زندگینامه سرداران فرماندهان هشت سال دفاع مقدس
کودکی و رشد دینی
به سال 1333 شمسی در روستای کوچک «دره گرگ» از توابع شهرستان «بروجرد» در خانواده مومن و مستضعف فرزندی دیده بر جهان گشود که او را «محمد» نام نهادند.
شش ساله بود که پدر را از دست داد. با مرگ پدر و وخامت وضعیت مادی خانواده، مادر رنجدیده ، محمد و پنج فرزند دیگرش را با خود به «تهران» آورد و محله مستضعف نشین «مولوی» مقر خانواده بروجردی شد.
مادرش میگوید:
«محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.»
چهارده ساله بود که به سال 1347 با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. خودش از آن روزها چنین حکایت می کرد:
«وقتی به این کلاسها رفتم قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم چشم و گوشم روی خیلی مسایل باز شد. معنای طاغوت را فهمیدم. فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کرده اند».
در بند اسارت طاغوت
پس از چندی با تشکیلات مکتبی «هیات های مؤتلفه اسلامی» مرتبط شد و ضمن شرکت در جلسات نیمه مخفی سیاسی- عقیدتی، که به همت شهید بزرگوار «حاج مهدی عراقی» تشکیل می شد سطح بینش مکتبی و دانش مبارزاتی خود را بالا برد.
در سال 1350 ازدواج کرد و یکسال بعد به خدمت نظام وظیفه فراخوانده شد. مادرش میگوید:
«به او گفتم پسر حالا که احضارت کرده اند میخواهی چکار کنی؟ گفت : مادر من مسلمانم مطمئن باش تا جایی که بتوانم تن به چنین ذلتی نمی دهم. من از خدمت به این شاه لعنتی بیزارم.می فهمی مادر، بیزار!»
«محمد»که علاقه ای به خدمت در ارتش شاهنشاهی نداشت اندکی پس از این فراخوان به قصد دیدار با مرشد در تبعید مکتب انقلاب حضرت امام خمینی«ره» از خدمت فرارکرد اما حین عبور از مرز زمینی ایران - عراق توسط عناصر «ساواک» رژیم شناسایی و دستگیر شد. مادر محمد از این دوران می گوید :
«خبر آوردند که او را در خوزستان سر مرز گرفته اند. رفتم اهواز سازمان امنیت عکسش دستم بود و گریه میکردم... از آنجا رفتم زندان ساواک «سوسنگرد»... این پسر آنجا بود.وقتی وارد اتاق بازجویی شدم دیدم او را از پاهایش به سقف آویزان کرده اند و کتکش میزنند. همین طور مثل باران چوب و شلاق و باطوم بود که روی سر صورت بچه ام می بارد ولی حتی یک آخ هم از او نشنیدم.»
سردار شهید «حاج محمد ابراهیم همت» درباره روحیه بالا، عشق به ولایت وتعهد عمیق «محمد» به آرمانش در آن ایام سخت اسارت درسیاهچال های آریامهری می گفت :
«در زندان عوامل رجوی و سایر همپالگی های منافقین به برادرانی که معتقد به ولایت فقیه و رهبری حضرت امام بودند از روی طعنه میگفتند فتوایی !
این هم یکی از مظلومیت های مضاعف بچه های حزب اللهی در آن سالها بود. بعضی ها در برابر این انگ زدنهای رذیلانه منافقین دست و پایشان را گم کردند. ولی محمد خیلی منطقی و زیبا آنها را توجیه کرد. او بدون هیچ ابایی گفته بود:آری ما فتوایی هستیم و مقلد. خودمان که مجتهد نیستیم تا بتوانیم تا حکام را از منابع آن استخراج کنیم. بگذارید هر چه دلشان میخواهد، بگویند».
مجاهد فتوایی
محمد نهایتا پس از شش ماه اسارت از زندان آزاد شد. همزمان با آزادی از محبس بلافاصله او را تحویل ارتش دادند و بدین ترتیب محمد جهت خدمت اجباری سربازی به تهران آمد. پس از خاتمه دوران سربازی با تجاربی که از دوران زندان و خدمت در ارتش کسب کرده بود، این بار به طور حرفه ای قدم به میدان مبارزات سیاسی- مکتبی گذاشت. درقدم نخست در صدد برآمد تا با روحانیت متعهد پیرو خط امام تماس و ارتباط بر قرار نماید. چندی بعد در رابطه با تشکل های فرهنگی- تبلیغاتی دست بکار چاپ، تکثیر و توزیع اعلامیه ها و پیام های حضرت امام شد. مادر«محمد» از فعالیت های او در این مقطع خاطرات جالبی دارد:
«خانه ما در «مولوی» تبدیل شد به مرکز انتشار اعلامیه ضد رژیم. محمد به همراه چند نفر از دوستانش در طبقه همکف یکی از اتاقها سه چهار دستگاه خیاطی گذاشتند و عده ای بی وقفه پشت این چرخ ها کار میکردند... این ظاهر قضایا بود. درست در زیر زمین همین اتاق آنها چاپخانه مجهزی داشتند که شبانه روز کار میکرد. سرو صدایش تمام محله را برداشته بود. البته باعث سوء ظن کسی نمی شد. هر کس به خانه می آمد فکر می کرد این همه سرو صدا مال آن چهار تا چرخ خیاطی است».
با درسهایی که فعالیتهای سیاسی- تبلیغاتی گرفته بود نهایتا به این نتیجه رسید که در راه سرنگونی دیکتاتوری آمریکایی شاه صرفا به مبارزه سیاسی نباید بسنده کرد. به روایت سردار«حاج سعید قاسمی»:
«در سال 1355 در معیت چند تن از دوستانش برای آموزش اصول و قواعد جنگ های پارتیزانی راهی سوریه شد. در سوریه حاج آقا و دوستانش به اردوگاه های نظامی «جنبش امل» معرفی و سرگرم طی دوره های رزم چریک شهری و نبرد پارتیزانی شدند. بعد از ختم دوران آموزشی شهید بروجردی و دوستانشان تصمیم می گیرند تا جهت گرفتن حکم شرعی مبارزه مسلحانه به«نجف» رفته و با حضرت امام ملاقات نمایند...اما بنابه برخی مسایل و معضلات خصوصا گرم شدن روابط رژیم بعث عراق با دیکتاتوری شاه امکان سفر آنان به عراق منتفی شد و ناچار به ایران برگشتند».
«محمد»، خود از جمله دلایل اصلی بازگشت از سوریه را، واهمه از غلتیدن به ورطه سیاست بازیها و تزهای شبه مارکسیستی که در صفوف برخی گروههای مقاومت لبنانی – فلسطینی حاکم بود، ذکر می کرد.
پس از چاپ مقاله موهن ساواک در روزنامه «اطلاعات» و قیام خونین 19 دی ماه سال 1356، و سرکوبی خیزش روحانیت و مردم شهر «قم»، «محمد» یک رشته عملیات چریکی فشرده و ضربتی را علیه تاسیسات سیاسی – امنیتی و مراکز به ظاهر فرهنگی رژیم و حامیان آمریکایی آن، طراحی و اجراء کرد. از جمله این رشته فعالیت های مسلحانه، میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
1)انفجار رستوران خوانسالار، عشرتکده و محل تجمع و عیاشی مامورین آمریکایی ستاد آسیای جنوب غربی C.I.A در تهران.
2)انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی، در لویزان.
3)خلع سلاح مامورین قرارگاه شهربانی شاهنشاهی در تهران.
4)عملیات نظامی علیه یک رشته از مراکز ساواک، در 15 خرداد 1357.
5)انفجار تاسیسات برق مراکز رژیم، موسوم به «کاخ جوانان»، در منطقه شوش تهران و...
در رابطه با کلیه این سلسله عملیات، مسئولیت شناسایی سوژه ها، گردآوری اطلاعت لازمه، طرح و برنامه ریزی دقیق هر یورش، بر عهده «محمد» بود.
ضمن آنکه پس از طی مراحل مقدماتی مربوط به هر عملیات، محمد با رابطین خود در صفوف روحانیت مبارز پیرو خط امام تماس می گرفت و تنها پس از کسب مجوز شرعی، دست به کار اجرای عملیات می شد.
حفاظت از امام
با اوج گیری روند انقلاب اسلامی، محمد به صورت شبانه روزی، درگیر هدایت و اجرای مسایل سیاسی – نظامی نهضت گردید. در دوازدهم بهمن سال 1357، همزمان با ورود پیروزمندانه حضرت امام به ایران، به امر شهید مظلوم «دکتر بهشتی» و با نظارت «حاج عراقی» مسئولیت تشکیل و سرپرستی گروه حفاظت از رهبر کبیر انقلاب، به محمد محول شد. او به همراه دیگر همرزمانش ، مسئولیت حراست از امام بزرگوار را در فرودگاه مهرآباد ، مسیر بهشت زهراء (س) و «مدرسه علوی» عهده دار شد. سپس بلافاصله دست به کار تشکیل و سازماندهی یگان حفاظت محل سکونت حضرت امام در تهران گردید. در پی آغاز درگیری های مسلحانه مردم و نیروهای شاه در روزهای 21 و 22 بهمن 1357 ، محمد نیز همدوش دیگر رزمندگان انقلاب به صفوف متزلزل قوای آریامهری حمله ور شد . او نقش چشمگیری در تصرف «پادگان جمشیدیه » و نیز آزاد سازی مراکز رادیو و تلوزیون از لوث چکمه پوشان گارد جاویدان ایفا کرد. در همین عملیات اخیر ، با اصابت گلوله ای از ناحیه پا مجروح شد.
مدیریت زندان اوین
پس از سرنگونی رژیم منحوس پهلوی و پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی، فعالیت های انقلابی محمد دامنه گسترده تری پیدا کرد. پس از چندی، مسئولیت سرپرستی «زندان اوین»، که عمده زندانیان آن از عناصر غارت، شکنجه و سرکوب دولت، ساواک و ارتش شاهنشاهی بودند، به محمد محول شد. سلوک اسلامی – انسانی محمد در برخورد با زندانیانی چنین منفور، باعث شد تا تنی چند از همرزمانش به او خرده بگیرند. یکی از دوستان محمد در این رابطه می گوید:
«وقتی زمزمه های نارضایتی به گوش بروجردی رسید، سخت متغیر شد و گفت: ما اگر مسلمان هم نبودیم، باز مسئولیت انسانی و وجدانی به ما حکم می کرد با زندانی برخورد صحیح داشته باشیم. به علاوه، ما در دستگاه عدالت انقلاب، ضابطیم، نه قاضی. اگر بخواهیم به عنوان ضابطین محکمه انقلاب همان برخوردی را با این زندانیان داشته باشیم که قبل از پیروزی، آنها با ما داشتند، پس دیگر چه فرقی میان یک انقلابی مسلمان با یک ساواکی وجود دارد؟اگر در بین برادران ما، کسی هست که به برخورد بنده با اینها (زندانیان) اعتراض دارد، برود احکام مربوط به اسیر و زندانی را در متون شرعی پیدا کند و بخواند».
تشکیل نیروی مسلح
انجام وظیفه ی «محمّد» در این سمت، چندان به درازا نینجامید. تو گویی سرنوشت فرزند شهید خطه ی بروجرد، در عرصه ای دیگر می باید رقم می خورد. به گفته ی سردار سرلشگر « محسن رضایی»:
«محمّد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود. او یکی از دوازده نفری بود که سپاه را پایه گذاری کردند. البته برخی از این افراد، مثل شهید محمّد منتظری و ... بعد ها به شهادت رسیدند».
تحت نظارت شورای انقلاب، با کوشش فراوان و خستگی ناپذیر «محمّد» و یارانش، بازوی مسلح انقلاب اسلامی در بهار 1358 تأسیس شد. در آن مقطع، خود «محمّد» در شورای مرکزی سپاه آغاز به کار کرد و به فاصله کوتاهی پس از آن، مسئولیت معاونت عملیات «پادگان ولی عصر» (عج) را عهده دار گردید. او شدیداً به ضرورت تداوم تربیت عقیدتی-سیاسی در کنار آموزش نظامی عناصر سپاه و نظارت روحانیت انقلابی پیرو خط امام بر عملکرد کلی این نهاد انقلابی تأکید داشت. فلسفه تأکیدی این همه شدید را خودش این گونه بیان می کرد:
«امام می فرمایند همه هدف ما، مکتب ماست. آنها که مکتب را قبول ندارند، می گویند نتیجه چنین اعتقادی، می شود انحصار طلبی!... ما اگر که شمشیر به دست گرفته ایم، باید «لتکون کلمة الله هِی العُلیا» شمشیر بزنیم، برای اینکه حکم خدا، دین خدا، روی کار بیاید. اگر هدف ما اجرای حکم خدا و حاکمیت دین او نباشد، دیگر مبارزه چه فایده ای دارد؟ حالا چه شاه باشد، چه کس دیگری، آن وقت چه فرقی خواهد داشت که ما برای چه کسی می جنگیم؟ بحث ما و هدف ما این است که حکم خدا پیاده بشود. اگر عمل به این وظیفه باعث می شود ما را «انحصار طلب» معرفی کنند، البته به این معنا، ما انحصار طلبیم!»
