تبلیغات X
سفارش بک لینک
آموزش ارز دیجیتال
ابزار تادیومی
خرید بک لینک قوی
صرافی ارز دیجیتال
خرید تتر
خدمات سئو سایت
چاپ ساک دستی پارچه ای
چاپخانه قزوین
استارتاپ
آموزش خلبانی a>
طراحی سایت در قزوین
چاپ ماهان
هوش مصنوعی فارسی
راه اندازی طلافروشی
کرگیر
کرگیری
کرگیر



شعر شهدایی s
شعر شهدایی
اشعار زیبا درباره هشت سال دفاع مقدسبیاد مردان هورالعظیم و فتح المبینالهی به آنان که پرپر شدند           پر از

شعر شهدایی

پنجشنبه 5 بهمن 1396 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : حسین علی آبادی استاد تاریخ تشیع
اشعار زیبا درباره هشت سال دفاع مقدس
دفاع مقدس

بیاد مردان هورالعظیم و فتح المبین

الهی به آنان که پرپر شدند           پر از زخم های مکرر شدند
به آنان که چون پرده بالا زدند          قدم در حریم تماشا زدند
به آنان که کارون خروش آمدند         چنان خون کارون به جوش آمدند
به آنان که زخمی ترین بوده اند           شهیدان میدان مین بوده اند
همانان که از مهر فرزند خویش         بریدند یکباره پیوند خویش
بریدند تا وصل آسان شود          نیستانه درد درمان شود
همانان که روح روان داشتند        سفرنامه آسمان داشتند
همانان که دلداده او شدند       کبوتر کبوتر پرستو شدند
پرستو پرستو فراز آمدند          و بی سر سرافراز باز آمدند
که این خطه خاک سرافرازی است        همه همت و شور جانبازی است
به تکبیر آن دم که دم می زدند         سکوت زمان را به هم می زدند
شب عاشقی را رقم می زدند         همانان که بر مین قدم می زدند
از آنان که تنها پلاکی به جاست     کمی استخوان، مشت خاکی به جاست
الهی به آوازه این حریم           به هورالهویزه به هورالعظیم
به دشتی که پیوسته عباس داشت       که بی دست هم خیمه را پاس داشت
به رمزی که چون نام خیبر گرفت         غریبانه از ما برادر گرفت
خبر بود و تکرار خمپاره ها           جگرگوشه ها، پاره پاره رها
خطر، رمل، توفان شن، ماسه ها        زمین، مین، کمین، رد قناسه ها
خطر پشت هر لحظه پا می گرفت        زیاران ما دست و پا می گرفت
و آن لحظه هایی که خمپاره شصت        میان نماز عزیزان نشست
نمازی که یک رکعتش پاره شد       تشهد پر از موج خمپاره شد
کجایند مردان والفجر هشت       که از خونشان دشت گلپوش گشت
کجایند مردان فتح المبین        کجایند اسطوره های یقین
کجایند آنان که بالی رها داشتند           گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند         همانان که فردا تماشایی اند...
*******************************

یاد مردان خطر کرده بخیر        یاد یاران سفر کرده بخیر
یاد مردانی که چون شیران روز        حمله فتح و ظفر کرده بخیر
یاد آن شورآفرینان نبرد         یاد حمله ها در آن شبهای سرد
یاد کردستان و یاد کاوه ها            که ز ما دفع خطر کرده بخیر
یاد آن عشاق و خونین جامه ها               یاد آن سوز و گداز و ناله ها
 یاد یارانی که در پیکارها             ترک پا و ترک سر کرده بخیر
یاد نصر و کربلای چهار و پنج           یاد شبهای عملیات و رنج
یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر          یاد آن ا... اکبرها بخیر
*******************************

دوستان رفته من خسته جگر جا ماندم         آه و صد آه کز آن قافله تنها ماندم
 آخر انصاف نه این است رفیقان مددی          با شما بودم و از جمع شما وا ماندم
ای شهیدان به من خفته نظر اندازید         که در این دایره من بس تک و تنها ماندم
 در بر فاطمه عذر گنهم را خواهید          که من از قافله ی کرببلا جا ماندم
 در جنان خرم و خندان و به من می خندید       خنده دارم که در این ظلمت دنیا ماندم
دوستان دست بر آرید و دعایم بکنید       که جدا من ز علی اکبر لیلا ماندم
 رو سفیدید شما نزد حسین بن علی        من آلوده که در حسرت مولا ماندم
شادمانید شما پیش حسین و عباس         چکنم من که ز دیدار دو آقا ماندم
دل من تنگ حسین است و ابوالفضل رشید       گنهم چیست که دور از بر سقا ماندم
هان به عباس بگوئید قبولم سازد       که من از جمع شما ز عالم بالا ماندم
 هان شفاعت بکنید روز قیامت از من       که شما رفته و من در غم و اینجا ماندم
 یادتان می کنم و با غم دل می گویم        حیف و صد حیف کز این قافله من جا ماندم

*******************************

رفتید ولی به یاد ما می مانید               در خاطر سرخ لاله ها می مانید
 سرباختگان راه عشق ای شهدا          ما رفتنی هستیم و شما می مانید

*******************************

در گلشن عشق آب و تاب است شهید          شیرازه ی سرخ انقلاب است شهید
 دارد چه اگر غروب خورشید، اما                تفسیر طلوع آفتاب است شهید

*******************************

خوشا آنانکه جانان می شناسند                   طریق عشق و ایمان می شناسند
 بسی گفتند و گفتیم از شهیدان                    شهیدان را شهیدان می شناسند

*******************************

در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است       امشب(بازاین) دلم به یاد شهیدان گرفته است
تا لحظه ای پیش دلم سردِ سرد بود         اینک به یمُن یاد شما جان گرفته است

در آسمان سینه من ابر بغض خفت       صحرای دل بهانه باران گرفته است

از هر چه بوی عشق تهی بود خانه ام     اینک صفای لاله و ریحان گرفته است

دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید    امشب سکوت پنجره پایان گرفته است

امشب فضای خانه دل سبز و دیدنی است     در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است

سلمان هراتی- ارباستان لنگرود 1364

******************************* 

تو که از یاد بردی در قفس شوق رهایی را         چه می خوانی کجائید ای شهیدان خدایی را
به کوی عافیت سردرگمی بیهوده می گردی        نمی یابی بلاجویان دشت کربلایی را
به جان عاشقان معشوق مظلوم است باور کن        مبدل کن به عشقی بی ریا عاشق نمایی را
ز پا افتادم و کاری ز دستم بر نمی آید        که خوبان می خرند از اهل دل بی دست و پایی را
چنان شمعی که شد نقش مزارش اشک تنهایی     به آتش می کشم تا صبح تو عصر(شام) جدایی را
تو می آیی و می گویند پیر می فروش آمد       به دست میگساران می دهی فرمانروائی را
تو می آیی و می بینم شهیدان باز می گردند       وَ آوینی روایت می کند فتح نهایی را
تو می آیی و مردم با نگاهت اُنس می گیرند        خدا آن روز معنا می کند مردم گرایی را

*******************************
نشان پرواز
کسی نگفت از میان توفان چگونه آن شب گذشته بودی
زگردباد و تگرگ و باران، چگونه آن شب گذشته بودی
کسی نگفت از میان آتش، میان آن شعله های سرکش
بهانه دردل، شراره در جان، چگونه آن شب گذشته بودی
نه ردپایی، نه گرد راهی، فقط تفنگی شکسته دیدم
توپیچان از کنار یاران چگونه آن شب گذشته بودی
به بال سرخت که بسته بود آن نشان پرواز آسمان را
بگو که از خط و خون یاران چگونه آن شب گذشته بودی
کسی نگفت از دل هیاهو ز خون و سنگر ز موج و باران
تو بی فراز از نهیب توفان، چگونه آن شب گذشته بودی
فقط شنیدم که بال خود را گشادی از این کرانه رفتی
کسی نگفت از فراز میدان چگونه آن شب گذشته بودی .
گرفتم از تو سراغ، گفتند گذشتی از شب، شهاب گونه
و من به حیرت که با شهیدان، چگونه آن شب گذشته بودی
شلمچه بود و نگاه تیزت، که می گشودی به دیده بانی
چه گویم اما به شوق ایمان، چگونه آن شب گذشته بودی
چو ابر وباران ره تماشا گرفته بودش اشک و خون چشمم
ندیدمت بالبان خندان، چگونه آن شب گذشته بودی.
*******************************
پلاک های بی نشان
ای طلوع عشق در امواج خاک        ساحل خورشید چشمانت کجاست
روح تو می تابد از معراج خاک       بغض دریا ذوق توفانت کجاست
آمدم برخیز دستم را بگیر         ورنه من این راه را گم می کنم
ای تو را دریا و توفان در ضمیر      گر نتابی ماه را گم می کنم
می گذشت از روی سنگر عطرخیز     بوی صبح یاس های کهکشان 
باز می تابد ز عمق خاکریز         یک چفیه , یک پلاک بی نشان
در تفحص از حریم آفتاب          خاک ها را می زند یک سو دلم
می شود پیدا نسیم سبزآب       مثل دریا می شود از او دلم
خفته اما روی گلفرش سحر      در کنارش کوله باری از امید
بار دیگر می گشاید بال و پر       می رود تا کهکشانها این شهید
زخم عاشورا نمایان بر تنش      می وزد از پیکرش بوی حسین
نقش بود این جمله بر پیراهنش      عشق یعنی , « زائر کوی حسین »

*******************************
گزیده ای از کتاب مجموعه شعر تصویر آسمان

فریاد «یا علی» تو با گوشم آشناست         حرفی بزن که دل به سکوت تو مبتلاست
از جنس پاک آیینه بودی امید سبز         اینجا گواه پاکی توعطر آن خداست
وقتی که آسمان خبر از هجرت تو داد      گفتم به او که کوی شقایق بگو کجاست
رفتم به سرزمین شقایق شبی و من       دیدم که سنگر تو دگر کوی لاله هاست
آنشب که با کبوتر خود همسفر شدی        گفتی در آن زمین دل پاکم زغم رهاست
امروز من دوباره سراغ تو آمدم           اینجا دلم به یاد تو از غصه ها جداست
راهی قشنگ آمده ام ای حضور سبز        تنها پلاک مانده تو یادگار ماست
                                                                        پونه نیکویی
*******************************
شهید فهمیده
نوجوانی جبهه ها را درک کرد         بازی پس کوچه ها را ترک کرد
رفت تا خط مقدم تا خدا         رفت تا معنا کند آیینه را
صورتش را با چفیه بسته بود       عزم او انگیزه ای پیوسته بود
مادر پیرش پر از دلواپسی         پشت پایش نور می ریزد بسی
«دست حق پشت و پناهت ای پسر        دین و ایمان تکیه گاهت ای پسر»
آن بسیجی نبض فردا را گرفت          نبض فردایی فریبا را گرفت
رفت تا در جبهه ها زیبا شود         نیمه گم گشته اش پیدا شود 
خاک ایران را حمایت می نمود        خونفشانی را روایت می نمود
«تکه ای از آسمان مال من است         راه پرواز من از این روزن است»
جبهه درها را به رویش باز کرد        او خودش را تا خدا آغاز کرد
بوی باروت و مسلسل، بوی خون          جانفشانی های پی در پی، جنون
واحد پول جنون پروانگی است          شعله های آتش و دیوانگی است
یورش دشمن، شقایقهای سرخ       عشق تا اوج دقایقهای سرخ
تانکها ناگاه پیدا می شوند           بی خدا یی ها هویدا می شوند
جز اسارت چاره ای دیگر نبود     
نوجوان اما پر از دلدادگی است        او پر از انگیزه آزادگی است
داخل دستان او نارنجکی است       وای! این با زندگی بیگانه کیست؟
او که این سان مست و بی پروا شده         او که این سان عاشق و شیدا شده
سنگر خود را رها کرد و پرید           پرده های خواب و رویا را درید
تانک دشمن ناگهان آتش گرفت       نقشه گردنکشان آتش گرفت
یک کبوتر از میان شعله ها        آسمان – پرواز آبی تا خدا
                                                                           رضا حدادیان
*******************************
نسل کبود
تویی که هر چه درخت و پرنده رامش بود     کسی که نام خدا تکیه کلامش بود!
کسی شبیه خودم... نه، خدا! چه می گویم؟     کسی فراتر از این حرفها که می گویم!
چقدر زود به آداب عشق پیوستید      میان تیغ و تبر بار خویش را بستید
تو آسمان خدا را پیاده طی کردی      برای ما بغلی از ستاره آوردی
منم که مانده به دوشم جنازه جاده     مسافری که در این شهر جا نیفتاده
منم که بعد شما آب ها مرا زهرند      بزرگ و کوچک این شهر با دلم قهرند!
آهای اهل قبیله! آهای نسل کبود!       گناه گم شدن ما در این خرابه چه بود
گناه ماندن ما سن و سال کوچک بود؟        گناه ماندن ما: قلک و عروسک بود؟
مرا ز رشته الطاف خود جدا کردید        مرا میان زمین خورده ها رها کردید
مگر نه اینکه درخت ایستاده می میرد       و مرد راه و سفر روی جاده می میرد
زدم زمین دل خود را که سخت باید بود!       هزار مرتبه گفتم درخت باید بود
دلم شکسته، شکسته دلم، دلم، مردم!     کسی مرا برساند به منزلم مردم!
کسی نشسته به بالین ماه می گرید      به پای دار یکی بی گناه می گرید:
اگر که بال و پری را زدم نفهمیدم!       به اشتباه دری را زدم نفهمیدم
اگر به تیر و کمان شکسته ام مردم!        غزال باروری را زدم نفهمیدم
اگر که در کف من سنگ اعتراضی بود      و بی بهانه سری را زدم نفهمیدم
اگر که دست رساندم به باغ میوه تان      و دزدکی ثمری را زدم نفهمیدم!
تمام دار و ندار مرا به یغما برد     کسی که آمد و چرخی زد و دلم را برد
جنون کنار دلم بود خانه ای کم داشت      جنون برای شکفتن بهانه ای کم داشت
تو آمدی و دل تو بهانه دستش داد      بهانه ای که دو چشم تو قبض و بسطش داد
شهید! سنگر چشمان بی قرار توام      شکسته شمع شب جمعه مزار توام
چگونه قصه چنین شد، چرا نفهمیدم؟!       چگونه اسیر زمین شد چرا نفهمیدم؟!
                                                                                          سید محمدعلی رضازاده
*******************************
بسیجی ها
آه، ای برادران که مهیای جاده اید      عزمی گران به کوله خود جای داده اید
داغ کدام گمشده را جار می زنید      ای نامه ها چه پر گله و سر گشاده اید
مبهوتم از دوام سپرهای عشقتان     کاینگونه در کشاکش سنگ ایستاده اید
آهسته تر که ما به شما اقتدا کنیم     ای تک سوار ها که به ظاهر پیاده اید
ای بطن آفتاب حقیقت، سرایتان      ثابت شدست روشن و خورشید زاده اید
در آسمان جلوه سبکبار می روید     دل را به خانه های زمین جا نهاده اید
نان و پنیر خشک شما آرزوی ماست     حسرت! قلندران! که چه با حال و ساده اید
                                                                                               محمد حسین حسنی شهرودی
*******************************
یادمان نرفته است
روزهای آتش و انتظار و انفجار، یادمان نرفته است
سینه ها داغدار، نخلهای سربدار، یادمان نرفته است

چکمه های پرزخون، عشق و ترکش جنون، پاتک و تک و نبرد
ورد لب دعایمان یا علی و ذوالفقار، یادمان نرفته است

کفتران عاشق و زخمی و شکسته بال، لا له های بی سرو-
دستهای مانده بر سیمهای خار دار،یادمان نرفته است

صبر و استقامت در خدا خلاصه ها، مردهای بی نشان-
در اسارت و غریب همچو نخل استوار، یادمان نرفته است

حجله حجله عاشقی- در جزایر عطش- فتح سنگر جنون
خیبر و محرم و کربلای پنچ و چار، یادمان نرفته است

حک شده است بر دل و یادمان نمی رود، جای جای شهرمان
مانده خون هر شهید همچو نقش یادگار! یادمان نرفته است!
                                                                                                                          آزاد کاعباسی 
*******************************
یاد ققنوس
با تو می شد تا ستاره پر کشید      طرحی از شوق کبوترها کشید
با تو می شد عشق را آغاز کرد       در هوای عاشقی پرواز کرد
با تو حتی آسمان آبی تر است      چشمهای قاصدک بی تو، تر است
با تو می شد آب را احساس کرد     باغ را لبریز عطر یاس کرد
با تو حتی عشق، عاشق می شود     یادی از داغ شقایق می شود
با تو شبها، نور باران می شود      شهر ما لبریز عرفان می شود
با تو می شد لاله را باور کنیم     آسمان دیده را ساغر کنیم
بی تو من حس کرده ام ققنوس را      بر دل خود بسته ام ناقوس را
بی تو مرگ خویش را بوکرده ام    با غم تنهاییم، خو کرده ام
با تو می شد بوی باران را شنید!     قطره ای از آب دریا را چشید
ای بهار جاودانی! ای شهید!     ای وجودت آسمانی! ای شهید!
    یاد تو، یاد تمام لاله هاست     معنی احساس خوب ژاله هاست
                                                                                      مجید وفایی شاهی
*******************************
خداحافظ
خداحافظ و بعد از این مرا دیگر نخواهی دید
خبر این بود آری: یک پرستو از قفس کوچید

غروب سرد پاییز و سبدهای پر از سیبت
همان جایی که مجنون بود و آن سرو و درخت بید

کمی دیر آمدی اما ... غزل از چشم تو می ریخت
سلامت دادم و دستت به رویم عطر گل پاشید

میان باد و آتش از هیاهوی خزان گفتیم
تو طوفانی ولی یک آن خیالت آشنا خندید

نگاهم در نگاه تو، صمیمانه تر از هر روز
که دستی آمد و نا گاه تو را از آسمانم چید

به یکباره تنم یخ زد، نبودی من نمی دیدم
و باران بود می آمد، زمین هم گاه می لرزید

عبور سال و ماه و انتظاری سخت طولانی
ببین با این دل غمگین عزیز من! چه ها کردید!؟

دوباره با شکوهی خاص دیروز از سفر آمد
همان یوسف، همان عاشق صدایش در زمان پیچید

«سلام و یک خداحافظ، تمام فرصتم این است
پس از ده سال یک هدیه، پلاکم را نمی خواهید؟»
                                                                                                           فرحناز صفری
*******************************
به پیشگاه سبز شهید
بیا و یک شب دیگر حضورت را مکرر کن       تمام لحضه هایم را به لبخندی معطر کن
نمی دانم چگونه؟ سنگر و تسبیح و سجاده      برای گفتن آن خاطرات خوب لب تر کن
تو مانند منورهای جبهه روشن روشن!      دل تاریک و خاموش مرا لختی منور کن
تو ای زیباترین تصویر سجده در دل سنگر!     برایم چفیه و تسبیح و آتش را مصور کن
منم آن مرغ بی بالی که در کنج قفس مانده     بیا و هستی ام را با نگاه خویش پرپر کن
الا ای امتداد سجده هایت پشت آیینه      زمین و آسمان تشنه را محراب و سنگر کن
و اینک بار دیگر ای حضور روشن فریاد!    گلوی زخمی ما را پر از الله اکبر کن !!...

                                                                                                  ملیحه قاصدیان 
*******************************

السلام ای جنگجویان، السلام        فاتحان قله ی ایمان، سلام
ای سلحشوران قامت استوار       هیئت رزمندگان این دیار
ای شما بر کف نهاده جان، درود     بر یلان کشور ایران درود
السلام ای شاهدان سینه چاک       لاله های رسته از این خاک پاک
شیرمردان نبرد و کارزار       جبهه کرده عاشقان را(هان شما را) بیقرار
حالیا در بزمتان خوانم سرود        زین جماعت بر شما بادا درود
باز مرغم در هوای جنگ شد       دل برای خاک جبهه تنگ شد 
باز جانم شوق در پرواز شد        مشق جبهه بر لبم آواز شد
مردمان جبهه حالی دیگرند        ساکنان خاکریز و سنگرند
سنگر و سجاده و سوز و گداز      در دل شب حفره ها بود و نماز
جبهه جای اوج و هم معراج بود     سینه ها بر تیغ کین آماج بود
تیر بود و ترکش و باروت و دود      گه ظفر، گاهی فراز و گه فرود
یاد باد هنگامه ی جنگ و گریز     یاد بادا حمله و رزم و ستیز
قصه ی پر غصه ی حنگ و نبرد    زنده ماند در دل مردان مرد
یادتان آید غریو یا حسین(ع)         یک اشارت می شد از پیر خمین)ره(
یادت آید نعره ی تکبیر و بانگ       گوشت های له شده در زیر تانگ
یک شب و یک حمله و یک یا علی       بس شرف دارد به دنیای دنی
 کاش یک بار دگر اعلام شد       وقت هجرت موقع اعزام شد
می شدیم راهی بستان و جفیر         فکه و همرزم گردان زهیر
 با طلاییه طلایی می شدیم         در شلمچه کربلایی می شدیم
جسم و جانم شوق در پرواز شد      از دوکوهه راهی اهواز شد
گویم از شهری که خونین شهر شد       زخمی یغما و کین و قهر شد
 داغ خرمشهر جان را کاستی        فتح خاکش فتح ارزشهاستی
وعده ی ما پاسگاه زید بود        شوق حمله اشتیاق عید بود
کله قندی ,دهلران, بازی دراز      همچو مهران و هویزه سرفراز
یاد صدها لاله ی یاس آورید        یاد کوشک و دشت عباس آورید
تنگه ی چزابه و سومار و حرب     عشق و حال داشته گیلا نغرب
هفت تپه, تپه هایش یاد باد        حصر آبادان غمی در دل نهاد 
دشت خون چنگوله و چیلات شد      قتل عام بچه ها هیهات شد
مرغهای آن جهان با قلب صاف       هفت وادی طی رسیده کوه قاف 
دیده ی لیلی به ره, پر خون نگر     عشق مجنون در دل مجنون نگر
نی نوایی داشته در هور و شط       می کند مست و شده میخانه خط
ای خوش آنروزی ابوالفضلی شدن      رهسپار بانه و دزلی شدن
سوی سردشت و مریوان می شدیم       سرو آباد و چناران می شدیم
سنگر سرد و نمور و تنگ و تار         بر فراز قله ها دشمن شکار
یادتان آید ز تامین و کمین        پیکر صد تکه گشته روی مین
ما سر ببریده دیدیم از گلو        پوست ها را زنده می کنده عدو
این بسیجی ها ذبیح حق شدند        پور ابراهیم را ملحق شدند
از حلبچه می نخواهم گفت بیش       سینه گردد زآن جنایت ریش ریش
نهر عنبر, نهر جاسم یاد باد        صد حنابندان قاسم یاد باد
حاج بخشی,حاج جوشن خاطر هست؟      شربت و نقل و نباتش حاضر است؟
جسم همرزمم خوراک کوسه گشت     کی رود از خاطرم والفجر هشت؟
گوییا دریاچه ی فاو و نمک       مهبط دریاییان بود و ملک
یاد کن دزفول و سوسنگرد و شوش       کرخه و کارون و اروند و خروش
گفتم از اروند , دل بی تاب شد         یاد پیکرهای غرقه آب شد
 یاد غواصان دریا دل شدم        جزر و مد و قایق و ساحل شدم
کربلای چهار شد دریای رنج          مدعایم, یکصد و هفتاد و پنج
 یکصد و هفتاد و پنج سرو غرور         چنگ دشمن زنده زنده شد به گور
 ای شما دریادلان بسته دست         ای شما قالوا بلا گوی الست 
کاش مادر نآید استقبال تو        چون کند آغوش، بسته بال تو
 ای زمان و ای زمین و آسمان      خون بگریید زین مصیبت زین فغان
 حال بگشایید دست بسته اش      تا نبیند مادر دلخسته اش 
 دور بنمایید از دستش طناب          می برد شاید ز بابا صبر و تاب 
اینک ای غواص خوش نام و مرام        ما شدیم غرق گناه و بند دام
ما به دستان شما دل بسته ایم       مانده ایم اندر گل و هم خسته ایم 
 بحر دنیاکرده ما را کیش و مات      واندر این گرداب ما را ده نجات
ناجی ما باش شوق ساحلیم       غوطه ور اندر هواهای دلیم 
با دو دست بسته گیرید دست ما      وردتان محشر شود پیوست ما
مهدوی، منصور، ای غواص دل        سینه ها بوده ز هجرت مشتعل
آمدی، دیرآمدی هیهات و هات      نی پدر هست و نه مادر در حیات
چشمشان در راه گردیده سپید        تا که آید استخوانی از شهید
یوسف ما سوی کنعان آمده        دردها را جمله درمان آمده

 

یاد یاران سفر کرده بخیر         جسم و جان را در خطر کرده بخیر
یاد سرداران بی سر یاد باد               وارثان بدر و خیبر یاد باد
فعلشان در جبهه یک فرهنگ شد      مشق هر فرمانده و سرهنگ شد
ای شهیدان از شما شرمنده ایم       ما رفیقان ز ره وامانده ایم
خصم تدبیر دگر آهنگ کرد          قصد دین و مذهب و فرهنگ کرد
او بتازد بی امان در جنگ نرم        ما به دینار و به دنیا گشته گرم
از اصول خویش غافل گشته ایم           در فرایض سست و کاهل گشته ایم
اندک اندک کوخهامان کاخ شد           نفس سرکش از درون گستاخ شد
زرق و برق شهر چشمان خیره کرد       حرص دنیا را به دینم چیره کرد
دام تزویر و ریا افتاده ایم        از دو چشم کبریا افتاده ایم
رفت ایمان و زما اخلاص رفت         حفظ بیت المال و حق الناس رفت
ما در این وادی بسی حیران شدیم     بند مال و بند آب و نان شدیم
ای شهیدان از کرم کاری کنید       دوستان مانده را یاری کنید
دست ما گیرید در بیگاه و گاه      شمع ما گردید در بیراه و راه
 ای شما معنا گر امن یجیب 
چشم دارد بر دعایتان 





موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
نام :
ايميل:
سايت:
کد تایید:
ارسال نظر به صورت خصوصي به مدیر سایت

ساخت وبلاگ