تبلیغات X
سفارش بک لینک
آموزش ارز دیجیتال
ابزار تادیومی
خرید بک لینک قوی
صرافی ارز دیجیتال
خرید تتر
خدمات سئو سایت
چاپ ساک دستی پارچه ای
چاپخانه قزوین
استارتاپ
آموزش خلبانی a>
طراحی سایت در قزوین
چاپ ماهان
هوش مصنوعی فارسی
راه اندازی طلافروشی
کرگیر
کرگیری
کرگیر



تقدیم به روح مطهر وملکوتی جانباز 70درصد دوران دفاع مقدس حاج عیسی بدرابادی s
تقدیم به روح مطهر وملکوتی جانباز 70درصد دوران دفاع مقدس حاج عیسی بدرابادی
حسینیه رجانیوز به مناسبت میلاد حضرت عباس(ع) جانباز، شهید زنده است/جملات رهبر انقلاب در مورد جانبازان/ثبت نام برای زیارت نیابتی حرم سقای اهل بیت(ع)/ قمر بنی هاشم

تقدیم به روح مطهر وملکوتی جانباز 70درصد دوران دفاع مقدس حاج عیسی بدرابادی

پنجشنبه 9 آذر 1396 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : حسین علی آبادی استاد تاریخ تشیع
وقتى جانباز صبر مى‌كند، وقتى پاى خدا حساب مى‌كند، وقتى يك جوان نيرومند زيباى برخوردار از محسنات طبيعى، با كورى يا از دست دادن پا، دست، كبد، سلامتى و محروم از بسيارى از خيراتى كه انسان بر اثر سلامت جسمانى از آنها برخوردار مى‌شود، در ميان ساير مردم راه مى‌رود، اما شاكر است، اما احساس سرافرازى و سربلندى مى‌كند كه در راه خدا كارى كرده؛ اين قيمت و ارزشش از شهداى ما كمتر نيست و گاهى هم بيشتر است.

 

سَلامُ اللهِ وَسَلامُ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبينَ، وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ، وَعِبادِهِ الصّالِحينَ، وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ، وَالزَّاكِياتُ الطَّيِّباتُ فيـما تَغْتَدي وَتَرُوحُ، عَلَيْكَ يَا بْنَ أميرِ الْمُؤْمِنينَ، أشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْليمِ، وَالتَّصْديقِ وَالْوَفاءِ وَالنَّصيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ، وَالسِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ، وَالدَّليلِ الْعالِمِ، وَالْوَصِيِّ الْمُبَلِّغِ، وَالْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ. فَجَزاكَ اللهُ عَنْ رَسُولِهِ وَعَنْ أميرِ الْمُؤْمِنينَ وَعَنِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أفْضَلَ الْجَزاءِ، بِما صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ وَأعَنْتَ، فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ،

بانک اشعار شهدا و دفاع مقدس - ایثار و جهاد

اشعار دفاع مقدس
طبقه 


خوشا آن روز را که سنگری بود

شبی ، میدان مینی ، معبری بود

خوشا آن روزهای آسمانی

که شوری بود ، سودا و سری بود

 

خوشا روزی که دل را دلبری بود

غزل خوان نگاه آخری بود

خوشا آن روزها در خط اروند

هوای روضه های مادری بود

 

و اهل آسمان بودیم آن روز

که قدری بی نشان بودیم آن روز

و نای دل نوای نینوا داشت

و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز

و کاش آن روزگاران گم نمی شد

هوای خوب باران گم نمی شد

صفای جبهه ها می ماند ای کاش

صدای پای یاران گم نمی شد

من بال و پر شهید را می بوسم

پا تا به سر شهید را می بوسم

دستم نرسد اگر به دامان شهید

دست پدر شهید را می بوسم

......

ای دوست به حنجر شهیدان صلوات

بر قامت بی سر شهیدان صلوات

از دامن زن مرد به معراج رود

بر دامن مادر شهیدان صلوات

...............

و رویِ صحبت من با شماست ،آقایِ ...

بله! شما که نشستید ناگهان جایِ
یکی شبیه همان ها که آسمان رفتند
یکی شبیه ستـاره ، درست بالایِ ...
نگاه! زل زده از قاب روی دیوار و
تو بی خیال ، فقط فکر آرزوهایِ ...
خودت که از همه چیز اطلاع داری که
به لطف نام همان ها رسیدی اینجایِ ...
چه خوب می شد اگر یادتان بیاید که
چگونه رد شده ای بر همه الفبایِ
کسی که دست خدا را گرفت و بالا رفت
کسی که جان خودش را نهاد در پایِ ***
و باز نام شهیدی کنارِ عکسی سرخ
که رویِ صحبت او با شماست، آقای

..........

بیایید یک لحظه عاشق شویم
جدا از تمام سلایق شویم
نه مال و نه شهوت، نه جاه و مقام
بیا فارغ از این علایق شویم
چو صیاد شیرازی و کاظمی
پرنده، پرستو، شقایق شویم
بیایید.. چون رهبر و مقتدا
دمی رهسپار مناطق شویم
به فکه درآییم و فتح المبین
کمی آشنا با حقایق شویم 
بیـاد شهیـدان گـردان عشـق
به مقتل پُر از اشک و هِق هِق شویم
بیفتیم.. بر خاکشان لحظه ای
در آن لحظه مست دقایق شویم
بیا با دو دست علمدار عشق
هم آوا و همسو موافق شویم
وهب وار دل را به دریا زنیم
به امواج مستی چو قایق شویم
صحیفه، مهاجر، مخاطب، قلم
بیایید زین لحظه عاشق شویم..

از آن چک و سفته ها بپرسید فقط ،
از آخـــــــــــر هفته ها بپرسید فقط !
از جنگ اگـــــر سوال سختی دارید ،
از جبهه نرفته هـــــــا بپرسید فقط !

***

انگار کـــه تقدیر جهان بر می گشت ،
با برگ برنده ، قهرمان بر می گشت !
او در جهت کمک به پشت جبــــــهه ،
در موقع  حمله ناگهان بر می گشت !

با  اینکه نرفته در کتش می خواند
به خاطر پول ژا کتش می خواند
ازنیت هر کسی خدا با خبر است
مداح برای پا کتش می خواند

حاجی به زمین و به زمان گیر نده
در راه خدا به این و آن گیر نده
با نیت پوشاندن کوتاهی هات
به دامن کوتاه زنان گیر نده

از جنگ به یاد دارم آژیرش را

از مادر خود اشک سرازیرش را

اما عجبا ، شهید در ذهنم نیست !

این حافظه با این همه تغییرش را

***

از قافله های شهدا جاماندیم

رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم

افسوس که در زمانه دلتنگی

مجروح شدیم اسیر دنیا ماندیم

***

چه زيبا ملائك شدند زيستند

همان ها كه هستند ولي نيستند !

کسانی كه در جمع ما بوده اند

ولي حيف نفهميده ايم كيستند

...........

چقدر از منش این شهدا دور شدیم

آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم

معذرت از همه خوبان و همه همرزمان

ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم

شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن

عجب اینجاست که ما این همه مغرور شدیم

شکر ، با سابقه ی دوستیِ با شهدا

ما عزیز دل مردم شده مشهور شدیم

و از آن برکت خون شهدامان حالا

ما مدیر کل و مسئول شده مسرور شدیم

و اگر حرفی خلاف شهدامان گفتیم

یحتمل مصلحتی بوده مجبور شدیم

پرکشیدن چه مستانه و رفتند و ما

در میان قفس نفس چه محصور شدیم

...........

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم

بایداین بار به غوغای قیامت برسم

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم

آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد

که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟

طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من

نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم

سیب سرخی سر نیزه ست... دعا کن من نیز

این‌چنین کال نمانم به شهادت برسم

...........

گل اشکم شبی وا می شد ای کاش

همه دردم مداوا می شد ای کاش

به هرکس قسمتی دادی خدایا

شهادت قسمت ما می شد ای کاش

*

خوشا آنان که جانان می شناسند

طریق عشق و ایمان می شناسند

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان می شناسند

عاقد دوباره گفت وکیلم ...پدر نبود

ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود

 

گفتند رفته گل...نه ! گلی گم دلش گرفت

یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود

 

هجده بهار منتظرش بود و برنگشت

آن فصل های سرد که بی درد سر نبود

 

ای کاش نامه یا خبری عطر چفیه ای

رویای دخترانه ی او بیشتر نبود

 

عکس پدر مقابل آیینه شمعدان

آن روز دور سفره جز چشم تر نبود

 

عاقد دوباره گفت :وکیلم؟ دلش شکست

یعنی به قاب عکس امید دگر نبود

 

او گفت با اجازه ی بابا...بله ...بله

مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود

عمری گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت
آری که پیرهن نه، که حتی کفن نداشت
عمری گذشت و خنده به لب‌های مادرم!
خشکیده بود و میل به دریا شدن نداشت
عمری همیشه قصة نقاشی سعید!
مردی که دست در بدن و سر به تن نداشت...
 •
حالا رسید بعد هزاران هزار روز
یک مشت استخوان که نشان از بدن نداشت
مادر که گفت: شکل تو دارد پدر، ولی
وقتی که دیدمش، پدرم شکل من نداشت!
فهمیدم از نبودن اندوه جمجمه!
بابا هوای سر به بدن داشتن نداشت
با این‌چنین رسیدن و آن هم بدون سر
حرفی برای مادرم از خویشتن نداشت
 •
آن شب چقدر مادرم از غصه گریه کرد
بیچاره او که چاره به جز سوختن نداشت

دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا

همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا

همین که زل زده بر چشم های غمگینم

نشسته در دل سنگر کنار آن آقا

همین که نیست که همبازی ام شود گاهی

اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

همین که نیست كه کشتی بگیرد او با من

و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...

همین که نیست که با هم به مدرسه برویم

و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا

همین که نیست که ما را مسافرت ببرد

شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا

همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !

همین که نیست کند کارنامه ای امضا

***

چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد

چرا سراغ نمی گیری از من تنها

نگاه کن همه نمره های من عالی

نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !

***

به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد

و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا

نشسته بود پدر در کنار او با شوق

و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !

ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب

آهای مرد حسابی بگیر دستم را

***

کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...

گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !

نویسنده : مسافر کربلا
تاریخ : چهارشنبه سوم مهر ۱۳۹۲
زمان : 15:17
من هر چه كه دارم از شهیدان دارم
طبقه بندی: شعر شهدا، | نظر بدهید


همزاد كویرم تب باران دارم

در سینه دلی شكسته پنهان دارم

در دفتر خاطرات من بنویسید

من هر چه كه دارم از شهیدان دارم

نویسنده : مسافر کربلا
تاریخ : چهارشنبه سوم مهر ۱۳۹۲
زمان : 15:17
عمری گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت
طبقه بندی: شعر شهدا، | نظر بدهید

عمری گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت

آری که پیرهن نه، که حتی کفن نداشت

عمری گذشت و خنده به لب های مادرم!

خشکیده بود و میل به دریا شدن نداشت

عمری همیشه قصه نقاشی سعید!

مردی که دست در بدن و سر به تن نداشت...

 

                   ****

حالا رسید بعد هزاران هزار روز

یک مشت استخوان که نشان از بدن نداشت

مادر که گفت: شکل تو دارد پدر، ولی

وقتی که دیدمش، پدر شکل من نداشت!

                 ****

فهمیدم از نبود انبوه جمجمه!

بابا هوای سر به بدن داشتن نداشت

با این چنین رسیدن و آن هم بدون سر

حرفی برای مادرم از خویشتن نداشت

               ****

آن شب چقدر مادرم از غصه گریه کرد

بیچاره او که چاره به جز سوختن نداشت

سجاد عزیزی آرام 

      

نویسنده : مسافر کربلا
تاریخ : دوشنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۲
زمان : 20:25
بدون شرح
نویسنده : مسافر کربلا
تاریخ : پنجشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۲
زمان : 10:54
از جبهه نرفته هـــــــا بپرسید فقط
طبقه بندی: شعر شهدا، | نظر بدهید
برچسب ها: اشعار شهدا، شعر دفاع مقدس، روایتگری، عباس صادقی زرینی،

از آن چک و سفته ها بپرسید فقط ،
از آخـــــــــــر هفته ها بپرسید فقط !
از جنگ اگـــــر سوال سختی دارید ،
از جبهه نرفته هـــــــا بپرسید فقط !

***

انگار کـــه تقدیر جهان بر می گشت ،
با برگ برنده ، قهرمان بر می گشت !
او در جهت کمک به پشت جبــــــهه ،
در موقع  حمله ناگهان بر می گشت !

***

با  اینکه نرفته در کتش می خواند
به خاطر پول ژا کتش می خواند
ازنیت هر کسی خدا با خبر است
مداح برای پا کتش می خواند

***

حاجی به زمین و به زمان گیر نده
در راه خدا به این و آن گیر نده
با نیت پوشاندن کوتاهی هات
به دامن کوتاه زنان گیر نده


عباس صادقی زرینی


و رویِ صحبت من با شماست ،آقایِ



و رویِ صحبت من با شماست ،آقایِ ...

بله! شما که نشستید ناگهان جایِ
یکی شبیه همان ها که آسمان رفتند
یکی شبیه ستـاره ، درست بالایِ ...
نگاه! زل زده از قاب روی دیوار و
تو بی خیال ، فقط فکر آرزوهایِ ...
خودت که از همه چیز اطلاع داری که
به لطف نام همان ها رسیدی اینجایِ ...
چه خوب می شد اگر یادتان بیاید که
چگونه رد شده ای بر همه الفبایِ
کسی که دست خدا را گرفت و بالا رفت
کسی که جان خودش را نهاد در پایِ ...
***
و باز نام شهیدی کنارِ عکسی سرخ
که رویِ صحبت او با شماست، آقای

 
بر دامن مادر شهیدان صلوات


من بال و پر شهید را می بوسم

پا تا به سر شهید را می بوسم

دستم نرسد اگر به دامان شهید

دست پدر شهید را می بوسم

......

ای دوست به حنجر شهیدان صلوات

بر قامت بی سر شهیدان صلوات

از دامن زن مرد به معراج رود

بر دامن مادر شهیدان صلوات


بیایید یک لحظه عاشق شویم


بیایید یک لحظه عاشق شویم
جدا از تمام سلایق شویم

نه مال و نه شهوت، نه جاه و مقام
بیا فارغ از این علایق شویم

چو صیاد شیرازی و کاظمی
پرنده، پرستو، شقایق شویم

بیایید.. چون رهبر و مقتدا
دمی رهسپار مناطق شویم

به فکه درآییم و فتح المبین
کمی آشنا با حقایق شویم 

بیـاد شهیـدان گـردان عشـق
به مقتل پُر از اشک و هِق هِق شویم

بیفتیم.. بر خاکشان لحظه ای
در آن لحظه مست دقایق شویم

بیا با دو دست علمدار عشق
هم آوا و همسو موافق شویم

وهب وار دل را به دریا زنیم
به امواج مستی چو قایق شویم

صحیفه، مهاجر، مخاطب، قلم
بیایید زین لحظه عاشق شویم..

شلمچه
 

چقدر هادي دردم، چه خسته ام، سردم
تكم! غريب و غريقم، شكسته ام، زردم
سلام تهران! تهران! سلام تهرانم
منم! بسيجي ديروز اين دبستانم
چنين غبار گرفته به عيش نامده ام
بپرس از چه دياري و از چه آمده ام
من از خدا و «شهيد» و كمانچه مي آيم
از استواي شلوغ « شلمچه» مي آيم
مگر از آن همه شهر« شهيد» نگذشتيم؟
چرا دوباره به اين شوره زار برگشتيم؟
بگو چگونه گرفتار اين خطا شده ايم؟
ميان سيل سياست، چنين دو تا شده ايم؟
چه ساده نزد شما« بود»ها «نبوده» شده است
شب «شلمچه» از اذهانتان زدوده شده است
چه ساده شوق «بهشتي» به «غصه» ها برگشت
چه ساده «كاوه» دوباره به «قصه» ها برگشت
دوباره «باقري» و «باكري» چه خاموشند
ميان هزار توي افسانه ها فراموشند...
هلا شما كه به امروز خويش زنجيريد!
چرا سراغي از آن روزها نمي گيريد؟
هلا ميان زلال زمان سبوترها!
چه خلوت است مزار شما كبوترها!
در اين كشاكش بي همتي و بي ديني
مرا بهل! بهل! اي مرتضاي آويني!
گرسنه، خسته، رهايم ميان رخوت و خواب
مرا بهل! بهل! اي حاج اصغر محراب!
مرا بحل كن اگر خسته ام، بهل اي مرد!
رها كن اين تن رنجور را، رها، برگرد!
مرا بحل كن الا «همت» بلند زمين
براي ماندن در اين سكوت مرگ آيين
منم بسيجي ديروز و اينك اما دير
منم جواني جبهه و اينك اما پير
چقدر گريه كهنه به دادم آمده است
چه خاطرات عجيبي به يادم آمده است
چه روزهاي عجيبي! چه جزر و مد بدي
چه آسمان فجيعي! چه فصل بي عددي
چه ساكتي! چه خموشي! مگر نمي بيني؟
سلام تهران! باري ! چه خواب سنگيني!
سلام تهران! بي روح آهنين پيكر!
سلام پونك! تجريش! شوش! تهران سر!
سلام اي همه جا مانده هاي غافله ها!
سلام نسل چك و سفته و معامله ها!
سلام تهران! آسمانت آبي نيست
صداي خنده ات اي شهر! آفتابي نيست
غريو موشك شب هاي دور يادت هست؟
سلام تهران! آيا غرور يادت هست؟
سلام تهران! اي شهر بي ستاره و تار
سلام تهران! اي شهر پرفريب و غبار...
چه طعم خون كه به اين كام ها چشيده شود
چه چشم ها كه ز حدقه برون كشيده شود
چه سينه ها كه به تيغش دريده خواهد شد
چه دست هاي زيادي بريده خواهد شد...
چقدر خاتمه ام من! چقدر محتضرم
چقدر گريه ام امشب! چقدر مختصرم
خادم الشهدا:حاج حسین علی ابادی-ب
.




موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
نام :
ايميل:
سايت:
کد تایید:
ارسال نظر به صورت خصوصي به مدیر سایت

ساخت وبلاگ