جهاد مسیحایی
با گسترش غائله آفرینی تجزیه طلبان تحت الحمایه آمریکا و بعث عراق در کردستان، «محمّد» در رأس گروهی از سپاهیان کم ساز و برگ انقلاب، ابتدا به «کرمانشاه» و از آنجا به «سنندج» رفت. از همان بدو ورود به منطقه، فرماندهی عملیات قلع و قمع قوای تا بن دندان مسلح ضدّ انقلاب در کردستان را بر عهده گرفت. در شرایطی که سنندج و پادگان لشگر 28 ارتش در این شهر، به محاصره کامل قوای ائتلافی ضدّ انقلاب، از «دموکرات» و «کوموله» گرفته تا «چریک های فدایی» و «پیکار» درآمده بود، محمّد و تنی چند از همرزمانش، توسط یک هلیکوپتر S.T.214 هوانیروز در پادگان سنندج پیاده در چنین شرایط وخیمی، «محمّد» مصمم و قاطع با تنگناها و معضلات موجود، برخوردی حساب شده داشت و با مکرر تلاوت کردن آیات قرآنی و جملات حماسی حضرت امیر (ع) از نهج البلاغه، جمع کوچک رزم آوران مدافع پادگان را، تهییج و به ادامه ی پایداری و ایثار، تحریص می کرد. همرزم «محمّد»، تیمسار شهید «علی صیاد شیرازی»، از آن روزها می گوید:
«موقعی که ضدّ انقلابیون محل باشگاه افسران لشگر 28 را در سنندج محاصره کردند، بچه های ما در آنجا، مدت 40 شبانه روز در محاصره مطلق بودند. حتی چیزی برای خوردن هم نداشتند. با این حال استقامت می کردند. شهید بروجردی، برای رهایی اینها، دست به هر کاری می زد... او آنقدر در این راه استقامت کرد که با همکاری و یکدلی رزمندگان سپاه و ارتش، پس از مدتی کوتاه، محاصره در هم شکست. نمونه چنین صحنه هایی را در آن زمان، زیاد داشتیم که ایشان همیشه با همین پایمردی و استقامت، به مصاف ضد انقلابیون می رفتند».
در کنار نبرد قاطع و قهر آمیز با تجزیه طلبان، «محمد» به راستی عامل به رافت و برخورد برادرانه با مردم مستضعف کردستان بود. سردار سرتیپ «حاج سعید قاسمی» از خصایص مردمی محمد، خاطرات شیرینی به یاد دارد:
«در همان شبهای اول آزادسازی سنندج، که ضد انقلابیون شکست خورده با سلاح های سبک و نیمه سنگین از هر طرف به سوی مردم و نیروهای انقلاب شلیک می کردند و رفت و آمد در سطح معابر شهر تقریبا غیر ممکن بنظر می رسید، به حاج آقا خبر دادن که در یکی از خانه های نزدیک پادگان، خانم بارداری هست که زمان وضع حمل او فرا رسیده. منتهی با توجه به عدم امنیت در سطح شهر، بردن او به بیمارستان غیر ممکن است. شهید بروجردی، بلافاصله نشانی آن خانه را گرفت، تنها و بدون محافظ، سوار بر ماشین فرسوده به آنجا رفت و با کمک شوهر آن خانم، او را به بیمارستان سنندج منتقل کرد. تنها بعد از اطمینان خاطر از وضعیت این خانواده کرد بود که از بیمارستان به پادگان برگشت.»
همرزمان فرمانده کبیر
اصولا دلسوزی محمد نسبت به مردم کردستان حد و مرز نداشت. به آنها از صمیم قلب احترام می گذاشت. جالب اینکه مردم کردستان نیز، به او علاقمند شده و بردارانه دوستش داشتند. جاذبه محبت آمیز بروجردی آن همه نیرومند بود که اطفال معصوم کرد، به محض دیدن او، به سویش می دویدند، با او بازی میکردند و «محمد» شاد و خندان، دست نوازش بر سرشان می کشید. همزمان، به کار گسترش سازمان رزم قوای سپاه که جوهره فرماندهی را به همراه صلابت و اخلاص، در ایشان سراغ می کرد، مسئولیت می داد. بسیاری از همین عناصر، بعدها جزو نخبه ترین فرماندهان یگانهای رزمی سپاه، چه در کردستان، و چه در سایر جبهه های دفاع مقدس 8 سال ملت ایران شدند. از جمله شاگردان و برگزیدگان نامی این معلم کبیر در بین سرداران سپاه اسلام می توان به:
- سردار شهید «حاج احمد متوسلیان»، فرمانده سپاه مریوان، بنیانگذار لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده عملیات قرارگاه نصر.
- سردار شهید «ناصر کاظمی»، فرمانده سپاه کردستان، نخستین فرمانده تیپ ویژه شهدا و فرمانده شهر پاوه.
- سردار شهید «علی گنجی زاده»، دومین فرمانده تیپ شهدا.
- سردار شهید «حاج محمد ابراهیم همت»، فرمانده سپاه پاوه، دومین فرمانده لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده سپاه 11 قدر.
- سردار شهید «سعید گلاب»، مسئول آموزش عقیدتی سپاه منطقه 7.
- سردار شهید «صادق نوبخت»، فرمانده سپاه غرب کرخه.
- سردار شهید «حاج علی اصغر اکبری»، فرمانده سپاه سردشت.
- سردار شهید «ناصر صالحی»، فرمانده سپاه پاوه
- سردار شهید«غلامعلی پیچک»، و «محسن حاج بابا».
- سردار شهید «مختار تولی خانلو»، فرمانده سپاه باینگان.
- سردار شهید «علی فضل خانی»، مسئول یگان پدافند قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) اشاره کرد.
به دنبال جنایات فجیعی که نسبت به عناصر انقلاب و جهادگران بی دفاع در سطح کردستان به وقوع پیوست، به ویژه پس از سر بریدن پاسداران مجروح در بیمارستان شهر «پاوه» توسط عوامل بعث، با صدور فرمان حضرت امام در مرداد 1358، محمد و رزم آوران تحت امر او جهت سرکوبی ضد انقلاب، عازم پاوه شدند.
طولی نکشید که باند خائن دولت موقت، اقدام به اعزام هیات به اصطلاح «حسن نیت» به مناطق کردنشین غرب کشور نمود.
تاسیس پیشمرگان کرد مسلمان
علی ای حال، با اقدامات خائنانه دولت موقت و بویژه به دستور هیات حسن نیت لیبرال ها، کلیه مواضعی که وجب به وجب آنها با نثار خون رشید ترین جوانان این مرزو بوم از چنگال پلید ضد انقلاب آزاد گشته بود، توسط «لیبرال دوله های موقت»، دو دستی تقدیم ضد انقلاب گردید .
در این دوران سخت و مشقت بار، محمد نه تنها مایوس نشد طرح تشکیل «سازمان پیشمرگان مسلمان کرد» را تدوین و به شورای عالی سپاه عرضه داشت. با وجود کارشکنی و مخالفت شدید لیبرالها خائن، این طرح با همفکر و همیاری پیگیر عناصر پیرو خط امام در شورای انقلاب، به ویژه شهید بزرگوار «آیت الله دکتر بهشتی» تصویب شد و مسئولیت تشکیل این سازمان نیز مستقیما به خود «محمد» محول گردید.
«محمد» خود در یکی از جلسات توجیهی فرماندهان سپاه در غرب کشور، با بیانی گرم و گیرا، در این مورد گفته بود :
«صف مردم کرد، از صف ضد انقلاب جداست. این مردم مسلمانند. فطرتا خواهان حکومت اسلامی اند. وقتی دست رحمت نظام بر سر آنها گسترده شود، بدیهی است که سلاح بدست گرفته و با تمام قدرتشان، به مصداق کریمه « اشداء علی الکفار»، با تجزیه طلبان ملحد خواهند جنگید».
استقبال مردم مومن و محروم کردستان از امر تسلیح و شرکت در مدافعین انقلاب آن همه چشمگیر بود که موازنه قدرت را در منطقه به زیان گروهک های تجزیه طلب بر هم زد.
مقابله با بعثیون
با شروع تهاجم ارتش عراق به خاک میهن اسلامی در مهر ماه 1359، «محمد» به همراه تنی چند از همرزمانش، راهی «سر پل ذهاب» شد. در جریان محاصره این شهر، که می رفت تا منجر به اشغال آن توسط ارتش بعث شود، «محمد» و یارانش طی یک رشته نبردهای سخت و سهمگین، پوزه لشگرهای تانک و کماندویی دشمن را به خاک مالیده و شهر را از خطر سقوط حتمی نجات دادند. در این نبرد نابرابر ، «محمد» چندین بار تا پای شهادت پیش رفت و بالاخره هم، از ناحیه دست، جراحت سختی برداشت. آنچه در این دوران بر صعوبت کار «محمد» و همرزمانش در جبهه های غرب، صد چندان می افزود، تسلط بلا منازع لیبرالیزم منحط و در راس آن، «بنی صدر» خائن، بر مقدارات جبهه و جنگ بود. سردار شهید حاج همت از تلخ کامی های فرزندان انقلاب بر اثر سیاست های مخرب لیبرال ها در ماههای آغازین جنگ، فراوان گفته ها داشت. از جمله اینکه :
«در یک جلسه نظامی، به اتفاق شهید بروجردی و سایر برادران سپاه غرب کشور، به بنی صدر گفتیم عراق چندان هم که وانمود می کنید، آسیب ناپذیر نیست. شما کافیست به استعداد یک تیپ نیرو به ما بدهید تا ضربات خوبی به دشمن در جبهه غرب، در عمق شهر هایش وارد کنیم. پاسخ بنی صدر را هیچ وقت از یاد نمی برم که گفته بود مانیرو هایمان را برای دفاع از جنوب لازم داریم. من حتی یک نفر هم در اختیار شما قرار نمی دهم!».
این توجیه ریا کارانه سمبل لیبرالیزم در حالی بود که خط سازش، در جنوب نیز کارنامه سیاهی از خود بر جای گذاشت.
آری، در عرف لیبرالیزم منحط رزم آوران مظلوم سپاه، مردانی همچون «محمد بروجردی»، «عناصری فاقد مسئولیت» و «مخل مدیریت جنگ معرفی» می شدند! پس از حذف لیبرالها و باند خائن «بنی صدر» از مقدرات دستگاه اجرایی کشور، به دنبال اتخاذ یک رشته تدابیر دفاعی نوین، سردار رشید کردستان، در راس گروهی از فرماندهان جنگ آزموده و زبده نبردهای غرب کشور، جهت تشکیل، سازمان و کادربندی یگانهای رزمی نیروی زمینی سپاه در جبهه های جنوب، راهی خوزستان شد. از زمره این فرماندهان می توان به سرداران رشید «حاج احمد متوسلیان»، «حاج محمد ابراهیم همت»، «حاج عباس کریمی»، «رضا چراغی»، «محسن وزوایی»، «علیرضا ناهیدی»، «اکبر حاجی پور» و ... اشاره کرد. علی رغم مسئولیت سنگین رهبری نبردهای غرب کشور، «محمد» لحظه ای از جبهه های جنوب غافل نبود. به ویژه در رابطه با تثبیت «فتح بستان» - نبرد طریق القدس – با اجرای دو رشته عملیات انحرافی حماسه شگرف «فتح المبین» - دوم فروردین 1361 – نقشی ارزنده و اساسی ایفا کرد.
مرد خستگی ناپذیر
یکی از همرزمانش در باب استقامت و پایمردی «محمد» در بحبوحه نبرد، از عملیات «مطلع الفجر» روایت می کند:
«در این عملیات، ما و سایر فرماندهان ارتش و سپاه، به اتفاق ایشان روی یکی از ارتفاعات «تنگ کورک» مستقر شده بودیم. در شرایطی که حتی آب برای وضو گرفتن هم در دسترس نبود... ایشان در آن شرایط دشوار گرمای نفس بر، یازده شبانه روز پلک بر هم نزد، کنار ما ماند و نبرد را رهبری کرد.
روزهای آخر ما و فرماندهان ارتش، حتی با التماس، مصرانه از او خواستیم برود کمی استراحت کند، اما قبول نکرد».
«سردار سرتیپ «قاسمی»، نیز این گونه گواهی می دهد:
معمولا استراحت های حاج اقا در جاده ها و بین راه بود. اصلا وقت استراحت خاصی از سپیده صبح تا دیر وقت شب،در حال تردد و سرکشی به خطوط و مناطق عملیاتی بود و در جلسات طولانی و خسته کننده طرح و برنامه ریزی عملیات شرکت مستقیم و فعال داشت. از نیمه شب تا یک ساعت مانده به اذان صبح، سرگرم نماز شب و تلاوت قران و ادعیه می شد و ذکر می گفت. اگر قیلوله کوتاه یک ساعته او را تا پیش از اذان صبح، در نظر نگیریم، باید بگویم، این مرد عمده خواب و استراحتش حین تردد در جاده ها، داخل ماشین بود».
پس از تقسیم سپاه به مناطق مجزا در سطح کشور، فرماندهی منطقه 7 سپاه کشور، شامل استان های «همدان»، «کرمانشاه»، «کردستان» و «ایلام» به کف با کفایت «محمد» سپرده شد .چندی بعد، طی جلسه ای که در آذربایجان غربی تشکیل شده بود، «محمد» پیشنهاد تشکیل قرارگاهی مستقل، برای طراحی، هدایت و رهبری مشترک و منسجم نیروهای ارتش و سپاه در جنگ های غرب کشور را مطرح ساخت. پیشنهادی بدیع، که با استقبال گرم فرماندهان ارشد سپاه و ارتش مواجهه شد. «محمد» بلا فاصله دست به کار تشکیل این قرارگاه گردید. قرار گاهی که نام پرچمدار رشید اسلام حضرت خاتم الانبیاء (ع) را به خود گرفت. پس از تشکیل این قرارگاه، فرماندهان ارتش و سپاه مصرانه فرماندهی آن را به «محمد» پیشنهاد کردند. همسر محمد، از عکس العمل او نسبت به این پیشنهاد می گوید:
«فرماندهی قرارگاه حمزه (ع) به ایشان پیشنهاد شد. اما آن را قبول نکرند... تازه پس از درخواستهای زیادی که شد مسئولیت قائم مقامی فرماندهی این قرارگاه را پذیرفتند.
منش محمد
در وصف خصایل اخلاقی «محمد»، همین بس که عموم مردم کردستان لقب «مسیح کردستان» را به او پیشکش کرده اند. محمد، علی رغم موقعیت درخشان و برجسته ای که در بین فرماندهان عالی رتبه نیروهای مسلح انقلاب اعم از ارتش و سپاه داشت، چنان کف نفس و تواضعی از خود بروز میداد که در بین تمامی رزم آوران جبهه های غرب و جنوب، اخلاص او زبانزد خاص و عام شده بود. با توجه به اینکه فرماندهی عالی جنگ در جبهه های شمال غرب و غرب کشور را بر عهده داشت، بارها مخبرین جراید و اکیپهای گزارشی رادیو و برای مصاحبه به سراغش می رفتند اما هر بار دست خالی بر گشتند. چرا که «مسیح کردستان»، همواره از دوربینهای تلویزیونی و میکروفونها گریزان بود. یکی از دوستانش در این باره میگوید:
«سعی داشت گمنام باشد. سعی میکرد وجودش در جامعه مطرح نشود. معتقد بود که تمام اجر یک کار، در گمنامی عامل آن است. سخت اصرار داشت بر این گمنامی. یک بار که اکیپ فیلمبرداری تلویزیون غافلگیرانه از او فیلمبرداری کرد، مصرانه مانع از ادامه کارشان شد. می گفت: از من فیلمبرداری می کنید؟. بروید استغفار کنید... شما باید بروید از این بچه رزمنده ها که دارند می جنگند فیلم بگیرید...»
سردار سرتیپ «قاسمی نیز از عشق و ارادت عمیق محمد به فرزندان معنوی حضرت امام ، اینگونه یاد می کند:
«حاج آقا همیشه رسم داشتند که با بچه بسیجی ها حشرو نشر داشته باشند. با تمامی تنگی وقت و مسئولیت های سنگین که به عنوان فرمانده منطقه 7 سپاه کشور داشتند، از کمترین فرصت ها، برای رسیدگی به معضلات بسیجی ها استفاده می کردند. در برخورد با نیروها، مصداق عینی «رحماء بینهم» بودند.درهر عملیات هم، مثل یک نیروی ساده، دوش به دو ش بسیجی ها می جنگید و پیشروی میکرد. برای همین هم، بچه ها عاشق او بودند، اما خدا شاهد است که این مرد، از این همه عشق و ارادت، سر سوزنی دچار عجب و غرور نشد».
از دیگر مسایلی که «محمد» به شدت نسبت به آن پای بندی نشان می داد، رسیدگی و ملاقات با خانواده های شهدا و جانبازان بود. محبت و علاقه اش به یتیمان شهدا و حد حصری نداشت. بارها با لحنی مو کد گفته بود:
«خدا ما را به واسطه همین شهید داده ها امتحان می کند. مبادا با غفلت از آنها، سختی و عذاب خدا را برای خودمان بخریم!».
با گسترش دامنه فعالیت قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) در غرب، «محمد» ضرورت تشکیل یک یگان رزمی ویژه، جهت جنگ های غرب کشور را احساس نمود. بر حسب همین ضرورت نیز، او سازمان دهی، آموزش و کادر بندی «تیپ ویژه شهدا» را در دستور کار خود قرار داد. مسئولیت فرماندهی این تیپ را نیز به سردار شهید «ناصر کاظمی» محول کرد.
حضور مستقیم او در تمامی مراحل نبرد تا به آن حد ملموس بود که به گفته سردار شهید «حاج همت»:
«در جریان پاکسازی محور «بانه – سردشت»؛ بعضی از برادران ما، به شهید کاظمی گفته بودند شما به بروجردی بگویید اینقدر جلو نیاید. احتیاجی به آمدن ایشان نیست. ما خودمان می رویم. شهید کاظمی، چندین بار درخواست بچه ها را با بروجردی مطرح کرد. اما هر بار، ایشان چیزی نمی گفت. نهایتا در برابر اصرار موکد شهید کاظمی گفته بود: اگر بنابر ولایت است، من بر شما ولایت دارم، اینقدر از حد خودتان خارج نشوید!.»
سرتیپ شهید آبشناسان که خود در چندین نبرد دوشادوش «محمد» جنگیده بود، درباره روحیه معنوی او در میادین رزم گفته بود:
«در عملیات دائم زیر لب با خودش زمزمه می کرد و نام خدا را بر زبان می آورد. چه در موقع سختی ها، و چه در حین پیروزی، زبانش جز به شکر به درگاه خداوند نچرخید. واقعا ایشان مظهر توکل بودند.
همسر شهید، از یکی از آخرین دیدارهایش با «محمد» میگوید:
« به ایشان گفتم چهار سال است که در این منطقه هستیم. انشاءالله بعد از ختم جنگ به تهران برمی گردیم یا نه؟!. در جوابم گفتند: بخاطر نیاز شدید این منطقه ، تصمیم گرفته ام در کردستان بمانم کاری هم به ختم جنگ ندارم. گفتم : پس لابد باخبر شهادت شما به تهران بر می گردیم؟ خندید و چیزی نگفت».
نقطه پرواز شهید بروجردی
روز اول خرداد سال 1362، محمد به همراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا» شهرستان «مهاباد» را ترک کرد، و به روایت یکی از همسفران:
«بین راه، برادری که کنار ایشان نشسته بود، از مشکلات خودش صحبت می کرد. حاج آقا در جواب او گفتند: این دنیا ارزشی ندارد. ما باید همه چیزمان را در راه خدمت به مکتب مان بدهیم. همانطور که امام حسین (ع) و اصحاب ایشان با تمام سختی ها مبارزه کردند، ما هم مکلف به صبرو مبارزه ایم».
با عبور از سه راهی «مهاباد – نقده» خودرو حامل محمد و دوستانش به مین برخورد کرد.
«صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان، از آن به بیرون پرتاب شدند، حاج آقا حدود 70 قدم دورتر از ماشین به زمین افتادند. وقتی بالای سرش رسیدیم، همان تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت اما شهید شده بود»
سردار شهید «حاج همت» ، درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش بروجردی در تاریخ پر فراز و فرود انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، 6 ماه پیش از شهادتش در کربلای خیبر گفته بود:
«...بروجردی شناخته نشد. بروجردی هنوز، نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده. تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود. شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما بوجود بیاورد!.»
فرازی از وصیتنامه شهید بروجردی
اصل مقاومت و پایداری – همان طور که امام فرمودند – نباید فراموش شود که بیم آن میرود زحمات شهدا به هدر رود؛ اگر چه آنها به سعادت رسیدند اما این ما هستیم که آزمایش میشویم.
من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین شایع شده و سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن دارد، به مراتب حساس تر و سخت تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست؛ وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند تا بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری را که جریانهای انحرافی دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب، حیاتی است.
"عباس کریمی" در سال 1336در قهرود کاشان دیده به جهان گشود.
دوران ابتدایی را در این روستا به پایان رسانیدو وارد هنرستان شد. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت.
دوران خدمت وظیفه او با مبارزات انقلابی امت اسلامی ایران همزمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره) را مخفیانه به پادگان عباس آباد تهران منتقل و آنها را پخش میکرد.
پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها نمود و با پیوستن به صف مبارزین در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت کرد و در جریان تشریف فرمایی حضرت امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.
در بهار سال 1358 به هنگام تاسیس سپاه پاسداران کاشان با احساس تکلیف، به عضویت سپاه درآمد و در قسمت اطلاعات مشغول به خدمت شد.
در تابستان سال 1359 داوطلبانه برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان شد و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات – عملیات همکاری کرد.
پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان مسئول اطلاعات – عملیات این سپاه معرفی گردید. از جمله فعالیتهای "کریمی " در منطقه خونرنگ کردستان،انجام شناسایی عملیات و آزادسازی منطقه دزلی و ... بود که توسط نیروهای تحت امر و با هدایت او صورت گرفت.
وی بعدها همراه سردار جاویدالاثر برادر متوسلیان و شهید چراغی به جبهه های جنوب عزیمت کرده و به عنوان مسئول اطلاعات – عملیات تیپ محمد رسول الله(ص) به فعالیت خود ادامه داد.
"عباس کریمی" در روز پنج شنبه 23 اسفند سال 1363 در حالی که آخرین دستور ابلاغی از جانب قرارگاه را در عملیات بدر (منطقه شرق دجله و شمال القرنه) اجرا می کرد (و لبخندی متین بر لب داشت) بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سرش مجروح شد و جان را به معشوق تسلیم نمود .
"روحش شاد و یادش همیشه سبز"
معرفی کتاب با موضوع زندگی شهید "عباس کریمی"
"مردی با چفیه سفید" بر اساس زندگی و خاطرات شهید "عباس کریمی " عنوان هفتمین جلد از سری کتب قصه فرماندهان به قلم عباس فکور، از تولیدات انتشارت سوره مهر است که چندی پیش به همت نشر شاهد به چاپ ششم رسید.
"مقدمه"،"ماجرای یک دوست"،"سرباز انقلاب"،"فتح،بدون جنگ"،"کمین در کمین"،"مردی با چفیه سفید"،
"خلبانی که می خواست اسیر باشد"،بسیجی تازه وارد" و "طلوع در شرق دجله" از عناوین به چاپ رسیده در این کتاب هستند.
در قسمت "مقدمه " این کتاب چنین آمده است:"مرد کنار ضریح زانو زدواشک از چشمانش سرازیر شد.
اول سفارش دیگران را به حضرت گفت؛ آن وقت آرزوی خودش وهمسرش.
«یا حضرت عباس علیه السلام ! نگذار این یکی هم مثل بچه های قبلی بمیرد».
دوباره بغض راه گلویش را بست ودر همان حال سرش را به ضریح گذاشت و............"
"مردی با چفیه سفید"، با شمارگان 6000 نسخه، در 78 صفحه، قطع پالتویی، با قیمت 500 تومان، توسط نشر شاهد به چاپ ششم رسیده است.
زندگی نامه شهید سید مجتبی علمدار
سید مجتبی در سحرگاه 11دی ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود.
دوران
تحصیلش را در ساری طی نمود و برای اولین بار در حالی که تنها 17 سال
داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال 1362 به کردستان رفت
سید
برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان
مسلم بن عقیل در لشکر25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند.
او
در عملیات کربلای 4و5 حضور داشت، در کربلای 8 مجروح شد و مدتی بعد به
جبهه بازگشت و در عملیات کربلای10 در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت
شرکت نمود.
سید مجتبی علمدار در سال 1366 مسئوولیت فرماندهی
گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل - از گردانهای خط شکن لشکر25کربلا-
را برعهده گرفت و در عملیات والفجر10نقش آفرینی موثری داشت.
شهید
علمدار در سه راهی خرمال،سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق
رشادتهای فراوانی را ازخود نشان داد و از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله
قرار گرفت و بشدت مجروح شد.
او که مردانه در مقابل دشمن می جنگید.
چندین باردیگر هم مجروح شد و از همه مهمتر اینکه او در دیماه 1364، در
عملیات والفجر 8، به شدت شیمیایی شد.
سید مجتبی بعد از اتمام جنگ
در واحد طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا در ساری مشغول خدمت شد و در دی ماه
سال ۱۳۷۰ با خانم سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن دختری به نام
زهرا بود.
سید علاوه بر مسئولیت در واحد تربیت بدنی لشکر بعنوان
عضو اصلی هیأت رهروان حضرت امام (ره) هم ایفای وظیفه می کرد. او مداح اهل
بیت بود، همیشه مراسم را با نام حضرت مهدی (عج) شروع می کرد و در حالیکه
به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت. مظلومیت آن خاندان را صدا می زد.
بیت
الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و
منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا
صوت داوودیش مداحی را می آموختند.
او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره
همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطربود و در همه
مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت.
حاج سید مجتبی
علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان
شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه
نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و به یاران شهیدش پیوست.
خاطراتی از همسر شهید سید مجتبی علمدار
انگشتر گمشده
ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.
جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .
عنایت امام زمان (عج)
سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
ایام عجیب
همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد.
لحظات آخر
… یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد …
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهانآرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عدهای از دوستان فعال مسجدیاش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانشآموزان نیز شرکتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزبالله خرمشهر درآمد.
افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند.
بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه میگرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند.
این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامههای روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند.
در سال 1351 این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهانآرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شکنجه و بازجویی در ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجهها مقاومت میکرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عدهای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود.
پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کنارهگیری کند. تهدیدی بینتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید.پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکلگیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیههای امام امت(ره) و نیز انتشار جزوهها و بیانیههای افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت میکرد.
در سال 1355 به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس میکرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد.
سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی که گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل میشد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند.
در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمیبرد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد.
در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهانآرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواک به شهادت میرسد.
فعالیتهای دوران انقلاب
در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم میگیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عدهای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهدهدار میشود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت میگیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف مینماید. او تصمیم میگیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد.
در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده میگیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح میکنند و سالم به مخفیگاه خویش باز میگردند.با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز میگردد.
تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر
به منظور حراست از دستآوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئههای عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهانآرا همراه عدهای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسیشان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئههای دشمنان آماده نماید.شهید جهانآرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهدهدار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل میکرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عدهای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایهداران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی میشدند، دستگیر و به مجازات برساند.
تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئهها
شهید جهانآرا در شکلگیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت.در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواستههای طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه، گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حکومت ستمشاهی، نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند. جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی، برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهانآرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد.
شهید جهانآرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصتطلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد.از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راهاندازی نشده بود.ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دستآوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب میکرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینههای عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه میدانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت.
نقش شهید در خنثیسازی کودتای نوژه
شهید جهانآرا در جریان کودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهدهدار بود.ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل میکرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند.
حماسه خونینشهر
در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمین گیر کرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید:«امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...»
جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید:«وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.»
آنها بادست خالی در حالی که اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروه های کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند.در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می کرد.
برادری تعریف می کند:«روزهای آخر این مقاومت بود که بچهها با بی سیم به شهید جهانآرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط میکند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.»
شهید جهانآرا میگفت:«آرزو میکنم در راه آزاد کردن خونینشهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.»
او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادتطلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یکبار دیگر حماسه حسینی را در کربلای ایران اسلامی تکرار نمودند.
ویژگیهای اخلاقی
شهید جهانآرا در کنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و کوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند با تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژهای داشت.
از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ کلام عجیبی داشت.خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توکل، فداکاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگیناپذیری از خصوصیات بارز وی بود.
به برادران میگفت:«انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرکآلود و وابستگیها، پاک و خالص میکنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر میشود و از انحراف و شکست مصون میماند.»در مبارزات، هیچگاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون کسب فیض میکرد. عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تکه کلامش این بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش این بود که: مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.سید محمد دارای روحیهای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده میشد که در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی که در زندان به سر میبرد، از نماز شب غفلت نمیکرد.
نحوه شهادت
در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامنالائمه) یک فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانوادههایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمد علی جهانآرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند.شهید سید محمد علی جهانآرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداکاری خالصانه در سختترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد.
تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا
من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می کنند. مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران
امام خمینی(ره):
خداوند تبارک و تعالی که ما هر چه داریم،او داده است و ما هرچه از اوست و باید تقدیم او کنیم.سعادت را آنها بردند که آن چیزی را که خدا به آنها داده بود تقدیم کردند و ما عقبمانده آنها هستیم.
«سردارشهیداسلام و پرچمدار جهاد و شهادت برادر شهید حاج حسین خرازی به لقاءالله شتافت و با ذخیرههایی از ایمان و تقوی و جهاد و تلاش شبانهروزی برای خدا و نبرد بیامان با دشمنان خدا،در آسمان شهادت پرواز کرد و برآسمان رحمت الهی فرودآمد.
خبر تلخ و تکان دهندهای بود:بران همه کسانی که او را میشناختندو دردناک بود برایهمه کسانی که حتی برای لحظهای چهره خندانش رادیده بودند. خبرشهادت«حاج حسین»رامیگویم؛«حاج حسین خرازی» فرمانده دلاور و خط شکن لشکر مقدس 14امام حسین(ع).
او که هرگاه خبرانجام عملیاتی میرسید بیاختیار دستها به سویش پر میکشیدندو ذهن همه کنجکاو ان میشد که «خرازی کجاست و چه میکند؟»بعد به شگفت میماندند،که چگونه این عصاره اخلاص و درد،آگاهی و ایثار هفت سال و نیم از میان آن همه آتش خون،آهن و انفجار خندان و شجاع و پرشور گذشته است!
گویا تقدیر زیبای زندگی این نادره دوران را باشور و جهاد آمیخته بودید که تمامی حلاوت زندگی را در سایه مبارزه و ایمان به کام ریخته و بهشت را در سایه شمشیرها دیده بود.
«حسین خرازی»نیاسود؛حتی برای لحظهای او از آن ماههای نخسین پیروزی انقلاب که دل به جبهه کردستان سپرد تا لحظه شهادت حتی برای لحظهای هم آرام نگرفت و دل جز به جبهههای حماسه و شرف نسپرد. گفتهاند از سال 58تا لحظه عروج فقط و فقط یکبار،آن هم برای زیارت خانه خدا و انجام عمل واجب،قصد سفر نمود،در غیر این صورت حتی ده روز هم در شهر اصفهان نماند.
او در طول هفت سال و نیم حضور مستمر در مناطق جنگی غرب و جنوب از هیچ عملیاتی غافل نماند و در عملیات خیبر دست راستش راتقدیم آستان دوست نمود و سرانجام در حالی که بوسه بر گونه پدر شهیدی سپرده بود،در ادامه عملیات کربلای پنج بااصابت خمپاره در کنارش به دیدار معشوق شتافت.
«حسین خرازی»در سال 1336ه.ش در خانوادهای مذهبی،متدین و اصیل در یکی از محلههای قدیمی شهراصفهان؛محله خیابان«مسجد سید» دیده به جهان گشودو از همان کودکی آثار هوش و ذکاوت در وجود او هویدا بود.وی همزمان با شروع تحصیلات ابتدایی در جلسات مذهبی و قرائت قرآن شرکت و به عنوان مکبر نماز جماعت،در مسجد حاضر می شد.
پس از اخذ دیپلم در آستانه سال 1355به سربازی رفت. لیکن بااوجگیری انقلاب اسلامی در سال 1357به فرمان امام خمینی(ره)از پادگان گریخت و به سیل خروشان مردم پیوست تا در کلیه فعالیتهای انقلابی و مردمی شرکت کند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عضویت در کمیته دفاع شهری اصفهان،در درگیری باضد انقلاب منطقه،دستگیری عناصر ساواک و عمال حکومت نظامی شاه در حراست از جایگاههای حساس شهر،نقش فعال و تعیین کنندهای راایفانمود. از این رو در جریان تاسیساسلحه مهنهای در کمیته دفاع شهری که بعدها سپاه پاسداران اصفهان نام گرفت. حسین فرد مورد اعتمادی بود و به همین خاطر مسوولیت اداره این کمیته نیز به وی واگذار شد و بدینسان او کار نظامی را از پایینترین رده شروع کرده و از همان آغاز کار،یک سرو گردن از دیگران فاصله داشت.
در اواسط بهمن ماه سال 1358که توطئههای نیروهای چپ ضد انقلاب در گنبد و ترکمن صحرا اقدام قاطع و انقلابی نیروهای خط امام در خنثیسازی این توطئه را طلب میکرد،از استاناصفهان حدود یک صد نفر از پاسداران جان برکف،از جمله حسین به منطقه اعزام شدند و حسین به واسطه تسلط بر استفاده از ادوات مختلف و خصلتهای ذاتی،خود فرماندهی درگیری باضد انقلای در شمال شهر در محدوده دانشسرا را پذیرفت. «حسین»باردیگر برای خواباندن توطئهای دیگر اما این بار در کردستان در روزهای پایانی سال 1358و اوایل سال 1359دل به آن منطقه ناامن سپرد و باگردان مقتدر و عملیلتیاش تحت عنوان «گردان ضربت»ضربههای سنگینی را بر پیکره ضد انقلاب فرودآورد.
خوزستان میعادگاه حسین بود. سرزمینی که از برایش به انتظار نشسته بود. پس از گذشت 40روز از شروع جنگ ،«حسین خرازی»به اتفاق 50نفر از نیروهایش وارد خط شهر شد و در نیمه دوم بهمن ماه سال 59فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده گرفت.
در یکساله اول جنگ،جبهه دارخوین،به بزرگترین کلاس در س مجاهدت و خودسازی تبدیل گردیدو عملیات فرماندهی کل قوا باهمت و رشادت استادان و شاگردان این کلاس به پیروزی رسید. با انجام عملیات فرمانده کل قوا در جبهه دارخوین که همزمان باعزل بنی صدر صورت گرفت،هسته اصلی تیپ 14 امام حسین(ع)شکل گرفت،گام مهمی که توسط 120نفر از زبدهترین رزمندگان برداشته شدبرادرانی که هرکدام دارای توان رزم عالی و بعضی مستعد فرماندهی در حد گردان و تیپ بودند.
زمینهسازی عملیات ثامنالائمه،برای حسین و یارانش تکمیل آزمودهها بود. عراقیها در بیست و هشتم مرداد1360عملیات گستردهای را به خط رضاییها که پس از عملیات بیست و یکم خرداد همان سال در منطقه دارخوین شکل گرفته بود انجام دادند. هرچندفرماندهان این خط یعنی رضا بالای و محمود شالباف به شهادت رسیدند،اما منطقه براثر مقاومت و فرماندهی حسین حفظ گردید. او با حضور خود در خط و در حساسترین نقاط،آن قسمت از خاکریز که در حاشیه جاده بود را از دشمن باز پس گرفت و این پیروزی باعث شد با تلاش بیشتری عملیات حصرآبادان طرحریزی،اجرا و به سرانجام برسد. به برکت تلاشهای بیوقفه«در جریان سازماندهی تیپ امام حسین(ع)برای اجرای عملیات طریقالقدس(فتح بستان)استعداد این تیپ به 15 گردان رسیدو لشکر 14امام حسین(ع)رسما با نام و عنوان لشکر وارد عملیات شد و آزمون موفق لشکر 14در محوردارخوین و قدرت و یکپارچکی آن،به فرماندهان عالی جنگ دیکته نمود که حساسترین منطقه نبرد را به «حسین» واگذارنمایند.
پس از پیروزی بزرگ در عملیات طریقالقدس،عملیات فتحالمبین با رمز یازهرا(س)صحنه امتحان دیگری بود که «حسین» در آن،کاملترین الگوی یک فرمانده نظامی مسلمان را در عمل نشان داد.
در عملیات بیتالمقدس،لشکر امام حسین(ع)با سازماندهی 23 گردان پیاده و احراز توان بسیار عالی،فراتر از یک لشکر ظاهر شد و این باز منطقهای به«حسین»واگذار گردید که به آن عشق میورزید.
مقاومت دو ساله رزمندگان دارخوین در تصرف،تامین و نگهداری بیش از 40کیلومتر سر پل مناسب در جبهه میانی منطقه عملیات بیتالمقدس در غرب کارون باعث گردید تا لشکر امام حسین(ع)بتواند همراه با لشکرهای همجوار خود در اولین مرحله عملیات،قسمت قابل توجهی از جاده اهواز-خرمشهر را تصرف کندو مراحل بعدی عملیات را نیز با فرماندهی بینظیر«حسین خرازی» به سرانجام برساند.
«خیبر»نبردی بود در طلائیه که «حسین»دست راستش را در جریان آن تقدیم نمود،او خودش میگوید:«خواستند ملائکهالله مرا به عالم بالا ببرند. هنوز دل از دنیا نکنده بودم،ولی فقط همین اندازه لیاقت داشتم».
عبور از اروندرود و تصرف شهر فاو در بهمن ماه سال64نتیجه نبرد پیروزمندانه والفجر هشت است که در آن،حسین خرازی تا تعدادی از غواصان لشکر که در عملیات آبی،خاکی،خیبروبدر مهارتهای بینظیری کسب کرده بودند در شب اول عملیات به خط دشمن زدو بعد از آن با 12 گردان،خود را بران ماموریت اصلیاش که رسیدن به هدف مهم و استراتژیک«امالقصر»در عمق خاک عراق بود آماده کندو از این حمله سخت و طاقتفرسا سربلند بیرون آمد.
جنگ در سال 1365در حالی ادامه داشت که فشارهای بینالمللی با هدایت و کنترل آمریکا به ایران اسلامی بیش از هر زمان دیگری تقویت شده بود. در چنین اوضاع و احوال سخت و بحرانی عملیات کربلای4 در تاریخ4/10/65در منطقه خرمشهر و شلمچه و با هدف رسیدن به بصره آغاز گردید. حسین در کربلاییترین حضور خود توانست گردانهای مانوری لشکر امام حسین(ع)را از آبراه استراتژیک حدفاصل جزایر بوارین وامالرصاص عبور داده و قسمتهایی از پتروشیمی عراق در آن سوی اروندرود را تصرف نماید.
پس از وقف عملیات کربلای 4 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عملیات کربلای5را در ساعت2 بامداد19/5/65در منطقه شرق بصره آغاز کردو علی رغم بمباران گسترده شیمیایی عراقدر اولین روز،بیش از هزار نفر از رزمندگان لشکر امام حسین(ع)از جمله شماری از مسوولین به شهادیت رسیده و با مجروح شه بودند،«حاج حسین» باحضوری کاملا متفاوت با عملیاتهای گذشته،توانست بار سنگینی از عملیات گسترده شرق بصره را تحمل کند،چنانچه در طول عملیات شاهد مجروحیت،یا شهادت بیش از پنج هزار نفر از یاران خود بود.
کربلایی شدن زمینهای سوخته حال و هوای خوش شهادت حسین را دگرگون کرده بود. حسین با روزهای قبل از عملیات تفاوت زیادی داشت. لحظهای از گردانهای خطشکن جدا نمیشدو بوی شهادت میدادو سرانجام در عملیات تکمیلی کربلای پنج مورخه7 اسفند1365با کولهباری از اخلاص و عشق به خداوندو دوستی اهل بیت(ع)به فیض عظمای شهادت نائل آمدو تولدی دیگر یافت.
حدود16سال داشت. رزمنده بسیجی بود که باز به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودی موقعیت عقبه لشکر،تعیین کرده بودند و بازرسی عبور و مرور خودروها را بر عهده داشت.
حاج حسین؛فرمانده لشکر به اتفاق دو نفر از مسؤولان ،در حالی که سوار تویوتا بودند. قصد داشتند واردموقعیت شوند. دژبان که همان بسیجی تازه وارد بود و آنها رانمیشناخت،گفت:
-کارت شناسایی؟
حاجی گفت:همراهمان نیست.
دژبان :پس حق ورود ندارید.
یکی از همراهان خواست حاج حسین رامعرفی کنداما حاجی با اشاره او را به سکوت فراخواند. اصرار کردند. سودی نداشت. دژبان کارت شناسایی میخواست.
همراه دیگر حاج حسین که دیگر طاقتش طاق شده بود،گفت:
طناب و بنداز بریم ،حوصله نداریم.
دژبان در حالی که اسلحه را به طرف آنها نشانه میرفت،با لحنی خشن گفت:«بلبل زبونی میکنید؟!زود بیایید پایین دراز بکشید رو زمین کمی سینهخیز برید تا با مقررات آشنا شوید. حاج حسین با فروتنی خاصی که داشتند به همراهان خود آهسته گفت:«هرکار میگوید انجام بدهید».و از خودرو پیاده شدند. همراهان نیز به پیروی از ایشان همین کار را کردند. وقتی که پیاده شدند،دژبان متوجه شد یکی از آنها یعنی حاج حسین یک دست بیشتر ندارد،برای همین گفت:«خیلی خوب،تو سینهخیز نرو،اما ده مرتبه بشین و پاشو».
در همین حین مسؤول دژبانی که در حال عبور از آن حوالی بود،منظره را دید؛سراسیمه و پرخاش کنان به طرف دژبان دویدوگفت:«برو کنار؛بگذار وارد شوند؛مگر نمیدانی ایشان فرمانده لشکر هستند».
با شنیدن این سخن،حالت بیم و شرمساری شدیدی در چهره دژبان هویداشد.
حاج حسین،بدون آنکه ذرهای ناراحتی در چهره روحانیاش مشاهد شود،با تبسمی حق شناسانه،دژبان را در آغوش گرفته،بوسهای ازروی مهر بر چهره او زده وگفت:
-«اتفاقاوظیفهاش را خیلی خوب انجام داد». و پس از سپاسگزاری از دژبان به خاطر حسن انجام وظیفه،او را بدرود گفتند.
اخلاص و صداقت
اول «اخلاص»و دوم«صداقت»دو عنصری بودند که «حاج حسین » در دفاع مقدس به نیروهای تحت امر خود آموخته بود.
«...وقتی میروید قرارگاه تدارکات بگیرید،مهمات بگیرید،دروغ نگویید،آمار اشتباه ندهید. هرچه توی انبار دارید بگویید. من نمیخواهم این بچههای مردم غذای شبهه ناک بخورند.
اگر آمار اشتباه دادید در جنگیدن آنها اثر میگذارد. وقتی تیربار دشمن معبر را به رگبار میبندد فقط خداست که میتواند بچهها را به سنگرهای دشمن برساند. اگر مهمات آرپیجی را بیش از سهم خودتان گرفتید،بسیجی به جای این که آن را به تانک بزند توی هوا شلیک میکند. آتش منطقه را میبیندو بر سدر دل او حاکم میشود. شماوظیفه شرعی خود را انجام دهید. خدا بقیه کارها را درست میکند.»
آن خواب راحت
نیمهشب مرحله پنجم عملیات رمضان بود. تماس با گردانها یک لحظه قطع نمیشد و در نفر بر فرماندهی جای سوزن انداختن نبود. همه پیامهاوصحبتها به حاج حسین ختم میشد.
صدای امرالله گرامی،مهدی زیدی و موحددوست مدام از بیسیم شنیده میشد. گردانهای خط شکن کار خود را به نحو احسن انجام داده بودند.
بچههای تخریب از سد معبر،دو معبر را باز کردند. گردانهای پیاده بدون تلفات،میدان مین وسیع دشمن را پشت سر گذاشتند.
صبح شد. هوانیمه روشن بود که پشت خاکریزنماز خواندیم،مهر ما خاک زمین کوشک بودو بعد راه افتادیم.
از خط اول عراقیها گذشتیم. روی یک بلندی،اطراف ما انفجار خمپارهها لحظهای قطع نمیشد. حسین دستور داد ایستادیم.
-«دوربین رابیار،باید از اینجا کار بچهها را ببینیم،بعد میریم جلو».
از روی خاکریز که سکوی تانک دشمن بود به سرعت به طرف نفربر دویدم و دوربین به دست برگشتم و رفتم بالای خاکریز.
عجیب بود. «حاج حسین»به خواب عمیقی فرو رفته بود. پس از چهل و هشت ساعت بیخوابی و دویدنهای بیوقفه،حالا از اینکه رزمندگان لشکر را مسلط بر اهداف تصرف شده دیده بود،آرامش یافته و به خواب عمیقی فرو رفته بود. نیم ساعتی گذشت.
با انفجاری که در نزدیکی ما اتفاق افتاد،حاجی بیدار شد و به خط اول رفتیم.
یک خراش کوچک
در طلائیه هر لحظه حملات دشمن شدیدترمیشد. آتش توپ و خمپارههای عراقیهاوجب به وجب زمین را سوزانده بود. ما همه جمع شده بودیم داخل یک سنگر تا از آسیبترکشها در امان باشیم. آتش که سبک شد،آمدیم بیرون پنج ،شش نفر از برادران شهید شده بودند. حاج حسین هم دستش قطع شده و خون تمام بدن او را گرفته بود.
به او گفتیم،حاجی چطور شده؟!
گفت:چیزی نیست،یک خراش کوچک برداشته.
همه بچههای گردان هاجوواج مانده بودند. باور نمیکردیم دست حاج حسین قطع شده باشد.
همه ناراحت بودند،حسین زیر آتش سنگین ،توی خط چکار داشت؟!
خودم را که با او مقایسه کردم احساس کوچکی نمودم.
عراقیها همچنانآبش میریختند و آمبولانس از میان دود و آتش به طرف اورژانس حرکت کرد.
شهر شهیدان
حاج حسین وارد سنگر شهرک شد.
-سلام خسته نباشی.
در نیمه راه عملیان کربلای5 بودیم .حاج حسین بازدیدی از عقبه لشکر داشت تا از اوضاع آنجا هم مطلع باشد و توان رزمی نیروهای خود را برای ادامه عملیات بداند.
-سنگر ما شلوغ بود.آمدم اینجا،نیم ساعت بخوابم و بعد بروم منطقه...کنار سنگر دراز کشید. پتویی زیر سر ،مژههاش به هم رسید.
سنگر ستاد همیشه شلوغ بود،تلفنها یک لحظه امان نمیداد،زنگ پشت زنگ.
-خیر،اینجا هم نمیشود خوابید،ظاهراوظیفه رفتن است.
حسین آقا بلند شد. پوتینها را به پاکرد. مثل همیشه آرام آرام،بند پوتینها را بست.
نگاهی و خداحافظی...
این آخرین لحظه حضور سردار بزرگ درمحلی بود که بسیار آن را دوست میداشت،شهرک دارخوین،شهر شهیدان حاشیه کارون.
دو روز بعد در شهرک ماتم بود. عکس حسین در میان شهیدان لشکر...
راننده ی قایق
بسم رب المخلصین
یک روز قرار بود تعدادی از نیروهای لشگر امام حسین (ع) با قایق به آن سوی اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهای آن سوی آب، تنهایی و به طور ناشناس در میان یکی از قایقها نشست و منتظر دیگران بود. چند نفر بسیجی جوان که او را نمیشناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بدهد ممکن است خواهش کنیم ما را زودتر به آن طرف آب برسانی که خیلی کار داریم.» حاج حسین بدون اینکه چیزی بگوید پشت سکان نشست، موتور را حرکت داد. کمی جلوتر بدون اینکه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز کرد و گفت: «الان که من و شما توی این قایق نشستهایم و عرق میریزیم، فکر نمیکنید فرمانده لشگر کجاست و چه کار میکند؟» با آنکه جوابی نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم او با یک زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوی کولر نشسته و مشغول نوشیدن یک نوشابه تگری است! فکر میکنید غیر از این است؟» قیافه بسیجی بغل دستی او تغییر کرد و با نگاه اعتراضآمیزی گفت: «اخوی حرف خودت را بزن». حاج حسین به این زودیها حاضر به عقبنشینی نبود و ادامه داد. بسیجی هم حرفش را تکرار کرد تا اینکه عصبانی شد و گفت: «اخوی به تو گفتم که حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه که بیش از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نکنی اگر یک کلمه دیگر غیبت کنی، دست و پایت را میگیرم و از همین جا وسط آب پرتت میکنم.» و حاج حسین چیزی نگفت. او میخواست در میان بسیجی باشد و از درد دلشان با خبر شود و اینچنین خود را به دست قضاوت سپرد.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید
راوی:حسن شریعتی
آخرین دیدار
بسم رب المجاهدین
در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بودیم. حسین فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تدارکاتی و امدادگری میپرداختم. اول اسفند سال 1365 به بیمارستان شهید بقایی اهواز آمد و در حالی که با همان یک دست رانندگی میکرد در حین گشت داخل شهر، شروع به صحبت کرد: «بابا من از شما خیلی ممنونم چون همه از شما راضی هستند به خصوص رییس بیمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم کردی.» من که سربازی در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام دادهام وظیفهای در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده، کار من در مقابل این خدمت و فداکاری که تو انجام میدهی، هیچ است و اصلاً قابل مقایسه نیست.» این آخرین دیدار ما بود و سالهاست که مشام جان من از عطر خوش صحبتهای حسین در آن روز معطر است.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید
راوی:پدر شهید
دعوت پر فیض
حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را برای شهید شدن کاملاً آماده کردهام.» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران میکرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریبچیها در حال مصاحفه با او میخواست پیشانیاش را ببوسد که ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلاً باورم نمیشد حتی متوجه خمپارهای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای موثر و درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پرکشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید
عشق عاقل
در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود. حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نقطه میریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپارهای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خستهاش، دست راست او قطع گردید. در آن غوغای وانفسا، همهمهای بر پا شد. «خرازی مجروح شده! امیدی بر زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا گردید و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر میشد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار بر گرفت و هرگز از وظیفهاش غافل نماند.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید- کتاب ره یافتگان وصال
معرفی شهید علیرضا موحد دانش
ولادت
به سال 1340 هـ .ش در مشهد در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) متولد شد. پدرش که از کسبة متعهد به شمار میرود، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علما و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) و شهیدان هاشمینژاد و کامیاب ارتباط داشت؛ وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قایل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه، او را با مکتب اهل بیت و تعالیم انسانساز اسلام آشنا کرد.
محمود کاوه، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که آرزوی قلبی پدرش به هنگام تولد محمود این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد، محمود با علاقة قلبی و تشویق پدر، وارد حوزه علمیه شد و همزمان، تحصیلات دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد.
با اوجگیری انقلاب، او که جوانی با نشاط، فعال و مذهبی بود، با شرکت در محافل درس مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبی (علیهماالسلام) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز مشهد بود از هدایتها و تعالیم حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) بهرههای فراوانی برد. وی ره توشههای همین تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دانشآموزان منتقل مینمود، تا آنجا که در دبیرستان، به عنوان محور مبارزه شناخته گردید. محمود با علاقه وافر، به پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی (قدس سره) همت گماشت و فعالانه در راهپیماییها و درگیریهای زمان انقلاب، شرکت مینمود.
• فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوست. پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن، به منظور حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی، طی مأموریتی شش ماهه به تهران عزیمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهههای جنوب اعزام شد و لیکن مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، او را برای آمادهسازی و آموزش نیروها به مشهد فراخواندند.
• کاوه در کردستان
با وجود این که برای آموزش نیروها اهمیت زیادی قایل بود و مسؤول مستقیم او، تمایل نداشت وی را، که از مربیان دلسوز و قوی محسوب میشد، به جبهه اعزام نماید، اما روح پرتلاطم محمود به دنبال فرصتی بود تا رودرروی دشمن قرار گیرد و در صحنههای کارزار، از انقلاب و ارزشهای آن به صورت عملی دفاع نماید. بنابراین در اولین فرصت رضایت فرماندة پادگان را جلب نمود و با شور و شوقی وافر، به دیار کردستان که در آن زمان، با توطئه گروهکها و عناصر ضد انقلاب، دستخوش درگیری و آشوب شده بود عزیمت کرد.
محمود که به همراه تعدادی از برادران پاسدار جهت آزادسازی شهر بوکان وارد کردستان شده بود، به دلیل لیاقتها و مهارتهایی که داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده گروهی دوازده نفره انتخاب شد.
کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب که از حمایتهای خارجی برخوردار بود و با انجام جنایاتی هولناک، توطئه شوم جدایی این منطقه از میهن اسلامی را در ذهن میپروراند، شب و روز نداشت و به دلیل تلاش بسیار زیاد، جدیت و پشتکار، شجاعت و همچنین روحیه شجاعتطلبییی که داشت، پس از مدت کوتاهی، به سمت فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد. در این زمان در عین ناباوری همگان، همراه تعداد کمی نیرو و با شهامتی وصفناپذیر، عملیات آزادسازی منطقه مرزی بسطام را طرحریزی و45 کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله و در عرض بیست وچهار ساعت آن هم در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب، آزاد نمود.
ضد انقلاب که با برخورداری از سلاح، امکانات و نیروهای رزمی فراوان، عرصه را بر نیروهای نظامی و انتظامی تنگ کرده بود و جنایات فجیعی را در کردستان مرتکب میشد، با ورود جوانان دلیر و متعهدی چون محمود کاوه به صحنة نبرد، به این نتیجه رسید که ماندن در کردستان و مقاومت، برایش سنگین تمام خواهد شد. کاوه و همرزمانش با عملیاتهای پیدرپی، آنچنان مزدوران استکبار را در منطقه منفعل و مستأصل نمودند که ضد انقلاب در اوج استیصال و درماندگی، برای زنده یا مردة کاوه، جایزه تعیین کرد.
• نقش کاوه در تیپ ویژه شهدا
به دنبال عملیات سرنوشت ساز نیروهای سپاه در محورهای مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا که فرماندهی آن برعهده شهید ناصر کاظمی بود، کاوه به عنوان فرمانده عملیات تیپ انتخاب شد. هنوز مدت کوتاهی از فعالیت محمود در این مسؤولیت که با آزادسازی بسیاری از مناطق کردستان همراه بود، نگذشته بود که آوازة تیپ ویژه شهدا آنچنان ضد انقلاب را متحیر ساخت که بکلی روحیة خود را از دست داد تا آنجا که در مقابل هر یورش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجیح میداد و میدانست که مقاومت در مقابل این یگان، جز خسارت و نابودی، ثمری نخواهد داشت.
آزادسازی سد بوکان و جاده47 کیلومتری آن، آزادسازی جاده صائین دژ به تکاب، پاکسازی منطقه کیله و آشنوزنگ، آزادسازی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت، که به عنوان مرکزیت و نقطه ثقل ضد انقلاب به شمار میآمد و منجر به انهدام مرکز رادیویی آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه آلواتان و آزادسازی زندان دولهتو و هلاکت بیش از750 نفر از ضد انقلاب گردید، از جمله نبردهای تهاجمی بود که توسط محمود کاوه و همرزمانش در تیپ ویژه شهدا طرحریزی و اجرا گردید. تعداد عملیاتی که کاوه علیه ضد انقلاب فرماندهی کرده، آنقدر زیاد است که ذکر نام تمامی آنها در این مختصر میسر نیست.
پس از شهادت سرداران رشید اسلام ناصر کاظمی، محمد گنجیزاده و محمد بروجردی، در خرداد1362 کاوه رسماً به فرماندهی تیپ منصوب گردید. محمود در سمت فرماندهی نیز با تلاشی همه جانبه، برای آموزش، سازماندهی و آمادهسازی نیروها از هیچ کوششی دریغ نمیورزید.
بنا به صلاحدید فرماندهی محترم سپاه در تاریخ29/4/1362 تیپ ویژه شهدا مأموریت یافت تا در عملیات برون مرزی والفجر2 که در منطقه حاج عمران انجام پذیرفت، شرکت نماید. در این عملیات، کاوه با فرماندهی صحیح، اهداف از پیش از جمله ارتفاعات2519 را با موفقیت به تصرف درآورد.
همزمان با عملیات والفجر4 مأموریت پاکسازی محور سردشت از لوث وجود ضد انقلاب (دموکراتها و منافقین) به تیپ ویژه شهدا واگذار شد. رزمندگان غیور و سلحشور تیپ، ضمن تسلط بر ارتفاعات مرزی کوه سیر، قوری، تالشور روستای اسلام آباد، مرکز رادیویی منافقین و مقر دموکراتها را تصرف کردند.
تیپ ویژه شهدا به فرماندهی محمود کاوه در سال63 در عملیات بدر همراه با سایر یگانهای سپاه با دشمن تا دندان مسلح جنگید و در تاریخ23/4/64 در عملیات قادر (همراه با یگانهایی از ارتش جمهوری اسلامی) در جبهه شمالی سیدکان عراق، باعث برهم زدن آرایش نظامی دشمن گردید. همچنین در منطقه عملیاتی والفجر9 که در منطقه چوراته عراق انجام گرفت در انهدام قوای دشمن و آزادسازی بخشی از خاک آنان، نقش مؤثری داشت.
• ویژگیهای اخلاقی
صفات ارزنده و ویژگیهای ایمانی، باعث شد که محمود، تمام وجود خود را وقف انقلاب کند. با اهمیتی که کردستان برای نظام نوپای اسلامی داشت، خود را فرزند کردستان معرفی کرد.
روحیه والا و انساندوستی او به قدری در اطرافیان اثر گذاشته بود که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جو مسموم علیه او و یگان تحت امرش، هنگامی که به درجة رفیع شهادت نائل آمد، مردم مهاباد با پای برهنه در تشیع پیکر پاک و مطهرش بر سر و سینه میزدند، اشک میریختند و ضد انقلاب را نفرین میکردند.
او با الهام از سخن خداوند در قرآن که در وصف مؤمنان میفرماید :«اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» در قلب مردم و نیروها جای گرفته بود، چراکه هیچ انگیزهای جز خدمت به انقلاب و احیای ارزشهای الهی نداشت.
کاوه در عین حال که تمام اوقات شبانه روزش را برای مبارزه به کار میبست، از پرداختن به تکالیف دینی و انجام مستحبات نیز غافل نبود. او از مروجین قرآن کریم بود و با عشق خالصانه به اسلام و مکتب، آیات جهاد را تلاوت میکرد و در صحنة جنگ و مقاتله با دشمنان، آن را در عمل تفسیر مینمود.
روحیة اطاعتپذیری و ولایتمداری، هوش سرشار، چابکی در عملیاتها، مسلح بودن به سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بیباکی، ساده زیستی و صمیمیت با نیروها از جمله ویژگیهای شخصیتی آن شهید والامقام است.
با این که در مقابله با ضد انقلاب، سازش ناپذیر، جسور و با شهامت بود، اما با نیروهای تحت امر خود، برخوردی بسیار متواضعانه و توأم با صفا و صمیمیت داشت؛ تواضع او سبب شده بود که محبوبیت خاصی در بین نیروها کسب نماید. تا آنجا که بر قلب نیروهای بسیجی و سپاهی فرماندهی میکرد. او مصداق بارز تلفیق «محبت» و «قاطعیت» در امر فرماندهی نظامی بود.
روزی یکی از نزدیکان وی به منطقه آمده بود، یکی از برادران تقاضا کرد که کار مناسبی به او محول کند؛ شهید کاوه پاسخ داد :«همه بسیجیها فامیل من هستند».
در بعد جسمانی، هیچ گاه از ورزش غافل نمیشد. با تشویق نیروها و حضور در مسابقات ورزشی، آمادگی رزمی آنها را بالا میبرد. همواره برای تشویق بچهها میگفت :«موفقیتهای من در کوههای کردستان، مدیون ورزش است» او چریکی زبده بود که در عمل و جنگ، چریک شده بود نه با آموزش دیدن درسهای تئوری.
کاوه همیشه راهگشای عملیات بود؛ هرجا که کار گره میخورد، حضور او کارگشا بود و هرکجا که از عزم و اراده رزمندگان کاسته میشد، اراده پولادین او به همگان، روحیهای تازه میبخشید.
همیشه برای این که بتواند عملیات را بهتر هدایت کند، پیشاپیش رزمندگان حرکت میکرد.
با این که بارها در صحنههای عملیاتی مجروح شده بود، ولی همیشه قبل از بهبودی، به منطقه بازمیگشت. حتی در برخی مواقع، نیروها او را با سر و بدن باندپیچی شده میدیدند که در میانشان حاضر میشد و آمادة پذیرش مأموریت و اجرای عملیات بود.
سرتیپ شهید حسن آبشناسان فرمانده لشگر23 نوهد، میگفت :«اگر در دنیا یک چریک پاکباخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام «قدس سره» وجود داشته باشد، محمود کاوه است و هر رزمندهای که بخواهد خوب پخته و آبدیده شود، باید به تیپ ویژه شهدا، پیش او برود».
محمود دارای فضایل اخلاقی ویژهای بود. وی انجام کار خالصانه و بی ریا را سرلوحة زندگی خود قرار داده بود. عموماً کم سخن میگفت و بیشتر عمل میکرد.
نظر امام خامنه ای:
همواره سعی میکرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود، نیروهای ارتش نیز این را خوب میدانستند. این خصال و روحیات فرماندهی محمود، تیپ ویژه شهدا را به آنجایی رساند که مقام معظم رهبری درباره این یگان و شهید کاوه میفرمایند :
«تیپ ویژه شهدا که فرماندهیاش را ایشان برعهده داشتند، یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب میشد؛ او در عملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزمودهی میدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان اما برجسته بود.
این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کم نظیری بود که او را درصدد خودسازی یافتم، حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی».
• شهادت
یازدهم شهریورماه1365 روح این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیه الله الاعظم (عج) در عملیات کربلای2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران به پرواز درآمد و دل صخره و کوه، یاد و خاطره شجاعتهای بینظیر او را در خود ثبت کرد. آن روز، کاوه مزد جهاد را دریافت کرد و به بارگاه عز الهی فرا خوانده شد.
خصال و ویژگیهای درخشنده کاوه در تمام مدت خدمتش و در تصدی مسؤولیتهای مختلف، درسی است بس بزرگ. امید است با بکارگیری آنها و آراسته شدن به آن سجایای اخلاقی، خود را برای دفاع از حریم اسلام و ارزشهای متعالی آن همواره مهیا و آماده سازیم.
ان شاءالله
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
مهدی در دوران تحصیلات
متوسطهاش به لحاظ زمینههایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در
این مدت (که با شهید محرب آیتالله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را
با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب مینمود و در واقع در
حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژهای دست یافته بود. به همین دلیل از
حضرت آیتالله مدنی بسیار یاد میکرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان
میدانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و
مجید زینالدین – برای بار دوم از خرمآباد به سقز تبعید گردید. این امر
باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و
سهم پدر را نیز در مبارزات خرمآباد بردوش کشد.
در ادامه مبارزات
سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که
حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری مینمود. شهید زینالدین به عضویت
این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند.
به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ
دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه
چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با
تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرمآباد به سقز و موجب
انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدیتر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس
از مدتی پدر شهید زینالدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که
مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیشآمده،
مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای
خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را
عهدهدار شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی جزو اولین کسانی بود که جذب نهاد مقدس جهادسازندگی شد و با تشکیل
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و
حفظ و حراست از دستآوردهای خونین انقلاب، به این نهاد مقدس پیوست. ابتدا
در قسمت پذیرش و پس از آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انجام وظیفه
کرد.
شهید زینالدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان
با غائله خلق مسلمان و توطئههای پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام قم
بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی، در خنثی
کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش به سزایی داشت.
شهید و دفاع مقدس
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به
مرزهای میهن اسلامی، شهید زینالدین بیدرنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت
نظامی، به همراه یک گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بیامان
علیه کفار بعثی پرداخت.
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و
بعد از آن نیز مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این
مسئولیتها با شجاعت، ایمان و قوت قلب،تا عمق مواضع دشمن نفوذ میکرد و
با شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبندهای بر پیکر لشکریان
صدام وارد میآورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط رزمندگان اسلام در
عملیات فتحالمبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و همکارانش در زمان تصدی
مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و محورهای عملیاتی بود.
شهید
زینالدین در عملیات بیتالمقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را
برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد رزمی و شجاعت فراوان، در
عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علیبن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر
تبدیل شد – انتخاب گردید.
در عملیات رمضان، تیپ علیبن ابیطالب(ع) جزو
یگانهای مانوری و خطشکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و
هدایت ایشان – در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات –
بعدها این تیپ، به لشکر تبدیل شد.
لشکر مقدس علیبن ابیطالب(ع) در تمام
صحنههای نبرد سپاهیان اسلام (عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و
والفجر4) خط شکن و به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین
کنندهای را برعهده داشت.
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی
این یگان، همگام با سایر یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور
است. هنگامی که دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگافزارها و هواپیماهای
توپولوف و میگ و بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و
خمپاره، جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت
امرش مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر و
حفظ کردند.
ویژگیهای اخلاقی
از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت
بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر
سختترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیهای که اساس و بنیان آن بر
ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد.
شهید
زینالدین در کنار تلاش بیوقفهاش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت
که جبهههای نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا
میکند. همیشه به رزمندگان سفارش میکرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر
بپردازند.
او همواره سعی میکرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید
مینمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن
مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن میپرداخت.
به دلیل اهمیتی که برای
مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا میداشت. فردی
سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی
در زندگی مهدی متجلی بود.
با علاقه خاصی به بسیجیها توجه میکرد.
محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژهای داشت. برای رسیدگی به وضعیت
نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و
مقرهای لشکر سرکشی مینمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری میکرد.
همواره به برادران سفارش میکرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و
همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها
حق بزرگی بر گردن ما دارند.
شیفتگی و محبت ویژهای به اهل بیت عصمت و
طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام
خمینی(ره) عشق میورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات
و فرامین آن حضرت تبعیت مینمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را
گوش میداد و سعی میکرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود
تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. میگفت:
ما چشم و گوشمان به رهبر
است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری میرسد، یک جان که
سهل است، ای کال صدها جان میداشتیم و در راه امام فدا میکردیم.
او در سختترین مراحل جنگ با عمل به گفتههای حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبههها کرد.
حفظ
اموال بیتالمال برای شهید زینالدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره
در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار میبرد تا
اسراف و تبذیر نشود. بارها میگفت:
در مقابل بیتالمال مسئول هستیم.
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانهروی میکرد.
او
خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش
میکرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینهها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش
بود.
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی میتوان یافت.
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمیاندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار میکرد:
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی میکردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
او
شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام.
خیلیها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر
بزرگتر و معلم اخلاق میدانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود
را ساخته بود.
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامیاش
که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه میشد برادری
صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
شهید مهدی زینالدین در زمینه تربیت
کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونهای برنامهریزی کرده
بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها
باشند. میگفت:
من خیالم از لشک راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئلهای به وجود نخواهد آمد.
در
کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق
جان نیروهای رزمنده مینشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش
میکشیدند و بر بالای دستهایشان بلند میکردند.
او یکی از فرماندهان
محبوب جبههها به شمار میآمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت
سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده
بود. چنانچه گفته میشود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب
میخواندند.
سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او میگوید:
شهید
مهدی زینالدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی
برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصههای جنگ شجاع،
رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
نحوه شهادت
در آبان سال 1363 شهید زینالدین به
همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علیبن
ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت
میکنند. در آنجا به برادران میگوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و
برادرم شهید شدیم!
موقعی که عازم منطقه میشوند، رانندهشان را پیاده
کرده و میگویند: خودمان میرویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران،
مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او میگوید: تو اگر شهید بشوی،
جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب
پدرمان را میتوانیم بدهیم.
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از
سالیان طولانی دفاع در جبههها و شرکت در عملیات و صحنههای افتخارآفرین،
در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به
پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
همان طور که برادران را توصیه میکرد:
ما باید حسینوار بجنگیم؛
حسینوار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
حسینوار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛
ای کاش جانها میداشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا میکردیم؛
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و میگفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
مهدی در دوران تحصیلات
متوسطهاش به لحاظ زمینههایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در
این مدت (که با شهید محرب آیتالله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را
با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب مینمود و در واقع در
حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژهای دست یافته بود. به همین دلیل از
حضرت آیتالله مدنی بسیار یاد میکرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان
میدانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و
مجید زینالدین – برای بار دوم از خرمآباد به سقز تبعید گردید. این امر
باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و
سهم پدر را نیز در مبارزات خرمآباد بردوش کشد.
در ادامه مبارزات
سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که
حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری مینمود. شهید زینالدین به عضویت
این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند.
به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ
دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه
چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با
تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرمآباد به سقز و موجب
انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدیتر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس
از مدتی پدر شهید زینالدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که
مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیشآمده،
مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای
خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را
عهدهدار شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی جزو اولین کسانی بود که جذب نهاد مقدس جهادسازندگی شد و با تشکیل
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و
حفظ و حراست از دستآوردهای خونین انقلاب، به این نهاد مقدس پیوست. ابتدا
در قسمت پذیرش و پس از آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انجام وظیفه
کرد.
شهید زینالدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان
با غائله خلق مسلمان و توطئههای پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام قم
بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی، در خنثی
کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش به سزایی داشت.
شهید و دفاع مقدس
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به
مرزهای میهن اسلامی، شهید زینالدین بیدرنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت
نظامی، به همراه یک گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بیامان
علیه کفار بعثی پرداخت.
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و
بعد از آن نیز مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این
مسئولیتها با شجاعت، ایمان و قوت قلب،تا عمق مواضع دشمن نفوذ میکرد و
با شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبندهای بر پیکر لشکریان
صدام وارد میآورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط رزمندگان اسلام در
عملیات فتحالمبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و همکارانش در زمان تصدی
مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و محورهای عملیاتی بود.
شهید
زینالدین در عملیات بیتالمقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را
برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد رزمی و شجاعت فراوان، در
عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علیبن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر
تبدیل شد – انتخاب گردید.
در عملیات رمضان، تیپ علیبن ابیطالب(ع) جزو
یگانهای مانوری و خطشکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و
هدایت ایشان – در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات –
بعدها این تیپ، به لشکر تبدیل شد.
لشکر مقدس علیبن ابیطالب(ع) در تمام
صحنههای نبرد سپاهیان اسلام (عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و
والفجر4) خط شکن و به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین
کنندهای را برعهده داشت.
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی
این یگان، همگام با سایر یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور
است. هنگامی که دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگافزارها و هواپیماهای
توپولوف و میگ و بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و
خمپاره، جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت
امرش مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر و
حفظ کردند.
ویژگیهای اخلاقی
از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت
بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر
سختترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیهای که اساس و بنیان آن بر
ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد.
شهید
زینالدین در کنار تلاش بیوقفهاش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت
که جبهههای نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا
میکند. همیشه به رزمندگان سفارش میکرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر
بپردازند.
او همواره سعی میکرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید
مینمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن
مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن میپرداخت.
به دلیل اهمیتی که برای
مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا میداشت. فردی
سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی
در زندگی مهدی متجلی بود.
با علاقه خاصی به بسیجیها توجه میکرد.
محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژهای داشت. برای رسیدگی به وضعیت
نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و
مقرهای لشکر سرکشی مینمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری میکرد.
همواره به برادران سفارش میکرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و
همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها
حق بزرگی بر گردن ما دارند.
شیفتگی و محبت ویژهای به اهل بیت عصمت و
طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام
خمینی(ره) عشق میورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات
و فرامین آن حضرت تبعیت مینمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را
گوش میداد و سعی میکرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود
تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. میگفت:
ما چشم و گوشمان به رهبر
است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری میرسد، یک جان که
سهل است، ای کال صدها جان میداشتیم و در راه امام فدا میکردیم.
او در سختترین مراحل جنگ با عمل به گفتههای حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبههها کرد.
حفظ
اموال بیتالمال برای شهید زینالدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره
در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار میبرد تا
اسراف و تبذیر نشود. بارها میگفت:
در مقابل بیتالمال مسئول هستیم.
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانهروی میکرد.
او
خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش
میکرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینهها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش
بود.
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی میتوان یافت.
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمیاندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار میکرد:
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی میکردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
او
شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام.
خیلیها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر
بزرگتر و معلم اخلاق میدانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود
را ساخته بود.
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامیاش
که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه میشد برادری
صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
شهید مهدی زینالدین در زمینه تربیت
کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونهای برنامهریزی کرده
بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها
باشند. میگفت:
من خیالم از لشک راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئلهای به وجود نخواهد آمد.
در
کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق
جان نیروهای رزمنده مینشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش
میکشیدند و بر بالای دستهایشان بلند میکردند.
او یکی از فرماندهان
محبوب جبههها به شمار میآمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت
سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده
بود. چنانچه گفته میشود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب
میخواندند.
سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او میگوید:
شهید
مهدی زینالدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی
برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصههای جنگ شجاع،
رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
نحوه شهادت
در آبان سال 1363 شهید زینالدین به
همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علیبن
ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت
میکنند. در آنجا به برادران میگوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و
برادرم شهید شدیم!
موقعی که عازم منطقه میشوند، رانندهشان را پیاده
کرده و میگویند: خودمان میرویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران،
مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او میگوید: تو اگر شهید بشوی،
جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب
پدرمان را میتوانیم بدهیم.
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از
سالیان طولانی دفاع در جبههها و شرکت در عملیات و صحنههای افتخارآفرین،
در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به
پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
همان طور که برادران را توصیه میکرد:
ما باید حسینوار بجنگیم؛
حسینوار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
حسینوار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛
ای کاش جانها میداشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا میکردیم؛
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و میگفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
شهید حسن باقری
(غلامحسین افشردی) در 25 اسفند 1334 مصادف با سالروز میلاد امام حسین(ع)
در تهران بدنیا آمد. وی پس از گذراندن دوران دبستان در دبیرستان «مروی»
ادامه تحصیل داد و با اخذ دیپلم در سال 54 در دانشگاه ارومیه در رشته
دامپروری پذیرفته شد اما پس از چندی به دلیل فعالیت های مذهبی و مبارزاتی
از دانشگاه اخراج شده و در سال 56 به خدمت سربازی اعزام می شود و سرانجام
با فرمان حضرت امام(ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها، سربازی را ترک
می کند.
وی که با پیروزی انقلاب اسلامی وارد فعالیت های مختلف فرهنگی و
اجتماعی از جمله خبرنگاری می شود در سال 59 با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه
های جنوب شده و در بدو ورود به اهواز «واحد اطلاعات عملیات رزمی» را برای
دستیابی دقیق از موقعیت دشمن راه اندازی می کند که این آغازی برای راه
اندازی این واحد در ستاد عملیات جنوب می شود.
تولد و کودکی:
به
روز سوم شعبان 1375 ه.ق مطابق با 25 اسفند سال 1334 ه.ش در خانوادهای
مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در حوالی میدان خراسان تهران چشم
به جهان گشود. والدینش به عشق و محبت اباعبداللهالحسین(ع) و از باب تیمن
و تبرک، نام "غلامحسین" را بر او نهادند و به دنبال آن در سن دوسالگی در
سفر کربلا او راه همراه خود بردند. پدرش که در تربیت وی، جدیت زیادی داشت
از همان طفولیت او را با خودبه مسجد و هیأت و مراسم عزاداری سرور شهیدان
میبرد. این حضور معنوی باعث شد که او در آن ایام عضو فعال و مؤثر هیأت
نوباوگان محبانالحسین(ع) گردد. غلامحسین دوره دبستان را در مدرسه
مترجمالدوله و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند.
فعالیتهای قبل از انقلاب:
در
سال 1354 پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته دامپروری دانشکده کشاورزی شهر
ارومیه تحصیلات عالی خود را آغاز کرد. در این ایام علاوه بر مطالعه منظم
وانسجام یافته در زمینه مسائل اسلامی، با سخنرانی در جمع دانشجویان و
برقراری کلاسهایی در زمینه اصول عقاید برای دانشآموزان مدارس، فعالیت
مذهبی خود را دنبال می کرد و بارها با بعضی از اساتید غرب زده که فرهنگ
اسلامی را انکار و مظاهر منحط غربی را ترویج مینمودند، به بحث مینشست و
ماهیت آن فرهنگ و عوامل غرب زده را افشا میکرد. از این رو، وی به عنوان یک
عنصر مذهبی و فعال حساسیت مسئولان و گارد دانشگاه را برانگیخته بود، که
در نهایت به دلیل این فعالیتها پس از یک سال و نیم تحصیل، از دانشگاه
اخراج گردید.
در این ایام در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود: تو یک سال و نیم از عمرت را بیخود تلف کردی. پاسخ میدهد: من وظیفهام را انجام دادم و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبود، بلکه برای رشد خودم بود و میخواستم که دیگران را هم به صحنه بیاروم. شهید باقری در اسفندماه سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شد و پس از طی دوره آموزشی در پادگان جلدیان نقده به ایلام منتقل گردید.
در
دوره کوتاه خدمت سربازی با توجه به آشنایی که با مسائل اسلامی داشت به
ارشاد و هدایت فکری سربازان پرداخت و همزمان با علمای شهر ایلام از جمله
آیتالله صدری (امام جمعه قبلی ایلام) ارتباط داشت و اخبار و مسائل پادگان
را به ایشان اطلاع میداد. به دنبال این فعالیتها، تحت کنترل قرار گرفت و
ضمن جدا کردن وی از جمع سربازان پادگان، او را به عنوان راننده یک افسر
جزء به کار گماردند.
نقش شهید در پیروزی انقلاب:
همزمان با گسترش
انقلاب اسلامی و فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازان از
پادگانها، خدمت سربازی را رها کرد و به موج خروشان و توفنده امت حزبالله
پیوست و به صورت تمام وقت در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی به فعالیت پرداخت.
به هنگام تشریف فرمایی حضرت امام خمینی(ره) به میهن اسلامی، در فعالیتهای
کمیته استقبال شرکت چشمگیری داشت و به دلیل برخورداری از آموزش نظامی، به
همراه سایر اعضای خانواده و دوستانش در تصرف کلانتری 14 و پادگان
ولیعصر(عج) "عشرت آباد سابق" در تهران نقش بارزی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی:
تا
خرداد 1358 در کمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر فعالیت داشت و با
انتشار روزنامه جمهوری اسلامی، همکاری فعال خود را با این روزنامه در
زمینههای مختلف آغاز کرد. در این مدت بنا به دعوت جنبش امل لبنان، از طرف
روزنامه به عنوان خبرنگار، سفر 15 روزهای به لبنان و اردن انجام داد که
طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابسامان مسلمین در آن منطقه
تهیه کرد. در خردادماه سال 1358 موفق به اخذ دیپلم ادبی شد. سپس در امتحان
ورودی دانشگاه شرکت کرد و با رتبه صد و چهارم در رشته حقوق قضایی دانشگاه
تهران قبول گردید. او در مدت حضور در محیط دانشگاه، نقش فعال و مؤثری در
مقابله با توطئههای ضدانقلاب و گروهکها داشت. شهید باقری اوایل سال 1359
به عضویت سپاه در آمد. ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در زمینه
شناسایی و مقابله با گروهکهای منحرف و وابسته، فعالیت خود را استمرار
بخشید و در این واحد بود که نام مستعار "حسن باقری" برای ایشان در نظر
گرفته شد.
حضور در جبهههای دفاع مقدس:
تهاجم دشمن بعثی به مرزهای
کشور اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، نقطه عطفی در زندگی شهید باقری بود. با
احساس تکلیف در دفاع از اسلام و میهن اسلامی بلافاصله پس از شروع جنگ - در
روز اول مهرماه سال 1359 - به همراه عدهای از برادران پاسدار راهی
جبهههای جنوب شد و تا آخرین لحظه حیات، در این سنگر باقی مانده و در
بسیاری از صحنههای پیروز دفاع مقدس حضور فعال و تعیین کننده داشت. عمده
عناوین فعالیتهای وی در صحنه رزم با دشمن عبارتند از: تاسیس و راهاندازی
واحد اطلاعات و عملیات رزمی شهید باقری از ابتدای ورودش به منطقه جنوب
(اهواز) در پایگاه منتظران شهادت (گلف) به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب
از موقعیت دشمن، به جمعآوری نقشهها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی
روی آنها، اقدام کرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتی، جهت کسب اطلاع دقیق
از دشمن، به شناسایی محورها و نقاط مورد نظر میپرداخت و در برخی از
موارد نیز تا عقبه نیروهای دشمن برای ارزیابی توان و استعداد آنها، با
چالاکی و شجاعت بینظیری پیش میرفت. فعالیتهای مثبت او در این زمینه با
سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آنها، منجر به
راهاندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب (گلف) گردید. واحدهای
اطلاعات عملیات پس از گذشت حدود 3 ماه از شروع جنگ، در تمامی محورهای
جنوب (از آبادان تا دزفول) با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسایی و
تعیین وضعیت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام کردند. با این تلاش، اطلاعات چشم
فرماندهی در میدان جنگ شد و یکی از ضعفهای بزرگ ( نداشتن اطلاع از وضعیت
دشمن ) برطرف گردید. شهید باقری علاوه بر ارائه اطلاعات،توان و استعداد
ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حرکات احتمالی دشمن در
آینده راپیش بینی می نمود و حتی به زمان و مکان آن هم اشاره می کرد. از آن
جمله پیش بینی وی در دی ماه سال 1359 مبنی بر حرکت دشمن جهت الحاق محور
شمال - جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود.که دشمن در کمتر
از یک هفته با نصب پل های نظامی متعدد و تلاش گسترده این کار را انجام
داد.(البته این منطقه بعدها با عنایت الهی در عملیات طریق القدس آزاد
گردید.) از اقدامات بسیار مؤثر شهید باقری که در این دوره پایهریزی شد،
بایگانی اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش شنود بیسیم های دشمن بود.از دیگر
فعالیتهای وی طراحی گردانهای رزمی و تعیین ترکیب سازمان نفرات و تجهیزات و
ادوات رزمی و واحدهای پشتیبانی از رزم بود.
مسئولیت های شهید در طول دفاع مقدس
فرماندهی محور جنوب:
شهید
باقری به دلیل لیاقت، شجاعت و شهامتی که داشت در دی ماه سال 1359 به
عنوان یکی از معاونین ستاد عملیات جنوب انتخاب شد و در شکست محاصره
سوسنگرد، فرماندهی عملیات امام مهدی(عج)، فتح، ارتفاعات اللهاکبر و
دهلاویه نقش بهسزایی داشت و همه این نبردها در شرایطی اجرا میشد که
عملیات منظم نیروهای خودی با مشکل مواجه شده بود و اغلب بدون نتیجه
میماند، همه تلاش شهید باقری و برادران سپاه این بود که ثابت کنند
میتوان دشمن را شکست داد.
با
برکناری بنیصدر و با توجه به شرایط سیاسی آن زمان، در اجرای عملیات
فرماندهی کل قوا شرکت داشت و پس از مجروح شدن سردار رحیم صفوی هدایت عملیات
را به عهده گرفت و دراین عملیات به عنوان فرماندهی لایق و کاردان شناخته
شد.
فرماندهی محور دارخوین درعملیات ثامنالائمه(ع):
شهید باقری که
فرماندهی محور دارخوین را به عهده داشت، در عملیات شکست حصر آبادان در
طرحریزی، سازماندهی و کسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش مؤثری داشت.
معاونت فرماندهی عملیات طریقالقدس:
در
عملیات طریقالقدس که برای اولین بار قرارگاه مشترک بین سپاه و ارتش
تشکیل گردید، شهید باقری به عنوان معاونت فرماندهی کل سپاه در قرارگاه
فرماندهی عملیات مشترک حضور یافت و در شناسایی محورها و تحلیل و پیشبینی
حرکتهای دشمن و پیگیری مسائل رزمی نقش مهمی را ایفا نمود.
شهید
باقری دراجرای مرحله اول این عملیات سه شبانه روز بیدار بود و در
آمادهسازی مرحله دوم عملیات، به دلیل خستگی مفرط، شب هنگام طی تصادفی بشدت
مصدوم شد و به بیمارستان منتقل گردید. برادر شهید در این مورد میگوید:
در بیمارستان در لحظاتی که معلوم نبود زنده میماند یا خیر و با اینکه به
سختی سخن میگفت میپرسید: پل سابله کارش به کجا کشید؟ بشدت به فکر عملیات
و نگران آن بود. با اینکه یک ماه دستور استراحت مطلق پزشکی به او داده
بودند، پس از یک هفته، بیمارستان را ترک کرد و به ستاد عملیات جنوب بازگشت و
با وجود آثار جراحت و سردرد شدید، به فعالیت خود ادامه میداد. پس از
عملیات موفق طریق القدس ، دشمن بعثی دست به یک حمله در تنگه چزابه زد ،
شهید باقری با وجود ضعف جسمی،تلاش زیادی برای تثبیت این نقطه استراتیژیک و
مهم به عمل آورد و با اسقامت عجیبی چندین شب متوالی و بدون لحظه ای
استراحت،به هدایت عملیات پرداخت و حتی در یک مرحله، به عنوان فرمانده گردان
وارد عمل شدو تپه ای را که 400 نفر از نیروهای دشمن روی آن مستقر بود و
بر نیروهای خودی تسلط داشت به تصرف در آورد.
فرماندهی قرارگاه نصر در عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان
1 - فتحالمبین:
قبل
از شروع عملیات، شهید باقری با تجزیه و تحلیل اطلاعات واصله، تمام
واحدهای اطلاعاتی را در راستای اهداف این عملیات توجیه و وظایف هر یک را
مشخص کرد. با توجه به وسعت منطقه عملیات، چهار قرارگاه برای کنترل و هدایت
عملیات مشخص گردید. جناح شمالی منطقه، حساسترین محور عملیات بود. به دلیل
این اهمیت و حساسیت، شهید باقری به عنوان فرمانده قرارگاه نصر (قرارگاه
مشترک ارتش و سپاه) در این جناح انتخاب گردید. ضمن اینکه در قرارگاه مرکزی
کربلا نیز در کنار فرماندهی کل عملیات (سردار محسن رضایی) به عنوان مشاور
عملیات و مسئول اطلاعات، فعالیت بسیار مؤثری داشت. در مرحله اول عملیات
فتحالمبین، قرارگاه نصر با موفقیت کامل به اهداف خود رسید و در مرحله دوم
عملیات، با اصرار و تاکید شهید باقری تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبیخات)
از محور قرارگاه نصر انجام پذیرفت که پس از موفقیت و استقرار نیروهای
خودی، دلیل اصرار شهید باقری کشف گردید.
2 - بیتالمقدس:
بلافاصله
پس از عملیات فتحالمبین آمادهسازی عملیات بیتالمقدس آغاز گردید. هید
باقری ضمن تلاش برای هماهنگی واحدهای اطلاعاتی در طرحریزی عملیات نیز
حضور داشت و میگفت: لزومی ندارد ما مستقیماً وارد شهر خرمشهر شویم، بلکه
باید دشمن را دور بزنیم و عقبه او را ببندیم تا شهر خود به خود سقوط کند.
با اینکه نظرات دیگری هم برای چگونگی آزادی خرمشهر وجود داشت، اهمیت و
تاکید او پس از فتح خرمشهر آشکار شد. در این عملیات شهید باقری به عنوان
فرماندهی قرارگاه نصر، در اجرای عملیات نقش مؤثری را ایفا کرد. از هدفهای
عمده این قرارگاه، خرمشهر و تامین مرز شلمچه و شرق بصره بود. پس از دو
مرحله عملیات موفقیتآمیز، در مرحله سوم عملیات، قرارگاه نصر با محاصره
دشمن در ناحیه شلمچه، مزدوران بعثی را مستاصل و مضمحل کرد و شهر خرمشهر
نیز آزاد گردید.
3 - رمضان:
پس از عملیات بسیار موفق بیتالمقدس،
طرحریزی و آمادهسازی عملیات رمضان آغاز گردید. در این عملیات شهید باقری
همچنان در مسئولیت قرارگاه نصر حضور داشت. در مرحله اول عملیات رمضان این
قرارگاه نقش عمل کننده نداشت و به عنوان قرارگاه احتیاط پیشبینی شده
بود، ولی با روحیاتی که شهید باقری داشت ضمن حضور در قرارگاه فتح و همکاری
جدی و فعال با فرماندهی آن، در مراحل بعدی عملیات رمضان به علت پاتک های
بسیار شدید و سنگین دشمن بعثی، قرارگاه نصر نقش بسیار مؤثری در دفع آنها و
حفظ مواضع خودی داشت تا جایی که شهید باقری جهت کنترل دقیق تر و تقویت
روحیه رزمندگان، مقر تاکتیکی قرارگاه نصر را پشت خاکریزهای خط مقدم مستقر
کرد و تا تثبیت شرایط، در همان جا حضور داشت.فرماندهی قرارگاه کربلا و
جانشین فرماندهی کل در قرارگاههای جنوب پس از عملیات رمضان، شهید باقری از
طرف فرماندهی کل سپاه به سمت فرماندهی قرارگاه کربلا و جانشین فرماندهی
کل در قرارگاههای جنوب منصوب گردید. در شرایطی که طرحریزی عملیات از
منطقه جنوب به جبهه غرب منتقل شده بود، همزمان با اجرای عملیات مسلم ابن
عقیل(ع)، شهید باقری در قرارگاه کربلا با شناسایی و پیگیری مستمر، عملیات
محرم را طرحریزی کرد و با کسب موافقت، نسبت به اجرای آن وارد عمل شد. با
توجه به کسب تجربیات و نتایج حاصله از موفقیتهای رزمی و نظامی، ساختار
سازمان رزمی سپاه شکل گرفت و بر اثر لیاقت و شایستگی قابل توجه و در خور
تحسین شهید باقری، ایشان به عنوان جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه منصوب
گردید.
ویژگیهای برجسته شهید:
اتکال شهید باقری به خداوند تبارک و
تعالی بسیار بالا بود و در سایه این توکل، اطمینان و استقامت عجیب وی
بخوبی مشهود بود و در سختترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و
آرامش و خونسردی، با تدبیر عمل میکرد. او عشق و علاقه عجیبی به اهل
بیت(ع) و آقا امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) داشت. شهید باقری بیریا و
بیتکلف در مصائب امام حسین(ع) میگریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه
کتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه کربلا داشت. استعداد و خلاقیت شهید
باقری با توجه به کمی سن و تجربه وی، بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.
یکی از برادران رده بالای سپاه (و با سابقه در جنگ) چنین میگوید: با
اینکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرأت میتوانم بگویم افکار او
دو سال از من بالاتر بود. شهید باقری همواره با هوشمندی و ذکاوت خویش
شرایط رزمی و عملیاتی را پیشبینی و تحلیل میکرد و در کنار آن با قدرت
بالای فکری، راههای کار و طرحریزی عملیاتی خود را ارائه مینمود و بدون
هراس از مشکلات، به فعالیت و تلاش در این زمینه میپرداخت. هرگز نسبت به
دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت، بلکه همواره نسبت به برتری نیروهای خودی
بردشمن با اطمینان صحبت میکرد. قاطعیت و قدرت تصمیمگیری شهید باقری به
عنوان یک فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت
با جرأت کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی، نظر لازم و مؤثر را ارائه و در این
باره تصمیمگیری میکرد. یکی از فرماندهان نظامی ارتش که با وی همکاری
مشترک داشت میگوید: در مرحلهای از عملیات بیتالمقدس یکی از یگانها در
شرایط سختی در مقابل پاتک دشمن قرار گرفته بود که فرمانده آن واحد در تماس
اعلام کرد در صورت مقاومت، احتمالاً تلفات بیشتری خواهیم داشت. شهید باقری
در پاسخ گفت: در مقابل دشمن باید مقاومت کنید و مسئولیت تلفات را هم من
به گردن میگیرم. کادرسازی و تربیت نیرو از خصوصیات بسیار بارز شهید باقری
بود. اهتمام زیادی به رشد و ارتقای همراهان و همکاران خود داشت. در تربیت
کادرهای واحد اطلاعات و عملیات بسیار پرتلاش بود و در این زمینه آموزشهای
نظری و عملی را توام میکرد. بیش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره
برگزار کرد که بعدها این برادران در واحد اطلاعات - عملیات تیپ ها
مسئولیتهای مهمی را عهدهدار شدند. توجه به هماهنگی و وحدت نیروهای رزمی از
دیگر خصوصیات این شهید بزرگوار بود که تجلی آن در هدایت عملیات - خصوصاً
عملیات مشترک ارتش و سپاه (در قرارگاه مشترک نصر) - مورد تایید فرماندهان
ارتش بود و آنها تحت تاثیر خصوصیات اخلاقی و عمل این شهید قرار میگرفتند،
بخصوص در مقطعی که ایشان به عنوان نماینده سپاه در شورای عالی دفاع شرکت
میکرد. شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه
به اینکه یک مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در
شناساییها شرکت میکرد. در صحنههای رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از
موارد نیز در پشت خط دشمن حضور مییافت و حتی در هدایت گروهانها و
گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل میشد. این شهامت در کلام وگفتار وی نیز
تاثیر داشت. با تواضع، آنچه را صحیح میدانست بیان میکرد و از نظرات خود
دفاع مینمود. از قدرت بیان و استدلال برخوردار بود و همواره مخاطب خود را
تحت تاثیر قرار داده و به تحسین وا میداشت. تواضع و فروتنی شهید باقری -
با داشتن مسئولیتهای مهم و اساسی در جنگ - بسیار محسوس بود و هرگز تحت
تاثیر القاب و عناوین مسئولیتی قرار نمیگرفت. رفتار مهربان او با همه
(خصوصاً زیردستان) به گونهای بود که علاقه متقابل نسبت به وی را در آنان
ایجاد میکرد. تا مدتها همسرش نمیدانست که او در جبهه مسئولیت دارد و
فرمانده است، در پاسخ به این سئوال که در جبهه چه میکند، میگفت: من سقای
بچههای بسیجیام.
فرازهایی از خاطرات همرزمان شهید:
- پس از
عملیات امام مهدی(عج) نگاهم به شخصی افتاد که سطلی به دست گرفته بود و
فشنگهای روی زمین را جمع میکرد. این شخص کسی نبود جز برادر باقری که
میگفت:
اینها حیف است و باید از آنها استفاده کرد.
وقتی راجع به عملیات یا مسائل کاری انتقاد میکردیم با مهربانی میگفت:
بسیار خوب، حالا شما بیایید و کار را در دست بگیرید و درست کنید، چه فرقی میکند.
در عملیات بیتالمقدس وقتی یکی از تیپ ها در وضعیت دشواری قرار گرفته بود، فرمانده آن دراثر فشار مشکلات میگوید: مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ شهید باقری پاسخ میدهد:
آری، بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهید است که روی زمین میریزد، قوه محرکه شما خون شهداست.
پس از فتح خرمشهر بارها تذکر میداد:
برادران! مبادا غرور این پیروزی ها شمارا بگیرد، خودتان را گم نکنید، فکر نکنید ما این کار را کردهایم، همهاش خواست خدا بوده است.
حساسیت عجیبی به انتقال شهدا و مجروحین داشت و میگفت:
ما جواب خانوادهای را که جنازه شهیدش روی زمین مانده چه بدهیم؟!
سرانجام در اثر این تأکیدها و ضرورت مدنظر قرار دادن حقوق شهدا، مسئول تعاون قرارگاه نیز شهید شد.
وقتی در ارتباط با جریانات سیاسی از وی میپرسند در چه خطی هستی؟ میگوید:
ما در خط ثواب هستیم.
شهید
باقری درمورد نیروهای بسیجی میگفت: این بسیجی ها امانتی الهی هستند که
باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آنها بکار بریم. این بسیجی
است که جنگ را اداره میکند تا زمانی که نیروی ایمان در آنها وجود دارد،
جنگ به پیروزی میانجامد. شهید باقری همواره به دوستانش میگفت: تا خالص
نشوی خدا ترا برنمیگزیند. لذا باید سعی کنیم که خداوند عاشقمان بشود تا ما
را ببرد.
نحوه شهادت:
پس از عملیات رمضان در شهریور ماه 1361 که
مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر
حج گفته بود: هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست، بروم
به خدا چه بگویم؟ وقتی میروم که حرفی برای گفتن داشته باشم. چند ماه پس
از این صحبت در نهم بهمن ماه 1361 در طلیعه ایام مبارک دهه فجر در حالی که
تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی(ره) شتافته
بودند، او برای شناسایی و آمادهسازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه
تعدادی از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر دیدهبانی
مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان
مجید بقایی، وزوائی و ... به لقاءالله شتافت. آخرین کلامی که از این شهید
بزرگوار شنیده شد پس از ذکر شهادتین، نام مبارک امام شهیدان، حسین(ع) بود.
شهید باقری در همه مدت حضورش در جبهههای جنگ تنها یکبار، آن هم به مدت
پنج روز برای ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج)
نام نرگس را برای تنها فرزندش برگزید
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها: