دلنوشته های یادمان سردار اسمانی
کرج - ایرنا - شهادت مظلومانه سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی این روزها شور و حال خاصی در گوشه گوشه ایران و جهان به وجود آورده است، اسطوره ای که کودکان را از جمله در شهرستان فردیس استان البرز به شوق پرواز در آسمان ها واداشته است.
این هفته کودکان و دانش آموزان این سرزمین پهناور مشق عشق و شهادت می نگارند و در فراغش دلنوشته ها تدوین و منشتر می کنند، شعر می سرایند، قصه ها می نویسند و هر چه در توش و توان دارند روانه بهشت می کنند، سردار عجب شور و حالی به پا کرده ، تا زمانی در حیات بود آرامش به مردم هدیه داد و اکنون که راهی بهشت شده و دل ها را بی تاب کرده است.
امروز کودکان و دانش آموزان شهرستان ۶۰۰ هزار نفری فردیس، همزمان با تشییع پیکر پاک سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی با دلنوشته های خود ، سردار را بدرقه بهشت کردند. از آرزوهایشان نوشتند ، شوق شهادت ، شوق دیدار حق و شوق رسیدن به همه خوبی ها که سردار در این سال ها خاموش و بی صدا برای مردم به یادگار گذاشت.
با این اوصاف خواندن برخی از این دلنوشته ها خالی از لطف نیست ، دلنوشته هایی که از دل و فطرت پاک برآمده که لاجرم بردل می نشیند.
رضا علی کرمی دانش آموز کلاس سوم ابتدایی شهرستان فردیس از جمله کودکانی است که خطاب به سردار دلها نوشته است: با عرض سلام و احترام خدمت شهدای اسلام به ویژه سردار دلها حاجی قاسم سلیمانی اینجانب رضا علی کرمی امروز تولدم است ولی به احترام شما به پدرم گفتم تولد نمی گیرم ولی از شما یک خواهش دارم برایم دعا کنید که شهید باشم. چون خود فرموده ای که برای شهید شدن باید شهید باشیم من می خواهم پلیس بشوم و راه شما را ادامه دهم .
سرباز کوچک شما علی کرمی.
دانش آموز خاطره رضایی دوم ابتدایی نیز نوشته است: سلام سردار
سلام بر بزرگترین مرد تاریخ و سلام بر بزرگترین ترس دشمن شهادت مبارک سردار عزیز من افتخارمی کنم که دختر این سرزمین هستم افتخار می کنم سرداری مانند شما داشتیم سردار عزیزما را برای همیشه عزادار کردی سردار عشق و ولایت آسمانی شدنت مبارک ما دیگرشادی نمی کنیم به پارک و سینما نمی رویم.تا وقتی که انتقام شما را از دشمنانت نگیرند روحت شاد فرمانده ایران زمین آر ام آرام قاصدک ها رسیدند از سفری دور همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسیدند قاصدک ما خسته است کمی آن طرف ترخستگانی که به پهنای دل آسمان تابوت بر دوش دارند آری مختار ما به میهن می آید امروز سبز و آباد باد آرامگاه پیکر پاک سردارمان شد و خوش به حال آسمانی که سایه بان آن خاک شد شهادت سردار عزیزمان را بر رهبر امت و امام زمان (عج)تسلیت عرض می کنم
دلنوشته زیبا درباره شهادت سردار قاسم سلیمانی
شهادت بی گمان تنها چیزی بود که لایق و شایسته سردار حاج قاسم سلیمانی بود. کسی که حتی نامش هم لرزه به جان دشمن می انداخت تا اینکه امروز مظلومانه او را فرسنگ ها دور از وطن در غربت با پهباد به درجه رفیع شهادت رسید. این آرزوی دیرینه سردار قاسم سلیمانی را به خانواده اش و تمامی آحاد ملت بزرگ ایران اسلامی تبریک و تسلیت عرض می کنیم.
سردار دل ها امیر محبوب و مقاوم ایرانی ها شهادت غرور آفرینت بزرگ زرینی بود بر اندیشه های ناب و آرمان های بی کرانت. این شهادت مظلومانه را به شما و خانواده محترمتان تبریک و تسلیت عرض می کنم.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
شب شعر یادمان سردار دلها
یش از صد شعر برای «سردار سپهبد قاسم سلیمانی»
خبر شهادت سردار سهبد قاسم سلیمانی بیشک مهمترین خبر سال 1398 است. خبر داغی که بر جان تمام شاعران این سرزمین نشسته است. در تازهترین مطلب پروندۀ «برای سپهبد سلیمانی» مجموعهای از بهترین اشعاری که در رثا یا در ستایش این سردار رشید اسلام سروده شده است را جمعآوری کرده و شما مخاطبان گرامی سایت نخبگان ومفاخرین شهرستان بم را به خواندن این شعرها دعوت میکنیم.
باز هم موجهای طوفانزاد
غیرت خلق را تکان دادند
تا به دریای معرفت برسیم
شهدا راه را نشان دادند
تسلیت واژۀ قشنگی نیست
گرچه او قهرمان ملت بود
او که چون مرغ در قفس، عمری
در به در در پی شهادت بود
یا علی گفت و دل به دریا زد
چون شهادت کلید پرواز است
حاج قاسم دوباره ثابت کرد
در این باغ همچنان باز است
مرحبا ای شهید زندۀ عشق
پیش ارباب، روسپید شدی
تلخ بود این خبر، جدید نبود
سالها پیش از این شهید شدی!موعد انتقام نزدیک است
تندبادیم و غیرتی شدهایم
دشمن از ما به وحشت افتاده
همگی بمب ساعتی شدهایم
سلمان احمدی:
تو نوری مشعشع که میتابد اینک
چه خورشید رخشان به آیینۀ جان
خروشنده موجی به رگهای ملت
چه خونی مقدس که جاریست جوشان
بگردم به دورت که گشتند مردم
چه پروانه پیرامن شمع تابان
تو بانگ اذانی رسا پر صلابت
به گلدستههای همه مرز ایران
تو سروی تناور که تنهای خسته
در آن سایهسارش گرفتند سامان
تو نوری که پرتو فشاند به اعصار
نه جسمی فرو خفته در خاک کرمان
تو بذری که روییده در قلب مردم
نه جسمی که با مرگ گردیده پنهان
تو با خون پاکت که هرگز نخشکد
فزونتر بر آشفتهای خواب دیوان
تو فرزند بیمرز آزادگانی
نه تنها به بغداد و در شام و لبنان
اگر چه شدی ناگهان آسمانی
تو کوه ستبری و مرصوصبنیان
بگو چند در خانه راحت بخفتی؟
به انگشت بشمار ای کوه ایمان
بگو زاهد شبنخوابیدۀ سیر
که مزد از جهادت بکردی به انبان؟
اگر غیر روی خدا مقصدت بود
وطن پر نمیشد ز شوری خروشان
به تشییع آن جسم ارباً به ارباً
تو را خیل ملت بیامد به پیمان
به آن خون جوشان و آن چشم بیدار
که در انتقامت برآریم طوفان
به آن چشم بیدار کمخفتۀ تو
که خفتند در راحتش خوفناکان
دلم میتپد در هوای ره تو
بلا گر ببارد ولو همچو باران
پذیرا شو این ران خرد ملخ را
ولو نیست درخور به ملک سلیمان
وحید اشجع:
کشیده شد بدنت در میان خون سردار
که دشمنت بشود زود سرنگون سردار
که گریههای همه نذر راه تو باشد
نگاهِ کل جهان بر نگاه تو باشد
که بلبلان همه نام تو را بخوانند و
تو را شهید حریم حرم بنامند و
برایت از دل و جان عاشقانه جان بدهند
و عکس چشم تو را هی به هم نشان بدهند
شراب نابی و این رسم ناب بودنهاست
در اوج بودن از الطاف پر گشودنهاست
ببین چه کرده تن زخمیات در این پیکار
به یاد و خاطرت این خاطرات را بسپار
شهید ناز من ای در میانۀ گودال
ببین چه جمعیتی آمده به استقبال
به زیر نعل که نه روی دستها بردند
برای لحظۀ تشییع، چند تن مردند
علی به پیکر تو در نماز اشکش ریخت
کمر خمیده شد و آبهای مشکش ریخت
بساط شادی خود را تمام بر چیدند
تمام شهر برایت سیاه پوشیدند
خدا به تو ز عنایت مقام والا داد
به خانوادۀ تو، هر کسی تسلا داد
اگر چه دیده به خود پیکرت گسست تو را
نبرده است کسی آن عقیق دست تو را
نریختهست کسی آبهای پاکی را
نبرده است کسی آن لباس خاکی را
اگر چه سهم یتیم تو بیقراری شد
چقدر اشک که بر پیکر تو جاری شد
چقدر آه که از دل بر آمد از داغت
چقدر آدم عاشق شدهست مشتاقت
تو شیر معرکه بودی به حال سر مستی
اگر چه رفتهای اما هنوز هم هستی
اگر چه اشک علی بعد تو سرازیر است
بدون شک غم آهش شدید درگیر است
زمین نخورده علَم بعد تو علم باقیست
ستون خیمه نیفتاده این حرم باقیست
جوان جوان پر از عاشق پر از تب و تابیم
بدون عشق علی ما دمی نمیخوابیم
خراب بادۀ عشقیم و یکبهیک مستیم
همیشه پای همین بیرق و علم هستیم
شبیه حضرت زینب دلاور و شیریم
و انتقام تو را از یزید میگیریم
گمان مکن که اگر رفتهای علی تنهاست
نگاهبان درِ این حرم خود زهراست
نگاه ما همه بر دلبر خراسانیست
تمام بیشه پر از ببر و شیر ایرانیست
و ضرب سیلی ما ابتدای ویرانیست
و نام ما پس از این قاسم سلیمانیست
قسم به عشق که نامش همیشه پابرجاست
نرفته قاسم ما، او هنوز هم اینجاسسردار سلیمانی به شهادت رسید. کشور خبیث آمریکا او را به شهادت رساند. البته که اکنون این پاسدار بزرگ انقلاب، در بهشت خداوند سکنی گزیده. اما دشمن بزرگ و همیشگی ایران یعنی آمریکا باید بداند که این حمله اش بی جواب نخواهد ماند و جوانان ایران تا جان در بدن دارند، از ارزش های انقلاب شان دفاع خواهند کرد.
متن درباره شهادت سردار سلیمانی
آنقدر از وجود تو می ترسیدند که در دل سیاهی شب آن هم نه از راه زمین، بلکه آسمان تو را پر پر کردند. این را بدان در ایران غیور مردانی به مانند تو زیاد هستند. تفکر سردار سلیمانی هر روز در دل و ذهن مردم زاده می شود و این دشمن خونخوار باید بداند که با هر بار کشتن یک سردار سلیمانی، صدها سردار سلیمانی دیگر متولد خواهند شد.
*******************
این خوی خبیثانه دشمن را نمی توان عوض کرد. تو با درایتت و با نقشی که برای کشور می آفریدی، در وجود آنها ترس ایجاد کردی. از ترسشان از راه آسمان به تو حمله بردند و تو را آسمانی کردند. آسمانی شدنت مبارک سردار راه خدا. این را بدان که یاد تو برای همیشه زنده است و زنده خواهد ماند.
*******************
سردار سلیمانی جان داد و پر کشید. این خبریست که صبح دی سال 1398 ایران را در غم و اندوه فرو برد. اما دشمن شاد نباشد؛ هیچوقت این شادی او ادامه دار نخواهد بود. در گذشته ما فقط یک سردار سلیمانی داشتیم، اما با این کار غیر انسانی او، اکنون بیش از 72 میلیون سردار سلیمانی وجود دارند که حاضرند جانشان را در راه کشورشان فدا کنند.
*******************
سردار سلیمانی شهید شد؛ در راه ایران رفت و پرکشید. او آسمانی شد و راه و مسیر خودش را برای جوانان به جای گذاشته. آیا فکر کرده ای که او نمی دانست که قرار است به شهادت برسد؟ آیا او نمی دانست که دشمن به خونش تشنه است؟ با این همه ی این دانسته ها، قدم در مسیر حق نهاد. اما دشمن حق شناس نیست، دشمن فقط خوی خبیث خود را می شناسد و به آن عمل می کند. مسیر حقی که سردار سلیمانی به جا گذاشت، برای همیشه مسیر اصلی جوانان این مرز و بود خواهد بود.
*******************
خون سردار سلیمانی را ریختند؛ پنداشته اند که ضربه ای بزرگ به ایران وارد کرده اند. اما نمی دانند که در اصل شاهرگ اصلی کشور خودشان را با این کار زده اند. خون جوانان ایرانی به جوش آمده و این کار آنها، غیرت مردان و زنان این سرزمین را چندین برابر کرده. آمریکا با این کار خود، ضربه ای بزرگ بر قلب خویش وارد کرد و احساس می کند که این ضربه را به ایران زده.
*******************
آسمانی شدنت مبارک ای مرد خدا. تو از همان اول هم جایت روی زمین نبود. تو جایت بین ما زمینی ها نبود. غیرت و شرف تو را کمتر انسانیست که داشته باشد. تو یکی از فرشتگان خدا بودی که گویی برای پاسداری از مردم ایران پا به زمین نهاده بودی و اکنون رفتی و پر کشیدی. راه تو برای همیشه ادامه خواهد داشت.
*******************
جسمش را فدا کرد، اما روحش را نه؛ سردار سلیمانی را می گویم. همان که از ترس هیبتش، دشمن به او در دل سیاهی شب حمله کرد. آری جرات می خواهد که رو در رو مقابل سردار بزرگ ایران بایستی. دشمن آنقدر حقیر بود که تو را در آن موقع به شهادت رساند. اما نگران نباش؛ جسم تو از ایران گرفته شده و روح تو برای همیشه در کنار آن خواهد ماند. جسم تو از ایرانیان گرفته شده، اما یاد تو برای همیشه با آنها خواهد ماند.
*******************
همیشه 13 آنقدر هم عدد نحسی نبود, اما در دی ماه سال 1398 عدد 13 نحس ترین عدد روی کره ی زمین شد. در سیزدهم این ماه، سردار بزرگ ایران به شهادت رسید. بدنش در راه ایران تکه تکه شد. او جان داد تا مسیر درست باقی بماند. او جانش را فدای ایران کرد تا ایران و ایرانی همیشه سربلند باشد.
*******************
شهادت سردار سلیمانی را به همه ی ایرانیان تسلیت عرض می کنیم. این پاسدار بزرگ انقلاب، روز سیزدهم دی ماه 98 به دست توطئه ی کشور همیشه دشمن ما یعنی آمریکای خبیث کشته شد و از بین پر گشود. باشد که راهش برای همیشه در ذهن ما باقی بماند و یادش را همیشه گرامی بداریم.
*******************
تنها سردار سلیمانی نیست که جانش را در راه ایران داده، اگر به تاریخ بنگری، می بینی که هزاران هزار سرباز در راه وطن جان خود را فدا کرده اند. آنها جانشان را نثار ایران و ایرانی کردند تا دشمن نتواند به آنها دست درازی کند. یاد سردار سلیمانی برای همیشه در بین ما ایرانیان زنده خواهد بود.
*******************
پنداشته اند که اکنون که تو را از بین ما برده اند، توانسته اند ضربه ای به ما وارد کنند. تا زمانی که سید علی باشد، تا زمانی که جوانان این مرز و بوم باشند، تا زمان که غیرت تو در بین مردم موج بزند، هیچگاه دشمن طعم راحتی را نخواهد چشید. شیرینی کشتن تو را به زودی این جوانان به زهری تبدیل خواهند کرد و نوشیدنش را بر دشمن واجب خواهند نمود.
*******************
شهادتت را تبریک می گویم ای مرد خدا. حتما خودت هم میدانی که شهیدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند. اکنون نوبت راحتی تو فرا رسیده. آسوده باش و آرام بگیر. اکنون وقت آن است که از مزرعه ی دنیوی ات در آخرت ثمره ات را کشت کنی و آنچه که کاشته ای را درو کنی. نگران ایران و ایرانی نباش؛ آنها همان غیریتی را دارند که تو داشتی؛ همان مسیری را می پیمایند که تو رفتی و همان باوری را دارند که تو در مورد دشمن داشتی.
*******************
آرام بگیر ای مرد خدا. دیگر نمی خواهد نگران توطئه های دشمنان باشی. دشمنان ایران، دشمنان تو بودند. فکر نکن که اکنون که جسمت را تکه تکه کرده اند، توانسته اند تو را کوچک کنند. آنها خود کوچک بودند که نتوانستند رو در رو از پس تو بر بیایند. قماربازان در ذهنشان این را هک کنند که هیچوقت با کشتن پاسداران ایران، نمی توانند این کشور بزرگ را به زانو درآورند.
*******************
سردار سلیمانی های زیادی در کشور داریم؛ تفکر سردار سلیمانی تا همیشه نزد ایران و ایرانی باقی خواهد ماند. در مدرسه های ایران، تفکر این بزرگ مرد آموزش داده می شود؛ کودکان ایرانی با آرزوی اینکه روزی به جایگاه سردار بزرگ کشورشان برسند، درس می خوانند و رشد می کنند. شیطان صفتان همیشه به یاد داشته باشند که نمی توانند ذره ای با این کارشان از غیرت مردان و زنان ایرانی بکاهند.
*******************
اکنون حتما جشن گرفته اند؛ می پندارند که این پایکوبی هایشان ادامه دارد. اما کور خوانده اند. با به شهادت رساندن سردار سلیمانی، تفکر و راه او هرگز از بین نخواهد رفت. دشمنان انقلاب اسلامی همیشه برای به زمین زدن آن، بزرگانش را کشتند و در آخر خود مغلوب شدند. این بار هم به مانند همان دفعات خواهد شد. این بار هم آنان نمی توانند به این کشور نفوذ کنند.
*******************
سردار سلیمانی را مگر خارج از همان مرزهای ایران می کشتند. سردار سلیمانی را مگر در همان تاریکی ها می کشتند. سردار سلیمانی را مگر از همان راه هوایی می کشتند. به زمین زدن غیور مردان ایرانی کار راحتی نیست و دشمن به این مسئله خیلی خوب آگاه است و به همین دلیل این کار را کرد.
*******************
انگشترت هنوز در دستت بود، زمانی که دشمن تو را به شهادت رساند. این انگشتر یادبودی از تو خواهد بود. از دلیری هایت، از شجاعت هایت، از ترس هایی که در دل دشمن نهادی. شهادت مبارک سردار بزرگ انقلاب.
*******************
تو به شهادت رسیدی، اما این را می خواهم بگویم که زنده نگه داشتن یادت کمتر از شهادت نیست. تک تک جوانان ایرانی باید بدانند که اگر میخواهند برای همیشه کشورمان سربلند باشد، اگر می خواهند که روی دشمن کم شود، باید یادت را زنده نگه دارند. این کاریست که دست کمی از شهادت ندارد. تفکر سردار سلیمانی باید فرا گیر شود و ترس دشمن را چندین برابر کند.
گلچین جملات زیبا و کوتاه در مورد شهادت سردار دل ها حاج قاسم سلیمانی
خونی که از تو ریخته شد، دست کمی از خون شهدای کربلا ندارد. همگی شما در راه حق جانتان را دادید. همگی شما انسانهایی پاک سرشت بوده اید که گویی از همان اول جایتان روی زمین نبوده. شهادت مبارک ای شهید بزرگ ایران. شهادت سردار سلیمانی را تسلیت عرض می کنیم.
*******************
خدا حسودیش میشد که تو روی زمین باشی و در کنار خودش نباشی. برای همین خواست که تو را نزد خودش ببرد. اما چه بد که تو به واسطه ی دشمنی خبیث بهشتی شدی. نگران نباش؛ زخم های که روی تنت به جا مانده، تک تکه های بدنت، همگی تلافی خواهند شد؛ همگی شان در روز مناسبش جبران خواهند شد.
*******************
کشور خبیث آمریکا، ایران را عزادار کرد. گویی که نمی خواهد از توطئه هایش دست بکشد؛ انگار که هنوز هم همان کینه ی همیشگی را نسبت به ایران و ایرانی دارد. دیگر دستش به صورت کامل برای تمام ایرانیان رو شده. دیگر پیام های حمایتش را ایرانیان درصدی قبول نخواهند کرد؛ دیگر پیام های دوستانه اش را به هیچ وجه نخواهند پذیرفت. با کشتن سردار سلیمانی، اندک اعتمادی که برخی از ایرانیان به این کشور داشتند هم کشته شد.
*******************
آمریکا با به شهادت رساندن سردار سلیمانی، آبروی خودش را هم کشت. یک کشور چقدر می تواند حقیر باشد که به جای رو به رو شدن، از پشت خنجر بزند. آتشی که به جسم سردار سلیمانی انداختید را ایران به جانتان خواهد انداخت. در پی یک سردار سلیمانی، هفتاد و دو میلیون سردار سلیمانی دیگر متولد شده اند و شما نمی توانید در سیاهی شب به همه ی آنها حمله کنید و آنها را هم آسمانی کنید.
*******************
یادتان باشد که هیچ چیز بی جواب نخواهد ماند. این را به همان دیو صفتانی می گویم که سردار بزرگ انقلاب را به شهادت رساندند. ایران کشور دلیر مردان است و تا خون در رگ این مردان جاریست، نمی گذارند که دشمن آب خوش از گلویش پایین برود. باشد که شیرینی این حمله را با تلخی از دست رفتن آبرویتان بچشید.
*******************
شهادتت مبارک ای مرد بزرگ. تو قلب بسیار بزرگی داشتی که این همه شجاعت از خود به خرج دادی. این همه شجاعتت، بالاخره مزدت را داد. مزد تو شهادت بود. تو شهید زنده ای بودی که اکنون به شهادت واقعی دست یافتی. گوارایت باد این شهادت.
*******************
در آینده ای نه چندان دور، قدس آزاد خواهد گشت! خون قاسم ها پایمال نخواهد شد و هدف والایشان بالاخره ثمره خواهد داد. می گویند که هدف قاسم برقراری صلح بود، اما ظالمین جهان می خواهند که صلح نباشد، پس عامل صلح را هم از بین خواهند برد. آری قاسم را آسمانی کردند که صلحی هم برقرار نماند. در آینده ای که چندان هم دور نیست از آهنگران خواهیم شنید که می گوید قاسم نبودی ببینی، قدس آزاد گشته.
*******************
می خواهم برایتان داستانی بگویم. داستانی از یک بزرگ مرد؛ بزرگ مردی که زمانی که به شهادت رسید، خبر شهادتش همه را بر آشفت. داستان این است که گویی همه ی مردم عزیزی را از دست داده بودند. عزیزی که نزدیک تر از همه کسشان بود. آن مرد با رفتنش، ایران را به سوگ نشاند. آن مرد، شهید سپهبد قاسم سلیمانی است.
*******************
عزتت، شرفت، شجاعتت بر تمامی نقشه های دشمنان چیره می شود. آنها تو را کشتند، اما نتوانستند به زانو درآورد. چقدر این قصه آشناست. قصه ی کربلا ...!
*******************
امام حسین علیه السلام می فرمایند که مرگ با عزت بهتر است زندگی با ذلت است. او ذلت را نپذیرفت و او را از میان برداشتند. پنداشتند که اینگونه می توانند به زانو درآید. اما گویی حتی پاره های آتش هم حامی حاج قاسم بودند؛ در زمانی که او را آسمانی کردند اما هنوز انگشترش در دستانش بود.
*******************
قاسم سلیمانی مثل یک دیوار بزرگ بود که جلوی دشمنان را می گرفت که تجاوز نکنند. دشمن دید که چقدر این دیوار سفت و محکم است، پس قصد تخریب آن را کرد. آری دشمن این دیوار را در هم کوبید، اما خبر ندارد که دیوارهایی در حال ساخته شدن هستند که الگوی شان همان دیوار استوار و محکم است. جوانان ایرانی، سپهبد حاج قاسم را الگوی خود قرار داده اند.
*******************
از تو خداحافظی می کنم ای سرباز زینب. این لشکردار سپاه اسلام! باشد که در آرامش باشی. باشد که روزی با انتشار خبر اینکه قدس آزاد شد، روحت شاد شود. آن روز دیر نیست. آن روز نزدیک است. شهادت تو قطعا رگ غیرت جوانان را بالا خواهد زد و آن زمان قماربازان هرگز نمی توانند در برابر قدرت این جوانان بایستند.
*******************
حاج قاسم، تو برای بیداری مردم کوشیدی؛ برای زنده ماندن نام اسلام؛ و چه حیف که در زمانی که همین مردم خواب بودند تو پر کشیدی و رفتی. آری تو بیدار مانده بودی تا اسلام بیدار و زنده بماند، اما چه حیف که پر گشودی و رفتی. گویی شهادت رسم غیور مردانی مثل توست که رهبرمان لقب شهید زنده را بر تو نهاد.
*******************
تا اسمت می آمد، غرور در مردم ایران موج می زد. نام قاسم سلیمانی طوری شده بود که زمین را به لرزه درمی آورد و دشمنان را به ترس بزرگی وا می داشت. کجاست آن حاج قاسمی که ترس را حتی با نامش در دل دشمنان می نهاد؟ او آسمانی شد. او رفت... راه این شهید پرآوازه برای همیشه ادامه خواهد داشت. شهادت گوارای وجودت ای شهید بزرگ انقلاب.
*******************
مالک اشتر ایران را به زمین زدند. چه قدر دشمنان پست اند که تو را در دل سیاهی شب از پای درآوردند. آنها از ترس هیبت تو جرات نداشتند که در روشنی روز حمله کنند. مگر می شود؟! حتی نام تو، دل آنها را به لرزه در می آورد؛ چه برسد به آنکه بخواهند به سراغت بیایند و قصد به شهادت رساندن تو را داشته باشند. اکنون آرام بگیر سپهبد حاج قاسم سلیمانی! چرا که جوانان غیور ایرانی هنوز زنده اند و راهت را می پیمایند.
*******************
نمی دانیم بر غم از دست دادنت بگرییم یا شاد باشیم برای اینکه به مقام شهادت رسیده ای. کدامش را انجام دهیم؟ حسرتت بر دلمان خواهد ماند، اما چون دشمن از این حسرت شاد می شود، شاد خواهیم ماند. چه مقامی بهتر از شهادت؟ شهادتت را بی نهایت بار به تو تبریک می گوییم.
*******************
یک دل گرمی بزرگ بودی برای ما وقتی که به ما اطمینان می دادی که دشمنان هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. دشمن این دلگرمی را از ما گرفت و پنداشته که به دستاوردی بزرگ رسیده است. به کوری چشم دشمنان، درست است که قاسم سلیمانی آسمانی شد، اما تفکرش هنوز پابرجاست. تفکری که قوت قلب است برای مردم ایران. تفکری که به جوانان یادآوری می کند که دشمنان اسلام هیچوقت دوست ایران باقی نخواهند ماند.
*******************
ای بزرگترین فرمانده، شهادتت را تبریک می گویم. روحت شاد باشد. هیچ غمگین مباش. دستاوردهایت همیشه در ذهن مردم باقی خواهد ماند. برای همین شاد باش! چرا که گرچه که تو رفته ای، اما راهت را مردم ادامه خواهند داد.
*******************
بالاتر از غیرت چیزی نیست که بخواهم آن را به تو انتساب دهم. مالک اشتر ایران، شهید زنده ای که اکنون پر گشوده ای و رفته ای، شهادتت مبارکت باد. تو را هیچ وقت بر زمین نخواهند زد، غرورت را هیچ وقت لگد مال نخواهند کرد. تو را کشتند؛ اما مرگ تو، مرگی با عزت بود و این چه قدر برتری دارد به زندگی با ذلت.
*******************
روز سیزدهم دی ماه سال 1398، حاج قاسم سلیمانی دنیا را به مقصد آخرت ترک کرد. این حجرتش را بر او تبریک می گوییم! چرا که به مقام رفیع شهادت نازل گردید. با این غیور مرد بزرگ وداع می کنیم اما با باورهایش نه؛ با اعتقاداتش نه؛ با آیینی که در پیش گرفته بود نه. نابودی دشمن حتمی است! چه حاج قاسم باشد چه نباشد، دشمن نمی تواند به خاک وطن دست درازی کند.
*******************
تو تنها سردار کشور ایران نبودی، تو سردار دل های مردم ایران بودی، تو سردار قلب های مردم بودی، تو سردار عزت و شرف مردم ایران بودی. پر گشودی و رفتی؛ اما با رفتنت درسی بزرگ به مردم ایران دادی؛ این درس این است که آمریکا هیچوقت دوست ایران نخواهد بود و هرگز دوست ایران نخواهد شد. گِل باید گرفت دهانی را که بعد از این اتفاق بگوید که با آمریکا باید صلح کرد.
*******************
تو نامت قاسم بود، اما رسم عباس را در پیش گرفته بودی؛ رسم حسین را در پیشه گرفته بودی. تو در برابر زور کوتاه نیامدی، تو در برابر دشمنان ساکت نشستی و چقدر چنین انسانی می تواند والا مقام باشد؛ چقدر چنین انسانی می تواند با عزت باشد. شهادتت را تبریک می گویم سردار دل مردم ایران، حاج قاسم سلیمانی.
*******************
می خواهم از پدر خانواده ای برایتان حرف بزنم که غیرتش هیچوقت اجازه نمی داد که بر خانواده اش ظلمی برسد یا خانواده اش دچار ذلت شود. این خانواده، جمعیتش بیش از هفتاد و دو میلیون است و پدر این خانواده، سپهبد حاج قاسم سلیمانی بود که جانش را برای آن خانواده داد.
*******************
بزرگ ترین و زیباترین صفت ها هم در برابر مقام والای تو کم می آورند. با غیرت، پر هیبت، شهید زنده، مالک اشتر ایران و ...؛ دیگر مانده ایم که چه صفتی به تو بدهیم، چه لقبی بر تو نهادینه کنیم که سزاوار مقام رفیع تو باشد. اکنون شهید زنده ی ما به مقامش رسید؛ یعنی همان شهادت! بیاییم شهادتش را به او تبریک بگوییم و غم از دست دادنش ما را غمگین نکند که هدف دشمن همین غمگینی ملت است. از دست دادن شهید سلیمانی، غمی بزرگ بود که بر دل مردم ایران نهادینه شد؛ اما این غم در همان دل بماند و به چهره نیاید که این موجب شادی دشمن می شود.
*******************
مرد خدا بودی تو، هدفت پیمودن راه خدا بود. اما چه حیف که همیشه ابلیس هایی وجود دارند که موانعی بر سر راه رسیدن به خدا بگذارند. این بار مانعی که موجب میشد مسیر رفتن مردم به سمت خدا کمی مختل شود، از میان برداشتن مرد خدا، سپهبد شهید قاسم سلیمانی بود. اما گویی شیاطین زمان نمی دانند که مسیر خدا همیشه باز خواهد شد. این را تاریخ شهادت می دهد.
*******************
آرزوی مردان خدا، رسیدن به مقام شهادت است. او به مقامش رسید. روز سیزدهم دی ماه به شهادت رسید. چه شهادت شیرینی. نامش در تاریخ ماندگار خواهد ماند. او نیز به صف شهادت راه خدا پیوست. حاج قاسم را می گویم! همان که لقب شهید زنده را به خود گرفته بود، همان را که مالک اشتر ایران می نامیدند.
*******************
سرباز ولایت، حاج قاسم سلیمانی، روز سیزدهم دی ماه آسمانی شد. این تیتر اغلب خبرگزاری های نه ایران بلکه تمام دنیاست. جلال و شکوه و عظمت تو چنان زیاد بود که که حتی کسانی هم که با مسیری که تو می پیمودی آشنایی ندارند، خبر رفتنت دلشان را لرزاند. یادت گرامی باد شهید پرآوازه ی ایران.
*******************
شجاعت را باید در حاج قاسم معنا کرد. از این به بعد باید در فرهنگ لغت برای معنی کلماتی مانند شجاعت، شهامت، استواری و ... اسم سپهبد حاج قاسم سلیمانی را نهادینه کنند. هر کس که می خواهد معنای واقعی شجاعت را درک کند، کافیست حاج قاسم را به یاد آورد. حاج قاسم سرمشق کودکان ایران خواهد شد. یاد او برای همیشه در دل مردم زنده خواهد ماند.
چند متن و شعر زیبا در وصف سردار قاسم سلیمانی
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
اقتدارهمسر اسمانی
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها:
خاطرات حماسی از سردار اسمانی
کرمان - ایرنا - همرزم سپهبد شهید سردار حاج قاسم سلیمانی گفت: زمانی به صورت عمقی به ماجرا نگاه می کنیم درمی یابیم همه حتی ملت های اروپا و آمریکا نیز مدیون حاج قاسم هستند زیرا اگر داعش حکومت تشکیل می داد هر کار دلش می خواست می کرد و سراغ همه می رفت.
سردار حسین فتاحی روز شنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا با بیان اینکه از زمان شروع جنگ و اواخر سال ۶۰ با حاج قاسم آشنا شدم و هشت سال فرمانده تیپ و بعد از آن فرمانده لشکر بود و من نیروی ایشان بودم افزود: سردار سلیمانی بعد از اتمام جنگ، مامور تامین امنیت منطقه شرق کشور شد و حدود هفت سال نیز در این منطقه با هم بودیم.
وی گفت: حاج قاسم بعد از آن به نیروی قدس سپاه رفت و در این برهه نیز با ایشان ارتباط داشتم.
همرزم سردار دلها با بیان اینکه پنج روز قبل از شهادتش با هم نشست داشتیم و صحبت کردیم تصریح کرد: زندگی سردار سلیمانی سه مقطع تاریخی دوران جنگ، دوران تامین امنیت جنوب شرق و فرماندهی سپاه قدس دارد افزود: این دلاورمرد تمام همه این مقاطع را با موفقیت کامل پشت سر گذاشت و یکی از فرماندهان درجه یک سپاه بود.
وی با اشاره به فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله در جنگ تحمیلی توسط حاج قاسم سلیمانی گفت: این لشکر نیز همواره موفق و پیروز بود.
وی اظهار داشت: تاریخ نشان می دهد هر جنگی که اتفاق می افتد بخشی از خاک کشورها از دست می رفته در حالی که در جنگ تحمیلی یک وجب از خاک کشور ما جدا نشد و این به دلیل وجود فرماندهانی چون حاج قاسم بود.
سردار فتاحی با بیان اینکه تمام مردم دنیا مدیون حاج قاسم سلیمانی هستند گفت: سردار دلها بعد از اینکه ناامنی ها در شرق کشور گسترش پیدا کرد با دستور رهبری مسئولیت تامین امنیت این منطقه را بر عهده گرفت و منطقه را امن کرد و امروز امنیت موجود در استان کرمان و جنوب شرق کشور مرهون زحمات سردار سلیمانی است.
وی با اشاره به اینکه سردار سلیمانی در زلزله بم نیز پرتلاش ترین فرمانده بود تصریح کرد: من ۴۰ دقیقه بعد از وقوع زلزله به ایشان زنگ زدم و ماجرا را به حاج قاسم گفتم.
وی ادامه داد: حاج قاسم نیز به احمد کاظمی زنگ زد و نیروهای سپاه را به منطقه اعزام کرد و حدود ۱۲ تا ۱۳ شبانه روز در فرودگاه بم مستقر بود.
همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی تاکید کرد: اگر حاج قاسم با کمک نیروهای مقاومت داعش را از بین نبرده بود و سوریه را نجات نداده بود ضررش به همه مردم جهان می رسید.
وی تاکید کرد: شهید حاج قاسم سلیمانی در بعد اخلاقی و رفتاری نیز یک فرمانده نظامی مقتدر و مهربان بود به طوری که ایشان در صحنه نبر مقتدر اما پشت صحنه با همرزمانش مهربان بود.
عشق به شهادت در دل حاج قاسم سلیمانی موج می زند
سردار فتاحی با بیان اینکه شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی خیلی عاشق شهادت بود گفت: زمانی که قطعنامه آتش بس پذیرفته شد من با حاج قاسم بودم و یادم است که ناراحت بود و می گفت، سفره شهادت را دارند جمع می کنند.
وی اظهار داشت: اما خداوند وجود حاج قاسم سلیمانی را حفظ کرد تا در مقطعی دیگر خدمات ارزشمندی به جهان اسلام ارائه کند.
خدا برای حاج قاسم سنگ تمام گذاشت
سردار فتاحی تاکید کرد: سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در طول حیاتش برای خدا و مردم سنگ تمام گذاشت لذا خدا نیز برای او سنگ تمام گذاشت و مردم در شهادتش سوختند زیرا بی ادعا بود و عشق و علاقمند به نظام و ولایت بود.
تواضع سردار دلها
وی با بیان اینکه حاج قاسم خیلی مخلص بود افزود: زمانی که در جنوب شرق ماموریت داشتیم شب به یک پاسگاه ژاندارمری که روستا بود رفتیم و قرار بود صبح برای شناسایی حرکت کنیم.
همرزم سردار سلیمانی گفت: آن شب به دلیل کمبود جا باید حدود ۱۴ نفر در یک اتاق می خوابیدیم در حالی که فقط یک تخت سربازی در اتاق بود.
وی ادامه داد: من به گمان اینکه سردار حاج قاسم سلیمانی برای استراحت به اتاق دیگری می رود قبل از ورود بقیه روی تخت دراز کشیدم.
سردار فتاحی گفت: زمانی حاج قاسم را در حال ورود به اتاق دیدم از جا بلند شدم اما حاج قاسم آمد داخل همان اتاق و از من خواست سر جایم دراز بکشم.
وی اظهار داشت: من با اصرار خواستم ایشان به جای من روی تخت بخوابند اما خطاب به من گفت من فرمانده تو هستم و به تو امر می کنم همانجا بخوابی.
وی گفت: آن شب حاج قاسم با وجود کمبود جا زیر تختی که من خوابیده بودم با سختی خوابید و به ما درس های بزرگی داد.
مهمان نوازی حاج قاسم
سردار فتاحی گفت: زمانی فرمانده تیپ بودم و به کرمان می آمدم خدمت حاج قاسم می رفتم.
وی افزود: حاج قاسم علاوه بر اینکه با روی باز مرا به حضور می پذیرفت، ظهر نیز مرا به خانه خودش می برد.
وی اظهار داشت: تا جایی امکان داشت مشکلات را حل می کرد و سعی می کرد اطرافیانش را حفظ کند تا از مسیر انقلاب خارج نشود.
هیچی نگو
همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با بیان اینکه یک روز گزارش اقدامات نادرست یکی از نیروها را به حاج قاسم ارائه کردم در پاسخ با طرح این سئوال که آیا یک درصد احتمال می دهی او در این مسیر بماند و خوب بشود؟ و من گفتم بله. لذا حاج قاسم ادامه داد: پس هیچی نگو.
وی گفت: سردار دلها سرکشی به خانواده شهدا و جانبازان را علیرغم کار زیاد در راس امور خود قرار داده بود و خیلی از فرماندهانش مراقبت می کرد که اسیر و شهید نشوند.
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها:
25میلیون نفر مشایعت کننده از پیکر مطهرسرباز ولایت از عراق تا بهشت زهرای کرمان
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها:
سرباز ولایت وسنگ مزار ساده
همانطور که سپهبد شهید قاسم سلیمانی میخواست پیکر در کنار پیکر همرزم او در دوران دفاع مقدس یعنی شهید «محمدحسین یوسف الهی» به خاک سپرده شد.
شهید «محمّدحسین یوسف الهی» عارفی بود که در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمندهای است که روزگاری چند با محمدحسین زیسته باشد، اما خاطرهای از سلوک معنوی او نداشته باشد.
شهید یوسف الهی مصداق سالکان و عارفانی بود که به فرموده حضرت روحالله (س)، یک شبه ره صد ساله را طی و چشم همه پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرتزده قطرهای از دریای بیانتهای خود کردند.
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها:
سدار سپهبدحاج قاسم سلیمانی سرباز دلیر ولایت
شهید حاج قاسم سلیمانی سرباز واقعی ولایت بود
عضو مجلس خبرگان گفت: سردار شهید سلیمانی سرباز ولایت و رهبری بود. همیشه در صحبتهایشان داشتند که من به هیچ جناحی وابستگی ندارم و چیزی که بر آن تأکید میکنم حمایت از ولی امر مسلمانان است.
به گزارش شیعه پرس به نقل از مهر،آیتالله علیاکبر کلانتری پیرامون شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: شهید والامقام حاج قاسم سلیمانی دارای ویژگیهای منحصر به فردی در زمینههای مختلف به لحاظ اخلاقی، رفتاری، منش و تدبیر بودند و از جهات گوناگون در حد خودشان شخصیت بینظیری بودند. جامع صفات فراوان بودند. در شجاعت و شهامت چیز خیلی روشنی است که ایشان مرد میدان جنگ و همیشه مرد خطر بودند و همیشه در صفوف مقدم و در دل دشمن بدون هیچ دغدغه، ترس و واهمهای در اوج خطرها و درگیریها وارد میشدند و حماسه میآفریدند.
عضو مجلس خبرگان افزود: به لحاظ غیرتمندی واقعاً ایشان یک فرد غیرتمند به معنای واقعی کلمه بودند. دغدغه دفاع از حرمت و حیثیت و شرافت مسلمانان را داشتند. برای مسلمانان در عرصههای مختلف به ویژه در مبارزه با گروههای تکفیری و خشن مانند داعش سنگ تمام گذاشتند. نه تنها در عراق، در سوریه و مرزهای کشور عزیزمان ایران، بلکه به یک معنا آثار و برکات دامنه جهاد و مبارزههای ایشان در لبنان و یمن و … موجود است.
علیاکبر کلانتری در ادامه عنوان کرد: گرچه ایشان به لحاظ جسمی و فیزیکی از میان ما رفتند ولی وقتی رفتند که بحمدالله کارهایشان را انجام دادند و اهدافی که داشتند را به خوبی به انجام رساندند. از همه مهمتر اینکه کشورهای منطقه را ساماندهی و تجهیز کردند. آنها را بر ریل مبارزه جانانه با گروههای تکفیری و گروههای تروریستی آماده و مجهز کردند. در کشورهایی که نام بردم الآن شاهد هستیم که هستههای مقاومت تشکیل شده و گروههای بسیج در هر کشوری به یک نامی وجود دارد. در عراق جمعیت الحشدالشعبی و در کشورهای دیگر با نامهای دیگر.
وی همچنین اظهار داشت: بحمدالله امروز همه مردم منطقه در این مسیر قرار گرفتند و طبیعتاً شاهد پیشرفتها و پیروزیهای دیگری خواهیم بود. معتقدم این پیروزیها به خروج نیروهای اشغالگر آمریکا از منطقه منجر میشود و انشاءالله در آیندهای نه چندان دور خواهیم دید این منطقه از لوس وجود آمریکاییهای اشغالگر پاک خواهد شد و مردم کشورها بر سرنوشت خود مسلط خواهند شد.
علیاکبر کلانتری سپس گفت: ایمان و تدین ایشان هم خیلی روشن است. ایشان نه تنها در این ایام مبارزه با گروههای تکفیری بلکه از ابتدای جنگ وارد این میدان و عرصه شد. همیشه فداکارانه و ایثارگرانه در صفهای مقدم حاضر میشد و در خیلی از پیروزیها و عملیاتها ایشان حضور فعال و مؤثر داشتند. به نظر میآید در کنار همه اینها آن نکتهای که در ایشان خیلی متبلور و آشکار بود، محبت عمیق به اقشار مختلف مردم و حتی غیر شیعیان و بلکه غیرمسلمانان، مسیحیان و ادیان گوناگون که در عراق بودند، به همه لطف و محبت داشت و کمک میکرد به همه مدد میرساند. لذا الآن مشاهده میکنیم همه مردم اشک میریزند و حسرت میخورند و به خاطر نبود ایشان ابراز اندوه و ناراحتی میکنند.
وی افزود: در کنار همه اینها آن چیزی که خیلی بارز و روشن است مسئله ولایتمداری ایشان بود. ایشان یک سرباز به معنای واقعی کلمه بودند. سرباز ولایت و رهبری بود. همیشه این نکته را در صحبتهایشان داشتند که من به هیچ حزب و جناحی وابستگی ندارم و چیزی که بر آن تأکید میکنم حمایت از ولی امر و رهبر مسلمانان است. در مجموع میشود گفت ایشان یک قهرمان بینظیر نه تنها ملی بلکه بینالمللی در مبارزه با بدیها، کژیها و انحرافاتی که در منطقه ایجاد شده است بود. امیدواریم راه ایشان مستدام باشد و جوانان غیور ما انشاءالله به ایشان اقتدا کنند و در آینده شاهد ظهور و بروز سردار سلیمانیها در کشور و منطقه باشیم.
علیاکبر کلانتری خاطرنشان کرد: ولایتمداری ایشان تنها به نگاه نظامی محدود نمیشد. واقعاً ایشان به این مطلب معتقد بود. اگر خود را در خدمت رهبری و ولایت میدید به این امر افتخار میکرد و بارها ایشان ابراز کرده این یک بحث اعتقادی است. یعنی ایشان به لحاظ مبنایی به این حقیقت رسیده بود که تنها راه نجات ملتها و کشورها برخورداری از یک رهبر مقتدر و ولی امری است که دارای جایگاه و مشروعیت الهی باشد. ایشان این مطلب را در وجود ولی امر و ولی فقیه میدید و معتقد بود و به این نکته توصیه میکرد و میگفت من کاری به هیچ جناحی ندارم. مسئله ولایت برای ایشان تنها در بُعد سیاسی و نظامی محدود نمیشود بلکه بهعنوان یک دیدگاه مکتبی و نظر اعتقادی بر آن پافشاری میکرد.
وی در ادامه عنوان کرد: قطعاً وجود افرادی با افکار ایشان موجب برکات خواهد شد و به یاری خدا روز به روز منجر خواهد شد به اقتدار علمی و استقلال کشورهای منطقه و انشاءالله افول نیروهای اشغالگر خارجی که در منطقه حضور دارند. برای ایشان طلب مغفرت میکنیم و امیدواریم ایشان اعلی علیّین و در جوار اولیای الهی و در جوار پیامبر (ص) و ائمه (ع) مشمول عنایات حق تعالی باشند.
علیاکبر کلانتری در پایان گفت: انشاءالله همه رسانهها و افراد در نشر و تبلیغ و ترویج رفتار، اخلاق و شخصیت این شهید والامقام مؤثر باشند و سنگ تمام بگذارند. از باب ادای دین و وظیفهای که نسبت به این شهید بزرگوار داریم. شهیدی که برای ملت ما امنیت، اقتدار و عظمت آورده است همه مدیون او هستیم و باید به نحوی دین خود را ادا کنیم. من طلبه به یک صورت، شمای فعال در رسانه به صورت دیگر تا انشاءالله کاری کنیم یاد و خاطره او در اذهان بماند و برای جوانان ما بهعنوان الگوی زندگی مطرح و مورد استفاده قرار بگیرد.
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها:
اخرین روایت سردار از دمشق
درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسماً آغاز میکند.
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از مهر، یکی از مسئولان لشگر فاطمیون در صفحه شخصی خود روایتی از آخرین روز حضور سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در دمشق نوشت:
پنجشنبه (۹۸/۱۰/۱۲) ساعت ۷ صبح دمشق با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم، هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
- ساعت ۷:۴۵
صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند.
- ساعت ۸ صبح
همه با هم صحبت میکنند… درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسماً آغاز میکند… هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛ همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی این بار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.. گفت و گفت… از منشور پنج سال آینده… از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنج سال بعد… از شیوه تعامل با یکدیگر… از… کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی…
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه. آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع کردن صحبتهایش را نمیدهد، اما پنج شنبه اینگونه نبود… بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه....
- ساعت ۱۱:۴۰ ظهر
زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!.
- ساعت ۳ عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هر آنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه… مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود.
حاج قاسم عازم بیروت شد تا سید حسن نصرالله را ببیند....
- ساعت حدود ۹ شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سید حسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند سکوت شد… یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلاً نرین! حاجقاسم با لبخند گفت؛ میترسین شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست! حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم …
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت: میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست....
- ساعت ۱۲ شب
هواپیما پرواز کرد. ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید. به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود...
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها:
سردار شهید داود زابلی تجلیگاه لاله های اسمانی قسمت اول
سلام ودرود ملایکه الله بر روح بلند وملکوتیت که در عرش الهی میهمان ضیافه الهی است نمیدانم چگونه اغاز کنم که جا مانده ای بی مقدارم.
که زبانم قاصر است ودستان گنهکارم ناتوان" از زمان کودکی آغاز میکنم که سردار شهید سبزعلی محمد ابادی با تمام اخلاص مهربانی که داشت عکس های پیرمراد طریقت رهبر کبیر انقلاب اسلامی را دستمان میداد ومیگفت رسالت شما این است که این عکس ها و متن پیام امام را تحویل تمامی خانواده های اقوام وخویشان توزیع نمایید داود عزیزم یادم نمیرود با شوقی وصف ناپذیر در کلاسهای معارف وارزشهای انقلاب اسلامی و شناخت شخصیت معنوی حضرت امام پای سخنان سردار شهید سبزعلی محمد ابادی می نشستیم وبا ارمانهای انقلاب وامام اشنا میشدیم .عزیزم یادم می اید هنگامی که سا واک وطرفداران شاه خاین سردار شهید سبزعلی را بی رحمانه کتکاری نمودند سراسیمه دوان دوان رفتیم عیادتش وبا دست های کوچکمان مرحم بر زخمهای او میگذاشتیم واو با لبخند روحانی ومعنوی خود ما را دلداری میداد ودست عطوفت ومهربانی بر سرمان میکشید وقتی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسیدسردار شهید سبزعلی عزیز باحضور در حوزه علمیه قم شروع به تحصیل در دروس حوزی نمود ومدتی شاگردی عالمان بزرگ دینی مینمود وسپس بر خود تکلیف دانست که به فرمان تاریخی حضرت امام نسبت به تشکیل بسیج مستضعفان وسپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان بم همت گمارده وبا جمعی از ذوستانش واقوام نظیر اخوی عزیزش سرداران شهید حسین محمد ابادی وحاج حسین مرادی وسردار طوسی وخلیلی ودیگر جان برکفان انقلاب اسلامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان بم را تاسیس وراه اندازی نمودند وشروع به مبارزه با معاندین انقلاب واشرار مسلح نمود ان لحظه دلخراش یادم نمی رود که مادرم گفت سبزعلی پسرخاله ات مورد اصابت گلوله اشرار مسلح ضذ انقلاب قرار گرفته با چشمان گریان به عیادتش رفتیم اما ان عزیز چنان با روحیه ای والا با ما برخورد کرد گویی شهادت از عسل برایش شیرین تر است با شروع جنگ تحمیلی ودفاع مقدس بعنوان فرماندهی اطلاعات وعملیات سپاه پاسداران جنوب شرق کشور مستقر در کرمان را بر عهده گرفت در محرم سال 1361هنگامی که با جمعی از فرماندهان سپاه مشغول سرکشی از خطوط ومیادین جنگی جنوب بودنددر عصر تاسوعای حسینی در جزیره مجنون قبل از نماز مغرب وعشاء هنگامی که در حال وضوگرفتن بود با اصابت خمپاره 60 شصت درکنارش با خون پاک ومطهر خود وضوی شهادت گرفت وبا ذکر یا مهدی عج یا حسین ع ویا اباالفضل العباس ع به سوی استان قرب الهی عروج نمود ودر جوار قرب الهی درچمع خبل شهدا وشهدای کربلا ارام گرفتهنگامی که در عصر عاشورای حسینی ع با هم به مراسم عزاداری سیدالشهدا به روستای همجوار رفته بودیم همه مردم بخصوص دوخواهر شهید والامقام از سرور سالار شهدا سلامتی وپیروزی رزمندگان اسلام در جبهه ها مسیلت می نمودنذ یک لحظه با انتشاز یک خبر قلبها در سینه ها حبس شد که انگار تاسوعا وعاشورایی دیگر به وقوع پیوست که سرداررشید سپاه اسلام سبزعلی محمد ابادی در جزیره مجنون در هنگام وضو شب جمعه قبل ار نماز مغرب به فیض عظمای شهادت ناییل امدند انگار که صحرای مجشر بود وهرکس به طرفی حرکت می نمود تو کثرت جمعیت داود جان پیدایت کردم دست به گردن هم انداختیم وگریه کردیم که خدایا دیگر ان مرد محراب وتهجد وجهاذ ودلاور مردی را نمی بینیم دیگر از فیض سخنان پیامبر گونه اش بی بهره می شویم دیگر ان چهره نورانی که دست مهربانیش همیشه بالای سر ما بود نمی بینیم همه برای تشیع جنازه ان فرمانده رشید سپاه اسلام خود را اماده میکردند یادم می اید داود جان رفتیم فوری شروغ به فرش تکانی وگرد وغبار روبی مسجد روستا نمودیم گویی که بزرگ فرمانده بسیجیان وزاِیرحرم سرورو سالار شهدا می آید می اید ومردم روستا همه وهمه جلوی درب خانه اشان را اب پاشی میکردند وگلاب وقران مهیا مینمودند گویی مسافرکربلای مع الله از کربلای ایران می اید ذر روز تشیع جنازه گویی عرشیان وفرشیان همه حضور داشتنذ از باسداران همرزم شهید بسیجیان میادین عشق وشهادت با شعازهای این گل پرپر زکجا امده از سفز کرببلا امده مراسم تشیع جنازه شروع شد..وبزرگمردی را به خاک سپردند که روح بلند وملکوتیش برای همیشه در مقام قرب الهی جای گرفت وشهادتش نعمت بزرگی بود که صدها بسیجی از شهرستان بم با الهام از آموزهای دینی این استاد اخلاق وفرمانده باکفایت وارزشمند راهی دانشگاه میادین دفاع مقدس شدند ونام سرداران شهید سبزعلی وحسین محمد ابادی ومحمد وداود عزیز م وحاج حسین مرادی بر تارک زرین دفاع مقدس تا قیام قیامت میدرخشد روحتان شاد ویادتان در قلبهای ما همیشه زنده وجاوید است
(خادم الشهدا حاج حسین علی ابادی)
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
سردار سپاه اسلام حاج حسین مرادی
سردارسلحشورسپاه اسلام حاج حسین مرادی درتمامی عملیاتهای لشکر همیشه پیروز 41 ثارالله با ایمانی راسخ واستوار به انقلاب اسلامی و ولایت مطلقه فقیه وبا اقتدا به سرور وسالار شهدا در ادوار زرین تاریخ دفاع مقدس حماسها ورشادتهای را از خود به جای گذاشت......(خادم الشهدا حاج حسین علی ابادی)به گزارش خبرگزاري فارس از كرمان،سردار شهيد حاج حسين مرادي فرمانده قرارگاه شهيد فولادي شهرستان راسك در سال 1340 در روستاي بدرآباد بخش نرماشير بم به دنيا آمد. همزمان با انقلاب و شروع حركتهاي فعال مردم در كنار دانشآموزان در صحنههاي مختلف حضور داشت و با شروع جنگ تحميلي عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل شد و سپس به عضويت نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلا اسلامي در آمد. حضور فعال وي در جبهههاي نبرد و در عملياتهاي مختلف دفاع مقدس، سربازي محبوب و دوستداشتني براي كيان انقلاب از وي ساخته بود، وي در سمتهاي مختلف فرماندهي در واحد تخريب و گردانهاي رزم لشكر 41 ثارالله حضوري موثر داشت. بارها مورد اصابت سلاحهاي شيميايي دشمن بعثي قرار گرفت و به افتخار جانبازي 60 درصد نائل شد. پس از جنگ در كنار ديگر ياران با شروع ماموريتهاي سپاه در مناطق مختلف فعاليتي مضاعف از خود نشان داد و نام آشناي وي براي همه بهويژه نيروهاي اطلاعات لشكر ثارالله كاملا آشنا است. وي پس از جنگ تحميلي نقش بهسزايي در منطقه جنوب شرق داشت و به عنوان فرمانده گردان رزمي و مسئول اطلاعات تيپ يكم سيدالشهدا(ع) لشكر ثارالله مستقر در شهرستان بم، خدمات ارزشمندي براي حفظ امنيت در منطقه انجام داد. شهيد مرادي چندين سال به عنوان جانشين اطلاعات لشكر 41 ثارالله و سپس مسئول اطلاعات قرارگاه قدس نيروي زميني سپاه مخلصانه براي تحقق امنيت و آرامش در منطقه جنوب شرق و به ويژه استان سيستان و بلوچستان تلاش كرد. وي در سمت مسئول اطلاعات قرارگاه قدس نقش ارزندهاي در شناسايي و ارائه مسائل مربوط به حوادث ضدامنيتي در سيستان و بلوچستان از خود نشان داد. اهالي شهرهاي پيشين، راسك و سرباز سيستان و بلوچستان نقش اين شهيد عزيز را كاملا ميشناسد و در مدت كوتاه عمر مسئوليتي وي به سمت فرماندهي قرارگاه شهيد فولادي راسك و حضور وي در بين عزيزان عشاير اهل تسنن آنچنان شوقي را ايجاد كرد كه گروههاي مختلف كه سالها نسبت به انقلاب بيگانه بودند، جذب روش و منش اين سردار فداكار شده و از عمل خود پشيمان و به آغوش انقلاب باز گشتند
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
اشعار عاشورایی
در حوالی عطش
تو کیستی که جهان تشنه زلالی توست بهار عاطفه مرهون خشکسالی توست شب زمانه که مقهور بامدادان باد شکیب خاطرش از خون لایزالی توست ز قصه عطشت چشم عالمی گریان هزار چشمه جوشنده در حوالی توست تو ـ ماه من ـ به کدامین ظلامه ات کشتند که پشت پیر فلک تا ابد هلالی توست نوید نقش تو را کس به حجم آینه ها حکایت همه از صورت خیالی توست چه عاشقی تو که در دفتر قصاید سرخ هر آن چه خواند دلم شاه بیت عالی توست سزد که رایحه درد، سازدم مدهوش که باغ عشق، به داغ شکسته بالی توست فغان که وارث بانوی آب های جهان تویی و تشنه یک قطره، مشک خالی توست * * *
تو شهر عشقی و دروازه ات به باغ بهشت دل شکسته من یک تن از اهالی توست(علی ابادی)
کوچه گردِ غریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابرِ شهرِ کوفه می فهمد
بارشِ سنگ و چوب یعنی چه
صف به صف نیتِ جماعت را
بر نمازِ امام می بستند
همه رفتند و بعد از آن هم
در به رویش تمام می بستند
در حکومت نظامیِ کوفه
غیرِ طوعه کسی پناهش نیست
همه در را به روی او بستند
راستی او مگر گناهش چیست
ساعتی بعد مردمِ کوفه
روی دارالعماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از
لب و ابرویِ پاره فهمیدند
داد میزد: حسین آقا جان
راهِ خود کج نما کنون برگرد
تا نبیند به کربلا زینب
پیکرت رابه خاک وخون برگرد
دست من بشکند ولی دستت
بهرِ انگشتری بریده مباد
سرِ من از قفا جدا بشود
حنجرت از قفا دریده مباد
کاش میشد به جای طفلانت
کودکانم بریده سر گردند
جان زهرا میاور آنها را
دختران را بگو که بر گردند
یاس های قشنگِ باغت را
رنگِ پاییز می کنند اینجا
نعل نو میزنند بر اسبان
تیغِ خود تیز می کنند اینجا
نیزه ها را بلند تر زده اند
مردمانی پلید و بی احساس
حک شده زیر نیزه ها : اینهاست...
...از برای نبردِ با عباس
پیر زن ها برای کودک ها
قصه ی سنگ و چوب میگویند
" روی نیزه اگر که سر دیدی
سنگ بر او بکوب " میگویند
می دهد یاد بر کمانداران
حرمله فن تیر اندازی
فکر پنهان نمودن و چاره
بر سفیدی آن گلو سازی ؟
کوفه مشغول اسلحه سازی ست
فکر مردم تمامشان جنگ است
از سر دار کوفه می بینم
بر سر بام خانه ها سنگ است
تشنه ات میکشند بر لب آب
گو به سقا که مشک بر دارد
طفلکی پا برهنه مگذاری
خار صحرایشان خطر دارد
پیکرش روی خاک و طفلانش
کوچه کوچه پی اش دوان بودند
از گزند نگاه حارث هم
تا پدر بود در امان بودند
مثل مولا سه روز مانده به خاک
پیکر بی سرش نشد عریان
مثل مولا که پیکرش اما
نشده پایمال از اسبان
رسم دلدادگی به معشوق است
عاشقان رنگ یار میگیرند
در همان
لحظه های آخر هم(علی ابادی)
نام او روی دار میگیرند
آخرین
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
«لاله های عاشق،غنچه های آسمانی»
«بسم رب الشهداء والصدیقین»
"هوالله"
شهادت حال می خواهد نه بال!بال را بعد از شهادت می کبوترانه پریدید،خوش به حال شما
قفس چگونه نشدمانع وصال شما
همین که بال گشودید،آسمان لرزید
وعرشیان صله دادند درقبال شما
قسم به عشق،به نام نجیب آن سوگند
ندیده است کسی درمثل،مثال شما
میان آتش وخون،عاشقانه رقصیدید
که جاودانه رقم خورده بود فال شما
وما نظاره گران عروجتان بودیم
چه عاشقانه عروجی،خوشابه حال شما
سفر!چه رسم قشنگی،سفربه عرش خدا
سفر به خیر!سفرخوش!سفرحلال شما
خادم الشهدا حسین علی ابادی دارالصابرین بمبسم الله النور...
شهادت لاله را بوییدنی کرد شهادت سنگ را بوسیدنی کرد
با سلام و درود بی پایان بر منجی عالم بشریت حضرت ولی عصر(عج)ودرود بر شهیدان و بر بازماندگان شهدا و بنام پروردگاری که رحمت واسعه اش سراسر عالم وجود را در بر گرفته است و بنام خالقی که رحمان است و رحیم،قهار است و غفور،قوی است و رئوف،علیم است و حلیم و به نام خالقی که به ما توان داد تا در راه رضایتش دم برآوریم و دم فروبریم و بنام پروردگاری که اسوه ای از سلاله پاک رسولان را برانگیخت تا کاروان در ظلمت فرو رفتگان در وادی ستم به سر منزل نجات هدایت کند.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
دلنوشته سردار سلیمانی درباره کتاب «وقتی مهتاب گم شد»
وقتی مهتاب گم شد» عنوان کتاب خاطرات جانباز سرافراز آقای علی خوشلفظ است که رهبر انقلاب چندی پیش آن را مطالعه کرده و یادداشتی بر آن نوشتند. متن این یادداشت در مراسمی در همدان رونمایی شد. اما رهبر انقلاب در دیدارهای مختلفی به این کتاب اشاره و از آن تمجید نمودند و دیگران را به خواندن آن توصیه کردند.
از این رو، سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پس از مطالعهی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» یادداشتی را خطاب به جانباز سرافراز آقای علی خوشلفظ نوشته است.
بسمهتعالی
عزیز برادرم علی عزیز
همه شهداء و حقایق آن دوران را در چهرهی تو دیدم
یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زدهای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع میکنم و رویم نمیشود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز لهله میزنم و به درد «چه کنم» دچار شدهام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخمهایم پاشاندی. تنهای تنهایم.
عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیدهام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند.
برادر جاماندهات
قاسم سلیمانی۹۶/۱/۳۰خادم الشهدا حسین علی ابادی
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
مغز متفکر اطلاعات نظامی ایران
دوران کودکی شهید باقری
اما دوران سرنوشتشهید باقری در دوران دفاع مقدس
دانشجوی ۲۴ساله رشته حقوقی قضایی دانشگاه تهران، با شناخت عمیق از دشمن و چیرگی بر منطقه جغرافیایی جنگ و تغییرات حاصل از آن علاوه بر طراحی و اجرای عملیاتهای مهم، در شکلگیری سازمان رزم، برآورد اطلاعات و تهیه طرح عملیات، کادرسازی و تربیت فرماندهان تأثیرگذار و کارآمد نقشی اساسی ایفا کرد.
چندان که خود نیز در این خصوص چنین نگاشته است: «این جنگ فرصتهای طلایی بسیاری را جهت رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابیای که دارند و چشموگوش بسته تابع قانونهای ازخارجآمده نیستند، میتوانند از قالبهای پیشساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش، روشهایی را ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست بهسادگی به دفاع در مقابل آنها برخیزد».
پس از این دوران حالا ایران میبایست عملیاتهای بزرگتری را طراحی و اجرا میکرد. اولین این عملیاتها شکست حصر آبادان بود. طراحی این عملیات که ماهها بهطول انجامید، منجر به شکست محاصره آبادان و آزادسازی بخش عظیمی از اراضی تحت تصرف عراق شد. در این عملیات، حسن باقری فرماندهی محور عملیاتی دارخوین و ماهشهر را بهعهده داشت.
پس از این عملیات بود که فرماندهان ایرانی تصمیم گرفتند روند عملیاتها را با سرعت بیشتری پیگیری کنند. در همین راستا حسن باقری دست به کار طراحی عملیات دیگری برای آزادسازی بُستان شد. در این عملیات که طریق القدس نام گرفت حسن باقری بهعنوان نماینده فرمانده کل سپاه در قرارگاه مشترک ارتش و سپاه حضور یافت و توان بالای خود برای هدایت عملیات فرماندهی را بهنمایش گذاشت.
پس از پایان هر عملیات، طراحی و شناسایی برای عملیات دیگری آغاز میشد و کار حسن باقری تمامی نداشت. حالا حسن باید کاری بزرگتر از دفعه قبل انجام میداد. عملیات بزرگی که فتح المبین نام گرفت. در این عملیات ۴ قرارگاه برای اجرای عملیات پیشبینی شده بود که حسن باقری فرماندهی قرارگاه نصر را بهعهده داشت. این انتخاب بهدلیل حساسیت بالای منطقه عملیاتی بود.
در این عملیات حسن باقری توانست با هدایت صحیح یگانهای تحت امرش و با ابتکاراتی که آنها از خود نشان دادند در همان مرحله اول عملیات، به تمام اهداف از پیش تعیینشده دست پیدا کند و در مرحله دوم هم با تصرف ارتفاعات رادار نقش بزرگی در پیروزی این عملیات بازی کرد.
پس از این عملیات محسن رضایی فرمانده وقت سپاه به حسن باقری دستور داد تا تمام کارهای خود را تعطیل و شناسایی منطقه عملیاتی بیت المقدس را آغاز کند. شاید بتوان این عملیات را که در نتیجه آن خرمشهر آزاد شد سختترین عملیات دوران زندگی حسن باقری دانست. در این عملیات نیز حسن باقری فرماندهی قرارگاه نصر را بهعهده داشت و باز هم سختترین منطقه عملیاتی به این فرمانده جوان سپرده شده بود.
حساسیت منطقه قرارگاه نصر از آن جهت بود که نیروهای حسن باقری میبایست هم از روبهرو و هم از پهلو با دشمن میجنگیدند. در روز دوم عملیات نیروهای تیپ ۷ ولیعصر(عج) موفق نمیشوند پیشروی خود را کامل کنند و بین آنها و نیروهای تیپ ۲۷ محمد رسولالله(ص) فاصله میافتد و نیروهای تیپ ۲۷ مجبور میشوند از ۳ طرف با دشمن بجنگند.
جبهه قرارگاه نصر شرایط سختی پیدا میکند و تمامی فرماندهان این جبهه را ازدسترفته میپنداشتند. اما حسن باقری آدمی نبود که به این زودیها تسلیم شود. بالاخره بر اثر هدایت و فرماندهی حسن باقری و ایستادگی نیروهای تیپ ۲۷، نیروهای دشمن در خرمشهر محاصره میشوند و خرمشهر آزاد میشود.
پس از آزادسازی خرمشهر حسن باقری به قرارگاه کربلا میرود. در این دوران هم نقش بارزی در طراحی و هدایت عملیاتهای مسلمبن عقیل و محرم ایفا میکند.
بالاخره در روز ۹ بهمن ماه سال ۶۱ حسن باقری در محور عملیاتی فکه زمانی که همراه شهید مجید بقایی مشغول شناسایی عملیات والفجر مقدماتی بود در سنگر دیدهبانی بر اثر اصابت خمپاره بهشهادت میرسد.
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها:
جایگاه و نقش زنان در تربیت نسل عاشورایی و مهدوی
خلاصه مقاله:
کلمات کلیدی:
موضوعات مرتبط با این مطلب : ارگ تاریخی دارالصابرین بم
برچسب ها:
جال و هوای جبهه ها در رمضان
«سعید صفری» از رزمندگان دوران دفاع مقدس به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان به سبک زندگی اسلامی در جبهه و روزهداری در آن دوران پرداخته است. در ادامه ماحصل گفتوگو را میخوانید:
سال 63 و همزمان با ماه رمضان که در تابستان بود، تصمیم گرفتم به جبهه بروم. 17 تیرماه با تیپ زرهی بیست رمضان اعزام شدم. در آن مقطع زمانی هم اطلاعاتی در خصوص تانک و نفربر نداشتم. فرمانده گردان ادوات برادر کشاورز و جانشین وی تاجیک بود. صالحی نیز مسئول واحد ادوات بود.
تیپ در ۴۵ کیلومتری خرمشهر قرارگاه زده بود و بخش عمده نیروها را آنجا مستقر کرده بود. ماه رمضان نزدیک میشد و وجود صالحی معنویت عجیبی در واحد ما ایجاد کرده بود. وی بسیار انسان تاثیرگذاری بود. وقت نماز شب بدون ترس از ریا و تظاهر همه نیروها را بیدار میکرد. نیروها هم با خوشرویی از خواب بیدار میشدند و از این امر استقبال میکردند. متاسفانه تقریباً از یک سال بعد از آن تاریخ، خبری از صالحی ندارم.
آرام آرام بوی ماه خدا میآمد. صالحی و چند تن دیگر از نیروها به فکر افتادند تا از فرمانده گردان برای قصد ده روزه نماز کامل و روزه، اذن بگیرند.
به خاطر دارم که چند روزی با رزمندگان نزد «کشاورز» میرفتیم و اصرار میکردیم تا در این مدت ده روزه ما را در منطقه نگه دارد. سرانجام به خواستهمان رسیدیم. آن سال ماه رمضان به یاد ماندنی و دلچسبی بود.
هوا بشدت گرم بود. سهمیه یخ را برای آب خوردن استفاده نمیکردیم. در طول روز برای سرویس بهداشتی مجبور بودیم از آبی استفاده کنیم که در منبع آهنی زیر نور آفتاب به درجه جوش نزدیک شده بود. در زمانهای گذشته شنیده بودم که در مکه بر روی سنگ، تخم مرغ نیمرو میکردند، در تابستان 63 بر این موضوع ایمان پیدا کردم. با نور خورشید بدون هیچ وسیله اضافی میشد پخت و پز کرد.
با چنین شرایطی نیروهای واحد ادوات با شوق تصمیم به روزه گرفتند. برای اینکه فشار گرسنگی و تشنگی را کمتر کنیم، کل کارهایی ڪه امڪان داشت شب انجام شود مثل ڪلاسهای آموزشی و تعمیر و نگهداری ابزار، ادوات و سلاح را به ساعات بعد از افطار منتقل ڪردیم.
یک سنگر زیر زمینی هم تا قبل از شروع ماه رمضان با همت همه بچهها و ابتکار جالب با الهام از بادگیرهای یزد درست کردیم که واقعا موثر بود. روال کار اینطور شده بود که شبها بعد از افطار کار میکردیم و بعد هم نماز شب، افطاری، گوش کردن به سخنرانی شهید دستغیب از رادیو آبادان و حدود ساعت هشت میخوابیدیم.
چون تقریبا تنها واحدی بودیم که روزه میگرفتیم، به همین جهت برنامه غذایی تیپ تغییر نکرده بود و ما باید صبحانه و نهار و شام را طبق زمانبندی تدارکات میگرفتیم و در افطار و سحر استفاده میکردیم که برای این منظور شهردار آن روز باید حواسش به ماشین تدارکات میبود.
سبک زندگی اسلامی را به همت رزمندگان و مساعدت مسئولین در آن مقطع به خوبی تجربه ڪردم. یاد گرفتیم که اگر همت و اراده باشد، میشود سبک زندگی اسلامی داشت.
تقدیم به روح مطهروملکوتی مقام شامخ شهید اربعین حسینی جانبازدوران دفاع مقدس حاج عیسی بدرابادی
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
جال و هوای جبهه ها در رمضان
«سعید صفری» از رزمندگان دوران دفاع مقدس به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان به سبک زندگی اسلامی در جبهه و روزهداری در آن دوران پرداخته است. در ادامه ماحصل گفتوگو را میخوانید:
سال 63 و همزمان با ماه رمضان که در تابستان بود، تصمیم گرفتم به جبهه بروم. 17 تیرماه با تیپ زرهی بیست رمضان اعزام شدم. در آن مقطع زمانی هم اطلاعاتی در خصوص تانک و نفربر نداشتم. فرمانده گردان ادوات برادر کشاورز و جانشین وی تاجیک بود. صالحی نیز مسئول واحد ادوات بود.
تیپ در ۴۵ کیلومتری خرمشهر قرارگاه زده بود و بخش عمده نیروها را آنجا مستقر کرده بود. ماه رمضان نزدیک میشد و وجود صالحی معنویت عجیبی در واحد ما ایجاد کرده بود. وی بسیار انسان تاثیرگذاری بود. وقت نماز شب بدون ترس از ریا و تظاهر همه نیروها را بیدار میکرد. نیروها هم با خوشرویی از خواب بیدار میشدند و از این امر استقبال میکردند. متاسفانه تقریباً از یک سال بعد از آن تاریخ، خبری از صالحی ندارم.
آرام آرام بوی ماه خدا میآمد. صالحی و چند تن دیگر از نیروها به فکر افتادند تا از فرمانده گردان برای قصد ده روزه نماز کامل و روزه، اذن بگیرند.
به خاطر دارم که چند روزی با رزمندگان نزد «کشاورز» میرفتیم و اصرار میکردیم تا در این مدت ده روزه ما را در منطقه نگه دارد. سرانجام به خواستهمان رسیدیم. آن سال ماه رمضان به یاد ماندنی و دلچسبی بود.
هوا بشدت گرم بود. سهمیه یخ را برای آب خوردن استفاده نمیکردیم. در طول روز برای سرویس بهداشتی مجبور بودیم از آبی استفاده کنیم که در منبع آهنی زیر نور آفتاب به درجه جوش نزدیک شده بود. در زمانهای گذشته شنیده بودم که در مکه بر روی سنگ، تخم مرغ نیمرو میکردند، در تابستان 63 بر این موضوع ایمان پیدا کردم. با نور خورشید بدون هیچ وسیله اضافی میشد پخت و پز کرد.
با چنین شرایطی نیروهای واحد ادوات با شوق تصمیم به روزه گرفتند. برای اینکه فشار گرسنگی و تشنگی را کمتر کنیم، کل کارهایی ڪه امڪان داشت شب انجام شود مثل ڪلاسهای آموزشی و تعمیر و نگهداری ابزار، ادوات و سلاح را به ساعات بعد از افطار منتقل ڪردیم.
یک سنگر زیر زمینی هم تا قبل از شروع ماه رمضان با همت همه بچهها و ابتکار جالب با الهام از بادگیرهای یزد درست کردیم که واقعا موثر بود. روال کار اینطور شده بود که شبها بعد از افطار کار میکردیم و بعد هم نماز شب، افطاری، گوش کردن به سخنرانی شهید دستغیب از رادیو آبادان و حدود ساعت هشت میخوابیدیم.
چون تقریبا تنها واحدی بودیم که روزه میگرفتیم، به همین جهت برنامه غذایی تیپ تغییر نکرده بود و ما باید صبحانه و نهار و شام را طبق زمانبندی تدارکات میگرفتیم و در افطار و سحر استفاده میکردیم که برای این منظور شهردار آن روز باید حواسش به ماشین تدارکات میبود.
سبک زندگی اسلامی را به همت رزمندگان و مساعدت مسئولین در آن مقطع به خوبی تجربه ڪردم. یاد گرفتیم که اگر همت و اراده باشد، میشود سبک زندگی اسلامی داشت.
تقدیم به روح مطهروملکوتی مقام شامخ شهید اربعین حسینی جانبازدوران دفاع مقدس حاج عیسی بدرابادی
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
سه راه حسینیه
لمحبوب
سلام علیکم
از سری تصاویر مخصوص راهیان نور تصویری از منطقه حسینیه (حد نهایی تجاوز دشمن) خدمت شما گرامیان تقدیم می کنم.
برای دریافت تصویر، یک صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بفرستید.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
سه راه شهادت
سه راه شهادت
یکی از سخت ترین مراحل عملیات طولانی کربلای 5 تصرف و نگهداری منطقه ای بود به اسم سه راه شهادت.هر نیمه شب خاکریز اطراف سه راه کامل میشد.صبح روز بعد تانکهای عراق اونقدر شلیک میکردن تا خاکریز محو میشد!اونوقت هرجنبنده ای که به سمت سه راه میآمد تو دید مستقیم دشمن بود.
یه روز بدجوری تو منطقه خمپاره میریخت.بچه ها داخل سنگر بودن اما حدود بیست نفر به شدت مجروح شده بودند.
یه ساعت بعد یه نفربر هرجوری که بود خودش رو به منطقه سه راه شهادت رسوند.بعد از تخلیه ی بار،مجروحین رو سوار نفربر کردیم.راننده میگفت دیگه جا ندارم ولی ما اصرار میکردیم که این یکی رو هم سوار کن.
همه مجروحین رو پشت نفربر جا دادیم.دیگه هیچ جایی پشت نفربر نبود.در رو بستیم و راننده حرکت کرد.خاکریزی وجود نداشت.راننده باید سریع از این منطقه عبور میکرد.
از داخل سنگر به دور شدن نفربر نگاه میکردیم.یهو رنگ از چهره همه ما پرید.گلوله تانک عراقی به کمر نفربر اصابت کرد.
نفربر تو شعله های آتش میسوخت.هیچ راه خروجی برای آن مجروحان وجود نداشت.
چند نفری میخواستند برن کمک اما بارش رگبار تیربارهای عراقی زمین گیرشون کرد.
صدای ناله ی مرگ را برای اولین بار در آنجا شنیدم.مجروحین داخل نفربر از عمق جان فریاد میزدند و میسوختند.
اشک میریختیم.ناله میکردیم.هیچ کاری از دستمون ساخته نبود.سوختن بهترین دوستانمون رو فقط از دور نگاه میکردیم.
با خودم میگفتم:ای کاش همه رو سوار نمیکردیم.ای کاش...
بوی گوشت سوخته فضا رو پر کرده بود.صدای گریه ی بچه ها قطع نمیشد.
هوا که تاریک شد رفتیم سراغ نفربر.در رو که باز کردیم چیزی رو که میدیدیم باور نمیکردیم.
لایه ای از خاکستر و استخوان های سوخته کف نفربر رو گرفته بودهیچ عامل مشخصه ای از اون همه دلاور وجود نداشت.
همه از بین رفته بودند.هیچی ازشون باقی نمونده بود...
در وصیتنامه ی یکی از شهدا نوشته بود:
آیا میدانید که این انقلاب و اسلام و آزادی چگونه به دست ما رسیده است...؟
شهدا شرمنده ایم
خادم الشهدا حاج حسین علی ابادی
طلائیه سه راه شهادت است+ عکس
«طلائیه» محل شهادت سرداران شهیدی است که پا در معبر شهادت گذاشته و به سوی معبود خویش شتافتند. طلائیه سرزمین شهیدان است و در هر گوشه این خاک شهیدان قدم گذاشته اند.طلائیه روزهای سخت عملیات خیبر را از یاد نمیبرد.
روزهایی که رعنا قامتان جوان، پا در معبر شهادت گذاشتند. اینجا روزهای سختی را به یاد دارد. جنگاورانی که با دستان خالی به نبرد با دشمن رفتند. محمد ابراهیم همت و یارانش، حسین خرازی و همرزمانش، آن روزها همه در اینجا بودند.
اینجا سه راه شهادت است و عشق تنها نقطه تلاقی آن برای رسیدن به معبود خویش. در طلائیه میتوان چشم دل باز کرد، خدا را پیدا کرد و به شهر بازگشت.
کربلاي 5 به روايت «قاسم اباذري»/1
نبرد در «سه راه شهادت»
به گزارش سرويس حماسه و مقاومت خبرگزاري فارس ، آن چه خواهيد خواند ، مشاهدات و خاطرات آقاي قاسم اباذري از نبرد كربلاي 5 است. آقاي اباذري در سال هاي جنگ از بسيجيان لشكر27 محمد رسول الله(صلوات الله عليه) بود: به محوطه گروهان كه رسيديم به ستون چهار به سمت قبله ايستاديم. نانكعلي با صداي بلند گفت: تنها ره سعادت .... و بچهها همه با هم و بلندتر از هميشه گفتند: "ايمان،جهاد، شهادت" بعد سوره والعصر را با هم خوانديم مثل هميشه. نانكعلي شروع كرد به صحبت كردن ولي نه مثل هميشه براي شوخي، دادن روحيه و براي ... بلكه براي گرفتن حلاليت، براي خداحافظي، تا آن موقع گريه كردن نانكعلي را نديده بودم. با گريه او همه به گريه افتادند. نانكعلي گفت: چي بگم؟ نميتونم صبحت كنم. بچهها بلند بلند گريه ميكردند. هيچ كس صحبت نميكرد. فقط صداي هق هق گريه ميآمد. پيش خودم گفتم: خدايا روزي را كه مدتها در انتظارش بودين بالاخره رسيد. روزي كه تمام خانوادههاي شهدا، اسرا و مفقودين و تمام عاشقان منتظرش بودن. بچهها توي موقعيتي هستم كه اصلا كلمات به زبانم نميآد. پيش خودم گفتم: خدايا بسه ديگه، چقدر اينها را امتحان ميكني. و نانكعلي گفت: بچهها روزي را كه مدتها در انتظارش بودين بالاخره رسيد. روزي كه تمام خانوادههاي شهدا، اسرا و مفقودين و تمام عاشقان منتظرش بودن. بچهها توي موقعيتي هستم كه اصلا كلمات به زبانم نميآد. ولي تورو به خدا ما رو حلال كنين. بعد از مكثي ادامه داد: اگر احيانا به كسي اهانتي كردم منو ببخشه. اگر با كسي بلند حرف زدم منو ببخشه از من بگذرين. اين روزها خيلي راحت ميشه به قافله عشق رسيد. زرنگ باشين و از خدا بگيرين. حرفهاي نانكعلي تمام شد و در حالي كه چشمانش سرخ و گونههايش خيس و سرش پايين بود به طرف چادر گروهان رفت. بعضي از بچهها با نگاهشان او را بدرقه ميكردند بعضي هم نشسته بودند و گريه ميكردند. بچهها كم كم رفتند چادرهايشان تا آماده هجرت بشوند. خيلي زود وسايل انفرادي خودمان را آماده كرده و ساكها را هم تحويل تعاون گردان داديم، چادرها را جمع كرده و بار كاميونها زديم. آقا "صمد"، "رضا" و "شفاعت" همراه كاميونها زودتر از بقيه رفتند تا چادرها را بزنند. اتوبوسها هم به صف شده بودند و همه منتظر فرمان حركت غروب شده بود كه گفتند: نماز و شام را در اردوگاه هستيم و بعد راه ميافتيم. شام را در ظرفهاي يك بار مصرف خورديم. احمد اشعريون تازه آمده بود دسته و پيك دوم دسته بود. صوت معصوم و مظلومي داشت. شلواري كردي نو و پيراهن تميزي به تن كرده بود. با چفيهاي رو روي بدنم توي قبر بذاريد. اكثر بچهها چفيه مشكي به گردن داشتند چرا كه ايام، ايام فاطميه بود. به راه افتاديم. نانكعلي هم توي اتوبوس ما بود. قدري كه جلو رفتيم."حسين خواجوي هم آمد تو اتوبوس ما. اردوگاه را با تمام خاطرات، خوشيها و سختيهايش تنها گذاشتيم و به سمت اهواز راه افتاديم. اتوبوس كه به جاده آسفالت رسيد. سيد مسعود، نانكعلي حسين خواجوي، احمد و پيكهاي گروهان كف اتوبوس نشستند و مشغول خوردن شام شدند چرا كه در اردوگاه از بس اين طرف و آن طرف رفته بودند شوخيها شروع شد. نانكعلي از بهشت ميگفت و سيد مسعود هم خودش را به حالت غش ميانداخت و ميگفت: بسه ديگه، نگو، طاقت ندارم. بعد كه خسته شدند نانكعلي برگه تردد را به من داد و گفت: من رفتم بخوابم. هر وقت به دژباني رسيديم برگه رو نشون بده كاري هم داشتي صدام كن. با اينكه خيلي خسته بودم قبول كردم و رفتم كنار راننده نشستم. به پليس راه اهواز كه رسيديم صبر كرديم تا همه اتوبوسها برسند. با آمدن اتوبوسها به سمت خرمشهر رفتيم. رسيديم به امام زاده و سمت چپ پيچيديم. بعد از چند كيلومتر حركت در بزرگراه امام صادق، عباس اسماعيلي را كه كنار جاده ايستاده بود،ديدم به راننده گفتم: سوارش كن. وقتي اسماعيلي سوار شد، گفت: برادر نانكعلي كجاست؟ گفتم: عقب ماشين خوابيده. با صداي بلند صدايش كرد. نانكعلي جلو آمد و بعد از سلام و عليك گفت: چه خبر؟ كجا بايد بريم؟ اسماعيلي گفت: همون جايي كه والفجر 8 بوديم. بعد شروع كرد به صحبت در مورد عمليات و گفت: ديشب مالك و يكي دو تا گردان ديگه كار كردن و الحمدلله كارشون هم گرفته و... به موقعيت گردان رسيديم. هوا خيلي سرد بود و مه غليظي منطقه را پوشانده بود. فاصله بيشتر از سه متر ديده نميشد. شفاعت به كمك دو سه نفر از بچهها چادرها را آماده كرده بود. با اصرار زياد حسين خواجوي هم آمد چادر ما و غذاي مختصري خورديم. به هر زحمتي بود در چادر 24 نفره، حدود 40 نفر خوابيديم. زمين خيلي سرد بود. صبح كه براي نماز بيدار شديم مه غليظتر شده بود. بعد از اينكه نماز را خوانديم صبحانه مختصري خورديم و براي درست كردن چادر، دستشويي و جاي منبع آب تقسيم شديم. ساعت دو بعداز ظهر بود كه مهمات را آوردند. من و سيد مسعود مشغول تقسيم مهمات بوديم كه ديدم رضا يك جعبه مهمات دست گرفته و با وصل كردن طنابي به يك تك چوب، ابري را سر آن چون بسته و ظاهرا ضبط صوت و ميكروفن درست كرده است. حسين زارعي هم كلنگي روي دوشش گذاشته بود و به عنوان دوربين فيلمبرداري و هر دو با بچهها مصاحبه ميكردند و آنان را ميخنداندند. به سيد مسعود گفتم: سيد نگاه كن ببين بچهها چكار ميكنن. سيد تا آن صحنه را ديد زد زير خنده و به آنان گفت: بچهها بريد با حسين آقا خواجوي مصاحبه كنين. آنان هم رفتند سراغ حسين. حسين آقا فرار ميكرد و بچهها دنبالش ميدويدند و ميخنديدند. نميدانستم بخندم يا گريه كنم چرا كه حتم داشتم چند روز ديگر بعضي از اين عزيزان بار سفر ميبستند و ما را در سوگ مينشاندند. مهمات را تقسيم كرديم. سيد گفت: برويم پارچههاي يا فاطمهالزهرا را روي پيراهنمان بدوزيم. رفتيم داخل چادر. همه بچهها مشغول بستن تجهيزاتشان بودند. من هم يك گوشه نشستم و مشغول دوختن پارچه شدم. سيد گفت: من كار دارم پارچه من را ميدوزي؟ قبول كرده شروع كردم به دوختن پارچه، روي پيراهن سيد. پيراهنش بوي عطر ميداد. ساعتي بعد سيد از چادر گروهمان آمد و گفت: بعد از نماز مغرب و عشا راس ساعت 8 حركت ميكنيم. اذان كه از بلندگوهاي اردوگاه پخش شد، وضو گرفتيم و نماز مغرب و عشا را خوانديم. مشغول خوردن شام بوديم كه گفتند سريع به خط شويد. در چادر را بستيم و بعد از حضور و غياب به محوطه گردان رفتيم. خودروها آماده حركت بودند. هر دسته سوار يك كمپرسي شده و به راه افتاديم. هوا صاف بود و آسمان جنوب مثل هميشه پرستاره. باد سردي ميآمد. شدت سرما به بچهها را ساكت كرده بود و هر چند نفر زير يك پتو رفته بودند. تا به مقصد برسيم، نيم ساعتي توي راه بوديم. كاميونها ايستادند و به دستور نانكعلي از كمپرسي پياده و به ستون 3 به خط شديم. بعد گفت: كنار جاده بغل خاكريز سنگرهايي هست. بريد توس سنگرها و استراحت كنيد. من و سيد و احمد رفتيم توي يك سنگر. سيد تا صبح نخوابيد و مرتب به بچهها سركشي كرد. البته ما هم از دست سرما نتوانستيم بخوابيم. فقط دراز كشيده بوديم. اين سومين شبي بود كه خواب نداشتيم. نماز صبح را با تيمم خوانديم. تداركات گردان مقداري بيسكويت به عنوان صبحانه داده بود تا بين بچهها تقسيم كنيم. چون سيد سرتاسر شب را بيرون بود، ميخواستم بيسكويتها را خودم تقسيم كنم. اما هر چه اصرار كردم بيفايده بود. خودش اين كار را كرد. ماشينها مرتب نيرو و مهمات ميبردند جلو. جاده خيلي شلوغ بود. صداي انفجار گلولههاي توپ و خمپاره از فاصله نه چندان دور به گوش ميرسيد. بعد از نماز ظهر وعصر سروكله تويوتاهاي گردان پيدا شد. بچهها سريع سوار شدند و به راه افتاديم. كنار جاده پر بود از قبضههاي توپ و كاتيوشا كه بدون وقفه شليك ميكردند. يك ربع ساعت در راه بوديم تا به يك سه راهي رسيديم. روي تابلويي نوشته بود به طرف خط 27. كمي كه جلو رفتيم به آب گرفتگي وسيعي رسيديم كه قايقهاي زيادي روي آن در حال رفت و آمد بودند. اول فكر كردم بايد با قايق برويم آن طرف آب. اما ديري نپاييد كه متوجه شدم جاده خاكياي كه وسط آب بود آزاد شده و از آنجا بايد برويم. به جايي رسيديم كه ابتداي ميادين مين و موانع دشمن بود و دو سه شب پيش به دست نيروها آزاد شده بود. سيمهاي خاردار حلقوي، بشكههاي انفجاري و انواع مينها از جمله اين موانع بودند. اما از آنجايي كه روحيه شهادت طلبي سيم خاردار، مين و ... را نميشناسند رزمندگان اسلام تمام اينها را در ساعات اوليه عمليات پشت سر گذاشته بودند. حدود 4 كيلومتر جلوتر از آنجا رسيديم به يك سه راهي ديگر كه تابلوي راهنماي "بنه لشكر 27" آنجا قرار داشت. دو كيلومتر ديگر هم رفتيم تا به يك سري سنگرهاي مستحكم رسيديم كه پشت خاكريز و در ديد دشمن بود. همان جا پياده شديم و در لابلاي نفربرها و خشايارها پناه گرفتيم. پيش خودم ميگفتم: امشب حتما باز هم عملياته و ما هم توي اول عملياتيم و... توي همين فكرها بودم كه خمپارهاي سوتزنان از بالاي سرگذشت و پشت خاكريز افتاد. وقتي پشت سرم را نگاه كردم ديدم آب فوارهوار به اطراف پخش شد. ما چند متر بيشتر با اسكله فاصله نداشتيم. قايقها از همان سه راه اول مهمات و تداركات را بار ميزدند و چندمتر آن طرفـر از ما خالي ميكردند. موقع برگشت هم مجروحين و شهدا را عقب ميبردند. وقتي به طول و عرض منطقه آب گرفتگي نگاه كردم به گستردي عمليات پي بردم و تعجب كردم كه بچهها چه طور كيلومترها آب را پشت سر گذاشته و بعد از عبور از ميادين مين، سيم خاردار، موانع خورشيدي و بشكههاي انفجاري خود را به خط اول دشمن رسانده و آن را تصرف كردهاند. توي همين فكرها بودم كه ديدم بچهها دارند سوار تويوتا ميشوند من هم اسلحهام را برداشته و دويدم. سيد گفت: صبر كن همه سوار شن. ما هم سوار ميشيم. بچهها دو تا تويوتا را پر كردند اما باز عدهاي جا مانده بودند. برادر "صراف" به پيكش گفت: اون يكي ماشين را هم بگو بياد. خيلي زود يك تويوتاي ديگر هم آمد. من، سيد، رضا، امير،حاج آقا نميري و چند تن ديگر از بچهها سوار شده و به راه افتاديم. جاده خيلي خراب بود و همه محكم به ماشين چسبيده بودند. بچهها خيلي خوشحال بودند و شوخي ميكردند. به يك سه راهي رسيديم. سه راه را به سمت چپ پيچيديم. يك ايفاي عراقي كنار سه راه چپ كرده بود. سيد گفت: بچهها، وقتي ميگم چهار چرختون بالا ميره يعني اين. بچهها تا ايفا را ديدند همه زدند زير خنده. من بند كلاه آهني خود را جلوي چانهام سفت كرده بودم و با دست آن را نگه داشته بودم. همانطور كه ميخنديدم و مشغول شوخي بوديم. ماشين افتاد توي يك دستانداز بزرگ و بچهها نيم متري به هوا پرت شدند. كلاه صالحي سر اين قضيه از سرش افتاد. كم كم به محل انفجار خمپارههاي دشمن نزديك ميشديم. يك چهارراه را رد كرديم. در سمت چپ و راست چهارراه قبضههاي خمپاره و مينيكاتيوشاي خودي مستقر شده بودند و در حال اجراي آتش بودند. جلوتر كه رفتيم صداي تيربارها و قبضههاي سبك به خوبي شنيده ميشد. آتش دشمن هم روي منطقه فوقالعاده سنگين بود. سيد مسعود با خنده گفت: مثل اينكه ما رو ديدن. حاج آقا گفت: بچهها و جعلنا رو بخونين. بچهها زير لب شروع كردند به خواندن آيه "وجعلنا من بين ايديهم... من درست رو به روي سيد نشسته بودم و نگاهم توي صورت او بود. همانطور كه ذكر ميگفتيم انفجاري ماشين را تكان داد. بچهها تا چند لحظه سردرگم بودند. دود غليظي دور و بر ماشين را گرفت. يك دفعه سيد گفت: سريع پياده شيد، بريد پشت خاكريز. من و رضا پشت خاكريز سنگر گرفتيم تا منطقه را برانداز كنيم. خاكريز بزرگ و پهني چند متر جلوتر از ماشينها بود كه وسط آن شكافته شده بود. برادر "جواد صراف" در كنار شكاف خاكريز ايستاده بود و بچهها را پياده ميكرد و به سمت خط هدايت مينمود. در اين بين يك هليكوپتر عراقي از راه رسيد. جواد به مهدي- كه تيربارچي بود گفت: بزن. هليكوپتر رو بزن. مهدي تا خواست شليك كند صمد آرپيجي به دست حاضر شد. جواد به او گفت: هليكوپتر رو بزن. اما هليكوپتر عراقي فرصت نداد و دو راكت شليك كرد كه يكي نزديك ماشين ما و يكي جلوي ماشين آقا جواد منفجر شد. جواد به زمين افتاد. همين افتادن روح او را بالا برد و جواد صراف به ياران سفر كرده پيوست. او اولين شهيد گردان بود كه زودتر از همه پر كشيد. به دستور برادر نانكعلي رفتيم پشت خاكريز. بعدا فهميدم آن خاكريز دژ يا همان ديواره كانال ماهي است. كمي جلوتر سه راهياي بود كه بايد از سمت چپ آن ميرفتيم و خودمان را به خط اول نيروهاي خودي ميرسانديم. آتش دشمن روي سه راه فوقالعاده سنگين بود. هر لحظه حدود 10 گلوله خمپاره ميخورد روي سه راه. مكثي كردم و لحظاتي به ماشينها، آمبولانسها و نفربرهاي منهدم شده كه روي جاده بودند نگاه كردم. پيش خودم گفتم: آخه چه طوري از اينجا رد بشم؟ اصلا امكان داره يا نه؟ اسلحهام را محكم توي دستم گرفتم و شروع كردم به دويدن. توي راه معاون گردان را ديدم كه با پيك گردان، با موتوري ور ميرفتند تا روشنش كنند. چند متر آن طرفتر شهيدي را ديدم كه روي زمين افتاده بود. چند قدم جلوتر يك بسيجي نوجان و كم سن و سال اما مجروح در حال جان دادن بود. با ديدن اين صحنه بغض گلويم را گرفت اما كاري از دستم برنميآمد. بايد خودم را هر چه سريعتر به آن طرف كانال مالي ميرساندم. جلوي دژ بر اثر رفت و آمد بچهها راهي به عرض نيم متر درست شده بود. يك طرف راه آب بود و يك طرف ديگرش دژ. از اين مسير بايد تداركات و مهمات ميرفت. نيروها و مجروحين و شهدا هم بايد از همين مسير جا به جا ميشدند. در اين بين اگر كسي داخل آب ميافتاد بيرون آوردنش كار آساني نبود چون آب حالت مرداب پيدا كرده بود. همه اين مشكلات در زير آتش شديد توپ و خمپاره دست به دست هم داده بودند تا امتحان ما را مشكل و مشكلتر كنند. هر كس دنبال كاري بود. يكي گلوله آرپيجي پخش ميكرد يكي كمپوت و كنسرو و آن ديگري زخم مجروحين را ميبست. همه اينها زير بارش گلوله خمپاره بود. يكي را ديدم توي خط اول سرش را تا سينه از دژ بالا برده و منطقه را نگاه ميكند. داد زدم: برادر برادر سرتو بيار پايين. اما او صداي مرا نميشنيد. گفت: بابا يكي به اون بگه مگه عقلت را از دست دادي؟ سرتو بيار پايين. كه يكي از بچهها گفت: ساكت بابا. حالت خوبه؟ ميدوني اون كيه؟ گفتم: مگه اون كيه؟ گفت: حاج كوثري فرمانده لشكر سرم را پايين انداختم و چيزي نگفتم. از اينكه صدايم را نشنيده بود خوشحال بودم. بيشتر بچهها همراه برادر نانكعلي به سمت خاكريزهاي هلالي آن طرف كانال رفتند. در همين حين سيد مسعود در حالي كه نفس نفس ميزد آمد كنارم نشست. پرسيدم: بچهها چه طورن. كجا هستند؟ تا اسم امير را آوردم ديدم ساكت شد. همين سكوت باعث شد كه سيد را نگاه كنم. ديدم سيد سرش را پايين انداخته و خون از دهانش سرازير است وتند تند پلك ميزند. با ناباوري به رضا گفتم: مسعود رو نگاه كن. همه متعجب شده بوديم كه ناگهان تمام كرد. سيد مسعود به همين راحتي پر كشيد به ملكوت اعلي. لباس نويي كه سيد براي شب عمليات نگه داشته بود با خونش رنگين شد. خون قسمتي از پارچه سبز "يافاطمه الزهرا" را هم رنگ به رنگ شقايق درآورده بود. به رضا گفتم: برو يه پتو پيدا كن بنداز روش تا برم نانكعلي را پيدا كنم. و بعد به سمت انتهاي دژ راه افتادم. گاهي از پشت دژ همان دژي كه دست خودمان بود به سمت ما تيراندازي ميشد. اول فكر كردم بچههاي خودي تيراندازي ميكنند اما كمي كه جلوتر رفتم فهميدم يك قسمت از دژ هنوز آزاد نشده و عراقيها از همان قسمت بچهها را ميزنند. تمام فكرم پيدا كردن برادر نانكعلي بود كه ناگهان تنهام خورد به كسي. تا سرم را بالا آورديم ديدم حسين اكبرنژاد يكي از نيروهاي گردان كميل است. كلاه آهني بزرگ به سرش بود. در حالي كه بندهاي كلاه باز بود و تلوتلو ميخورد با چهره سبز و متبسمش گفت: كجا ميري؟ گفتم: مسئول دستهمون شهيد شده ميرم مسئول گروهانمون رو پيدا كنم بهش بگم. خندهاي كرد و گفت: خوب عيبي نداره اين قدر هول نشو. جلوتر ديگه خبري نيست بهتره برگرديم. با همديگر برگشتيم. حسين از دژ رد شد و رفت پشت خاكريز هلالي. من رفتم پيش سيد سفر كرده. تازه رسيده بودم كه برادر نانكعلي هم رسيد و گفت: اين كيه زير پتو؟ گفت: سيد مسعود خودمونه؟ و پتو را كنار زد. نگاه معنيداري به سيد كرد و زير لب چيزي زمزمه كرد پتو را انداخت و به بچهها گفت: سيد و بقيه بچههاي دستهتون رو ببريد پيش برادر شفاعت. بچهها دو تا دوتا از روي دژ رد ميشدند تا تلفات كمتري بدهيم. همه رفتند.من ماندم و امير، رضا و برادر نانكعلي. با صداي سوت خمپارهاي نشستم. وقتي خواستم بلند شم پاي چپم رفت توي گل. هر چه تلاش كردم خودم را بيرون بكشم. پايينتر رفتم تا اينكه رضا و امير به كمكم آمدند و مرا بيرون كشيدند. برادر نانكعلي به امير و رضا گفت: حالا نوبت شماست. قبل از اينكه بچهها راه بيفتند برادر نانكعلي پتو را زد كنار و گفت: شتر ديدي نديدي. و به بچهها تذكر داد مسئله شهادت سيد را به كسي نگويند. امير ور ضا همزمان بلند شدند و با سرعت از روي دژ عبور كردند كه يك دفعه آرپيجي اي به طرف آنان شليك شد و در سينه دژ منفجر گرديد. من و برادر نانكعلي نگاهي به همديگر كرديم بدون اينكه چيزي بگوييم. با اين نگاه ميخواستم بگويم يعني شهيد شدند اما برادر نانكعلي با جمله "پاشو تو هم برو" جاي هيچ گونه سوال و جوابي را نگذاشت. من كه ديدم برادر نانكعلي نه بيسيمچي داره و نه پيك، گفتم: برادر نانكعلي ميخواي پيش باشم؟ گفت: نه برو يك بار ديگر گفتم: بمانم؟ جواب داد: نه برو اسلحه را برداشتم و در حالي كه پاي چپم سنگينتر شده بود رفتم روي دژ. روي دژي كه رسيدم منطقهاي پست و وسيع جلو چشمانم قرار گرفت كه پر بود از تانكها و نفربرهاي منهدم شده عراقي. جنازههاي دشمن هم قابل شمارش نبودند. با چشمانم دنبال بچهها گشتم تا پيدايشان كنم و به طرفشان بروم. عدهاي از بچهها پنجاه- شصت متر آنطرفتر پشت خاكريزي بودند و با سر و صدا و تكان دادن دست به من گفتند بيا. عراقيها هم با تيربار مرتب چپ و راستم را مي زدند. لحظاتي دنبال رضا و امير گشتم اما بينتيجه بود. از دژ سرازير شدم و شروع كردم به دويدن. آنقدر گلوله توپ و خمپاره توي منطقه زده بود كه بچهها ميگفتند عراقيها زمين اينجا را شخم زدهاند. چاله چولههاي زمين پاي گلي و سنگيني تجهيزات حسابي خستهام كرده بود. همان جا روي زمين ولو شدم. حدود 30 متري با بچهها فاصله داشتم. از شدت خستگي صداي تير و خمپاره و آرپيجي را نميشنيدم. بچهها مرتب داد ميزدند بيا بيا. اما حال حركت كردن نداشتم. بند حمايل و تجهيزات روي سينهام سنگيني ميكرد و تنفش را مشكل. حدود دو دقيقه همان جا ماندم و دوباره به سمت بچهها شروع كردم به دويدن. چند متر آن طرفتر يكي روي زمين افتاده بود. همانطور كه نگاهش ميكردم ميدويدم. از خاكريز به هر زحمتي كه بود بالا رفتم. برادر شفاعت توي حفرهاي كه در سينه خاكريز بود سنگر گرفته بود. خودم را به سنگر او رساندم و بعد از يك سلام كوتاه و مختصر دراز كشيدم تا كمي استراحت كرده باشم. كمي بعد كه حالم جا آمد گفتم: اون كيه اونجاست؟ شفاعت گفت: اسدي اونجا خوابيده وقتي داشت مياومد اينجا قناسه چي عراقي يك تير به گلويش زد و همونجا افتاد. منتظريم شب بشه ببريمش عقب. با كمك شفاعت كم كم سنگر را گود كرديم تا اينكه هوا تاريك شد. خاكريز هلالي كه به دژ چسبيده بود دست بچههاي گردان كميل بود و اگر آنان خاكريز را خالي ميكردند ماندن ما بيفايده بود و از پهلو آسيب پذير مي شديم. روي همين حساب برادر شفاعت گفت: برو به مسئول بچههاي كميل بگو اگر شما خاكريز رو خالي كنين كار ما مشكل ميشه. خيلي سريع راه افتادم. همه راه حدود 60-50 متر بود. قسمتي از راه خاكريز نداشت و عراقيها از آنجا خط ما را با تيربار و آرپيجي ميزدند. توكل به خدا كردم و تا خاكريز هلالي دويدم مو خودم را به بچههاي كميل رساندم. با پرس و جو سنگر فرماندهي را پيدا كردم. با يا الهي وارد شدم برادر جواد بابايي مسئول نيروها بود كه دورادور ميشناختمش. بعد از سلام و عليك وضعيت خط و خودمان را برايش توضيح دادم اما برادر بابايي گفت: بچههاي ما خيلي خسته شدن و ديگه رمقي براي موندن ندارند. اما وقتي خبر شهادت سيد مسعود را به او دادم خيلي ناراحت شد و گفت: ما تا نيروهاتون بيان اينجا هستيم و عقب نميريم. سريع برگشتيم به خط خودمان و جريان را به شفاعت گفتم. شفاعت گفت: سريع برو پشت دژ و قضيه را به معاون گردان بگو. تا اسم دژ آمد دچار دلهره شدم اما وقتي اهميت كار را در نظر گرفتم معطل نكردم و راه افتادم. هوا كاملا تاريك شده بود و تانكهاي عراقي از فاصله 400-500 متري با استفاده از نورافكنهاي خودشان دژ را زير نظر داشتند طوري كه اگر كوچكترين موجودي روي دژ حركت ميكرد عراقيها آن را ميديدند. ديدن عراقيها همان و آمدن گلوله مستقيم تانك همان.خودم را به پاي دژ رساندم و منتظر شدم كه نور نورافكن از آن قسمت محو شود. در فرصت مناسبي خودم را به پشت دژ رساندم. يكي از بچهها را ديدم از او سراغ حسن آقا (معاون گردان) را گرفتم. گفت: حسن آقا رفت آخر دژ رو سر بزنه. گفتم: برادر نانكعلي كجاست؟ گفت: همين كه تو رفتي خمپارهاي در چند مترياش به زمين خورد و شهيد شد. خداي من. چه ميشنوم. به سمت انتهاي دژ رفتم و پس از مدتي گشتن حسن آقا را پيدا كردم و جريان را برايش بازگو كردم. حسن آقا گفت: شما برو الان حسين خواجوي يك دسته از گروهان امام حسن رو ميآره. با مكافات خودم را به شفاعت رساندم و گفتم: حسن آقا گفت الان حسين خواجوي به همراه يه دسته از گروهان خودمون مياد. شفاعت گفت: تويوتا مالي كيه؟ آمده اينجا. نگاه كردم و در نهايت تعجب گفتم: يا راننده نميدونه اينجا كجاست و يا اينكه كارش درسته. رفتم به سوي ماشين. ماشين از آن بچههاي گردان كميل بود كه مهمات و موشك آرپيجي با خود آورده بود.يكباره ياد سه راه شهادت افتادم. پيش خودم گفتم: اگر اونجا يك گلوله به دور و بر ماشين ميخورد چي ميشد. در دلم شجاعت راننده تويوتا را تحسين كردم. خبر شهادت نانكعلي سرتاپاي وجودم را مات و مبهوت كرده بود. اما شده بودم اسير لحظهها. به همين دليل نميخواستم باور كنم. برگشتم خط خودمان و از برادر شفاعت پرسيدم كه برويم براي بچهها مهمات بياوريم. شفاعت قبول كرد و من و رضا با چند تن از بچهها در چند نوبت در حد نياز مهمات آورديم. در همين آمد و شدها ناگهان احساس كردم تيري از كنارم رد شد. فهميدم كه باز هم همان قناسهچي به ما گير داده. سريع خودمان را به سنگر غلامرضا زاده رسانديم. سنگر خيلي كوچك بود و فقط براي يك نفر جا داشت با آنكه خود غلامرضا زاده توي سنگر بود من و رضا هم خودمان را انداختيم توي سنگر و هر طور كه بود براي خودمان جا باز كرديم. تعجب ما از اين بود كه قناسهچي چطور ما را ميديد و مرتب گوشه و كنار سنگر را ميزد. چند دقيقهاي توي سنگر مانديم اما تحملش خيلي مشكل بود چرا كه پاهايمان خسته و گردنمان سر شده بود. به رضا گفتم: اين طوري نميشه. بايد از اينجام بريم. وقتي گفتم يك ،دو، سه با هم ميزنيم بيرون. حاضري؟ آره. يك.. دو.. سه هر سه در يك زمان از سنگر بيرون آمديم و هر كدام به يك طرف رفتيم. من رفتم توي سنگر برادر شفاعت . كنار او بيسيم چي جام گرفتم. يك عده نيرو از روي دژ رد شدند و به طرف ما آمدند. بچههاي گردان كميل. سنگرها را يكي يكي خالي كرده و بچههاي تازه نفس سنگرها را پر ميكردند. حسين خواجوي و احمد اشعريون هم از گرد راه كه رسيدند، جريان قناسه چي را به آنان گفتم. حسين خواجوي به حاج آقا نميري گفت: حاج آقا بريم ترتيبشو بديم حاج آقا نميري وقتي جاي قناسه چي را پيدا كرد، بلند شد كه بزند، اما قبل از اينكه شليك كند گلوله خمپاره 60 در كنارش به زمين نشست و حاج آقا نميري و صالحي را نقش زمين كرد. اول فكر كرديم شهيد شدهاند اما خوشبختانه چند تركش خورده بودند و بس. برادر ناب كه كمك دوم حاج آقا نميري بود، آرپي جي را برداشت و رفت جلوي خاكريزي تا قناسه چي را بزند، اما با آمدن خمپاره ديگري ناب هم به جمع شهدا پيوست. حسين خواجوي گفت: اين طوري نميشه. بايد به حسن آريالا بگيم از پشت دژ مساله اين بابا رو حل كنه. آنجا ديگري كاري نداشتم. رفتم پيش برادر شفاعت مرتب سراغ سيد مسعود را ميگرفت و ميگفت پس سيد كجاست؟ چرا نميآد؟ من هم چيزي درباره شهادت سيد نگفتم و واب دادم سيد گفت شما بريد، منم ميام، در همين هنگام يكي از بچهها صدايم كرد و گفت: خواجوي كارت داره! رفتم، اما خواجوي را نديدم. يكهو از پشت سرم صداي آرامي مرا صدا كرد. وقتي برگشتم، ديدم برادر خواجه كه خودش را توي سنگري انداخته ميگويد: شفاعت تنهاست، دستش رو تا آخر كار بگيرد! گفتم: مگه چي شده؟ گفت: چيزي نيست، خورده به پام. گفتم: پس احمد كجاست؟ گفت: پشت سرته. زير نور منورهاي عراق، احمد را ديدم كه روي خاك افتاده است. محو صورت نوراني احمد شده بودم كه حسن آقا گفت: خوب كاري نداري؟ ميخوام برم عقب! او را تا كنار دژ بردم. در حالي كه با يك دست زخمي پاي زخمياش را و با دست سالمش جلوي خونريزي دست مجروحش را گرفته بود خودش را به آن طرف دژ پرت كرد. رفتم پيش برادر شفاعت. شفاعت گفت: بريم جلوتر يه جا براي كمين پيدا كنيم. فكر درستي بود، چرا كه همه بچهها از شدت خستگي مرتب چرت ميزدند و اگر پاتكي ميشد كلاههمان پس معركه بود. به اتفاق شفاعت، محل مناسبي را براي كمين پيدا كرديم. عبد الرضا هم قرار شد پستها را تنظيم كند. فرصتي پيدا كردم و همان جا با تيمم نماز مغرب و عشا را خواندم. گاهي اوقات كه هلي كوپترها با هواپيماهاي عراقي با منورهاي خوشهاي منطقه را روشن ميكردند. فرصت به دست ميآمد تا منطقه را قدري برانداز كنيم. برادار شفاع گفت: قاسم خيلي خسته شدي! فعلا هم كار خاصي نداريم برو چرتي بزن، من هستم. آنجا خواب مفهومي نداشت چرا كه هر چند وقت گلوله مستقيم انكي توي سينه خاكريزي ميخورد و زمين را ميلرزاند. گاهي هم كه چند دقيقه چرتمان ميگرفت با انفجار گلوله خمپارهاي در پشت خاكريز، كلي آب و لجن نصيب ما ميشد. شب را با تمام سختيهايش به صبح رسانديم. با روشن شدن هوا، آتش تهيه عراقيها هم شروع شد. آتش تانكها، خمپاره و توپخانه زمين و زمان را به هم دوخته بود. الحمد الله تلفاتي نداديم. ما ميتوانستيم در طول روز قدري استراحت كنيم. اگر كسي از سنگر بيرون ميآمد قناسه چي عراق به حسابش ميرسيد. من كه هر دو پايم خواب رفته بود، يكي - دو بار خواستم سرپا باستم كه گوني لب سنگر سوراخ شد. سنگر كه نداشتيم گوني هم نداشتيم كه دور خودمان بچينيم. تنها ميتوانستيم كف سنگر (حفره روباه) را گود كنيم. من با سر نيزهاي كه پيدا كرده بودم و برادر شفاع هم با روپوش كلاش، هر وقت حوصله ميكرديم سنگر را گودتر ميكرديم. سر همين قضيه دست بچهها عموما يا تاوال زده بود يا زخمي شده بود. از طرفي هم جيره جنگي بچهها - كاكائو، آجيل و بيسكويت تمام شده و آب قمقمهها ته كشيده بود. با تاريك شدن هوا، من و رضا با دو نفر ديگر رفتيم پشت دژ و هر كداممان يك گوني انداختيم روي دوشمان، آورديم و بين بچهها تقسيم كرديم. آب معدنيهايي كه توي نايلون و زير آفتاب ماندهب ود، بو گرفته بود، اما چارهاي نداشتيم جز نوشيدن آن. شب را در نهايت سختي به صبح رسانديم. با روشن شدن هواف روز از نو روزي از نو. آتش دشمن دوباره شروع شد؛ مثل هميشه خيلي سنگين اما بي هدف. نزديك ظهر بود كه از عقب با بيسيم اعلام كردند دو دسته از بچههاي گردان سلمان به سمت ما خواهند آمد. با شنيدن پيام، برق از سرم پر يد. به برادر شفاعت گفت: اينا از كجا ميخوان بيان؟ چه جوري ميآن؟ بگو شب بيان تنها راه عبور از روي دژ بود. ما پشت دژ از دست تك تير اندازيهاي عراق، امانمان بريده بود چه برسد به روي دژ. اما كار از كار گذاشته بود. نيم ساعت بعد از يك دسته هفتاد - هشتاد نفري از روي دژ شروع به دويدن به سمت ما كردند. بلافاصله عراقيها با آرپيجي و تير بار افتادند به جان آنان. در جريان عبور بچههاي گردان سلمان دو نفر روي دژ شهيد شدند، دو نفر هم مجروح. مجروحها كوچكترين حركتي نميتوانستند بكنند. يكي از آنان كه پايينتر افتاده بود، در ديد عراقيها نبود. اما آن يكي كه در ديد عراقيها بود با چند تكاني كه خورد بستندش، به رگبار، لباسهايش از خون قرمز شده بود يكي از شهدا هم از بدن دو نيم شده بود كه بچهها را خيلي متاثر كرد. از بين بچهها يكي از جا بلند شد و گفت: من ميرم اون مجروح را بيارم. گفتم: صبر كن هوا تاريك بشه، ميريم با هم ميآريمش. گفت: نه تا اون موقع اون شهيد ميشه، من نميتونم ببينم اين طور شهيد ميشه. سينه خيز خودش را به مجروح رساند، اما هر وقت كه خواست بلند شود تيري به سمتش زدند. بنده خدا هر روشي به كار برد نشد تا اينكه چفيهاش به كمرش بست و روي مجروح خوابيد. چفيه را زير كمر مجروح رد كرد و دو سر آن را گره زد. به هر زحمتي بود او را برد توي سنگر. از اين همه شجاعت، ايثار و خود گذشتگي بغضم گرفت. پيش خودم گفتم هيچ كس اينها را نميشناسه و نميفهمه اينها چكارها كه نميكنند. في الارض مجهولون و في اسلماء معروفون. آبي را كه شب گذشته آورده بوديم، خيلي زود تمام شد. تا تاريك شدن هوا وقت زيادي مانده بود. باقري گفت: برادر شفاعت! اگه اجازه بديد ميرم عقب آب بيارم. شفاعت مخالفت كرد و گفت: مگه نديدي با بچههاي گردان سلمان چكار كردن! باقري گفت: بچهها آب ندارند پس چكار كنيم؟ شفاعت گفت: ميتوني بري قمقمه شهدا رو باز كني تا بچهها فعلا استفاده كن. باقري رفت و بعد از چند دقيقهاي برگشت و يكي از قمقمهها را به ما داد. در قمقه را باز كردم پر پر بود. حال عجيبي به من دست داد. ياد بچهها عمليات كربلاي يك افتادم. وقتي كه شهيد شدند قمقمههايشان پر از آب بود گفته بودند كه به ياد حضرت ابوالفضل آب نميخوريم. نزديك غروب بود كه زارعي آمد و گفت: 2 نفر از نيروهاتون رو از پشت دژ آوردم. گفتم: كيا هستن؟ گفت: تير بارچي و امداد گرتون. در همين موقع عبد الرضا آمد و گفت: ميخواهم پستها رو تنظيم كنم، كيارو بذارم پست؟ گفتم: بيا تو، اون جا بد جاييه! گفت: نه ميخواهم زود برم. مرتب اصرار ميكردم كه بيايد داخل سنگر، اما او ميگفت كه ميخواهم زود بروم عبد الرضا با شفاعت مشغول صحبت بود كه گلوله خمپاره 60 كنار سنگر منفجر شد. رضا تا آمد نگاه كند، تكاني خورد. متوجه شدم كه بي نصيب نمانده است. گفتم: رضا خوردي؟ گفت: نميدونم! گفتم: خوب حالا بيا تو! آمد. گفتم: خوردي؟ گفتم: نوش جونت، چقدر بهت گفتم بيا تو. طولي نكشيد كه پيراهن و شلوار عبد الرضا پر از خون شد. گفت: ميگي حالا چكار كنم؟ گفت: اگر اذيت ميكنه برو عقب. رضا نگاهي به شفاعت كرد و گفت: كاري نداري؟ شفاعت هم گفت: نه برو! ميدانستم با رفتن رضا، دستمان حسابي خالي ميشود، اما چارهاي نداشتيم به شهادت جواد صراف، نانكعلي، سيد هاشمي و احمد اشعريون و مجروح شدن حسين خواجوي و عبد الرضا كارمان خيلي مشكلتر و سنگينتر شده بود. رضا هنوز جلوي در سنگر اين پا آن پا ميكرد كه گفتم چرا معطلي، د برو ديگه رضا نگاهي به من و شفاعت كرد و از سنگر زد بيرون. چشمم به رضا بود و نگران از اينكه سه راه مرگ را چطور رد خواهد كرد؛ تا اينكه رضا از روي دژ رد شد و رفت. نيمه شب بود كه عراق دوباره شروع به ريختن آتش كرد. ديوانه وار منطقه را زير آتش توپ و تانك و خمپاره گرفته بود. خمپارهاي سقف يكي از سنگرها را شكافت. يكي از بچههاي گردان سجاد كه داخل سنگر بود. مجروح شد. بلند بلند ميگفت: يا حسين، يا مهدي، يا زهرا و از ائمه كمك ميطلبيد. از سنگر بيرون آمدم. سنگر او پر بود از خرج موشك آرپي جي كه آتش گرفته بود. او هم به هر زحمتي خودش را به بيرون سنگر كشيده بود. چند بار حسين فاضلي امداد گر دسته را صدا زدم. اما انفجارها نميگذاشت صدايم به حسين برسد. فاصله سنگرها با هم چند متر بيشتر نبود. پيام را سنگر به سنگر به حسين رسانديم؛ تا اينكه حسين با كولهاش خود را بالاي سر مجروح رساند. اما مثل اينكه زير آتش كاري از دستش بر نميآمد. بچهها را صدا كرد. اولين كسي كه صداي حسين را شنيد و از سنگرش بيرون آمد، آقا صمد بود. با آمدن او خيالم راحت شد. اما قبل از اينكه آقا صمد خودش را به حسين برساند، انفجار خمپارهاي وضع را دگرگون كرد. با انفجار خمپاره، حسين هم به سختي مجروح شد. آقا صمد، حسين را كشان كشان برد داخل سنگر و چند دقيقه بعد آمد سنگر ما، گفتم: حسين حالش چطوره؟ صمد گفت: هر چي باند روي زخمش ميگذاشتم ميرفت توي زخم. خيلي ناجور بود. مثل اين كه خودش هم متوجه قضيه شده بود. از من پرسيد خيلي ناجوره؟ گفتم: نه، انشائ الله خوب ميشه! رفتيم پيش حسين وقتي گريه من را ديد شروع كرد به ذكر گفتم: يا حسين، يا حسين يا ... و حسين هم با ذكر يا حسين به كربلاييان پيوست. آشت دشمن سبك و سبكتر ميشد؛ تا اينكه منطقه كاملا آرام گرفت. بادر شفاعت گفت: برو به آقا صمد و حاج آقا نوري بگو جنازه ناب رو كه جلوي خاكريزه بيارن اين طرف تا ببريمش عقب. جريان رو به آقا صمد گفتم، آنها هم جنازه را آوردند. دست بچهها از شدت سرما ترك برداشته بود. صورتها همه سياه و گلي بود. ديگر رمقي براي بچهها نمانده بود. خدا خدا ميكردم كه عراقيها پاتك نزنند. اما امر مسلم بچهها عقب برو نبودند. و اين من بودم كه خودم را خسته ميديدم. بي سيم چي ما شب گذشته مجروح شده و رفته بود عقب. يك نفر ديگر به جايش آمده بود. من و بيسيم چي توي سنگر مشغول صحبت بوديم كه گلوله خمپارهاش روي سنگرمان منفجر شد. به بيسيم چي گفتم نخوردي كه؟ گفت: نه. تا گفت نه، يك تركش به اندازه يك پيش دستي مثل تبر با پهلو خورد به كمرش. چند بار صدايش كردم تا اينكه بريده بريده جواب داد: نفسم بالا نميآد نميتونم نفس بكشم. از فرط درد بي اراده اشك از چشمانش جاري شد، گفتم: ميتواني خودت رو بكشي عقب؟ گفت: فكر ميكنم. با بي سيم گفتم يك نفر از عقب به جاي بيسيم چي بيايد. زماني نكشيد كه يك نفر از روي دژ رد شد و آمد به سمت ما و بيسيم چي مجروح در حالي كه دست به كمر بود، رفت. از شدت درد تا پاي دژ چند بار نشست و برخواست اما به هر زحمتي كه بود خودش را به آن طرف دژ رساند و از ديد ما خارج شد. چند نفر از بچهها را صدا كردم بروند عقب كه آب و غذا بياورند. امير آمد و گفت: من هم ميخوام برم. شما چرا نميگذاريد. من برم؟ برادر شفاعت گفت: خوب باشه تو هم برو. باقري كه براي كار هميشه آماده بود به همراه امير و دو نفر ديگر رفتند. به پاي دژ كه رسيدند يكي يكي از روي دژ رفتند آن طرف. تا امير خواست رد شود نور افكن تانك عراقيها افتاد روي امير. پيش خودم گفت: الانه كه با يك گلوله مستقيم امير هم حل بشه؛ اما سريعتر از خدمه تانك امير بود كه از روي دژ رد شد و طولي نكشيد كه هر كدامشان با يك گوني برگشتند. با روشن شدن هوا، برادر شفاعت گفت: برو يه سر به بچههاي دسته يك بزن! رفتم پيش بچههاي دسته يك. وقتي آنها را ديدم با خود گفتم: دستشون درد نكنه! سنگرهايشان را آن قدر گود كرده بودند كه وقتي سر پا ميايستادند، فقط سرشان بيرون ميماند. سنگرها را با كندن كانال به هم مرتبط كرده بودند. از همت، تلاش و اراده اين بچهها متعجب شده بودم كه چطور با دست خالي، بدون بيل و كلنگ، فقط با سر نيزه و در پوش كلاش اين همه سنگر و كانال زدهاند. جلوتر رفتم تا به بقيه بچهها سربزنم. رفتم تا جايي كه دژ به خاكريز، متصل شده بود. بچهها مشغول زدن تونل در زير دژ بودند تا به جاي رد شدن از روي دژ، از زير دژ عبور كنند. حدود دو متري هم تونل زده بودند. بچهها نوبتي ميرفتند توي تونل و كار ميكردند. برگشتم به خط خودمان، رضا،مهدي و هاشمي توي سنگر نشسته بودند. من هم به جمع با صفايشان پيوستم. هاشمي سرباز نيروي هوايي بود و اولين بار بود كه با بسيج آمده بود جبهه، با خاطر همين هم با ديدن شهدا و مجروحين روحيهاش را باخته بود. به برادر شفاعت ميگفت: اگر اجازه بديد امشب برم عقب. كه رضا شروع كرد به صحبت كردن. گفت: كجا ميخواي بري؟ يادته مسعود چي ميگفت: يادته برادر نانكعلي چي ميگفت؟ من تموم اين شهدا رو داديم تا منطقه رو حفظ كنيم و ... رضا از خصوصيات سيد مسعود آن قدر گفت كه همه بچههايي كه توي سنرگ بودند زدند زير گريه. من خودم عجيب دلم گرفته بود. احساس خستگي ميكردم كه با قدري اشك ريختن، سبكتر شدم. پيش خودم گفتم اگر يك ماه ديگر هم بگويند بمان، ميمانم. بچهها همه رفتند سنگرهاي خودشان. ما هم استراحت كرديم. اين چندمين شبي بود كه نخوابيده بوديم. خداوند قدرتي به ما داده بود كه اصلا احساس بيخوابي نميكرديم. شب از راه رسيده بود و دوباره چند تن از بچهها براي آوردن آب و غذا رفتند عقب. كارها روي روال افتاده بود و به وضعيت منطقه كاملا عادت كرديه بوديم. ويژه نامه " شب هاي قدر كربلاي 5 " در خبرگزاري فارس(26)-1 انتهاي پيام/ خادم الشهدا حاج حسین علی ابادی-شادی روح شهدا صلواتخبرگزاري فارس: كمي جلوتر سه راهياي بود كه بايد از سمت چپ آن ميرفتيم و خودمان را به خط اول نيروهاي خودي ميرسانديم. آتش دشمن روي سه راه فوقالعاده سنگين بود. هر لحظه حدود 10 گلوله خمپاره ميخورد روي سه راه.
-
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
اصطلاحات طنز در دوران دفاع مقدس
در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این اصطلاحات و تعبیرات جنگ را با هم مرور می کنیم.
1- اهل دل:بطعنه و کنایه یعنی: شکمو و شکم چران.
کسی از هر چه بگذرد و برای هر چه به اصطلاح کوتاه بیاید، از شکمش (دلش) نمی گذرد. از آنهایی است که وقتی پای سفره زانو می زنند، کارشان در خوردن بجایی می رسد که می گویند: شهردار بیا منو برادر. همانها که همیشه از دست «شهردار» دلشان پر است! یعنی مثل گل و آجر، همینطور لقمه ها را روی هم می چینند و می آیند بالا، همه درز و دوزهایش را هم بند کاری می کنند و راه نفس کشی باقی نمیگذارند. خلاصه یعنی آن که مثل اهل ذکر، اهل علم و اهل کتاب که در کار خودشان اهلند و اهلیت دارند، در کار خودش سرآمد است و صاحب نام.
ایهام در عبارت هم جایی برای دلخوری باقی نمی گذارد، چون بالافاصله گوینده خواهد گفت: مراد اهل دل به معنی حقیقی آن است، مگر بد حرفی است؟
2-احمدجاسم ده بالا عروسی دارد:
توپخانه دشمن مزدور دوباره کار می کند.
فراوانی نسبت جاسم به دنبال اسامی نیروهای بعثی باعث شده بود تا رزمندگان ما، همه اسرایی را که عملیات و مواقع پیشروی می گرفتند، به همین نام بخوانند، که فی الواقع جسیم و هیکل مند هم بودند. تشبیه گلوله باران دشمن به عروسی در ده، از یک طرف کنایه از رغبت تمام دشمن به تجاوز بود که در حال وجد و از خود بیخودی بروز می داد. و از طرف دیگر تحقیر و ناچیز شمردن این پایکوبی و تنزل آن در محدودیت یک ده را به همراه داشت.
3-عملیات دشمن:
مگسهای فراوان و پشه های لجوجی که به هیچ قیمتی دست بردار نبودند؛ خصوصاً در مناطق جنوب و فصل گرما. هر کجا سرو کله شان پیدا می شد، بچه ها بشوخی می گفتند: نیروهای اطلاعات عملیات دشمن آمدند، مواظب باشید؛ که تشبیهی بود تحقیر آمیز و موجب تخفیف این مزاحمت و تحمل بیشتر و ضمناً انبساط خاطر برادران
4-امانتی را رد کن برود:
با دست بزن به پشت (یا) روی پای بغل دستی خودت.
وقتی نیروی جدیدی به جمع برادران وارد می شد و طبعاً تا مدتها می خواست احساس غریبی کند، بچه ها برایش نقشه می کشیدند. به این ترتیب که صبر می کردند تا به بهانه ای مثل غذا خوردن یا جلسه قرآن و امثال آن دور هم جمع بشوند، آنوقت یکی از برادران شروع میکرد و با دست روی پا یا کمر کسی که کنارش نشسته بود می زد و می گفت: امانتی را رد کن برود. و او روی پای نفر بعد از خودش می زد و همین طور ادامه پیدا می کرد تابه نفر مورد نظر برسد؛ آنجا بود که با لبخندی او هم به مجموعه دوستان می پیوست.
5-آمپر جبهه:
چیزی که با آن اخلاص و اتصال با خدا را در جبهه اندازه گیری می کنند. وقتی توجه و توسل به ائمه علیهم به اوج خود – نقطه جوش و خروش – می رسید، می گفتند: آمپر جبهه به 100 رسیده است. «آمپر چسبید به صد» هم می گفتند، خصوصاً بعد از زیارت عاشورا که در حال برگشتن به چادرهای اجتماعی خود بودند.
6- آمپول معنویت:
فرد بسیار مخلص و متقی. کسی که تزریق چند سی سی از اخلاص او کافی است تا به اصطلاح یک «مریض قلبی» را از مرگ حتمی نجات دهد. همه سعی می کنند با واسطه و بی واسطه از او برخوردار باشند، با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز کنار او بایستند، بسترشان را کنار او بیندازند و خلاصه مریض او باشند.
۷- ملائکه دارند غلغلکش می دهند:
الله اکبر، سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند. به محض این که قامت می بستی، دستت از دنیا! کوتاه می شد و نه راه پس داشتی نه راه پیش، پچ پچ کردن ها شروع می شد. مثلاً می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد از نماز اعتراض کردی بگویند ما که با تو نبودیم!
اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش جمع نماز باشد؟ مثلاً یکی می گفت: واقعاً این که می گویند نماز معراج مؤمن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را. دیگری پی حرفش را می گرفت که: من حاضرم هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم. و سومی: مگر می دهد پسر؟ و از این قماش حرف ها. و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن: ببین! ببین! الان ملائکه دارند غلغلکش می دهند. و این جا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد، خصوصاً آن جا که می گفتند: مگرملائکه نا محرم نیستند؟ و خودشان جواب می دادند: خوب با دستکش غلغلک می دهند.
فرهنگ لغت رزمندگان در جبهه اصطلاحات و تعبیرات فرهنگ جبهه
به یاد خاطرات ناب جبهه به یاد طنزهای شادجبهه
آتش خاموش کن:آتش قبضه های خودی،وقتی نیروهای دشمن به شدت مواضع ما را می کوبیدند،با پرتاب اولین گلوله های ایران ناگهان توپ خانه شان از حملات خود می کاست و چون اصولا آتش ریختن را عراقی ها شروع می کردند نیروهای خودی "آتش خاموش کن"می شدند.
1.آجر:شهید،کد رمز در اصطلاح بی سیم.
2.آجر:پنیر مانده،خشک شده و از دهان افتاده و بی وصرف.
آجر پلاستیکی:کتلت از نوع جبهه ای آن،غذایی سخت و سفت و خفه کننده،همان خوراکی که وقتی کسی در خوردن آن به زحمت می افتاد به او می گفتند"سمبه بدهم؟با آفتابه آب بیاورم؟"
آچار فرانسه:مسئول تدارکات یگان،کسی که همه کار از او بر می آمد و به امور مختلف مسلط بود.
آچار همه کاره:چفیه،پارچه ای که از آن به جای سفره،لنگ حمام،تور ماهی گیری،حوله،باند زخم و امثال آن استفاده می کردند.
آخ جون مرخصی:جراحت ناشی از ترکش کوچک که به مرخصی و رفتن به عقب منجر می شد.
کنایه است از اهل مبارزه و مقاومت نبودن!
آخرین صراط:نقطه اوج درگیری،خط پایان،محل شهادت،موضعی خطرناک و مرگ آفرین.
آخرین نامه:وصیت نامه
آخرین هشدار:تیر مستقیم تانک،نشانه ای از جدی بودن جنگ و نزدیک بودن دشمن.
آدامس شیک:کد رمز:التماس دعای مخصوص،سفارشی،شبانه،یواشکی و کامل(کوتاه شده کلمات)"
آدم خفه کن:چلو مرغ،غذای شب عملیات،کنایه از شهادت است که طبعا بعد از شام آخر احیانا محقق می شود.
آدم کُش گردان:امدادگر!کنایه از ناشی بودن نیروهای امدادرسان خصوصا در شرایط عملیاتی و خطوط مقدم.
آدیداس بسیجی:کفش کتانی راحت نسبت به پوتین ساق دار با بند بلند بدون زیپ.
آر.پی.جی.به برجک زدن:مرخصی گرفتن از فرماندهی در شرایط آماده باش عمومی و حساس جنگ.
آر.پی.جی.زن.سفره:فردی که لقمه های بزرگ می گرفت و غذا را نجویده می بلعید.
آسایشگاه سالمندان:تدارکات گردان و لشگر،اشاره ای است به مسئولان تدارکات واحدها که معمولا از بین رزمندگان مسن انتخاب می شدند.
آش خور های حضرت مهدی(عج):نیزو های رزمنده،بسیجیان.
آقای فروغی راد:خمپاره منور
آنتن فرماندهی:بی سیم فرماندهی
آهنگران گردان:نیروی خوش صدا.
ابراهیم:رزمنده ای که از آتش دشمن جان سالم به در می برد و کوچکترین جراحتی بر نمی داشت.
اتحادیه دکمه داران:کسانی که دکمه بالای پیراهنشان همیشه بسته بود.
احمد بودن:آمادگی رزمی داشتن،اسم رمز و کد بی سیم بود،گفته میشد:احمد باشید،یعنی آماده باشید.
اذان گفتن:گلوله باران دشمن در سپیده دم،وسیله دعوت به حق و سبب خیر شدن.
ارحم،درهم:اذیتم نکن اذیتت نکنم،کمکم کن هر چند ناچیز.
از آنها که...:الغیبه اشد من الزنا،وقتی در خلال صحبت،کسی غیبت دیگری را می کرد می گفتند:"از آنها که..."،کنایه از ادامه ندادن گفت و گو و تذکر به حدیث فوق.
از جهنم تا بهشت:از جبهه جنوب تا جبهه غرب کشور،اشاره ای است به گرمای منطقه خوزستان و سردسیری و سر سبزی غرب.
استامبولی:ماشین حمل شهید در اصطلاح بی سیم و کد رمز.گفتخ می شد:"استامبولی می خواهیم تا آجر(شهید)ها را جا به جا کند".
اسلحه بی فشنگ:آفتابه دستشویی!ئسیله ای که گفته می شد رزمندگان در تاریکی شب بارها با آن از دشمن اسیر گرفتند.
اشکانیان،صفویان،سامانیان:به ترتیب:خانواده داغدار شهدا،افراد همیشه در صف کوپن و کسانی که از این جنگ طرفی بستند و به سرو سامانی رسیدند.به مزاح،این سه دسته را سه طایفه و قشر مردم در جنگ بر می شمردند.
اصول سه گانه تدارکات:داشتیم،تمام شد،فعلا نداریم ،به شما تعلق نمی گیرد!قسمت سوم مخصوص وقتی بود که بچه ها موجودی را می دیدند و تدارکات چی دیگر اصل آن را نمی توانست حاشا کند.
اطلاعات تدارکات:بچه های شکمو،کسانی که به خاطر رودربایستی با شکمشان و مراجعه مکرر به تدارکات،به صورت علنی و پنهانی و تک و پاتک همیشه حساب موجودی آذوقه و تنقلات دستشان بود!
اطلاعات عملگی:واحد اطلاعات عملیات،واحدی که نسبت به سایر واحد های سازمان رزم گرفتاری و مسئولیت بیشتری داشت.
التماس پتو:تقاضای جای برای خوابیدن،به معنی جا باز کردن در کنار خود.
الذین امنون وقت چایی گشنه مون:درخواست چای و غذا از شهردار و مسئول سنگر یا چادر با چاشنی مزاح و بدون تحکم.
الهی ضعف بدنی و دقت جلدی:خدایا دقت کن جلد ما پاره نشود،به کنایه تعبیری بود که در مواقع بمباران و جنگیدن به کار می رفت.
انجمن خروسان جنگی:نیروهای تبلیغات،بچه هایی که بخشی از وظیفه شان توجه داشتن به اوقات شرعی و اقامه نماز پنج گانه بود.
اوشین پلو:برنج سفید بدون مخلفات.
ایران تایر:پوتین های بسیجی.
ایران گونی:شلوار و اورکت بسیجی ساخت وطن.
ایستگاه بدنسازی:ایستگاه صلواتی.
با آفتابه چای شیرین خوردن:موفق به گرفتن مرخصی از فرمانده نشدن و با حال زار به چادر برگشتن.
با بیل خمپاره ریختن:آتش شدید دشمن روی مواضع خودی،نه یکی یکی،بلکه مثل سوخت ریختن در کوره و آتشگاه با بیل.
با جعبه گوجه حمل کردن:شهید بچه سال که میشد او را با جعبه گوجه هم حمل کرد.
با چوب کبریت خلال کردن:دست شستن از غیبت و بد گویی کردن از این و آن،وقتی کسی در جمع شروع به غیبت می کرد می گفتند:"این چوب را بگیر و لای دندانهایت را خلال کن"کنایه از این که دهان و دندان هایت آلوده به گوشت بدن برادر مرده ات شده است.
باغبان:مسئول واحد تخریب که یکی از وظایفش کاشتن مین بر سر راه نیروهای دشمن و جمع کردن مین های آنها بود.
بالش سر خود:پای مصنوعی که جانبازان در هر شرایطی آن را از جای خود در می آوردند و زیر سرشان می گذاشتند.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
شهادت نردبانی از جنس نور است
شلمچه،قطعه ای از آسمان
قلبشان تالاپ و تولوپ می کرد برای دیدن جایی که
بعد از ترک اروند کنار می خواستیم برویم.راه طولانی
بود و بچه ها همه مشتاق،همه دلمان هوایی شده بود و
عطش داشتیم،اما نه برای آب بلکه برای دیدن جایی که
دیار و قدمگاه فاطمه ی قدسیه بود. هر چه نزدیکتر
می شدیم صبرمان کمتر می شد.طبق معمول یکی از
رزمندگان دفاع مقدس که همراهیمان می کرد برایمان از
شلمچه گفت،آری شلمچه:در مرز جنوبی ایران و عراق
نزدیک خرمشهر مکان مقدسی است به نام شلمچه،نامی
آشنا در این سرزمین و مشهور در آسمان.
به ما تاکید شد که با ذکر یا فاطمه الزهرا (س) وارد این
مکان مقدس شویم و بدون وضو به سرزمین شلمچه وارد
نشویم.
آری وارد منطقه شدن، ندای(فاخلع نعلیک) لبیک دادن،
کفش ها را از پا بر کنارکردن وبه قدمگاه مجاهدان بوسه
زدن چه صفایی داشت.صدای گریه های شلمچه نرم تر از
بال کبوتری بود،که در محراب لمس کردم.
رقص باد،خاک را به غبار روبی زنگاردل ها یمان می خواند
و غبار خاک مطهر شهدا لایروبیمان می کرد.مطمئن شدیم که
(خدایی هست) و دست و دلمان را به غروب می سپاریم و
اعتماد می کنیم به هدیه ای که مادر از آن سوی مدینه برایمان
فرستاده است:(غروب شلمچه).شلمچه،این غروب ها مال این
حرف ها نیست و نه از جنس کلمه ای که ساخته ی دست بشر
باشد.مگر کلمه ای که بدانی،که بفهمی از دل آسمان پایین آمده
و نازل شده بر تو.
این ها حرف هایی بود که در حین بازدید از منطقه در ذهنم می
گذشت.
حتی نمی توانستیم تصورش را بکنیم ما یک مرز بیشتر با عراق
و کربلای حسین فاصله نداشتیم.حیفمان آمد،از منطقه بازدید کنیم
اما با حسینی که یک مرز با او بیشتر فاصله نداشتیم درد دل نکنیم؟
کنار سیم های خارداری که ایران و عراق را از هم جدا می کرد
نشستیم تا به حسین و اولاد حسین و اصحاب حسین سلامی عرض
کنیم و با خواندن زیارت عاشورا دلهایمان را تسکین بخشیم.
کنارمزار شهدای گمنام رفتن ، دل را پرواز دادن و مدد گرفتن
ازآن ها ،چشم ها را بستن و با چشم دل دیدن.
وای خدای من باورم نمی شود تصورش هم سخت است انسان خود
را در قطعه ای از آسمان ببیند،شاید هم بهشت،آری بهشت شهدا،
دل کندن از این مکان تصورش هم برایمان سخت بود تازه انس گرفته
بودیم و شهدا را احساس می کردیم.
اما وقت تنگ بود،دلملن نیامد نماز مغرب و عشایمان را همان جا
نخوانیم. مانند شهدا چفیه مان را پهن کردیم و با عشق آن ها و به
یاد آن ها نمازمان را خواندیم.
ترک شلمچه برای همه سخت بود اما ،اما خداحافظی نکردیم .
گفتیم: به امید دیدار شلمچه،به امید دیدار..................
اروندکنار، سرزمین نخل های بی سر
بعد از عهد با شهدای دشت آزادگان و ترک هویزه وارد اروند
کنار شدیم.یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس برایمان
از اروند کنار گفت:اروند کنار یکی از بخش های آبادان است
که در ۴۸ کیلومتری جنوب شرقی آبادان و در انتهای جاده ی
آسفالت آبادان -اروند کنار واقع شده است.این منطقه شاهد یکی
از بزرگترین نبردهای دوران جنگ یعنی والفجر۸ بوده است.
غواصان خط شکن عملیات والفجر۸ در این منطقه شبانه از
اروند رود گذشتند و خط دشمن را شکستند.هدف از این عملیات
تصرف فاو و تهدید بصره از جنوب،انسداد راه ورود عراق به
خلیج فارس بوده است.
باذکر یا فاطمه الزهرا(س) وارد منطقه شدن بوی کویر باران خورده
را حس کردن شاید مال زمین نباشد و نه حتی مال زمان شاید مال
زمانی باشد که چند سال پیش چند سال بعد در لا زمان و شاید هم
لا مکان بوجود آید . اصلا چه فرقی میکند که تو کجا هستی وقتی
مال خودت نباشی .راه که میروم انگار اروند هم با من راه میرود
بی انصافی است اگر تا این جا بیایم و نتوانم وضو بگیرم .آستین ها
را بالا می زنم و گریه خاک اشک شور نگاهم را با آب شیرین
وضو درمی آمیزد .اروند در میان چهره ای خیس خواهری که چادرش
خاکی است دستانش هم خاکی است چهره اش اما غبار گرفته است .
غبار به همراه غبار دود آلود شهر حتی در گره آن چفیه سفید .
آری!(گریستن).
سخته!از این مکان ها صحبت کردن خیلی سخته و تنها باید درک کرد
و احساس.
خداحافظ اروند کنار،خداحافظ والفجر هشتیا ، خداحافظ !!!
هویزه محل شهادت فرزند حسین، شهید علم الهدی
سوسنگرد و طلائیه وارد شهری شدیم که ساکنان آن شرف تاریخ
این منطقه هستند.این مکان سجده گاه انسان های ملکوتی و عاشقی
بود که وضوی آخرین نماز خود را با خون پیکر بی سرشان که پاره
پاره شده بود امضا نموده بودند.
با ذکر یا حسین وارد این منطقه شدیم چرا که فرزند حسین(ع) شهید
علم الهدی و ۱۵۰ تن دانشجوی پاسدار و بسیجی لب تشنه همانند مولایشان
مظلومانه به شهادت رسیده بودند.
همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان
و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
این مطلب را که از امام خمینی (ره) است بر سر در دشت آزادگان هویزه
نصب کرده بودند.
با وضو وارد دشت آزادگان شدیم و بر سر مزار شهدای گمنام دشت آزادگان
رفتیم و بعد از سلام و درد و دل با آن ها همگی در گوشه ای جمع شدیم تا
با خواندن زیارت عاشورا در کنار شهدای گمنام دشت آزادگان خود را آرام کنیم.
بعد از خواندن زیارت عاشورا و عهد با شهدا، دشت آزادگان و همچنین هویزه را
به امید آمدن دوباره و تجدید عهدی دیگر ترک کردیم.
آی شلمچه رفته ها بابای منو ندیدین؟ |
طلائیه یعنی عشق
به سمت مکانی راه افتادیم که شاید خود من خیلی اشتیاق داشتم
هر چه سریع تر این مکان را ببینم ،یکی از پاسداران هشت سال
دفاع مقدس که با کاروان ما راهی شده بود در حین راه برایمان
ازطلایئه گفت :شهر اهواز مرکز استان خوزستان ،محل تلاقی
جاده های مهم جنوب غربی ایران است.یکی از این جاده ها محور
طلائیه است ،این منطقه شاهد کسانی است که به ندای رهبرشان
لبیک گفته و عاشقانه جان خود را فدا نمودند.
و کم،کم به مکانی که انتظارش را می کشیدم نزدیک شدیم هنگامی
که اتوبوس ها ایستادند،کاروان پیاده شد و با ذکر یا رسول الله وارد
منطقه شدیم .اول یادمان تابلویی از آیات قرآن نصب است که خطاب
به حضرت موسی میگوید کفشهایت را خارج کن اینجا سرزمین مقدس
طور است . علت نصب این تابلو را جویا میشوم میگویند در شروع
عملیات تفحص تفالی به قران میزنند این آیه می آید . آری .این سرزمین
مقدس ترین مقدس هاست . با این که زمزمه هایی در باره شیمیایی بودن
خاک این جا به گوش می رسد ولی تو معدود افرادی را می بینی که
کفش به پا دارند کمی که جلو رفتم حسی مرا از این رفتن بازداشت نه
مثل این که نمی شد به این مکان مقدس که نام حاج ابراهیم همت با
آن گره خورده بود بدون وضو وارد شد همان جا نشستم و با همان
خاک مقدس تیمم کردم و سپس به راه خود ادامه دادم همین طور که
جلو می رفتیم ایستگاه های صلواتی را می دیدیم و کسانی که با عشق
به کاروان های راهیان نور خدمت می کردند یکی شربت تقسیم می کرد
و دیگری راهیان را با عطر گلاب معطر می کرد و آن یکی با ذکر
صلوات به سمت جلو هدایتمان می کرد.
وقتی می خواستم از مکانی عبور کنم که دقیقا حاج ابراهیم همت در آن
جا قدم نهاده بود دلم نیامد با کفش از مکانی عبور کنم که او عبور کرده
بود فورا کفش هایم را درآوردم و پیاده راهی شدم.کم کم که جلو می رفتم
وبه تابلو نوشته هایی که در هر گوشه از طلائیه نصب کرده بودند نگاه
می کردم و مطالب زیبایش را می خواندم بی اختیار بغض گلویم را میفشرد
دلم می خواست داد بزنم و گریه کنم تا این بغض شکسته شود.همان لحظه
ایستادم تا دو رکعت نماز زیارت بخوانم.دیگر خالی شدم بغضم سر نماز
شکست و بعد از نماز دوباره راه افتادم تا از دیدن چنین مکان مقدسی بی
بهره نمانم .نمی دانم چرا حس می کردم طلائیه خیلی غریب است و همین
غربتش بود که مرا عاشق خود کرده بود دلم نمی خواست از چنین مکان
مقدسی بیرون روم برای دیدن طلائیه وقت کمی به ما داده بودند برای همین
بعد از خواندن نماز ظهر و عصر به سمت اتوبوس ها حرکت کردیم تا
باز به دیدن مکانی دیگر رویم برای تعریف از چنین مکان مقدسی که با نام
همت ها گره خورده است چند خط نمی تواند پاسخگو باشد و فقط با رفتن به این
مکان و حس کردن آن می توان فهمید که طلائیه ی واقعی چیست و چگونه
غریب است همان طور که با اشک وارد سرزمین عشق یعنی طلائیه شدیم
با اشک نیز ترکش گفتیم و قسمش دادیم تا قسمتمان کند باز هم برای دیدنش
بیاییم.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
زندگینامه شهید والامقام حجت الاسلام ایرانمنش مدیرکل کرمان
شغل: دبیرکل آموزش و پرورش کرمان
تاریخ تولد: سال1331
محل تولد: کرمان
تاریخ شهادت: 27بهمن1367
محل شهادت: کرمان
شهید علی ایرانمنش در سال۱۳۱۱ در شهرکرمان متولد شد. پدرش کارگر یک کارخانه رنگرزی و مادرش خانهدار بود. او که تحصیل در حوزه علمیه را برگزید پس از مدتی عازم قم شد. وی با اتمام تحصیلات حوزوی در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته الهیات دانشگاه تهران مشغول تحصیل شد و بعد از به اتمام رساندن دوره کارشناسی به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده مجددا به کرمان برگشت. او پس از مدتی ازدواج کرد و ثمره ازدواجش ۴ فرزند است. با اوج گیری انقلاب مردمی جمهوری اسلامی ایشان نیز به صفوف انقلابیون پیوست و با اینکه توسط ماموران ساواک دستگیر و شکنجه شد از مسیرش بازنگشت. او بعد از پیروزی انقلاب به عنوان دبیرکل آموزش پرورش استان کرمان منصوب شد و سرانجام در تاریخ ۲۷بهمن ۱۳۶۷ توسط گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسید
زندگی نامه حاج شیخ علی ایرانمنش مدیر کل شهید آموزش و پرورش استان کرمان
حاج شیخ علی ایرانمنش فرزند احمد در سال ۱۳۱۱ش. در کرمان متولد شد. از کودکی همراه با شهید دکتر باهنر در مکتب حجت الاسلام حقیقی دروس ،فارسی قرآن ، دیکته و ریاضیات را تلمذ کردند.سپس سال ۱۳۲۳ در مدرسه معصومیه کرمان که به همت آیت الله صالحی باز سازی شده بود ، به طلبگیپرداختند .
بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی در سال ۱۳۳۱ش. وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر اساتیدی چون ایت الله بروجردی ، حضرت امام خمینی (ره) و علامهطباطبایی کسب فیض کرد پس از مدتی در رشته الهیات دانشگاه تهران (دانشکده علوم منقول و معقول ) به تحصیلات خود ادامه داد.وی در سال ۱۳۳۸ با حقوق ماهیانه ۳۱۸۰ ریال به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در دبیرستاهای پهلوی به تدریس دروس دینی پرداخت . سالهای متمادیدر دبیرستانهای پهلوی ،بازرگان،شهاب،ایرانشهر،بهمنیار،راهنمایی،شاهپور ، دانشسرا،مراکز تربیت معلم به تدریس اشتغال داشت.شهید ایرانمنش ،چهره ایهمیشه متبسم داشت. شاگردان قدیم و همکاران فرهنگی سلوک رفتار و گشاده رویی وی را به خاطر دارند.در جریان مبارزات مردم در سال ۱۳۵۷ نیز نقش موثری داشت و پس از واقعه مسجد جامع کرمان ، فرهنگیان را به تحصن و راهپیمایی مصمم ساخت. از اینرو در تاریخ ۱۳۵۷/۹/۱۴ به همراه برخی از همکاران فرهنگی دستگیر و به تهران اعزام شد . در اوج مبارزات انقلابی مردم ، از تهران آزاد شد و مجددا بهسنگر تعلیم و تربیت بازگشت. در سال ۱۳۵۸ مدتی به عنوان کارشناس تربیت معلم و در سال ۱۳۵۹ به سمت مدیر کل آموزش و پرورش کرمان منصوب شد کهتا بهمن همان سال در این سمت فعالییت داشت و مجددا در اردیبهشت سال ۱۳۶۳ این وظیفه را عهده دار شد. در این سال ضمن عزیمت به جبهه جنگ، اولینمجتمع آموزشی رزمندگان را در اهواز ایجاد نمود.
سرانجام در صبح ۲۷ بهمن ۱۳۶۵ زمانی که وی قرار بود ، در جمع رزمندگانی که عازم جبهه بودند ،حضور یابد و سخنرانی کند،دچار فتنه آشوب طلبانشد و همراه با شهید نصرالله خاندانی ، مورد اصابت گلوله های پی در پی قرار گرفت و به شهادت رسید.
این فاجعه تمام شهر را یک پارچه عزادار کرد . تشییع جنازه او چنان باشکوه بود که هیچگاه از یاد تشییع کنندگان نمی رود.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
زندگینامه شهید والامقام حجت الاسلام ایرانمنش مدیرکل کرمان
شغل: دبیرکل آموزش و پرورش کرمان
تاریخ تولد: سال1331
محل تولد: کرمان
تاریخ شهادت: 27بهمن1367
محل شهادت: کرمان
شهید علی ایرانمنش در سال۱۳۱۱ در شهرکرمان متولد شد. پدرش کارگر یک کارخانه رنگرزی و مادرش خانهدار بود. او که تحصیل در حوزه علمیه را برگزید پس از مدتی عازم قم شد. وی با اتمام تحصیلات حوزوی در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته الهیات دانشگاه تهران مشغول تحصیل شد و بعد از به اتمام رساندن دوره کارشناسی به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده مجددا به کرمان برگشت. او پس از مدتی ازدواج کرد و ثمره ازدواجش ۴ فرزند است. با اوج گیری انقلاب مردمی جمهوری اسلامی ایشان نیز به صفوف انقلابیون پیوست و با اینکه توسط ماموران ساواک دستگیر و شکنجه شد از مسیرش بازنگشت. او بعد از پیروزی انقلاب به عنوان دبیرکل آموزش پرورش استان کرمان منصوب شد و سرانجام در تاریخ ۲۷بهمن ۱۳۶۷ توسط گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسید
زندگی نامه حاج شیخ علی ایرانمنش مدیر کل شهید آموزش و پرورش استان کرمان
حاج شیخ علی ایرانمنش فرزند احمد در سال ۱۳۱۱ش. در کرمان متولد شد. از کودکی همراه با شهید دکتر باهنر در مکتب حجت الاسلام حقیقی دروس ،فارسی قرآن ، دیکته و ریاضیات را تلمذ کردند.سپس سال ۱۳۲۳ در مدرسه معصومیه کرمان که به همت آیت الله صالحی باز سازی شده بود ، به طلبگیپرداختند .
بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی در سال ۱۳۳۱ش. وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر اساتیدی چون ایت الله بروجردی ، حضرت امام خمینی (ره) و علامهطباطبایی کسب فیض کرد پس از مدتی در رشته الهیات دانشگاه تهران (دانشکده علوم منقول و معقول ) به تحصیلات خود ادامه داد.وی در سال ۱۳۳۸ با حقوق ماهیانه ۳۱۸۰ ریال به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در دبیرستاهای پهلوی به تدریس دروس دینی پرداخت . سالهای متمادیدر دبیرستانهای پهلوی ،بازرگان،شهاب،ایرانشهر،بهمنیار،راهنمایی،شاهپور ، دانشسرا،مراکز تربیت معلم به تدریس اشتغال داشت.شهید ایرانمنش ،چهره ایهمیشه متبسم داشت. شاگردان قدیم و همکاران فرهنگی سلوک رفتار و گشاده رویی وی را به خاطر دارند.در جریان مبارزات مردم در سال ۱۳۵۷ نیز نقش موثری داشت و پس از واقعه مسجد جامع کرمان ، فرهنگیان را به تحصن و راهپیمایی مصمم ساخت. از اینرو در تاریخ ۱۳۵۷/۹/۱۴ به همراه برخی از همکاران فرهنگی دستگیر و به تهران اعزام شد . در اوج مبارزات انقلابی مردم ، از تهران آزاد شد و مجددا بهسنگر تعلیم و تربیت بازگشت. در سال ۱۳۵۸ مدتی به عنوان کارشناس تربیت معلم و در سال ۱۳۵۹ به سمت مدیر کل آموزش و پرورش کرمان منصوب شد کهتا بهمن همان سال در این سمت فعالییت داشت و مجددا در اردیبهشت سال ۱۳۶۳ این وظیفه را عهده دار شد. در این سال ضمن عزیمت به جبهه جنگ، اولینمجتمع آموزشی رزمندگان را در اهواز ایجاد نمود.
سرانجام در صبح ۲۷ بهمن ۱۳۶۵ زمانی که وی قرار بود ، در جمع رزمندگانی که عازم جبهه بودند ،حضور یابد و سخنرانی کند،دچار فتنه آشوب طلبانشد و همراه با شهید نصرالله خاندانی ، مورد اصابت گلوله های پی در پی قرار گرفت و به شهادت رسید.
این فاجعه تمام شهر را یک پارچه عزادار کرد . تشییع جنازه او چنان باشکوه بود که هیچگاه از یاد تشییع کنندگان نمی رود.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
نقش فرهنگیان در جبهه
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
خداوند متعال اولین معلم افرینس
تبریک به فرهنگیان فرهیخته (حاج حسین علی ابادی)
امروز، هر دانش آموز با شاخه ای گل سرخ به سوی مدرسه و کلاس روان است تا با تقدیم آن به معلّم مهربان خود، در عمل از او تقدیر و قدردانی کند. معلمانی که آینده سازان این مرز و بوم را پرورش می دهند. معلّمانی که چشمانی پرامید بر دستان توانای آنان دوخته شده تا نوباوگان را تعلیم و تربیت کنند و چه شایسته است آنان را در این روز چنین خطاب کنیم:
ای خوب!ای مهربان!ای آموزگار عشق! تو از تبار پیامبرانی! روزت مبارک.
معلّم مهربان من
معلّم مهربان من! صدف سینه تو پر از مرواریدهای عشق است و نگاه من آینه ای در مقابل چشمان تو، تا انعکاس گوهر وجودت را در همه ابعاد وجودم حس کنم. من مژگانم را با نوازِش تصویر تو بر هم می نهم تا همیشه به یاد داشته باشم که الفبای زندگی و درسِ عاشقی را از تو آموخته ام.ای معلّم مهربان، شمع وجود تو می سوزد تا سیاهی جهالت من نورافشان شود، در آسمان وجودت جز ستاره محبّت و در سپهر رخسارت جز ماه شکیبایی نمی درخشد و من در گستره مهر و عطوفت تو و در سایه سار علم تو آرام می گیرم و یاد و خاطره ات تا همیشه در خاطرم جاودانه می ماند.
هنرِ آموختن
معلّمی هنر است، هنر آموختن هر آن چه سال ها با سعی و تلاش اندوخته است. معلّمی عشقی الهی و آسمانی است که پروردگارِ مهربان به انسان عطا کرد تا با همّت بلند خویش روشنایی شب های تارِ جهالت و نادانی باشد. معلّمی، مهری است که از روز ازل با گل آدمی سرشته شد تا مردم از ظلمات جهل به نور دانایی، رهنمون شوند. براستی که معلّمی شغل نیست، عشق است.
نقشی از مهر
هنوز پس از سال ها یاد تو در سینه ام ساکن و عشق تو در اندیشه ام جاری است. به گذشته که نظر می دوزم در هر موفقیتی ردپایی از تو و نقشی از مهر و رنج های تو است. آهنگ دلنشین صدایت در اولین روزهای جدایی از خانه، غم غربت مدرسه را از خاطرم پاک کرد. به هر روز از دوران مدرسه که می اندیشم عطر وجود تو را با تمام هستی ام حس می کنم و به هر صفحه از دفتر مشق هایم که می نگرم نگاه مهربان و سرشار از عاطفه تو را می بینم که به دستان لرزانم توان نوشتن می بخشید. آری، محبّت تو همیشگی است و من تا ابد قدردان زحمات تو هستم.
اوّلین معلّم
«خداوند به انسان آن چه را که نمی دانست آموخت». خداوند رحمان آدمی را آفرید و خود هادی و معلّم او گردید تا راه سعادت و طریق بندگی و زندگی را به او بیاموزد. هنر شگفت معلّمی از قادر یکتاست و اوّلین معلّم، خدای تبارک و تعالی است. خداوند متعال از همان ابتدا که شاهکار آفرینش را خلق کرد، خود را بهترین آفرینندگان نامید و تعلیم و تربیت انسان را آغاز کرد.
انبیا الهی واسطه های تعلیم
خداوند، راه علم آموزی را برای بندگان خود گشوده است. پیامبران الهی پرچمداران این راهند و از سوی او برای ابلاغ وحی و تشویق بندگان به علم آموزی و تعلیم آنان برگزیده شده اند. پیامبران معلمانی بودند که بیش از همه برای پیشرفت و تکامل انسان ها تلاش کرده اند. پس از آخرین فرستاده، این رسالت بر دوش جانشینانی معصوم نهاده شد که به نیکوترین وجه، بهترین معلّمان انسان ها بوده اند.
دورود بی پایان ما نثار آن معلّمان بلند مرتبه باد و هر آن کس که معلّمی را از رفتار و گفتار آنان آموخت.
شیوه های تربیت معلم
نقش معلّم به قدری گران قدر و والاست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «من برای تعلیم فرستاده شده ام» و از نظر تربیتی نقش معلّم به قدری حساس و با اهمیّت است که امام علی علیه السلام می فرماید: «کسی که خود را در مقام راهبری مردم قرار می دهد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، به تعلیم خویش اقدام کند و تأدیب او به علمش بیش از تأدیب به وسیله زبانش باشد. کسی که معلم و ادب کننده خویشتن است، به احترام سزاوارتر است از کسی که [فقط] معلّم و مربی مردم است».
خصوصیات رفتاری معلم
معلّمی کاری است دشوار و رسالتی است بس بزرگ و هر کس را توان پذیرش این مسؤولیت خطیر نیست؛ سوز و درد می خواهد، عشق و احساس می طلبد، صبر و تحمل می باید، چرا که هر چیزی که قدر و منزلتش والاتر است، مسؤولیتش نیز سنگین تر و مهم تر است. بزرگ ترین رسالت معلم، که از گفتار و کردار وی ظاهر می شود، همان شخصیّت دادن به دانش آموزان است. معلّمی که بتواند بین خود و شاگردانش پل دوستی برقرار سازد و با آنان صمیمی گشته و برخوردی سرشار از شادی و امید، محبّت و بزرگواری داشته باشد، موفق است. این شیوه در اندیشه و کردار فراگیرنده، تأثیر فراوان برجای گذاشته و در قلب و روح او نفوذ می کند.
عبادت معلم
معلم، کسی است که اوقات زندگی اش را وقف آگاهی و رشد و پرورش نونهالان جامعه کرده و همواره در اندوه و شادی، گرفتاری و شادمانی، شاگردانش شریک بوده و راهنمای آنان است؛ معلمی که مدرسه را جایگاهی مقدس و کلاس درس را عبادتگاه خود می داند و با «وضو» وارد کلاس درس می شود، تعلیم و تعلّم را عبادت می داند و برای توفیق بیشتر و شناخت و هدایت شاگردانش، و تربیت آنان از خداوند مدد می جوید. نونهالان را روح هایی بزرگ می بیند که در جسمی کوچک آشیانه دارند و آنان را امانتی می داند که هر کدام وسیله ای برای زندگی و تقرّب به خداوند هستند.
رسالت معلم
برای یک معلم فرهیخته، معلمی شغل و حرفه نیست، بلکه ذوق و هنری است که ریشه در اعماق روح بی تاب انسان هایی دل سوخته دارد و رسالتی پیامبرگونه است. معلم باید به اهمیت نقش و وظیفه اجتماعی و الهی خود واقف بوده و از جهت علمی و اخلاقی، خود را پربار نماید و در عمل، همچون پدر و مادری دلسوز و مهربان، پابه پای شاگردانش برای آشنایی آنان در جهت آموختن علم و دانش، اخلاق و تربیت گام بردارد. معلّمی که بتواند افکار را با روشی جالب و در خور توجه، همچون نسیم بهاری روانه ذهن و اندیشه دانش آموزانش سازد معلمی نمونه است.
معلمان اُسوه
در هر جامعه ای، زمانی نشانه های پیشرفت و هدایت دیده خواهد شد که افرادی با علم و درایت و انسان هایی شایسته، زمام امور را در دست گیرند و معلّمان مهم ترین نقش را در این امر ایفا می کنند، انسان هایی با اراده آهنین، عزمی راسخ و روحی بزرگ با سوختن خود روشنایی را به محفل شاگردان ـ که آینده سازان هر ملّت و مملکتی هستند ـ می بخشند. اینان انسان هایی را تربیت و تقدیم جامعه می کنند که شایستگی ساختن جامعه ای موفق را دارند. نام و نشان چنین معلمی در دفتر بندگان مخلص خدا و در اوج دل و خاطره شاگردانش ماندگار است هرچند که خود گمنام بماند.
قدردانی از مقام معلّم
هر انسان صاحب خرد، در ازای هر عمل نیکی که در حق او انجام می شود به آن شخص به دیده تکریم می نگرد و در مقام سپاس و قدردانی بر می آید. معلمان از جمله کسانی هستند که از جان دل برای شاگردانشان مایه می گذارند تا تعلیمی شایسته و در خورِ انسانی پاک و ساده داشته باشند؛ پس سزاوار است که با تکریم و بزرگداشت هر چه بهتر آنان، قدر زحماتشان را بدانیم و با فروتنی، نهایت سپاس گذاری را به آنان عرضه داریم و هرگز کوچک ترین رنجشی را به وجود نیاوریم.
برتری حق معلّم بر پدر
آورده اند که اسکندر به معلّم خویش احترام بسیاری می گذاشت. از او پرسیدند: چرا معلّم خود را بیش از پدر تعظیم و احترام می کنی؟ گفت: به سبب آن که پدرم، مرا از عالم ملکوت به زمین آورده و استاد، مرا از زمین به آسمان برده است.
معلّمی برتر از شهادت
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می فرمایند: «هنگامی که روز قیامت شود، خداوند تمام انسان ها را جمع می کند و چون ترازوی اعمال نهاده شد و خون شهیدان را با مرکب قلم عالمان و معلمان بسنجند، ارزش مرکب آنان بر خون شهیدان فزونی خواهد داشت».
این ارزش بدان جهت است که شهیدان در سایه علم و تربیت معلمان و تعلیم شایسته آنان به خدا راه یافته و لیاقت شهادت نصیبشان شده است.
صفات شایسته معلم
معلمی شغل مقدسی است و صفات شایسته دریک معلم، ارزش این حرفه را بالاتر می برد. یک معلم نمونه در اولین گام های آموزش می کوشد اساسی ترین درس های زندگی را که همان معارفِ بلند اسلام است، به شاگردان بیاموزد و به خاطر دارد که اساس یادگیری بر مبنای مهر و محبّت پایه ریزی شده است؛ پس اولین گام در آموزش باید همراهی آن با این اصل باشد. گذشت از خطاها و چشم پوشی از اشتباهات شاگردان از ویژگی های یک معلم نمونه است. سعه صدر و صبر و تحمل، کار یک معلم را زیبا و ارزشمند می سازد. ارزش یک معلم به تجلی صفات نیکوی اخلاقی و رفتار پسندیده در وجود اوست که بی شک در وجود شاگردان هم متجلی می شود.
معلّم موفق
در هنر معلمی و تعلیم و تربیت، هزاران نکته باریک تر از مو وجود دارد که دست در دست هم معلمی را به عنوانِ نمونه، مفتخر می سازد. معلم می داند که ظرفیت وجودی هر انسان بسیار وسیع و متفاوت است ؛از این رو با به کار بستن کلیدهای موفقیت و رموز تعلیم و تعلم می توان بر قله های وجودی شاگردان دست یافت و معلمی موفق است که علم و عمل را تلفیق کند. داشتن بیانی مناسب و لحنی مهربان و آگاهی از خصوصیات روحی شاگردان از مهم ترین کلیدهای موفقیت است.
حقوق معلم بر شاگرد
معلم پیوسته در تلاش است تا آن چه را که برای زندگی و آینده شاگردانش لازم و ضروری است به آنان بیاموزد، به همین دلیل حقوق والا و گران بهایی بر عهده شاگرد است که باید پیوسته در رفتارش نسبت به معلم، آن ها را مد نظر داشته باشد. احترام معلم را در هرجا و زمانی حفظ کرده و از عیوب او چشم پوشی کند و در نهایت ادب با او سخن بگوید.
توصیه امام سجاد علیه السلام به دانش آموزان
امام سجاد علیه السلام در زمینه حفظ حقوق معلم می فرمایند: «حق معلم بر تو آن است که همواره با دیده تعظیم و تکریم به او بنگری، مجلس او را گرامی بداری و به سخنانش با دقت گوش دهی، رو به جانب او بنشینی و صدایت را در حضورش بلند نکنی».
هدیه ای برای معلم
معلم حقیقی با گفتار و کردارش به شاگردان خویش، چگونه اندیشیدن، چگونه انتخاب کردن و چگونه زیستن را می آموزد. در وادی علم و ایمان؛ عشق و محبت، حلم و بردباری، آزادی و آزادگی کارساز و راه گشاست. معلمی که تنها هدفش آموزش شاگردان نباشد و در کنار مسائل آموزشی، اصول تربیتی صحیح را به کار بندد، آینده سازانی دانشمند و عالم به جامعه تحویل می دهد، و بهترین هدیه برای یک معلم آن است که نتیجه سعی و زحماتش را هنگامی که به بار می نشیند ببیند.
لزوم دلسوزی معلم نسبت به شاگرد
مرحوم شهید ثانی در مورد لزوم دلسوزی معلم نسبت به شاگرد می نویسد: «معلم باید درباره شاگردان، خواهان اموری باشدکه نسبت به آنها، در خود احساس علاقه و دوستی می کند. و از هر گونه شر و بدی که برای خویش نمی پسندد برای شاگردانش نیز نپسندد؛ زیرا این گونه دلسوزی و برابر اندیشی نسبت به شاگردان، حاکی از کمالِ ایمانِ معلم و حُسن رفتار و برادری، نمایانگر روح تعاون و همبستگی معلم نسبت به آنان می باشد».
حقوق معلم در آینه فرمایشات حضرت سجاد علیه السلام
حضرت سجاد علیه السلام در فرمایشات خود سفارش بسیاری در حفظ حقوق معلم از سوی شاگردان دارند و می فرماید: «حق کسی که عهده دار تعلیم توست آن است که او را بزرگ شماری و مجلس او را سنگین بداری و نیکو به وی گوش فرا دهی و روی خود بر او کنی و با او بلند سخن نگویی و کسی را که از او چیزی می پرسد تو پاسخ ندهی وبگذاری که خود او پاسخ گو باشد و درمجلس او با هیچ کس به صحبت ننشینی و در محضر او بدگویی از کسی نکنی و اگر از او در نزد تو بدگویی شد از او دفاع کنی و عیب پوشش باشی و فضایل و مناقب او را آشکار کنی و با دشمنش، همنشینی نکنی و با دوستش دشمنی نورزی؛ پس چون چنین کردی، فرشتگان خدای تعالی به سود تو گواهی خواهند داد که مقصد و مقصود تو از او و فراگرفتن دانش او فقط برای خدا بوده نه به خاطر مردم».
در آینه شعر
صدای پای معلّم
صدای پای خورشیدی معلّم | سرود صبح امیدی معلّم |
من آن نیلوفر تازه شکفته | تو عاشق تر زِ هَر بیدی معلّم |
زدودی سایه نادانی ام را | چو در ذهنم درخشیدی معلّم |
محبت را برایم بخش کردی | به روی من چو خندیدی معلّم |
میان سینه ام دریا نشاندی | خطایم را چو بخشیدی معلّم |
هر گل که شکوفا شد در صحن چمن خندانبر او نظری از مهر، صاحب نظری دارد
هر شاخه که در باغی بار و ثمری دارد | در نشو و نمای آن دستی اثری دارد |
باغبانی خدمت گل می کنی | زخم خارش را تحمّل می کنی |
زخم دستِ باغبان را کس ندید | خون دل خورد و چنین گل پرورید |
معلم
خداوند اولین معلم
خداوند آغاز وحی به رسولش فرمود. بخوان بنام پروردگارت که انسان را از خون بسته ای آفرید بخوان که پروردگارت از همه کریم تر است همانکه بوسیله قلم به انسان آنچه را نمی دانست آموخت. (علق1 تا6) و در عروس صحیفه اش چنین فرمود. الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان آن مهربان که قرآن را تعلیم داد. انسان را آفرید و به او سخن گفتن آموخت. (رحمن1 تا3) حال ببینیم این معلم بزرگ عناوین تعلیم خود را چه چیزهایی میداند.1- آموزش نوشتن 2- آموزش برنامه زندگی 3- آموزش سخن گفتن
خصوصیات این تعلیمات.1- هر سه این امور در راستای هدف خلقت و برای دستیابی به آن می باشد. (رسیدن به کمال)
2- خداوند توانایی نوشتن سخن گفتن را به انسانها عطا نمود و رسیدن به سطوح مختلف آنرا بخودشان واگذار کرد.
3- حتی در برنامه زندگی تنها به اموری بسنده کرد که بشر به دلیل محدودیتهایش در دانش قادر به کسب آن نبود (مانند امور مربوط به عالم پس از مرگ) و یا مدت زمانی طولانی می طلبید تا به بعضی از آنان پی ببرد و در این فاصله عده زیادی قربانی میشدند (واجبات و محرمات)
4- در دانشگاه الهی پایانی برای مدارج علمی قابل تصور نیست.
توصیه ها:
- استفاده از تعقل و تفکر ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون (جاثیه13)
- تزکیه و پاکسازی درون یزکیهم و یعلمهم الکتاب (جمعه2)
- عدم انباشتن محفوظات صرف مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا (جمعه5)خصوصیات متعلمین- یکسان بودن همه آنها در سرمایه های فطری و لقد کرمنا بنی آدم (اسراء7)
- دسترسی تمام وقت به اسناد لا تأخذه سنه ولانوم (بقره255) هر وقت خواستی با او سخن بگویی نماز بخوان و هرگاه خواستی او با تو سخن بگوید قرآن بخوان.
- سرمایه گذاری خاص بر کسانی که قابلیتهای ویژه از خود نشان میدهند (انبیای و اولیا) الله اعلم حیث یجعل رسالته (انعام124)
- امتحان براساس ظرفیتها لایکلف الله نفسا الا وسعها (بقره286) و با هدف برطرف کردن نقاط ضعف و آگاهی متعلمین از کاستی های خودشان.
- اجباری بودن آموزش و تکالیف در حدی که تمایز ارزشهای انسانی از سایر موجودات حفظ گردد.
- اختیاری بودن مراحل تکامل و تعالی
- درجات بالای تحصیلی تفاوتهای اساسی با مراحل پایین تر دارند حسنات الابرار سیئات المقربین
- ارتقای متعلمین پس از موفقیت در یک مرحله و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما) (بقره 124) و در جازدن یا تنزل آنان پس از شکست فازلهما الشیطان عنهما فاخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو (بقره 36) اما اخراجی و محرومیت از تحصیل مفهومی ندارد و اگر کسی بتواند جبران مافات نماید سالهای شکست هم برایش به عنوان امتیاز محاسبه می گردد ان الحسنات یذهبن السیئات(هود14)
- کارهای ویژه و ابتکاری امتیاز خاص دارد و حتی پس از پایان زمان امتحان باعث ترقی درجات افراد می گردد (آثار ما تاخر) ینبوا الانسان یومئذ بما قدم و اخر ( قیامت13)
- هر پاسخ غلط فقط یک خطا محسوب میگردد و هر پاسخ درست بنا به تأثیری که در رشد و کمال انسانی دارد تا 700 برابر پاداش دارد من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسیئه فلا یجزی الامثلها آیه 160 انعام
- تا اتمام حجت نگردد هیچ کس به حال خودش رها نخواهد شد لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین منفکین حتی تاتیهم البینه (بینه10)
- مردودین این میدان بدترینهای خلقت هستند چرا که نعمت هدایت الهی را کفران می نمایند ان الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنم خالدین فیها اولئک هم شرالبریه (بینه6)
- شاگرد اولها کسانی هستند که مؤمن به عقاید حقه و عاملان به کردارهای شایسته اند ان الذین آمنوا و عملو الصالحات اولئک هم خیر البریه (بینه7)
خصوصیات صاحبان درجات بالا کاملا تعریف شده و مشخص می باشد.الف- کسانی که ابهت و عظمت رب بی بدیل تمام وجودشان را فراگرفته ذلک لمن خشی ربه (بینه8)ب- در مقابل حق متواضع اند انما یخشی الله من عباده العلما
ج- خالص شدن الا عبادالله المخلصین (صافات 74)د- دارندگان قلب پاک اذ جاء ربه بقلب سلیم (صافات 84)ه- صابران و اسماعیل و ادریس و ذالکفل کل من الصابرین (انبیاء 85)و- شایستگان و ادخلناهم فی رحمتنا انهم من الصالحین (همان)ز- پیشقدم در کارهای نیک یسارعون فی الخیرات (انبیاء 90)ح- خداوند را با بیم و امید می خوانند یدعوننا رغبا و رهبا (همان)ط- خداوند از ایشان راضی است و ایشان از او راضیند رضی الله عنهم و رضواعنه (بینه8)
1- عزیزترین قشر جامعه: حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام، احترام معلم را بر هر قشری از جامعه لازم می دانست و به مسلمانان سفارش می فرمود که به پاس خدمات این گروه ارزشمند در هر مقامی که باشند، آنان را همانند پدر خود گرامی بدارند. ایشان در این زمینه فرمود: «قمْ عَنْ مَجْلِسِکَ لاَِبیکَ وَمُعَلِّمِکَ وَلَوْ کُنْتَ اَمیرا؛ به پاس گرامیداشت پدر و معلم خود به پا خیز! گرچه پادشاه باشی.» امام زین العابدین علیه السلام نیز در ضمن شمارش حقوق اقشار مختلف جامعه، معلمان را از طبقات برتر جامعه قلمداد کرده، به دوستان و شیفتگانش سفارش می فرمود که حقوق معلمان و اساتید خود را به نحو شایسته ای مراعات کنند و در رساله حقوق خود فرمود: «حَقُّ سائِسِکَ بِالْعِلْمِ فَالتَعْظیمُ لَهُ وَالتَّوْقیرُ لِمَجْلِسِهِ وَحُسْنُ الاِْسْتِماعِ اِلَیْهِ؛ حق آموزگار تو این است که او را تعظیم کنی و در مجلس، محترم بداری و به نیکویی سخنانش را گوش کنی.» در تفسیر امام عسکری علیه السلام آمده است: «هنگامی که به حضرت هادی علیه السلام خبر رسید یکی از فقهای شیعه ـ که در مقام استادی بود ـ با برخی از ناصبیان مناظره کرده و با برهان محکم و متقن، باطل بودن ناصبی را اثبات نموده و او را رسوا کرده است، [خیلی خوشحال شد و] هنگامی که آن استاد فرزانه به حضور امام هادی علیه السلام رسید، امام او را در صدر مجلس به تخت بزرگی که در آنجا قبلاً نهاده بودند، راهنمایی کرد. این در حالی بود که گروهی از علویان و بنی هاشم حضور داشتند و خود امام بر آن تخت ننشست. حضرت، آن استاد فقیه را بالا برد و تعظیم کرد تا اینکه بر روی آن تخت نشانید.»
2- ویژگی های معلمان شایسته: در سطور گذشته روایاتی در مقام و منزلت معلمان شایسته بیان شد. در خاتمه، به برخی از شرایط آنان نیز اشاره میشود:
1. اخلاص امام صادق ع: الْمُعَلِّمُ لا یُعَلِّمُ بِالاَْجْرِ وَیَقْبَلُ الْهَدِیَّةَ اِذا اُهْدِیَ اِلَیْهِ؛ معلم به خاطر مزد درس نمیدهد، [بلکه برای خدا و با خلوص نیت آموزش می دهد] و هرگاه هدیه ای به او دادند، آن رامی پذیرد.
2. عدالت میان شاگردان پیامبر اکرم ص دورترین مردم از خداوند را دو گروه معرفی نمود و در توضیح گروه دوم فرمود: وَمُعَلِّمُ الصِّبْیانِ لا یُواسی بَیْنَهُمْ وَلا یُراقِبُ اللّهَ فِی الْیَتیمِ؛ و معلم کودکان که در میان آنان به عدالت رفتار نمیکند و در مورد یتیم، خدا را در نظر نمی گیرد.
3. تواضع علی ع فرمود: مَنْ تَواضَعَ لِلْمُتَعَلِّمینَ وَذَلَّ لِلْعُلَماءِ سادَ بِعِلْمِهِ؛ هر معلمی که بر شاگردانش تواضع و فروتنی کند و در برابر دانشمندان، خود را کوچک و پایین دست به حساب آورد، با دانش خود به آقایی میرسد.
4. عمل به گفته های خود رسول خدا ص : در روز قیامت دانشمندان [و معلمان] بد را میآورند و به آتش جهنم میاندازند. یکی از آنان [از شدت عذاب] در داخل آتش به دور خود می چرخد... کسانی که از او علم آموخته و نجات یافته اند، به او می گویند: وای بر تو! ما راه راست را از تو آموختیم و هدایت شدیم. چرا تو این گونه ای؟ او پاسخ می دهد: من نسبت به آنچه به شما می آموختم و شما را از آن نهی می کردم، مخالفت کردم.
ماه مبارک رمضان معلم اخلاق است
انسان میتواند در ماه مبارک رمضان راه صد ساله را بپیماید و ماه تمام بشود و عیدی بگیرد از خدا. چه عیدیای بگیرید؟ آدمیت. شاید هم اینکه روز اول شوال را اسلام عید قرار داده است برای همین باشد که ما به واسطه ماه مبارک به مقصود و مطلوب رسیدیم.یک روایتی است که این روایت را دو جور خواندهاند: الصوم لی و أنا اجزی به مشهور این جور میگویند که خداوند فرموده روزه مال من است من هم پاداش میدهم. گفتهاند که نماز و حج هم مال خدا است و خدا پاداش میدهد. پس الصوم لی و انا اجزی به یعنی چه؟ لذا اهل دل این اجزی را مجهول خواندهاند: الصوم لی و انا اُجزا بهخداوند میفرماید: روزه مال من است پاداشش خود من هستم. خودم را میدهم به این". گاهی عمل مال خدا است، این خلوص فقهی است، گاهی دل مال خدا است، این خلوص اخلاقی است. علاوه بر اینکه عمل مال خدا است، دل هم مال خداست. در ماه مبارک رمضان انسان می تواند برسد به این مقام، یعنی بشود مصداق لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر الله دیگر وابستگی هیچ کسی در دل نباشد جز خدا.
این ماه مبارک رمضان یک معلم اخلاق است و از این معلم اخلاق خیلی استفاده بکنید. خود قرآن میگوید معلم اخلاق است کـتِبَ عَلیکم الصیامَ کما کتب عَلَى الذینَ من قبلکم لعلکم تتقون (بقره183). مرحله اول که این روزه میدهد حس پرهیزکاری است؛ حس خویشتنداری. روح خدا ترسی در عمق جان ما. این روح خداترسی در عمق جان ما اگر نباشد، ما نمیتوانیم خودمان را حفظ کنیم.
اخلاق کاربردی معلم در پرتو مبانی اسلامی
راههای مناسب ارتباط گیری و تأثیرگذاری مربیان بر فراگیران براساس آموزه های دینی.
امام صادق(ع) : کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم(1)؛ مردم رابا غیر زبانتان به نیکی ها فراخوانید. منشأ تمام گفتار و کردار آدمی، خوبی ها و بدی های او، نفس است. اگر نفس اصلاح شد، دنیا و آخرت انسان تأمین و آباد می شود و اگر نفس به فساد و تباهی کشیده شد، سرچشمه هلاکت است. انسان ها برای کسب سعادت خود باید به نفس خویش آگاه باشند و دقیقاً آن را بشناسد. توانایی ها و پتانسیل های او را مدنظر قرار دهند واین اولین قدم برای خودسازی است. نفس چون بدن، گاهی سالم است و گاهی بیمار؛ اگر نفس انسان بیمار شد، آثار سوء این بیماری بسیار خطرناک تر از بیماری جسم است؛ از این رو باید به عوامل و شرایط صحت نفس، توجه بیشتری شود. امام حسن مجتبی(ع) فرمودند: عجبت لمن یتفکر فی مأکوله کیف لا یتفکر فی معقوله(2)؛ تعجب می کنم از کسانی که درباره غذای جسم خود فکر می کنند ولی در امور معنوی و غذای جان خویش تعقل نمی نمایند.» تا انسان خود را نسازد سالم نخواهد بود. سلامتی ملاک و معیار آزادی از آتش و رسیدن به سرمنزل مقصود و سعادت است. به مصداق یوم لا ینفع مال و لابنون¤ الا من اتی الله بقلب سلیم (شعرا 88 و 89)
انسان نمی تواند دیگری را بسازد و او را خوشبخت نماید، مگر این که اول خود را بسازد، انبیا که برای تهذیب و تزکیه نفوس پا به میدان جهاد گذاشتند، اول خود از مرز تهذیب گذشته بودند؛ هر کس می خواهد جا پای انبیا بگذارد و مشغول به شغل آن ها شود، باید طاقت تحمل بار چنین مسئولیتی را داشته باشد، در این صورت او معلم و مرشد خواهد بود و در این صورت پاشیدن بذر در قلب شاگردان به میوه می نشیند. معلم با گفتار و بیش از آن، با کردار خود، پایه های بنای شخصیت شاگرد را پی می ریزد و آثار آن را در سال های آینده در جوامع مشاهده می کند. یک مصلح و یک جنایتکار حرفه ای هر دو، روزی در برابر معلم زانو زده بودند. سهم تربیتی معلم در کنار سهم اراده این اشخاص نقش مهمی در سعادت و شقاوت آنان دارد.
قلب دانش آموز بستر پذیرش آموزه های اخلاقی معلم
معلمی که می خواهد به تربیت شاگرد خود بپردازد، باید برای «ارتباط سالم» سرمایه گذاری کند. سپس از مهم ترین وسیله ارتباط یعنی «کلمات» کمک بگیرد، آن گاه به سراغ «فضاسازی» رود، هم «فضای ارتباط» بسازد و هم «فضای معنوی ارتباط» را آماده کند. قدم ها را آهسته و یک به یک بردارد، او برای کاشتن بذر عشق و محبت نیازمند جراحی و شیار کردن قلب شاگرد است، از ایمان به خدا و توکل به او شروع کند و با آرامش، و اخلاقی خوش از طول زمان نهراسد که کنفوسیوس حکیم گفت: اگر زحمات تو برای یک سال است، دانه بیفشان و اگر برای 10 سال است نهال بکار و اگر برای صد سال است انسان تربیت کن. شیرین ترین از جان کلام این حکیم چینی، نیم سطر آیه الهی است که اگر یک نفر را زنده کنی گویی همه آدمیان را زنده کردی.(مائده 23) به منظور بسترسازی برای تربیت صحیح، باید گام های زیر را برداشت.اول: موقعیت فعلی دانش آموز و آمادگی روانی او شناخته شود. حالت انسان در خشم و غصب و غم و اندوه و شادی و هیجان و رنج و درد و قرابت و غرامت و... یکسان نیست. انتقال آموزه های اخلاقی باید در شرایط مناسب صورت گیرد.دوم: خوب گوش دادن به سخنان شاگرد براساس «یقولون هو ادن قل ادن خیر لکم» (توبه 16) و فبشر عبادالذین یستمعون القول.. (زمر ۱۷و ۱۸)
سوم: پذیرفتن شاگرد آن چنان که هست نه آن چنان که باید باشد. «باید» به زبان و نگاه و دستان معلم وابسته است نه به شاگرد. این معلم است که قادر است آن چنان که باید باشد را به نمایش بگذارد.چهارم: احساس همدردی و همدلی خود را به شاگرد بنمایاند. این احساس باید با شروع کلماتی اطمینان بخش آغاز شود. در اینجاست که باید از عصای احتیاط کمک گرفت و حساب شده سخن گفت.پنجم: جهت دهی به شاگردان در هر گفتار و کردار. آزادمنشانه، زمینه را برای این نوع از جهت دهی آماده می کند. آنان را باید گرامی داشت. تحت فشار قرار دادن، آن ها را وادار به طغیان می کند.ششم: برانگیختن ارزش ها در شاگرد؛ چون روح عدالت خواهی، عزت طلبی، آزادی، شجاعت، سخاوت و...هفتم: نمایش عکس العمل فضائل اخلاقی و رذائل اخلاقی به شکل فیلم و داستان و بیان.
ترجیحا بیان حالات پیامبران و اولیای خدا و علما و عرفا و صالحان و... و در برابر آنان بیان شرح حال بعضی از ستمگران، متجاوزان و جنایتکاران و آثار سویی که در نسل ها و برای عصرها باقی گذاشتند.هشتم: تمرین های عملی برای تسلط بر سه قوه غضب، شهوت و خیال.نهم: بهره وری از تشویق و تنبیه با استناد به آیات الهی و روایات معصومین(ع).
تکیه گاه های شخصیت سازی اخلاقی براساس مبانی اسلامی
1- ارتباط سالم
ارتباط سالم و صحیح آن است که، طرفین در امر مبادله اطلاعات و احساسات در فضایی مناسب مشارکت کرده و با یکدیگر هماهنگی داشته و در این ارتباط، هر دو احساس ارزشمندی کنند. به طور کلی ارتباط انسان ها با یکدیگر براساس دو بینش برقرار می گردد: «کرامت»؛ و «اهانت»، یعنی یا براساس تکریم شخصیت است و یا براساس تحقیر شخصیت. ما در برخوردها و ارتباطاتمان با دیگران، هرگونه انسان را تلقی کنیم، همان گونه با او برخورد می کنیم. اگر انسان را موجودی با شخصیت و با عزت بدانیم تلاش می کنیم که این کرامت را در او تقویت کنیم و اگر او را فاقد کرامت نفس بدانیم، سعی در تحقیر او داریم. از دیدگاه اسلام ارتباطی سالم است که بر پایه تکریم شخصیت و عزت نفس و احترام متقابل افراد انسانی استوار باشد.
2- ارتباط کلامی
یکی از روش های برقراری ارتباط انسان ها با یکدیگر طریقه گفت و شنود و مکالمه است. کلمات، مبین عواطف و احساسات انسان هاست، از طریق رد و بدل کردن کلمات، اهداف و مقاصد و نیت ها آشکار می شود، در حقیقت، شخصیت انسان ها در زیر زبانشان و بین سخنانشان نهفته است.(3) با تحقیقاتی که به عمل آمده، در جامعه ما تقریباً نزدیک به 58% ارتباطات افراد از طریق حرف زدن و گوش دادن (گفت و شنود) و نزدیک به 51% از طریق خواندن و نوشتن است. پس در این مورد، واژه ها و کلمات و جملات نقش ویژه ای را در نقل و انتقال مفاهیم و احساسات انسان ها بازی می کنند. واژه ها در نقل و انتقال اطلاعات و ارتباط دو انسان از بار احساسی مهمی برخوردارند و از نظر عاطفی، کلمات تأثیر فوق العاده ای در روحیه افراد انسانی دارد. بیان و گفت وگو که برای ایجاد ارتباط در قالب کلمات و الفاظ رد و بدل می شود، از اهمیت خاصی برخوردار است و به همین سبب، خداوند متعال در قرآن کریم اولین ویژگی مهم انسان را پس از خلقت او سخن گفتن ذکر می نماید: خلق الانسان¤ علمه البیان (رحمن3 و4)؛ انسان را بیافرید. به او سخن گفتن آموخت
بیان و گفتار، مهم ترین وسیله ارتباط انسان ها با یکدیگر است و چون ارتباط فرایندی دو طرفه است، بخش اعظم ارتباط انسان ها از طریق گفت وشنود و همین مکالمات عادی و روزمره صورت می گیرد، لذا در ارتباط صحیح و سالم، باید هم گوینده خوبی بود و هم شنونده خوبی؛ یعنی در تبادل اطلاعات و احساسات و عواطف، باید از نقش و تاثیر عاطفی و روانی واژه ها و کلمات آگاه بود. باید توجه داشت که چگونه بعضی از کلمات و واژه ها در ایجاد و برقراری ارتباط سالم نقشی سازنده داشته و همواره در ایجاد صمیمت و دوستی موثرند.(4) همچنین باید به موقعیت و فضای ارتباط که این واژه ها و کلمات در آن رد و بدل می گردد، آشنایی داشت. گاهی گفتن یک کلمه مثبت، در شرایط و فضای نامناسب و نامساعد، بار منفی القا می کند.(5)
بنابراین باید هم به نقش کلمات و واژه ها و هم شرایط القا و مبادله کلمات آشنایی و دقت کامل داشت. 3-ایجاد فضای ارتباط توسط معلم
باید توجه داشت که قبل از ارتباط کلامی، فضای برخورد یعنی وضعیت ظاهری: نگاه ها و حالت های چهره، ابروها و حرکت ها، در ارتباطات سالم و مناسبات صحیح انسانی بسیار موثر است: قیافه عبوس، تبسم ملیح، غرور و یا خضوع و فروتنی، در ایجاد فضای مثبت و یا منفی اثرهای مهمی در ارتباط ها می گذارند. ولا تصعر خدک للناس و لاتمش فی الارض مرحاً؛ (لقمان 81) به تکبر از مردم روی در هم مکش و با غرور بر زمین گام منه. عبس و تولی¤ أن جاءه الاعمی¤ و ما یدریک لعله یزکی؛ (عبس 1 تا 3) روی را ترش کرد و سر برگردانید. چون آن نابینا به نزدش آمد و تو چه دانی شاید که او پاکیزه شود.»4-فضای معنوی ارتباط
تواضع: واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین؛ (شعرا 215) در مقابل مؤمنانی که از تو پیروی می کنند، پر و بال فروتنی فرود آر. برخورد کریمانه .... و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً (فرقان36) و چون با نادان ها مقابل شوند، سلام می گویند. و اذا مروا باللغو مروا کراما؛ (فرقان 37) و زمانی که با کژی روبرو شوند، بزرگوارانه از آن می گذرند. تسلط بر خشم: ... و اذا ما غضبوا هم یغفرون؛ (شوری 73) و چون خشمگین شوند خطاها را می بخشایند. پاسخ به سلام: و اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها او ردوها؛ (نساء 68) در برخورد چون شما را به سلامی نواختند، پس شما به سلامی بهتر از آن یا همانند آن پاسخ گوئید.5- خوب گوش دادن
فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه؛ (زمر ۱۷و ۱۸) پس بندگان را بشارت ده: آن کسانی که به سخن گوش می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند. ... و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم(توبه16) و [منافقین] می گویند که او [پیامبر] به سخن هر کس گوش می دهد. بگو: او برای شما شنونده خوبی است.6- خوب سخن گفتن (لحن و آهنگ گفتار)
از نظر روانی و عاطفی، لحن و آهنگ کلام در ارتباطات متقابل تأثیر مطلوب و نامطلوب دارد؛ گاه اگر سخن با لحن خشن و صدای شدید القا شود، آرامش انسان را به هم می ریزد، تأثیر منفی در روحیه طرف مقابل می گذارد و وی را عصبانی می کند؛ و گاه لحن نرم و آرام؛ غضب و عصبیتی را فرو می نشاند.
به همین جهت، قرآن برای ایجاد ارتباطی سازنده، لحن خوش و مناسب را در گفتار توصیه می کند:واقصد فی مشیک و اغضض من صوتک...؛(لقمان19) در رفتارت راه میانه رو باش و لحن سخنت را آرام کن.» «فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی؛ (طه44) با او [فرعون] به نرمی سخن گویید، شاید پند گیرد، یا بترسد. ... ولتعر فنهم فی لحن القول و الله یعلم اعمالکم؛ (محمد۳۰) و تو آن ها [منافقین] را از لحن سخنانشان خواهی شناخت، و خدا از اعمالتان آگاه است. ... و قولوا للناس حسنا... (بقره38)؛ با مردم به نیکی سخن بگوئید. ... و قل لعبادی یقولوا التی هی أحسن؛ (اسراء35) و به بندگان من بگو که با یکدیگر به بهترین وجه سخن بگویند.»7- سخن خوب گفتن
... و قولوا لهم قولا معروفاً، (نساء5) و به آنان سخن نیک بگویید. قول معروف و مغفره خیر من صدقه یتبعها أذی و الله غنی حلیم (بقره622) سخن خوب و عفو و گذشت، بهتر از صدقه ای است که آزار به دنبال داشته باشد. خدا بی نیاز و بردبار است.8- ارزیابی منفی ممنوع «... لایسخر قوم من قوم...؛ (حجرات11) گروهی، گروه دیگر را مسخره نکنند. ... ولا تلمزوا أنفسکم...؛ از یکدیگر عیب جویی نکنید. ...ولا تنابزوا بالالقاب...؛ و یکدیگر را به القاب زشت صدا نکنید.9- نقش روانی و عاطفی کلمات
به این جمله بیاندیشید ولا یحزنک قولهم؛ (یونس56) سخن آنان تو را غمگین نکند.» در ارتباط بین دو انسان، واژه ها و کلمات گاهی نقش سازنده یا مخرب دارند. بعضی از کلمات روح انسانی را خراش می دهند و موجب شیارها و زخم هایی در دل انسان می گردند. این زخم ها گاهی کاری تر از زخم شمشیر(6) و ماندگارتر از آن است و همواره مثل خوره روح آدمی را می خورد و منجر به بیماری های عمیق روانی میگردد. کلمات و جملات ناسالم موجب ارتباط ناسالم و کلمات خوب و شاد موجب ارتباط سالم می گردد. گاهی کلمات ناسالم به طور ناخودآگاه پیامدهای مخربی به بار خواهد آورد و سبب تضعیف و تحقیر شخصیت و آزرده شدن میگردد. تحقیر شخصیت منشأ بسیاری از گناهان و رذایل اخلاقی است.
اظهارنظرها و کلمات ناهنجاری که در برخوردهای ارتباطی روزانه والدین رد و بدل می شود، عزت نفس آنان را جریحه دار می سازد و تهدیدی برای ارتباط سالم خود و فرزندانشان خواهد بود. غرولندهای مادر یا پدر در حضور فرزندان نیز آثار بسیار ناگواری در شبکه ارتباطی خانواده به وجود خواهد آورد. اگر در محیط مدرسه از این روند جلوگیری نشود، فساد این آثار در جامعه نمایان می شود.انکم مؤاخذون باقوالکم فلا تقولوا الا خیراً؛(7) شما در مورد گفتارتان مورد مؤاخذه قرار می گیرید پس نگویید مگر سخن خیر و نیکی را.» مشکل عمده ما این است که از مهارت های ارتباطی سالم بی بهره ایم. بیشتر اعضای خانواده ها در جامعه ما انسان های مؤمن، متدین و وفادار به یکدیگرند؛ ولی متأسفانه در ایجاد ارتباطی سالم و شاد با هم، به ویژه از زمانی که صاحب فرزند می شوند، بی بهره اند.
1- کافی، ج 2، ص 97. 2- بحارالانوار، ج 1، ص 812. 3- نهج البلاغه، حکمت841. 4-گاهی کلمات به سبب نقش مخربی که دارند موجب ارتباط ناسالم می شود. 5- زله اللسان اشد من جرح السنان لغزش زبان شدیدتر از زخم نیزه است.» علی(ع)، شرح آقا جمال خوانساری بر غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص 11.1 6- رب کلام أنفذ من سهام؛ چه بسا سخن که شکافنده تر از نیزه و شمشیر است. غررالحکم، 223.5 7- تصنیف غررالحکم، ص561.
دانش آموز نمونه از دیدگاه معصومین (ع)
دانش آموز نمونه کسی است که با دقت مطالب را یاد بگیرد و حرمت معلم را حفظ کند و نکات زیر را که در احادیث به آنها اشاره شده، رعایت کند؛ شخصی نزد رسول خدا ص آمد و عرض کرد: علم چه حقی دارد؟ ما حقّ العلم؟ آن حضرت فرمود:
1. سکوت و توجه داشتن: ألانصات له.
2. خوب به درس گوش کند: ألاستماع له2.
3. دانش را خوب به دل بسپارد و کاملاً آن را فرا بگیرد: الحفظ له.
4. به علمی که آموخت، عمل کند: العمل به.
5. علمی را که آموخته به دیگران هم بیاموزد: نشره.
6. استاد را تکریم و احترام نماید. (1)
امام سجاد علیه السلام فرمود: التعظیم له.
7. حرمت کلاس درس را نگه دارد: و التوفیر لمجلسه.
8. در کلاس رو به استاد بنشیند و خوب گوش دهد: حسن الاستماع إلیه و الإقبال علیه.
9. صدایش را از صدای استاد بلندتر نکند و داد نزند: لا ترفع علیه صوتک.
10. در سخن گفتن بر استاد پیشی نگیرد: لاتجیب احداً یسئله عن شئ.
11. در کلاس با کسی حرف نزند: و لاتحدث فی مجلسه أحداً.
12. نزد استاد از کسی بدگویی نکند: ولاتغتاب عنده احداً .
13. اگر کسی از استاد بدگویی کرد، از استاد دفاع کند: و أن تدفع عنه إذا ذکر عندک بسوء.
14. ایرادها و اشکال های معلم را بپوشاند: و تستر عیوبه (آبروداری کند).
15. صفات خوب معلم را برای دیگران بیان کند: و تظهر مناقبه.
16. با دشمنان معلم دوست نشود و با دوستانش دشمنی نکند: و لاتجالس له عدوّاً ... .
17. در حضور معلم با کسی در گوشی حرف نزند (پچ پچ نکند): ولا تسار فی مجلسه.
18. در برابر معلم و استاد کاملاً کوچک و متواضع باشد.
19. در برابر معلم با دست به کسی اشاره نکند: و لاتشیر عنده بیدک. (2)
20. بر خلاف نظر استاد از کسی مطلبی نقل نکند.
21. اگر کلاس طولانی شد، اظهار خستگی نکند.
22. خدمتگزار استاد باشد: إذا رایت عالماً فکن له خادماً.
23 علم و مورد مطالعه قرار کتاب احترام بهمراه گ ب: از دانشمند محترم احترام بود توسط پروردگار خود . (3)
24. دانش و معلومات خود را زیاد نداند: و لایستکثر ما علم. (4)
25. درس ها را زیاد تکرار کند تا از یاد نبرد: لافقه لمن لا یدیم الدرس. (5)
26. برای یادگیری وقت کافی بگذارد. حضرت خضر ع به حضرت موسی ع فرمود: تفرغ للعلم إن کنت تریده فإنّما العلم لمن تفرغ له؛ اگر طالب علم هستی برای یادگیری آن وقت بگذار. (6)
27. از کتاب ها حفاظت کند و به کتاب احترام بگذارد.
28. در کلاس درس با وضو و طهارت باشد.
29. قصدش از یادگیری، عالم شدن و خدمت کردن باشد و نه شغلی دست و پا کردن.
30. و بالاخره انگیزه او برای آموختن، ارزش علم باشد و نه مدرک و فخر و مباهات کردن. اگر دانش آموزی امتیازات فوق را کسب کرد، او دانش آموزی موفق و نمونه است.
معلّم، آسمان دیدگانم | تو ای روشن گر روح و روانم |
دلت آیینه عشق الهی | نگاهت جلوه لطف الهی |
لبانت چون شکوفه باز گشته | دلت دنیای رمز و راز گشته |
صدایت صاف و لبریز از ترنّم | کلامت جذبه عشق و تکلّم |
کلید قفل گنج آسمانی | معلم، ای امید زندگانی |
تو دنیای بزرگ علم و دینی | الهی خیر از عمرت ببینی |
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
ایت الله شهید مطهری
-ولادت شهید مطهری : استاد شهيد آيت الله مطهري در 13 بهمن 1298 هجري شمسي در فريمان واقع در 75 کيلومتري شهر مقدس مشهد در يک خانواده اصيل روحاني چشم به جهان مي گشايد. پس از طي دوران طفوليت به مکتبخانه رفته و به فراگيري دروس ابتدايي مي پردازد.
۲ - ورود به حوزه علمیه : در سن دوازده سالگي به حوزه علميه مشهد عزيمت نموده و به تحصيل مقدمات علوم اسلامي اشتغال مي ورزد. در سال 1316 عليرغم مبارزه شديد رضاخان با روحانيت و عليرغم مخالفت دوستان و نزديکان، براي تکميل تحصيلات خود عازم حوزه علميه قم مي شود در حالي که به تازگي موسس گرانقدر آن آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي ديده از جهان فروبسته و رياست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آيات عظام سيد محمد حجت، سيد صدرالدين صدر و سيد محمد تقي خوانساري به عهد گرفته اند.
اول) دروس علمي: دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (در فقه و اصول) و حضرت امام خميني ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سيد محمد حسين طباطبائي (در فلسفه : الهيات شفاي بوعلي و دروس ديگر) بهره مي گيرد. قبل از هجرت آيت الله العظمي بروجردي به قم نيز استاد شهيد گاهي به بروجرد مي رفته و از محضر ايشان استفاده مي کرده است.
دوم )دروس اخلاقي و عرفاني: استاد شهيد مدتي نيز از محضر مرحوم آيت الله حاج ميرزا علي آقا شيرازي در اخلاق و عرفان بهره هاي معنوي فراوان برده است. نيز از دروس اخلاقي و عرفاني امام خميني بهره برد.
ازاساتيد ديگر استاد مطهري مي توان از مرحوم آيت الله سيد محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آيت الله سيد محمد محقق داماد (در فقه) نام برد.
۴-فعالیتهای دینی (مذهبی وسیاسی استاد): وي در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصيل علم، در امور اجتماعي و سياسي نيز مشارکت داشته و از جمله با فدائيان اسلام در ارتباط بوده است.
اول)فعالیتهای مذهبی: در سال 1331 در حالي که از مدرسين معروف و از اميدهاي آينده حوزه به شمار مي رود به تهران مهاجرت مي کند . در تهران به تدريس در مدرسه مروي و تأليف و سخنرانيهاي تحقيقي مي پردازد. در سال 1334 اولين جلسه تفسير انجمن اسلامي دانشجويان توسط استاد مطهري تشکيل مي گردد . در همان سال تدريس خود در دانشکده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران را آغاز مي کند. در سالهاي 1337 و 1338 که انجمن اسلامي پزشکان تشکيل مي شود . استاد مطهري از سخنرانان اصلي اين انجمن است و در طول سالهاي 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد اين انجمن مي باشد که بحثهاي مهمي از ايشان به يادگار مانده است.
دوم)فعالیتهای سیاسی:
الف)درقیام پانزده خرداد: ایشان همواره در کنار امام بودبه طوري که مي توان سازماندهي قيام پانزده خرداد در تهران و هماهنگي آن با رهبري امام را مرهون تلاشهاي او و يارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نيمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال يک سخنراني مهيج عليه شخص شاه به وسيله پليس دستگير شده و به زندان موقت شهرباني منتقل مي شود و به همراه تعدادي از روحانيون تهران زندانی مي گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علماي شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه ساير روحانيون از زندان آزاد مي شود.
ب)هدايت هيئتهاي موتلفه: پس از تشکيل هيئتهاي موتلفه اسلامي، استاد مطهري از سوي امام خميني همراه چند تن ديگر از شخصيتهاي روحاني عهده دار رهبري اين هيئتها مي گردد. پس از ترور حسنعلي منصور نخست وزير وقت توسط شهيد محمد بخارايي کادر رهبري هيئتهاي موتلفه شناسايي و دستگير مي شود ولي از آنجا که قاضي يي که پرونده اين گروه تحت نظر او بود مدتي در قم نزد استاد تحصيل کرده بود به ايشان پيغام مي فرستد که حق استادي را به جا آوردم و بدين ترتيب استاد شهيد از مهلکه جان سالم بدر مي برد.
ج) مبارزه با کجرویها وانحرافات: در اين زمان وي به تأليف کتاب در موضوعات مورد نياز جامعه و ايراد سخنراني در دانشگاهها ، اسلامي کردن محتواي نهضت اسلامي پزشکان، مسجد هدايت، مسجد جامع نارمک و غيره ادامه مي دهد. به طور کلي استاد شهيد که به يک نهضت اسلامي معتقد بود نه به هر نهضتي، براي اسلامي کردن محتواي نهضت تلاشهاي ايدئولوژيک بسياري نمود وبا کجرويها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام بهتأسيس حسينيه ارشاد نمود به طوري که مي توان او را بنيانگذار آن موسسه دانست. ولي پس از مدتي به علت تکروي و کارهاي خودسرانه و بدون مشورت يکي از اعضاي هيئت مديره و ممانعت او از اجراي طرحهاي استاد و از جمله ايجاد يک شوراي روحاني که کارهاي علمي و تبليغي حسينيه زير نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 عليرغم زحمات زيادي که براي آن موسسه کشيده بود و عليرغم اميد زيادي که به آينده آن بسته بود در حالي که در آن چند سال خون دل زيادي خورده بود از عضويت هيئت مديره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.
د)حمایت از مظلومان فلسطین در برابر اسرائیل: در سال 1348 به خاطر صدور اعلاميه اي با امضاي ايشان و حضرت علامه طباطبايي و آِيت الله حاج سيد ابوالفضل مجتهد زنجاني مبني بر جمع اعانه براي کمک به آوارگان فلسطيني و اعلام آن طي يک سخنراني در حسينيه ارشاد دستگير شد و مدت کوتاهي در زندان تک سلولي به سربرد.
ه)سخنراني هاي انقلابي و بازداشت استاد: از سال 1349 تا 1351 برنامه هاي تبليغي مسجدالجواد را زير نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلي بود تا اينکه آن مسجد و به دنبال آن حسينيه ارشاد تعطيل گرديد و بار ديگر استاد مطهري دستگير و مدتي در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهيد سخنرانيهاي خود را در مسجد جاويد و مسجد ارک و غيره ايراد مي کرد. بعد از مدتي مسجد جاويد نيز تعطيل گرديد. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گرديد و اين ممنوعيت تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت.
و) استادمطهری و خطر منافقین: اما مهمترين خدمات استاد مطهري در طول حيات پر برکتش ارائه ايدئولوژي اصيل اسلامي از طريق درس و سخنراني و تأليف کتاب است . اين امر خصوصاً در سالهاي 1351 تا 1357 به خاطر افزايش تبليغات گروههاي چپ و پديد آمدن گروههاي مسلمان چپ زده و ظهور پديده التقاط به اوج خود مي رسد. گذشته از حضرت امام، استاد شهید مرتضی مطهرياولين شخصيتي است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدين خلق ايران » پي مي برد و ديگران را از همکاري با اين سازمان باز مي دارد و حتي تغيير ايدئولوژي آنها را پيش بيني مي نمايد.
ز)تدريس در حوزه علميه و...: در اين سالها استاد شهيد به توصيه حضرت امام مبني بر تدريس در حوزه علمي قم هفته اي دو روز به قم عزيمت نموده و درسهاي مهمي در آن حوزه القا مي نمايد و همزمان در تهران نيز درسهايي در منزل و غيره تدريس مي کند. در سال 1355 به دنبال يک درگيري با يک استاد کمونيست دانشکده الهيات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته مي شود . همچنين در اين سالها استاد شهيد با همکاري تني چند از شخصيتهاي روحاني، «جامعه روحانيت مبارز تهران » را بنيان مي گذارد بدان اميد که روحانيت شهرستانها نيز به تدريج چنين سازماني پيدا کند.
ح)بطور دائمي در خدمت انقلاب و امام قرار گرفتن:گرچه ارتباط استاد مطهري با امام خميني پس از تبعيد ايشان از ايران به وسيله نامه و غيره استمرار داشته است ولي در سال 1355 موفق گرديد مسافرتي به نجف اشرف نموده و ضمن ديدار با امام خميني درباره مسائل مهم نهضت و حوزه هاي علميه با ايشان مشورت نمايد. پس از شهادت آيت الله سيد مصطفي خميني و آغاز دوره جديد نهضت اسلامي، استاد مطهري به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار مي گيرد و در تمام مراحل آن نقشي اساسي ايفا مي نمايد. در دوران اقامت حضرت امام در پاريس، سفري به آن ديار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ايشان گفتگو مي کند و در همين سفر امام خميني ايشان را مسؤول تشکيل شوراي انقلاب اسلامي مي نمايد. هنگام بازگشت امام خميني به ايرانمسئوليت کميته استقبال از امام را شخصاً به عهده مي گيرد و تا پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن همواره در کنار رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامي و مشاوري دلسوز و مورد اعتماد براي ايشان بود.
۵- شهادت استاد مطهری بدست گروه فرقان: تا اينکه در ساعت بيست و دو و بيست دقيقه سه شنبه يازدهم ارديبهشت ماه سال 1358 در تاريکي شب در حالي که از يکي از جلسات فکري سياسي بيرون آمده بود يا گلوله گروه نادان و جنايتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادتمي رسد و امام و امت اسلام در حالي که اميدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمي عظيم فرو مي روند.
سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
مقام شامخ شهید معلم
حاج حسینعلی ابادیشرمنده معلمورق هاى دفتر من سیاه مى شوند و گیسوان تو سپیدمن قد مى کشم تا تو نفس مى کشى...هر روزدر تو پیامبرى بامن سخن مى گویدکه چشم هایش از بى خوابى سُرخ اندآه!در کلاس درس توحتى تخته سیاه روسفید شدمن هنوز شرمنده...چقدر خسته ات کردم...آورده اند که...هدیهشخصى در مدینه، مدرسه اى بنا کرده و به آموزش کودکان مشغول بود. روزى یکى از فرزندان امام حسین علیه السلام به مدرسه وى رفت و آیه شریفه «الحمد لله رب العالمین» را آموخت. وقتى به منزل برگشت، آیه را تلاوت کرد و معلوم شد آن را در مدرسه از معلم آموخته است.امام حسین علیه السلام هدایاى بسیارى براى معلم فرستاد؛ آن گونه که موجب شگفتى گروهى از یاران آن حضرت شد.آنها نزد امام آمدند و عرض کردند: آیا آن همه پاداش به معلم رواست که شما در برابر آموزش یک آیه، این همه براى وى فرستاده اید؟ حضرت فرمود: آنچه دادم، چگونه برابرى مى کند با ارزش آنچه او به پسرم آموخته است؟«محجوبه علی ابادی»اگر دستم را به دستان تو نسپارم، در جاده سنگلاخ جهل، به کدام دستاویزمتوسل شوم؟با تو، هواى سرزمین دانش هرگز ابرى نیست. آفتاب بى دریغ، معلم!عشق، معلم است و معلم، عشق. خوشا آن که عاشق شود!بهترین معلم، همان است که در کلاس نگاهش میان ذهن و دل دانش آموز، طواف مى کند.پایت را همیشه جاى پاى معلم بگذار؛ او راه را اشتباه نمى رود.کسى که براى معلم خود بهترین شاگرد باشد، روزى براى شاگرد خود بهترین معلم خواهد بود.معلم بى مهر، جهاد خود را تباه مى کند.آموزگار خوب، حتى نگاهش را بین شاگردان خود به مساوات تقسیم مى کند.همه جا مى تواند کلاس درس باشد و همه آدمیان براى یکدیگر، معلم.آموزگارى که سینه اش لبریز از دانش و حقیقت است، پیراهنش بوسیدنى است.آموزگار حقیقى، غم هایش را پشت در جا مى گذارد و با لبخند وارد کلاس درس مى شود.آموزگارم! اگر تو نبودى، کابوس شب هایم به رنگ سؤالاتِ بى جواب بود.زنگ مدرسه، اذانِ شتافتن به آستان مقدس معلم است.هر گیاه دانش که سر از خاک برمى آورد، ابتدا به تو سلام مى کند.هر انسانى که به دنیا مى آید، بارى بر دوش معلمان زمین افزوده مى شود.آن چه معلم روى تخته سیاه مى نویسد، کمترین چیزى است که از او مى آموزیم.نهایت آموختن معلم، رفتار اوست.معلم خوب، ابتدا خوب زندگى کردن را به شاگرد مى آموزد و پس از آن، خوب درس خواندن را.عاقبت، روزى تخته سیاه ها زبان مى گشایند و خستگى قرن هاى معلم را شهادت مى دهند.معلم، لقمه هاى دانش را با دستان خویش، در سفره ذهن دانش آموزان مى گذارد.«محمد مهدی علی ابادی»حدیث عشقمعلم عزیر! آن زمان که پای درست می نشستم و تو الفبای عشقرا به من می آموختی،دلم از گوهر کلمات خالی بود؛تو مرا سرشار از واژه های روشن می کردی.سال هاست که از آن لحظه های شیرین می گذرد،ولی هنوز یاد و نامت در دلم زنده است.آن زمان ها برایم از دانایی می گفتی و محبت را به من می آموختی.من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و قدم از قدم برمی داشتم، تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه و لغزش گاه های زندگی نیفتم.من امروز به احترام نامت قیام می کنم و در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم.می خواهم به آسمان بال بگشایم و نامت را بر صحیفه آبی اشحک کنم.نفس پیامبرانهاردیبهشت، با نفس های پیامبرانه ات جوانه می زند و تو می آیی تا خورشید آگاهی را در قلب های حاصلخیز فرزندان سرزمینت بکاری.دستان سپیدت بر پیکر تخته سیاه، نور می پاشد و الفبای روشنی، در اذهان تاریکمان حک می شود.وارد که می شوی، چشم های شوقمان چون پنجره هایی آفتابی، به سویت گشوده می شوند.می آیی و عطر حضورت فضای کلاس را پر می کند. ای رازدار دل های کوچک و معصوم و سنگ صبور غم های پروانه ها! تو آمده ای تا روح حقیقت را پاسداری کنی و از چهره جاهل زمین، گرد و غبار این همه ندانستن را بزدایی.آمده ای تا نهال های سبز را باد هرزه گرد پاییز، به داس زردش نچیند.لب که به سخن می گشایی، صدها پرنده سپید بال در آسمان معرفت به پرواز می آیند و من لبریز این همه آبی، پریدن را تجربه می کنم.نگاهم که می کنی، تار و پود جانم لبخند می زند. دست هایت، ریشه های کنجکاوی ام را محکم می کند و صدای فرشته سانت، سایه غول های نادانی را از کوچه های جانم می تاراند.ای آسمانی زمینی رخسار! اینگونه که عاشقانه به رویشمان کمر بسته ای، دیر نیست که از هر گوشه این خاک، صنوبرانی سربلند، با انگشتان سبزشان، گیسوان خورشید دانش و فن آوری را شانه بزنند و ستاره های فروزان پژوهش، از چشمان آگاه همین نوباوه گان بزرگ اندیشه، روشنی بخش رصد خانه های تاریک جهان گردد.تو را چه نامم ای عصاره مهربانی و ایثار و عشق؟ از شیره جانت می نوشانی و رگ های کبودمان را از خون کاوش و تفکر می انباری، تا نفس های زندگی مان، با نبض آینه ها هماهنگ شود.دوستت داریم. می ستاییمت و خاطر خستگی ناپذیرت را به واحه های خرم ایمان و عشق می سپاریم.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
اغاز نوروز نماد سفره های هفت سین فضای جبهه است
|
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
میهمانی لاله هایادمان سردار شهید جاویدالاثر حسین محمد ابادی
بیایید یک لحظه عاشق شویم
جدا از تمام سلایق شویم
نه مال و نه شهوت، نه جاه و مقام
بیا فارغ از این علایق شویم
چو حسین وسبزعلی وحاج عیسی
پرنده، پرستو، شقایق شویم
بیایید.. چون رهبر و مقتدا
دمی رهسپار مناطق شویم
به فکه درآییم و فتح المبین
کمی آشنا با حقایق شویم
بیـاد شهیـدان گـردان عشـق
به مقتل پُر از اشک و هِق هِق شویم
بیفتیم.. بر خاکشان لحظه ای
در آن لحظه مست دقایق شویم
بیا با دو دست علمدار عشق
هم آوا و همسو موافق شویم
وهب وار دل را به دریا زنیم
به امواج مستی چو قایق شویم
صحیفه، مهاجر، مخاطب، قلم
بیایید زین لحظه عاشق شویم..
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
« زهره » به نام توست غزلخوان آسمان
با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید
« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد
در گسترای ساحت تحمید ای شهید
تیغ سحر زجوهره خونت آبدار
گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید
آئینهدار خون تو اند آسمانیان
رنگینکمان به شوق تو خندید ای شهید
ایمن شدند دین و وطن تا به رستخیز
فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید
در فتنهخیز حادثهها جان پناه ماست
بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید
صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت
جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید
نام تو گشت جوهر گفتار عارفان
« عارف » زبان گشوده به تأکید، ای شهید
اینک که شهر شعله ور بی خیالی است
جای برادران غیورم چه خالی است
جای برادران غیوری که بعدشان
این شهر در محاصره خشک سالی است
بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند
رد عبور صاعقه شان این حوالی است
من حرف می زنم و دلم شعر می شود
در واژه های من هیجان لالی است
طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند
تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است
آلوده است کوچه، خیابان به زندگی
چیزی که هست و نیست حالی به حالی است
بر من چه سخت می گذرد این غروب ها
جای برادران غیورم چه خالی است.
سراپا وسعت دریا گرفتند
همان مردان كه در دل جا گرفتند
تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام آسمان مأوا گرفتند
به دوش ما چه ماند اى دل، كه وقتی
خدا را شاهدى تنها گرفتند
چه شد اى دل، كه در این راه رفته
جواز وصل را بى ما گرفتند
مگر مردان غریبى میپسندند
غریبانه ره دریا گرفتند!سین عسکری گفت: همراه شهید مرادی در بلوچستان بودم و به او التماس کردم که بگذارد فقط مخبر خودش برود و اطلاعات برای ما جمع آوری کند که قبول نکرد و گفت باید بروم و منطقه را ببینم و دو شب در مرکز اشرار بود و دو شب تشنگی و گرسنگی کشید چراکه راه بر حسین بسته شده بود در حالیکه برای شناسایی 1 و 2 ساعته رفته بود.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از "ارگ نیوز"؛ اولین یادواره شهید سبزعلی محمد آبادی اولین جانشین سپاه بم و شهید حسین محمد آبادی و شهدای سانحه هوایی سیرچ در محل حسینیه غدیر برگزار شد. در این مراسم که با حضور پر رنگ رزمندگان شهرستان بم و ائمه جمعه شهرستان های بم و نرماشیر برگزار شد پاسدار بازنشسته حسین عسکری از همرزمان شهید روایتگر یادواره شد و گفت: سال 57 همه به دور شهید محمد آبادی جمع می شدند و فرمانبری می کردند آن پاسدار با اخلاص و با معنویتی که زمانی به عنوان فرمانده عملیات سپاه بود به عنوان بسیجی در خدمت ایشان به کارگیری شدم، این شهید سالها عمر خود را در مبارزه با اشرار و قاچاقچیان و جبهه های جنگ به سر برد.
وی افزود: شهید حسین محمد آبادی کسی بود که والفجر 8 را آفرید و کربلای پنج ها را پشت سر گذاشت و خورنوازان را فتح کرد همان عزیزی که با عصا و تن مجروح خود به سوی پایگاه موشکی فاو حرکت کرد و امشب از مدیریت جهادی این عزیزان سخن می گویم که با جهاد خود و با ایثار خود انقلاب را حفظ کردند.
این رزمنده با بیان اینکه این انقلاب به سادگی به دست نیامده است، اظهار داشت: انقلاب از 22 بهمن 58 مورد هجوم قرار داشت و غائله کردستان، سیستان و بلوچستان و جنگ داخلی منافقان را پشت سر گذاشت و پس از آن بود که جنگ را به ما تحمیل کردند.
وی بیان داشت: بعد از عملیات حلبچه که برای استراحت بازگشته بودیم، هنوز چند روز نگذشته بود که در 25 فروردین با تعدادی از همرزمان شهرستان بم عازم خوزستان شدیم و دو روز در سد دز مستقر شده بودیم که ناگهان اعلام کردند دشمن به فاو حمله کرده است و من به همراه شهید حسین محمد آبادی گردان 407 را هدایت می کردیم و سریعا برادران را تجهیز و حرکت کردیم، حسین با عصا حرکت می کرد و هرچه به او گفتیم در مقر گردان در اهواز بمان قبول نکرد.
عسکری در ادامه گفت: حسین محمد آبادی با همان مجروحیت آمد و او را در پادگان قشله مستقر کردیم و به او گفتم شما از این منطقه جلوتر نیا و با یک گروهان به طرف پایگاه موشکی حرکت کردم در شرایطی که تقریبا نیمی از فاو سقوط کرده بود و جنگ سختی در گرفته بود و آرپی چی زن ها و گروهانی از رزمندگان بمی جلوی لشکر 10 زرهی عراق مقاومت کردند و یک به یک مجروح شدند تا تعدادی از امکانات و نیروها از فاو خارج شود در حالیکه فاو سقوط کرده اعلام شده بود ولی نیاز به یک از خودگذشتگی داشت تا مقداری از امکانات و نیروها بتوانند از اروند عبور کنند و برگردند.
وی تشریح کرد: ایثارگری در عملیات فاو نصیب گردان 407 بم شد و پس از مجروحیتم از آن عملیات که سردار حاج قاسم سلیمانی به عیادتم آمد سوال کردم چرا اینطور شد و کدام لشکر جلوی ما بود که ایشان گفت "شما کاری کردید که تعداد زیادی از نیروها بتوانند سالم از اروند رد شوند" چون دشمن پل اروند را زده بود و فاو را دور زده بود و مقاومتی که رزمندگان بمی جلوی جاده پایگاه موشکی از خود نشان دادند باعث شد عملیات تاخیری انجام شود.
این رزمنده مجاهد تاکید کرد: شهید حسین محمد آبادی از مقر خود حرکت کرده و خود را به نیروهای گروهان رساند و آنجا آن جانفشانی را انجام می دهد که نیروها بتوانند از فاو خارج شوند لذا اگر در این ایام سی و هشتمین سالروز پیروزی انقلاب را جشن می گیریم مدیون این خون ها و جانفشانی ها هستیم پس باید یاد این عزیزان را زنده نگه داریم.
وی به فرمانده شهید دیگر خود اشاره کرد و گفت: فرمانده دیگر من شهید حسین مرادی مردی خستگی ناپذیر بود که می توانست همراه با خیلی از ما فرم بازنشستگی را پر کند و از سپاه خارج شود چون دیگر تکلیفی نداشت و خدمتش را با جانبازی 65 درصد انجام داده بود اما ماند چون احساس می کرد بلوچستان ناامن است و نفوذ به خاک افغانستان، پاکستان و قلب اشرار از فعالیت های شبانه روزی او بود و خیلی از ما کارهای بزرگ او را نمی دانیم.
پاسدار بازنشسته حسین عسکری در پایان با بیان خاطره ای ادامه داد: همراه شهید مرادی در بلوچستان بودم و به او التماس کردم که بگذارد فقط مخبر خودش برود و اطلاعات برای ما جمع آوری کند که قبول نکرد و گفت باید بروم و منطقه را ببینم، چون قرار بود گردان ها عملیات انجام دهند و گفت باید اطلاعات دقیق بیاوریم و دو شب در مرکز اشرار بود و دو شب تشنگی و گرسنگی کشید چراکه راه بر حسین بسته شده بود و در آن منطقه گرفتار شده بود در حالیکه برای شناسایی 1 و 2 ساعته رفته بود لذا امروز امنیت را مدیون ایثارگری های این عزیزان هستیم.
تصاویر/
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
روحانیت روستای بدراباد نماد مقاومت در هشت سال دفاع مقدس
حماسه روحانیت در دفاع مقدس سپاس از ساحت مقدس سرداران شهید سبزعلی محمد ابادی"حاج عیسی بدرابادی"محمد وداود زابلی زاده "محمود محمدابادی "رضابدرابادی یوسف"سردار سپاه قدس شهید حاج حسین مرادی وارزوی سلامتی برای رزمنده جانباز حجه الا اسلام حاج علی سعادت نیا عقیدتی ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی
مرحوم آیت اللّه میرزا جوادآقا تهرانی، عالم برجسته و زاهد خطه خراسان، نمونه ای نیک در صدق این مدعاست. آن بزرگ مرد کهنسال و عارف نامدار، بارها وبارها، از درس آموزی جبهه سخن می گفت و با ذکر آن، به شادی و شور می آمد. مقام معظم رهبری، شور جوانانه او را از ایام حضور در جبهه، چنین حکایت نموده اند: «وقتی که ایشان از جبهه برگشتند، ما در تهران زیارتشان کردیم. واقعا نور خاصی پیدا کرده بود و حقیقتا منوّر شده بود و از این مدت چند ماهی که در آن جاها مانده بود، خیلی شاد و شارژ شده بود و کیف کرده بود. گفت: فلانی! من در میان این بچه ها، واقعا حال خاصی داشتم. این صفا و خلوص بچه ها، ایان را خیلی منقلب کرده بود».
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
یادمان جزیره مینو مقتل سردار شهید سبزعلی محمد آبادی
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
شبهای عملیات کربلای 5 شب های قدر انقلاب است
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای فرمودند: « شبهای عملیات کربلای ۵ شبهای قدر این انقلاب است و انس با آن باعث وارسته شدن می باشد، هر کس آن عملیات را فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را زنده نگه داریم.» به گزارش سرویس جهاد و مقاومت “۶ […]
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای فرمودند: « شبهای عملیات کربلای ۵ شبهای قدر این انقلاب است و انس با آن باعث وارسته شدن می باشد، هر کس آن عملیات را فراموش کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را زنده نگه داریم.»
به گزارش سرویس جهاد و مقاومت “۶ بهمن” : عدم دستیابی ایران به اهداف پیشبینی شده در عملیات کربلای۴ ، روند جنگ تحمیلی در ۱۳۶۵ را با چالش جدی روبرو کرد. به همین سبب با توجه به آمادگی یگانها و نیروهای داوطلب برای انجام عملیاتی دیگر، طرح عملیات «کربلای۵» در مدتی اندک یعنی۱۲ روز، ریخته شد. و این در حالی بود که ایران به صورت عادی هر سال اقدام به اجرای تنها یک عملیات می کرد.
چیزی که اوضاع را به هنگام انتخاب منطقه عملیاتی پیچیده و دشوار میساخت، این بود که در چنین شرایطی تنها انجام یک عملیات نمیتوانست راهگشا باشد، بلکه در عین حال عملیات میبایست از شرط تضمین پیروزی و همچنین شرایط و ویژگیهای لازم مناطق آزاد شده به سود جمهوری اسلامی بهرهمند باشد.
هشت ماه و اندی وقت و سرمایهگذاری نسبتا وسیع جمهوری اسلامی (نیروی انسانی، امکانات و غیره) برای طراحی و انجام عملیات گسترده و بخصوص شیوه تبلیغاتی و طرح مساله عملیات سرنوشتساز، تا حد زیادی توقع همگان را نسبت به دستاوردهای عملیات آینده بالابرد و تلقی خاصی را نسبت به سرنوشت جنگ در بین مردم پدیدآورد. توقف نبرد در کربلای۴ و اعلام آن به عنوان یک عملیات محدود، ابهاماتی را میتوانست در اذهان به وجود آورد که تبلیغات ناخوشایندی را در پی داشت.
ولی عملیات کربلای۵ که در ساعت۱ و۳۰ دقیقه بامداد۱۹ دی ماه۱۳۶۵ با رمز «یا زهرا(سلام الله علیها») آغاز شد، تا اندازهای انتظارات مردم را برآورده ساخت. این عملیات تا پایان سال۱۳۶۵ ادامه یافت و به لحاظ مقاومت و جنگندگی نیروهای ایران در شرایط بسیار مشکل و پیچیدگی دژهای مستحکم دشمن، یکی از بزرگترین نبردهای تمام دوران جنگ تحمیلی محسوب میشود. منطقه عمومی شرق- بخاطر اهمیت سیاسی و نظامی آن- همواره جایگاهی قابل توجه در اندیشه طراحان جنگ داشته است.
پس از فتح خرمشهر، تسلط بر شلمچه به عنوان یکی از معابر وصولی شهر بصره، در زمره اهداف قوای نظامی ایران قرار گرفت و عملیات کربلای پنج بهترین موقعیت برای عملی ساختن این ایده بود. پیشروی سریع نیروها از سیلبند و مواضع دشمن در شرق «کانال ماهی» بسته و سپس عبور از این کانال و توسعه وضعیت نیروهای خودی، نشانگر غافلگیری دشمن در این محور بود. اخبار و اطلاعات واصله نیز حکایت از وضعیت نسبتا مناسب و خوب نیروها میکرد. ادامه این تلاشها در روز نخست منجر به تصرف مثلث غرب «کانال زوجی» شد.
همچنین در محور «پنج ضلعی»، تلاش دشمن منحصرا مقاومت در یک قرارگاه فرماندهی تیپ بود و نیروهای رزمنده و زرهی سپاه توانستند بیشتر پایگاههای موجود در این محور را به تصرف خود درآورند. درگیری در جزیره «بوارین» در ساعات نخستین عملیات، بیشتر بدین منظور بود که دشمن احساس کند در سراسر خط درگیری وجود دارد تا فرصت تمرکز نیرو را نداشته باشد.
همچنین در پاسگاه «بوبیان» که جناح راست عملیات بود، رزمندگان توانستند آن را به تصرف خود درآورند. در روزهای بعد، پاتکهای سنگین دشمن در منطقه از محورهای مختلف آغاز شد و از طرفی عملیات و درگیری نیروهای خودی نیز ادامه پیدا کرد. در مجموع، مقاومت و ایستادگی نیروها زیر آتش شدید دشمن، با وجود کمبود مهمات و بسته شدن چند راه تدارکاتی و کمک رسانی، بینظیر بود. در محور کانال پرورش ماهی این درگیریها به اوج خود رسید و تنها جاده ارتباطی که به رزمندگان مستقر در این محور آذوقه و مهمات میرساند، بیوقفه زیر آتش سنگین عراق بود. گذشته از نقش اساسی عملیات کربلای۵ در پیدایش یک امکان تازه برای اجرای آتش پی در پی بر روی شهر بصره- همزمان با جنگ شهرها- تلاشی وسیعتر برای انهدام قسمت دیگری از ارتش عراق، (حتی بیشتر از فاو) از جمله دستاوردهای مهم نظامی کربلای۵ بود.
انهدام دشمن در کربلای۵ بمراتب بیشتر از والفجر۸ بود، به گونهای که حتی تحلیلگران غرب ناچار به اعتراف گوشهای از این مساله شدند. شلمچه به منزله یکی از قویترین دژهای دشمن محسوب میشد و این برای ارتش عراق بمنزله دیواری غیر قابل نفوذ بود و همین اعتماد بیش از اندازه نسبت به منطقه، تاثیر بسزایی در غافلگیری دشمن داشت. این عملیات با انجام چندین عملیات محدود که بعدها «عملیات تکمیلی» نام گرفت، کامل شد. این عملیات باعث تثبیتو ترمیم خطوط پدافندی نیروهای ایرانی گردید.
در راس اهداف عملیات تکمیلی ، پنج هدف عمده قرار داشت:
۱- تکمیل و ترمیم خط پدافندی خودی در نهر جاسم.
۲ -توسعه و تثبیت نهایی سر پل منطقه غرب نهر جاسم و پیشروی عمده به سوی کانال زوجی
۳- تصرف مجدد سر پل غرب کانال ماهی و گرفتن جناح اساسی از دشمن.
۴- حضور موثر و تهدید منطقه استراتژیک شرق کانال زوجی.
۵-انهدام بخشی وسیع از امکانات و نفرات دشمن.
در عملیات کربلای۵ بیش از۸۰ فروند هواپیما،۷۰۰ دستگاه تانک و نفربر،۲۵۰ قبضه توپ صحرایی و ضدهوایی، صدها قبضه انواع ادوات نیمه سنگین،۱۵۰۰ دستگاه خودرو، دستگاه انواع ادوات مهندسی- رزمی، مقدار زیادی سلاح سبک و مهمات دشمن منهدم شد.
همچنین در این عملیات۸۱ تیپ و گردان مستقل دشمن منهدم و۳۴ تیپ و گردان نیز آسیب کلی دید. تعداد کشته و زخمیها و اسرای عراق بالغ بر۴۲۷۰۰ تن بود. علاوه بر آن۲۲۰ دستگاه تانک و نفربر،۵۰۰ دستگاه خودرو،۸۵ قبضه انواع توپ، هزاران قبضه سلاحهای سبک و سنگین و مقدار زیادی مهمات نیز به غنیمت نیروهای خودی درآمد.
در این عملیات بزرگ و طولانی که با سنگینترین و بیشترین پاتکهای دشمن توام بود، چندین تن از فرماندهان برجسته ایرانی مانند «حسین خرازی» فرمانده لشکر۱۴ امام حسین(۷) از اصفهان، «یدالله کلهر» قائممقام لشکر۲۷ محمد رسول الله(۹) از تهران، «حجتالاسلام والمسلمین عبدالله میثمی» مسؤول حوزه نمایندگی حضرت امام(۴) در قرارگاه خاتم الانبیأ۹))، اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر۹ بدر، هاشم اعتمادی فرمانده تیپ امام حسن(۷) محمدعلی شاهمرادی فرمانده تیپ۴۴ قمر بنیهاشم، حاج قاسم میرحسینی قائممقام لشکر۴۱ ثارالله، محمد فرومندی قائممقام لشکر۵ نصر و… به شهادت رسیدند.
نام عملیات: کربلای۵ و عملیات تکمیلی
زمان اجرا: ۱۰/۱۹ /۱۳۶۵
مدت اجرا:۷۰ روز
تلفات دشمن: ۴۲۷۰۰(کشته، زخمی و اسیر )
رمز عملیات: یا زهرا(سلام الله علیها)
مکان اجرا: منطقه عمومی شرق بصره -سراسر محور جنوبی جنگ
ارگانهای عملکننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
اهداف عملیات: انهدام ماشین جنگی دشمن، گشودن راه برای سرنوشت جنگ طولانی و پاسخ به انتظارات مردم و تهدید شهر بصرهیاد شبهای سرد عملیات
به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان، شبهای اواخر دی ماه برای رزمندگان دوران دفاع مقدس یادآور خاطراتی فراموش نشدنی است، یاد شبهای عملیات، رشادت همرزمان، لحظات عروج دوستان، همسنگران و همشهریانی که زمانهای پرخاطرهای با یکدیگر داشتیم در شب ظلمانی نیزارها و باتلاقهای امالرصاص که پس از گذشت مدت کوتاهی از عملیات کربلای چهار آسمانی شدند، سخت برایمان آزاردهنده بود.
فرمانده لشکر برادر قاسم صبحگاه اعلام کرد «بهزودی منتظر عملیات و پاسخ سخت به دشمن باشید» و اینجا همه مرخصیها لغو و آمادهباش اعلام شد، واحدها، ادوات و سپس گردانهای لشکر با استتار کامل عازم منطقه عملیاتی شدند، کمپرسیهای مایلر که اتوبوس نیروها هم محسوب میشد، بچهها را به منطقه منتقل کردند که واحد ما هم راهی شد، البته عدهای به دلیل حساسیت وظیفه، جلوتر از دیگران حرکت کردند.
بالاخره به منطقهای رسیدیم که تازه فهمیدیم، شلمچه است، گلولههای توپ و کاتیوشای دشمن به خوشامد و استقبالمان آمدند، البته طبق معمول بیهدف و کور، شب را در سنگرمان به صبح رساندیم و روز بعد آغاز به ثبت گرای خطوط دشمن و بررسی نقشه کردیم، زیرا اعلام شده بود، باید از دریاچه معروف ماهی، کانالهای ماهی و کانال معروف زوجی - مثلثی عبور کنیم.
بچههای مخابرات ثارالله با ابتکار خود و استفاده از قطعات بیسیم و سایر وسایل معمولی برای منطقه ایستگاه رادیویی به نام رادیو یا زهرا (س) ساخته بودند که برد کمی از محدوده کل منطقه عملیاتی را پوشش میداد، اما با این حال میتوانستیم، نوحههای حماسی، سخنان امام خمینی (ره)، نوای قرآن و اذان را از آن بشنویم.
غروب قبل از شب عملیات کمکم قایقها و ادوات به نزدیک خط خودی منتقل شدند، دشمن با انواع آتشبارها آغاز به بارش گلوله کرد به طوری که فرماندهان رده بالا شک کردند، شاید عملیات لو رفته باشد که با رفت و برگشت نیروهای شناسایی اطمینان آنها از لو نرفتن عملیات کامل شد، اما شب سرد و باد سوزناکی میآمد.
با فرمان قرارگاه همزمان با دیگر لشکرها و گردانهای خطشکن و پیشرو پا به درون آب گذاشته و به طرف خط دشمن حرکت کردیم، حرکت در آب سردی که نه امکان نشستن بود و نه میتوانستیم، زیر آب برویم، زیرا عمق آن بسیار کم و پر از سیمخاردارهای چادری و حلقوی بود، خاردارهای ویژهای که سر پیکانی سوزنی داشت و اگر در بدن فرو میرفت، بیرون کشیدن آن کشندهتر از فرو رفتنش بود، زیرا با بیرون کشیدن سیم، قطعهای از گوشت بدن هم جدا میشد.
تیربار و چارلولها هم سطح آب را میتراشید و هر جنبندهای را درو کرده و انواع گلوله، مین و منورهای دشمن هم شب را مانند روز روشن میکرد، حال در چنین وضعیتی نیروهای ما باید در داخل آب گام به گام به خط اصلی دشمن که دنیایی از موانع نیز وجود داشت، نزدیک میشدند.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
شهید گمنام
ای روشنای خانه امید، ای شهید """ ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است"""ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
ای شهیدان ، عشق مدیون شماست """هرچه ما داریم از خون شماست
ای شقایق ها و ای آلاله ها """ دیدگانم دشت مفتون شماست . . .
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .
دید در معرض تهدید دل و دنیش را """ رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر """چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را . . .
رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ """از جبهه گریختن گناهی است بزرگ
ما بر سر پست انقلابیم اکنون """ خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ . . .
کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالی تو """ دلم دوباره گرفته زبیخیالی تو
تو التماس نگاه کدام پنجرهای """ که نقش بسته نگاهم به طرح قالی تو . . .
سری که هیچ سرآمدن نداشت، آمد """ بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد
بلند شد سر خود را به آسمان بخشید """سری که بر تن خود، خویشتن نداشت آمد . . .
گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است ، وگرنه همه اجرها در گمنامیست.
محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند . . .
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات """ بر قامت بی سر شهیدان صلوات
خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .
شکر لله شیعه ای نامی شدیم """اهل جمهوری اسلامی شدیم
از خمـینی درس عشق آموختیم """ در تنور جنگ و جبهه سوختیم
بیعتی کردیم با سید علی""" راه حق در قول و فـعلش منجلی . . .
چفیهی من بوی شبنم میدهد """ عطر شبهای محرم میدهد
چفیهی من، سفرهی دل میشود """ جمعه، با مهدی، مقابل میشود . . به یادشهیدجانباز عزیز دلم حاج عیسی بدرابادی.
در سینهام دوباره غمی جان گرفته است
« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »
تا لحظهای پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟ """ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست """ از کوچه ما کاش گذر داشته باشد . .یادت گرامی حاج عیسی بدرابادی .
یادت ونامت در قلب بم زنده است شهید عزیزم حاج عیسی بدرابادی
ای شهید
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
« زهره » به نام توست غزلخوان آسمان
با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید
« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد
در گسترای ساحت تحمید ای شهید
تیغ سحر زجوهره خونت آبدار
گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید
آئینهدار خون تو اند آسمانیان
رنگینکمان به شوق تو خندید ای شهید
ایمن شدند دین و وطن تا به رستخیز
فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید
در فتنهخیز حادثهها جان پناه ماست
بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید
صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت
جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید
نام تو گشت جوهر گفتار عارفان
« عارف » زبان گشوده به تأکید، ای شهید
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
یادمان شهدای نهر خین
هر خین قتلگاه شهدای کربلای4/ محور حاج همت برای آزادسازی خرمشهر
از پل نو که به سوی شلمچه حرکت کنی، سمت چپ تابلوی "به طرف نهر خین" دیده میشود. نهری که جزیره بوارین عراق را از شلمچه ایران جدا میکند. این نهر در بیابان دور افتاده، دروازهای از بهشت است که آنهایی که رفتند خیلیهایشان برنگشتند.
به گزارش تهران پرس به نقل از دفاع پرس،از پل نو که به سوی شلمچه حرکت کنی، سمت چپ تابلوی"به طرف نهر خین" دیده میشود. نهری که جزیره بوارین عراق را از شلمچه ایران جدا میکند. این نهر در بیابان دور افتاده، دروازهای از بهشت است که آنهایی که رفتند خیلیهایشان برنگشتند.
نهر خین در مجاورت پاسگاه مرزی خین قرار دارد و دو و نیم متر عمق و بین هشت تا سی متر عرض آن متغییر است و در تنومهی عراق به شط العرب میریزد.
قبل از آغاز جنگ، ارتش عراق برای مسلح نمودن عوامل خود در خرمشهر به طور مرتب در حاشیه این نهر به تخلیه سلاح میپرداخت. با آغاز جنگ تیپ 20 لشکر 5 پیاده –مکانیزه ارتش عراق در تاریخ 31 شهریور 59 در کنار نهر خین آرایش تهاجمی به خود گرفت. این در حالی بود که از روزهای قبل پاسگاه خین زیر آتش دشمن قرار داشت و نیروهای ژاندارمری به کمک نیروهای مردمی در این پاسگاه مقاومت میکردند. در سومین روز جنگ این پاسگاه تخلیه شد و مدافعین در محدوده پل نو موضع گرفتند.
در جریان آزادسازی خرمشهر، خین یکی از محورهای قرارگاه نصر به فرماندهی شهید همت برای ورود به شهر بود و در عملیات والفجر8 نیز تلاش پشتیبانی قرارگاه خاتم الانبیا(ص) در محدوده آن صورت گرفت. در عملیات کربلای 4 این منطقه شاهد سنگینترین درگیری خود در طول تاریخ بوده است به طوری که شهدای بسیاری در آن به شهادت رسیدند. نهر خین با انواع موانع از جمله نبشیهای ضربدری و سیم خاردارهای حلقوی و انواع میادین مین و موانع خورشیدی، مانع بسیار جدی برای عبور رزمندگان در عملیاتهای کربلای 4 و 5 محسوب میشد.
عبور از منطقه باتلاقی و لجنزار و نفوذ به دژ جنوبی نهر خین با ارتفاع دو و نیم متر و عرض شش متر که در وسط آن کانالی بتنی با مهندسی پیچیده ساخته شده بود و اطراف آن سنگرهای نگهبانی و کمین ضدگلوله تعبیه شده بود که گلوله آر.پی.جی هم قدرت تخریب آن را نداشت و انواع جنگ افزارها از قبیل توپ 106، آر.پی.جی 11 و چهارلول ضدهوایی از آن محافظت میکردند، عملا کاری غیر ممکن بود. با این حال رزمندگان در عملیات کربلای 4 در نبردی شجاعانه خسارات و تلفات فراوانی به دشمن وارد کردند و حتی عدهای از رزمندگان از نهر خین گذشتند. اما در نهایت به دلیل لو رفتن عملیات و حجم بسیار سنگین آتش دشمن، فرماندهان دستور توقف عملیات را صادر نمودند. با اطلاعات و تجارب به دست آمده در این عملیات، این منطقه در عملیات کربلای 5 آزاد شد.
سردار کارگر رئیس ستاد مرکزی راهیان نور در رابطه با مدیریت این یادمان گفت: اولین یادمانی که به صورت هیات امنایی اداره میشود یادمان نهر خین است که رئیس آن دکتر قالیباف شهردار تهران است و تعدادی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در خراسان و قم از اعضای آن هستند.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
فجر آفرینان همیشه پیروز
شعر به مناسبت دهه فجر
شمیم بهار
بیا بیا که شمیم بهار میآید
دل رمیده ما را قرار میآید
سر از افق بدرآورد صبح آزادی
سرود فتح و ظفر زین دیار میآید
بیا که شد سپری دوره تباهیها
زمان سروری و اقتدار میآید
گریخت ظالم و برچیده شد بساط ستم
نهال حق و عدالت به بار میآید
بیا که گر رود اهریمن از وطن بیرون
فرشته از طرف کردگار میآید
خوش آمدی به وطن مقدمت گرامیباد
صدای هلهله از هر گذار میآید
سالگرد انقلاب
سالگرد انقلاب آمد پدید
انقلابی چون سپیده پرنوید
فجر رستن، فجر رستن، فجر شوق
فجر بشکفتن چو گل در باغ ذوق
انقلابی چون سحر ظلمت شکن
تا به عمق کلبهها پرتوفکن
فجر نورافشانی قرآن و دین
فجر قدرتیابی مستضعفین
انقلابی چون شفق سرشارِ خون
گوهر آزادگی را آزمون
فجر عزت، فجر رشد کارها
فجر دیگرگونی معیارها
انقلابی پیشرو مانند برق
در شکوهش عقل عالم مانده غرق
فجر جمهوری اسلامی کزان
صدهزاران روزِ روشن شد عیان
فجر برچیدن بساط زور و زر
شام استبداد آوردن به سر
انقلابی پر زشیران بیشهاش
نعره الله اکبر ریشهاش
سوره «والفجر» گر خوانی عمیق
راز این ده شب از او یابی دقیق
شعر ۲۲ بهمن
یک گل و صد بهار
یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود
و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود
یاد باد آن دل تپیدنهای مشتاقان یار
و آن عجب نقشی که آن زیبا نگار آورده بود
عشق را صد رشته جان، در لعل نوشین بسته بود
حسن راصد چشم دل، آیینه وار آورده بود
از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق
موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود
منکران گفتند با یک گل نمیگردد بهار
لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق
در چن هر گوشهای را صد هزار آورده بود
فجر رحمت
در خلال ده شب از بهمن، برون
صدهزاران فجر آمد، گونهگون
مهر روشن بر سیاهی چیره شد
چشم خفاش از فروغش خیره شد
فجر رحمت، فجر دولت، فجر نور
فجر آزادی زبند ظلم و زور
مهر، در آغوش ملت، جا گرفت
انقلاب او همه دنیا گرفت
فجر انقلاب
برخیز، که فجر انقلاب است امروز
بیگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد
از لطف خدا، نقش بر آب است امروز
فجر است و سپیده حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام در کشور ما
خورشید حقیقت از افق سرزده است
«والفجر» که سوگند خدای ازلی است
روشنگر حقی است که با «آلعلی» است
این سوره به گفته امام صادق
مشهور به سوره «حسینبنعلی» است
شب رفت و سرود فجر، آهنگین است
از خون شهید، فجر ما رنگین است
این ملت قهرمان و آگاه و رشید
ثابت قدم است و قاطع و سنگین است
شب طی شد و روز روشن از راه رسید
خورشید امید شرق، از غرب دمید
عیسای زمان، راز زمین، «روح خدا»
در کالبد مرده، دمی تازه دمید
این نهضت حق، که خلق ما برپا کرد
نه شرقیو غربی است، نه سرخ است و نه زرد
در وسعت و عمق و شور و یکپارچگی
زیباتر از این نمیتوان پیدا کرد
جانهای جهانیان به لب آمده است
جان در پی حق، داوطلب آمده است
جمهوری اسلامی ما در این قرن
فجری است که در ظلمت شب آمده است
بر ملت تازه رَسته از دام و کمند
آن بردگی گذشته، یارب مپسند
این در که بهروی ما گشودی از مهر
بار دگر از قهر، خدایا تو مبند
فجر بیداری
رسید موسم بهمن بهار باز آمد
جلال محفل ما، یار دل نواز آمد
به پاست خیمه آلالههای صحرایی
«و ان یکاد» بخوان موسم نیاز آمد
درون هر ورق سبز بنگری، بینی
جمال یوسف مصری در این تراز آمد
چراغ لاله فروزان شد از دم عیسی
شمیم یاد عزیزانِ پاکباز آمد
زمان، زمان طلوع است و فجر بیداری
کنون که جلوه خورشید برفراز آمد
بیسـت و دوی بهمــــــن(۲) روز از خود گذشتــــــن
روز آزادی مـــــــــــــــا روز نجـــــات میــــــهن
روز پـــیـــــــروزی مــــــا روز شکست دشــــــمن
بیســــــت و دوی بهمــــــن بیســت و دوی بهمــــــن
به پیش ای رهروان راه الله رسیده مژده پیروزی ما
زریشه برکنیم بنیاد دشمـــن به یاری خداوند توانـــــا
الله یــــــــاور ماســـــــــــت خمینی رهبر مـــــــاست
الله یـــــــــاور ماســــــــــت خمینی رهبر مـــــــاست
ای دشمـــــــن سـتـــمـــــگر ای ظالـــــمــــان کافـــــر
خون شمـــــــا می ریزیــــم مـــــــــــا ملــــــت دلاور
خون شمـــــــا می ریزیــــم مـــــــــــا ملــــــت دلاور
الله یـــــــــاور ماســــــــــت خمینی رهبر مــــــــاست
الله یـــــــــاور ماســــــــــت خمینی رهبر مــــــــاست
بیســت و دوی بهمـــــن(۲) روز از خود گذشـــــــتن
روز آزادی مــــــــــــــا روز نــــجات میهـــــــن
روز پـــیـروزی مــــــــــــا روز شکست دشمـــــــن
بیســـــت و دوی بهمـــــــن بیست و دوی بهمـــــــن
کتــــــاب ما قــــــرآن است مکتب ما اسلام اســـــت
کتــــــاب ما قــــــرآن است مکتب ما اسلام اســـــت
همـــــرزمان همـــــرزمان ای امـــــت مسلمـــــــان
همـــــرزمان همـــــرزمان ای الـــگوی دلیـــــــران
بر دشمـــــنان بتـــــازیـــــد ای پاســــداران قـــــرآن
الله یـــــــــــاور مــــــــاست خمینی رهبر مـــــــاست
خورشید گل کرد
در آسمان جان ما، خورشید گل کرد
پیش از دعا ،وقت سحر ،خورشید گل کرد
چون لاله ای خونین کفن، در سینه خاک
با یاد میر کربلا،خورشید گل کرد
گل می کند از سوی مشرق،چهره روز
چون چشمه مهر و صفا،خورشید گل کرد
در مغرب شط فرات و دجله، ا ین بار
با پیک پیغام شما،خورشید گل کرد
وقتی که تیرحادثه زد بوسه بر او
در خاک سرخ نینوا،خورشید گل کرد
در دشت شب، بی روشنای کورسوئی
هنگام طوفان بلا ،خورشید گل کرد
از پشت دیوار افق ،آرام آرام…
بر پهنه ارض و سما،خورشید گل کرد
از چهره پاکش، تشعشع موج می زد
بایاد آن دیر آشنا،خورشید گل کرد
در ظلمت شب، با سرود هاتف عشق
در موج موج هر صدا ،خورشید گل کرد
دیگر هراسی از هجوم شب نداریم
در آسمان جان ما،خورشید گل کرد
اشعار زیبای دهه فجر
به نام شما
زمانه قرعه نو می زند به نام شما
خوشا شما که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفسها پر آتشست و خوشست
که بوی عود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنجخانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شماست
ز صدق آینه کردار صبح خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آنکه هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که می گریخت زخاک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پرنوش باد جام شما
شاعر:هوشنگ ابتهاج
مثل غنچه بود آن روز غنچه ای که روییده
در هوای بهمن ماه بر درخت خشکیده
مثل آب بود آن روز آب چشمه ای شیرین
چشمه ای که می بیند مرد تشنه ای غمگین
گرچه در زمستان بود چون بهار بود آن روز
سرزمین ما ایران لاله زار بود آن روز
روز خنده ی ما بود روز گریه ی دشمن
روز خوب پیروزی بیست و دوم بهمن بیست و دوم بهمن
مثل غنچه بود آن روز غنچه ای که روییده
در هوای بهمن ماه بر درخت خشکیده
مثل آب بود آن روز آب چشمه ای شیرین
چشمه ای که می بیند مرد تشنه ای غمگین
گرچه در زمستان بود چون بهار بود آن روز
سرزمین ما ایران لاله زار بود آن روز
روز خنده ی ما بود روز گریه ی دشمن
روز خوب پیروزی بیست و دوم بهمن
اشعار زیبای دهه فجر
بهمن خونین
آمده موسم فتح ایمان
شعله زد از افق نور قرآن
در دل بهمن سرد تاریخ
لاله سر زد، ز خون شهیدان
لالهها قامت سرخ عشقند
سرنوشت تو با خون نوشتند
(پیکر پاکت ای جان به کف را
از ازل با شهادت سرشتند)
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
مقدمت را اماما شهیدان
با نثار تن خود گشودند
خونشان فرش راه تو بادا
عاشق راه پاک تو بودند
آمدی با پیامت خمینی
از رهایی و از حق سرودی
(آنکه بر ظلم شب حمله ور شد
ای خمینی تو بودی، تو بودی)
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
(در دل تار شب ای شهیدان
دست قهار خلق خدائید
از تبار حسین شهیدید
از دیار عروج و خدائید)
(در زمستان بهاران آمد
آدم از قعر دوران آمد
بوی نسل شقایق پیچید
بوی عطر شهیدان آمد)
(بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده بادا قرآن
بهمن خونین جاویدان
تا ابد زنده یاد شهیدان
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
یادواره سرداران شهید خواجه وپارسا
برگزاری یادواره شهدای روحانی شرق استان در بم
حجه الاسلام و المسلمین جوشقانیان: جنگ به خودی خود مقدس نیست و مطلوب نیست، اما مردان الهی از صحنههای جنگ استفاده میکنند به عنوان دانشگاه معنویت و انسانهای بزرگی را تربیت میکنند. به گزارش ارگ نیوز مراسم یادواره حجهالاسلام شهید خواجه و شهدای روحانی شرق استان، سرداران و ۳۰۷ شهید شهرستان دارالصابرین بم امروز […]
برگزاری یادواره شهدای روحانی شرق استان در بم
حجه الاسلام و المسلمین جوشقانیان: جنگ به خودی خود مقدس نیست و مطلوب نیست، اما مردان الهی از صحنههای جنگ استفاده میکنند به عنوان دانشگاه معنویت و انسانهای بزرگی را تربیت میکنند.
به گزارش ارگ نیوز مراسم یادواره حجهالاسلام شهید خواجه و شهدای روحانی شرق استان، سرداران و ۳۰۷ شهید شهرستان دارالصابرین بم امروز در مصلی نماز جمعه بم با حضور خیل عظیمی از مردم ولایتمدار و انقلابی این شهربرگزار شد. در ابتدای این مراسم حجهالاسلام والمسلمین دانشی امام جمعه بم ضمن عرض خیر مقدم به تمام شرکت کنندگان در این یادواره، با اشاره به مقام ومنزلت شهدا و یادآوری توصیه امام و شهدا بر پشتیبانی از ولایت فقیه تاکید کردند.
در ادامه این مراسم حجه الاسلام و المسلمین جوشقانیان ضمن یادآوری دوران دفاع مقدس ورشادت های رزمندگان اسلام در جبهههای حق علیه باطل از این دوران به عنوان دانشگاه انسان ساز یاد کردند و فرمودند: “جنگ به خودی خود مقدس نیست و مطلوب نیست، اما مردان الهی از صحنههای جنگ هم استفاده میکنند به عنوان دانشگاه معنویت و انسانهای بزرگی را تربیت میکنند. دشمن خبیص با سرکردگی استکبار ولی با از آستین حزب بعث به مرز وبوم این مملکت هجمه کرد”.
ایشان در ادامه صحبت هایشان با اشاره به نقش طلاب دردوران دفاع مقدس فرمودند: ” به برکت همین دفاع مقدس انسانهای بزرگ در انفوان جوانی تربیت شدند. برادران و خواهران افراد بسیاری در تربیت این انسانها نقش داشتند، ولی از بارزترین ومهمترین افراد روحانیت عزیزی بودند که با لباس رزم به خط مقدم آمدند.”
در ادامه این مراسم آقای بنی فاطمه از مداحان اهل بیت عصمت و طهارت به نوحه سرایی پرداختند.
در حاشیه این مراسم گروه سرود فداییان رهبر به اجرای برنامه پرداختند.
توجه شما را به گزارش تصویری این مراسم جلب میکنیم.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
تشریح عملیات کربلای 5
فرماندهان و رزمندگان ایرانی در میانه تردید و امید، 19 دی به خط شلمچه زدند و عراقی ها در جشن پیروزیشان در کربلای 4 حسابی غافلگیر شدند. روش و منش چاپلوس پروری صدام از دلایل اصلی این غافلگیری بود.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - عملیات کربلای 5 که یکی از بزرگترین عملیاتهای رزمندگان در طول جنگ تحمیلی بود، 28 سال پیش در تاریخ 19 دیماه سال 1365 با رمز مبارک یازهرا(ع) در منطقه شلمچه و شرق بصره آغاز شد.
سنگینی شرایط دشوار پس از عملیات کربلای 4 ضرورت انجام عملیات دیگری را ایجاب میکرد. عملیاتی که پیروزی آن تضمین شده باشد و ضمنا از جنبه نظامی و سیاسی بسیار ارزشمند باشد تا آثار نامطلوب عدم فتح کربلای 4 را جبران کند.
ارتش بعث در جشن شکست کربلای 4 بود که ایرانی ها کربلای 5 را آغاز کردند
فرماندهان و رزمندگان ایرانی در میانه تردید و امید، 19 دی به خط شلمچه زدند و عراقی ها در جشن پیروزیشان در کربلای 4 حسابی غافلگیر شدند. روش و منش چاپلوس پروری صدام از دلایل اصلی این غافلگیری بود.
نقشه عملیات کربلای 4 / طرح عملیات خوب بود اما دشمن هم کاملا از اوضاع با خبر شده بود
حمدانی از فرماندهان گارد ریاست جمهوری عراق میگوید: «حمله (کربلای4) ایران به کلی شکست خورد و رقابتی میان فرماندهان سپاه سوم و هفتم عراق که همیشه موفق بودند، پدید آمد. فرمانده سپاه سوم، طالی الدوری برای اینکه نشان دهد ایران را شکست داده است، امار و ارقامی از تلفات فوق العاده سنگین نیروهای ایرانی ارائه داد که غیر منطقی به نظر می رسید.
ماهر عبدالرشید، فرمانده سپاه هفتم هم میدانست که باید مطابق میل صدام رفتار کند. او هم آمارهای غیر واقعی داد. آمارهایی که تقریبا خندهدار یود. اما صدام رضایت داشت چون پس از فاو، این دروغگویی ها تسکینش می داد. فرماندهان می گفتند با تلفات سنگینی که به ایرانی ها وارد شده، می توانیم همه نفس راحتی بکشیم. فرماندهانی که مدت ها در جبهه بودند به مرخصی رفتند و آماده باش لغو شد.
شرق بصره/ دژ مرزی منطقه 5 ضلعی / دی ماه 65 / نبرد نوک 5 ضلعی از سخت ترین نبردها بود
مردم در جامعه هم آمارها را باور کردند و می گفتند تا ایرانیها عملیات دیگری شروع کنند، حداقل شش ماه زمان میخواهند. ایرانی ها کمتر از دو هفته بعد حمله کردند و دروغها برملا شد. معلوم شد فرماندهان تلفات ایرانی را 10 برابر بیشتر اعلام کردهاند.»
روایت عملیات کربلای 5 از زبان سردار حاج قاسم سلیمانی
ارزشمندترین منطقه موجود شلمچه بود که دشمن در آن مستحکمترین مواضع و موانع را داشت، به طوری که عبور از آنها غیرممکن مینمود و با توجه به اصول نظامی شناخته شده و محاسبات کمی، ضریب موفقیت بسیار ناچیز بود و بالطبع تضمین پیروزی از سوی فرماندهان عملیات را غیر ممکن میساخت؛ لیکن ضرورت غیر قابل انکار ادامه جنگ در آن موقعیت و لزوم تسریع در تصمیمگیری پس از عملیات کربلای 4 سبب گردید که صرفا برای انجام تکلیف و با امید به نصرت الهی، تمامی نیروهای خودی اعم از رزمنده و فرمانده برای عملیات بزرگ کربلای 5 آماده شوند.
هنگام انتخاب منطقه عملیات کربلای 5، آنچه اوضاع را پیچیدهتر میکرد، این بود که:
- تنها انجام یک عملیات نمیتوانست موثر باشد.
- به علاوه عملیات باید با پیروزی توام باشد.
- همچنین سرعت عمل نیز نقش تعیین کنندهای در این عملیات داشت.
دشمن با توجه به اهمیت منطقه، زمین شرق بصره را مسلح به انواع موانع و استحکامات کرده بود و با رها کردن آب در منطقه، انجام هرگونه عملیاتی را غیر ممکن ساخته و فضای امنی را برای خود به وجود آورده بود تا بتواند حرکت هر نیروی مهاجم را قبل از دستیابی به خط اول خود سرکوب کند.
بسیاری از نیروهایی که آماده عملیات در کربلای 4 بودند، با توقف عملیات، فرصت حضور پیدا نکردند
اولین خط دفاعی دشمن دژی بود که در یک سمت آن سنگرهای بتونی برای استراحت نیرو و در سمت مقابل، سنگرهای دیده بانی و تیربار با مهمات آماده و سنگرهای تانک احداث شده بود. این دژ، دشمن را از موقعیت ممتازی برای اشراف و تسلط کامل بر منطقه برخوردار میکرد. در پشت خط اول چند موضع هلالی شکل احداث، که قطر هر یک به 300 الی 400 متر و ارتفاع آن به 5 تا 6 متر میرسید.
در پشت مواقع هلالی، برای تردد و استقرار تانک، جاده ساخته شده بود و به این وسیله تانک میتوانست با استقرار روی مواضع مشخص شده، کل منطقه درگیری را زیر پوشش گلوله مستقیم و تیربار قرار دهد.
دومین خط دشمن به فاصله صد متر از خط اول و به موازات آن احداث و سیلبندی بود به عرض 205 و ارتفاع 4 متر که دارای موضع پیاده، کانال مواصلاتی و مواضع تانک بود. این سیل بند از جنوب جاده شروع میشد و به سمت اروند ادامه داشت.
سومین خط دشمن، خاکریزی بود به موازات خط دوم و دارای مواضع پیاده و تانک که در جلوی آن کانال َمتروکهای به عرض 4 و عمق 2 متر احداث شده بود.
یکی از چالشیترین تصمیم گیریها، تصمیم برای انجام عملیات کربلای 5 با حضور هاشمی رفسنجانی بود
چهارمین رده دشمن در پشت نهر دوعیجی قرار داشت و شامل نهر، دژ و چندین موضع هلالی پی در پی، که بر توانایی دشمن برای مقابله و دفاع میافزود.
پنجمین رده دشمن در پشت نهر جاسم قرار داشت. ضمن آن که در حد فاصل خط چهارم و پنجم، قرارگاه دشمن، خصوصا قرارگاه تاکتیکی سپاه سوم (مقر فرماندهی لشکر11)، دارای مواضع مستحکمیبود و پدافند مستقل داشت. پس از خط جاسم تا کانال زوجی، مرکز توپخانه، لجستیک و عقبه لشکر 11 قرار گرفته بود و رده ششم و هفتم دشمن شامل کانال زوجی و مثلثی های غرب کانال زوجی بود. در منطقه شلمچه، دشمن زمین را به شکل پنج ضلعی درآورده بود. که از استحکامات بسیار پیچیدهای برخوردار بود.
غافلگیری در شرق بصره
عراقی ها سراسیمه نیروهای بسیاری را به منطقه شلمچه آوردند تا ایرانی ها را عقب بزنند. قرار ب.د عملیات ساعت 2 نیمه شب آغاز شود که خبر رسید شاید عملیات لو رفته باشد. پس ساعت شروع عملیات را پیش انداختند و ساعت 1 و 35 دقیقه بامداد رمز عملیات اعلام شد.
هلالی ها از معروفترین موانع در شلمچه بودند
دو ساعت از عملیات گذشت و پیشروی امیدوار کننده بود. یعنی عراقی عها غافلگیر شدند. ایرانی ها کانال پرورش ماهی را رد کردند و گروهی دیگر در نوک جزیره بوارین و خط معروف موانع 5 ضلعی را شکستند. پاسگاه بوبیان عراق را هم گرفتند.
ارتش عراق روز دوم عملیات بیشتر از 20 بار پاتک کرد که همه ناموفق بود و مجبور شد عقب نشینی کند. توپخانه دشمن و تیر مستقیم تانک ها تنها پل ارتباطی را بی وقفه زیر آتش گرفته بود و ارتباط کاملا قطع شده بود. آتش دشمن الحاق برخی گروهها را هم قطع کرده بود.
گفته می شود در کربلای 5 حدود 30000 نفر شهید و یا زخمی شدند
انتقال مهمات، غذا و مجروح به هیچ عنوان مقدور نبود. و همه چیز توسط افراد حمل میشد. فشار دشمن در عصر روز دوم عملیات به کارگیری هوانیروز و نیروی هوایی را ضروری کرد.
نبرد شبانه روزی کربلای 5 ادامه داشت و نیروهای ایرانی با سرعت محدود پیش می رفتند. رزمندگان، شب دهم تلاش کردند در غرب نهر جاسم سرپل بگیرند و شب یازدهم سرپل را گرفتند و بعد از فرار عراقی ها، در غرب نهرجاسم عملیات را ادامه دادند.
نبرد در نهر جاسم
دشمن که زمین داده بود تا نیروهایش را حفظ کند و تا غرب نهرجاسم عقب نشسته بود، در چهارراه شلمچه مقاومت می کرد. عملیات در غرب نهر جاسم تا شب نوزدهم عملیات (7 بهمن 1365) ادامه داشت.
نهر دوعیجی / شرق بصره /عملیات کربلای 5 / منطقه نهرهایی موازی داشت که به اروند میریختند و ایرانیها تا نهر جاسم پیش رفتند
عراق برای سد کردن پیش روی رزمندگان اسلام به کلیه سپاه های خود اعلام کرد یگان های کیفی و عملیاتی خود را به شلمچه اعزام کنند. خیلی سریع بیش از 100 یگان عراق به منطقه آمدند.
طی این مدت فقط 25 یگان سپاه در برابر دشمن صفآرایی کردند و بارها با سازمان و جذب نیروی جدید، عملیات را ادامه دادند.
امور معنوی خستگی نبرد را از تن رزمندگان بیرون می کرد
روزهای خونین
جبهه ایران و عراق به خونین ترین روزهایش رسیده بود و تمام قدرت در طرف در زمین محدود شلمچه به میدان آمده بود. عراق حدود دو سوم استعداد ارتش خود یعنی 180 تیپ را وارد منطقه نبرد کرده بود. می توان گفت شدیدترین و گسترده ترین عملیات در میان 90 عملیات دفاع مقدس، کربلای 5 بوده است.
مقدار گازهای ناشی از پرتاب گلوله هادر فضای جبهه به حدی زیاد بود و تنفس را برای رزمندگان مشکل می کرد.
در این عملیات، 30000 نفر به شهادت رسیده ویا مجروح شدند. سپاه در عملیات کربلای 5 آسیب جدی دید و تعدادی از فرماندهان و نخبگان مانند حاج حسین خرازی، حاج اسماعیل دقایقی، حجت الاسلام میثمی و ده ها شهید دیگر به شهادت رسیدند.
حمدانی از فرماندهان عراقی می گوید: بیش از 5000 توپ و تانک در این منطقه بر روی هم آتش ریختند. شما نمی توانستید 10 متر جا پیدا کنید که بمباران نشده باشد. وضعیتی که من دیدم را فقط در فیلم ها دیده بودم.
پزشکان ایرانی در نزدیک ترین نقطه به خط مقدم پیچیده ترین عمل ها را انجام می دادند
در پایان نبرد کربلای 5، ایران موضع برتر را داشت و توانسته بد خط دفاعی شلمچه را بشکند. آمریکا برای جلوگیری از شکست عراق و سقوط بصره، ناو هواپیمابر جان اف کندی را به خلیج فارس فرستاد. روزنامه های دی ولت، اشپیگل و زوددویچه سایتونگ نوشتند: آمریکا با شش گردان و ششصد هواپیمای جنگی آماده است در صورت سقوط بصره با ایران بجنگد.
فروریختن دژ شلمچه، در خطر قرار گرفتن بصره، شرایط سیاسی و نظامی و تاثیرات مهم کربلای 5 بر جنگ، آن را از مهم ترین عملیات های جنگ کرده است.
نیروهای ارتش در کربلای 6 می خواستند فشار بر جبهه های جنوب را کم کنند
ارتشیها کجا بودند؟
همزمان با کربلای 4 بنا شد ارتش در جبهه نفت شهر، عملیاتی با نام کربلای 5 انجام شود تا توان عراق در دو جبهه درگیر شود. با توقف عملیات کربلای 4، عملیات کربلای 5 در جبهه نفت شهر هم لغو شد.
با قطعی شدن عملیات کربلای 5 در شلمچه، به نیروهای ارتشی نقفت شهرو سومار هم دستور دادند طرح عملیاتی کربلای 5 را با نام کربلای 6، 48 ساعت پس از کربلای 5 اجرا کنند، اما فرماندهان نگران آمادگی دشمن در این منطقه بودند. فشار رکبلای 5 که زیاد شد، کربلای 6 باید آغاز می شد. انگار دشمن از عملیات بو برده باشد، همزمان با حرکت نیروها، منطقه را زیر آتش گرفت و رزمندهها تا به خط مقدم برسند، چند نفر شهید دادند. رزمنده ها به عقب برگشتند و عملیات متوقف شد.
آغاز جنگ دریایی
همزمان با عملیات کربلای 5، ارتش عراق به شهرها، نفتکشها و تاسیسات نفتی ایران حمله کرد و تا سال 66 به این حملات ادامه داد. ایرانی ها که تا قبل از این در دریا محتاطانه عمل می کردند، به همه حملات عراق، پاسخ دادند. با ورود نظامی ابرقدرت ها به خلیج فارس، جنگ وارد مرحله جدیدی شد.
ایرنا توانش در جبهه زمینی ضعیف شده بود و تیم اقتصادی دولت معتقد بود که دیگر نمی تواند هزینه های جنگ را تامین کند. مسعود روغنی زنجانی رییس وقت سازمان برنامه و بودجه گفته بود: سال 65 نامه ای را به صورت دستی برای نخست وزیر ایران بردم و در آن استدلال کردم نمی توانیم جنگ را ادامه بدهیم. گفتم دو راه بیشتر نداریم؛ یا جنگ را تمام کنیم و نظام را حفظ کنیم یا جنگ را ادامه دهیم که نتیجه آن فروپاشی نظام و قهرمانانه کنار رفتن است!
جنگ دریایی گزینه مناسبی برای گرمی تنور جنگ بود. نیروهای گمنامک نیروی دریایی سپاه در خلیج فارس، موقعیت های خوبی برای ضربه زدن به دشمن ایجاد کرده بودند.
در کربلای 5، عملیات سنگین بود و فرصت استراحت محدود
اهداف عملیات
منطقه شلمچه به لحاظ اهمیت سیاسی و نظامیآن، به عنوان یکی از معابر وصولی شهر بصره، همواره در زمره اهداف قوای نظامی جمهوری اسلامیایران قرار داشت. در صورت تسلط بر این منطقه، جمهوری اسلامی میتوانست برتری خود در جنگ را به اثبات برساند.
منطقه عملیات
منطقه عملیاتی شلمچه که در جنوب شرقی شهر مهم بصره قرار گرفته و تقریبا نزدیک ترین محور وصولی به این شهر به شمار میآید، به مناطق و محورهای زیر محدود بود:
از شمال، به آب گرفتگی جنوب زید
از شرق، به دژ مرزی ایران و عراق
از جنوب، به رودخانه اروند و اروند صغیر
از غرب، به کانال زوجی و شهرهای تنومه و الحارثه
ناو هواپیما بر جان اف کندی
این منطقه از تعداد زیادی نهر، کانال، خاکریز، جاده و... تشکیل شده است که همه آن ها در بخش شمالی اروند قرار دارند. هم چنین، آب گرفتگیهای متعددی در این منطقه وجود دارند که از سوی ارتش عراق به عنوان موانعی در مقابل هر گونه نفوذ قوای جمهوری اسلامیایجاد شده اند.
استعداد دشمن
منطقه عملیاتی در حوزه پدافندی سپاه سوم عراق بود و سه لشکر 11 پیاده، 5 مکانیزه و 3 زرهی در این منطقه مستقر بودند.
با شروع عملیات، تعداد دیگری از لشکرهای عراق به تدریج در منطقه عملیاتی حضور یافتند.
نمایی از پتروشیمی بصره که رزمندگان آن را از دور می دیدند
قوای خودی
براساس موجودی 200 گردان نیرو، نحوه رزم به شکل زیر طراحی شد:
قرارگاه خاتم الانبیاءصلیاللهعلیهوآلهوسلم به عنوان قرارگاه مرکزی.
قرارگاه کربلا تحت فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلم هدایت نیروهای زیر را به عهده داشت: لشکر 25 کربلا/ لشکر 41 ثارالله علیهالسلام/ لشکر 31 عاشورا/ تیپ مستقل 33 المهدی (عج)/ تیپ مستقل 18 الغدیر/ تیپ مستقل 48 فتح.
قرارگاه نجف تحت فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاءصلیاللهعلیهوآلهوسلم هدایت نیروهای زیر را بر عهده داشت: لشکر 17 علی بن ابی طالب علیهالسلام/ لشکر 5 نصر/ لشکر 105 قدس/ لشکر 155 ویژه شهدا/ لشکر 21 امام رضا علیهالسلام/ تیپ مستقل 57 حضرت ابوالفضل علیهالسلام/تیپ مستقل 12 قائم (عج).
قرارگاه قدس تحت فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاءصلیاللهعلیهوآلهوسلم هدایت نیروهای زیر را بر عهده داشت: لشکر 27 محمد رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم / لشکر 7 ولی عصر (عج) / لشکر 8 نجف اشرف / لشکر 14 امام حسین علیهالسلام / لشکر 32 انصارالحسین علیهالسلام/ تیپ مستقل 44 قمربنی هاشم علیهالسلام.
هم چنین، گردان مستقل 38 زرهی ذوالفقار، تیپ 20 زرهی رمضان و تیپ توپخانه 15 خرداد تحت امر قرارگاه خاتم الانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلم بودند. در مجموع، 24 گردان توپخانه، آماده آتش وجود داشت.
در جریان عملیات نیز قرارگاه عملیاتی نوح و تیپ های مستقل 110 خاتم الانبیاءصلیاللهعلیهوآلهوسلم و 22 بدر به نیروهای عمل کننده ملحق شدند.
جزیره بوارین و نخلستان های سوخته آن
نتایج عملیات کربلای 5
عبور از موانع نفوذ ناپذیر دشمن در شرق بصره و حضور در حومه این شهر به گونهای اهمیت یافت که متعاقب این عملیات:
*موقعیت سیاسی و نظامیعراق تضعیف شد و در نتیجه حملات گسترده این کشور به مراکز اقتصادی، صنعتی و مسکونی ایران بار دیگر آغاز شد.
*اوضاع جبهه های نبرد به سود قوای نظامیایران تثبیت شد و سپاه پاسداران یکی از ارزنده ترین تجارب نظامیخود را کسب کرد.
*تلاشهای بینالمللی برای پایان دادن به جنگ افزایش یافته و به تصویب قطع نامه 598، که در آن برای اولین بار تا حدودی نظریات جمهوری اسلامیایران لحاظ شده بود، در شورای امنیت سازمان ملل انجامید.
*حضور گسترده نظامیامریکا و متحدین او در خلیج فارس آغاز شد و یکی از هواپیماهای مسافربری ایران توسط ناوگان امریکا ساقط گردید.
*تعدادی از حجاج بی دفاع ایران توسط رژیم سعودی به شهادت رسیدند.
مناطق و تاسیسات آزاد شده
12 کیلومتر پیشروی به طرف بصره و آزاد کردن 150 کیلومتر مربع.
آزاد سازی پاسگاه های بوبیان، شلمچه، کوت سواری و خین.
آزاد سازی 14 کیلومتر از جاده آسفالته شلمچه - بصره.
آزاد سازی جزایر بوارین، فیاض و ام الطویل.
آزاد سازی 11 قرارگاه تیپ ارتش عراق.
آزاد سازی روستاهای خرنوبیه، سعیدیه، حنین، سلیمانیه، هسجان، جاسم.
عبور از کانال ماهی گیری، نهر دوعیجی و جاسم.
استقرار در 10 کیلومتری بصره.
تصرف دریاچه بوبیان و بخشی از کانال ماهی.
تجهیزات منهدم شده دشمن:
بیش از 80 فروند هواپیما.
700 دستگاه تانک و نفربر.
250 قبضه توپ صحرایی و ضد هوایی.
صدها قبضه انواع ادوات نیمه سنگین.
1500 دستگاه خودرو.
400 دستگاه انواع ادوات مهندسی و رزمی.
مقدار زیادی سلاح سبک و مهمات.
در این عملیات 81 تیپ و گردان مستقل دشمن منهدم و 24 تیپ و گردان مستقل نیز آسیب کلی دیدند و تعداد 40 هزار نفر کشته یا زخمیو 270 نفر نیز اسیر شدند.
بازتاب عملیات کربلای 5
شکستن خطوط و استحکامات و پیشروی در شرق بصره، تواناییها و قابلیتهای نظامیعراق را بار دیگر، زیر سؤال برد، چنان که روزنامه آبزِرِور چاپ پاریس به نقل از کارشناسان غربی نوشت: «برای اولین بار از آغاز جنگ تاکنون، ناظران و کارشناسان غربی در مورد امکانات دفاعی عراق دچار تردید شده اند.»
هم چنین تاکید بر توانایی نظامی ایران، بخشی دیگری از تحلیلهای ارایه شده در رسانههای خبری بود، چنان که رادیو بی. بی. سی طی تحلیل در همین زمینه، با توجه به تجربه سپاه در عملیات فاو و عبور از رودخانه اروند، ضمن اشاره به عبور از منطقه آبگرفتگی و کانال پرورش ماهی در عملیات کربلای 5 گفت: «موفقیت ایران در عبور از دریاچه ماهی، یک بار دیگر توانایی ایران در عبور از آبراه ها را نشان میدهد.»
هفتهنامه نیوزویک نیز ضمن تاکید بر پیروزی ایران در عملیات کربلای 5، بر شرایط پیروزی ایران بر عراق اشاره کرد: «تهاجم ایرانی ها در نزدیکی بصره، حداقل یک چیز را در خصوص جنگ ایران و عراق تغییر داده و آن این مساله است که برای اولین بار طی چند سال گذشته، این احتمال را که یک طرف حقیقتاً بر دیگری پیروز شود، مطرح ساخته است.»
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
زندگینامه سردار شهید حسن باقری (افشردی)
روايتی از شهادت حسن باقری
ساعت 12 ظهر است ... صداي قاري قرآن به گوش مي رسد ... و گرم شناسايي هستند ... حسن، محمد را صدا مي زند و مي گويد برو بيرون از آن سرباز بپرس مختصات اينجا چند است ... و محمد بيرون مي رود و خدا انتخاب مي كند ... كه كرده بود منتهادر اين لحظه، گل رسيده بود ... و آماده چيدن بود .... و صفير يك گلوله توپ نزديك شد ... و نزديكتر ... و درست در سنگر هدايت شد و منفجر شد ... و سه تن بلافاصه شهيد شدند مومنيان، قلاوند، رضواني برادر مرتضي زخمي شد و اجر شهيد را خداوند نصيبش كرد. و مجيد بعد از شهادتين نيز شهيد شد و يك فرمانده دو پايش قطع شد او مجيد بود ... و اما حسن صاحب دفتر، موج شديد انفجار او را بيهوش كرد ... و ناله مي كرد ... يا حسين ... يا مهدي ...
يا الله ....
و 5/2 ساعت بعد رفت پيش خدا و رستگار شد و راحت ... و دفتر زندگي اش در ساعت 5/3 بعدازظهر روز 9 بهمن 61 و 14 ربيع الثاني 403 از اين دنياي پر از بلا و فتنه و رنگ و ديو بسته شد. خوش به حالش ...
حسن نيز به صف شهدا پيوست - او كه مثل تمام موجودات دنياي فاني بايد مي رفت، رفت اما به بهترين شكل مرگ ازدنيا رفت و عزت پيدا كرد - و پابه آخرت گذاشت در حالي كه بهترين رتبه و درجه و مقام را به خود اختصاص داد ... و بهترين نعمت ها و بركات آخرت را نصيب خودش كرد ... تمام نعمت هايي كه خداوند در بهشت خودش به شهيد وعده داده است ...
شهادت عجب نعمت بزرگ و درجه والايي است، وقتي بناست كه تمام آدميان را مرگ بگيرد.
شهيد حسن باقري
بر اين ويژگي برجسته او همه فرماندهان عالي رتبه جنگ تاكيد مي كنند. شايد مهمترين فرماندهي بود كه در سال هاي بعد از شهادتش كه متاسفانه زود اومردي لاغر اندام بود و چهره اي صميمي و دوست داشتني و در عين حال جدي داشت با ريش هايي كم پشت و چشماني نافذ.
در 25 اسفند سال 1334 در تهران به دنيا آمد. وقتي پا در اين عالم خاكي گذاشت، آن قدر نحيف بود كه اميدي به زنده ماندنش نمي رفت. ولي قرار بود بماند و نقش يكي از ماندگارترين سرداران ايران را در سينه تاريخ حك كند.
غلامحسين افشردي در سال 1354 وارد دانشگاه اروميه شد تا در رشته دامپروري تحصيل كند. پس از مدتي به خاطر فعاليتهاي سياسي از آن دانشگاه اخراج شد.
با پيروزي انقلاب اسلامي به همكاري با نهادهايي مثل كميته هاي انقلاب و سپاه پاسداران پرداخت و در رشته حقوق قضايي دانشگاه تهران پذيرفته شد و با انتشار روزنامه جمهوري اسلامي به تحريريه آن روزنامه پيوست.
روز يكم مهر ماه 1359 هنوز 24 ساعت از آغاز جنگ تحميلي نگذشته بود كه عازم جبهه هاي جنگ شد. با ورود به جنگ اطلاعات و عمليات سپاه پاسداران را پايه گذاري كرد و در مدت كوتاهي اين جوان 25 ساله چنان لياقتي از خود نشان داد كه يكي از چهره هاي شناخته شده جنگ تحميلي شد.
در عمليات طريق القدس فرماندهي عمليات را بر عهده داشت و در عمليات هاي فتح المبين و بيت المقدس فرماندهي قرار گاه نصر.
درهمه اين عمليات ها يك پاي طراحي عمليات نيز بود.
پس از عمليات رمضان فرمانده قرارگاه كربلا در جبهه هاي جنوب شد و پس از عمليات محرم به جانشيني فرماندهي نيروي زميني سپاه منصوب شد و تا شهادتش كه در نهم بهمن ماه 1361 اتفاق افتاد در همين سمت بود.
او وقتي كه به شهادت رسيد، 27 سال بيشتر نداشت و در حالي تن پاكش غرق در خون شد كه براي شناسايي مواضع دشمن، پيش از عمليات والفجر مقدماتي، به همراه چند تن ديگر در سنگري در منطقه فكه به سر مي برد.
او سال 1359 ازدواج كرد و صاحب دختري شد كه نرگس نام دارد.
از حسن باقري مقدار زيادي يادداشت روزانه، دست نوشته، گزارش و ...باقي مانده است. اين مكتوبات علاه بر آن يكي از گرانبهاترين اسناد و مدارك تاريخي جنگ تحميلي به شمار مي رود، در شناخت شخصيت و انديشه هاي سياسي، نظامي و....حسن باقري بسيار قابل اهميت و توجه است.
در ميان مكتوبات او، يادداشت هاي روزانه روزنوشت جايگاه ممتازي دارد و البته گزارش هايي كه از جلسه ها و گفت و گوهاي خود با ساير فرماندهان به نگارش در آورده است و دست نوشته ها و تك نوشته هاي ديگر.
آخرين يادداشت روزانه اي كه از وي به جاي مانده است، مربوط به 5 بهمن سال 1361 چهار روز قبل از شهادت و آخرين گزارش در باره جلسه مشترك ستاد قرار گاه خاتم الانبياء ارتش و سپاه در ششم بهمن ماه همان سال سه روز قبل از شهادت است.
حسن باقري در لابه لاي مكتوباتش نقشه هايي نيز از مناطق عملياتي براي توجيه خود يا ديگر فرماندهان جنگ ثبت كرده است.
آن چه در اين مجموعه گرد هم آمده است، تكه پاره هايي است از مكتوبات حسن باقري.
ابتدا دو دست نوشته كوتاه يكي در تحليل ماجراي پيشنهاد صلح مي خوانيد كه در اواخر سال 1359 نوشته شده است. اين دست نوشته با همه كوتاهي اش تحليلي تيز بينانه است از پيشنهاد صلح و سپس دست نوشته ديگري را مي خوانيد كه حسن باقري خ-وابي را كه ديده است ، روايت مي كند. درادامه دو تكه از يادداشت هاي روزانه وي را مي خوانيد كه اولي نگاه انتقادي او را به يكي از دوستانش و نوع برخورد او را مي رساند و دومي در باره توجه او به جزئيات امور نيروهاي تحت امرش در قرار گاه كربلاست و نكته اي نيز در باره خبري كه از امام مي شنود.
پس از اين، چند يادداشت روزانه از آخرين روزهاي زندگي او را برايتان برگزيده ايم و در پايان نوشته اي از شخص ديگري پيش روي شماست كه ماجراي شهادت او را روايت مي كند با لحني صمي-مي و بي تكل-ف . اين نوشته در سررسيدي كه حسن باقري يادداشت هاي روزانه اش را مي نوشت ، در صفحه نهم بهمن روزشهادت او نوشته شده است.
بي شك آن چه در اين چند صفحه كنار هم آمده است، تنها رايحه اي است از آن جان شعله وري كه طي 28 ماه و اندي كه در جنگ حضور داشت، نامش در كنار سرداران بزرگ ايراني قرار گرفت و از جاودان مردان ايران است كه تاريخ خاطره شان را فراموش نخواهد كرد .
دست نوشته
۵۹/۱۲/۱۷
خواب ديدن جهان آرا
با توجه به كيفيت و شرايطي كه هيئت به اصطلاح صلح دهنده پيشنهاد كرده است، به نظر مي رسد كه اينان بيشتر قصد دارند ايران را درگير يك مسئله درازمدت و خفيف بنمايند تا همانند استخواني در گلو باشد منتهي چيزي بيشتر از كردستان كه هرگاه خواستند آتش جنگ را شعله ورتر كنند و مثلا درست بعد از جواب رد ايران به عراق شهرهاي ايلام و اهواز و خرم آباد و دزفول مورد حمله هواپيما و توپخانه و موشك عراق قرار مي گيرند كه يعني عراق مي تواند شدت عمل به خرج دهد و در مردم نيز اين احساس را زنده كند كه بايد صلح كرد و دولت و شوراي عالي دفاع تحت فشارافكار عمومي اين شهرها قرار بگيرند. اكنون حدود 4 روز است كه مرتبا عراق فقط چند گلوله به طرف شهر اهواز شليك مي كند و همين تعداد گلوله در كوچ مردم و تاثير در اقتصاد و مسكن و اداره مهاجرين بسيار اثر منفي مي گذارد.
حدود28/1/61 بود كه هنگام اذان صبح محمدعلي جهان آرا را خواب ديدم. فضايي بودو جهان آرا بود و افرادش كه حدود 80 - 90 نفر مي شدند. من يادم بود كه او شهيد شده،حالتي داشت كه مشغول جمع كردن بچه هايش بود براي جلسه يا سمينار يا ميهماني و خودش هم مشغول اينكار بود و حواسش به من نبود. من از او پرسيدم كه وضعيت در اينجا چطور است ،گفت خوبم. خيلي خوبم بعد به كنار كشيدمش و بگوشش گفتم ميداني خرمشهر حمله است گفته آره ولي حيف كه من نيستم.
مقداري اسكناس دست من بود كه آنجا نمي گرفتند از من خارجي بود آنجا اين پولها را قبول نمي كردند. به جهان آرا گفتم مي تواني اين پولها را براي من عوض كني خيلي سريع گفت آره و رفت مقداري اسكناس آورد و از وسط آنها اسكناسهاي جمهوري اسلامي به من داد كه وقتي خوب دقت كردم ده تا اسكناس 5000 ريالي بود. مانده بودم كه پولهاي قبلي خودم ارزشش بيشتر است يا اين پولها و از جهان آرا پرسيدم گفت برو برو همينها را خرج كن ازت مي گيرند و همينها خوب است و رفت دنبال جمع كردن بچه هايش.
يادداشت روزانه
۱ تير۱۳۶۱
صبح پس از غسل به حرم رفتيم و ساعت 40:10 هم به سپاه مشهد رفتم. اول راجع به مراحل جنگ در گذشته صحبت كردم و راجع به اهميت دادن به دو تيپ سپاه منطقه۴ تذكر دادم.
ظهر رفتيم منزل ... - اولا چهار پنج نوع غذا درست كرده بود. ثانيا مرد و زن ها در يك سفره بودند. ثالثا جو چندان مناسب نبود. پس از ناهار به او گفتم هيچ توقع نداشتم چنين ناهاري ترتيب دهي و هنگام خارج شدن از خانه اش گفتم كه گذشته تو حداقل از حيث ميزان فعاليت با اين همه اسير دنيا شدنت با هم وفق ندارد. حداقل بعنوان اينكه مدتي با هم دوست بوده ايم الان به تو مي گويم كه اين روش درستي نيست و حتي ممكن است كه فردا اول با مطالب جزئي برخورد پيدا كني و در انتها حتي با رژيم برخورد كني، قبول كرد. اصرار كرد كه شب بيا منزل كه قبول نكردم. شب رفتيم حرم و زيارت خداحافظي و رفتيم فرودگاه.۱۶ مرداد ۱۳۶۱
شب قرارگاه كربلا بوديم. قبل از ظهر رفتم آشپزخانه را ديدم. شام كه به بچه ها نمي دهند و 5 روز در ناهار گوشت مي دهند كه هر وعده 30 تا 40 گرم است. جايشان نيز اطرافش باز بود و خاك مي آمد و وضع خيلي نامناسب بود.
برادر محسن آمد راجع به ديدارش با امام گفت : وقتي وارد شدم قبل از اينكه بنشينم ابتدا گفتم كه دل ما آنجا پيش شماست و بسيار سرحال هم بود. همه آمار شهدا ومجروحين را نيز به امام گفتم. در شورايعالي دفاع اول طرح ظهيرنژاد كه دو فلش داشت يكي از سمت هور و ديگري از كناره اروند مورد قبول واقع شده بود و با توضيح سرهنگ شيرازي و برادر محسن موضوع رد شده بود و همه قبول كرده بودند كه بهترين راه همين راهي بوده كه انجام شده است. ساعت 15 جلسه لشگرهاي سپاه بود.
يادداشت هاي آخرين روزها
۲۸ دي۱۳۶۱
بسمه تعالي-صبح به سپاه 11 رفتيم و تا ساعت 30/14 آنجا بوديم. قاسمي ماشين رشيد را آورده بود كه تصادف كرده بود. عصرهم به سپاه سوم رفتيم و تا شب آنجا بوديم. شب به قرارگاه نجف رفتيم. قرار شد كه صبح جهت شناسايي چيلات با هليكوپتر بروند. من شب رفتم دزفول كه صبح خودم به دهلران بروم.
۲۹دي
بسمه تعالي-صبح ساعت 30:10 به دهلران رسيدم كه برادر محسن و رشيد به چيلات رفته بودند. هوا خوب نبود برگشتند. ظهر بحث مختصري راجع به چيلات شد و چند دستور هم نوشته شد و به لشكر 19 داده شد.
عصر ابتدا به شمال شرقي طيب و سپس به بين طيب و چيلات رفتيم كه كلا شماي كلي ندارد. شب جلسه با ارتش بود كه برادران نهاجا هم آمده بودند. به همراه فرمانده گردان شناسايي كه ابتدا آنها توضيحات دادند و چون دير بود و تقريبا سپاه به نتيجه نرسيده بود جلسه ساعت 00:24 تمام شد.
۳۰ دي
بسمه تعالي-صبح تا ساعت 00:11 روي مانور بحث شد كه بعد با برادر زين الدين به ارتفاع 400 رفتيم و سپس به ديدگاه امام سجاد ع كه به رگبار بستندمان وبه خاطر نبودن ديد برگشتيم. شب جلسه اي بود كه ارتش طرح خودش را ارائه داد و تقريبا سپاه طرح را كه دو مرحله اي بود رد كرد.
بعد برادر محسن مقدمه تجربه جنگ را گفت و رشيد هم طرح سپاه را مطرح كرد. قويدل ايراد گرفت و سپس رشيد هم بلند شد جواب داد ...
شب به دزفول رفتيم. محسن و شيرازي رفتند صحبت كنند كه يكديگر را مجاب كنند.
۱ بهمن
بسمه تعالي- صبح به همراه برادر عزيز ساعت 30:9 به قرارگاه رسيديم.
برادر محسن به دنبال من و رشيد مي گشت. رفتم سري به ساختن قرارگاه زدم. پس از آن براي شناسايي طيب رفتيم كه ساعت 00:14 به محل ديدگاه رسيديم كه ديد نسبتاً خوب بود. رشيد هم دير آمد مجدداًبه ديدگاه رفتيم. ناهار را در پاسگاه تاكتيكي امام سجاد ع بوديم.
يك ساعتي بحث شد و به قرارگاه برگشتيم.
شب جلسه شورايعاي سپاه برگزار گرديد كه ابتدا محسن و سپس رحيم و رشيد و من صحبت كرديم و بيشتر به صورت درد دل و مشكلات و تداركات مطرح شد كه براي بعضي از برادران جا افتاد و براي عده اي نيافتاد ولي قرار شد مسئولين واحدهاي ستاد مركزي تا پايان عمليات باقي بمانند. آخر شب هم كميسيون دفاع چند نفرشان آمدند و صحبت هايي كلي راجع به رادار و ارتش و سپاه و تشكيلات انجام شد.
۲ بهمن
بسمه تعالي-صبح عمليات محرم را روي نقشه براي نمايندگان مجلس وكميسيون دفاع توضيح دادم و سپس به منطقه رفتيم. ظهر به مقر تيپ امام سجاد ع رفتيم و به برادر محسن، رحيم و رشيد كه براي شناسايي رفته بودند پيوستم. تا عصر راجع به طرح مانور بحث بود. شب هم جلسه گرفته شد با خودمان.
سرهنگ شيرازي با آذرين آمد و تقريبا شروع كرد به درد دل كردن كه هماهنگي نيست. بعد هم رشيد و من صحبت كرديم. سپس راجع به احتمالات روي عكس هوايي كار كرديم. ساعت 00:2 خوابيديم.
۳ بهمن
بسمه تعالي - صبح از ساعت 00:9 روي طرح مانور كار كرديم، تا آخر شب. سپاه ها هم آمدند. طرحهاي مختلف و متضاد داده مي شد. آخر شب راجع به عمليات فاو و داخل عماره، صحبت شد. شب رفتم دزفول.
۴بهمن
بسمه تعالي- صبح زود از دزفول برگشتيم.
۵ بهمن
بسمه تعالي- صبح برادر محسن رفت براي بسيجي ها صحبت كند.
من به اهواز رفتم تا با اسرا در مورد طرح مانور صحبت كنم. با نزار و داود و عبدالرضا صحبت كردم. داود در مورد واحدهاي عراقي توجه داشت و نزار هم نظريات خوبي مي داد. اينها را شب آورديم نزد برادر محسن و شيرازي.
شب تا ساعت 00:2 نيمه شب جلسه بود.
اطراف قرارگاه را توپ مي زدند و صداي كاليبر ريز نيز مي آمد.
چند سطر خاطره
بنام خدا
خاطرات برادر صفوي :
خاطره اول :
« در اوايل جنگ ، يك روز حضرت آيت ا... خامنه اي كه در آن زمان نماينده حضرت امام (رحمه ا... عليه ) در شوراي عالي دفاع بودند در اهواز در جلسه اي حضور داشتند ، ( حسن باقري ) شركت كرد و پس از اينكه ركن دوم ارتش از آخرين وضعيت دشمن اطلاعات دادند ، فرمانده عمليات مي گويد : بگذاريد ركن دوم ما نيز از وضعيت دشمن برايتان مطالبي بگويد و ايشان برخاسته و با آن بيان رسا و شيوا و گيرايش ، نه تنها آخرين اطلاعات خام را از دشمن مطرح مي كنند ، بلكه به جمع بندي و تحليلي عميق مي پردازد و حركات احتمالي دشمن را در آينده نزديك بيان مي كند ، كه بسيار مورد تحسين و تعجب برادران مخصوصاً ( حضرت آيت ا... خامنه اي ) نماينده حضرت امام قرار مي گيرد.
خاطره دوم :
« در آغاز جنگ كه بني صدر ملعون و خائن در جبهه ها هم مي آمد ، من فرمانده عمليات خوزستان بودم. ما را به جلساتي كه راجع به جنگ بود راه نمي دادند. من با شهيد بزرگوار ( حسن باقري ) با تلاش مقام معظم رهبري كه نماينده حضرت امام (ره) در آن زمان بودند وارد جلسه شديم. در آن هنگام بني صدر با آن قيافه خاص خودش حضور داشت.
وقتي كه نوبت ما شد ، اول وضعيت دشمن قرار بود گزارش شود ، سپس وضعيت خودي بيان گردد. به شهيد بزرگوار اشاره كردم و گفتم: « برو توضيح بده اين مطلب را ».
من اين قسمت را از زبان مقام معظم رهبري عرض مي كنم ، آقا مي فرمايند: تا شما اشاره كردي كه حسن پاشو برو ، من ديدم كه يك جوان لاغر اندام و كوچولو پاشد بدون اينكه سر و ريشي ، محاسني داشته باشد ( البته ته ريش كمي داشت ). من دلم ناگهان ريخت. گفتم: « حالا اين بني صدر و اينها نشسته اند اين جوان چه مي خواهد بگويد ، تا آمد پاي تابلو ، آنتن را گرفت و شروع كرد وضعيت دشمن را منطقه به منطقه تشريح كرد كه : دشمن اينجا چند تانك دارد ، اينجا چه تيپ و لشكري مستقر است ، آنجا خاكريز زدند ، اينجا ميدان مين و آنجا سيم خاردار ايجاد كرده اند ، هر چه زمان مي گذشت قلبم روشن تر و چهره ام بازتر مي شد ، مثل يك روحاني كه مثلاً وقتي پسرش مي خواهد به منبر برود نگران است كه آيا مي تواند از عهده اين منبر برآيد يا نه. من چنين حالي داشتم ولي هر چه بيشتر صحبت مي كرد من قيافه ام بازتر مي شد. »
او در آن جلسه چنان گزارش دقيق ، مصور و خوبي ارائه داد كه همه حضار حتي خود بني صدر به شگفت درآمد كه اين جوان اين اطلاعات جالب را از كجا آورده است »
**********************************************
شادی ارواح پرفتوح شهدا به خصوص روح قدسی شهيد باقری
صلوات
خداوند همنشيني ما را در كنار او و ساير بهشتيان معرفت اللهي محقق سازد انشاء الله...
التماس دعا - يا زهرا (س)
کلب العباس (س) الاحقر کميل
شهادت
بسم رب الشهدا
در روز هشتم بهمن ماه 1361 همزمان با رفتن عزيمت كنندگان براي ملاقات حضرت امام (ره) ، سردار باقري جانشين فرمانده نيروي زميني سپاه به همراه 5 تن و از جمله شهيد مجيد بقايي كه در آن موقع مسئوليت فرماندهي قرارگاه كربلا را به عهده داشت در ساعت حدود 8 صبح به منطقه عملياتي والفجر مقدماتي در فكه مي روند و درون سنگري در آن منطقه اتفاق عجيبي مي افتد . در شرايطي كه آن سنگر قرار داشت بي كمترين مبالغه بسيار حيرت آور بود در حوالي ظهر با اصابت گلوله خمپاره 120 ميليمتري به درون سنگر « سردار باقري » و سردار بقايي و بعضي همسنگران دچار حادثه غم انگيزي مي شوند مجيد بقايي پاهايش قطع شده و در اثر تركشهاي زياد وارده به فاصله كمي شهيد مي شود و سردار غلامحسين افشردي معروف به حسن باقري پس از سه ساعت به شهادت رسيد در حالي كه تركشهاي زيادي به بدن او اصابت كرده بود.
آخرين كلامي كه از اين شهيد بزرگوار شنيده شد پس از ذكر شهادتين ، نام مبارك امام شهيدان حسين (ع) بود.
توكل به خداوند منان ، صبوري و شكيبايي توأم با تدبير ، بي تكلفي و بي ريايي ، ذوب در ولايت و مريد و مخلص خاندان عصمت و طهارت (ع) بودن ، استعداد و خلاقيت خارق العاده كه مي توانست ناممكن را ممكن سازد ، ذكاوت و هوشمندي بسيار قاطعيت و قدرت تصميم گيري و قبول مسئوليتهاي خطير ، كادرسازي و تربيت نيرو ، توجه به هماهنگي و وحدت نيروهاي رزمي ، شجاعت و شهامت ، قدرت بيان و استدلال قوي ، تواضع و فروتني و دهها خصال نيكوي ديگر از جمله صفات برجسته شهيد بزرگوار « سردار سرلشگر پاسدار غلامحسين افشردي » معروف به « حسن باقري » بود كه از او انسان و مسئولي قابل احترام نزد سايرين ساخته بود و موجب نفوذ در دل آنها گرداند به طوري كه همه او را نمونه و مصداقي جهت اصلاح امور خود مي دانستند.
او شهادت را لباس رجعت به آستان حق و همنشيني ميان سالار شهيدان و جوانان اهل بهشت نمود تا در جوار حضرت خاتم الانبياء (ص) از حوض كوثر حضرت زهرا (س) جرعه نوش مايه گواراي آن از دستان مبارك حضرت علي بن ابيطالب (ع) بوده و در رضوان الهي راضيه مرضيه گردد.
فاتح بزرگ خرمشهر
بسم الناصر
اينگونه بود كه در ساعت 13:50 دقيقه روز سوم خرداد ماه يكهزار و سيصد و شصت و يك ، سرانجام پس از چند روز نبرد سخت ، خرمشهر « شهر لاله هاي خونين » به دست پرتوان رزمندگان مخلص و جان بر كف اسلام فتح شد و آنها با آب و جارو كردن مسجد جامع نماز شكر را در آن به جاي آوردند. خبر فتح خرمشهر در ساعت 16:30 دقيقه همان روز از راديو جمهوري اسلامي پخش گرديد و سراسر ميهن اسلامي غرق شادي و سرور و تبريك با شربت و شيريني ميان مردم گرديد.
نام سردار بزرگ اسلام « حسن باقري » تا ابد به عنوان فاتح بزرگ خرمشهر در تاريخ انقلاب اسلامي و دفاع مقدس در ثبت است.
پس از فتح خرمشهر « حسن باقري » به دليل آنكه رزمندگان اسلام دچار غرور و اين باور غلط نگردند كه خود در پيروزي بزرگ عمليات بيت المقدس نقش اصلي و اساسي را داشته اند به آنها مي گويد:
« برادران ! مبادا غرور اين پيروزيها شما را بگيرد . خودتان را گم نكنيد ، فكر نكنيد ما اين كار را كرده ايم ، همه اش خواست خدا بوده است. »
پس از گذشت عمليات ظفرمندانه بيت المقدس مسئولان و گردانندگان جنگ تشخيص دادند بنا به ضرورت حفظ و تثبيت موقعيتهاي استراتژيك به دست آمده در عمليات بيت المقدس ، بسيار لازم و حائز اهميت است كه در منطقه شلمچه كه در شرق بصره واقع است دست به عمليات اساسي ديگري بزنند تا توطئه ها و تجاوزات دشمن را براي بازپس گيري مناطقي كه از دست داده خنثي نمايند و ضمن دور نمودن حجم آتش آن از شهرهاي جنوبي كشور ، ماشين جنگي آن را به كلي منهدم سازند.
لذا سردار حسن باقري بار ديگر طرحي نو درانداخته و مبادرت به طراحي عمليات تازه اي با نام « رمضان » نمود.
در اين عمليات كه در ساعت 21:30 دقيقه روز بيست وسوم تيرماه يكهزار و سيصد و شصت و يك در منطقه عملياتي شلمچه كه شرق بصره محسوب مي گرديد ، با رمز مبارك « يا صاحب الزمان (عج) ادركني » آغاز شد ، قرارگاه نصر كه قرارگاهي مشترك از نيروهاي ارتش و سپاه بود زير نظر و تحت فرماندهي « سردار حسن باقري » در محور جنوبي و جنوب پاسگاه زيد كه شامل كانال ماهي گيري و نهر كتيبان بوده و ادامه آن بعد از عبور از دجله به شهر بصره مي رسيد با عبور از تله هاي انفجاري و مين و در هم كوبيدن مواضع دشمن ، پيشروي را تا آنجا ادامه دادند و موفق شدند با وارد كردن تلفات و خسارات سنگين به بعثيون در كمال ناباوري آنها را به عمق 27 كيلومتري خاك دشمن رسانده و از آب كانال ماهي گيري و نهر كيتبان وضو بسازند و آنقدر به شهر بصره نزديك شوند كه چراغهاي شهر را به وضوح ببينند.
« سردار پاسدار حسن باقري » فرمانده قرارگاه مشترك لشگر نصر اولين فرماندهي بود كه در عمليات رمضان قدم به ارتفاعات كانال ماهيگيري گذارد و در حالي كه نبرد تن به تن ميان قواي اسلام و دشمن بود و آتش پر حجمي زبانه داشت وضعيت منطقه را به قرارگاه كربلا گزارش مي داد.
او اصلاً قرارگاه نصر را در خط مقدم بنا كرده بود و هر لحظه مي ديد نيروها دچار كسري و كاستي شده اند خود شخصاً هم هدايت عمليات را در آن محور به عهده داشت و هم با اسلحه كلاش به عراقيها تيراندازي مي كرد.
سرانجام عمليات پيروزمند رمضان پس از 15 روز تلاش خستگي ناپذير نيروهاي اسلام كه تحت فرماندهي فرماندهان بزرگ و سرآمدي مثل « سردار حسن باقري » رزميدند و پيروزي و ظفر را براي ملت قهرمان ايران به ارمغان آوردند ، به پايان رسيد و بار ديگر « باقري » شايستگي و لياقت تمام عيار خود را به نمايش گذارد.
پس از پايان عمليات رمضان سردار پاسدار محسن رضائي فرمانده كل سپاه « سردار باقري » را به سمت فرماندهي قرارگاه كربلا و جانشين فرماندهي كل قرارگاههاي جنوب منصوب نمود و به دنبال آن در شرايطي كه طرح عمليات از جنوب به غرب منتقل شد ، همزمان با عمليات مسلم بن عقيل « سردار باقري » در قرارگاه كربلا عمليات محرم را شناسايي و پيگيري مستمر نمود كه با موفقيت انجام شد.
بعد از آن به دليل لياقت و شايستگي فوق العاده « سردار باقري » در اداره ساختار رزمي و نظامي سپاه مسئوليت « جانشيني فرماندهي يگان زميني سپاه » به او واگذار مي شود و به دنبال آن قرارگاه كربلا عمليات « والفجر مقدماتي » را كه در آن لشگرهاي « علي بن ابي طالب (ع) » ، « ولي عصر (عج) » ، 5 نصر و 25 كربلا به همراه جهادگران گيلان و اصفهان و ساير قواي اسلام در منطقه عملياتي جنوب فكه شركت داشتند سازماندهي و تدارك ديد. اين عمليات را « جنگ موانع » مي ناميدند ، زيرا دشمن به دنبال وارد آمدن ضربات هولناك قبلي كه ساختارش را بشدت دچار تخريب كرده بود و باعث گشته بود ترميم اساسي در خور ايجاد نمايد ، توانسته بود روي استحكامات خود و مواضع دفاعي اش كار كرده و دژ نفوذ ناپذيري در مقابل قواي اسلام ايجاد كند.
در همين اثناء فرصتي براي سردار باقري پيش مي آيد تا به پيشنهاد يكي از دوستانش بتواند تا قبل از انجام عمليات محرم به سفر حج مشرف شود، ولي او در جواب مي گويد :
هنوز كه كار جنگ تمام نشده و دشمن بعثي در خاك ماست ، بروم به خدا چه بگويم ؟،وقتي مي روم كه حرفي براي گفتن داشته باشم.
ماه محرم فرا مي رسد ، و عطر حضور سومين امام شيعيان و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) و اهل بيت و اصحاب با وفايش مشام جانها را در پهنه ايران اسلامي و به ويژه خطه هاي عملياتي و در ميان عاشورائيان ، مي نواخت .
سردار باقري هم همواره به دوستان و آشنايان و همسنگران ياد آور مي شد :« تا خالص نشوي خدا تو را بر نمي گزيند . لذا بايد سعي كنيم خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد .»
او را مي ديدند كه غم و اندوه ماه محرم به طور خاصي بر او مستولي شده بود و با حياتش آميخته. وقتي مصائب اباعبدالله(ع) و يارانش را به ياد ديگران مي آوردتا آنجا محزون و دل شكسته مي شد كه طاقت از دست مي داد و هق هق گريه را همنوا با ذكر مصيبت ثار الله (ع) و شهداي نينوا مي كرد . حضرت قاسم (ع) را به ياد مي آورد كه به عمو گفت : عمو جان شهادت براي من از عسل گواراتر و پر حلاوت تر است . و به اين وسيله چشمهاي درشتش همواره از نم گريه صيقلي تر و درخشان تر مي شد .
او خود را براي حجي ابراهيمي كه اسماعيل وار در مسلخ عشق ذبيح الله گردد تا حجش مقبول افتد آماده مي كرد .
(سردار باقري)در يك سفر 24 ساعته به همراه برادر محسن رضايي توفيق زيارت حرم مطهر حضرت ثامن الحج (ع) را مي يابد .
خودش در مورد سفر مي گويد :برايم خيلي عجيب بود ، من كه در جبهه بودم و داشتم كارم را مي كردم ، ناگهان برايم كاري پيش بيايد كه بخواهم برادر رضايي را ببينم و كسب تكليف كنم . با ايشان تماس بگيرم و تلفني بگويم كه نمي توانم بيايم تهران و ايشان اصرار بكنند كه بياييد من بروم تهران و ببينم كه ايشان دارند مي روند مشهد و من مجبور بشوم همراه ايشان بروم و توفيق زيارت امام رضا (ع) نصيبم شود و به فاصله چند ساعت از جبهه به زيارت حضرت امام بروم كه اصلا برايم قابل تصور نبود…
او در ادامه خطاب به امام رضا (ع) مي نويسد :ما بار ها ديده ايم كه هر كس ،هر چه خواسته شما به او داده ايد ،من الان تنها چيزي كه از شما ميخواهم اين است كه شهادت را نصيب من بگردانيد . اين رزمندگاني كه فرمانده شان هستيم ،از شهر ها مي آيند ، مي روند جبهه و به فاصله نه چندان طولاني شهيد مي شوند . شما اين فيض را از ما نگيريد و از خدا بخواهيد كه عاقبت كارمان شهادت باشد .
پس از بازگشت از مشهد مقدس و ملاقات حضرت امام خميني (ره) در تهران ،سردار باقري با عزمي راسخ و پيشگامتر از گذشته كار شناسايي مواضع و موقعيت دشمن را آغاز ميكند و در اين برهه از هيچ غفلتي چه در مورد خود و چه ديگران اغماض نمي نمايد .او با سخت كوشي بسيار و در عين حال عشق مفرط به كار تصميم داشت سريعا طرح عملياتي را تنظيم و به فرماندهي سپاه جهت اعلام عرضه دارد .در اين ميان ، روز دوم شناسايي به طور غير منتظره اعلام ميشود يك ملاقات با حضرت امام (ره) به مناسبت فرا رسيدن دهه فجر انقلاب اسلامي ترتيب داده شده است .
وقتي اين موضوع با ايشان در ميان گذارده مي شود تا خود را جهت مسافرت آماده كند ، مي گويد: « شما برويد براي ديدار امام من مي مانم و خودم شناسايي را ادامه مي دهم. »
عمليات های پيروزمندانه
بسم رب الفاتح
ايام سختي بود و فرماندهان مي دانستند اگر دشمن موقعيت پيشروي اش را تحكيم و تثبيت نمايد ، اول چزابه و سپس بستان سقوط مي كند.
با آمدن « سردار باقري » محور عملياتي بستان مجدداً به جنب و جوش در آمد. اگر چه فرماندهان به دليل وخامت حال او از حركت اش به خطوط مقدم جبهه به شدت ممانعت مي كردند ولي توفيقي حاصل نشد و در حوالي ظهر كه به منطقه آمد به همراه چند تن از نيروهاي اطلاعات ـ عمليات به منظور شناسايي و بررسي موقعيت ما و دشمن در مقابل يكديگر راهي خط مقدم شد و پس از گذشت چند ساعت در ساعت 5 بعد از ظهر به مقر فرماندهي بازگشت و ضمن توجيه فرماندهان و ارائه گزارش تحليلي به آنها ، خطر تعلل در مقابل ارتش صدام را گوشزد نموده و تأكيد كرد چنانچه اين وقفه در مقابل دشمن طولاني گردد به عمليات قريب الوقوع فتح المبين كه قرار بود در اسرع وقت صورت گيرد آسيب جدي وارد خواهد آمد.
لذا با وجود نزديك شدن به غروب مصرانه ظرف دو ساعت 4 گردان فراهم آورد و خود به عنوان فرمانده گرداني كه قرار بود خطرناكترين بخش عمليات را اداره كند ، وارد ميدان عمل و نبرد با دشمن گرديد.
« سردار باقري » آنقدر به وظيفه خود و خدمت بدون كمترين چشم داشت به جنگ و دفاع مقدس متعهد بود و خود را ملزم مي دانست كه در شرايطي كه آن موقع در سمت سرلشگري خدمت مي كرد و لزوماً در يك لشگر بيش از 15 گردان به كار گرفته مي شدند ، ولي در اين عمليات او با فرمان راندن بر 4 گردان وارد عمل گرديد و از ساعت 9 شب كه آغاز عمليات بود تا پايان آن شب به كمك نيروها بيش از 400 كشته و اسير گرفتند و براي يك هفته مشكل تهاجم مجدد دشمن را مرتفع نمودند.
با كار موثر « سردار حسن باقري » در اين عمليات و به دنبال آن عمليات طراحي شده ديگر او كه در هفته بعد از اين عمليات كه در تاريخ 29/11/81 واقع شد براي هميشه مشكل چزابه رابه ياري نيروهاي اسلام و به لطف خدا حل نمود.
سردار محمد باقري برادر گرامي « سردار حسن باقري » مي گويد:
انجام وظيفه براي او بزرگترين مسئوليت بود و اينكه اصلاً برايش مطرح نبود مسئوليت و مقام و شأن و منزلت و جايگاهش چيست؟ در سطوح پايين مديريت جنگ كه از مراتب نظامي او بسيار فاصله داشت اگر نياز بود به طور متعدد و مكرر حضور و فعاليت داشت »
با نزديك شدن به دوم فروردين ماه 1361 و انجام عمليات غرور آفرين فتح المبين به طور دائم جلسه هماهنگي ميان يگانهاي ارتش و سپاه برگزار مي شد و در اين ميان محور همه نظرات ، سخنان و ارزيابي هاي « سردار حسن باقري » بود كه ضمن ارائه طرحي كه خود شخصاً بر روي آن كار كرده و آماده ساخته بود ، مدل مبارزه عليه دشمن را تعيين مي كرد ، البته در اين ميان طرحهاي ديگري نيز از سوي ارتش و سپاه ارائه گشت.
ولي همه حاضران و پيشنهاد دهندگان به طرح « سردار پاسدار باقري » با نوعي باور و اطمينان مي نگريستند.
او معتقد بود كه اساس سازماندهي نيروها بايد بر مبناي ادغام يگانهاي ارتش و سپاه با يكديگر باشد و شكل آن زياد منظور نظر « سردار حسن باقري » نبود.
از نظر او مهم نبود فرمانده گردان سپاهي باشد يا ارتشي و جانشين آن ديگري باشد ، ولي نحوه هماهنگي آنها در پيشبرد عمليات بيشتر حائز اهميت و توجه او بود. او در ادامه استدلالش گفت: « من فرمانده گردان به كسي مي گويم كه همراه نيروهايش تا منطقه درگيري برود و تا تصرف هدف در گردان باشد. »
پس از جلسه همه فرماندهان تركيبي جز يكي آمدند و گفتند كه ترجيح مي دهند برادران سپاه فرمانده عمليات باشند. زيرا فرماندهان ارتش در آموزش كلاسيك خود كه تا آن موقع داده مي شد نياموخته بودند كه فرمانده گردان با نيروهايش براي انجام عمليات برود و در نتيجه چنين تجربه اي نداشتند. آنها در اينگونه مواقع طوري عمل مي كردند كه فرمانده گردان در پشت منطقه درگيري چادر مي زدند و از همانجا نيروها را هدايت مي كردند و خود شخصاً وارد ميدان عمل نمي شدند. البته اين رويه بعدها ترميم شد و آنها نيز به شيوه ديگر عمليات مي كردند.
« سردار باقري » مي گفت: « فرمانده گردان آن كسي است كه قبل از رسيدن گردان به منطقه عمليات ، پايش به منطقه برسد و قبل از اين كه صداي شليك ها شنيده بشود ، صداي عراقي ها را بشنود » ، كه منظور او نزديكي بيش از حد به دشمن در موقع عمليات بود.
در عمليات فتح المبين او نقش كليدي داشت و به عنوان فرمانده لشكر نصر سپاه به انضمام فرمانده قرارگاه مشترك عملياتي از طرف سپاه فعاليت داشت. در كنار اين قرارگاه نيز ، قرارگاههاي فتح ، فجر و قدس نيز زير نظر قرارگاه مركزي كربلا قرارگاه نصر به طور مشترك تشكيل شده بود از فرماندهي « امير سرتيپ حسني سعدي » از ارتش و « سردار سرلشگر پاسدار حسن باقري » از سپاه.
او دائماً بررسي هاي خود را مورد محاسبه و ارزيابي قرار مي داد و طي شبهاي قبل از عمليات خواب بر چشمها نياورد. آنقدر به طرح و برنامه ريزي خود ايمان داشت كه حتي قادر بود برآورد كند در كدام زمانها چه پيشرفتهايي حاصل مي گردد.
عمليات فتح المبين در ساعت 30 دقيقه بامداد 2/1/61 در غرب دزفول و شوش با هدف انهدام دشمن و آزادسازي ارتفاعات و مناطق جنوب كشور آغاز گرديد. در ابتدا قرارگاه نصر پيشروي كرد تا عمق نيروها دشمن به اهدافش تحقق بخشيد. ولي قرارگاه فجر كه در جنوب قرارگاه نصر قرار داشت در جبهه شوش با موانع زيادي روبرو شد و جلوي پيشرويش به سوي دشمن سد گشت و « ارتفاعات رادار » كه عراقي ها بر آن تسلط داشتند همچنان در دستشان بود. قرارگاه قدس نيز در جبهه عين خوش مورد پاتكهاي سنگين دشمن بود و احتمال شكست آن مي رفت.
براي حل مشكل پديد آمده « سردار باقري » پيشنهاد كرد نيروها به پشت « ارتفاعات رادار » رفته و دشمن را غافلگير كنند.
علي رغم دشواري هايي كه فرمانده گردانها و نيروها را سردرگم و كلافه نموده بود ، با اعتماد به نفس زيادي كه به طرح و برنامه ريزي خود و زمان بندي آن داشت نيروها را متقاعد نمود كه با پيشروي و اجراي آنچه او مي گويد ، آنها خواهند توانست به پيروزي اطمينان داشته باشند.
لذا با اطاعت فرمانده گردانها و نيروهاي شان از دستورات « سردار باقري » در همان محور ضمن تصرف « ارتفاعات رادار » تلفات و خسارات قابل توجهي به دشمن وارد آمد.
در مورد مشكلاتي كه در محور « امام زاده عباس » نيز براي رزمندگان پيش آمده بود و پس از گذشت 24 ساعت هنوز حل نشده بود ، فرماندهان آن محور با بكار بستن طرحي كه « سردار باقري » داد آنجا را به راحتي تصرف كردند.
در حين عمليات جلساتي كه او با فرماندهان ارتش و سپاه نسبت به توجيه موقعيت ايجاد شده داشت ، به دليل برخورداري از قاطعيت و شيوايي گفتار آنقدر حسن اطمينان و اعتماد به اين گفته ها را در عين تعجب و ناباوري در دل آنها تقويت كرد ، كه اگر تا آن زمان به او شك و ترديد داشتند ، از آن پس به درستي حرفها و كارهايش ايمان آوردند و بر ارادت آنها به او افزوده شد.
عمليات فتح المبين هم با پيروزي و سربلندي تمام در سه مرحله انجام شد و همه نماز شكر بجا آوردند و در اين ميان مهر تأييد ديگري در دفتر زرين زندگي « سردار حسن باقري » درخشيدن گرفت. پيروزي آنقدر بزرگ و شكوهمند بود كه خبرگزاريهاي جهاني بشدت تحت تأثير آن ، به ناچار گوشه هايي از آن را براي دنيا مخابره كردند و در اين ميان « راديو لندن » اظهار مي دارد : « خبرنگاراني كه در ايران به ديدار از جبهه هاي جنگ رفته اند ، تأييد مي كنند كه نيروهاي عراقي در نبرد عظيمي در اطراف دزفول تلفات شديدي را متحمل شده اند و ضايعات بسياري بر تجهيزات آنان وارد آمده است »
ولي « سردار باقري » كسي نبود كه از خطر كردن بگريزد و يا عقب نشيني نمايد. او مرد ريسك و خطر بود ، او نيك مي دانست احساس آسودگي از جناح دشمن كردن مساوي با عَدَم و مرگ است.
لذا ، پرونده عمليات جديد ديگري را با نام « بيت المقدس » گشود و مشغول شناسايي ، بررسي مواضع دشمن و نيروهاي خودي ، تحليل ، طراحي و برنامه ريزي عمليات شد
« سردار سرلشگر پاسدار باقري » از نيروهايي كه در ابتداي عمليات فتح المبين كار شناسايي آن را انجام داده بودند ، خواست ظرف 48 ساعت هر كار يا مسافرت و امور شخصي دارند انجام دهند و سپس آماده ، اما كاملاً مخفي در محل انرژي اتمي كه در جنوب خوزستان بود مستقر شوند تا پيرامون عمليات مهم ديگر كه برجسته تر از عمليات فتح المبين خواهد بود و داراي بار ارزشي و اعتبار قابل توجه براي نظام جمهوري اسلامي است صحبت كند ولي وي نام عمليات را اعلام نكرد.
با استقرار اعضاي تيم شناسايي در محل مورد نظر او در عين مهرباني و آرامش ، اما محكم و قاطع و با تأكيد بر اينكه كوتاهي را در اين امر نمي پذيرد ، مأموريت شناسايي جاده خرمشهر را به عهده گروه گذارد .
« سردار باقري » شناسايي اين عمليات را با وسواسي بيش از ساير عملياتهاي انجام شده دنبال مي كرد و از گروه خواست كاملاً تجربي و حسابشده اطلاعات خود را جمع آوري كنند و به او گزارش دهند.
براي آماده سازي طرح اين عمليات واقعاً او هيچ كوتاه نيامد و علي رغم سختي ها و مرارتهاي زيادي كه به علت دشواري كار براي گروه پيش مي آمد ، او هيچگاه مأموريت شناسايي را متوقف و يا به تعويق نيانداخت.
او هدفش فتح خرمشهر بود تا به فرمان حضرت امام (ره) كه فرموده بودند « خرمشهر بايد آزاد گردد » هر چه سريعتر جامه عمل بپوشاند ، لذا دلايل و نا ملايمات وارده به گروه شناسايي هرگز در او راه نداشت و مانع از رسيدن او به هدف عمليات كه آزادسازي خرمشهر بود نمي شد و اصولاً اين دلايل براي او بي معنا بود.
در آخرين جلسه مشترك فرماندهان ارتشي و سپاه تدابير نهايي عمليات بيت المقدس در سخنان حاضران و به ويژه سردار بزرگ عملياتهاي جنوب « حسن باقري » كه از دقت و وسواس خاصي برخوردار بود ، انديشيده ، و مسئوليتها تعيين و واگذار گرديد ، و در انتهاي جلسه نيز قرار شد عمليات در دهم ارديبهشت ماه يك هزارو سيصدو شصت و يك آغاز شود .
در اين عمليات مسئوليت فرماندهي لشگر نور و با حفظ سمت فرماندهي قرارگاه مشترك عملياتي از جانب سپاه را «حسن باقري» عهده دار شد ، و شخصاً هدايت عمليات را در سختترين و فعالترين محورهاي جنوب يعني شلمچه و شمال خرمشهر به عهده گرفت.
پس از گزارش آخرين شناسائي و تعيين برايند دقيق از نوع ارايش و استحكامات و تجهيزات سبك و سنگين دشمن ، بالآخره عمليات بيت المقدس از محور هاي جنوب و غرب كارون ، جنوب غربي اهواز ، و شمال خرمشهر در ساعت 30 دقيقه بامداد دهم ارديبهشت ماه با رمز «يا علي ابن ابيطالب(ع)» با صدور فرمان مشترك برادر محسن رضايي فرمانده كل سپاه و سر تيپ صياد شيرازي فرمانده نيروي زميني ارتش از قرارگاه مشترك كربلا به نيروهاي تحت امر شروع گرديد تا خرمشهر قهرمان و مناطق در بند هويزه ، جفير ، ايستگاه حسينيه و جاده اهواز ـ خرمشهر از اشغال دشمن آزاد گشته و نيروهاي بعثي شكست خورده تا مرزهاي بين المللي عقب نشيني نمايند.
عمليات در سه مرحله با موفقيت انجام شد و اگر چه بعثيون كافر به هر نحو ممكن تلاش كردند تا مقابله نيروهاي اسلام را كه متشكل از سپاه ، ارتش و حضور گسترده نيروهاي بسيجي و مردمي بود خنثي كنند و حتي در مواردي وارد جنگهاي تن به تن نيز گرديدند ولي عزم آهنين رزمندگان پرتوان اسلام عالي تر از آن بود كه در مقابل مقاومتها ، پاتكها و بمبارانهاي دشمن نااميد گردند و دست از تلاش نهايي براي آزادسازي مناطق استراتژيك اول جنوب بردارند. آنها وجب به وجب مناطق آزاد شده در عمليات بيت المقدس را با قطره قطره خون گلرنگ خود رهايي بخشيدند و در بهار خوزستان دشت آن را ارغواني نمودند.
نقل مي كنند در بحبوحه نبرد رزمندگان اسلام با دشمن بعثي در منطقه شلمچه و شمال خرمشهر آنقدر عرصه بر نيروهاي تحت امر قرارگاه نصر تنگ مي شود كه چند تن از فرمانده گردانها نزد حسن باقري بازگشته و اظهار نگراني و دلخوري از تدابير تاكتيكي او در مورد نحوه مقابله با دشمن مي كنند و نهايتاً از ادامه كار ممانعت كرده و مي گويند: « مگر بالاتر از سياهي هم رنگي هست و سردار باقري در پاسخ مي گويد: « بله ، سرخي خون شهيد كه بر زمين مي ريزد و قوه محركه شما خون شهيدان است.»
سردار پاسدار « حسن باقري » در محور عملياتي شلمچه عراقي ها را به خروج از مرزهاي داخلي وادار كرد و در شمال خرمشهر آنقدر عرصه را به دشمن تنگ كرد كه تا پشت خرمشهر به آنها محاصره ادامه داد و زماني كه بعثيون ديدند ارتباط نيروهاي داخل خرمشهر با عقبه آنها در شلمچه قطع گرديده ، مدتي مجبور به مقاومت شدند ولي با نااميد شدن از دفع حمله نيروهاي اسلام در عين وحشت و سراسيمگي در ابتدا به اين طرف و آن طرف پناه بردند و نهايتاً گروه گروه خود را تسليم نمودند و بدون كمترين مقاومت در داخل خرمشهر به دنبال مبادرت به جنگ شهري و محله به محله با رزمندگان اسلام در عين ناباوري تمام پذيرفتند بايد خرمشهر قهرمان را واگذار كرده فرار را بر قرار ترجيح دهند.
مجروحيت
بسمه تعالی
در ساعت 2:30 صبح روز سوم اين عمليات « سردار باقري » كه به خط « سابله » براي بررسي و شناسايي موقعيت عمليات رفته بود ، بدون آنكه اين سه شبانه روز را ساعتي خوابيده باشد ، در حاليكه به وسيله يك جيپ شخصاً براي شناسايي در حركت بود ، ناگهان حين رانندگي در سوز سرماي آن فصل از سال ، به خواب رفته و با يك آمبولانس كه پشت خاكريزي قرار داشت بشدت تصادف كرده و از ناحيه سر و پيشاني شكاف و جراحات سنگيني برمي دارد ، به طوري كه پزشكان ضربه مغزي وارده را كاري و خطرناك ارزيابي مي كردند.
يكي از همرزمانش در اين مورد مي گويد:
مادر اهواز به ملاقاتش رفتيم ، وضع بدي داشت و دائم خون بالا مي آورد. با دكترش كه صحبت كرديم ، گفت وضعش چندان رضايت بخش نيست.
دستش را گرفتم و با او صحبت كردم. يك چشمش كاملاً بسته بود. تافهميد كه كي هستم ، چشم سالمش را باز كرد و پرسيد : مسأله پل سابله چه شد؟ تاكجا پيش رفتيد ؟ چه كار كردند؟
هر كسي او را مي ديد فكر مي كرد كه در حال مرگ است ، اما او در آن حال ، از وضعيت جنگ مي پرسيد. من عصباني شدم و گفتم : « تو با اين حالت چه كار به اين كارها داري؟ » با اصراري كه كرد گفتم كه مشكل پل سابله حل شده و از پيشرفت عمليات برايش توضيح دادم. پس از شنيدن اين حرفها ، تا حدي راضي شد و آرام گرفت.
در حالي كه همه از زنده ماندنش نااميد بودند ، زنده ماندن او واقعاً به معجزه شبيه بود. در حقيقت خدا نگهش داشته بود تا فرصت شهادت نصيبش گردد ، زيرا بارها از خدا خواسته بود كه در تصادف كشته نشود و افتخار شهادت را پيدا كند. هميشه مي گفت « چون در مقابل شهداء مسئوليم ، به هر طريق ديگري بميريم خدا گناهانمان را نمي بخشد .
بعد گفت: « قرار است مرا به بيمارستان اصفهان ببرند. تلفن كنيد و پيشرفت عمليات را خبر دهيد. سپس از اصفهان به تهران منتقل شد. دكتر گفته بود كه بايد يك ماه استراحت مطلق كند. در غير اين صورت به سردردهاي مداوم دچار مي شود. »
او علي رغم اين تذكر ، حداكثر پس از يك هفته به اهواز برگشت و در حالي كه حالش به حدي بد بود كه نمي توانست مدت زيادي سرپا بايستد و همانطور كه دكتر گفته بود سردردهاي شديدي مي گرفت. حتي در همان حال نيز دراز مي كشيد و نامه ها را مي خواند و يا مي نشست و كار مي كرد و به هر حال بي كار نمي ماند و در شهر اهواز امور را دنبال مي كرد.
تا آنكه پس از مدتي كه از عمليات پيروزمند طريق القدس مي گذشت و در آستانه برگزاري مراسم بزرگداشت دهه فجر انقلاب اسلامي عراق در منطقه بستان دست به يك عمليات هجومي براي كمرنگ نمودن اين پيروزي و مراسم بزرگداشت پيروزي انقلاب زد و منطقه چزابه را مورد هجوم قرار داد و پيشروي هايي تا مرز دفاعي ما داشته و تلفاتي به ما وارد كرد.
اين واقعه نگذاشت « سردار باقري در اهواز بماند و لذا راهي منطقه عملياتي بستان و خط مقدم شد.
فرماندهی و شجاعت
بسم رب الشهدا
او در هدايت و راهنمايي دستگاه جنگي و نظام حاكم بر آن در منطقه جنوب به عنوان ركن اصلي اطلاعات و عمليات رزمي آنگونه با قدرت عقل ، ايمان و باور قلبي عمل مي كرد كه به گمان بسياري از فرماندهان نظامي از او به عنوان فرمانده فرماندهان همواره ياد مي شد.
كليه فرماندهان باور داشتند مفتاح حل معماهاي موجود در هر عمليات و وضوح مواضع تاريك آن در كلام قوي و به دور از مبالغه حسن باقري است كه نتيجه تلاش مؤثر و خستگي ناپذير در اين زمينه است و تشكيل واحد اطلاعات و عمليات كه يكي از ابتكارات شخصي اوست و هيچ كس تا آن زمان اين تشكيلات را نساخته بود براي اين مهم تأسيس شده بود ، كه انشاء ا... اين اقدام جزء باقياتٌ الصالحات او در آخرت باشد.
جمع بندي گزارشهاي مختلف او كه در مدت دو سال خدمت در امر طراحي و برنامه ريزي تحركات و عملياتهاي جنگ به ويژه در منطقه جنوب توسط سردار باقري معرف تحليل و استنتاج صحيح او بود ، همواره از يك اعتقاد و باور قلبي ريشه دار پيروي مي كرد و آن عبارت بود از اينكه او معتقد بود نيروهاي ما تنها در شرايطي قادرند بر دشمن فائق آيند كه درك دقيق و مبتني بر اطلاعات درست از موقعيت خود و دشمن داشته باشند. او بدون هرگونه گزافه گويي و مبالغه و يا كم كردن از اهميت اطلاعات ارائه شده با چنان زيبايي و وضوح مسايل نظامي را اظهار مي كرد كه حتي كساني كه آشنايي نداشتند ، خيلي سهل و ساده متوجه مي گرديدند.
اين ديدگاه هميشه به او انگيزه تلاش هدفدار تا نقطه پيروزي كامل را مي بخشيد و به واسطه آن اطمينان و اعتقاد فرماندهان نظامي به « چشم بيدار و تيزبين » جبهه ها را بر مي انگيخت ، به طوري كه هيچگاه نبود كه آنها خود را نيازمند به تذكرات فني و استراتژيك « سردار باقري » به عنوان يك طراح و برنامه ريز دورانديش نبينند و اگر چه او به ظاهر مقابل را مشاهده مي كرد ولي براي نيل به افقهاي ارزشي و عزت مدارانه عملياتها مي كوشيد عاليترين و قابل اجراترين طرح و برنامه را ارائه دهد ، و لذا همين امر سبب گرديد تا نگرش جامع و تابع استدلال قوي و واقع بينانه او زمينه تحولات بزرگي را در امر هدايت رو به جلوي جنگ فراهم سازد.
در بازديدي كه اعضاء كميسيون دفاع مجلس وقت به سرپرستي حجه الاسلام و المسلمين دكتر حسن روحاني از مناطق عملياتي جنوب بعمل آورد تا اوضاع منطقه را از نزديك مشاهده و بررسي كنند ، « سردار حسن باقري » طي نشستي كه با آنها در خصوص وضعيت عملياتي جنگي داشت ، به تشريح موقعيت پيش آمده پرداخت و در خاتمه لزوم هماهنگي بيشتر وزارتخانه ها و ادارات را با مسئولان و مديران جنگ براي پيشبرد آن و برداشتن گامهاي تعيين كننده بعدي گوشزد كرد و به معضلات مربوط و عدم دسترسي به امكانات مورد نياز و راههاي مناسب و عوامل و عناصر تداركاتي و پشتيباني آن اشاره كرد.
دكتر روحاني در بازگشت به تهران ضمن شرفيابي به محضر حضرت امام (ره) و تمام آنچه را « سردار باقري » گفته بود به اطلاع ايشان رساند.
امام (ره) همانجا دستور دادند تمام ادارات دولتي در جنگ حضور فعال داشته و به ويژه وزارت راه و ترابري را موظف كردند براي جنگ كارهاي لازم را انجام دهند. به اين ترتيب تشريح مشكلات و دغدغه هاي مديران جنگ بدون هرگونه گزافه و بر مبناي صحت و درستي از زبان قدرتمند « سردار باقري » مطرح شد و با جرأت و شهامت ابراز گرديد و سبب فعال شدن اداره راه «كربلا» و سپس « نجف » در جبهه گشت و امكانات و تجهيزات مورد نياز مناطق عملياتي نيز مهيا و در دسترس نيروها قرار گرفت.
خودساخته»گي و «آبديده » گي او در كوران زندگي كوتاه اما با بركت و هدفمند ، از او طوفاني از تلاش بي دريغ و چند منظوره كه در عين فروتني و تواضع بدون هيچ ادعايي حركت مي كند ، پديدار ساخته بود.
به دنبال عزل بني صدر از « فرماندهي كل قوا » كه از سوي حضرت امام (ره) ابلاغ گرديد ، بدون هر نوع اتلاف وقت كار طراحي عملياتهاي بزرگ و سرنوشت ساز آغاز شد و در اين راستا « سردارباقري » محور توجه فرماندهان ارشد نظامي قرار گرفت.
او در اولين طراحي بزرگ نظامي براي تحقق درخواست حضرت امام (ره) كه براي سرنوشت «آبادان » محاصره شده در چنگال دشمن ، نگران و دلواپس بودند ، با سرعتي كم نظير وارد عمل شد و ابتدا با طراحي يك عمليات انحرافي و محدود در دارخوين مقدمات و زمينه عمليات شكست حصر آبادان را فراهم مي كند كه با موفقيت به اتمام مي رسد و سپس با طراحي و برنامه ريزي عمليات بزرگ « ثامن الائمه (ع) » در تاريخ 5/7/1360 به فرمان مبارك حضرت امام خميني (ره) فرمانده كل قوا كه فرموده بودند « محاصره آبادان بايد شكسته شود » جامه عمل مي پوشاند.
تأثير و نقش انكارناپذير « سردار باقري » در طراحي و اجراي اين عمليات بر هيچيك از فرماندهان جنگ اعم از ارتش و سپاه كه مشتركاً اداره آن را به عهده داشتند پوشيده نيست و عمليات طوري طراحي و اجرا شد كه هفتاد درصد آن از محوري كه فرماندهي اش به عهده او بود ، صورت گرفت يعني محوري كه وظيفه بستن عقبه دشمن را داشت و هدفش آن بود كه عقبه دشمن را تا نقطه سقوط دنبال كند.
هدف او از طراحي و اجرايي كردن عمليات ثامن الائمه (ع) تصرف پلهاي دشمن بر روي رودخانه كارون ، تصرف و تجهيز جاده آبادان ـ ماهشهر ، و آبادان ـ اهواز و در نهايت شكست حصر آبادان و انهدام نيروهاي دشمن بود كه با رعايت اصل غافلگيري دشمن كوشيد رزمندگان اسلام به سرعت به خاكريزهاي بعثيون يورش برده و آنها را در مدت زمان كوتاه تسخير نمايند ، قبل از آنكه بي هيچ درنگي دشمن بتواند بر آنها تسلط يابد.
عمليات در دو محور اساسي انجام شد كه در اولي پيروز به نتيجه مي رسد ولي در دومي با مقاومت عراقيها مواجه مي شود ولي البته تدبير مبتكرانه «باقري» كه معتقد به استفاده از رزمندگان پيروز محور اول به مدد مدافعان محور دوم عمليات بود آن هم در شرايطي كه بيم محاصره نيروها توسط دشمن در اين محور مي رفت ، مسير آن را به نفع نيروهاي خودي تغيير داد.
اجراي اين تدبير جنگي كه توسط « سردار حسن باقري » پيشنهاد شد ، لحظه به لحظه دايره محاصره دشمن را تنگ تر و آن را كامل تر كرد و از آنجا كه عقبه دشمن نيز بسته شده بود ، ارتش بعث دچار سردرگمي و هدف قرار دادن يكديگر شده و فرماندهان ارشد نظامي عراق كه احتمال به دام بلا گرفتار شدن را نمي دادند ابتدا به شرق كارون گريخته و پس از در هم كوبيده شدن توسط آتش نيروي هوايي و ضد هوايي و شليك توپخانه نيروهاي اسلام ، به غرب كارون مي گريزند و در آنجا نيز پس از دو روز درگيري ، براي اولين بار طعم تلخ شكست را در يك حمله گسترده مي چشند.
بنابراين ، با اين عمليات محاصره آبادان شكسته و اشك شوق و نور اميد سراسر جبهه ها را ، پوشاند و آغاز دور تازه اي از مقابله روياروي و بزرگ رزمندگان اسلام در پهنه مناطق عملياتي با دشمن گرديد.
بلافاصله از سوي « باقري » طراحي و برنامه ريزي عمليات مهم بعدي يعني طريق القدس كه در تاريخ 8/9/1360 در منطقه بستان به عنوان دومين محل براي اجراي حمله گسترده انجام شد ، پيشنهاد گرديد.
در اين عمليات كه با هدف آزادسازي شهر بستان و قطع ارتباط دشمن از شمال و جنوب و انهدام دشمن و عقب راندن آن به مرزهاي بين المللي بود ، « سردار باقري » از ابتكار خلاقيتي جديد استفاده جست.
او به فرماندهان نظامي ارتش و سپاه كه اين بار هم به كمك يكديگر عمليات را اداره مي كردند پيشنهاد ميدهد با رعايت اصل غافلگيري ، دشمن را به دام انداخته و بر او فائق آيند. لذا در شرايطي كه دشمن انتظار حمله داشت هيچ عملياتي انجام نشد تا انكه در شب هشتم اذر ماه 1360 در حاليكه باران شديد مي باريد و دشمن از عمليات رزمندگان مأيوس شده بود از شمال تپه هاي الله اكبر و منطقه شميطيه و سويداني و دهلاويه عمليات طريق القدس در ساعت 30 دقيقه بامداد و با رمز مقدس « يا حسين (ع)» در منطقه عمومي بستان و غرب سوسنگرد آغاز شد .
« سردار حسن باقري » كه معاونت عمليات را به عهده داشت در عملي مبتكرانه پيش بيني كرده بود به دليل مسئوليتهاي مختلف فرمانده تيپها ، ممكن است آنها از هدايت و گزارش عملكرد گردانهاي خود به مقر فرماندهي به طور تمام و كمال برنيايند ، لذا لازم ديد خود شخصاً هدايت گردانها را نظارت و پيگيري كند.
تدبير صورت گرفته توسط سردار باقري هماهنگي منظمي را ميان نيروهاي عمل كننده برقرار كرد و آنها توانستند به مدد آن به سرعت به پيشرفتهاي قابل ملاحظه اي علي رغم رملي بودن منطقه باران خورده و ساير موانع ايجادي توسط دشمن نائل آيند.
با فرار نوميدانه دشمن از دست رزمندگان اسلام پل سابله تصرف گرديد و بر آن نام « كليد فتح بستان » نهادند و شهر بستان پس از 10 ساعت مبارزه به تصرف نيروهاي ما در آمد و با موفق شدن طرح عملياتي « حسن باقري » ، جواب دندان شكن ديگري به رژيم بعث داده شد و ايران پس از گذشت بيش از يك سال مجدداً به مرزهاي بين المللي دست يافت و حضرت امام (ره) بر اين پيروزي نام « فتح الفتوح » گذاردند.
« حسن باقري » در دي ماه 1359 تحولي در زندگي شخصي اش پديد آورده و با دختري از خطه سرسبز و خون رنگ خوزستان پيمان ازدواج مي بندد و با دو روز غيبت حضور از خطوط مقدم جبهه به تهران جهت اين امر مهم رهسپار شده و با وسايل اندكي نظير ظرف ، پتو و كارتني پر از كتاب مجدداً به اهواز و اساساً جبهه و ادامه خدمت برمي گردد.
زندگيش بسيار ساده شروع و ادامه يافت و هيچگاه در دوران كوتاه زندگي مشترك خبري از تجملات و رفاه مشاهده نشد. او از سر بي نيازي به دنيا نگاه مي كرد و قناعت را ضرورت يك زندگي سالم مي دانست ، البته اين به آن معنا نبود كه او با لذايذ دنيايي مخالف بود ، بلكه ضمن آنكه تمامي حلال مادي را دوست داشت ، ولي خود را اسير آنها نمي دانست و بر كشور وجود مقتدر و با اراده انساني خود حكومت مي كرد.
*******************************************************************
سردار سپاه اسلام ،
جانشين فرمانده نيروی زمينی سپاه پاسداران
شهيد غلامحسين افشردی ( حسن باقری )
راه اندازی بايگانی جنگ
بنام خدا
در آن زمان يكي از اساسي ترين خدماتي بود كه در سير هموار نمودن مسايل آن در آينده قابليت و كارآيي داشت.
او معتقد بود مسايل جنگ بايد مكتوب شده و بر روي كاغذ ثبت و تدوين گردند و همواره عنايت مسئولان جنگ را در ارتش و سپاه به اين اصل مهم در ثبت حقايق جنگ توجه مي داد ، و به آنها خاطرنشان مي نمود كه مكتوب كردن طرحها و گزارشاتي كه ارائه مي دهند در آينده آنها را در رساندن به شرايط مطلوب نظامي در حوزه خود مددرسان خوبي بوده و استفاده هاي مفيدي به آنها در بازنگري به مكتوبات گذشته پيرامون وضعيت هاي مختلف و دستيابي به موقعيت برتر در نگاه به آينده راهنما است.
رويه معمول سردار باقري نيز اينگونه بود كه خود شخصاً و به كرات در گاه و بيگاه روزهاي جنگ و نبرد چه پيش و چه حين هر عملياتي ، پس از پيمودن كيلومترها راه كه گاه اگر لازم مي دانست با پاي پياده طي مي نمود ، ضمن نفوذ به اعماق خاكريزها و حتي عقبه دشمن از نحوه آرايش و نوع تحركات تانكها و ادوات آنها به موقع مطلع مي گرديد و همزمان با مشاهده و از زير نظر گذراندن وضعيت ارتش بعث مكتوباتي را به استناد آنچه ديده بود تهيه مي كرد تا بر اساس آنها ارزيابي و تحليل اطلاعات نظامي دقيق و درست را كه منطبق با واقع است به عمل بياورد و از اين طريق ديدگاه خود را از هرگونه ابهام و تيرگي در شناسايي ، ارزيابي و تحليل اطلاعات به دست آمده پاك سازد.
لذا به خاطر فوايد زيادي كه رعايت آن به صحت نتيجه گيري و اقدام يقين مي بخشيد ، همواره مورد اصرار وي به مسئولان و فرماندهان جنگ بود.
سردار سرتيپ پاسدار غلامعلي رشيد مي گويد:
« عراقي ها تا دي 1359 چهار ماه بعد از جنگ در دو محور عملياتي با هم ارتباط نداشتند. در حالي كه ارتباط بين نيروهايي كه از محورهاي مختلف و نزديك به هم هجوم مي آوردند ، بسيار مهم بود ، هم به خاطر جلوگيري از نفوذ دشمن و جلوگيري از قطع عقبه نيروها و هم به خاطر استفاده يگانها از توان يكديگر در آن شرايط ، در محورهاي «شيب» ، «چزابه» ، «بستان » ، «الله اكبر» ، « طلائيه» ، «جفير» ، « هويزه» و « كرخه كور» دو لشگر « نه زرهي تقويت شده » و « پنج مكانيزه » دشمن عمل مي كردند ، بدون آنكه در نقطه هاي مهم بستان و جفير ارتباطي داشته باشند.
« سردار باقري » بعد از حمله نيروهاي خودي ( در پانزدهم دي ماه 59 ) و عقب نشيني آنها به خاطر ضد حمله سنگين دشمن در جنوب كرخه كور ، حيله دشمن را ( بر اساس مستندات و مكتوبات و گزارشات خود ) متوجه شد و با جرأت تمام گفت : « دشمن در آينده نزديك با نصب پلهاي نظامي روي رودخانه هاي كرخه كور و نيسان و سابله ارتباط جفير و بستان را برقرار مي كند ، تا هم دو جناح اين نيروها را حفظ كند و هم بتواند پشتيباني لازم را از داخل خاك ( شرق هورالهويزه از بستان و جفير و برعكس ) ، داشته باشد.
كمتر از يك هفته از حرف او نگذشته بود كه دشمن با نصب پلهايي روي همان رودخانه ها ، الحاق نيروهايش را انجام داد و بعد با ساختن جاده اي محكم و سد خاكي به ارتفاع دو متر در حاشيه شرقي همين جاده ، توانست مشكلات زيادي براي نفوذ رزمندگان به آن منطقه را به وجود آورد. البته رزمندگان سلحشور ما در عمليات طريق القدس اين سد را در هم شكستند و دوباره ارتباط شمال و جنوب دشمن را قطع كردند »
بنا براين نقش « بايگاني جنگ » كه مي توانست سهم تعيين كننده و مهمي در پيشبرد آن داشته باشد و با استفاده از محفوظات مكتوب و مستند در آن عملياتهايي را با كمترين ضريب خطا و اشتباه انجام داد چقدر نزد سردار حسن باقري حائز اهميت و توجه بوده است.
ديگر اقدامات
بسمه تعالی
ترجمه ی اسناد دشمن
اقدام ديگري است كه توسط « سردار حسن باقري » در واحد اطلاعات ـ عمليات رزمي جنوب با تكيه بر قدرت خلاقيت و ابتكار او راه اندازي شد. زيرا ، در ماههاي ابتدايي شروع جنگ اگر چه ممكن بود پس از يك عمليات و يا حركت ايذايي ايران عليه عراق اسناد و مداركي از دشمن بر جاي مانده ولي كمتر كسي به آنها توجه و بها مي داد. اما سردار باقري كه از شم قوي و روحيه واقعي نظامي برخوردار بود خوب مي دانست از اين اسناد و مدارك به دست آمده چگونه مي توان بهره برداري نظامي عليه دشمن كرد.
پس سعي مي كرد حتماً به دنبال هر عملياتي بر اساس اسناد يا مداركي كه از دشمن بر جاي مانده بخشي از اوقات خود را چنانچه موجود بود صرف ترجمه آن و پرداختن به مختصات نقشه بر اساس مشهوداتي كه در آن ترسيم شده بود بنمايد و با ترفند آتي بعثيون مقابله مقتضي را به عمل آورد.
در اين مورد يكي از همرزمان « سردار حسن باقري » مي گويد:
« در اوايل وقتي يك سري مدارك از عراقيها مي گرفتيم ، شايد كمتر به آنها اهميت داده مي شد و يا به صورت كاغذپاره رها مي شد ولي با اهميت زيادي كه شهيد براي اين مسائل قائل بود ، مي گفت: بايد روي اينها كار كنيم و اصرار داشت كه وقتي اين مدارك به دست آورده مي شود ، سريعاً به ستاد عملياتي جنوب بفرستد و در آنجا به كمك دوستان و تعدادي از برادران عرب زبان ، كه آشنا به زبان فارسي بودند ، بخش ترجمه به راه انداختند كه بعدها ما تأثير مثبت آن ر دريافتيم و اين مسأله خود نقطه عطفي در جنگ بود. »
جمع آوری اطلاعات دشمن از اسيران عراقی
يكي ديگر از اقداماتي بود كه در واحد اطلاعات ـ عمليات رزمي جنوب به انديشه و عملكرد « سردار باقري » صورت گرفت.
او معتقد بود كه از اسيران عراقي تا مي توان بايد اطلاعات جذب نمود و باورش اين بود كه بخشي از استراتژي جنگ عراق در بيان اطلاعاتي است كه از زبان انگلیسی شنيده مي شود و خود را نيز ملزم نموده بود كه از اين اطلاعات به منظور شناخت عقبه دشمن و آرايش نظامي و رزمي و سازمانهاي تابعه آن استفاده كند ، كه البته سردار باقري خود ضمن تحقق اين امر توانست خدمات بي دريغ و قابل توجهي به اهداف جنگ و دفاع مقدس ما بنمايد.
تاسيس بخش * شنود*
يكي از كارآمدترين اقدامات « سردار باقري » در واحد اطلاعات ـ عمليات رزمي جنوب بود كه به طريقي ديگر اطلاعات مربوط به موقعيت و استراتژي دشمن را در دسترس ما قرار مي داد و ما را از وضعيت آن مطلع مي ساخت.
« سردار باقري » عقيده و بيانش اين بود: با يك بي سيم كوچك هم شده ، بايد اين بخش را راه انداخت و لذا فهميد كه عراقيها چه مي گويند و چه اطلاعات مفيدي در اين زمينه مي شود به دست آورد.»
تشکيل يگان های تخصصی
از جمله اقدامات اساسي ديگر « سردار حسن باقري » كه در نوع خود منحصر به فرد است تشكيل يگانهاي تخصصي اعم از مهندسي ـ رزمي ، زرهي ، توپخانه ، ادوات ، ش م ه ، پدافند هوايي ، بهداري رزمي ، ساماندهي نيروها و كمكهاي مردمي و بكارگيري عناصر بسيج مردمي در جنگ بود كه هر يك از اين بخشها در طول دفاع مقدس ، خود به تنهايي سرفصلي از خدمات كلان و پر ثمر به جنگ قهرمانانه و شرافتمندانه طي مدت 8 سال پيش روي ما گشودند.
تربيت نيرو
تربيت نيرو » از جمله اقدامات ويژه اي است كه در دامنه آن خدمات سرشاري عايد مسئولان و رزمندگان اسلام نمود.
سردار حسن باقري » به رغم آنكه به ظاهر دوره هاي كلاسيك مديريت جنگ را در بخش اطلاعات و عمليات نگذرانده بود ، ولي مانع از آن نشد كه نتواند ارزيابي و تحليل درست از استراتژي ، اهداف ، تاكتيك و تجمع نيروها و موقعيت نظامي دشمن داشته باشد.
شاكله شخصيت ممتاز « سردار باقري » از كودكي با خصال نيكو آميخته شده بود و همانطور كه در مقاطع مختلف گذشته نيز در زندگي مسئوليت را درست تشخيص داده و به آن عمل مي كرد ، اين بار نيز آبديده تر از پيش به بركت فضيلتهاي به هم تنيده اي همچون انضباط در امور ، داشتن آرامش و طمأنينه همراه با بصيرت ، برخورداري از استعداد و هوش خدا داده ، جمجمه خويش را به خدا سپرده بود و در كلاس درس او كه دانا است و حكيم و آموزگار هستي ، آموخت آنچه را نمي دانست.
گوئيا ، خداوند اطلاعات ابزاري موجود مورد نياز باقري را در « سر » ي كه به خدايش سپرده تعبيه نموده بود تا در زمان درماندگي و احتياج از آن توشه برگيرد و كليد گشايش گره هاي كور پيش روي را با مكاشفه و كنكاش در آن موضوع به مشاهدات و ارزيابي عيني و واقعي خود از رخدادهاي در حال وقوع و راهكارهاي آنها آميخته نموده و راه گريز و خلاصي را بيابد.
سردار باقري توأمان مي كوشيد از دريچه « حكمت نظامي » آموخته هايش را گرفته و به سايرين بياموزاند. او در شرايطي كه به جمع آوري اطلاعات و در مراتب بالاتر بعدي فرماندهي قرارگاه نصر و يا ساير مسئوليتهاي مهم مي پرداخت از آموزش نيروهاي واحد اطلاعات ـ عمليات رزمي غافل نمي گشت و خود شخصاً نيروهاي اطلاعات ـ عمليات را در هر رده نظامي ، نسبت به اين وظيفه توجيه و آزموده مي كرد. زيرا هدف او وقوف آنها به حساسيت و اهميت خدمتي كه به پيشرد جنگ خواهند نمود ، بود.
« سردار باقري » با حوصله زياد كه در نهادش وجود داشت تازه واردها را آموزش داده و توجيه مي كرد و بعد از اطمينان از اينكه آنها مي توانند خود اداره امورشان را پيش ببرند ، كار را به آنها واگذار كرده و فقط به نظارت و پيگيري بر كارهايشان اكتفا مي نمود.
در تداوم آموزش و رساندن نيروها به كفايت لازم و كافي ، هر ماه ميزان پيشرفت آنها را در رشد و كارايي مي سنجيد و چنانچه نياز به اصلاح بود اشكالات آنها را مرتفع مي ساخت.
پيگيری امور
« پيگيري امور » يكي از مؤلفه هاي شخصيتي « سردار باقري » بود كه به طور منظم و فراگير در قالب واحد اطلاعات ـ عمليات رزمي »اعمال و بشدت رعايت مي شد. به طوري كه فرماندهان و افراد مختلف به خوبي مي دانستند كه « سردار باقري » بسيار قائل به اين مرام و نظم نظامي است كه قبل از حضور و بازرسي از رده هاي زير مجموعه ، آنها بايد كارشان را به اتمام رسانده و گزارشهاي مربوطه را آماده كرده و پيرامون هر آنچه كه قرار است « سردار باقري » به هنگام بازرسي بداند ، اطلاعات مشخص ، جزئي و دقيق را ارائه دهند.
در اين باره شهيد بزرگوار زين الدين مي گويد:
« هميشه به ما مي گفت به گونه اي در قرارگاه باشيد كه خواستيم از آنجا به جاي ديگر برويم ، سريع اين كار را انجام دهيم و ما هم وسايلمان را طوري آماده كرده بوديم و هر جا او با ماشينش مي رفت ما هم سريعاً به دنبالش وسايل را جمع آوري مي كرديم و مي رفتيم. »
تلاش براي وفاق و انسجام ميان كليه نيروهاي دست اندركار جنگ اعم از سپاه ، ارتش و بسيج
|
|
از مهمترين اقدامات ديگر «سردار حسن باقري » تلاش براي وفاق و انسجام ميان كليه نيروهاي دست اندركار جنگ اعم از سپاه ، ارتش و بسيج بود و طراحي نوع و چگونگي هماهنگي ميان ارتش و سپاه در قرارگاه مشترك از كارهاي مؤثر و قاطع اوست.
او عقيده داشت چنانچه واحدها و نيروها در يك هماهنگي و وحدت كامل قرار داشته باشند خواهند توانست از يك منظر استراتژيك و با استفاده از حساسيت مقابله درست و قابل حصول نتايج شايسته را دريابند و هر يك از اين يگانها به تنهايي در پيشبرد اهداف جنگ با موفقيت تمام سهم خود اداء نمايند.
لذا همواره مي كوشيد ارتباط و اتصال آنها از هم نگسلد و بر پيوندشان با هم تأكيد فراوان داشت ، كه نمونه هاي بارز اين يگانگي و وحدت را در عملياتهاي بزرگ فتح المبين و بيت المقدس مي توان به استناد تاريخ جنگ 8 ساله مورد بررسي و تأمل قرار داد. بايد اذعان كرد اگر نبود افق ديد بالاي « سردار حسن باقري » در ايجاد بنياني مرصوص به منظور تحقق انسجام ملي و نظامي ميان مديران و سياستگزاران ، فعالان و نيروهاي سپاه ، ارتش و بسيج ، بطور قطع جان فشاني ها و رشادتهايي كه توسط اين نيروها بر دفاع مقدس 8 ساله مترتب گرديد ، هيچگاه واقع نمي شد و فتوحات به دست آمده عملي نمي گرديد.
امير سرتيپ حسني سعدي مشاور معاون هماهنگ كننده ستاد كل نيروهاي مسلح در اين خصوص مي گويد:
« آشنايي من با شهيد باقري از مرحله طرح ريزي عمليات فتح المبين ( آذر 1360 در قرارگاه نصر ) است و تا آن موقع هيچ شناختي از شهيد نداشتم . آن موقع من فرمانده لشكر 21 حمزه بودم.
اولين جلسه معارفه فرماندهان قرارگاهها كه شامل فرماندهان لشكر 5 نصر به فرماندهي شهيد باقري و لشكر 21 حمزه كه من بودم.
من تازه در آن جلسه براي اولين بار قيافه حسن را ديدم ، يك جوان باريك اندام و خوشرو.
جلسه اول زياد همديگر را درك نكرديم و لذا تحويل هم نگرفتيم . بعد از يكي دو جلسه كه از آن روز گذشت و در ادامه ارتباطمان كه دائماً با هم كار مي كرديم ، ديدم علي رغم تصور اوليه ام من با يك دوست شريف و با يك انسان والا همكار هستم.
در عمليات فتح المبين كه يكي از بزرگترين عملياتهايي بود كه در ابعاد مختلف داراي ويژگيهاي بسيار والا بود با هم عمل كرديم. پس از عمليات فتح المبين كه با موفقيت كامل انجام شد سريع ظرف چند روز آماده عمليات بيت المقدس شديم . ابتدا رفتيم شناسايي محل قرارگاه و خيلي سريع به اتفاق شناسايي كرديم و پس از تعيين جا ، آن را آماده كرديم. سريع واحدهاي عمليات به مناطقي در دزفول ، خرمشهر و آبادان جابجايي انجام داده و مستقر شدند كه اين اقدامات به اتفاق شهيد باقري صورت گرفت و هماهنگي ها را با هم انجام داديم. روزها بچه هاي ارتش و سپاه با هم مي رفتند براي شناسايي و بر مي گشتند و روزانه گزارش پيشرفت كار مي دادند.
پس از عمليات من و شهيد باقري نشستيم و دشواريهاي عمليات بيت المقدس را بررسي كرديم . ديديم هيچ سختي بيشتر از آن نبود كه در بعد از ظهر روز 16 ارديبهشت در مرحله دوم عمليات به ما وارد شد. زيرا عراق كه تازه متوجه حمله ما شده بود در آن بعداز ظهر به خود آمده بود و متوجه گرديد خط دفاعيش توسط ما تهديد مي شود ، لذا ما را دائماً مورد پاتكهاي مختلف قرار داد و من و شهيد باقري ناچار شديم قرارگاههايمان را جابجا كنيم و برويم غرب جاده اهواز ـ خرمشهر و در يك سنگر محقر عراقي مجدداً بي سيم ها را راه انداختيم و با واحدهايمان مجدداً تماس برقرار كرديم. كنار هم بوديم و از هم هيچ فاصله اي نداشتيم. بي سيمهايمان نيز به همان ترتيب . اين ميكروفون مال ارتش ، اين ميكروفون مال سپاه ، با هم عمل مي كرديم.
اين برادر عزيزمان با تمام وجود تلاش مي كرد كه واحد را در جهت ايثار و مقاومت و پايداري تشويق كند و روحيه بدهد. اگر آن لحظه كه فشار پاتكها ، آتش توپخانه ها ، بمباران هوايي و پيشروي واحدهاي رزمي دشمن بر ما بسيار سنگين و شديد بود ، چهره اين برادر شهيد را مي ديديد ، متوجه مي شديد يكپارچه جوهر و تلاش و آتش بود و اين تصور ايجاد مي شد انگاري خودش يك آر پي جي دستش گرفته و در حال مقابله رو در رو با پاتك دشمن است.
با اين شدت و با اين روحيه و با تمام وجود واحدها را هدايت و كنترل مي كرد ، صدايش گرفته بود ، اگر چه در آخرين لحظات آن روز كه به غروب نزديك مي شديم ، او تمام بچه ها ها را همچنان تشويق مي كرد و آنها را به ادامه پايداري و مقاومت در مقابل دشمن فرا مي خواند و خلاصه در آن قرارگاه عمليات بسيار داغ و حساس بود.
به هر حال آن روز در اثر فداكاري و تلاش اين برادر عزيزمان ، بچه ها مقاومت كردند . و اينها به خاطر روحيه اي بود كه ايشان به بچه ها مي داد و واقعاً صحبت ايشان براي بچه ها روحيه بود. »
شناسای دقيق
« شناسايي دقيق » بخش ديگر قعاليتهاي عمده « سردار حسن باقري » به منظور بررسي دقيق موقعيت نيروهاي دشمن و خودي ، قبل ، حين و پس از عملياتها بود. او سعي مي كرد سه مقطع نامبرده را از همه جوانب و زوايا شخصاً از نزديك مشاهده و بررسي كند و لازم مي ديد تمامي نيروهاي « اطلاعات و عمليات » هاي قرارگاههاي مختلف را با اين موضوع حتي تا رده « فرمانده دسته » توجيه و درگير نمايد.
سردار سرلشكر پاسدار شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)
جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه
مسئولیت های شهید در طول دفاع مقدس
به روز سوم شعبان 1375 ه.ق مطابق با 25 اسفند سال 1334 ه.ش در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در حوالی میدان خراسان تهران چشم به جهان گشود. والدینش به عشق و محبت اباعبداللهالحسین(ع) و از باب تیمن و تبرك، نام «غلامحسین» را بر او نهادند و به دنبال آن در سن دوسالگی در سفر كربلا او راه همراه خود بردند.
پدرش كه در تربیت وی، جدیت زیادی داشت از همان طفولیت او را با خودبه مسجد و هیأت و مراسم عزاداری سرور شهیدان میبرد. این حضور معنوی باعث شد كه او در آن ایام عضو فعال و مؤثر هیأت نوباوگان محبانالحسین(ع) گردد.
غلامحسین دوره دبستان را در مدرسه مترجمالدوله و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند.
در سال 1354 پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته دامپروری دانشكده كشاورزی شهر ارومیه تحصیلات عالی خود را آغاز كرد. در این ایام علاوه بر مطالعه منظم وانسجام یافته در زمینه مسائل اسلامی، با سخنرانی در جمع دانشجویان و برقراری كلاسهایی در زمینه اصول عقاید برای دانشآموزان مدارس، فعالیت مذهبی خود را دنبال می كرد و بارها با بعضی از اساتید غرب زده كه فرهنگ اسلامی را انكار و مظاهر منحط غربی را ترویج مینمودند، به بحث مینشست و ماهیت آن فرهنگ و عوامل غرب زده را افشا میكرد. از این رو، وی به عنوان یك عنصر مذهبی و فعال حساسیت مسئولان و گارد دانشگاه را برانگیخته بود، كه در نهایت به دلیل این فعالیتها پس از یك سال و نیم تحصیل، از دانشگاه اخراج گردید.
در این ایام در جواب یكی از نزدیكانش كه به او گفته بود: تو یك سال و نیم از عمرت را بیخود تلف كردی. پاسخ میدهد: من وظیفهام را انجام دادم و اگر به دانشكده رفتم برای كسب مدرك نبود، بلكه برای رشد خودم بود و میخواستم كه دیگران را هم به صحنه بیاروم.
شهید باقری در اسفندماه سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شد و پس از طی دوره آموزشی در پادگان جلدیان نقده به ایلام منتقل گردید.
در دوره كوتاه خدمت سربازی با توجه به آشنایی كه با مسائل اسلامی داشت به ارشاد و هدایت فكری سربازان پرداخت و همزمان با علمای شهر ایلام از جمله آیتالله صدری (امام جمعه قبلی ایلام) ارتباط داشت و اخبار و مسائل پادگان را به ایشان اطلاع میداد. به دنبال این فعالیتها، تحت كنترل قرار گرفت و ضمن جدا كردن وی از جمع سربازان پادگان، او را به عنوان راننده یك افسر جزء به كار گماردند.
همزمان با گسترش انقلاب اسلامی و فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، خدمت سربازی را رها كرد و به موج خروشان و توفنده امت حزبالله پیوست و به صورت تمام وقت در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی به فعالیت پرداخت.
به هنگام تشریف فرمایی حضرت امام خمینی(ره) به میهن اسلامی، در فعالیتهای كمیته استقبال شركت چشمگیری داشت و به دلیل برخورداری از آموزش نظامی، به همراه سایر اعضای خانواده و دوستانش در تصرف كلانتری 14 و پادگان ولیعصر(عج) «عشرت آباد سابق» در تهران نقش بارزی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
تا خرداد 1358، در كمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر فعالیت داشت و با انتشار روزنامه جمهوری اسلامی، همكاری فعال خود را با این روزنامه در زمینههای مختلف آغاز كرد. در این مدت بنا به دعوت جنبش امل لبنان، از طرف روزنامه به عنوان خبرنگار، سفر 15 روزهای به لبنان و اردن انجام داد كه طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابسامان مسلمین در آن منطقه تهیه كرد.
در خردادماه سال 1358 موفق به اخذ دیپلم ادبی شد. سپس در امتحان ورودی دانشگاه شركت كرد و با رتبه صد و چهارم در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول گردید.
او در مدت حضور در محیط دانشگاه، نقش فعال و مؤثری در مقابله با توطئههای ضدانقلاب و گروهكها داشت.
شهید باقری اوایل سال 1359 به عضویت سپاه در آمد. ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در زمینه شناسایی و مقابله با گروهكهای منحرف و وابسته، فعالیت خود را استمرار بخشید و در این واحد بود كه نام مستعار «حسن باقری» برای ایشان در نظر گرفته شد.
تهاجم دشمن بعثی به مرزهای كشور اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، نقطه عطفی در زندگی شهید باقری بود. با احساس تكلیف در دفاع از اسلام و میهن اسلامی بلافاصله پس از شروع جنگ – در روز اول مهرماه سال 1359 – به همراه عدهای از برادران پاسدار راهی جبهههای جنوب شد و تا آخرین لحظه حیات، در این سنگر باقی مانده و در بسیاری از صحنههای پیروز دفاع مقدس حضور فعال و تعیین كننده داشت.
عمده عناوین فعالیتهای وی در صحنه رزم با دشمن عبارتند از:
تاسیس و راهاندازی واحد اطلاعات و عملیات رزمی
شهید باقری از ابتدای ورودش به منطقه جنوب (اهواز) در پایگاه منتظران شهادت (گلف) به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعیت دشمن، به جمعآوری نقشهها و پیاده كردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آنها، اقدام كرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتی، جهت كسب اطلاع دقیق از دشمن، به شناسایی محورها و نقاط مورد نظر میپرداخت و در برخی از موارد نیز تا عقبه نیروهای دشمن برای ارزیابی توان و استعداد آنها، با چالاكی و شجاعت بینظیری پیش میرفت.
فعالیتهای مثبت او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آنها، منجر به راهاندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب (گلف) گردید.
واحدهای اطلاعات عملیات پس از گذشت حدود 3 ماه از شروع جنگ، در تمامی محورهای جنوب (از آبادان تا دزفول) با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسایی و تعیین وضعیت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام كردند. با این تلاش، اطلاعات چشم فرماندهی در میدان جنگ شد و یكی از ضعفهای بزرگ ( نداشتن اطلاع از وضعیت دشمن ) برطرف گردید.
شهید باقری علاوه بر ارائه اطلاعات،توان و استعداد ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حركات احتمالی دشمن در آینده راپیش بینی می نمود و حتی به زمان و مكان آن هم اشاره می كرد. از آن جمله پیش بینی وی در دی ماه سال 1359 مبنی بر حركت دشمن جهت الحاق محور شمال – جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود.كه دشمن در كمتر از یك هفته با نصب پل های نظامی متعدد و تلاش گسترده این كار را انجام داد.(البته این منطقه بعدها با عنایت الهی در عملیات طریق القدس آزاد گردید.) از اقدامات بسیار مؤثر شهید باقری كه در این دوره پایهریزی شد، بایگانی اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش شنود بیسیم های دشمن بود.از دیگر فعالیتهای وی طراحی گردانهای رزمی و تعیین تركیب سازمان نفرات و تجهیزات و ادوات رزمی و واحدهای پشتیبانی از رزم بود.
مسئولیت های شهید در طول دفاع مقدس
فرماندهی محور جنوب
شهید باقری به دلیل لیاقت، شجاعت و شهامتی كه داشت در دی ماه سال 1359 به عنوان یكی از معاونین ستاد عملیات جنوب انتخاب شد و در شكست محاصره سوسنگرد، فرماندهی عملیات امام مهدی(عج)، فتح، ارتفاعات اللهاكبر و دهلاویه نقش بهسزایی داشت و همه این نبردها در شرایطی اجرا میشد كه عملیات منظم نیروهای خودی با مشكل مواجه شده بود و اغلب بدون نتیجه میماند، همه تلاش شهید باقری و برادران سپاه این بود كه ثابت كنند میتوان دشمن را شكست داد.
با بركناری بنیصدر و با توجه به شرایط سیاسی آن زمان، در اجرای عملیات فرماندهی كل قوا شركت داشت و پس از مجروح شدن سردار رحیم صفوی هدایت عملیات را به عهده گرفت و دراین عملیات به عنوان فرماندهی لایق و كاردان شناخته شد.
فرماندهی محور دارخوین درعملیات ثامنالائمه(ع)
شهید باقری كه فرماندهی محور دارخوین را به عهده داشت، در عملیات شكست حصر آبادان در طرحریزی، سازماندهی و كسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش مؤثری داشت.
معاونت فرماندهی عملیات طریقالقدس
در عملیات طریقالقدس كه برای اولین بار قرارگاه مشترك بین سپاه و ارتش تشكیل گردید، شهید باقری به عنوان معاونت فرماندهی كل سپاه در قرارگاه فرماندهی عملیات مشترك حضور یافت و در شناسایی محورها و تحلیل و پیشبینی حركتهای دشمن و پیگیری مسائل رزمی نقش مهمی را ایفا نمود.
شهید باقری دراجرای مرحله اول این عملیات سه شبانه روز بیدار بود و در آمادهسازی مرحله دوم عملیات، به دلیل خستگی مفرط، شب هنگام طی تصادفی بشدت مصدوم شد و به بیمارستان منتقل گردید.
برادر شهید در این مورد میگوید:
در بیمارستان در لحظاتی كه معلوم نبود زنده میماند یا خیر و با اینكه به سختی سخن میگفت میپرسید: پل سابله كارش به كجا كشید؟
بشدت به فكر عملیات و نگران آن بود. با اینكه یك ماه دستور استراحت مطلق پزشكی به او داده بودند، پس از یك هفته، بیمارستان را ترك كرد و به ستاد عملیات جنوب بازگشت و با وجود آثار جراحت و سردرد شدید، به فعالیت خود ادامه میداد.
پس از عملیات موفق طریق القدس ، دشمن بعثی دست به یك حمله در تنگه چزابه زد ، شهید باقری با وجود ضعف جسمی،تلاش زیادی برای تثبیت این نقطه استراتیژیك و مهم به عمل آورد و با اسقامت عجیبی چندین شب متوالی و بدون لحظه ای استراحت،به هدایت عملیات پرداخت و حتی در یك مرحله، به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شدو تپه ای را كه 400 نفر از نیروهای دشمن روی آن مستقر بود و بر نیروهای خودی تسلط داشت به تصرف در آورد.
فرماندهی قرارگاه نصر در عملیات فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان
1 – فتحالمبین:
قبل از شروع عملیات، شهید باقری با تجزیه و تحلیل اطلاعات واصله، تمام واحدهای اطلاعاتی را در راستای اهداف این عملیات توجیه و وظایف هر یك را مشخص كرد.
با توجه به وسعت منطقه عملیات، چهار قرارگاه برای كنترل و هدایت عملیات مشخص گردید.
جناح شمالی منطقه، حساسترین محور عملیات بود. به دلیل این اهمیت و حساسیت، شهید باقری به عنوان فرمانده قرارگاه نصر (قرارگاه مشترك ارتش و سپاه) در این جناح انتخاب گردید. ضمن اینكه در قرارگاه مركزی كربلا نیز در كنار فرماندهی كل عملیات (سردار محسن رضایی) به عنوان مشاور عملیات و مسئول اطلاعات، فعالیت بسیار مؤثری داشت.
در مرحله اول عملیات فتحالمبین، قرارگاه نصر با موفقیت كامل به اهداف خود رسید و در مرحله دوم عملیات، با اصرار و تاكید شهید باقری تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبیخات) از محور قرارگاه نصر انجام پذیرفت كه پس از موفقیت و استقرار نیروهای خودی، دلیل اصرار شهید باقری كشف گردید.
2 – بیتالمقدس
بلافاصله پس از عملیات فتحالمبین آمادهسازی عملیات بیتالمقدس آغاز گردید.
شهید باقری ضمن تلاش برای هماهنگی واحدهای اطلاعاتی در طرحریزی عملیات نیز حضور داشت و میگفت: لزومی ندارد ما مستقیماً وارد شهر خرمشهر شویم، بلكه باید دشمن را دور بزنیم و عقبه او را ببندیم تا شهر خود به خود سقوط كند.
با اینكه نظرات دیگری هم برای چگونگی آزادی خرمشهر وجود داشت، اهمیت و تاكید او پس از فتح خرمشهر آشكار شد.
در این عملیات شهید باقری به عنوان فرماندهی قرارگاه نصر، در اجرای عملیات نقش مؤثری را ایفا كرد.
از هدفهای عمده این قرارگاه، خرمشهر و تامین مرز شلمچه و شرق بصره بود.
پس از دو مرحله عملیات موفقیتآمیز، در مرحله سوم عملیات، قرارگاه نصر با محاصره دشمن در ناحیه شلمچه، مزدوران بعثی را مستاصل و مضمحل كرد و شهر خرمشهر نیز آزاد گردید.
3 – رمضان
پس از عملیات بسیار موفق بیتالمقدس، طرحریزی و آمادهسازی عملیات رمضان آغاز گردید.
در این عملیات شهید باقری همچنان در مسئولیت قرارگاه نصر حضور داشت. در مرحله اول عملیات رمضان این قرارگاه نقش عمل كننده نداشت و به عنوان قرارگاه احتیاط پیشبینی شده بود، ولی با روحیاتی كه شهید باقری داشت ضمن حضور در قرارگاه فتح و همكاری جدی و فعال با فرماندهی آن، در مراحل بعدی عملیات رمضان به علت پاتك های بسیار شدید و سنگین دشمن بعثی، قرارگاه نصر نقش بسیار مؤثری در دفع آنها و حفظ مواضع خودی داشت تا جایی كه شهید باقری جهت كنترل دقیق تر و تقویت روحیه رزمندگان، مقر تاكتیكی قرارگاه نصر را پشت خاكریزهای خط مقدم مستقر كرد و تا تثبیت شرایط، در همان جا حضور داشت.
فرماندهی قرارگاه كربلا و جانشین فرماندهی كل در قرارگاههای جنوب
پس از عملیات رمضان، شهید باقری از طرف فرماندهی كل سپاه به سمت فرماندهی قرارگاه كربلا و جانشین فرماندهی كل در قرارگاههای جنوب منصوب گردید.
در شرایطی كه طرحریزی عملیات از منطقه جنوب به جبهه غرب منتقل شده بود، همزمان با اجرای عملیات مسلم ابن عقیل(ع)، شهید باقری در قرارگاه كربلا با شناسایی و پیگیری مستمر، عملیات محرم را طرحریزی كرد و با كسب موافقت، نسبت به اجرای آن وارد عمل شد.
با توجه به كسب تجربیات و نتایج حاصله از موفقیتهای رزمی و نظامی، ساختار سازمان رزمی سپاه شكل گرفت و بر اثر لیاقت و شایستگی قابل توجه و در خور تحسین شهید باقری، ایشان به عنوان جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه منصوب گردید.
اتكال شهید باقری به خداوند تبارك و تعالی بسیار بالا بود و در سایه این توكل، اطمینان و استقامت عجیب وی بخوبی مشهود بود و در سختترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردی، با تدبیر عمل میكرد.
او عشق و علاقه عجیبی به اهل بیت(ع) و آقا امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) داشت.
شهید باقری بیریا و بیتكلف در مصائب امام حسین(ع) میگریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه كتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه كربلا داشت.
استعداد و خلاقیت شهید باقری با توجه به كمی سن و تجربه وی، بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.
یكی از برادران رده بالای سپاه (و با سابقه در جنگ) چنین میگوید:
با اینكه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرأت میتوانم بگویم افكار او دو سال از من بالاتر بود.
شهید باقری همواره با هوشمندی و ذكاوت خویش شرایط رزمی و عملیاتی را پیشبینی و تحلیل میكرد و در كنار آن با قدرت بالای فكری، راههای كار و طرحریزی عملیاتی خود را ارائه مینمود و بدون هراس از مشكلات، به فعالیت و تلاش در این زمینه میپرداخت. هرگز نسبت به دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت، بلكه همواره نسبت به برتری نیروهای خودی بردشمن با اطمینان صحبت میكرد.
قاطعیت و قدرت تصمیمگیری شهید باقری به عنوان یك فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت با جرأت كامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی، نظر لازم و مؤثر را ارائه و در این باره تصمیمگیری میكرد.
یكی از فرماندهان نظامی ارتش كه با وی همكاری مشترك داشت میگوید:
در مرحلهای از عملیات بیتالمقدس یكی از یگانها در شرایط سختی در مقابل پاتك دشمن قرار گرفته بود كه فرمانده آن واحد در تماس اعلام كرد در صورت مقاومت، احتمالاً تلفات بیشتری خواهیم داشت.
شهید باقری در پاسخ گفت:
در مقابل دشمن باید مقاومت كنید و مسئولیت تلفات را هم من به گردن میگیرم.
كادرسازی و تربیت نیرو از خصوصیات بسیار بارز شهید باقری بود. اهتمام زیادی به رشد و ارتقای همراهان و همكاران خود داشت. در تربیت كادرهای واحد اطلاعات و عملیات بسیار پرتلاش بود و در این زمینه آموزشهای نظری و عملی را توام میكرد. بیش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره برگزار كرد كه بعدها این برادران در واحد اطلاعات – عملیات تیپ ها مسئولیتهای مهمی را عهدهدار شدند.
توجه به هماهنگی و وحدت نیروهای رزمی از دیگر خصوصیات این شهید بزرگوار بود كه تجلی آن در هدایت عملیات – خصوصاً عملیات مشترك ارتش و سپاه (در قرارگاه مشترك نصر) – مورد تایید فرماندهان ارتش بود و آنها تحت تاثیر خصوصیات اخلاقی و عمل این شهید قرار میگرفتند، بخصوص در مقطعی كه ایشان به عنوان نماینده سپاه در شورای عالی دفاع شركت میكرد.
شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه به اینكه یك مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در شناساییها شركت میكرد. در صحنههای رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از موارد نیز در پشت خط دشمن حضور مییافت و حتی در هدایت گروهانها و گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل میشد
.
این شهامت در كلام وگفتار وی نیز تاثیر داشت. با تواضع، آنچه را صحیح میدانست بیان میكرد و از نظرات خود دفاع مینمود.
از قدرت بیان و استدلال برخوردار بود و همواره مخاطب خود را تحت تاثیر قرار داده و به تحسین وا میداشت.
تواضع و فروتنی شهید باقری – با داشتن مسئولیتهای مهم و اساسی در جنگ – بسیار محسوس بود و هرگز تحت تاثیر القاب و عناوین مسئولیتی قرار نمیگرفت. رفتار مهربان او با همه (خصوصاً زیردستان) به گونهای بود كه علاقه متقابل نسبت به وی را در آنان ایجاد میكرد.
تا مدتها همسرش نمیدانست كه او در جبهه مسئولیت دارد و فرمانده است، در پاسخ به این سئوال كه در جبهه چه میكند، میگفت: من سقای بچههای بسیجیام.
فرازهایی از خاطرات همرزمان شهید
- پس از عملیات امام مهدی(عج) نگاهم به شخصی افتاد كه سطلی به دست گرفته بود و فشنگهای روی زمین را جمع میكرد. این شخص كسی نبود جز برادر باقری كه میگفت:
اینها حیف است و باید از آنها استفاده كرد.
وقتی راجع به عملیات یا مسائل كاری انتقاد میكردیم با مهربانی میگفت:
بسیار خوب، حالا شما بیایید و كار را در دست بگیرید و درست كنید، چه فرقی میكند.
در عملیات بیتالمقدس وقتی یكی از تیپ ها در وضعیت دشواری قرار گرفته بود، فرمانده آن دراثر فشار مشكلات میگوید: مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ شهید باقری پاسخ میدهد:
آری، بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهید است كه روی زمین میریزد، قوه محركه شما خون شهداست.
پس از فتح خرمشهر بارها تذكر میداد:
برادران! مبادا غرور این پیروزی ها شمارا بگیرد، خودتان را گم نكنید، فكر نكنید ما این كار را كردهایم، همهاش خواست خدا بوده است.
حساسیت عجیبی به انتقال شهدا و مجروحین داشت و میگفت:
ما جواب خانوادهای را كه جنازه شهیدش روی زمین مانده چه بدهیم؟!
سرانجام در اثر این تأكیدها و ضرورت مدنظر قرار دادن حقوق شهدا، مسئول تعاون قرارگاه نیز شهید شد.
وقتی در ارتباط با جریانات سیاسی از وی میپرسند در چه خطی هستی؟ میگوید:
ما در خط ثواب هستیم.
شهید باقری درمورد نیروهای بسیجی میگفت:
این بسیجی ها امانتی الهی هستند كه باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آنها بكار بریم. این بسیجی است كه جنگ را اداره میكند تا زمانی كه نیروی ایمان در آنها وجود دارد، جنگ به پیروزی میانجامد.
شهید باقری همواره به دوستانش میگفت:
تا خالص نشوی خدا ترا برنمیگزیند. لذا باید سعی كنیم كه خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد.
پس از عملیات رمضان در شهریور ماه 1361 كه مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یكی از دوستانش جهت عزیمت به سفر حج گفته بود:
هنوز كه كار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاك ماست، بروم به خدا چه بگویم؟ وقتی میروم كه حرفی برای گفتن داشته باشم.
چند ماه پس از این صحبت در نهم بهمن ماه 1361 در طلیعه ایام مبارك دهه فجر در حالی كه تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی(ره) شتافته بودند، او برای شناسایی و آمادهسازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه تعدادی از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فكه) در سنگر دیدهبانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان مجید بقایی، وزوائی و ... به لقاءالله شتافت.
آلبوم تصاویر سردار سپاه اسلام سرلشگر شهید حسن باقری از کودکی تا لحظه شهادت....
آخرین كلامی كه از این شهید بزرگوار شنیده شد پس از ذكر شهادتین، نام مبارك امام شهیدان، حسین(ع) بود.
- شهید باقری در همه مدت حضورش در جبهههای جنگ تنها یكبار، آن هم به مدت پنج روز برای ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج) نام نرگس را برای تنها فرزندش برگزید.
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
لحظات شهادت در قاب تصویر
خادم الشهدا حاج حسین علی اباد
ی تقدیم میدارد:
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
شعر شهدایی
بیاد مردان هورالعظیم و فتح المبین
الهی به آنان که پرپر شدند پر از زخم های مکرر شدند
به آنان که چون پرده بالا زدند قدم در حریم تماشا زدند
به آنان که کارون خروش آمدند چنان خون کارون به جوش آمدند
به آنان که زخمی ترین بوده اند شهیدان میدان مین بوده اند
همانان که از مهر فرزند خویش بریدند یکباره پیوند خویش
بریدند تا وصل آسان شود نیستانه درد درمان شود
همانان که روح روان داشتند سفرنامه آسمان داشتند
همانان که دلداده او شدند کبوتر کبوتر پرستو شدند
پرستو پرستو فراز آمدند و بی سر سرافراز باز آمدند
که این خطه خاک سرافرازی است همه همت و شور جانبازی است
به تکبیر آن دم که دم می زدند سکوت زمان را به هم می زدند
شب عاشقی را رقم می زدند همانان که بر مین قدم می زدند
از آنان که تنها پلاکی به جاست کمی استخوان، مشت خاکی به جاست
الهی به آوازه این حریم به هورالهویزه به هورالعظیم
به دشتی که پیوسته عباس داشت که بی دست هم خیمه را پاس داشت
به رمزی که چون نام خیبر گرفت غریبانه از ما برادر گرفت
خبر بود و تکرار خمپاره ها جگرگوشه ها، پاره پاره رها
خطر، رمل، توفان شن، ماسه ها زمین، مین، کمین، رد قناسه ها
خطر پشت هر لحظه پا می گرفت زیاران ما دست و پا می گرفت
و آن لحظه هایی که خمپاره شصت میان نماز عزیزان نشست
نمازی که یک رکعتش پاره شد تشهد پر از موج خمپاره شد
کجایند مردان والفجر هشت که از خونشان دشت گلپوش گشت
کجایند مردان فتح المبین کجایند اسطوره های یقین
کجایند آنان که بالی رها داشتند گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند همانان که فردا تماشایی اند...
*******************************
یاد مردان خطر کرده بخیر یاد یاران سفر کرده بخیر
یاد مردانی که چون شیران روز حمله فتح و ظفر کرده بخیر
یاد آن شورآفرینان نبرد یاد حمله ها در آن شبهای سرد
یاد کردستان و یاد کاوه ها که ز ما دفع خطر کرده بخیر
یاد آن عشاق و خونین جامه ها یاد آن سوز و گداز و ناله ها
یاد یارانی که در پیکارها ترک پا و ترک سر کرده بخیر
یاد نصر و کربلای چهار و پنج یاد شبهای عملیات و رنج
یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر یاد آن ا... اکبرها بخیر
*******************************
دوستان رفته من خسته جگر جا ماندم آه و صد آه کز آن قافله تنها ماندم
آخر انصاف نه این است رفیقان مددی با شما بودم و از جمع شما وا ماندم
ای شهیدان به من خفته نظر اندازید که در این دایره من بس تک و تنها ماندم
در بر فاطمه عذر گنهم را خواهید که من از قافله ی کرببلا جا ماندم
در جنان خرم و خندان و به من می خندید خنده دارم که در این ظلمت دنیا ماندم
دوستان دست بر آرید و دعایم بکنید که جدا من ز علی اکبر لیلا ماندم
رو سفیدید شما نزد حسین بن علی من آلوده که در حسرت مولا ماندم
شادمانید شما پیش حسین و عباس چکنم من که ز دیدار دو آقا ماندم
دل من تنگ حسین است و ابوالفضل رشید گنهم چیست که دور از بر سقا ماندم
هان به عباس بگوئید قبولم سازد که من از جمع شما ز عالم بالا ماندم
هان شفاعت بکنید روز قیامت از من که شما رفته و من در غم و اینجا ماندم
یادتان می کنم و با غم دل می گویم حیف و صد حیف کز این قافله من جا ماندم
*******************************
رفتید ولی به یاد ما می مانید در خاطر سرخ لاله ها می مانید
سرباختگان راه عشق ای شهدا ما رفتنی هستیم و شما می مانید
*******************************
در گلشن عشق آب و تاب است شهید شیرازه ی سرخ انقلاب است شهید
دارد چه اگر غروب خورشید، اما تفسیر طلوع آفتاب است شهید
*******************************
خوشا آنانکه جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتند و گفتیم از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند
*******************************
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است امشب(بازاین) دلم به یاد شهیدان گرفته است
تا لحظه ای پیش دلم سردِ سرد بود اینک به یمُن یاد شما جان گرفته است
در آسمان سینه من ابر بغض خفت صحرای دل بهانه باران گرفته است
از هر چه بوی عشق تهی بود خانه ام اینک صفای لاله و ریحان گرفته است
دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید امشب سکوت پنجره پایان گرفته است
امشب فضای خانه دل سبز و دیدنی است در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است
سلمان هراتی- ارباستان لنگرود 1364
*******************************
تو که از یاد بردی در قفس شوق رهایی را چه می خوانی کجائید ای شهیدان خدایی را
به کوی عافیت سردرگمی بیهوده می گردی نمی یابی بلاجویان دشت کربلایی را
به جان عاشقان معشوق مظلوم است باور کن مبدل کن به عشقی بی ریا عاشق نمایی را
ز پا افتادم و کاری ز دستم بر نمی آید که خوبان می خرند از اهل دل بی دست و پایی را
چنان شمعی که شد نقش مزارش اشک تنهایی به آتش می کشم تا صبح تو عصر(شام) جدایی را
تو می آیی و می گویند پیر می فروش آمد به دست میگساران می دهی فرمانروائی را
تو می آیی و می بینم شهیدان باز می گردند وَ آوینی روایت می کند فتح نهایی را
تو می آیی و مردم با نگاهت اُنس می گیرند خدا آن روز معنا می کند مردم گرایی را
*******************************
نشان پرواز
کسی نگفت از میان توفان چگونه آن شب گذشته بودی
زگردباد و تگرگ و باران، چگونه آن شب گذشته بودی
کسی نگفت از میان آتش، میان آن شعله های سرکش
بهانه دردل، شراره در جان، چگونه آن شب گذشته بودی
نه ردپایی، نه گرد راهی، فقط تفنگی شکسته دیدم
توپیچان از کنار یاران چگونه آن شب گذشته بودی
به بال سرخت که بسته بود آن نشان پرواز آسمان را
بگو که از خط و خون یاران چگونه آن شب گذشته بودی
کسی نگفت از دل هیاهو ز خون و سنگر ز موج و باران
تو بی فراز از نهیب توفان، چگونه آن شب گذشته بودی
فقط شنیدم که بال خود را گشادی از این کرانه رفتی
کسی نگفت از فراز میدان چگونه آن شب گذشته بودی .
گرفتم از تو سراغ، گفتند گذشتی از شب، شهاب گونه
و من به حیرت که با شهیدان، چگونه آن شب گذشته بودی
شلمچه بود و نگاه تیزت، که می گشودی به دیده بانی
چه گویم اما به شوق ایمان، چگونه آن شب گذشته بودی
چو ابر وباران ره تماشا گرفته بودش اشک و خون چشمم
ندیدمت بالبان خندان، چگونه آن شب گذشته بودی.
*******************************
پلاک های بی نشان
ای طلوع عشق در امواج خاک ساحل خورشید چشمانت کجاست
روح تو می تابد از معراج خاک بغض دریا ذوق توفانت کجاست
آمدم برخیز دستم را بگیر ورنه من این راه را گم می کنم
ای تو را دریا و توفان در ضمیر گر نتابی ماه را گم می کنم
می گذشت از روی سنگر عطرخیز بوی صبح یاس های کهکشان
باز می تابد ز عمق خاکریز یک چفیه , یک پلاک بی نشان
در تفحص از حریم آفتاب خاک ها را می زند یک سو دلم
می شود پیدا نسیم سبزآب مثل دریا می شود از او دلم
خفته اما روی گلفرش سحر در کنارش کوله باری از امید
بار دیگر می گشاید بال و پر می رود تا کهکشانها این شهید
زخم عاشورا نمایان بر تنش می وزد از پیکرش بوی حسین
نقش بود این جمله بر پیراهنش عشق یعنی , « زائر کوی حسین »
*******************************
گزیده ای از کتاب مجموعه شعر تصویر آسمان
فریاد «یا علی» تو با گوشم آشناست حرفی بزن که دل به سکوت تو مبتلاست
از جنس پاک آیینه بودی امید سبز اینجا گواه پاکی توعطر آن خداست
وقتی که آسمان خبر از هجرت تو داد گفتم به او که کوی شقایق بگو کجاست
رفتم به سرزمین شقایق شبی و من دیدم که سنگر تو دگر کوی لاله هاست
آنشب که با کبوتر خود همسفر شدی گفتی در آن زمین دل پاکم زغم رهاست
امروز من دوباره سراغ تو آمدم اینجا دلم به یاد تو از غصه ها جداست
راهی قشنگ آمده ام ای حضور سبز تنها پلاک مانده تو یادگار ماست
پونه نیکویی
*******************************
شهید فهمیده
نوجوانی جبهه ها را درک کرد بازی پس کوچه ها را ترک کرد
رفت تا خط مقدم تا خدا رفت تا معنا کند آیینه را
صورتش را با چفیه بسته بود عزم او انگیزه ای پیوسته بود
مادر پیرش پر از دلواپسی پشت پایش نور می ریزد بسی
«دست حق پشت و پناهت ای پسر دین و ایمان تکیه گاهت ای پسر»
آن بسیجی نبض فردا را گرفت نبض فردایی فریبا را گرفت
رفت تا در جبهه ها زیبا شود نیمه گم گشته اش پیدا شود
خاک ایران را حمایت می نمود خونفشانی را روایت می نمود
«تکه ای از آسمان مال من است راه پرواز من از این روزن است»
جبهه درها را به رویش باز کرد او خودش را تا خدا آغاز کرد
بوی باروت و مسلسل، بوی خون جانفشانی های پی در پی، جنون
واحد پول جنون پروانگی است شعله های آتش و دیوانگی است
یورش دشمن، شقایقهای سرخ عشق تا اوج دقایقهای سرخ
تانکها ناگاه پیدا می شوند بی خدا یی ها هویدا می شوند
جز اسارت چاره ای دیگر نبود
نوجوان اما پر از دلدادگی است او پر از انگیزه آزادگی است
داخل دستان او نارنجکی است وای! این با زندگی بیگانه کیست؟
او که این سان مست و بی پروا شده او که این سان عاشق و شیدا شده
سنگر خود را رها کرد و پرید پرده های خواب و رویا را درید
تانک دشمن ناگهان آتش گرفت نقشه گردنکشان آتش گرفت
یک کبوتر از میان شعله ها آسمان – پرواز آبی تا خدا
رضا حدادیان
*******************************
نسل کبود
تویی که هر چه درخت و پرنده رامش بود کسی که نام خدا تکیه کلامش بود!
کسی شبیه خودم... نه، خدا! چه می گویم؟ کسی فراتر از این حرفها که می گویم!
چقدر زود به آداب عشق پیوستید میان تیغ و تبر بار خویش را بستید
تو آسمان خدا را پیاده طی کردی برای ما بغلی از ستاره آوردی
منم که مانده به دوشم جنازه جاده مسافری که در این شهر جا نیفتاده
منم که بعد شما آب ها مرا زهرند بزرگ و کوچک این شهر با دلم قهرند!
آهای اهل قبیله! آهای نسل کبود! گناه گم شدن ما در این خرابه چه بود
گناه ماندن ما سن و سال کوچک بود؟ گناه ماندن ما: قلک و عروسک بود؟
مرا ز رشته الطاف خود جدا کردید مرا میان زمین خورده ها رها کردید
مگر نه اینکه درخت ایستاده می میرد و مرد راه و سفر روی جاده می میرد
زدم زمین دل خود را که سخت باید بود! هزار مرتبه گفتم درخت باید بود
دلم شکسته، شکسته دلم، دلم، مردم! کسی مرا برساند به منزلم مردم!
کسی نشسته به بالین ماه می گرید به پای دار یکی بی گناه می گرید:
اگر که بال و پری را زدم نفهمیدم! به اشتباه دری را زدم نفهمیدم
اگر به تیر و کمان شکسته ام مردم! غزال باروری را زدم نفهمیدم
اگر که در کف من سنگ اعتراضی بود و بی بهانه سری را زدم نفهمیدم
اگر که دست رساندم به باغ میوه تان و دزدکی ثمری را زدم نفهمیدم!
تمام دار و ندار مرا به یغما برد کسی که آمد و چرخی زد و دلم را برد
جنون کنار دلم بود خانه ای کم داشت جنون برای شکفتن بهانه ای کم داشت
تو آمدی و دل تو بهانه دستش داد بهانه ای که دو چشم تو قبض و بسطش داد
شهید! سنگر چشمان بی قرار توام شکسته شمع شب جمعه مزار توام
چگونه قصه چنین شد، چرا نفهمیدم؟! چگونه اسیر زمین شد چرا نفهمیدم؟!
سید محمدعلی رضازاده
*******************************
بسیجی ها
آه، ای برادران که مهیای جاده اید عزمی گران به کوله خود جای داده اید
داغ کدام گمشده را جار می زنید ای نامه ها چه پر گله و سر گشاده اید
مبهوتم از دوام سپرهای عشقتان کاینگونه در کشاکش سنگ ایستاده اید
آهسته تر که ما به شما اقتدا کنیم ای تک سوار ها که به ظاهر پیاده اید
ای بطن آفتاب حقیقت، سرایتان ثابت شدست روشن و خورشید زاده اید
در آسمان جلوه سبکبار می روید دل را به خانه های زمین جا نهاده اید
نان و پنیر خشک شما آرزوی ماست حسرت! قلندران! که چه با حال و ساده اید
محمد حسین حسنی شهرودی
*******************************
یادمان نرفته است
روزهای آتش و انتظار و انفجار، یادمان نرفته است
سینه ها داغدار، نخلهای سربدار، یادمان نرفته است
چکمه های پرزخون، عشق و ترکش جنون، پاتک و تک و نبرد
ورد لب دعایمان یا علی و ذوالفقار، یادمان نرفته است
کفتران عاشق و زخمی و شکسته بال، لا له های بی سرو-
دستهای مانده بر سیمهای خار دار،یادمان نرفته است
صبر و استقامت در خدا خلاصه ها، مردهای بی نشان-
در اسارت و غریب همچو نخل استوار، یادمان نرفته است
حجله حجله عاشقی- در جزایر عطش- فتح سنگر جنون
خیبر و محرم و کربلای پنچ و چار، یادمان نرفته است
حک شده است بر دل و یادمان نمی رود، جای جای شهرمان
مانده خون هر شهید همچو نقش یادگار! یادمان نرفته است!
آزاد کاعباسی
*******************************
یاد ققنوس
با تو می شد تا ستاره پر کشید طرحی از شوق کبوترها کشید
با تو می شد عشق را آغاز کرد در هوای عاشقی پرواز کرد
با تو حتی آسمان آبی تر است چشمهای قاصدک بی تو، تر است
با تو می شد آب را احساس کرد باغ را لبریز عطر یاس کرد
با تو حتی عشق، عاشق می شود یادی از داغ شقایق می شود
با تو شبها، نور باران می شود شهر ما لبریز عرفان می شود
با تو می شد لاله را باور کنیم آسمان دیده را ساغر کنیم
بی تو من حس کرده ام ققنوس را بر دل خود بسته ام ناقوس را
بی تو مرگ خویش را بوکرده ام با غم تنهاییم، خو کرده ام
با تو می شد بوی باران را شنید! قطره ای از آب دریا را چشید
ای بهار جاودانی! ای شهید! ای وجودت آسمانی! ای شهید!
یاد تو، یاد تمام لاله هاست معنی احساس خوب ژاله هاست
مجید وفایی شاهی
*******************************
خداحافظ
خداحافظ و بعد از این مرا دیگر نخواهی دید
خبر این بود آری: یک پرستو از قفس کوچید
غروب سرد پاییز و سبدهای پر از سیبت
همان جایی که مجنون بود و آن سرو و درخت بید
کمی دیر آمدی اما ... غزل از چشم تو می ریخت
سلامت دادم و دستت به رویم عطر گل پاشید
میان باد و آتش از هیاهوی خزان گفتیم
تو طوفانی ولی یک آن خیالت آشنا خندید
نگاهم در نگاه تو، صمیمانه تر از هر روز
که دستی آمد و نا گاه تو را از آسمانم چید
به یکباره تنم یخ زد، نبودی من نمی دیدم
و باران بود می آمد، زمین هم گاه می لرزید
عبور سال و ماه و انتظاری سخت طولانی
ببین با این دل غمگین عزیز من! چه ها کردید!؟
دوباره با شکوهی خاص دیروز از سفر آمد
همان یوسف، همان عاشق صدایش در زمان پیچید
«سلام و یک خداحافظ، تمام فرصتم این است
پس از ده سال یک هدیه، پلاکم را نمی خواهید؟»
فرحناز صفری
*******************************
به پیشگاه سبز شهید
بیا و یک شب دیگر حضورت را مکرر کن تمام لحضه هایم را به لبخندی معطر کن
نمی دانم چگونه؟ سنگر و تسبیح و سجاده برای گفتن آن خاطرات خوب لب تر کن
تو مانند منورهای جبهه روشن روشن! دل تاریک و خاموش مرا لختی منور کن
تو ای زیباترین تصویر سجده در دل سنگر! برایم چفیه و تسبیح و آتش را مصور کن
منم آن مرغ بی بالی که در کنج قفس مانده بیا و هستی ام را با نگاه خویش پرپر کن
الا ای امتداد سجده هایت پشت آیینه زمین و آسمان تشنه را محراب و سنگر کن
و اینک بار دیگر ای حضور روشن فریاد! گلوی زخمی ما را پر از الله اکبر کن !!...
ملیحه قاصدیان
*******************************
السلام ای جنگجویان، السلام فاتحان قله ی ایمان، سلام
ای سلحشوران قامت استوار هیئت رزمندگان این دیار
ای شما بر کف نهاده جان، درود بر یلان کشور ایران درود
السلام ای شاهدان سینه چاک لاله های رسته از این خاک پاک
شیرمردان نبرد و کارزار جبهه کرده عاشقان را(هان شما را) بیقرار
حالیا در بزمتان خوانم سرود زین جماعت بر شما بادا درود
باز مرغم در هوای جنگ شد دل برای خاک جبهه تنگ شد
باز جانم شوق در پرواز شد مشق جبهه بر لبم آواز شد
مردمان جبهه حالی دیگرند ساکنان خاکریز و سنگرند
سنگر و سجاده و سوز و گداز در دل شب حفره ها بود و نماز
جبهه جای اوج و هم معراج بود سینه ها بر تیغ کین آماج بود
تیر بود و ترکش و باروت و دود گه ظفر، گاهی فراز و گه فرود
یاد باد هنگامه ی جنگ و گریز یاد بادا حمله و رزم و ستیز
قصه ی پر غصه ی حنگ و نبرد زنده ماند در دل مردان مرد
یادتان آید غریو یا حسین(ع) یک اشارت می شد از پیر خمین)ره(
یادت آید نعره ی تکبیر و بانگ گوشت های له شده در زیر تانگ
یک شب و یک حمله و یک یا علی بس شرف دارد به دنیای دنی
کاش یک بار دگر اعلام شد وقت هجرت موقع اعزام شد
می شدیم راهی بستان و جفیر فکه و همرزم گردان زهیر
با طلاییه طلایی می شدیم در شلمچه کربلایی می شدیم
جسم و جانم شوق در پرواز شد از دوکوهه راهی اهواز شد
گویم از شهری که خونین شهر شد زخمی یغما و کین و قهر شد
داغ خرمشهر جان را کاستی فتح خاکش فتح ارزشهاستی
وعده ی ما پاسگاه زید بود شوق حمله اشتیاق عید بود
کله قندی ,دهلران, بازی دراز همچو مهران و هویزه سرفراز
یاد صدها لاله ی یاس آورید یاد کوشک و دشت عباس آورید
تنگه ی چزابه و سومار و حرب عشق و حال داشته گیلا نغرب
هفت تپه, تپه هایش یاد باد حصر آبادان غمی در دل نهاد
دشت خون چنگوله و چیلات شد قتل عام بچه ها هیهات شد
مرغهای آن جهان با قلب صاف هفت وادی طی رسیده کوه قاف
دیده ی لیلی به ره, پر خون نگر عشق مجنون در دل مجنون نگر
نی نوایی داشته در هور و شط می کند مست و شده میخانه خط
ای خوش آنروزی ابوالفضلی شدن رهسپار بانه و دزلی شدن
سوی سردشت و مریوان می شدیم سرو آباد و چناران می شدیم
سنگر سرد و نمور و تنگ و تار بر فراز قله ها دشمن شکار
یادتان آید ز تامین و کمین پیکر صد تکه گشته روی مین
ما سر ببریده دیدیم از گلو پوست ها را زنده می کنده عدو
این بسیجی ها ذبیح حق شدند پور ابراهیم را ملحق شدند
از حلبچه می نخواهم گفت بیش سینه گردد زآن جنایت ریش ریش
نهر عنبر, نهر جاسم یاد باد صد حنابندان قاسم یاد باد
حاج بخشی,حاج جوشن خاطر هست؟ شربت و نقل و نباتش حاضر است؟
جسم همرزمم خوراک کوسه گشت کی رود از خاطرم والفجر هشت؟
گوییا دریاچه ی فاو و نمک مهبط دریاییان بود و ملک
یاد کن دزفول و سوسنگرد و شوش کرخه و کارون و اروند و خروش
گفتم از اروند , دل بی تاب شد یاد پیکرهای غرقه آب شد
یاد غواصان دریا دل شدم جزر و مد و قایق و ساحل شدم
کربلای چهار شد دریای رنج مدعایم, یکصد و هفتاد و پنج
یکصد و هفتاد و پنج سرو غرور چنگ دشمن زنده زنده شد به گور
ای شما دریادلان بسته دست ای شما قالوا بلا گوی الست
کاش مادر نآید استقبال تو چون کند آغوش، بسته بال تو
ای زمان و ای زمین و آسمان خون بگریید زین مصیبت زین فغان
حال بگشایید دست بسته اش تا نبیند مادر دلخسته اش
دور بنمایید از دستش طناب می برد شاید ز بابا صبر و تاب
اینک ای غواص خوش نام و مرام ما شدیم غرق گناه و بند دام
ما به دستان شما دل بسته ایم مانده ایم اندر گل و هم خسته ایم
بحر دنیاکرده ما را کیش و مات واندر این گرداب ما را ده نجات
ناجی ما باش شوق ساحلیم غوطه ور اندر هواهای دلیم
با دو دست بسته گیرید دست ما وردتان محشر شود پیوست ما
مهدوی، منصور، ای غواص دل سینه ها بوده ز هجرت مشتعل
آمدی، دیرآمدی هیهات و هات نی پدر هست و نه مادر در حیات
چشمشان در راه گردیده سپید تا که آید استخوانی از شهید
یوسف ما سوی کنعان آمده دردها را جمله درمان آمده
یاد یاران سفر کرده بخیر جسم و جان را در خطر کرده بخیر
یاد سرداران بی سر یاد باد وارثان بدر و خیبر یاد باد
فعلشان در جبهه یک فرهنگ شد مشق هر فرمانده و سرهنگ شد
ای شهیدان از شما شرمنده ایم ما رفیقان ز ره وامانده ایم
خصم تدبیر دگر آهنگ کرد قصد دین و مذهب و فرهنگ کرد
او بتازد بی امان در جنگ نرم ما به دینار و به دنیا گشته گرم
از اصول خویش غافل گشته ایم در فرایض سست و کاهل گشته ایم
اندک اندک کوخهامان کاخ شد نفس سرکش از درون گستاخ شد
زرق و برق شهر چشمان خیره کرد حرص دنیا را به دینم چیره کرد
دام تزویر و ریا افتاده ایم از دو چشم کبریا افتاده ایم
رفت ایمان و زما اخلاص رفت حفظ بیت المال و حق الناس رفت
ما در این وادی بسی حیران شدیم بند مال و بند آب و نان شدیم
ای شهیدان از کرم کاری کنید دوستان مانده را یاری کنید
دست ما گیرید در بیگاه و گاه شمع ما گردید در بیراه و راه
ای شما معنا گر امن یجیب
چشم دارد بر دعایتان
موضوعات مرتبط با این مطلب :
برچسب ها:
بنویسید پدر رفت که مادر باشد
سایه امنیتش بر سر خواهر باشد
بنویسید پدر رفت که تا خم نشود
پشت هر کس که او مثل برادر باشد
بنویسید که بی سر و بی دست و تن صد پاره
هم حسینی و اباالفضلی و اکبر باشد
بنویسید که آرش ، که رستم که صد لشکر یل
ذوالفقاریست فقط در کف حیدر باشد
ننویسید که سردار سپهبد امیر لشکر
گفت سرباز همه مردم کشور باشد
و سحر بود که کوچید کسی که داغش
قصه کوچه و سیلی و غم در باشد
دست ابناء لهب شاخ گلی چید ز باغ
انتقامی ست کنون سخت مکرر باشد
کوه خشمی ست به دلهای سلیمانی ها
منتظر بر نگه حضرت رهبر باشد
دودمانی بدهد باد ز صهیون و سعود
تا همین بار غلط کرت آخر باشد