـا اسـرائیـل یاد مـى كـرد و مـردم را بـه قیام فرا مـى خـوانـد. او در سـخـنـرانى خـود در روز دوازده فـروردیـن 1342 شدیـدا از سـكـوت عـلماى قـم و نجف و دیگر بلاد اسلامى در مقابل جنایات تازه رژیـم انـتـقـاد كرد و فـرمـود : امـروز سكـوت هـمـراهى بـا دستگـاه جبـار است حضـرت امـام روز بعد ( 13 فروردیـن 42 ) اعلامیـه معروف خـود را تحت عنـوان شاه دوستى یعنى غارتگرى منـتـشر ساخت .
راز تاءثیر شگـفت پیـام امام و كـلام امـام در روان مخاطـبیـنـش كه تا مرز جانـبازى پیـش مـى رفت را بایـد در هـمیـن اصـالت انـدیشه، صلابت راى و صـداقت بـى شـائبه اش بـا مـردم جستجـو كـرد .
سال 1342 با تحریـم مراسـم عیـد نوروز آغـاز و با خـون مظـلـومیـن فیضیه خـونرنگ شد. شـاه بر انجام اصـلاحات مـورد نظـر آمـریكـا اصـرار مـى ورزیـد و امام خـمیـنى بر آگاه كردن مردم و قیـام آنـان در بـرابـر دخـالتهاى آمـریكـا و خیـانـتهاى شاه پـافـشـارى داشـت. در چهـارده فروردیـن 1342 آیـه الله العظمـى حكیـم از نجف طـى تلگـرافـهـایى بـه علما و مراجع ایران خـواستار آن شد كـه همگـى به طـور دسـتـه جمـعى به نجف هجرت كنند. این پیشنهاد براى حفـظ جان عـلما و كیان حـوزه ها مطرح شده بود .
حضرت امام بـدون اعـتـنا بـه ایـن تهـدیـدها، پاسخ تلگـراف آیـه الـلـه العـظـمى حكیـم را ارسال نمـوده و در آن تاكیـد كرده بـود كـه هـجـرت دسـتـه جمـعى علما و خالـى كـردن حـوزه علمیه قـم به مصلحت نیست .
امام خمیـنـى در پیامـى( بـه تایخ 12 / 2 / 1342 ) بـمناسـبـت چهـلـم فاجعـه فیـضیـه بـر همـراهـى عـلما و مـلت ایران در رویارویـى سـران ممـالك اسلامـى و دول عربـى بـا اسـرائیل غاصب تـاكید ورزید وپیمانهاى شـاه و اسـرائیل را محكـوم كرد .
قیام 15 خرداد
ماه محرم 1342 كه مـصادف با خرداد بـود فـرا رسید. امام خمینى از ایـن فـرصت نهـایت اسـتفاده را در تحـریك مردم بـه قیام عـلیـه رژیـم مستبد شاه بعمل آورد .
امام خمینى در عـصـر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342شمسى ) در مـدرسه فیضیـه نطق تاریخـى خـویـش را كه آغازى بر قیام 15 خرداد بود ایراد كرد .
در همیـن سخنرانى بـود كه امام خمیـنى بـا صداى بلند خطاب به شاه فرمـود : آقا مـن به شما نصیحت مـى كنـم، اى آقاى شـاه ! اى جنـاب شاه! مـن به تو نیصحت مى كـنم دسـت بـردار از این كارها، آقا اغـفـال مى كنند تو را. مـن میل ندارم كـه یـك روز اگر بـخـواهـند تـو بـروى، همه شكر كـنند ... اگر دیكـته مى دهند دسـتت و مى گـویند بخـوان، در اطـرافـش فكـر كـن .... نصیحت مرا بـشـنـو ... ربط ما بیـن شـاه و اسرائیل چیست كه سازمان امنیت مـى گـوید از اسرائیـل حرف نزنیـد ... مگر شاه اسـرائیلـى است ؟ شاه فـرمان خامـوش كـردن قیـام را صادر كـرد. نخست جمع زیادى از یاران امام خمینـى در شـامگاه 14 خرداد دستگیـر و ساعت سه نیمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها كماندوى اعـزامـى از مركز، منزل حضرت امـام را محاصره كردند و ایشان را در حالیكه مشغول نماز شب بـود دستگیـر و سـراسیـمـه بـه تهـران بـرده و در بازداشــتگاه باشگاه افـسـران زنـدانـى كـردنـد و غروب آنروز به زندان قـصر مـنتقل نمـودنـد . صـبحگاه پـانـزده خـرداد خبـر دستگیرى رهـبـر انقلاب بـه تهـران، مـشهـد، شیـراز ودیگـر شهرها رسیـد و وضعیتـى مشـابه قـم پـدید آورد .
نزدیكترین ندیم همیشگى شاه، تیمـسار حسیـن فردوست در خاطراتش از بكارگیرى تجربیات و همكارى زبـده ترین ماموریـن سیاسى و امـنیـتى آمریكا براى سركـوب قیام و هـمچنیـن از سراسیمگـى شاه و دربـار وامراى ارتـش وساواك در ایـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضیح داده است كه چگـونه شـاه و ژنـرالهـایـش دیـوانه وار فرمان سركـوب صادر مى كردند .
امام خمینـى، پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد .
با دستگیرى رهبـر نهـضـت و كـشتار وحشیانه مـردم در روز 15 خـرداد 42، قیام ظاهرا سركوب شد. امـام خمینى در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سئوالات بازجـویان، با شهـامت و اعلام ایـنكه هیـئـت حاكمه در ایـران و قـوه قضائیه آنرا غیر قـانـونـى وفـاقـد صلاحیت مـى داند، اجتـناب ورزیـد. در شامگاه 18 فـروردیـن سال 1343 بـدون اطلاع قـبـلى، امام خمینى آزاد و به قـم منتقل مـى شـود. بـه محض اطلاع مردم، شـادمـانى سراسر شهر را فرا مـى گیرد وجشنهاى باشكـوهى در مـدرسه فیـضیـه و شهـر بـه مـدت چـنـد روز بـر پا مـى شـود . اولیـن سالگـرد قیام 15خـرداد در سال 1343 با صـدور بیانیه مـشتـرك امام خمیـنـى و دیگر مراجع تقلید و بیانیه هاى جداگانه حـوزه هاى علمیه گرامـى داشـتـه شـد و به عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد.
امـام خمینـى در هـمیـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بیانیـه اى انقلابـى صادر كرد و درآن نـوشـت : دنیا بـدانـد كه هر گرفـتارى اى كـه ملـت ایـران و مـلـل مسلمیـن دارنـد از اجـانب اسـت، از آمـریكاست، ملـل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـریكـا خصـوصـا متنفــر است ... آمـریكـاست كه از اسـرائیل و هـواداران آن پشتیبـانـى مـى كنـد. آمریكاست كه به اسرائیل قـدرت مـى دهـد كه اعراب مسلـم را آواره كند. افشاگرى امام علیه تصـویب لایحه كاپیتـولاسیون، ایران را در آبان سـال 43 در آستـانه قیـامـى دوبـاره قرار داد .
سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاى مـسلح اعـزامى از تـهـران، مـنزل امام خمیـنى در قـم را محاصره كـردنـد. شگـفـت آنـكه وقـت باز داشت، هـمـاننـد سال قـبـل مصادف با نیایـش شبـانه امام خمینـى بـود .حضرت امام بازداشت و بـه هـمراه نیروهاى امـنیـتى مـستقیما بـه فرودگاه مهرآباد تهران اعـزام و بـا یك فـرونـد هـواپیـماى نظامى كـه از قبل آماده شـده بـود، تحت الحـفـظ مامـوریـن امـنیـتى و نظامى بـه آنكارا پـرواز كـرد. عـصـر آنـروز سـاواك خـبـر تـبـعیـد امـام را بـه اتهام اقـدام علیه امنیت كشـور ! در روزنـامه ها مـنتـشـر سـاخت.
علیرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تـظـاهـرات در بـازار تهران، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامـه ها به سازمانهاى بیـن المللـى و مـراجع تقلیـد جلـوه گـر شد.
اقامت امام در تركیه یازده ماه به درازا كشید در این مدت رژیم شاه با شدت عمل بـى سابقه اى بقایاى مقاومت را در ایران در هـم شكـست و در غیاب امام خمینى به سرعت دست به اصلاحات آمریكا پـسند زد. اقـامت اجبارىدر تـركیـه فـرصتـى مغـتـنـم بـراى امـام بـود تا تـدویـن كتـاب بزرگ تحـریـر الـوسیله را آغاز كند.
تبعیـد امـام خمینـى از تـركیه به عراق
روز 13 مهرماه 1344 حضرت امام به هـمـراه فرزنـدشان آیه الله حاج آقا مصطفـى از تركیه به تبعیدگاه دوم، كشـور عراق اعزام شدند . امام خمینى پس از ورود بـه بـغداد بـراى زیارت مرقـد ائـمه اطهار(ع) به شهــرهــاى كاظمیـن، سامـرا و كـربلا شتـافت ویك هـفـته بعد بـه محل اصلـى اقـامت خـود یعنـى نجف عزیمت كرد.
دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمینى در نجف در شرایطى آغاز شد كه هر چند در ظاهر فشارها و محدودیـتهاى مستقیـم در حـد ایـران و تـركیه وجـود نـداشت اما مخالفـتها و كارشكـنیها و زخـم زبانهـا نـه از جـبـهـه دشمـن رویارو بـلكه از ناحیه روحانى نمایان و دنیا خـواهان مخفى شده در لباس دیـن آنچنان گـسترده و آزاردهنده بود كه امام با هـمـه صـبر و بـردبارى معروفـش بارها از سخـتى شرایط مبارزه در ایـن سالها بـه تلخى تمام یاد كرده است. ولى هیچیـك از ایـن مصـائب و دشـواریها نـتـوانـست او را از مـسیــرى كه آگـاهانه انتخاب كرده بود باز دارد .
امام خمینى سلسله درسهاى خارج فـقه خـویـش را با همه مخالفتها و كارشكنیهاى عناصر مغرض در آبان 1344 در مسجد شیخ انصارى (ره) نجف آغاز كرد كه تا زمان هجـرت از عراق به پاریـس ادامه داشت . حوزه درسى ایشان به عنـوان یكى از برجسته تریـن حوزه هاى درسى نجف از لحـاظ كیفیت و كمیت شـاگـردان شنـاخته شـد .
امام خمینـى از بدو ورود بـه نجف بـا ارسال نامـه ها و پیكـهایى بـه ایران، ارتباط خویـش را بـا مـبارزیـن حـفـظ نـموده و آنان را در هـر منـاسبـتـى بـه پـایـدارى در پیگیـرى اهـداف قیام 15 خـرداد فـرا مى خواند .
امام خمینى در تمام دوران پـس از تـبـعید، علیرغـم دشواریهاى پدید آمـده، هیچگاه دست از مبارزه نـكـشیـد، وبـا سخنـرانیها و پیامهـاى خـویـش امیـد به پیـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت .
امام خمینى در گفتگـویى با نمانیده سازمان الفـتـح فـلسطیـن در 19 مهر 1347 دیـدگاههاى خویش را درباره مسائل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطین تشریح كرد و در همین مصاحبه بر وجوب اختصاص بخشى از وجـوه شـرعى زكات بـه مجـاهـدان فلسطینـى فتـوا داد .
اوایل سال 1348 اختلافات بیـن رژیـم شاه و حزب بـعث عراق بـر سر مرز آبـى دو كشـور شدت گرفت. رژیـم عراق جمع زیادى از ایـرانیان مقیـم این كشـور را در بـدتریـن شرایط اخراج كرد. حزب بـعث بـسیار كوشید تا از دشمـنى امام خمیـنى با رژیـم ایـران در آن شرایط بـهـره گیرد .
چهار سال تـدریس، تلاش و روشنگرى امام خمیـنـى تـوانسته بـود تا حـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اینـك در سال 1348 علاوه بر مبارزین بیـشمار داخل كشور مخاطبین زیادى در عراق، لبـنان و دیگر بـلاد اسلامـى بـودنـد كه نهـضت امام خمینى را الگـوى خویـش مى دانستند .
امـام خمینـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 )
نیمه دوم سال 1350 اختلافات رژیـم بعثـى عراق و شاه بالا گـرفت و به اخراج و آواره شـدن بسیارى از ایرانیان مقیـم عراق انجامید. امام خمینى طـى تلگرافى به رئیـس جمهور عراق شدیدا اقدامات ایـن رژیـم را محكـوم نمود. حضرت امام در اعتراض به شرایط پیـش آمـده تصمیـم به خـروج از عراق گـرفت اما حكـام بـغداد بـا آگـاهـى از پیـامـدهـاى هجـرت امـام در آن شـرایط اجـازه خـروج ندادند سال 1354 در سالگرد قیام 15 خـرداد، مـدرسه فیضیه قـم بار دیگر شاهـد قیام طلاب انقلابـى بـود. فریادهاى درود بر خمینـى ومـرگ بر سلسله پهلـوى به مـدت دو روز ادامه داشت پیـش از ایـن سازمانهـاى چـریكـى متلاشـى شـده وشخصیتهاى مذهى و سیاسى مبارز گرفـتار زندانهاى رژیم بودند .
شاه در ادامه سیاستهاى مذهـب ستیز خود در اسفنـد 1354 وقیحـانه تاریخ رسمـى كشـور را از مـبداء هجرت پیامـبـر اسلام بـه مبداء سلطنت شاهان هخامنشى تغییر داد. امام خمینى در واكنیشى سخت، فـتوا به حرمت استفاده از تاریخ بـى پایـه شاهنشاهـى داد. تحریـم اسـتفـاده از ایـن مبداء موهـوم تاریخى هـمانند تحریـم حزب رستاخیز از سـوى مردم ایران اسـتقبال شـد و هر دو مـورد افـتـضاحـى براى رژیـم شاه شـده و رژیـم در سـال 1357 ناگزیـر از عقـب نشینـى و لغو تـاریخ شاهنشاهى شد .
اوجگیرى انقلاب اسلامى در سال 1356 و قیام مـردم
امام خمینـى كه بـه دقت تحـولات جارى جهان و ایـران را زیـر نظر داشت از فـرصت به دست آمـده نهـایت بـهـره بـردارى را كـرد. او در مرداد 1356 طـى پیامى اعلام كرد : اكنون به واسطـه اوضاع داخلى و خارجى و انعـكاس جنایات رژیـم در مجامع و مطـبـوعات خارجى فرصتى است كه باید مجامع علمى و فـرهـنگى و رجال وطـنـخـواه و دانشجویان خارج و داخل و انجمـنهاى اسلامى در هر جایـى درنگ از آن استفاده كنند و بى پرده بپا خیزند .
شهادت آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى در اول آبان 1356 و مراسم پر شكـوهـى كه در ایران برگزار شـد نقـطـه آغازى بـر خیزش دوباره حـوزه هاى علمیه و قیام جامعه مذهـبى ایران بـود. امام خمینى در همان زمان به گـونه اى شگفت ایـن واقعه را از الطـاف خفیـه الهى نامیده بـود. رژیـم شاه با درج مقاله اى تـوهیـن آمیـز عـلیـه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بـه ایـن مـقـاله، بـه قیام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شد كـه طى آن جمعى از طلاب انقلابـى به خـاك و خـون كشیـده شـدند . شاه علیـرغم دست زدن به كشتارهاى جمعى نتـوانست شعله هاى افروخته شده را خاموش كند .
او بسیج نطـامـى و جهاد مسلحـانه عمـومـى را بـعنــــوان تنها راه باقیمانـده در شرایط دست زدن آمریكا بـه كـودتاى نظامـى ارزیـابـى مى كرد .
هجرت امام خمینى از عراق به پاریس
در دیدار وزراى خارجه ایران و عراق در نیـویـورك تصـمیـم به اخراج امام خمینـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مـهـر 1357 مـنزل امـام در نجف بـوسیله قـواى بعثـى محاصره گردیـدانعكاس ایـن خبـر با خشـم گستـرده مسلمانان در ایران، عراق و دیگـر كشـورها مـواجه شـد .
روز 12 مهر ،امام خمینى نجف را به قصد مرز كـویت ترك گـفـت. دولت كویـت با اشاره رژیـم ایـران از ورود امـام بـه ایـن كـشـور جلوگیـرى كـرد. قـبـلا صحـبـت از هجـرت امام بـه لبـنـان و یا سـوریه بـود امـا ایشان پـس از مشـورت با فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سیـد احمـد خمینـى ) تصمیـم بـه هجـرت به پاریـس گرفت. در روز 14 مهـر ایشان وارد پاریس شدند .
و دو روز بعد در منزل یكى از ایرانیـان در نوفـل لـوشـاتــو ( حـومـه پاریـس ) مستقـر شـدنـد. ماءمـوریـن كاخ الیزه نظر رئیـس جـمهـور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونه فـعـالیـت سیاسـى بـه امام ابلاغ كـردنـد. ایـشـان نیز در واكـنـشــى تنـد تصـریح كـرده بـود كه ایـنگونـه محدودیتها خلاف ادعاى دمكراسى است و اگر او ناگزیر شـود تا از ایـن فرودگـاه بـه آن فـرودگـاه و از ایـن كـشـور بـه آن كـشـور بـرود بـاز دست از هـدفهایـش نخـواهـد كشیـد .
امام خمیـنى در دیـماه 57 شـوراى انقلاب را تكشیل داد. شاه نیز پـس از تشكیل شـوراى سلطـنـت و اخـذ راى اعـتـماد بـراى كـابینه بختیار در روز 26 دیـماه از كشـور فـرار كـرد. خـبـر در شـهـر تهران و سپـس ایران پیجید و مردم در خیابانها به جشـن و پایكـوبى پرداختند
بازگشت امام خمینى به ایران
پس از 14 سال تبعیـد
اوایل بهمـن 57 خبر تصمیم امام در بازگشت بـه كـشور منتشر شد. هر كس كه مى شنید اشك شوق فرو مى ریخت. مردم 14 سال انتظار كشیده بـودنـد. اما در عیـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ایشان بـودند چرا كه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامى بر قرار بود. اما امام خمینى تصمیـم خویـش را گرفته و طى پیامـهـایى به مردم ایران گـفـته بـود مى خـواهد در ایـن روزها سرنـوشـت سـاز و خطیر در كنار مردمـش باشد. دولت بخـتیار با هماهنگى ژنرال هایزر فـرودگـاههاى كشـور را به روى پـروازهـاى خـارجى بست.
دولت بختیار پـس از چنـد روز تـاب مقـاومـت نیـاورد و ناگزیـر از پذیرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امام خمینـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد كشـور شـد . استقبال بـى سـابـقـه مـردم ایـران چنـان عـظیـم و غیـر قـابل انكـار بــود كه خبرگزاریهاى غربـى نیز ناگزیر از اعـتـراف شـده و مستـقـبـلیـن را 4 تا 6 میلیون نفر برآورد كردند .
رحلت امام خمینى
وصال یار، فراق یاران
امام خمینى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را كه مـى بایــست ابـلاغ كنـد ، گفته بـود و در عمـل نیز تـمام هستیـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـكار گرفته بـود . اینك در آستـانه نیمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزیزى مى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او ، در مـقابل هیچ قدرتى خـم نشده ، و چشـمانش جز براى او گریه نكرده بـود . سروده هاى عارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بیان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اینك ایـن لحظه شكـوهمنـد بـراى او ، و جانــكاه و تحمل ناپذیر بـراى پیروانـش ، فـرا مـى رسید . او خـود در وصیتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جایگاه ابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحیـم مى خـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصیر بپذیـرد و از مـلت امیدوارم كه عذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصیـرها بـپذیـرنـد و بـا قــدرت و تصمیـم و اراده بــه پیش بروند .
شگفت آنكه امام خمینـى در یكـى از غزلیاتـش كه چنـد سال قبل از رحلت سروده است :
انتظار فرج از نیمه خرداد كشم . سالها مى گذرد حادثه ها مى آید.
ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سیزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از كار ایستـاد كه میلیـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـویت احیاء كرده بـود . بــه وسیله دوربین مخفـى اى كه تـوسط دوستان امــام در بیمارستان نصب شده بـود روزهاى بیمارى و جریان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى كه گوشه هایـى از حالات معنوى و آرامـش امام در ایـن ایـام از تلویزیون پخـش شـد غوغایى در دلها بر افكند كه وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممكـن نیست . لبها دائمـا به ذكـر خـدا در حـركت بود.
در آخرین شب زندگى و در حالى كه چند عمل جراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حالیكه چندیـن سرم به دستهاى مباركـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى كرد . در ساعات آخر ، طمانینه و آرامشى ملكـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانیت خـدا و رسالت پیـامبـر اكرم (ص) را زمـزمه مـى كـرد و بـا چنیـن حــالتى بـود كه روحـش به ملكـوت اعلى پرواز كرد . وقتى كه خبر رحلت امــام منتشر شـد ، گـویـى زلزله اى عظیـم رخ داده است ، بغضها تـركیـد و سرتاسر ایران و همـه كانـونهایـى كـه در جـهان بـا نام و پیام امام خمینـى آشـنا بـودنـد یــكپارچه گـریستند و بـر سر و سینه زدنـد . هیچ قلـم و بیـانـى قـادر نیست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غیر قابل كنترل مردم را در آن روزها تـوصیف كند.
مـردم ایـران و مسلمانان انقلابى ، حق داشتـند اینـچنیـن ضجه كـنند و صحنه هایى پدید آورند كه در تاریخ نمونه اى بـدیـن حجم و عظـمت براى آن سراغ نداریـم. آنان كسـى را از دست داده بـودند كـه عـزت پـایمال شـده شان را بـاز گـردانده بود ، دست شاهان ستمگر ودستهاى غارتگران آمریكایى و غربـى را از سرزمینشان كـوتاه كرده بود ، اسلام را احیاء كـرده بــود ، مسلمیـن را عــزت بـخـشیـده بـــود ، جمهـورى اسلامـى را بـر پـا كـرده بـود ، رو در روى همـه قـدرتهاى جهـنمـى و شیـطانـى دنیا ایستاده بـود و ده سال در بـرابـر صـدها تـوطئه برانـدازى و طـرح كـودتا و آشـوب و فتنه داخلـى و خارجـى مقاومت كرده بود و 8 سـال دفـاعى را فـرمانـدهـى كرده بـود كه در جبهه مقابلـش دشمنـى قـرار داشت كه آشكارا از سـوى هر دو قـدرت بزرگ شرق و غرب حمایت همه جانبه مـى شـد . مردم ،رهبر محبـوب و مرجع دینـى خـود و منادى اسلام راستیـن را از دست داده بـودند .
شایـد كسانـى كه قـادر به درك و هضـم ایـن مفاهیـم نیستنـد ، اگـر حالات مردم را در فیـلمهاى مـراسـم تودیع و تشییع و خاكسپارى پیكر مطهر امام خمینـى مشاهده كنـنـد و خـبر مرگ دهها تـن كه در مقابل سنگینـى ایـن حادثه تاب تحمـل نیـاورده و قـلبـشان از كار ایستـاده بـود را بشنـوند و پیكرهایى كه یكـى پـس از دیـگرى از شـدت تـاثـر بیهوش شـده ، بر روى دسـتها در امـواج جمعیت به سـوى درمانگاهها روانه مى شـدند را در فیلمها و عكسها ببیننـد ، در تفسیر ایـن واقعیتها درمانده شوند .
امـا آنـانكه عشـق را مـى شنـاسنـد و تجـربـه كـرده انـد ، مشكلـى نـخواهند داشت . حقیقـتا مردم ایران عاشق امام خمینى بـودند و چـه شعار زیبا و گـویایى در سالگرد رحلتـش انتخاب كرده بـودند كه :
عشق به خمینـى عشق به همه خوبیهاست .
روز چهاردهم 1368 ، مجلس خبرگان رهـبـر تشكیل گردیـد و پـس از قرائت وصیتنامه امـام خمینى تـوسـط حضرت آیـه الله خامنه اى كه دو ساعت و نیـم طـول كشید ، بحث و تبـادل نظر براى تعییـن جانشینـى امام خمینـى و رهبر انقلاب اسلامـى آغاز شد و پـس از چندیـن ساعت سـرانجام حضرت آیـه الله خامنه اى ( رئیـس جمهور وقت ) كه خود از شـاگـردان امـام خمینـى ـ سلام الله علیه ـ و از چهره هاى درخشـان انقلاب اسلامـى و از یـاوران قیـام 15 خـرداد بـود و در تـمـام دوران نهضت امـام در همـه فـراز و نشیبها در جـمع دیگـر یــاوران انـقلاب جـانبـازى كرده بود ، به اتفاق آرا براى ایـن رسالـت خطیر بـرگـزیده شد . سالها بـود كه غـربیـها و عوامل تحت حمایتشان در داخل كشـور كه از شكست دادن امـام ماءیـوس شـده بـودند وعده زمان مرگ امـام را مى دادند .
اما هـوشمندى ملت ایران و انتخاب سریع و شایسته خـبرگان و حمایـت فـرزنـدان و پیـروان امـام همه امیدهاى ضـد انقلاب را بـر بـاد دادنـد و نه تنها رحلت امـام پایان راه او نبـود بلكه در واقع عصر امام خمینـى در پهـنه اى وسیعـتر از گـذشـته آغاز شده بـود . مگر اندیشه و خـوبى و معنویت و حقیقت مى میرد ؟ روز و شـب پانزدهـم خرداد 67 میلونها نفر از مردن تهران و سـوگوارانى كه از شهرها و روستاها آمـده بـودند ، در محل مصلاى بـزرگ تهـران اجتماع كردنـد تـا بـراى آخـریـن بـار با پیكر مطهر مـردى كه بـا قیـامش قـامت خمیـده ارزشها و كرامتها را در عصر سیاه ستـم استـوار كرده و در دنیا نهـضتـى از خـدا خواهى و باز گشت به فطرت انسانى آغاز كرده بود ، وداع كنند.
هیچ اثرى از تشریـفات بـى روح مـرسـوم در مراسـم رسمى نبـود . همه چیز، بسیجى و مردمى وعاشقانه بـود. پیـكر پاك و سبز پوش امـام بـر بـالاى بـلنـدى و در حلـقه میلیـونها نفـر از جمعیت مـاتـم زده چـون نگینى مى درخشید . هر كس به زبان خویـش با امامـش زمـزمه مى كرد و اشك مـى ریخت . سـرتاسـر اتـوبان و راههاى منتهى به مصلـى مملـو از جمیعت سیاهپوش بود .
پـرچمهاى عزا بـر در و دیـورا شهر آویخته و آواى قرآن از تمام مساجد و مراكـز و ادارات و مـنازل بگـوش مـى رسیـد . شـب كـه فـرا رسیـد هزاران شمع بیاد مشعلـى كه امـام افـروخـته است ، در بیابـان مصلـى و تپه هـاى اطـراف آن روشـن شـد . خـانـواده هـاى داغدار گرداگرد شمعـها نشسته و چشمانشان بر بلنداى نـورانـى دوخته شـده بود .
فریاد یا حسیـن بسیجیان كه احساس یتیمى مـى كـردنـد و بــر سـر و سینه مـى زدنـد فـضا را عـاشـورایـى كرده بـود . بـاور اینـكـه دیـگر صداى دلنشیـن امام خمینـى را در حسینیه جماران نخـواهند شنید ، طاقتـها را بـرده بـود . مـردم شـب را در كـنار پیـكـر امـام بـه صبـح رسانیدند . در نخستنى ساعت بامداد شانزده خــرداد ، میـلـونهـا تـن به امامت آیت الله العظمـى گلپایگانى(ره) با چشمانى اشكبار برپیكر امام نماز گذاردند .
انبـوهى جمعیت و شكوه حماسه حضـور مـردم در روز ورود امام خمینى به كشـور در 12 بهمـن 1357 و تـكـرار گسـتـرده تـر ایـن حماسـه در مـراسـم تشییع پیكر امام ، از شگفـتیهاى تـاریخ اسـت . خـبرگـزاریهاى رسمـى جهـانـى جمعیت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 میلیـون نفر و جمعیت حاضـر در مــراسـم تشییـع را تا 9 میلیـون نفر تخمیـن زدند و ایـن در حالى بـود كه طى دوران 11 سـاله حكومت امام خمینى بـواسطه اتحـاد كشـورها غربـى و شرقى در دشمنى با انـقلاب و تحمیل جنگ 8 ساله و صـدهـا تـوطـئه دیـگـر آنـان ، مردم ایـران سخـتیها و مشكلات فـراوانـى را تحـمـل كرده و عزیزان بى شمارى را در ایـن راه از دست داده بـودند و طـبعا مـى بـایـست بـتدرج خسته و دلسرد شـده باشنـد امـا هرگز اینچنیـن نشـد . نسل پرورش یـافـته در مكتب الـهى امام خمینى به ایـن فرمـوده امام ایـمان كامـل داشـت كه :در جهـان حجـم تحمل زحمـتها و رنجها و فداكاریها و جان نثـاریها ومحرومیتها مناسب حجـم بـزرگى مقصـود و ارزشمندى وعلـو رتـبـه آن است پـس از آنـكه مراسـم تـدفیـن به علت شـدت احسـاسات عـزاداران امـكان ادامـه نیافت ، طـى اطلاعیه هاى مـكرر از رادیـو اعلام شـد كـه مـردم بـه خانه هایشان بازگردند ، مراسـم به بعد مـوكـول شــده و زمــان آن بعـدا اعلام شد . براى مسئولیـن تـردیـدى نـبـود كه هر چه زمان بگذرد صـدها هزار تـن از علاقه مندان دیگر امـام كـه از شهـرهاى دور راهـى تهران شده اند نیز بر جمعیت تشییع كننـده افـزوده خـواهـد شـد ، ناگزیر در بعدازظهر همان روز مراسم تـدفین بـا همان احساسات و بـه دشـوارى انـجـام شـد كـه گـوشـه هـایـى از این مـراسـم بـوسیـله خبرنگـاران بـه جهان مخابره شـد و بدین سان رحلت امام خمینـى نیز همچـون حیاتـش منـشاء بیـدارى و نهضتـى دوباره شـد و راه و یادش جاودانه گردید چرا كـه او حقیـقت بـود و حقیقت همیشه زنـده است و فناناپذیر .
زندگى امام به روایت امام
متن زیر فرازهائى از زندگى حضرت امام خمینى - سلام الله علیه - است كه پس از توضیحات معظم له، فرزند گرامى ایشان حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینى نوشته و سپس حضرت امام آن را اصلاح نموده است:
بسمه تعالى
به حسب شناسنامه شماره : 2744 تولد: 1279 شمسى در خمین، اما در واقع 20 جمادىالثانى 1320 هجرى قمرى مطابق اول مهر 1281 شمسى است. (18 جمادىالثانى 1320 مطابق 30 شهریور 1281 صحیح است)
نام خانوادگى: مصطفوى; پدر: آقا مصطفى; مادر: خانم هاجر (دختر مرحوم آقامیرزا احمد مجتهد خوانسارى الاصل و خمینى المسكن)
صدور در گلپایگان به وسیله صفرىنژاد رئیس اداره آمار ثبت گلپایگان در خمین در مكتبخانه مرحوم ملا ابوالقاسم تحصیل شروع و نزد مرحوم آقاشیخ جعفر و مرحوم میرزا محمود (افتخار العلماء) درسهاى ابتدایى سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج میرزا محمد مهدى (دایى) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقاى نجفى خمینى منطق شروع و نزد حضرتعالى (×) ظاهرا (سیوطى و شرح باب حادى عشر و) منطق و مسلما در مطول مقدارى. در ادراك كه سنه 1339 قمرى براى تحصیل رفتم نزد مرحوم آقا شیخ محمد على بروجردى مطول و نزد مرحوم آقا شیخ محمد گلپایگانى منطق و نزد مرحوم آقا عباس اراكى شرح لمعه پس از هجرت به قم به دنبال هجرت مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالكریم - رحمة الله علیه - (ظاهرا هجرت ایشان رجب 1340 قمرى بود) هجرت آیتالله حائرى به قم رجب 1340 و نوروز 1300 شمسى است) تتمه مطول را نزد مرحوم ادیب تهرانى موسوم به آقا میرزا محمد على و سطوح را نزد مرحوم آقاى حاج سید محمد تقى خوانسارى مقدارى و بیشتر نزد مرحوم آقا میرزا سید على یثربى كاشانى تا آخر سطوح و با ایشان به درس خارج مرحوم آیت الله حائرى (حاج شیخ عبدالكریم) مىرفتیم و عمده تحصیلات خارج نزد ایشان بوده است. و فلسفه را مرحوم حاج سید ابوالحسن قزوینى و ریاضیات (هیئت، حساب) نزد ایشان و مرحوم آقامیرزا على اكبر یزدى. و عمده استفاده در علوم معنوى و عرفانى نزد مرحوم آقاى آقامیرزا محمد على شاهآبادى بوده است پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده اى از رفقا بحث داشتیم تا آنكه مر حوم آقاى بروجردى - رحمةالله - به قم آمدند براى ترویج ایشان به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقاى بروجردى عمده اشتغال به تدریس معقول و عرفان و سطوح عالیه اصول و فقه بود پس از آمدن ایشان به تقاضاى آقایان; مثل مرحوم آقاى مطهرى به تدریس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقلیه بازماندم و این اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود و پس از انتقال به پاریس از همه محروم و به امور دیگر اشتغال داشتم كه تاكنون ادامه دارد. نام عیال اینجانب خدیجه ثقفى معروف به قدس ایران، متولد 1292 شمسى، صبیه حضرت آقاى حاج میرزا محمد ثقفى طهرانى.
تاریخ ازدواج: 1308; فرزند اول: مصطفى، متولد: 1309 شمسى; 3 دختر در قید حیات با یك پسر، احمد متولد: 1324; دختران به ترتیب سن: صدیقه، فریده، فهیمه، سعیده و بعد از احمد، لطیفه; آخرین فرزند در حیات احمد.
پی نوشت:
× منظور آیت الله پسندیده مىباشند.
روز شمار برخی مبارزات و تبعیدهای حضرت امام خمینى (ره)
16 مهرماه سال 1341
جلسه مهم حضرت امام خمینى (ره) با مراجع قم در رابطه با انجمنهاى ایالتى و ولایتى
11 آذر ماه سال 1341
لغو تصویبنامه ساختگى انجمنهاى ایالتى و ولایتى به دنبال مبارزات پیگیر حضرت امام خمینى (ره) و صدور پیام حضرت امام خمینى (ره) در مورد ختم این غائله
2 بهمن سال 1341
تحریم رفراندوم غیر قانونى و قلابى شاه از سوى حضرت امام خمینى (ره)
2 فروردین ماه سال 1342
فاجعه خونین مدرسه فیضیه به دست عمال رژیم شاه
15 خرداد سال 1342
دستگیرى شبانه حضرت امام خمینى (ره) . قیام تاریخى ملت ایران در اعتراض به دستگیرى حضرت امام (ره)
4 تیرماه سال 1342
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از پادگان قصر به سلولى در عشرت آباد.
21 فرودین سال 1343
سخنرانى تاریخى حضرت امام خمینى (ره) در مسجد اعظم قم پس از آزادى از حبس و حصر.
4 آبان 1343
سخنرانى كوبنده حضرت امام خمینى (ره) به مناسبت طرح اسارتبار كاپیتولاسیون.
13 آبان 1343
بازداشت و تبعید حضرت امام خمینى (ره) به تركیه
21 آبان سال 1343
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از آنكارا به بورساى تركیه
13 مهرماه سال 1344
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از تركیه به بغداد
16 مهرماه 1344
حركت امام خمینى (ره) از سامرا به كربلا بعد از تبعید به عراق
23 مهرماه 1344
ورود و استقرار حضرت امام خمینى در نجف بعد از تبعید به عراق
23 آبان 1344
شروع درسهاى حوزهاى حضرت امام خمینى در نجف پس از تبعید به عراق
12 اردیبهشت 1356
پیام حضرت امام خمینى (ره) به مناسبت چهلم شهداى قم
2 مهرماه 1357
محاصره منزل حضرت امام خمینى (ره) توسط نیروهاى بعثى عراق
10 مهرماه 1357
هجرت حضرت امام خمینى (ره) از عراق به سوى كویت
13 مهرماه 1357
هجرت حضرت امام خمینى (ره) از عراق به فرانسه
12 بهمن 1357
بازگشت امام خمینى (ره) به میهن اسلامى پس از 15 سال تبعید.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
گوشه ای از تاریخ تمدن کهن ایران زمین
نخستین متن شناخته شدهٔ ایرانی و از آثار دودمان هخامنشیان (۵۲۰ پ. م) واقع در شهرستان بیستون در سی کیلومتری شهر کرمانشاه بر دامنه کوه بیستون است. سنگنبشته بیستون یکی از مهمترین و مشهورترین سندهای تاریخ جهان و مهمترین متن تاریخی در زمان هخامنشیان است
برچسبها: سنگنبشته بیستون بزرگترین سنگنبشتهٔ جهان
برچسبها: سنگ نگاره اشکانی در قير و كارزين
این مسجد بدستور کریم خان زند ساخته شدهاست. طرح این مسجد دو ایوانی بوده و دارای دو شبستان جنوبی و شرقی است. کاشی کاری صحن و ایوانهای شمالی و جنوبی نیز بسیار زیبا و از انواع هفت رنگ و معرق میباشد.
برچسبها: مقرنس در مسجد وکیل شیراز
مدارک تخت جمشید در مؤسسهٔ شرقشناسی دانشگاه شیکاگو
در سال۱۳۱۰ش/ ۱۹۳۱ مؤسسهٔ شرقشناسی دانشگاه شیکاگو مسئولیت حفاری و مرمت در تختجمشید را برعهده گرفت. در سال ۱۳۱۰ش/ ۱۹۳۱ پروفسور جیمز. اچ. برِستد، مدیر مؤسسه که خود مصرشناس پرآوازهای بود، پروفسور ارنست هرتسفلد (۱۸۷۹- ۱۹۴۸) را بهعنوان مدیر هیئت اعزامی به تختجمشید منصوب کرد. حمایت مالی این طرح را خانمی امریکایی که نمیخواست نامش فاش شود برعهده داشت و محمدتقی مصطفوی نمایندهٔ دولت ایران در این طرح بود.
برچسبها: تخت جمشید چگونه کشف شد
به دستآوردهای ایرانیان هخامنشی در ساخت شهرهای دیدنی و جذاب (تخت جمشید، شوش، هگمتانه)، معابد برای عبادت و گردهماییهای اجتماعی (مانند معابد زرتشتی) و آرامگاه پادشاهان گذشته (مانند آرامگاه کورش بزرگ) اشاره دارد. از ویژگیهای بنیادین این معماری میتوان به ترکیب خود با عناصر مادها، آشوری، یونانی و آسیایی اشاره کرد.
میراث معماری هخامنشی با گسترش امپراتوری در حدود ۵۵۰ پیش از میلاد، شروع شد. با ظهور دومین امپراتوری ایرانی یعنی امپراتوری ساسانی (۲۲۴-۶۲۴ میلادی) سنتهای هخامنشی با ساخت معابد مخصوص آتش و قصرهای عظیم دوباره زنده شد.
شاید برجسته ترین ساختاری که تا امروز از این معماری باقی ماندهاست ویرانههای تخت جمشید باشد که توسط پادشاه هخامنشی، داریوش بزرگ برای مصارف دولتی و تشریفاتی ساخته شد و یکی از چهار پایتخت امپراتوری بود. ساخت و تکمیل تخت جمشید صد سال به طول انجامید و در نهایت توسط نیروهای اسکندر مقدونی در ۳۳۰ پیش از میلاد غارت و به آتش کشیده شد. مشابه این معماری در شوش و هگمتانه نیز توسط داریوش بزرگ بنا شد که از آنها مانند تخت جمشید برای پذیرایی از شخصیتهای برجسته و نمایندگان خارجی، برگزاری مراسم سلطنتی و اسکان پادشاهان استفاده میشد.
برچسبها: معماری هخامنشیان
قدیمی ترین تصاویر تخت جمشید در اسناد دانشگاه شرق شناسی شیکاگو – (کارگران مشغول کار در کنار کاخ ملکه(
برچسبها: قدیمی ترین تصاویر تخت جمشید
کاخهای بار عام و اختصاصی در مجموعه تاریخی و جهانی پاسارگاد با اعتباری نزدیک به یک میلیارد و 700 میلیون تومان در مساحتی حدود 6 هزار متر مربع مسقف می شوند...
برچسبها: کاخهای پاسارگاد مسقف میشوند, عکس
ادامه مطلب
داستان غم انگیز تبدیل قلعهها و خانههای تاریخی به محل امن معتادان و محل نگهداری انواع حیوانات، قصه تکراری است که رسانهها همواره آن را زمزمه کردهاند و گرچه این زمزمهها گاهی گوشخراش بوده اما میراث فرهنگی را خواب عمیقی در بر گرفته است.
. یزد از جمله استانهایی است که در شهرها و روستاهای خود قلعه ها و آثار تاریخی بسیاری دارد اما اغلب آنها گرچه قدمتی بیش از 500 سال دارند، اما به دلیل اینکه از دسترس دور هستند، مورد بی توجهی قرار گرفته اند و هیچ نظارتی بر روی آنها نیست.
میراث فرهنگی یزد به چند اثر معروف خلاصه شده و مسجد جامع، امیرچخماق، آب انبار شش بادگیری و کمتر از 20 اثر دیگر از مجموع شش هزار و 500 اثر تاریخی استان یزد، مورد توجه نیستند گرچه که نگهداری از بسیاری از این آثار نیز مورد نقد دوستداران میراث فرهنگی است.
یزد در حالی به شهر قلعه ها معروف است که حداقل ماهی یک قلعه در آن فرو می ریزد یا به دلیل عدم نظارت میراث فرهنگی، مورد تصرف قرار می گیرد و پس از مدتی کوتاه، با خاک یکسان می شود که نمونه های بارز آن در ابرکوه و مهریز و اردکان و ... قابل مشاهده است.
ویرانی قلعه ها و خانه های تاریخی خود داستانی غم انگیز است اما غم انگیزتر از آن، تبدیل این مکانها به طویله و استبطل اسبها و ... است.
قلعه تاریخی و قدیمی روستای گردکوه از توابع بهادران مهریز است که در فاصله 65 کیلومتری مرکز استان یزد قرار دارد.
برچسبها: وقتی قلعههای تاریخی طویله میشود, قلعه تاریخی دولت آباد در روستای گردکوه مهریز
این سنگ نگاره دو هزار و پانصد ساله بخشی از دیوارهای کاخ پادشاهان هخامنشی در پارسه (تخت جمشید) بوده است. این قسمت که در طول زمان از دیوار جدا شده بوده است یک سرباز کماندار پارسی از ارتش ایران را به تصویر میکشد. این اثر کهن در سال ۱۹۳۵ میلادی در حاشیه کنفرانس بین المللی فرهنگ ایران توسط مقامات ایرانی به موزه ارمیتاژ سن پترزبورگ هدیه شد و امروزه نیز در همین موزه در بازدید عمومی قرار دارد.
برچسبها: سنگ نگاره سرباز پارسی – هدیه ایران به موزه ارمیتاژ
برچسبها: وقوع زلزله در بنای جهانی تخت جمشید
ادامه مطلب
صميميت ، دوستي ، عشق و محبت در تاريخ كهن ايران بزرگ...
این است تمدن آریایی....
برچسبها: صميميت, دوستي, عشق و محبت در تاريخ كهن ايران بزرگ
برچسبها: کشف تصادفی تندیس ۲ هزار ساله
به گزارش خبرنگار مهر، شهداد شهری در نزدیکی شهر تاریخی کرمان است این شهر به واسطه محوطه های باستانی خود در زنجیره محوطه های باستانی پیش از میلاد استان کهن کرمان همچون ستاره ای در دل کویر کرمان می درخشد.
نکته قابل توجه در خصوص این شهر رمز آلود معماری این شهر محسوب می شود که شامل شهری با ابعاد بسیار کوچک است بطوریکه دیوارها، سقف، تنور، طاقچه ها و تمام اجزا این خانه ها برای افرادی ساخته شده است که طبیعتا باید از قامت بسیار کوتاهی برخوردار باشند و به همین دلیل شهر شهداد به شهر کوتوله ها شهرت یافته است اما متاسفانه راز های این شهر به دلیل توقف کاوشهای باستانی در این محوطه تاریخی همچنان زیر خروارها شن باقی مانده است.
نکته قابل توجه اینکه مردمان این تمدن پنج هزار سال پیش به دلیلی نامعلوم تمام وسایل خود را در خانه هایشان گذاشته و درِ خانه ها گل می گیرند و از این شهر می روند.
برچسبها: شهداد _ شهر آدم کوچولو های باستانی
برچسبها: ایران سرای من,نظرات
از تمام جلال و شكوه تيسفون كه پايتخت ساسانيان بود،
امروز به جز خرابه ها باقي نمانده كه بزرگتر از همه آنها خرابه قصر سلطنتي مي باشد كه به اسم طاق كسري خوانده مي شود.
برچسبها: ایران سرای من, طاق كسري پايتخت ساسانيان
یه عکس بسیاز زیبا از آرامگاه پدر ایران زمین ،کوروش بزرگ
ساده و غریب...
برچسبها: آرامگاه پدر ایران زمین, کوروش بزرگ
کانالی که من می خواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ( کانال سوئز ) به اتمام نرسیدو تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد ، تو باید آن کانال را به اتمام رسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .
کانال سوئز
کانال سوئز آبراهی اصطناعی از عمل انسان است که دریای سرخ به دریای مدیترانه متصل میکند. این کانال از سمت مغرب صحرای سینا واقع شدهاست.
درازی کانال سوئز ۱۶۳ کیلومتر میباشد از بورسعید در ساحل دریای مدیترانه ، تا برسدبه شهر السویس در کرانهٔ دریا دریای سرخ. در نیمه راه دریاچهٔ المرة کانال به دوقسمت میکند،قسمتی از کانال در شمال دریاچهٔ «اَلمُرةَ» واقع میباشد ، وقسمتی از جنوب دریاچهٔ «اَلمُرةَ» قرار دارد. «کانال سوئز» کشتیهایی که از اروپا ودولتهای متوسطه به سوی آسیا روانه هستند هدایت میکند.
قبل از احداث «کانال سوئز» کشتیها ناچار بودند از آبراه رأس الرجاء الصالح عبور کنند وازقاره آفریقا بگذرند. همچنین قبل احداث این کانال کشتیها بارهای خود را در ساحل دریای مدیترانه تخلیه کرده واز راه زمینی به شهر السویس درساحل دریا سرخ رسانده، دوباره با کشتی از دریا سرخ به سوی آسیا عبور میدادهاند.
و بعد از ۲۴۰۰ سال کانال پاناما
۹۴ سال پیش در روز 15 اوت سال 1914 میلادی سرانجام پس از سال ها كار طاقت فرساكانال پاناما كه اقیانوس اطلس را به اقیانوس آرام متصل می كرد ، افتتاح شد.نخستین كشتی كه از این آبراهه ساخت بشر عبور كرد ، كشتی كریستوبال بود.
احداث كانال پاناما بدون توطئه های حكومت وقت آمریكا برای تجزیه پانامااز خاك كشور كلمبیا تحقق نمی یافت.
برچسبها: قسمتی از وصیت نامه داریوش بزرگــــــــ به خشایار ش
این مجموعه که شامل آرامگاه و برخی بناها از جمله کاخ آپادانا و کاخ اختصاصی کوروش است، در شمال استان فارس واقع شده و 2550 سال قدمت دارد. این اثر در سال 1383 به عنوان پنجمین اثر ایران در فهرست میراث جهانی به ثبت رسیدهاست.
برچسبها: تصاویر آرامگاه کوروش بزرگ
برچسبها: تخت جمشید در
لحظه کشف کتیبه های سه زبانه درکاوش های تخت جمشید در 80 سال پیش. الان در موزه ایران باستان این کتیبه ها یادمان بنا در اغاز ساخت در زمان خشایارشا است. ایرانی اولین قومی بودند که در زیر فوندانسیون بنا کتیبه یابود زمان ساخت را قرار می دادند.
برچسبها: ک
برچسبها: خانه ای در روستای کندوان متعلق به 700 سال پیش
برچسبها: پارسه قبل از خاکبرداری
خوزستان - شوش
معبد چغازنبیل در یک روز بارانی
مربوط به دوره ایلامی
برچسبها: معبد چغازنبیل
آیا میدانید : ساختمانهای ضد زلزله در عصر هخامنشیان پایه گذاری شده است . بناهای ساخته شده در 2500سال پیش در مجتمع پاسارگارد تحمل زلزله با شدت 7 ریشتر را دارند.این بنا ها بر روی دو پی قراردارند كه پی اول از سنگ و ملات و ساروج بوده و پی دوم فقط از سنگ می باشد كه بر روی پی اول می لغزد و به این ترتیب می تواند در برابر زلزله مقاومت كند .این شیوه جز جدیدترین تكنولوژی سازه
می باشد كه در دنیا انجام می شود و ایرانیان در زمان هخامنشیان به آن پی برده بودند و چقدر اسفناك است كه پس از 2500سال در این كشور زلزله 5 ریشتری باعث مرگ 40000ایرانی می شود. همانطور كه آگاه هستید ایران در خط زلزله خیز جهان قرار دارد و بناهای پرسپولیس و پاسارگاد كه از 2500 سال
پیش تاكنون باقی مانده است گوای این سند است...
برچسبها: ساختمانهای ضد زلزله در عصر هخامنشیان
نزديک 3 هزار سال پيش، کشاورزانی باهوش و نوآور دريافتند که با کندن تونلهای زيرزمينی میتوانند جريان آب را به کشتزارهايشان افزايش دهند. آن تونلها، که کاريز يا قنات ناميده میشوند، با شيب ملايم از دا
منهی کوه، يعنی سرچشمهی آب، تا دهانهی کاريز در کشتزارها کشيده شده بودند. همين نوآوری بود که آب لازم برای امپراتوری پارسها را فراهم میکرد.
فرد پيرس(Fred Pearce) در کتاب برجستهی خود با عنوان نگهبانان بهار(Keepers of the Spring)، فناوری قنات را اين گونه معرفی کرده است:"يکی از بزرگترين طرحهای مهندسی که روی کرهی زمين انجام شده است و از نظر مهندسی میتوان آن را با اهرام مصر برابر دانست." آن گونه که فرد در کتاب خود آورده است، اين فناوری در سراسر امپراتوری پارسها گسترش يافت و حتی به اسپانيا رسيد. هم اکنون نزديک 40 هزار قنات در ايران امروزی وجود دارد که میتوانند هشت برابر رود نيل آب فراهم میکنند.
امروزه، کارشناسان آب برای فراهم کردن آب مورد نياز جمعيت رو به افزايش و کشتزارهای تشنه، از طرحهای بزرگ آبرسانی پشتيبانی میکنندکه دگرگونیهايی ماندگار در طبيعت به وجود میآورند؛ با وجودی که میدانند چه آسيبهای زيستمحيطی و انسانی گستردهای دارند. درياچهی آرال که زمانی بين ازبکستان و قزاقستان وجود داشت، نمونهی خوبی برای پیآمدهای فاجعهآميزی است که اين گونه طرحها در پی داشتهاند؛ رودخانههايی که که به اين درياچه میريختند به سوی کشتزارهای پنبه منحرف شدند. در نتيجه، بيش از نيمی از درياچه از دست رفت و فقط شورهزار پهناوری برجای ماند. در کنار آسيبهای اقتصادی و زيستمحيطی اين دگرگونی، بايد دانست که وقتی باد بر اين شورهزار میوزد، مقدار زيادی شوره با خود میبرد که آسيب زيادی به سلامتی مردم زده است. با وجود اين، چين و هندوستان برنامههايی برای منحرف کردن مقدار زيادی از آب رودخانههايی که طول و عرض کشورشان را میپيمايند، در دست دارند تا به نياز جمعيت در حال رشدشان پاسخ دهند.
به نظر فرد پيرس، نويسندهی کتاب نگهبانان بهار، که در 14 سال گذشته از طرحهای آبرسانی در 54 کشور جهان بازديد کرده است، اين طرحهای بزرگ و فناوریهای امروزی نتوانستهاند از دشواریها ما در راه فراهم کردن آب مورد نياز جمعيت در حال رشد بکاهند. او به اين نتيجه رسيده است که ما بايد از آبشناسان باستانی بيشتر بياموزيم. آنها از دانش منطقهای بهرهمند بودند و طرحهايی را اجرا میکردند که با منطقهی آنها سازگار بود. آنها توانسته بودند جريان پايداری از آب را با کمترين آسيب به طبيعت فراهم کنند که به تمدنهای گذشته امکان داده بود بيابانهايی مانند آريزونا و صحرای آفريقا را سرسبز کنند.
فرد پيرس يادآور میشود که امروزه 2 ميليارد نفر بدون آب تمييز و فاضلاب زندگی میکنند و به ما وابستهاند تا برای آنها تصميم درستی بگيريم. او راه حل را در فناوریها نو نمیداند، بلکه بر اين باور است که بايد روشهای باستانی را بازسازی کنيم و بهبود ببخشيم، از آب بهتر بهرهبرداری کنيم و درک خود را از آبشناسی منطقهای افزايش دهيم.
منبع:
Peter de Groot, Keepers of the Spring: Reclaiming Our Water in an Age of Globalization. NewScientist, 19 March 2005
برچسبها: نوآوريهاى ايرانى, نگهبانان بهار
برچسبها: تخت جمشید در شب
برچسبها: شگفتیهای شهر سوخته
ادامه مطلب
تصویر زیر بخشی از این راه را در تنگه بلاغی نشان می دهد.
حتما شما تا به امروز نامهایی مثل آبشار "نیاگارا" یا "ویکتوریا" را بسیار شنیده اید اما در این مطلب قصد داریم تا شما را با آبشارهایی زیبا، اما تا حدی ناشناخته جهان آشنا کنیم.
برچسب ها:
زندگینامه نایب الحجه مقام عظمای ولایت رهبر جهان مکتب اسلام الامام خامنه ای
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
کلیپ های راهیان نور =شهدا در مکتب تشیع به بالاترین عروج الهی رسیدند
کلیپ های راهیان نور و روایتگری
ردیفنام کلیپتوضیحات
اجرافرمتحجم
(KB)
(جدید)--------wmv17,540--------wmv17,54002 7 روایت زیبا از مرحوم حاج عبدلله ضابط
(جدید)
قسمت اولقسمت دومقسمت سومقسمت چهارمقسمت پنجمقسمت ششمقسمت هفتم3 8 روایت زیبا از مرحوم حاج عبدلله ضابط
(جدید)
روایت اولروایت دومروایت سومروایت چهارمروایت پنجمروایت ششمروایت هفتمروایت هشتم4 روایتگری حجت الاسلام مهدوی
«در 3 قسمت»wmv 3,106wmv 4,251wmv 3,4225زائران راهیان نور - 1
(در 2 قسمت)
wmv9,156wmv4,7336زائران راهیان نور - 2(در 2 قسمت)
wmv9,191wmv4,7487مستندی از راهیان نور(1)قسمت اولwmv9,1058مستندی از راهیان نور(1)
قسمت دومwmv9,3259مستندی از راهیان نور(1)
قسمت سومwmv9,29010مستندی از راهیان نور(1)
قسمت چهارمwmv8,59211مستندی از راهیان نور(1)
قسمت پنجمwmv9,09012مستندی از راهیان نور(1)
قسمت ششمwmv9,547 13مستندی از راهیان نور(1)
قسمت هفتمwmv9,578 14مستندی از راهیان نور(2)
قسمت اولwmv 6,69315مستندی از راهیان نور(2)
قسمت دومwmv7,345 16مستندی از راهیان نور(2)
قسمت سومwmv7,29717مستندی از راهیان نور(2)
قسمت چهارمwmv6,648
برای دانلود کردن کلیپ های فوق، روی آیکون کلیک راست نموده
و گزینه ...Save Target As را انتخاب نمایید.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
راه بهشت با نظاره بر احوال جهنمیان است
. بهشت جایی است که نیکوکاران پس از مرگ، در آن جاودانه میشوند
تبلیغ دین، بیش از هر چیز نیازمند فهم صحیح دین است. اگر تبلیغ بر اساس برداشتهای خطا و یا التقاطی از دین بنا نهاده شود؛ نه تنها موجب رشد دین نخواهد شد بلکه بیشترین ضربه را به دین وارد خواهد کرد.
در یکی از آخرین کلیپ هایی که در شبکه های اجتماعی پخش شده است، می گویند: همه انسان ها به بهشت خواهند رفت و اصولا مقصد نهایی انسان بهشت است. ایشان جهنم را به بیمارستانی در مسیر بهشت تشبیه می کنند. به نظر ایشان فرد گناهکار مجرم نیست، بلکه بیماری است که برای استفاده از نعمت های بهشت، نیازمند درمان است و این درمان در جهنم صورت خواهد گرفت. بر همین اساس است که آنان جهنم را نشانه ای از رحمت خداوند می شمارند؛ نه خشم و غضبش.
تشبیه ملائکه عذاب به پرستاران!!
این که جهنم برای برخی موقتی بوده و در حکم پاک شدن آنها از آلودگی ها و پلیدی ها را دارد و نهایتا به بهشت وارد می شوند درست است همان طور که پیامبر (صلی الله و علیه وآله) می فرمایند: (اعتقاد به) ولایت علی (علیه السلام) حسنه ای است که با وجود آن سیئات هرچقدر که باشند ضرری نمی زنند، مگر آن ضررهایی چون مصیبت های دنیوی، و بعضی از عذاب های اخروی که برای پاک شدن به اهل معصیت می رسد. (بحارالانوار، ج8، ص352)
بنابراین تشبیه آن به بیمارستان از این لحاظ مشکلی ندارد، اما تشبیه فضای روانشناختی آن با بیمارستان و تشبیه ملائکه عذاب، با پرستاران صحیح نیست، هرگز برخورد ملائکه عذاب با جهنمیان مثل برخورد دلسوزانه یک پرستار با بیمار نیست، بیمار نقشی در ابتلاء خود ندارد، اما اینان در ابتلائشان مقصرند: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»؛ (و آنها را در حالى كه باطنشان به الهى بودن آن معجزات یقین داشت، ستمكارانه وبرترى جویانه انكار كردند) لذا وقتی که درخواست خروج از جهنم می کنند، چنین پاسخ می شنوند: «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنهْا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ * قَالَ اخْسَواْ فِیهَا وَ لَا تُكلَّمُون»؛ مى گویند: پروردگارا! تیره بختى و شقاوت ما (جهنمیان می گویند) پروردگارا! ما را از دوزخ بیرون آر، پس اگر [به بدى ها و گمراهى ها] بازگشتیم، بى تردید ستمكار خواهیم بود * [خدا] مى گوید: [اى سگان!] در دوزخ گم شوید و با من سخن مگویید. (مومنون:23/106-108)
جهنم جای بدی نیست!!
این سخن هرگز در تعالیم اسلام پذیرفتنی نیست و مخالف صریح هزاران آیه و روایت است.
به راستی این سخن چگونه با هزاران آیه و روایتی که انسان را از جهنم بیم داده و او را به دوری از آن فراخوانده اند قابل جمع است؟ آیا بر خلاف منطق خود قرآن نیست که می فرماید: «وَ أَنذِرْهُمْ یَوْمَ الاَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الحْنَاجِرِ كَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لَا شَفِیعٍ یُطَاع »؛ و آنان را از روز نزدیك بیم ده، آن گاه كه [از شدت ترس ] جان ها به گلوگاه رسد، در حالى كه همه وجودشان پر از غم و اندوه است. براى ستمكاران هیچ دوست مهربانى و شفیعى كه شفاعتش پذیرفته شود، وجود ندارد! (غافر:40/18)
آیا با وجود این آیات می توان جهنم را بیمارستانی دانست که جای بدی نبوده و به درستی و از روی دلسوزی با انسان رفتار می شود؟!
جایگاه اعراف چگونه توجیه می شود؟
در این نگاه یک بهشت همگانی و یک جهنم بیمارستانی وجود دارد که همه را برای بهشت آماده و مهیا می سازد، دیگر چه نیازی به جایگاهی میان بهشت و جهنم وجود دارد در حالی که در قرآن به چنین جایگاهی تصریح شده است (اعراف:7/46-48) جایگاهی که علاوه بر امامان معصوم که محیط بر محشر هستند، برخی انسان هایی که خوبی ها و بدی های یکسانی دارند در آن مستقر می شوند تا تکلیفشان روشن شود(ر.ک سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج5،ص528و529) آیا طبق این تحلیل نمی بایست اینان نیز در جهنم بیمارستانی مستقر شده و بعد از پاک شدن وارد بهشت شوند؟ پس چرا اعراف؟
جهنم هفت طبقه دارد و هر چه پایینتر برود، جای افراد بدتر است
جهنم خالی از عذاب است
سخنرانی در شبکه های مجازی سیخ داغ و چوب داغ و امثال آن را در جهنم نفی کرده، و به طور ضمنی جهنم را خالی از عذاب هایی معرفی می کند بلکه صرفا مکانی مانند بیمارستان تعریف کرده است، در حالی که جزئیات آخرت امری است که عقل به آنها دسترسی ندارد و تنها راه فهم آن آیات و روایات است که صراحتا از عذاب های دردناک سخن گفته اند: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ* ثُمَّ الجْحِیمَ صَلُّوهُ* ثُمَّ فىِ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوه »؛ [فرمان آید] او را بگیرید و در غل و زنجیرش كشید* آن گاه به دوزخش دراندازید* سپس او را در زنجیرى كه طولش هفتاد زرع است به بند كشید. (الحاقه:69/30-32)
«فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ* وَ لَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِین »؛ پس امروز او را در اینجا دوست مهربان و حمایت گرى نیست * و نه غذایى مگر چرك و كثافات[ى از بدن اهل دوزخ!] (الحاقه:69/35-36)
«إِنَّكُمْ أَیهُّا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ* لاَكلِونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ* فَمَالِونَ مِنهْا الْبُطُونَ* فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الحْمِیمِ* فَشَارِبُونَ شُرْبَ الهْیم »؛ شما اى گمراهان انكار كننده!* قطعاً از درختى كه از زقّوم است [و داراى مایعى جوشان و بسیار بدمزه و بدبوست ] خواهید خورد * و شكم ها را از آن پر خواهید كرد، * و روى آن از آب جوشان خواهید نوشید * مانند نوشیدن شترانى كه به شدت تشنه اند. (الواقعه:56/51-55)
ما منکر مهربانی و رأفت الهی نیستیم
باید دقت کرد که ما منکر مهربانی و رأفت الهی نیستم، یقیناً خدای ما خدایی است که در مناجات امام سجاد(علیه السلام) اینگونه توصیف شده: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه »؛ ای کسی که رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است(سید بن طاووس، اقبال العمال، ج1، ص363) اما هر چیزی افراط و تفریطی دارد، همان طور که خدایی که غضب محض باشد و رحمت و رأفتی نداشته باشد، خدای مطلوب و کاملی نیست، خدایی که صرفا رأفت و رحمت باشد و غضبی نسبت به ظالمان و مستکبران نداشته باشد هم خدای کاملی نخواهد بود. نباید برای این که مردم از رحمت و رأفت الهی ناامید نشوند از ان طرف پشت بام افتاده و آنها را نسبت به عذاب عادلانه الهی بی تفاوت کنیم!
آیا این عادلانه است که اشخاصی چون شمر و یزید و ادامه دهدگان راه آنان که به خاطر منافع مادی میلیون ها نفر را در جنگ های جهانی و ده ها هزار نفر را در هیروشیما و ناکازاکی کشتند به طوری که تا الان آثار رادیو اکتیو آن باقیست، آیا عادلانه است که جهنم را برای آنان در حکم بیمارستانی باشد که نه از روی غضب، بلکه دلسوزانه با آنها برخورد می شود؟! تا آنان برای رفتن بهشت آماده شوند!!!
اینگونه سخنان اگرچه در ظاهری زیبا مطرح می شوند اما نه پایه عقلی و منطقی دارند، و نه پایه قرآنی و روایی.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
تصویر بهشت در ایات نورانی قران کریم
قطعا در بهشت تکامل وجود دارد، و بهشتیان هرگز در جا نمی زنند، بلکه در پرتو عنایات الهی، و الطاف ربانی، روز به روز به ساحت قدسش نزدیکتر...قطعا در بهشت تکامل وجود دارد، و بهشتیان هرگز در جا نمی زنند، بلکه در پرتو عنایات الهی، و الطاف ربانی، روز به روز به ساحت قدسش نزدیکتر می شوند، و در مسیر قرب الی الله به پیشروی خود ادامه می دهند. مفهوم این سخن آن نیست که در آنجا طاعات و عبادات و اعمالی دارند، چرا که بهشت دار تکلیف نیست، زیرا عناصر اولیه تکلیف در آنجا وجود ندارد، بلکه در پرتو اعمالی که در این جهان انجام داده اند همچنان به سیر تکاملی خویش ادامه می دهند.
درست همانند بعضی درختان پرباری که انسان یکبار آن را غرس می کند ولی مرتبا جوانه می زند و ریشه می دواند و از نقاط دیگر سر برمی آورد و دشت و صحرا را فرا می گیرد!. با همانند سفینه های فضائی که برای آغاز حرکت و خارج شدن از محیط جاذبه زمین نیاز به نیروی عظیمی دارد ولی بعد از خروج از این محیط چنانچه به مانعی برخورد نکند بدون احتیاج به نیروی محرک جدید تا ابد به سیر خود ادامه می دهد!.
در بعضی از آیات قرآن نیز اشاره ای به این مساله دیده می شود. در آیه 62 مریم درباره بهشتیان می خوانیم: "ولهم رزقهم فیها بکرة وعشیا: هر صبح و شام روزی آنها در بهشت مقرر است". از آیات قبل از این آیه به خوب استفاده می شود که این توصیف درباره بهشت آخرت است که از آن تعبیر به «جنات عدن» شده به بهشت برزخی، حال این سوال پیش می آید که مطابق آیات دیگر قرآن بهشتیان هرچه بخواهند از مواهب و روزیها در هر ساعت و هر زمان برای آنها مهیا است، این چه موهبتی است که هر صبح شام به آنها اعطا می شود؟ مسلما این مواهب جدید و تازه مادی و معنوی است که در این دو وقت به آنها داده می شود، و طبعا به مقامات بالاتری سوق داده خواهند شد. در این زمینه حدیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده که مطلب را روشن می سازد، می فرماید: «و تاتیهم طرف الهدایا من الله تعالی لمواقیت الصلاه التی کانوا یصلون فیها فی الدنیا، تسلم علیهم الملائکه: هدایای نخبه و جالب از سوی خداوند بزرگ در اوقاتی که در دنیا نماز می خواندند به آنها می رسد، و فرشتگان به آنها سلام و درود می فرستد».
سوال دیگری که از تعبیرات آیه برانگیخته می شود این است که در بهشت شب و روزی وجود ندارد، و به همین دلیل صبح و شامی نیست. این اشکال را نیز می توان چنین پاسخ گفت که بهشت گرچه دائما کانون نور و روشنایی است، ولی این نور نوسان دارد که با نوسان و کم و زیاد شدن آن بهشتیان روز و شب را تشخیص می دهند، درست مانند مناطق قطبی که شش ماه متوالی روز است ولی با کم و زیاد شدن نور، روز و شب از هم تشخیص داده می شود.از آنجا که این دو مشکل (مشکل روزی تازه و مشکل صبح و شام) برای بسیاری از مفسران حل نشده توجیهاتی برای این آیه ذکر کرده اند که غالبا مخالف ظاهر آیه است مانند اینکه آیه کنایه از دوام نعمت است، زیرا در میان عرب معمول بوده که اگر کسی غذای صبحگاهان و شامگاهان را داشته او را غنی و بی نیاز می دانستند، یا اینکه منظور آن است که نعمتهای الهی در فواصل زمنی که به مقدار شب و روز این دنیا است پی درپی به آنها می رسد.
روشن است همه اینها مخالف ظاهر آیه است چه بهتر به اینکه نوعی شب و روز که با تفاوت نور حاصل می شود و نوعی روزی تازه که از عنایات جدید الهی سرچشمه می گیرد و از پیمودن مسیر تکامل خبر می دهد قائل شویم که منطبق بر ظاهر آیه است و یا لااقل کمتر خلاف ظاهر می باشد.
جالب اینکه در حدیثی از پیغمبر اکرم (ص) می خوانیم که فرمود: «و الذی انزل الکتاب علی محمد (ص) ان اهل الجنة لیزدادون جمالا و حسنا کما یزدادون فی الدنیا قباحة و هرما: سوگند به خدایی که قرآن را بر محمد (ص) نازل کرده اهل بهشت (هر قدر زمان بر آنها می گذرد) جمال و زیبائیشان بیشتر می شود آن گونه که در دنیا (با گذشت زمان) زشتی و پیری آنها افزایش می یافت». این حدیث نیز تکامل تدریجی بهشتیان را به خوبی آشکار می سازد، گرچه تنها اشاره ای به جنبه های جسمانی دارد ولی مسلما به طریق اولی جنبه های روحانی را نیز در بر می گیرد.
منبع:javanemrooz.com
در آیه 12 سوره واقعه آمده: «فی جنات النعیم؛ مقربان در جناتی از نعیم هستند». «جنة نعیم» (واقعه/89) هم ما داریم. اگر «جنة نعیم» فرموده بود، یک بهشت بیشتر نبود. ولی وقتی که «جنات النعیم» می گوید (بهشتهایی از نعیم) از انواعی از بهشتها را مخصوصا برای اهل اخلاص بیان می کند که در آیات سوره رحمن هم خواندیم، بهشتهای روحی و معنوی ای که وجود دارد و درجاتی بالاتر از بهشتهای مادی است.
آنها اموری است غیر قابل توصیف، بر عکس بهشت مادی که قابل توصیف است. اول می فرماید: «فی جنات النعیم» یعنی بهشتهای قابل توصیف و بهشتهای غیرقابل توصیف، درباره آن بهشتهای غیر قابل توصیف همین قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین؛ کسی نمی تواند بفهمد که چه چیزهایی در آنجا پنهان است» (سجده/17).باید دانست بهشت هائی که در قرآن از آنها نام برده شده است چهار تا است: جنت عدن و جنت فردوس و جنت نعیم و جنت مأوی؛ هم چنان که در روایت وارد است: «قال أبو جعفر علیه السلام: أما الجنان المذکورة فی الکتاب فإنهن جنة عدن، و جنة الفردوس، و جنة نعـیـم، و جنة المأوی. و إن لله تعالی جنانا محفوفة بهذه الجنان ؛ ترجمه: امام باقر علیه السلام: بهشت هایی که در قرآن مطرح اند عبارتند از: بهشت عدن، بهشت فردوس، بهشت نعیم، بهشت ماوی و برای خداوند بهشت هایی دیگر است که با این بهشت ها محاصره شده اند» ( «علم الیقین » فیض کاشانی، طبع سنگی وزیری، ص 224).اما جنة النعیم در بسیاری از آیات قرآن نام برده شده است؛ مانند: «والسابقون السـبقون * أولئک المقربون * فی جنـات النعیم؛ پیشی گیرندگان در أعمال صالحه، پیشی گیرندگان در غفران و رحمت خداوند هستند. و ایشانند مقربان خدا که در بهشت های نعیم هستند» ( آیات 10 تا 12 سوره واقعه). «جنة نعیم» (واقعه/89) هم ما داریم. اگر «جنة نعیم» فرموده بود، یک بهشت بیشتر نبود. ولی وقتی که «جنات النعیم» می گوید (بهشتهایی از نعیم) از انواعی از بهشتها را مخصوصا برای اهل اخلاص بیان می کند که در آیات سوره رحمن هم خواندیم، بهشتهای روحی و معنوی ای که وجود دارد و درجاتی بالاتر از بهشتهای مادی است. آنها اموری است غیر قابل توصیف، بر عکس بهشت مادی که قابل توصیف است. اول می فرماید: «فی جنات النعیم» یعنی بهشتهای قابل توصیف و بهشتهای غیرقابل توصیف درباره آن بهشتهای غیر قابل توصیف همین قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین؛ کسی نمی تواند بفهمد که چه چیزهایی در آنجا پنهان است» (سجده/17) و مانند: «أیطمع کل امری ء منهم أن یدخل جنة نعیم * کلا؛ آیا هر فرد از ایشان چنین طمعی دارد که در بهشت نعیم داخل شود؟ نه، چنین نیست» (آیه 38 و صدر آیه 39، از سوره المعارج ).و اما جنت عدن نیز در بسیاری از آیات قرآن نام آن برده شده است مانند: «و مسـکن طیبة فی جنـت عدن ذ لک الفوز العظیم؛ و (خداوند شما را داخل میکند) در مسکن های پاک و پاکیزه ای که در بهشت های عدن است؛ و اینست فوز عظیم !» (ذیل آیه 12، از سوره الصف). و اما جنت فردوس در دو جای قرآن نام آن برده شده است؛ اول در سوره کهف: «إن الذین ءامنوا و عملوا الصـلحـت کانت لهم جنـت الفردوس نزلا * خـلدین فیها لا یبغون عنها حولا؛ حقا آن کسانیکه ایمان آورده اند و أعمال صالحه بجای می آورند، برای آنان بهشت های فردوس مهیا و به عنوان پذیرائی و کرامت آنان خواهد بود؛ در آن بهشت ها بطور جاودان می مانند و هیچگونه تغییر و جابجائی از آن را طلب نمی کنند» ( آیه 107 و 108). دوم در سوره مؤمنون: «أولئک هم الو رثون * الذین یرثون الفردوس هم فیها خـلدون؛ (مؤمنان که چنین و چنانند) ایشانند فقط وارثان؛ آنانکه فردوس را به ارث برند. و ایشان در آن بهشت فردوس بطور جاودان زیست می نمایند» (آیه 10 و 11 ).و جنت مأوی نیز در دو مورد از قرآن آمده است؛ اول در سوره سجده: «أما الذین ءامنوا و عملوا الصـلحـت فلهم جنـت المأوی نزلا بما کانوا یعملون؛ اما آن کسانیکه ایمان آورده اند و اعمال صالحه انجام میدهند، پس برای آنان بهشت های مأوی به عنوان پذیرائی و پاداش کارهائی که در دنیا بجای می آورده اند مهیا و آماده می باشد» (آیه 19) و دوم در سوره نجم: «عند سدرة المنتهی * عندها جنة المأوی؛ در نزد سدرة المنتهی، که آخرین درخت است. و در نزد آن سدرة و درخت، بهشت مأوی است» ( آیه 14 و 15). «باری، جنة الخلد، بهشتی غیر از این بهشت ها نیست که قسیم آنها باشد، بلکه مقسم آنهاست و همانطور که اشاره شد اضافه جنت به خلد برای تحقق معنای جاودانی بهشت است. ولیکن جنة النعیم بهشت ولایت است؛ و هر جا که در قرآن نامی از نعمت برده شده است، مراد ولایت است. آشنایی با قرآن 6، صفحه 95-94
کتاب معاد شناسی / جلد دهم / قسمت دهم، حضرت علامه آیة الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
برچسب ها: